نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۴ فروردین ۱۳, پنجشنبه

روایت دردهای من ...قسمت چهل و یکم رضا گوران دیدارو بازدید دکترآمریکائی از سیاهچال:

روایت دردهای من ...قسمت چهل و یکم
رضا گوران

دیدارو بازدید دکترآمریکائی از سیاهچال:
از شب اول بازداشت در سیاهچال وآغاز کلیه درد افراد تا درخواستهای مکرر برای دکتر و داروی آرام بخش یک هفته گذشته بود، سر و کله دکتری پیدا شد. ما بین بیماران جنب و جوشی بوجود آمد و خرسند گشتند، بالاخره دکتر به یاریشان آمد. بعد ازاینکه دکتراز سیاهچال بازدید به عمل آورد. افراد مریض آماده و قرار شد هر کدام مشکل خود را به دکتر گزارش کند. یکی از زندانیان با کمک ترجمه فرانسیس در باره  مشکل کلیه اش به دکتر گزارش می کرد.
دکتر با لبخند گفت: من که برای ویزیت بیماران به اینجا نیامدم! مرا فرستادند ازشماها تست و آزمایش بگیرم، بدانم مواد شیمیایی این محل روی شما چقدر تاثیر گذاشته،اگرروی بدن کسی تاول ویا زخم مشکوکی ازآگودگیهای شیمیایی وجود دارد بیاد جلو تا من نگاه کنم؟!!! برای لحظاتی سکوت و نا باوری مطلقی براهالی محل مستولی گشت. سپس همگی افراد با دلهره واضطراب به دنبال اثرتاول و زخم  مشکوک روی بدن خود و دیگران جستجو می کردند. ارتش ایالات متحده به دنبال نتیجه مطلوب دلخواه خود بودند، که بدانند آیا زاغه مهمات های صدام حسین محل نگهداری و استفاده بمب ها و مواد شیمیائی بوده و یا نه؟! بدون اینکه ارزشی برای جان انسانها قائل شده باشند.
با هر بدبختی و مصیبت دوهفته ای از سیاهچال ما گذشته بود. در این دوهفته نه خبری ازاستحمام و بهداشت بود و نه خبری از هیچ نوع امکاناتی، در آن روزگار شبانه روز از سوز سرما می لرزیدیم وبارها و بارها درخواست امکانات گرمایشی و بهداشتی کرده بودیم، اما هیچ گوش شنوائی وجود خارجی نداشت.گویا هر چیز و همه چیزرا برای ما زندانیان بی پشت و پناه ممنوع و قدغن کرده بودند.
منتقل شدن به کمپ جدید:
یک روز سرظهرمتوجه شدیم زندانبانان آمریکائی به حالت بهم ریختگی و دست پاچگی در میان خودشان به هرسمت و سویی می دوند وبه هم فحاشی می کنند. کمی بعد صدای یکی دو کامیون به گوش رسید. نگهبانان با سرعت به طرف محل ما آمدند. سر حلقه های سیم خادار را به کناری کشیدند و راهی باز شد. گفتند: سریع بیائید بیرون تا شما را از اینجا ببریم! سربازان همانند نیروهای تاتار ریختند روی سر افراد و با داد و بیداد وفحاشی و هارآپ هارآپ مادر فاکر تروریست «زود باش زود باش مادر... تروریست» همه ی زندانیان ژولیده نیمه برهنه پا لخت را همانند گله ای گوسفند در پشت درب اصلی سیاهچال گرد آورند. دست بند و پا بند زدند و گونی به سرمان کشیدند و سوار کامیونها کردند، به راه افتادند.
 در سیاهچال بعضی از نگهبانان با ما ابراز همدردی و تاسف می کردند. از موضوع  نگهداری ما در آن شرایط  بسیارنامناسب و غیر انسانی ناراحت و معترض بودند. حتی به فرمانده هان خود گفته بودند، اقداماتشان غیر انسانی و غیر قانونی است. یکی از همان سربازان به ما اطلاع داد: یک هیئت از سازمان ملل برای بازدید از زاغه مهماتهای صدام حسین آمده بودند. فرماندهان آمریکائی از هیئت بازدید کننده ترسیده و حدس زده بودند ممکن است هیئت مذکور زندانیان را به آن صورت بسیارغیر انسانی ببینند و این برای آمریکائیان مناسب نبوده. به همین خاطر ما را از سیاهچال بیرون آورده بودند. در آن روزگار برای نجات ما زندانیان از سیاهچال و آن شرایط بسیار دهشتناک حکم یک معجزه آسمانی را داشت.
همان روزها که ما 42 جدا شده ازتشکیلات در سیاهچال زیر چکمه ارتش آمریکا  تحقیر می شدیم و جان می کندیم، مسئولین سازمان مجاهدین در همکاری تنگا تنگ با آمریکائیان، یک گروه تخریب چی از گوهران بی بدیل را وادار کرده بودند به خاطر همکاری "همه جانبه" مهماتهای اهدای صدام حسین را منهدم کنند. همان مهماتی که چند ماه قبل تر در«لحظه طلائی» قصد داشتند در خواب !!! با شلیک آنها  ایران را از لوث ملاها پاک و پاکیزه کنند.
 ریل و پروسه منهدم کردن مهماتها ازمدتها قبل تر آغاز شده بود و هر روزه و تا مدتهای بعد ادامه یافت. گوهران بی بدیل تحت فرماندهی و هدایت برادران آمپریالیسم، مهماتهای سلاح های مختلف ازسبگ گرفته تا سنگین را از سوله زاغه مهماتها به بیرون منتقل و در محل های مناسبی روی هم تلنبارو منفجر می کردند.
 البته درسوله های خود قرارگاه اشرف دسته و گروه های مختلفی از گوهران بی بدیل مشغول کارهای متنوعی برای آمریکائیان بودند. ازجمله ساخت زره و پایه سلاح ها و نصب آنها برروی جیپ های جنگی آمریکایی، تا نهایت خوش خدمتی را کرده باشند و بگویند که از هیچ چیز فرو گذار نمی کنند حتی در زمینه نظامی.
این در حالی بود که رهبر عقیدتی در سه دهه گذشته ریزه خوار سفره سید الرییس بود. بعنوان نوچه صدام حسین ملیجک وار جست و خیز می کرد. اما درآن روزگاررهبرعقده ای در یک چرخشمداری کامل نان را بلعید ونمکدان را شکاند و همه چیز را به دست فراموشی سپرد و به دامن عمو سام آویزان شد. خدا می داند چقدر اطلاعات عراق را در اختیار آمریکائیان  قرار دادند و.... اینها آبروی هر چه مزدورهم بود بردند!!
ورود به کمپ جدید:
دراوایل بهمن ماه 1382 بعد ازآن سرکوب و زهر چشم گرفتن و برخوردهای خشن و رعب آور" نسق" گیری در سیاهچال(بانکر) زندانیان تحقیرو رنج کشیده درهم کوبیده شده را بار کامیونها ی نطامی کردند. بعد از طی طریق مسافتی کامیونها ایستادند. سپس دستبند و پا بند وگونی ها را از سر زندانیان در آوردند. بعد از لحظاتی به خود آمدیم. متوجه شدیم در زندان جدید تازه سازی که قبلا سرهنگ آمریکائی وعده آن را داده بود درحد فاصله ی 300 متری ما بین کمپ "محل موقت" پیشین و قرارگاه اشرف هستیم.
آمریکائیان اسم  این زندان مخفی جدید را کمپ«تیف» گذاشتند.
محل و امکانات موقت برای حفاظت و مصاحبه.  (Temporary Interview and Protection Facility)
(اسم مستعار زندان و شکنجه و نقض حقوق)
سپس زندانیان درهم کوبیده شده ژولیده نیمه برهنه پا لخت که به خاطر کشیده شدن روی خاک و شن ها سرتا پا خاکی و کثیف و بخاطر عدم استحمام بوی تعفن گرفته بودیم را به نوبت وارد یک چادر بزرگ برزنتی کردند. آمریکائیانی که در پشت میزهای خود نسشته بودند اسم و مشخصات هر شخص را پرسش می کردند. سپس مشخصات وعکس هر فرد زندانی را روی یک دست بند نارنجی رنگ پرس و به مچ دستمان می بستند. سربازان ربات وار زندانیان را به جلو و میز بعدی هل می دادند.کارمند مربوطه اثر انگشت مان را ثبت می کرد. میز بعدی « دی ان ای» گرفته شد. مرحله آخرعکس و تصویر برداری ازحدقه چشمان زندانیان بود که آن را انجام دادند.
بعد از خاتمه ریل فوق آمریکائیان به نوبت به هر زندانی یک تشت پلاستیکی با رنگ های قرمز و سبزو آبی تحویل دادند.  در تشت ها لوازم حمام چون حوله شامپو و صابون  بود. ما را به چادر حمام بردند. گفته شد سه دقیقه مهلت دارید دوش بگیرید. بعد از 15 روز یک دوش سه دقیقه ای گرفتیم. سپس زندانیان را که می بایست پشت سر هم و در یک صف منظم قرار گرفتیم به حرکت در آوردند. بعد از طی مسافتی و عبور از درب اصلی محوطه بند به درب 2 چادر بزرگ صحرایی که کنار هم بر پا کرده بودند رسیدم. آمریکائیان دستور دادند در هر چادر20 زندانی می تواند بروند. بدین سان ما 42 زندانی سیاهچال را در آن 2 چادر صحرائی مستقر کردند.
مشخصات زندان و یا کمپ تیف:  
 این زندان و یا کمپ درابعاد تقریبی 500 متر طول و 300 متر عرض همراه با خاکریزهای به بلندی و ارتفاع بیش از 3 متر ساخته بودند. طوری که هیچگونه دیدی به بیرون نداشت. لایه های سیمی شبکه ای همراه با حلقه های متعدد سیم خاردار، تله منورها، برج های مراقبت و نگهبانی با مسلسلهای کاشته شده در نقاط مختلف اضلاع رو به درون کمپ همراه 2 شیفت شبانه روزی 100 نفره از سربازان تا دندان مسلح دراطراف و درون. گشت های پیاده و سواره. این مجموعه ساخته شده یک "دژ"مستحکم نفوذ ناپذیرتشکیل داده بود و ما جدا شدگان در آن گرفتارشده بودیم.
 محوطه ی داخلی به 2 بخش مجزا در دو سوی یک خیابان  شنی ساخته و به مجموعه های مختلفی تقسیم بندی کرده بودند. این زندان فاقد ساختمان و دیوار آجری و یا بتنی بود. با نبشی های آهنین 2 متری و حلقه های سیم خادار همانند دیوارمجموعه های از هم مجزا و تقسیم بندی کرده بودند. در هر مجموعه که یک بند زندان محسوب می شد تعدادی چادر برزنتی در ابعاد کوچک و بزرگ بر پا کرده بودند. بزرگترین چادرها تقریبا 4 متر در 10 متر بودند و در هر کدام بین 20 تا 30 زندانی مستقرکردند.
 این چادرهای نازک در هنگام بارش باران چکه و آب باران روی افرادی که شبانه روز درآنها زندگی می کردند می ریخت. گاهی اوقات بارش بارانها شدید و سیل آسا بود، می بایست پتوی خود را سریع جمع می کردیم و سر پا می ایستادیم تا کمتر خیس شویم. اما به مرور هم خود و هم پتوهایمان خیس می شد. بارها در هنگام شب افراد تا صبح بیدار می ماندند. چرا که هم از بالا و هم از پایین آب باران وارد چادرها می شد و ما نمی توانستیم استراحت کنیم. و.... این چادرها از سازمان مجاهدین خریداری کرده بودند. تعدادی هم سرویس بهداشتی پلاستیکی خاکی رنگ صحرایی در کنارهم گذاشته بودند.
در یک مجموعه ی مجزا، چادری بزرگ برزنتی برای حمام اختصاص داده بودند.هر هفته 2 بار جداشدگان زندانی را برای استحمام می بردند. زمان استحمام 3 دقیقه بود. افرادی که در حال دوش گرفتن بودند، موظف بودند سه دقیقه را رعایت کنند، والا در هر وضعیت و شرایطی بسر می بردند بعد ازاتمام زمانبندی آب را قطع می کردند.  درآنجا بود که زندانیان کف به سر با زندانبانان به تضاد و مشکل بر می خوردند و به درگیری و مصیبت، گرفتار می شدیم.
آمارهای وقت و بی وقت شبانه روزی، بیدار باش های بی دلیل همراه عربده کشی و داد و بیداد سربازان، تفتیش و بازرسی های مکرر بیهوده درون چادرهای خالی ازوسایل و امکانات اولیه حداقل زندگی روزمره. تنبیه برای همه و تشویق برای یک خبر چین و جاسوس. در مقابل آه و ناله همراه با غُر زدن افراد همه و همه دست به دست هم داده بود و یک جهنم واقعی بوجود آورده بود.
 انصافا اطراف زندان ازهیچ لحاظی، کم و کاست و کمبودی که فوقآ توصیف شد، نداشت. اما درون "دژ" هیچگونه امکانات اولیه ای برای ساکنان مظلوم آن وجود خارجی نداشت، حتی در حد یک اسارتگاه جنگی. همانطوری که ذکر کردم آمریکائیان به این "دژ" مستحکم نفوذ ناپذیرمخفی "تیف" می گفتند. اما در بین دیالوگهای روزه مره خود و همچنین روی کارتهای شناسائی ثبت شده زندانیان «دهکده آزادی»! می گفتند. ممکن است با توصیفاتی که از"تیف"به تصویر ذهن خواننده ارائه کردم، باورکردنش با جمله "دهکده آزادی" آمریکائی کمی برایتان مشکل باشد اما مدرک کارت شناسائی زندان را نگاه کنید.

گریختن افراد از کمپ تیف:
 در این گرفتاری و کشاکش افرادی به فکر فرار و گریختن از آن جهنم برآمدند. سه تن از افرادی که در سیاهچال با هم بودیم به نامهای مستعار حمید لر، نادر ترکه، محمود عرب، هر 3 تن از افراد فریب خورده جدیدالورود به سازمان بودند. از من درخواست کمک برای آشنائی و یادگیری مختصات منطقه کردند، با کمال میل با کمک جمعی به اندازه کافی غذای "ام آر ای" و آب تهیه و ذخیره کردیم. مختصری هم  یاد گیری نقشه و مختصات منطقه همراه حرکت شبانه و  استراحت در روز و.... فرا گرفتند. چند روزی به این روال در کمپ جدید گذشته بود که یک شب آنها توانستند از موانع مختلف بازدارند بگذرند و از جهنم کمپ خارج شدند.
خبرچینان به آمریکائیان اطلاع دادند. ساعت 1 بامداد فرماندهان و سربازان آمریکائی که در ژرفای نادانی و نفهمی سیر می کردند، با داد بیدا و عربده کشی و فحاشی تمامی زندانیان را از خواب بیدار و از چادرها به بیرون کشیدند تا آمار بگیرند. درآن سوز سرمای زمستانی بهمن ماه تمامی زندانیان را روی شن ها و چاله چوله های آب باران درازکش روی زمین خواباندند. فرمانده وقت کمپ همراه نیروهایش افراد را تهدید به قتل عام می کرد و با پرخاشگری و عربده کشی داد می زد و به زندانیان فحاشی می کرد و خواستار پاسخگوئی ازطرف زندانیان بود و می گفت: آن 3 زندانی تروریست مادر فاکر چطوری و از کجا فرار کردند و...تا شما تروریستها اعتراف نکنید به همین حالت باید بمانید.
 زندانیان درازکش شده کوچک ترین حرکتی می کردند فوری سربازان داد و بیدا و فحاشی و توهین می کردند و به جوش و خروش  در می افتادند. در گذشت زمان اگر زندانی درازکش شده خسته می شد و یا از سوزسرما خودش را تکان می داد، نزدیک ترین سرباز به فرد خاطی فوری پا روی پشت سوژه می گذاشت عربده می کشید و توهین و فحاشی می کردند. آن شب تا صبح روی شن ها درازکش ازسوز سرمای کویری لرزیدیم ودندونک زدیم. در طول آن ساعات تحقیر و به خود پیچیدن دعا به حال شیر خفته می کردیم! و دسته گل های رنگارنگ نثارش می کردیم که ما را چنین به ذلت و خاری کشاند، می بایست زیرچکمه های سربازان ارازل بوش تحقیرو...می شدیم.
  یکی دو تن از زندانیان از سر استیصال و فلاکت و بدبختی خسته و ترسیدند. قصد همکاری با آمریکائیان را کردند. به آمریکائیان پیشنهاد دادند با آنان همراه شوند و بروند راه عبور برافراد فراری را سد کنند و آنها را دستگیر کنند. در حالت درازکش بررویشان داد زدم اگر چنانچه این کار را بکنند با همه طرف هستند.از طرف آمریکائیان کلی توهین و فحش نثارم شد. بنابراین افراد مزبور ترسیدند راه و محل فراراشتباهی به آمریکایئان شناساندند.
البته این اولین بار ویا آخرین بار از سلسله فرارهای یک نفره گرفته تا گروهای مختلف چند نفره محسوب نمی شد. در امتداد روزگار و طولانی شدن زندان، کلی از جدا شدگان در گروه های دو سه نفره گرفته تا ده نفره فرار کردند. عطای وعده و عید های پوشالی اقامت در کشور سوم را به لقایش بخشیدند. در این راه  و مسیرچند تن ناپدید و مفقودالاثر شدند و معلوم نیست چه بلائی برسرشان آمد. چرا که در آن روزگار اطلاع دقیقی از زنده و یا مرده آنان بدست نیامد.
 خاطره کوتاه ازمحمود عرب:
بلاهای که تشکیلات رهبرعقیدتی برسر افراد جدیدالورود آورده بودند بسیار دهشتناک و قابل تامل است. محمود عرب اهل خوزستان که با حمید لر و نادر ترکه گریخت، پنجه و ساعد دست راستش تا بالای آرنج کاملا سوخته بود هر روز پوستش می ترکید و پوسته پوسته می شد و می کند. روزی از محمود پرسیدم چرا پنجه و ساعد دستت اینجوری سوخته و هی پوست می کنی و به دور می ریزی؟! محمود بدبخت گفت: سازمان مرا فریب زد و به عراق و تشکیلات کشاند. نخواستم بمانم هر چه گفتم اشتباه کردم گول خوردم مرا رها کنید بروم دنبال زندگیم فایده نداشت.
 مسئولین مجاهدین قبول نکردند و هی می گفتند: تو خودت با دست خط خودت تعهد نوشتی و امضاء کردی عضو سازمان باشی و... من هم عصبانی شدم رفتم نفت ریختم روی دستم و آن را آتش زدم. به مسئولین گفتم این دستم خطاکار است امضا کرده و تعهد نوشته بقیه بدنم بی گناهه، حالا دستم مجازات شده و آن را قطع کنید تا بقیه بدنم آزاد شود. بخاطر همین دست خودم را سوزاندم جانم آزاد شود، اما باز قبول نکردند. تا اینکه آمریکائیان آمدند و من به این وضعیت گرفتار شدم و...
تصاویری از "دهکده آزادی" آمریکائی:
برای روشن تر شدن هر چه بیشتر درون زندان مخفی "تیف" و یا "دهکده آزادی" مدرن آمریکائی، شما را به عکس های زیر که با تاریخ دقیق روی عکس ها آمده است احاله می دهم. می گویند هرقطعه عکس و تصویرنقاشی و کاریکاتور از هزاران سخن و کلام گویاتراست.عکسهای زندان"تیف"و یا "دهکده آزادی" از نوع آمریکائیش،خودش گویایی واقعیت تلخی است که من و ما طی سالیانی از سر گذراندیم. 
قابل توجه:  جریان تصاویر بدست آمده کمپ و یا زندان "تیف"بدین شرح است. آمریکائیان از تمامی اتفاقات و مراسم ها و عملکردهای خود فیلم و تصویر برداری می کردند. در آن روزگار زندانیان زیادی در مکانهای مختلف برای هر ساعت یک دلار  مشغول کار برای آمریکائیان بودند.
 در این مابین یکی از زندانیان که درمقراصلی آمریکائیان به نام « فاب» کار می کرد. او موفق شده بود سی دی  تصاویری را بدست آورد. در"سی دی" مذکور تصاویر"پارتی های" ویژه فرماندهان آمریکائی دریکانها مختلف و مهمانیهای مختلف مجاهدین که برای سربازان آمپریالیسم هرهفته یکی دو بار تدارک می دیدند و برگزار می کردند به چشم می خورد و....

جاسوس بازی و نفوذی سازی زنان شورای رهبری:
 ازطرف فرقه رجویه ابتدا همین زندان بدون امکانات را"مهمانسرا" و یا محل «خروجی سازمان»! می نامیدند، که دسته، دسته و گروه گروه گوهران بی بدیل را تحویل ارتش آمریکا می دادند و آنان نیز گوهران بی بدیل را وارد کمپ و یا زندان تیف می کردند. این یک روند و ریل اجتناب ناپذیری بود که می بایست هر جدا شده ازتشکیلات توتالیتر از سر می گذراند وطی طریق می کرد. قبلا سازمان مجاهدین همین ریل و پروسه تحویل دهی افراد منتقد جدا شده را از طریق استخبارات و زندان ابوغریب "بند امانت المجاهدین" عراق انجام داده بودند که خیلی از جداشدگان جان خود را از دست داده بودند.
  فرقه رجویه به ناگاه، به یک اکتشاف جدید همانند کشفیات، و کشکیات خارق العاده دیگرخود، چون انقلاب ایدئولوژیک و... رسیدند. کمی بعد از بگیر و ببند زندانیان جدا شده و پروژه "نسق گیری در "پروسه "بانکر" (سیاهچال) در یک فرار به جلوی کیثف، زندان "تیف"را «چراگاه وزارت اطلاعات»نامیدند!!! حالا صحت و درستی و حقیقت سرچشمه این مارکهای واقعی ویا تقلبی و تهمتهای "روا" و "نا روا" و متهم ساختن همه ی زندانیان بخصوص منتقدین شرافتمند و با اصول، چقدر بوده و از کجا  نشأت گرفته وشروع شد در نگارش این روایات شاید تا حدودی آشکارشده باشد؟؟!! البته معدود افرادی بودند که حاضر بودند بخاطر خلاصی از آن شرایط هر کاری بکنند ضمن اینکه تعداد زیادی هم در اثر این فشارها به ایران بازگشتند. اما حساب همه اینها را باید رهبر عقده ای پس بدهد که چه ها که نکرد و چگونه این انسانها را به ذلت و خواری کشانید.
با توجه به اعلام رسمی سیاست "خط موازی" و همکاری "همه جانبه" رهبری سازمان مجاهدین با آمریکائیان، اما زنان شورای رهبری و مسئولین تشکیلات باز آرام و قرار نداشتند. برای اطلاع داشتن از وضعیت و شرایط جدا شدگان از طرُق مختلف و با مهملات و شواهد گوناگون هرشبانه روزخدا در حال رفت وآمد و ملاقاتهای آشکار و پنهانی با جدا شدگان در تیف بودند.آنان برای هماهنگی و رابطه زدن و جمع آوری اطلاعات با عوامل و نفوذی های خود در بین زندانیان هیچ محدودیت و مرزی نداشتند و از هیچ کوششی فرو گذار نبودند.(می توانم اسم و مشخصات تک، تک جاسوسان آنان و همچنین جاسوسان پیشانی سفید رژیم را ببرم اما می گذرم)
از بدو تاسیس و پایه گذاری "زندان تیف" تا زمان برچیده شدن زنان شورای رهبری یک لحظه آرام  و قرار نداشتند.( باعث و بانی تاسیس و ماندگاری آن هم سیاست مجاهدین بود که با حرکت و"شعار"«به هر قیمت» جلوی خروج افراد را سد کردند) با تمام وجود  ازهرراه و فرصتی استفاده می کردند رخنه کنند، اطلاعات وضعیت و شرایط موجود زندان و زندانیان را بدست آورند.
 دراین مسیرجمع آوری اطلاعات جاسوس بازی و نفوذی سازی انصافا هیچ کم و کاستی بر جای باقی نگذاشتند و با تمام وجود مایه گذاشتند. با شیادی و دروغ،  قول و قرارکاذب، اغفال کردن افراد ساده دل و ساده اندیش تاختند و اطلاعات گرفتند. تا حدی هم موفقیت آمیزعمل اختلاف و تفرقه اندازی را در بین افراد تیف ترویج و دامن زدند.
بوسیله متدهای مختلف خودی و غیر خودی، با کمک و همکاری آمریکائیان و چند تن ازهمان عوامل نفوذی و خود فروش خود زندان "تیف"که به معنی واقعی کلمه (چراگاه و جولانگاه اصلی سازمان مجاهدین کرده بودند) را «چراگاه وزارت اطلاعات» نامیدند. هنوز هم در حال تلاش و کوشش هستند این چرندیات و خزعبلات  را که ده شاهی نمی ارزد و ابتدا خودشان آغازگر آن بودند را درتصویر ذهن هواداران فریب خورده خود جا بندازند ونانش را بخورند و...
 از آن به بعد همانند شعارهای پوشالی سرنگونی، سرنگونی، حرکت عاشوار گونه، صلیب بر دوش، لحظه طلائی، لحظه نارنجی و.... همچنان بر طبل توخالی خود کوفتن می گیرند و با هدایای گرانقیمت و رشوه های کلان و سبیل چرب کردن گوهران بی بدیل "بوش" و "دیک چینی" و "رامسفلد" از آن زندان جهنمی  واقعی برای جدا شدگان ساختند و ایجاد کردند و دمار از روزگار اهالی تیف در آورند.
 بدبختی اینجاست با پر روئی تمام،  دقیقا تمامی موضع گیریها و گفتگو و سخنانشان برعکس آنچه رخ داده و به وقوع پیوسته بلغورمی کنند. اینکه گناه همه را یک جا بشورید و همه ی جدا شدگان را به قول خودشان رژیم مال می کنند، ظلمی است بس سنگین و مارک و تهمت های است  نا حق و ناجوانمردانه، که در رسانه های خود منعکس و منتشرمی نمایند. این همان شاموروتی بازیهای است که جدا شدگان کم و بیش در باره اش اطلاع رسانی و روشنگری کرده و می کنند. این رهبر عقده ای بود که با همه این اعمال ننگین و ضد ایرانیش بزرگترین خدمات و سرویسها را به رژیم آخوندها می داد و می دهد و خواهد داد.
شخصا بر این عقیده بودم و هستم، مقصر و مسبب و مسئولیت اصلی تمامی این گرفتاریهای شرورانه "خیانت" به "اعتمادی"است که توسط آقای مسعود رجوی  نسبت به تک به تک افراد مرتکب شده است، و الا شما نگاه کنید در کدام برهه از زمان و در کدام گروه و احزاب و سازمانهای ایرانی ویا جهانی دیده اید و یا در کتابهای تاریخی خوانده اید، گروه و سازمانی چون تشکیلات مجاهدین اینقدراعضا و کادرها و هواداران قدیمی چند و چندین ساله جدا شده باشند. یا با اقداماتی ضد انسانی و ضد اخلاقی افراد را زندان و شکنجه و تحویل دشمنان خود داده باشند و یا بعد از خروج و جدا شدن افراد از تشکیلات در صف مقدم جبهه دشمن برعلیه تشکیلاتی که سالها کادر و از اعضای آن بوده  صف آرائی کرده باشند.
  جداشدگان مقیم "تیف" از اقدامات شرورانه و تفرقه افکنانه زنان شورای رهبری رنج می بردند. طوری که همانند مرض خوره به جان افراد رخنه کرده بودند و آنان را با این حرکات زشت و ضد انسانی اذیت و آزار وشکنجه می دادند. این هم از تبعات بخارات انقلاب ایدئولوژیک بود که در همه جا همراه و همانند سایه در تعقیب جدا شدگان بودند.
پشتیبانی فرماندهان آمریکائی از جاسوسان خود  فروش:
فرمانده هان آمریکائی که مسئولیت کمپ و یا زندان تیف را بر عهده داشتند همراه کارمندان"آم ای"یا رکن دوم ارتش با شماری از زندانیان رابطه تنگاتنک خوبی برقرارکرده بودند. این رابطه برای خبر چینی و ایجاد اختلاف و تفرقه افکندن بین زندانیان بسیار حائض اهمیت بود و کارائی مثبتی برایشان داشت. طبق روال و عادتی که رهبری عقیدتی طی سالیان به افراد القاء و تحمیل کرده بود. روزانه گزارش نویسی و زیر آب زنی همقطاران خود به تشکیلات اطلاع وگزارش کنند. در تیف نیز تعدای خائن از سر استیصال و فلاکت و بدبختی و نا امیدی همین گزارش نویسی ها را  از درون زندان روزانه به طورشرطی بودن سیستماتیک ذهن بیمارخود مرتباّ ادامه و این بار به اطلاع آمریکائیان  می رساندند. این گزاشها فشارهای مضاعفی را به زندانیان وارد می کرد و عرصه را هرچه بیشتر بر زندانیان تنگ ترکرد بود.
 این مخبرین و جاسوسان از اعمال ننگینشان خوشحال و خرسند و راضی بودند. فکر می کردند به خاطر همکاریشان به آمریکا منتقل می شوند. اما در گذشت زمان دیدند و متوجه شدند همانند رهبر عقیدتی فقط مورد سوء استفاده قرار گرفتند و در آخر کار مقدار ناچیزی دستمزد به حسابشان ریخته شد.
 این همه گرفتاری و مصیبت که خبر چینان از درون  تیف برای ساکنان بوجود آوردند در حالی بود اهالی تیف درآن صحرا و کویر در میان حصارهای سیمی شبکه ای و حلقه های متعدد سیم خاداری به دام افتاده و در مجموع وبه کلی بین شاخ سه بوفالوی وحشی یعنی آمریکا ،رژیم و فرقه رجویه له و لورده شده بودیم . از هر سمت و سویی تحت فشار و تحقیر و ظلم و زور روز افزونی قرار داشتیم. تنها با شکیبائی وبردباری و صبر و حوصله تحمل می کردیم  فرو می بردیم و روزگار می گذراندیم.

علی بخش آفریدنده(رضا گوران)
چهارشنبه ۱۲ فروردین ۱۳۹۴ / ۱ آوریل ۲۰۱۵


هیچ نظری موجود نیست: