نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۸۹ اسفند ۱۹, پنجشنبه

شتباه ده ساله


(۱۸) ا

یک‌شنبه، ۰۸ اسفند ۱۳۸۹ / ۲۷ فوریه ۲۰۱۱
AddThis Social Bookmark Button
چند ماه پس از آتش بس در جنگ ایران و عراق در ۲۷تیرماه۱۳۶۷، جنگ چنان چهره شومی به خود گرفت که حتّی سیاستگذاران اصلی آن در صدد برآمدند, ننگ آن را از دامن خود بشویند.
رفسنجانی که در تمام دوران هشت ساله جنگ, از مدافعان جدّی آن بود و می گفت: «اگر آتش بس را بپذیریم، سقوط حکومتمان را پذیرفته ایم» (اطلاعات, ۲مهر۶۲)، همه بافته هایش را درباره «نعمت» جنگ از یاد می برد و می گوید: «اگر با تجربههای امروز بخواهیم انقلاب را شروع کنیم تلاش بیشتری میکردیم که نگذاریم جنگ آغاز شود... شاید ما با تجربهٌ امروز می توانستیم از بروز جنگ جلوگیری کنیم» (اطلاعات, ۱۸بهمن۶۷).
موسوی اردبیلی هم که چندسال پیشتر می گفت: «اگر ضرورت ایجاب کند، ما همهٌ امکانات را در اختیار جنگ می گیریم. ایران اسلامی هنوز بیش از ۱۰ الی ۲۰ درصد امکانات را در اختیار جنگ به کار نگرفته است» (اطلاعات, ۱۷اردیبهشت۶۴)، راهش را از راه «امام» جنگ طلبش جدا می کند و می گوید: «من جزء آنهایی هستم که معتقدند ای کاش جنگ را در فتح خرمشهر متوقف می کردیم».

جنگی که طی هشت سال, همه گردانندگان نظام, آن را «نعمت الهی» می شمردند و برای «گرم نگهداشتن تنور»  آن, سر از پا نمی شناختند, آن چنان پلشت و رسوا می شود که هیچ یک از آنها حاضر نمی شود به دفاع از آن برخیزد. موسوی اردبیلی، در ادامه سخنش به این مساٌله اشاره کرد: «هرکس تلاش دارد گناه را به گردن دیگری بگذارد... مثل این است که عده یی خانه یی را آتش بزنند، بعد بیایند به جای آن که پشیمان شوند و در  خاموش کردن آن به هم مساعدت کنند، با هم بجنگند و این بگوید تو زدی، او بگوید تو زدی و بالاخره، خانه بسوزد» (اطلاعات, ۱۹بهمن۶۷ ).

روزنامه جمهوری اسلامی ۳۰بهمن ۶۷ در مقاله «اشتباه دیروز، اشتباه امروز» نوشت: «این روزها در همه محافل بحث بر اشتباه دهساله گذشته مسئولین کشور است... اشتباه امروز این است که بررسی اشتباه, ما را به اشتباه بزرگتری بکشاند... گناه را بر گردن بی گناهان و جان برکفان انداختن و دامن خود را پاک کردن و خدای نکرده زیر سوٌال بردن ولایت...»
آیت الله منتظری هم کارنامه دهساله رژیم را, که هشت سال آن در جنگی خانمان برانداز گذشت, یک اشتباه خواند و در سخنانی به مناسبت سالگرد  انقلاب ضدّسلطنتی گفت: «باید بفهمیم اشتباه کردیم. بگوییم ایملت ایران ما این جا اشتباه کردیم... مسئولین حساب کنند که ما در اول انقلاب چه داشتیم و حالا به کجا رسیدیم» (کیهان, ۲۳بهمن۶۷).
«ثمره خونها و شهادتها و ایثارها چه شد؟»وقتی دود و دم «جنگ تحمیلی» و «دفاع مقدس» فرونشست و طبل دجّالگریهای خمینی از صدا افتاد, تیغِ این سوٌال فراگیر چهره نشان داد که حاصل ۸سال جنگ ویرانگر، خرابی دهها شهر و هزاران روستا، یک میلیون کشته و چند میلیون معلول و آواره و صدها میلیارد دلار خسارت، چه بود و چرا جنگی که در همان هفتهٌ اول میتوانست پایان بگیرد، هشت سال، با وحشتبارترینشکل، بهطول انجامید؟

خمینی که خود عامل اصلی ادامه زیانبار این جنگ بود و بیش از همه به اثرات اجتماعی این پرسش آگاه بود, در پیام ۲۷تیرماه۶۷, تلاش کرد که از تاٌثیرات اجتماعی این پرسش جلوگیری کند: «ممکن است افرادی، آگاهانه یا از روی ناآگاهی، در میان مردم این مساٌله را مطرح نمایند که ثمرهٌ خونها و شهادتها و ایثارها چه شد؟»

خمینی بهاین سوٌال پاسخ نداد, اما وقتی آیت الله منتظری به میدان آمد و تمام رشته های ده ساله نظام را, یکجا, پنبه کرد و از «اشتباه دهساله» سخن گفت, تاب نیاورد و به میدان آمد و سه روز بعد از این سخنرانی، فتوای قتل سلمان رشدی، نویسنده انگلیسی کتاب «آیه های شیطانی» را صادر کرد و یک هفته بعد از آن, در سایهٌ موج جدیدی که این فتوا دامن زد، با یک «پیام مهم» خطاب به «روحانیون سراسر کشور و مدرّسین و طلاب حوزه ها» وارد میدان شد و به منتظری و مخالفان جنگ, یک جا، یورش برد و گفت: «در پایان افتخارآمیز جنگ تحمیلی... عده یی با ژست مقدّس مآبی چنان تیشه به  ریشه دین و انقلاب و نظام می زنند که گویی وظیفه یی غیر از این ندارند.
آیا درمقابل این افعیها نباید اتّحاد طلّاب عزیز حفظ شود؟... راستی اتّهام حلال کردن حرامها و  حرام کردن حلالها، اتّهام کشتن زنان آبستن و حِلّیت قمار و موسیقی از چه کسانی صادر می شود: از آدمهای لامذهب یا از مقدس نماهای متحجّر؟ فریاد تحریم نبرد با دشمنان خدا و به مسخره گرفتن فرهنگ شهادت و شهیدان و اظهار طعنه ها و کنایه ها نسبت به مشروعیت، کار کیست؟... مردم عزیز ایران باید مواظب باشند که دشمنان... با تبلیغات اذهان را نسبت به روحانیون متعهّد بدبین ننمایند. اولین وظیفه شرعی ـ الهی این است که اتّحاد و یکپارچگی طلاب و روحانیون انقلابی حفظ شود و گرنه شب تاریک در پیش است و بیم موج و  گردابی چنین هایل».

خمینی در این پیام، بازهم مانند گذشته، از جنگ بهعنوان «موهبت الهی» یاد کرد و آن را افتخارآمیز شمرد: «در جنگ پیروزی از آن ملت گردیده... هر روز ما در جنگ برکتی داشتهایم که در همه صحنه ها از آن بهره جسته ایم. ما انقلابمان را در جنگ به جهان صادر نموده ایم... ما در جنگ برای یک لحظه هم نادم و پشیمان از عملکرد خود نیستیم. نباید برای رضایت چند لیبرال خودفروخته، در اظهارنظرها و ابراز عقیده ها به گونه یی عمل کنیم که حزب الله عزیز احساس کند جمهوری اسلامی دارد از مواضع اصولیش عدول می کند».
هرچه می گذشت  جنگ چهره شوم تری به خود می گرفت. از این رو, چند سال بعد از «پیام مهم» خمینی, با وجود تاٌکید  او به این که «هر روز ما در جنگ برکتی داشتهایم که در همه صحنه ها از آن بهره جسته ایم», پسرش احمد, تلاش کرد مسئولیت ادامه جنگ را پس از فتح خرمشهر, از دامن قبای او بشوید و آن را به ریش و دامن رفسنجانی و دیگر سران نظام بچسباند.  وی در مصاحبه با «مسئولان انتشارات سپاه» در ۳۱شهریور۷۰ گفت: «در مقابل مسائل خرمشهر امام معتقد بودند که بهتر است جنگ تمام شود, امّا بالاخره مسئولین جنگ گفتند که ما باید تا کنار اروندرود برویم تا بتوانیم غرامت خودمان را از عـــراق بگیریم . امام اصلاً با این کار موافق نبودند و می گفتند اگر بناست که شما جنگ را ادامه دهید بدانید که اگر این جنگ با این وضعی که شما دارید ادامه یابد و شما موفق نشوید دیگر این جنگ تمام شدنی نیست و ما باید این جنگ را تا نقطه یی خاص ادامه بدهیم و الآن هم که قضیه فتح خرمشــــــــــهر پیش آمده بهترین موقع برای پایان جنگ است» (این مصاحبه چندسال بعد در روزنامه «جمهوری اسلامی» ۱۴فروردین ۷۴ منتشر شد).
کدام غرامت؟بعد از  فتح خرمشهر در سوم خرداد۶۱ و عقب نشینی نیروهای نظامی عراقی به پشت مرزهای بین المللی, هرگونه تلاش برای ادامه جنگ, و جلوگیری از صلحی که کاملاً در دسترس بود, عملی عمیقاً ضدملی و ضدمردمی به شمار می آمد. اما خمینی و همه سرکردگان رژیمش, که فتح کل کشور عراق را در چشم اندازی بسیار نزدیک می دیدند, حاضر به صلح نشدند و جنگ را ادامه دادند.

رفسنجانی برای این که ادامه جنگ را بعد از فتح خرمشهر مشروع جلوه دهد, ادعا کرده بود که پیشنهاد پرداخت غرامت پس از فتح خرمشهر شایعه یی بیش نبوده است.  وبلاگ «حقیقت نیوز», در ۲۳ اکتبر ۲۰۱۰ در پاسخ به این ادّعا نوشت: «این سخن این پیامد را دارد که پایان دادن به جنگ در آن زمان ممکن نبود و اتّهام شش سال ادامه‌ جنگی بی‌سرانجام به سران نظام کاری درست نیست و جنگ در آن زمان که باید تمام می‌شد، پایان یافت. برای بُطلان این ادّعا می ‌توان به دو نکته اشاره کرد:
 ۱- دریافت خسارت نه تنها پس از فتح خرّمشهر بلکه پیش از آن و چند ماه پس از آغاز جنگ نیز ممکن بوده است. در این صورت ضررهای جنگ به کمترین مقدار ممکن کاسته می‌شد. کشورهای نفت‌خیز منطقه پیشنهادی شصت میلیارد دلاری به همراه عقب ‌نشینی عراق از خاک ایران (که شامل خرّمشهر هم می‌شد) به پشت مرزهای موافقتنامه ۱۹۷۵ الجزایر ارائه کردند. رجوع به خاطرات هاشمی رفسنجانی بهترین دلیل است:
 الف. پیشنهاد سران جنبش عدم تعهّد: «با آقای رجایی درباره پیشنهاد صلح غیرمتعهّدها صحبت کردیم. پیشنهاد ایجاد منطقه غیرنظامی در خاک ایران همراه با خروج نیروهای عراقی داده‌اند. بعضی نظامی ‌ها و آقای بنی‌صدر حاضرند با تعدیلی آن را بپذیرند.» (علی اکبر هاشمی رفسنجانی، عبور از بحران، یادداشتهای روزانه، ۲۱ اردیبهشت ۱۳۶۰)
ب. پیشنهاد اولاف پالمه، معاون دبیرکل سازمان ملل: «دیشب در جلسات شورای عالی دفاع شرکت کردم. گزارش جبهه‌ها و بحث درباره پیشنهادات پالمه بود. خروج عراقیها را از خاک ایران پذیرفته، مذاکره درباره مرزها من‌جمله اروندرود می‌خواهد و حضور نیروهای ناظران بین‌المللی در مرزها و پرداخت غرایم جنگی به دو طرف از طرف دولتهای داوطلب» (همان، ص ۴۹۶)
 ج. پیام فرمانده نیروی دریایی وقت، ناخدا بهرام افضلی از سوی وابسته نظامی ایتالیا: «ظهر و عصر ملاقاتهایی داشتم. ناخدا افضلی آمد و راجع به مین‌ گذاری و مین ‌روبی توضیحاتی داد. او اطلاع داد که وابسته نظامی ایتالیا گفته کشورهای نفت‌خیز منطقه مایلند ۶۰ میلیارد دلار خسارت جنگ را از طرف صدّام به ایران بدهند.» (همان، ص ۵۰۰).
حال زار خمینیدر آغاز ریاست جمهوری خاتمی  و سپری شدن ۹سال از آتش بس, نشریه «شلمچه», ارگان «انصار حزب الله», یکی از سخنرانیهای منتشرنشده عبدالله نوری, وزیر کشور دولت خاتمی را به چاپ رساند. نوری در این سخنرانی حال زار خمینی را پس از نوشیدن جام زهر قطعنامه آتش بس چنین بازگو می کند: «...هشت‌سال امام فرمودند: صلح بین اسلام و کفر معنی ندارد؛  ۸‌سال امام صدا زد ”جنگ، جنگ تا پیروزی“ ـ ”جنگ، جنگ تا رفع فتنه از عالم“؛ ۸‌سال امام صدا زد ”صدّام باید برود“؛  ۸‌سال امام این‌جوری شعار دادند، امّا بعد امر دایر شد بین این‌که اسلام (=نظام ولایت فقیه) بماند یا این‌که شعار امام و به‌ اصطلاح پرستیژ امام بماند. شجاعت از این بالاتر؟، آزمایش از این بالاتر؟ امتحان خدایی از این بالاتر؟ امام می‌ توانست زیر‌بار این قطعنامه نرود و تا آخرین نفسش شعار خودش را بدهد، اما بعدش بزرگترین گرفتاری را برای ما بگذارد ...جنگ به یک نقطه حسّاسی رسیده بود که دیگر کاربردی نداشتیم مضافاً‌ این‌که اگر بعداز امام ما می‌ خواستیم صلح کنیم این ادّعا را می‌ کردید که تا امام بود جرأت نکردید، حالا که امام سر بر تُراب (=خاک) گذاشته شما شروع کردید…

امام در یک نیمه‌شب قلم به‌ دست گرفت و  آن جملات عجیب را نوشت و فرمود که در این ۸‌سال هرچه شعار دادم پس می ‌گیرم، اگر آبرویی داشتم با خدا معامله کردم، و این قطعنامه را پذیرفتن سخت بود برایم، تلخ بود برایم، اما کاسهٌ زهر بود سرکشیدم...».

نوری در ادامه سخنانش می ‌گوید: «ایشان در حسینیه همین ‌طور نشسته بود و بر اثر تألّمات روحی نمی ‌توانست سخنرانی بکند. همین ‌طور نشسته بود با چشمانی پر از اشک، خدا شاهد است عجیب دلم سوخت... بعد از قطعنامه ما به ‌هیچ‌ وجه خنده امام رادیگر ندیدیم...

 یک پیرزنی آن ‌جا بود به ‌نام فاطمه, که خدمتکار اتاق امام بود، ایشان آمد گفت حاج‌احمد‌آقا، آقا دارند گریه می کنند. گفتم آقا؟ گفت: بله. کسی گریه آقا را ندیده بود.  اجازه نمی‌ داد کسی گریه ‌اش را ببیند، حالا چطوری فاطمه فهمیده؟! من بلند شدم رفتم داخل اتاق دیدم آقا پشت به ‌در، رو‌ به‌دیوار، نشسته و شانه‌هایش (از گریه) ‌تکان می‌ خورد، رفتم شروع کردم با طاقچه ور‌رفتن که آقا صندلیش را برگردانَد و گریه نکند. دیدم نه توی حال خودش است. وقتی نشد رفتم علی کوچولو را که خیلی دوست داشت بیاورم. علی که آمد آقا صندلی را برگرداند، ولی باز هم گریه می‌ کرد… علی که کارساز نشد که امام آرام بگیرند چون خیلی برای والده احترام قائل بود، احمد حاج ‌خانم را آورد. امام گفت احمد این چه کارهایی است که می ‌کنی؟ دلم درد می ‌کند می ‌خواهم گریه کنم، این‌که راه علاجی جز اشک ندارد، تو یا مادرت را می ‌آوری یا علی را می ‌آوری، دیگر بعد ‌از اینها چه کسی را می‌ خواهی بیاوری؟ برو سراغ کارت, رهایم کن به‌ حال خودم...»  
 ـ اگر جنگ تا به آخر «مشروع» بود و قابل دفاع, دیگر چه نیازی بود به چنین, زارزار  گریستن و زانوی غم به بغل فشردن؟ این گونه بی قراری و بی تابی, آیا از دلهره قرارگرفتن دربرابر این پرسش همه گیر مردم نبود که: «ثمره خونها و شهادتها و ایثارها چه شد؟»

هیچ نظری موجود نیست: