نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۸۷ دی ۹, دوشنبه

نگاهی به بحران ادبيات در ايران


فريدون گيلانى
gilani@f-gilani.com
هر پديده اجتماعى كه نتواند جامعه اش را بيان كند ، عملا از بيان خود نيز عاجز است . حرف مى زند ، اما با لكنت زبان ، راه مى رود ، اما افتان و خيزان . چنين پديده اى ، بوى كهنگى مى دهد. حضورش در جامعه ، مثل خزه هاى هرزه مرداب است . نه عطرى دارد ، نه بوى سرزنده اى كه مشام را به وجد آورد ، و نه در زيبائى شناسى قادر است چشم و گوش و دل و ذهن را به نشاط آورد.
پديده اى كه نتواند سرزنده رشد كند و مانع رخوت و خمودگى و اهمال شود ، به مرور تبديل به عاملى مى شود كه در كنار ساير عوامل و عناصر ، كمك مى كند تا جامعه كه بستر و زمينه پديد آمدن آن است ، دچار ايستائى و دل مردگى شود .
اين پديده مى تواند ريشه هاى درك و آگاهى و شناخت و حركت هاى اجتماعى ناشى از آن ريشه ها باشد، يا ناشی از ريشه هاى توجه به زندگى سياسى و رابطه فرد با روش هاى اداره امور . اين پديده مى تواند زمينه ها و عناصر آموزش و پرورش و فرهنگ و هنر باشد ، يا ادبياتى كه با مجموعه هستى رابطه اى مستقيم دارد . بديهى است كه اقتصاد و مناسبات توليد و موضوع عمومى صنعت و ابتكار نيز، به نقش پايه هاى شاخص اجتماعى ، مشمول همين تعريف مى شوند .
وقتى پديده هاى اجتماعى از ظرفيت زندگى خلاق تهى شوند و به صورت عامل ركود عمل كنند ، به درختى مى مانند كه رو به فساد و تباهى برود ، اما از ريشه هايش جوانه ها و نهال هاى ديگر در نيايند ، يا عناصر حافظ محيط زيست ، در شرايط و موقعيتى نباشند كه براى جلوگيرى از خالى شدن طبيعت ، در كنارش نهال هاى ديگری كاشته باشند . فساد و تباهى ، يا ضعف و فترت پديده هاى تشكيل دهنده جامعه ، مجموعه اى خوانده مى شوند كه با ارزيابى موقعيت آن ، توسعه انسانى هر جامعه اى مشخص مى شود . در اين بررسى و ارزيابى ، اگر نتيجه فقدان خلاقيت و وجود ايستائى باشد ، اهل تحقيق به عنوانى مى رسند كه از آن در مفهموم كلى به نام بحران ياد مى شود . بستر اصلى رشد يا بحران ، نظام و سياست مديريت جامعه است كه مى تواند در دو حالت متفاوت ، زمينه هاى توسعه انسانى را فراهم آورد ، يا راه رشد پديده هاى متنوع اجتماعى را با استفاده از وسايل و ابزارهاى مختلف ، ببندد.
نظام و سياست مديريت جامعه وسيع ايران در نزديك به سى سال گذشته ، در نتيجه كوشش براى تحميل تعريف خاصى از حيات اجتماعی و ذهنی كه روش هاى باز دارنده خود را دارد ، زمينه هاى توسعه انسانى را بسته و نتيجه آن بوده كه سازمان جهانى توسعه انسانى با تحقيق در پديده ها و ارزش هاى متنوع اجتماعى ، ايران را از اين بابت در رده نود و هفتم اعلام كرده است كه در حد عقب مانده ترين كشورهاى آفريقائى و آسيائى است .
بحران ناشى ازايستائى ؛ كه خود به صورت عامل تعميق و گسترش ايستائى عمل مى كند، ادبيات ايران را نيز به صورت بهت آورى گرفتار عوارض خود كرده است . رابطه ديالكتيكی ميان عوامل و علت های ايجاد اين عوامل ، در بحث علت و معلولی ، كاملا روشن است . در زبان فارسی، مصرع « از كوزه همان برون تراود كه در اوست » ، درك اين مفهوم را آسان تر می كند .

عموما نظام و سياست مديريت كه به صورت مفهومى دولت خوانده مى شود ، با روش هاى استبدادى تحميلى و تنبيهى ، منشاء اصلى اين بحران است ، اما بسيار بوده اند ملت هائى كه دچار آفت هاى مشابه – اگر چه نه به اين طول و عرض – ، شده اند و خلاقيت هاى ادبى كه خصلت هاى اعتراضى داشته اند ، در خفا ، يا در تبعيد ، در بسترآن ها رشد كرده اند . در مورد ايران اما ، نتيجه نه تنها در جامعه زير فشار – كه خود مى تواند در توسعه مقاومت و اعتراض انگيزه رشد باشد – ، بلكه در تبعيد هم كه سايه دولت ارتجاعى در آن بايد كمرنگ تر باشد ، چنين نبوده است . اين كه جامعه زير فشار تمايل به كتاب خواندن ندارد و مى گويند كه هر ايرانى، در ميانگين آمارى ، در سال فقط ۹۶ ساعت كتاب مى خواند ، يا اين كه خريداران كتاب مثل خريداران تمبر و كلكسيونر عمل مى كنند ، پس كتابى را هم كه مى خرند ، اغلب نمى خوانند، بى ترديد عاملى است كه در دامن زدن به بحران ادبى ، به عامل دولت كمك مى كند . با اين حال اما ، فقدان نگرش خلاق و ضعف بازدارنده اى كه در پرداختن به زندگى به چشم مى خورد ، به صورت مكمل دو عامل ياد شده عمل كرده است.
منظورم از « پرداختن به زندگى » و « انگيزه هاى مقاومت و اعتراض » ، مطلقا اين نيست كه انتظار مى رفته است ادبيات ايران – چه در زمينه داستان نويسى ، يا شعر – ، در سه دهه ى گذشته كه مورد نظر من است ، الزاما به موضوع هاى اخص سياسى مى پرداخته و از مقوله اى مى بوده كه آن را ادبيات اجتماعى تعريف كرده اند . من تعريف ها و تقسيم بندى هاى قديمى از ادبيات را با تحول امروزى انسان و جامعه سازگار نمى بينم . اگر من مختصاتى غير از اين مى داشته ام كه دارم، شايد بعضى ها اين نظر را حمل بر آن مى كردند كه منظور من عدم تعهد ادبيات به جامعه است. من خود در « عرصه اجتماعى » كار خود را كرده ام و در « عرصه ادبى » هم ، بدون آن كه براى خود « قيد موضوعى » قائل باشم ، به كار خود پرداخته ام ، اما همواره با ادغام اين دو عرصه و عنوان تراشيدن براى نوع خاصى از ادبيات ، مخالف بوده ام . وظيقه ادبيات ، فراتر از تعريف هائى است كه معتقدان به رئاليسم سوسياليستى ، يا مطرح كنندگان «‌ ادبيات اجتماعى » براى شكاف انداختن در عرصه خلق ادبى ، سنگ آن را به سينه زده اند . وظيفه تراشيدن براى ادبيات ، كوشش در قالبى كردن آن است . ادبياتى كه در جريان مديريت دولتى ، عقب ماندگى اجتماعى ، يا قدرت يابى و حاكميت جهان بينى خاصى قالب گيری شود ، اولا از خلاقيت آزاد محروم می ماند ، ثانيا بيشتر به درد سازندگان همان قالب ها مى خورد ، و سه ديگر آن كه ارزش هايش به زمان و شرايطى خاص محدود مى شود و « عرصه ادبى » را چنان در « عرصه اجتماعى »‌ ادغام مى كند كه اثرى از هيچ يك از اين عرصه ها باقى نمى ماند. پس ، منظور من ارزش نهفته در خود ادبيات و رابطه اش با مجموعه هستی است، و نه الزاما رابطه اش با سياست . اين رابطه ، در صورت وجود رابطه با مجموعه هستی، خود به خود در عناصر مشاهده و انتخاب و تحول ذهنی موضوع انتخاب شده و شيوه پرداخت آن، وجود دارد . به زبان ساده تر ، منظور من اصل خلاقيت است ، نه تفكيك نوع ادبيات . حالا می خواهد اين خلاقيت صورت ذهنی داشته باشد ، يا عينی . در اثبات پايه های استدلالی اين برهان ، و در اثبات اين كه منظور من ارزش ادبيات در عمق خود آن است و نه پيرايه های آن ، اشاره ای می كنم به نوشته ای از بنجامين پره شاعر سرشناس دهه چهل .
بنجامين پره از شاعران كمونيست دهه چهل ، كه به همراه لوئى آراگون و موجى از شاعران فرانسوى و آلمانى ، كمونيست هائى بودند كه مكتب ادبى سوررآليسم را پيش مى بردند ، تناقض ظاهرى ميان كمونيسم از سوئی ، و روش هاى ارتجاعى از سوی ديگر ، با آزادى ادبيات را ، در دو عرصه ادبى و اجتماعى ، به لحنى صريح بيان مى كند . «‌ پره »‌ در كتاب رسوائى شاعران كه به ترجمه «‌ بهروز راهى » در آلمان منتشر شده ، مى گويد :
« ... دشمنان شعر ، همواره اين وسوسه را داشته اند كه آنان را مقيد و تابع منافع بلا واسطه خود كنند ، زير بار وزن خداى شان ، آن را له كنند و حالا هم ، آن را زنجيرى محض خدايان جديد كرده اند ... براى ايشان ، زندگى و فرهنگ در وجود با فايده و بى فايده خلاصه مى شود ، و البته منظور از با فايده هم ، چيزى است مثل بيل و كلنگ كه در جهت منافع شان به كار مى رود . براى ايشان ، شعر جز تجملى براى توانگر ، اشراف زاده ، يا بانكدار نيست و اگر قرار باشد تبديل به چيز با فايده اى برای توده ها شود ، بايد به سرنوشت هنرهاى تطبيقى ، تزئين‍ی و خانگی گردن نهد .
« با وجود اين ، ايشان به طور غريزی احساس می كنند كه شعر همان نقطه اتكای ارشميدوس است ، و مى ترسند كه اگر بلندش كنند ، دنيا برسرشان خراب شود . همين است كه شعر را خوار و زبون می كنند ، هرگونه كارايی و تاثير ، هر گونه ارزش شور آفرينی را ازش می گيرند و نقش رياكارانه ِ يك خواهر روحانی دلجوئی دهنده را به آن می دهند .
« اما كار شاعر اين نيست كه در هم نوع خود اميدی واهی ، چه انسانی ، يا آسمانی بپروراند، يا در روح آدم ها چنان اعتماد بی حدی به وجود يك پدر ، يا رهبر – چنان كه هر انتقادى به آنان كفر باشد – بدمد كه روح شان را خلع سلاح كند . درست بر عكس ، سخن هميشگى شاعر بايد كفر و بی احترامی به مقدسات باشد . او ، نخست بايد از سرنوشت و جايگاه خود در جهان آگاهی يابد . او ، كاشفی است كه هر كشفی برايش ابزار رسيدن به كشفی تازه است و بايد بی وقفه عليه خدايان فلج كننده بستيزد كه سرسختانه انسان را در چنگال بندگی قدرت های اجتماعی و الهی نگه می دارند و مكمل يكديگرند . پس شاعر انقلابی است ، اما نه از آن انقلابيانی كه عليه ستمگر امروز به مخالفت برمی خيزند – زيرا به نظرشان اين عامل منحوس در خدمت منافع شان نيست – تا حس امتياز ستمگر فردا را – كه از هم اكنون كمر به خدمتش بسته اند – به رخ بكشند . نه ، شاعر عليه هر گونه ستمى مى رزمد : نخست ستم انسان بر انسان، و ستم جزم های مذهبی ، فلسفی ، يا اجتماعی برانديشه ی انسان . نبايد نتيجه گرفت كه شاعر خواهان آن است كه شعر را به خدمت يك عمل سياسی؛ گيريم انقلابی ، در آورد . اما خاصيت و كيفيت شاعر بودن ، از او يك انقلابی می سازد كه بايد در همه ی عرصه ها بستيزد: در عرصه ی شعر ، با امكانات ويژه ی اين عرصه ، و در عرصه عمل اجتماعی ، با امكانات ويژه ی آن عرصه ؛ بی آن كه هرگز اين دو پهنه ی عمل را با هم اشتباه بگيرد ، چرا كه در غير اين صورت ، همان فضای درهم و برهمی كه بايد زدوده شود ، برقرار مى شود و در پی آن ، شاعر بودن ، يعنی‌ انقلابی بودن او ، پايان می يابد . »‌
با اين اوصاف ، منظور از غيبت و اعتراض در ادبياتی كه در معروف ترين نمونه هايش رابطه ای با زندگی به معنی اعم آن ندارد ، اين نيست كه الزام سياسی بودن ، يا در نگرش سياسی خاصی قرار گرفتن ، انتظار مشخص ما از آن است . وقتی رابطه مستقيم ادبيات ؛ چه در داستان نويسی ، يا شعر ، با زندگی در معيارهای محسوسی قطع شده باشد ، دو عامل دولت و جامعه ای كه مهلت نفس كشيدن ندارد تا سلامتی اندام های خود را آزمايش كند ، بحران ادبی را تشديد می كنند .
در تعريفی مشخص تر و ملموس تر از «‌ عرصه ادبی‌ » ، پس از آزمايش سبك های مختلف ادبی ، اين نظريه خريدار دارد كه : ادبيات ،‌ چه در زمينه قصه نويسی ، يا شعر ، مجموعه ی هستی را در بر می گيرد . و با همه پديده های هستی رابطه دارد ، از اين پديده ها مايه و موضوع می گيرد و زبان ، ساختار و دنيای ژرف خود را براين پايه بنا می نهد . به زبان ساده تر ، در زندگی طبيعتی وجود دارد كه مجموعه ای از زشتی ها و زيبائی هاست : بهار دل انگيز ، پائيز غم انگيز ، زمستان يكنواخت و تابستان شورانگيز و متنوع . در زندگی عشق انسان به انسان وجود دارد : عشق زن به مرد ، عشق مرد به زن ، و عشق اين هر دو جنس به فرزند و خانواده و مردم در معنی‌عام آن . در زندگی ، اميد وجود دارد ، ياس وجود دارد ، سر زندگی و خستگی وجود دارد . در زندگی شكست و پيروزی وجود دارد كه هريك ، در حالت های خاص خود ، تاثيرمستقيمی در وجود آفريندگان آثار ادبی و اندام های زنده ، يا خسته ی اجتماعی باقی می گذارند . در اين آهنگ گسترده ، در كنار زيبائی ها ، محروميت ها هم نقش تكميلی خود را دارند . اگر چشم و ذهن و تجربه متوجه اين پديده های زيبا می شوند ، بلا فاصله متوجه فشارها و تنگناهائی مثل زورگوئ‍ی ، تحميل عقيده ، سانسور موجوديت انسان ، نظارت بازدارنده اجتماعی ، خشونت ، دستگيری انسان به دليل ابراز عقيده و بيان تمايل ، تازيانه و زندان ، شكنجه و اعدام و پلشتی هائی از اين دست هم خواهد شد . حالا می خواهد مجموعه فشار، دولتی باشد ، يا اجتماعی . مثلا ، فشار بر مهاجران افغانی در ايران ، هم دولتی بوده است ، هم اجتماعی، يعنی از جانب بخش هائی از جامعه . يا ، فشار بر خارجی ها در كشورهائی مثل آلمان، هم از جانب گروه های فاشيست اجتماعی بوده كه اصطلاحا ضد خارجی خوانده می شوند، هم از طريق سياست های دولتی كه خارجی ها را تحقير می كنند .
در اين ميان ، عقايد ، مسلك ها و نگرش های فلسفی گوناگون ، به صورت های مستقيم ، يا غير مستقيم ، همراه با كوشش در تحميل باورهای خود به جامعه ، سعی می كنند ماده های مستعد آفرينندگان آثار ادبی را ، به صورت های علنی ، به سمت خود سازماندهی كنند ، يا برآنان اثر بگذارند .
تعريف عام از هنر و ادبيات ، براين باور است كه اين تناقض ها ، می توانند دست مايه های آفرينندگان باشند ، نه آن كه آنان را دچار ركود و ايستائی كنند . مسايلی مثل جرئت و جسارت و عواقب كار ، عموما نبايد قادر باشند خاكريزهای دولت و جامعه در مقابل توسعه ی ذهنی آفرينندگان ادبی و هنری را ، تبديل به زندان آنان كنند . اما واقعيت آنچه خود را نماينده ادبيات ايران در زمينه های داستان نويسی و شعر معرفی می كند ، در نمونه هائی كه اغلب به خاطر سهل پذيری خواننده سرزبان هائی افتاده اند كه بسياری شان حتی آثار آنان را نخوانده اند ، فراتر از اين تعريف می رود . جز چند نمونه استثنائی در دهه های ٤٠ و ۵٠ ، اشكال اساسی ضعفی كه امروزه به عنوان بحران ادبی مطرح می شود ، فقدان رابطه ی ضروری با زندگی ، و با تحول و تعميق اين زندگی در تنهائی آفريننده بوده است كه عموما ، جز آن نمونه های استثنائی، پل ميان تخيل ، تصوير سازی ، وهم ، درون گرائی و عناصر برون گرائی را نشاخته، يا به خاطر شتابزدگی و فقدان دست مايه ی عينی و ذهنی ، در آن عميق نشده است .
انتظار اين نبوده است كه ادبيات الزما به برون گرائی محض بپردازد ، يا مشمول تعريف های از اعتبار افتاده و مقوله بندی هائی مثل ادبيات اجتماعی ( برون گرا ) ، ذهنی ( درون گرا ) و از اين قماش شود . و در تعريف های بی رمقی مثل هنر برای مردم و هنر برای هنر بگردد تا شخصيت خود را در جامعه و جهانی مشخص پيدا كند . مساله ، چه درشرايط دهه پنجاه و شصت، يا شرايط حادتر دهه هفتاد ، در اساس اين بوده است كه عرصه ی ادبی ايران ، بحران هويت عميقی را با خود از دوره ای به دوره ديگر كشانده و از ايجاد آثاری كه در جهان امروز در خور توجه باشند ، دور مانده است .
از آن جا كه جرئت و زمينه های مادی و ذهنی شكستن سنت های ادبی و درك مفهموم انقلابی بودن ادبيات – كه بنا به تعريف بنجامين پره در چهار چوب های دريافت جاری از مفهوم اجتماعی انقلاب نمی گنجد – ، عموما در بستر ذهنی و عينی آفرينندگان آثار ادبی وجود نداشته ، اين پديده انسانی ، يا در تاثير خط و ربط دولتی و ايدئولوژيك و فرمايشی قرار گرفته ، يا در تنهائی آفرينندگان به لحاظ موضوعی از پيشينه ی خود نسخه برداری كرده و دنبال حال و هوا و فضاهای روستائی و مختصات اجتماعی دوران مشروطه ، به نقش اسب عصاری عمل كرده است .
در بخش ذهنی و تخيلی اين ادبيات ، كه اتفاقا می توانسته است زمينه های سنت شكنی و ستيز با «‌ خدايان فلج كننده » باشد ، از ابتدای داستان نويسی جديد ، جز بوف كور و تاريكخانه صادق هدايت كه از زمينه های فرانتس كافكا مايه گرفته بوده ؛ اما ضمنا تازگی های ذهنی خود را داشته ، به نمونه های برجسته ای نمی توان اشاره كرد . در بخشِی كه مايه ها و موضوع هايش را از حال و هوا و نوع زندگی دوران مشروطه می گرفته ، پس از كارهای غلامحسين ساعدی ، جزبا تكرار روبه رو نمی شويم ، مگر آن كه طوبی و معنی شب شهرنوش پارسی پور، به لحاظ موضوعی يك قدم جلوتر گذاشته باشد . در بررسی پرسه زدن موضوعی اين ادبيات در فضاهای روستائی كه فرهنگ و مناسبات شهری را با فاصله های دور می پايد ، آنقدر به شباهت های موضوعی و ساختارها و زبان های تكراری بر می خوريم كه در پاورقی كليدر محمود دولت آبادی ، جز نثری فاخر از آن به جا نمی ماند كه آن هم بر آمد نثر سمك عيار و بازنويسی احمد شاملو از گيلگمش است ، و می تواند انشای قشنگی باشد. كارهائی مثل سنفونی مردگان عباس معروفی و « گدار » ‌حسين دولت آبادی كه در فضاهای مرده ، با زبان و ساختمان مرده دنبال معجزه می گردند ، حركت همان اسب عصاری در عرصه ادبی را هم كند تر می كنند. در شعر هم ، جز چند نمونه استثنائی كه از گذشته جاری شده بوده اند ، به ساختمان و فضاهای تخيلی و تصويری تكان دهنده ای بر نمی خوريم و گاه در مرور آثار اين سه دهه ، چنان می نمايد كه شاعران از روی دست هم نوشته اند ، يا مثل يدالله رويائی ، برای خود كارگاه شعر ساخته اند تا از آن چه خون رگ های شعر خوانده می شود ، بيشتر فاصله بگيرند و از طريق بازی با كلمات، به تصويرسازی های بدون روح و انگيزه بپردازند.
آن چه اين بحران را عميق تر می كند ، عدم حضور صاحبان نام عرصه ادبی ، در عرصه اجتماعی است .
اگر اين انتظار به عنوان وظيفه ای برای آفرينندگان ادبی به جا نباشد كه از آثارشان مجموعه ای از اعتراض ها و فريادهای اجتماعی بسازند ، در واقعيت نبايد چندان ترديد كرد كه جامعه زير فشار و حرمان و تبعيض و شكاف فزاينده طبقاتی ، می تواند انتظار داشته باشد كه شاعران و نويسندگان خود را در «‌ عرصه اجتماعی » در كنار خود ببيند . در اثر ادبی ، عموما بايد مجموعه پديده هائی كه هستی را می سازند ، برداشت ها ، تصويرها ، تخيلات و ساختمان ذهنی آفريننده را در بر بگيرند . اگر در جامعه ای ، گذشته و بافت زندگی گذشته و طبيعت و عشق و مناسبات ميان مردم و مردم با سياست و سياست با مردم هست ، محروميت و حرمان و هدايت سرنيزه و مجازات و زورگوئی و شكنجه و اعدام و گرسنگی قابل رويت هم ، هست . موضوع برداری از گذشته و چشم فروبستن به نمونه های موجود هستی ، در واقع فرار از جامعه است . فرار از جامعه ، ساختمان ذهنی هنرمند را كامل نمی كند . همانگونه كه غرق شدن مصنوعی در جامعه ، به اين كمال نمی انجامد . بديهی است كه سياست فرمايشی اجتماعی و فرهنگی و سانسور و ارعاب و تهديد ، در ايجاد رابطه ی ادبيات با اين نمونه ها، اثر می گذارد ، اما اين اثر نبايد بتواند عرصه های ارتباطی ، پل های عينی و خلاقيت های دهنی آفرينندگان را، آن گونه فلج كند كه آفرينش را به صورتی كه امروز می بينيم ، دچار بحران هويت و محدوديت كند . عدم حضور شاعران و نويسندگان در « عرصه اجتماعی »‌، حتی بدون آن كه ادبيات خود را در اين عرصه تبديل به مكالمات روزمره كنند ، در گسترش رابطه ذهنی آنان با جامعه ، اثر می گذارد .
اگر بپذيريم كه شاعران و نويسندگان ، در آثار خود بايد بی وقفه عليه خدايان فلج كننده بستيزند و بدون آنكه گستره ی عرصه ادبی و عرصه عمل اجتماعی را با هم اشتباه بگيرند ، در عرصه عمل اجتماعی هم با مردم محروم و زير فشار باشند ، فقدان اين ارزش هاست كه بحران در ادبيات ايران را تعميق كرده است .
ادبيات ايران ، در هر دو صورت ذهنی و عينی ، يعنی تخيلی و تصويری ، و صرف نظر از موضوع و محيطی كه برای خود انتخاب می كند ، تا به اين حقيقت پی نبرد كه از درون بايد تن به انقلاب بدهد ، و در رابطه های بيرونی ، نشان بدهد كه حضور موثر دارد ، قادر نخواهد بود با خدايان فلج كننده بستيزد ، و تبديل به ادبيات پويای جهانی شود .

هیچ نظری موجود نیست: