نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۰ خرداد ۱۴, شنبه

تکامل سرمايه داری تاريخی و وظيفه مارکسيست ها در "مناطق طوفانی" جنوب (قسمت دوم)


يونس پارسا بناب

در آمد
در بخش اول اين نوشتار بعد از بررسی سه مرحله ی تکاملی سرمايه داری و تأکيد بر دوره ی طولانی "فرود و سقوط" (سرمايه داری انحصاری) به چند و چون انتقال ميدان کارزاربين سرمايه داری واقعأ موجود (نظام جهانی سرمايه) و چالشگران ضد نظام از کشورهای مسلط مرکز به کشورهای پيرامونی در بند پرداختيم. در اين بخش بعد از بررسی پروسه ی جهانی شدن و پی آمد آن (پولاريزاسيون) نکات مهم "دوره ی گذار" در جهان و وظيفه ی چالشگران ضد نظام (بويژه مارکسيست ها) در مقابل عروج امواج بيداری و رهائی در کشورهای سه قاره ی پيرامونی را تشريح ميکنيم.ً

پولاريزاسيون جهانی و تبعات آن
خيلی از مارکسيست ها بويژه آنهائی که به کمپ و مکتب "نظام جهانی سرمايه" تعلق دارند به پروسه ی شکاف اندازی (قطب سازی يا پولاريزاسيون) و تقسيم جهان به دو بخش متضاد (ولی مکمل و لازم و ملزوم هم) مرکز و پيرامونی - که منبعث از حرکت سرمايه در جهت انباشت سود (گلوباليزاسيون) است – اهميت ويژه يی در بررسی های خود قائل هستند. بايد خاطر نشان ساخت آنچه را که مهمترين نوع مبارزات سياسی و اجتماعی قرن بيستم تلاش کرد که به چالش طلبد ضرورتأ و صرفأ نفس وجود سرمايه داری به عنوان يک شيوه ی توليد نبود بلکه دقيقأ بعد امپرياليستی نظام جهانی سرمايه (سرمايه داری واقعأ موجود) بود که در آن دوره به روند پلاريزاسيون در سطح جهانی شدت بخشيده بود. بدون ترديد روند پولاريزاسيون از اوان شکل گيری و توسعه ی حرکت سرمايه در سطح جهانی (گلوباليزاسيون) وجود داشته و مکمل و لازم و ملزوم آن بوده است ولی اين روند در عصرسرمايه داری انحصاری تشديد پيدا کرد.

مارکس در سالهای آخر عمر خود تمايل داشت که پروسه ی جهانی شدن (گلوباليزاسيون) سرمايه و احتمالأپی آمد های منبعث از آن را در جلد ششم کتاب "سرمايه" (که هيچوقت نوشته نشد) مورد بررسی قرار دهد. با اينکه مارکس فرصت پيدا نکرد که به "قانون ارزش جهانی شده" و به نقش "رشد ناموزون" (که جدا ناپذير از گسترش جهانی سرمايه داری تاريخی است) بپردازد ولی او به هيچ وجه تعجب نکرد که اولين انقلاب سوسياليستی (کمون پاريس) به عوض انگلستان رشد يافته در فرانسه ی از نظر اقتصادی کمتر رشد يافته (ولی از نظر آگاهی های سياسی توسعه يافته تر از انگلستان) به وقوع پيوست. شايان توجه است که مارکس هم مثل انگلس اميدوار بود که "عقب ماندگی" آلمان کارگران آلمان را قادر خواهد ساخت که انقلابات بورژوائی و سوسياليستی را در آن کشور توامأ در خدمت توسعه ی خود قرار دهند.

سالها بعد، لنين بيش از اکثر مارکسيست های زمان خود به مساله ی "رشد ناموزون" و نابرابر در جهان پرداخت. او با بررسی و تحقيق روی دگرديسی کيفی در سرمايه داری تاريخی که در جريان عبور از دوره ی "بلوغ" (سرمايه داری رقابتی) و ورود به دوره ی "فرود" (سرمايه داری انحصاری) در اواخر قرن نوزدهم و اوايل قرن بيستم به وقوع پيوسته بود، به اين نتيجه رسيد که سرمايه داری بعد از طی دوره ی "بلوغ" (سرمايه داری صنعتی) خود به مرحله "گنديدگی" خود رسيده و بقول امروزی ها به يک پديده ی "فرتوت" و "بی ربط" تبديل گشته است.بر اساس اين تحليل او بر آن شد که "قدم نهادن در جهت استقرار سوسياليسم" نه تنها برای بشريت ضروری گشته بلکه وقوع آن امکان دارد. در متن اين چهارچوب لنين انقلاب را در کشور "نيمه پيرامونی" روسيه ("حلقه ضعيف") نظام امپرياليستی تعبيه و پياده ساخت. لنين خوش بين و اميدوار بود که اين انقلاب بزودی و بتدريج در سراسر کشورهای پيشرفته ی اروپای آتلانتيک و مرکزی شيوع خواهد يافت. ولی بعد از شکست و سرکوب انقلاب سوسياليستی کارگری در آلمان، مجارستان و ديگر کشورهای توسعه يافته ی اروپا در سالهای 1920 – 1918 لنين اميد خود را معطوف به "کشورهای مشرق زمين" (کشورهای پيرامونی در بند) ساخته و امکان انتقال پروسه ی انقلاب از کشور های پيشرفته ی اروپا به کشورهای در بند "مشرق زمين" و ادغام اهداف مبارزات ضد امپرياليستی با اهداف مبارزات ضد سرمايه را در نوشته هايش شرح داده و در سياست خارجی روسيه شوروی نيز در سالهای آخر عمرش (1923-1920) پياده ساخت. اما اين مائو بود که به دقت ماهيت متضاد و پيچيده ی مبارزات "دو لبه ی" ضد امپياليستی و ضد سرمايه داری را در "دوره ی طولانی گذار به سوسياليسم" در چهار چوب تز "کشورها استقلال، ملت ها آزادی و توده ها انقلاب ميخواهند" فرموله و در جنبش کمونيستی مطرح ساخت. در پرتو اين تحليل و عملکرد آن مارکسيسم (يا بطور دقيق "مارکسيسم تاريخی") در عهد مائو با يک چالش جديدی روبرو گشت: چالشی که در آگاهی سياسی قرن نوزدهم هرگز وجود نداشت و آن انتقال وظيفه و مسئوليت تغيير جهان به دست خلق ها، ملت – دولت ها و کشورهای پيرامونی در بند در سالهای 1950- 1975 بود. آيا امروز چالشگران ضد نظام همراه با کارگران در کشورهای مسلط مرکز (شمال) ميتوانند بدون حل مشکلات مردم کشورهای پيرامونی در بند (جنوب) بر نظام جهانی غلبه کرده و به استقرار جهانی بهتر (سوسياليسم) نايل آيند؟

واژه ی "جهانی بهتر" حکايت از جهانی ميکند که در آن طی راهی طولانی به سوی سوسياليسم از طرف چالشگران ضد نظام تائيد و به آن تعهد شده است. اين امر در جهان امروز غير ممکن است مگر اينکه در آن راه حل های مشکلات خلقهای پيرامونی در بند که 80 در صد جمعيت جهان کنونی را تشکيل ميدهند تعبيه و بطور جدی و استراتژيکی تنظيم شده باشد. در اواخر قرن نوزدهم و آغاز قرن بيستم (در بحبوحه ی اولين بحران عميق ساختاری نظام و آغاز دوره ی فرود و کهولت نظام سرمايه داری انحصاری) اکثريت قابل توجهی از جمعيت جهان در کشورهای مغرب زمين (کشورهای توسعه يافته ی مرکز به اضافه ی روسيه ی "نيمه پيرامونی") زندگی ميکردند. از اواسط قرن بيستم به اين سو، صورت بندی و ترکيب دموگرافيک جهان دستخوش تحويل و تحول قرار گرفت. امروز 80 تا 82 در صد جمعيت شش ميليارد وهفتصد ميليون نفری جمعيت جهان در کشورهای پيرامونی در بند زندگی ميکنند. "تغيير جهان" و ايجاد "جهانی بهتر" و "دنيای ديگر" اگر در ادوار گذشته ميتوانست در اروپا و يا آمريکا اتفاق بيافتد امروز بدون تغيير شرايط زندگی معيشتی اين اکثريت عظيم امکان پذير نيست. در نتيجه مارکسيسم که ميخواهد با تجزيه و تحليل واقعيت ها و فاکت ها موفق به "تغيير جهان" گردد، بطور ضروری بر اساس اين واقعيت يک وظيفه ی جدی سه قاره ی (آفريقا، آسيا و آمريکای لاتين) را بايد در صدر دستور جلسه ی مبارزات استراتژيکی خود قرار دهد.

استنباط نگارنده از مواضع، قطعنامه ها، اسناد و مدارک چالشگران ضد نظام و در رأس آنها مارکسيست ها به ويژه در کشورهای غربی (مرکز) اينست که اکثريت قابل توجهی از آنها (که در صميميت و قاطعيت مبارزاتی شان کوچکترين ترديدی نيست) هنوز نمی پذيرند که نه تنها بدون رهائی خلقها و توده های کشورهای پيرامونی "تغيير جهان" و استقرار"جهانی ديگر" (سوسياليسم) امکان پذير نيست بلکه اين واقعيت آشکار را نيز حاشا ميشوند که ثقل و ميدان کارزار عليه نظام جهانی سرمايه دو باره به "مناطق طوفانی" کشورهای پيرامونی در بند انتقال يافته است.

واقعيت اين است که چون امروز بيش از هر زمانی در گذشته، توده های مردم و دولت – ملت ها ی پيرامونی در بند نظام امپرياليستی را پذيرا نيستند. لاجرم کشورهای سه قاره ی (جنوب) به "مرکز" و "مناطق طوفانی" کارزارها، شورش ها، قيام ها و انقلابات عليه نظام تبديل گشته اند. عروج امواج خروشان بيداری و رهائی عليه نظام در کشورهای خاورميانه و آفريقای شمالی و احتمال گسترش آنها به مناطق ديگر جنوب به هيچ وجه از نظر تاريخی آغاز اين کارزارها عليه سرمايه داری در دوره ی "گنديدگی" و "بی ربطی" آن نيست. از آغاز 1917 تا سال 1975 قرن بيستم صفحات تاريخ بطور مدام با وقوع و اعتلای اين جنبش ها و انقلابات همراه با ابتکارات مستقل (مستقل از گرايشات مسلط بر نظام جهانی سرمايه) ورق خورده اند. مجموعه ی اين ابتکارات، جنبش ها و انقلابات بودند که عليرغم محدوديت ها، تضاد ها و نقصان های خود مهمترين دگرديسی های موثر در دنيای معاصر را شکل و توسعه دادند.

امروز دومين امواج ابتکارات مستقل دو باره در کشورهای جنوب (از برزيل و ديگر کشورهای عضو سازمان "آلبا" در آمريکای لاتين گرفته تا کشورهای عربی در خاور ميانه و آفريقای شمالی) بحرکت در آمده اند. در اين ميان رأس نظام از يک سو با ناکامی در جنگهای مرئی و نامرئی "ساخت آمريکا" در کشورهای افغانستان، عراق، يمن و ... روبرو گشته و از سوی ديگر، بحران ساختاری نظام بويژه سقوط نهادهای مالی در سراسر جهان که در پائيز 2008 شروع گشت، همچنان ادامه دارد. در تحت اين شرايط کارزار مردم عمومأ در کشورهای سه قاره ی (جنوب) عليه نظام حکايت از دگرديسی های مهم منجمله چرخش در توازن قدرت به ضرر نظام را نويد ميدهد.

کارزار بر سر ادامه کنترل بر منابع طبيعی توسط اوليگولی های نظام جهانی و مبارزات خلقها و ملت – دولت های کشورهای آمريکای لاتين برای باز پس گرفتن آنها در دهه ی 2000، توازن قدرت را برای اولين بار به طور نمايانی به نفع قربانيان نظام جهانی تغيير داده است. مضافأ سازمانهای عظيم توده ای و احزاب متعلق به چپ راديکال در کشورهای آمريکای لاتين با ابتکارات نوين موفق شده اند که نيروهای حامی "بازار آزاد" نئو ليبراليسم را در حد اقل 14 کشور آمريکای لاتين وادار به عقب نشينی سازند. اين ابتکارات که در درجه ی اول ضد امپراليستی هستند بطور بالقوه قادرند که خود را به طی مسير طولانی گذار به سوسياليسم متعهد سازند. اين دو راه (راه مبارزات صرفأ ضد امپرياليستی و راه مبارزات برای استقرار "جهانی بهتر" يا سوسياليسم) چگونه ميتوانند دوباره بهم متصل شوند؟ در پاسخ به اين سئوال بهتر است که به چند و چون "جهانی ديگر" بپردازيم چون هم خود نظام جهانی و هم قربانيان نظام خواهان استقرار "جهانی ديگر" هستند. در نتيجه پيش بينی در باره ی "جهان ديگری" که در حال شکلگيری است غامض و پيچيده ميگردد. غامض و پيچيده از اين نظر که اين "جهانی ديگر" بسته به اينکه کدام نيرو (نظام جهانی سرمايه يا قربانيان نظام) در اين نبرد پيروز ميگردد ممکن است "جهانی بهتر" و يا "جهانی بدتر" از جهانی را بوجود آورند که ما اکنون در آن زندگی ميکنيم. به کلامی ديگر قربانيان نظام ميخواهند با کمک چالشگران ضد نظام از نظام جهانی سرمايه (سرمايه داری واقعأ موجود يا امپرياليسم) عبور کرده و دنيای ديگری (دنيای بهتری) را برای خود به سازند. متقابلأ خود نظام نيز ميخواهد با استقرار"نظم نوين جهانی" خود را از بحران ساختاری عميق کنونی (مثل دوران اولين بحران ساختاری سرمايه در دوره ی 1914- 1873) که دوباره دامنگيرش گشته بهر قيمتی نجات دهد.

اولين موج بيداری و رهائی همراه با انقلابات و ابتکارات توسط توده ها، ملل و دولت – ملت های کشورهای پيرامونی در سال 1917 در روسيه شروع گشته و تا اواسط دهه ی 1970 ادامه يافت. تجزيه و تحليل اجزاء آن موج عظيم تاريخی بدون بررسی دقيق تلاقی ها و اتحادهای درون و بين سه بعد تاريخی و سياسی – کشورها استقلا ل، ملت ها آزادی و توده ها انقلاب ميخواهند – که آن زمان حاکم بر اوضاع رو به رشد کشورهای پيرامونی بود، نميتواند جامع و تجربه اندوز باشد. امروز همانطور که در پيش اشاره رفت موج دوم بيداری و رهائی در کشورهای پيرامونی (جنوب) آغاز گشته است. آيا اين بار سرانجام و نتيجه موثرتر و پيشروتر از دوره ی موج اول خواهد بود؟

تلاش نظام برای برون رفت از بحران ساختاری کنونی (پروژه ی داووس)
اوليگارشی های حاکم در کشورهای سرمايه داری واقعأ موجود (اعضای نشست داووس) بويژه در کشورهای مسلط مرکز تلاش ميکنند که از بحران جاری عبور کرده و اوضاع را به اوضاع پيش از بحران مالی 2008 بر گردانند. برای رسيدن به اين هدف آنها مجبورند که مردم جهان را به نحوی از انحاء قانع سازند که رهبری نظام را به چالش نه طلبند. برای اينکه در اين امر موفق گردند آنها حاضرند که يک سری امتيازات لفظی در باره ی مسائل اکولوژيکی (بويژه در عرصه ی بهزيستی) و يا حتی در باره ی اصلاحات اجتماعی (مثل "جنگ عليه فقر" و يا "جنگ عليه فساد") به مردم بدهند. ولی رشد اوضاع بويژه در کشورهای جنوب – عروج امواج خروشان خشم مردم در کشورهای آفريقای شمالي، خاورميانه و ... نشان ميدهد که مردم از دست اين اوليگارشی های حاکم (که بحد بی سابقه يی از سوی کمپانی های انحصاری مالی تحت کنترل هستند) به تنگ آمده و بهيچ وجه حاضر نيستند که مجددأ در اين بازی "تقسيم مجدد جهان" از سوی "اجماع واشنگتن" سهيم باشند. اين بار نيز مثل دهه های 50، 60 و 70 قرن بيستم توده های مردم (کارکران، کشاورزان و ديگر اقشار زحمتکش و فرودست) خواهان تغيير توازن قدرت به نفع قربانيان نظام هستند. در آن دهه ها اين خواست از سوی توده های زحمتکش جهان منجر به شکل گيری و رشد سه چالش بزرگ – اتحاد جماهير شوروي، جنبش های رهائی بخش ملی در کشورهای پيرامونی (جهان سوم) و جنبش کارگری در اروپای آتلانتيک - عليه قدر قدرتی نظام سرمايه گشت.

با اينکه اين چالش ها (بنا به عللی که به طور مفصل از طرف اين نگارنده در مقالات متعددی مورد بررسی قرار گرفته اند) بعد از مدتی با ريزش و تجزيه روبرو گشته و از بين رفتند ولی تک تک آن ها بنحوی مديون همکاريها و ابتکارات مبارزات مستقل خلقهای کشورهای پيرامونی سه قاره (آفريقا، آسيا و آمريکای لاتين) در آن دوره (1975- 1950) بودند.
امروز با رسانه ا ی ترشدن و بر ملاء گشتن بحران ساختاری کنونی در سال 2008، سرمايه داری تاريخی (نظام جهانی سرمايه يا سرمايه داری واقعأ موجود ) وارد فاز جديدی از عمر خود گشته است. امواج خروشان قيام ها، شورش ها، تلاقی ها و روياروئی های انقلابی نه تنها شروع گشته اند بلکه هر روز عرض و طول و ابعاد آنها در کشورها ی پيرامونی گسترده تر و عميق تر ميگردند. آيا اين حرکت ها و ابتکارات سياسی بر اساس مواضع ضد امپرياليستی خود سلطه ی مونوپولی های جهانی شده را به چالش خواهند طلبيد؟ آيا انقلابات رو به رشد در مثلأ مصر، تونس و ... که با ابتکارات سياسی و ابداعات مبارزاتی خود جهانيان را به تحسين واداشته اند، موفق خواهند گشت که در آينده ای نزديک به گسست از محور نظام فايق آمده وسياست ها و برنامه های ضد مردمی طبقات حاکمه (که برای نجات نظام از بحران کنونی تعبيه و تنظيم گشته اند) را لغو و نابود سازند؟ به عبارت ديگر آيا کارگران و خلق های بپا خاسته از منعمه از بحرين گرفته تا مديسون در ايالت ويسکانسين در آمريکا موفق خواهند گشت که با تعبيه و تنظيم استراتژی های مبارزاتی مناسب خود را از يوغ سرمايه داری واقعأ موجود که در بحران عميق فرو رفته رها سازند؟ يا اينکه دوباره در نيمه راه (با افتادن در دام توهمات گوناگون "خانوادگی"، همبستگی های کاذب متعلق به بنيادگرائی های دينی – مذهبی و يا موهومات متعلق به بنيادگرائی "بازار آزاد" نئو ليبرالی) از نفس افتاده و خود را در خدمت رهائی نظام از بحران اش (که خواست اوليگوپولی های مالی انحصاری جهانی شده است) قرار خواهند داد؟ ايدئولوگ های حامی نظام در پرتو بحران ساختاری و مسائل منبعث از آن حرفی ديگر در چنته ندارند که بزنند. آنها دائمأ از "جهانی بعد از بحران" صحبت ميکنند. سازمان اطلاعاتی "سيا" پيوسته جهانی را ترسيم ميکند که در آن "بازارهای نوظهور" با فعاليت های خود در مسير حرکت سرمايه (گلوباليزاسيون) بدون چالش هژمونی آمريکا در نجات نظام از بحران نقش "سازنده" ايفاء خواهند کرد. حاميان و نهادهای اطلاعاتی راس نظام ظرفيت و قدرت آن را ندارند تشخيص بدهند که عبور از بحران نظام (که هر روز عميق تر ميگردد) بدون توسل به تلاقی ها و کارزارهای بين المللی و اجتماعی ميسر نيست.

واقعيت اين است که هيچ کس نميداند که بالاخره اوضاع رو به رشد به کجا ختم خواهد گشت. خيلی احتمال دارد که عروج امواج بيداری و رهائی از يوغ نظام سرمايه بويژه در کشورهای پيرامونی منجر به استقرار "جهانی بهتر" (با توسعه در جهت سوسياليسم) گردد. يا اينکه اوضاع رو به رشد بشريت را به سوی "جهانی بدتر" (امپراتوری آشوب يعنی آپارتايد جهانی) سوق دهد. ولی آنچه که مبرهن و روشن است اين است که جهان ما بر سر دو راهی و در مسير يک دوره ی گذار قرار گرفته است. بر "سر دو راهی رسيدن" و در "دوره ی گذار قرار گرفتن" يک واقعه ی بيسابقه و بی نظيری در تاريخ بشر نيست. بررسی تاريخ نشان ميدهد که در گذشته زمانی که اين "دوره ها" بوجود می آمدند انسان ها با مداخله گری در تاريخ سرنوشت خود را تعيين ميکرده اند. اين دفعه نيز مستثنی از دفعات پيشين نخواهد بود.

در حال حاضر در سراسر جهان ما شاهد فعاليت های جنبش ها و فوروم های اجتماعی در سطوح متعدد کشوري، منطقه ای و جهانی هستيم. به نظر نگارنده راديکاليزه ساختن اين جنبش ها و فوروم های اجتماعی صرفأ از بعد سياسی وظيفه ی اصلی چالشگران ضد نظام را تشکيل ميدهد. با راديکاليزه کردن (سياسی سازی) اين جنبش ها، چالشگران موفق خواهند گشت که از يک سو بر پراکنده گی و انشقاقی که اين جنبش ها و فوروم ها را در بر گرفته فايق آيند و از سوی ديگر موفق گردند که با تعبيه و تنظيم استراتژی های مناسب مبارزاتی قدم های اوليه را در راه استقرار "جهانی بهتر" (سوسياليسم) بر دارند.

در انتخاب و تعبيه يک استراتژی مناسب مبارزاتی بايد به اين نقطه ی مهم و تعيين کننده توجه کنيم که دشمن يک هيولای جهانی است و مبارزه بر عليه آن نيز بايد جهانی باشد. بايد از مبارزات متعددی که امروز در جهان توسط توده های مردم و ملت – دولت ها در جهت "گسست" از محور نظام به پيش برده می شوند مجدانه حمايت کرد. چالشگران ضد نظام در کشورهای مسلط مرکز بايد حمايت از مبارزات ضد محوری خلقها و دولت – ملت های کشورهای پيرامونی در بند – کشورهای سه قاره ی آفريقا، آسيا و آمريکای لاتين – را در صدر اولويت های خود قرار دهند (امری که تاکنون در مورد آن از سوی راديکال ها ی چپ در کشورهای مرکز مسامحه و غفلت شده است). در مبارزه عليه نظام سرمايه و پيروزی بر آن چالشگران ضد نظام هر کجا که هستند بايد در جهت ايجاد يک انترناسيوناليسم نوين که هم کارگران و هم خلقهای جهان بويژه خلق های کشورها ی پيرامونی (جنوب) را در درون خود همدل و هم زبان سازد، تلاش و مبارزه کنند. استقرار چنين انترناسيونالی که در بر گيرنده ی حاميان گسست از محور نظام و هم حاميان "قدم برداشتن در جهت سوسياليسم" باشد شرايط را برای استقرار "جهانی بهتر" آماده ميسازد.

انترناسيوناليسم نوين تلاش نيروهای ضد نظام (اجلاس پورتوالگره) برای عبور از سرمايه داری واقعأ موجود
محدوديت ها و نقصان های امواج اول بيداری و رهائی کشورهای پيرامونی در بند در طول قرن بيستم و شکل گيری و گسترش تضاد های آشتی ناپذير منبعث از آنها شرايط را برای ريزش و فروپاشی جنبش های رهائی بخش در دهه ی 1975 – 1980 آماده ساختند. ولی پروسه ی اين شکست ها به مقدار زيادی توسط دشمنی دائمی کشورهای امپرياليستی مرکز تقويت و ميسر گشت. اين دشمنی تا حد بر پايی جنگ های خانمان سوز آشکار بر عليه خلقهای سه قاره توسط امپرياليست های کهن (هلند، بلژيک، فرانسه و انگليس)، امپرياليست های نو خاسته (آلمان، ژاپن و آمريکا) در طول دهه ها به پيش برده شد. بايد اذعان کرد که اين جنگ های طولانی حتی ده ساله از طرف اکثريت قابل توجهی از مردمان کشورهای مرکز (شمال) يا مورد حمايت و يا حداقل مورد پذيرش قرار ميگرفتند. مزايا و امتيازاتی که امپرياليست "رانت خوار" بعد از تاراج و چپاول کشورهای پيرامونی در بند در اختيار طبقات و اقشار مختلف مردم کشورهای خودی قرار ميداد عامل مهمی در رد همبستگی انترناسيوناليستی و پذيرش جنگ از سوی توده های مردم در کشورهای مسلط مرکز بود. در آن روزگار چالشگران ضد نظام و در راس آنها کمونيست ها که به شدت ضد جنگ و ضد امپرياليست بودند (و در صميميت و عشق آنها نسبت به قربانيان اين جنگ ها کوچکترين ترديدی روا نيست) نتوانستند که با تعبيه و تنظيم يک بديل موثر، کارگران و ديگر محرومين جوامع خود را (که بطور مستقيم و غير مستقيم جزو قربانيان نظام بودند) عليه نظام و جنگ های خانمانسوز آن بسيج سازند. مضافأ پروسه ی اخته سازی جنبش های کارگری همراه با دژنره شدن سوسيال دموکرات های "چپ" و "راديکال" در اروپای آتلانتيک بطور قابل توجهی به شکست جنبش های رهائی بخش ملی و دولت های برآمده از آنها در نبرد نا برابرشان با کمپ امپرياليستی کمک کرد.

امروز در بحبوحه ی عروج دومين امواج بيداری و رهائی در کشورهای پيرامونی (جنوب)، نظام جهانی سرمايه و بويژه راس آن آمريکا کليه ی اعتبارات و امتيازات سياسي، فرهنگی و اقتصادی و ... خود را (که در آن زمان با استفاده از آنها جنبش های رهائی بخش ملی و سوسياليستی و دولت های برآمده از آنها را يکی بعد از ديگری با سقوط و فروپاشی و شکست روبرو ساخت) در کشورهای پيرامونی به کلی از دست داده و تنها اهرم و حربه اش ميليتاريسم (و تجاوزات نظامی) است.

در تحت اين شرايط، ناکامی آمريکا در پيشبرد پروژه ی نظامی اش شرط اول و ضروری در پيروزی دومين موج رهائی که در کشورهای پيرامونی سه قاره در حال گسترش است محسوب ميگردد. تا زمانی که اين واقعه (ناکامی راس نظام در پروژه ی نظامی اش) اتفاق نيافتد، پيروزيهای کنونی و آينده ی اين جنبش ها آسيب پذير باقی خواهند ماند. به استنباط نگارنده، امکان تکرار و يا باز توليد آن سرنوشتی که موج اول رهائی در کشورهای پيرامونی در قرن بيستم با آن روبرو گشت (عليرغم شرايط کاملأ متفاوتی که دوران ما در دهه ی دوم قرن بيست و يکم با اوضاع آن زمان – 1980 – 1975 – جهان دارد) بعيد نيست.

اگر چالشگران ضد نظام نتوانند با تعبيه و تنظيم استراتژيهای مبارزاتی مناسب ابتکار عمل را در ميدان کارزار عليه نظام به دست گرفته و با بسيج قربانيان نظام پروژه ی نظامی آمريکا را در کشورهای پيرامونی در بند با ناکامی روبرو سازند تهاجم سرمايه و پی آمدهای آن اين دفعه فقط محدود به بخش پيرامونی نظام (کشورهای سه قاره) نخواهد شد و دامن کارگران و ديگر محرومين جوامع کشورهای مسلط مرکز (شمال) را نيز خواهد گرفت. بدين ترتيب که راس نظام بعد از پيروزی ها و کاميابی های نظامی عليه خلقهای جنوب يورش عظيمی را عليه کارگران و دست آوردهای آنان در کشورهای خودی (شمال) به پيش خواهد برد. شايان ذکر است که اين سناريوی تراژيک (تهاجم سرمايه عليه کارگران و ديگر زحمتکشان) هم اکنون در قلب و مهد نظام (آمريکا) با تمام جديت به روی صحنه ی زندگی کارگران آمده است. بخش بزرگی از امتيازات و مزايايی را که طبقه کارگر و ديگر زحمتکشان در نتيجه ی سالها تقلا و مبارزه در آمريکا و ديگر کشورهای مرکز به حق کسب کرده اند توسط اوليگارشی های حاکم از آنها با اعمال قوانين جديد نئوليبرالی و يا تهديد و ارعاب پس گرفته ميشوند. تظاهرات و اعتراضات اخير توسط کارگران و جوانان بيکارو ناراضی در انگلستان (در فوريه 2011) و در ايالات آمريکائی ويسکانسين، اوهايو و ميشيگان عليه خصوصی سازی ها و گذراندن قوانين ضد کارگری (در مارس 2011) نمونه هائی از فعل و انفعالات منبعث از تهاجم سرمايه در کشورهای مسلط عليه کارگران خودی است. اين تهاجم برای چندمين بار نشان ميدهد زمانی که سرمايه با به راه انداختن جنگ و ويراني، پيروزهای موقتی و مصنوعی عليه خلق های پيرامونی در اکناف جهان بدست مياورد هارتر از پيش در کشورهای خودی قادر ميگردد که عيله کارگران و ديگر زحمتکشان آن کشورها نيز قد علم کند. در تحت اين شرايط راديکال شدن مبارزات در سطح جهانی غير ممکن بنظر نميرسد. ارثيه ی فرهنگ های سياسی اروپا هنوز در ميان اروپائيان از بين نرفته است و ميتواند به احيای آگاهی های انترناسيوناليستی بيانجامد. تحويل و تحولی در اين جهت به علت اينکه الزامات جهانی شدن مبارزه عليه نظام جهانی شده ی سرمايه را بر آورد ميسازد بدون ترديد منجر به چالش طلبيدن پديده ی امپرياليسم کنونی (امپرياليسم سه سره) ميگردد. در آينده ی نزديک خيلی احتمال دارد که عروج امواج بيداری و مبارزات رهائی بخش در کشورهای سه قاره ی جنوب (از کشورهای آمريکای لاتين گرفته تا کشورهای خاور ميانه و آفريقای شمالی) و گسترش آنها به ديگر مناطق اين قاره ها به تم اصلی و تعيين کننده تلاقی ها و مبارزات بزرگ عليه امپرياليسم "رانت خوار" تبديل گردد. توسعه ی اين مبارزات کارگران کشورهای مسلط را قانع خواهد ساخت که تنها راه رهائی از يوغ سرمايه همانا همبستگی جهانی آنها با خلق های سه قاره عليه امپرياليسم است. به نظر اين نگارنده اين همبستگی زمانی ميسر خواهد گشت که نيروهای چپ راديکال (در راس آنها مارکسيست ها) در کشورهای مسلط مرکز (آمريکای شمالي، اروپای آتلانتيک و ژاپن) به اين واقعيت پی ببرند که ساختمان "دنيای بهتر" (سوسياليسم) بدون رهائی خلق های سه قاره از يوغ امپرياليسم امکان پذير نيست. مسلمأ اين امر از چالشگران ضد نظام طلب ميکند که به تاسيس و استقرار يک انترناسيونال نوين کارگران و خلق های جهان که قبلأ به آن اشاره شد، دست بزنند.
13 خرداد 1390   






آخرين مطالب مرتبط در روشنگرى:
تکامل سرمايه داری تاريخی و وظيفه مارکسيست ها در "مناطق طوفانی" جنوب(قسمت دوم)يونس پارسا بناب
 2011‑06‑03
تکامل سرمايه داری تاريخی و وظيفه مارکسيست ها در "مناطق طوفانی" جنوب.(قسمت اول)يونس پارسا بناب
 2011‑05‑13
گفتمان های رايج درباره نظام جهانی سرمايهو مولفه های استراتژی رهائی يونس پارسا بناب
 2011‑04‑27
فرود هژمونی آمريکا و فراز چين نو ظهور درآستانه ی عروج امواج رهائی درجنوبيونس پارسا بناب
 2011‑04‑11
انقلاب مصر در تقابل با پروژه ی جهانی آمريکا در خاور ميانه ی بزرگيونس پارسابناب
 2011‑03‑28

اخبار ومقالات مربوط به یونس پارسا بناب در روشنگرى(كليك كنيد)

هیچ نظری موجود نیست: