نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۸۷ اردیبهشت ۱۱, چهارشنبه

اسرائيليان ضد صيهونيسم

Israel's Jewish critics
Anti-Zionism is part of a larger opposition to racism, an expression of solidarity with the Palestinians as victims of injustice
As long as there has been Zionism, there have been anti-
Zionist Jews. Indeed, decades before it even came to the notice of non-Jews, anti-Zionism was a well-established Jewish ideology, and until the second world war commanded wide support in the diaspora. Today, as cracks show in the presumed monolith of Jewish backing for Israel, increasing numbers of Jews are interrogating and rejecting Zionism. Nonetheless, the existence of anti-Zionist Jews strikes many people - Jews and non-Jews - as an anomaly, a perversity, a violation of the first clause in Hillel's ethical aphorism: "If I am not for myself, who will be for me?"
Zionism is an ideology and a political movement. As such, it is open to rational dispute, and on a variety of grounds. Jews, like others, might well view the Jewish claim to Palestine as irrational, anachronistic, and intrinsically unjust to other inhabitants. They might consider the Jewish state to be discriminatory or racist in theory and in practice or might object, on political, philosophical, or even specifically Jewish grounds, to any state based on the supremacy of a particular religious or ethnic group. As Jews, they might reject the idea that Jewish people constitute a "nation", or at least a "nation" of the type that can or should become a territorial nation-state. Or they might have concluded on the basis of an examination of Israel's treatment of the Palestinians that the underlying cause of the conflict was the ideology of the Israeli state.
Any or all of the above should be sufficient to explain why some Jews would become anti-Zionists. But that doesn't stop critics from placing us firmly in the realm of the irredeemably neurotic. In their eyes, we remain walking self-contradictions, a menace to our fellow Jews.
Whenever Jews speak out against Israel, they are met with ad hominem criticism. Their motives, their representativeness, their authenticity as Jews are questioned. For only a psychological aberration, a neurotic malaise, could account for our defection from Israel's cause, which is presumed to be - whether we like it or not - our own cause. We are pathologised. So we are either bad Jews or Jews in bad faith.
Of course, being an anti-Zionist Jew is a negative identity. It's a disavowal of a politics commonly ascribed to Jews. And if one's anti-Zionism is made up exclusively of a rejection of Zionism, then it's not worth much. But for myself and for the anti-Zionist Jews I know, anti-Zionism is part of a larger opposition to racism and inequality, an expression of a positive solidarity with the Palestinians as victims of injustice and specifically of colonialism.
It should go without saying, but unfortunately cannot, that being an anti-Zionist by no means implies a desire to destroy the Jews who live in Palestine. On the contrary, anti-Zionism is founded on a refusal to countenance discrimination on racial or religious grounds. The Jews of Israel have every right to live safely, to follow (or not) their religious faith, to adhere (or not) to their cultural heritage, to speak Hebrew. What they do not have is the right to continue to dispossess and oppress another people.
An edited extract from Mike Marqusee's new book, If I Am Not for Myself, appears in today's G2.
Click here to read it.

آیا همایش "هلند" جوابگوی مبارزۀ خلق های افغانستان برای رهائی از اسارت اشغالگران خارجی میباشد ؟

عبدالودود پوپلزائی سایت افغانی «اصالت»
جمعه، ۱۸ اپریل ۲۰۰۸
قرار معلوماتیکه توسط برخی از دوستان مواصلت کرده، و از برخی تماسهای تیلیفونی اطلاعاتی بدست آمده است: بتاریخ ۱۹ اپریل ۲۰۰۸ همایشی و یا جلسۀ مشترکی از وابستگان حزب متحد ملی و نهضت فراگیر دموکراسی و ترقی افغانستان و دیگران در "هلند" دایر میشود. قرار توضیحات واصله در نظر است که در این جلسه نیروهای "چپ افغانی" و منجمله آنعده کسانیکه به هیچ سازمانی و گروهی در گذشته و اکنون نپیوسته اند و موضعگیری اصولی خودرا در برابر آنان حفظ کرده اند در یک جبهه به اصطلاح "وسیع چپ" افغانی متشکل و منسجم سازند. به عده ای از اعضای "حزب متحد ملی" و "نهضت فراگیر دموکراسی و ترقی افغانستان" و "دیگران" وظیفه داده شده است که چنین تماسهای را انجام دهند و دیگران را بمنظور اشتراک در سهمگیری درین جلسه دعوت نمایند.چندین سالی از آغاز فعالیت چنین سازمانها سپری شده، هنوز معلوم نیست که چه کارهای را بمنظور تحقق اهداف والای خلق های رنجدیده افغانستان انجام داده اند . . . با نظر اندازی مختصری در طرحهای برنامه ای قبلی این سازمانها بملاحظه میرسد که تمام موضعگیری ها و پلانهای پی ریزی شده با طرحهای اشغالگران خارجی نزدیکی و تا حدی تطابق داشته است، و کوشیده اند پیوندهای سازشی را در تفاهم و تقارب جستجو کنند.! لذا بدیهیست که نتوانسته اند در دفاع از خواسته های مردم برای رهایی از قید اشغالگران، جلوگیری از مداخلات توطئه گران خارجی و سرکوب "القاعده" و "طالبان" چیزی را انجام دهند، و در جانبداری از موضعگیری ملی و دموکراتیک فعالیت های خویشرا عیار سازند، بلکه در اکثر مواقع و مواضع در برابر اقدامات ضد ملی و پلانهای تخریبکارانه خارجی ها در تحکیم تسلط نظامی، به نفع انحصارات سرمایه داری و امپریالیستی و استفاده از افغانستان بحیث بازار دروازه های باز، و رفت و آمد آزاد سوداگران سیاسی و جاسوسی و مرکز تجاوز و غارت علیه کشورهای آسیای میانه جنوب شرق آسیا، شرق میانه و هندوستان و غیره، سکوت اختیار کرده اند، و برخی اقدامات را "مثبت" و به نفع "صلح و ثبات" ارزیابی کرده مورد حمایت و پشتیبانی قرار داده اند، حتی عده ای بیشتر پیش میروند و بمباردمان های امریکا و ناتو را به نفع صلح و آرامش در افغانستان میشمارند . . ! چنین است موضعگیری های سازمانهای به اصطلاح "ملی" و "دموکراتیک"، "اصلاح طلب" افغانی ! آیا میتوان از آنان در طرح های ملی دیگری باور و تصورات مثبتی در ذهن داشت؟؟و در موازات با اشغال نظامی، کشت و تولید مواد مخدر، فعالیت های موسسات امنیت خصوصی که تعداد آن به بیش از (۵۰۰) میرسد، سازماندهی قتل و کشتار، رهزنی و آدم ربائی، جابجا شدن آدمکشان و ویران گران "جهادی" دیروز و باندیست های رنگارنگ در پُست های کلیدی دولتی، پارلمانی و قوه قضائیه و دستگاه های امنیت ملی، شبکه های گسترده دستگاه های جاسوسی کشورهای مختلف، و مافیای تبلیغاتی بین المللی از ماورای تلویزیون ها و پروگرام های رادیوئی، و رسانه های گروهی دیگری، ادامه و گسترش یافته است! و هیچ اقدامی بمنظور متوقف ساختن و جلوگیری از آن صورت نگرفته است. در چنین حالت، آنان با کدام "آبرو"، "حیثیت" و "منطق" میتوانند از موضع "ملی"، "چپ" و "دموکراتیک" و به زبان واقعی مردم صحبت و یا به اصطلاح از "منافع" و "خواست های" خلق های افغانستان ابراز حمایت و پشتیبانی نمایند!!! جای تعجب و تأسف است!درینجا سوال دیگری مطرح است: قبلاً چه کرده اند و در کدام موضع ملی قرار داشتند و یا هستند که حالا میخواهند نیروی "چپ" را زیر به اصطلاح واژۀ "اتحاد" به دنبال خود بکشانند!. . . مُورچه به غار خود داخل شده نمیتوانست، تخم مرغی را هم با خود کشانید!! بهر حال، صحبت دربارۀ کدام نیروی چپ افغانیست؟ آنانیکه در حقیقت هنوز خودرا و موضعگیری خودرا درست و بشکل مناسب درک نکرده اند؟ و هنوز نمیدانند که به نفع "کی" کار میکنند، بنفع مردم یا دشمنان مردم؟! هنوز قناعت پیدا نکرده اند که افغانستان و خلق های ستمدیده افغانستان زیر چکمۀ اشغالگران خارجی، آهسته آهسته . . به سوی مرگ سرازیر میشوند یا خیر؟!هنوز این دانشمندان "چپ راستگرا" در خواب پنبه دانه می بینند! و معتقدند که با بمباردمان افغانستان و سوختاندن مزارع و قریه ها، ویران کردن خانه ها، و کاشانه های مردم، قتل و کشتار بیگناهان میتوانند "صلح و ثبات" را در کشور بوجود آورند. آنان میخواهند با غرش تانک و توپ های مُدرن امریکا و ناتو "پایه های" ملی و دموکراتیک و "اصلاحات" را در افغانستان "ریشه دار" و "تحکیم" نمایند! و گویا میتوانند به ایجاد "زندگی خوشبخت" "فضای آرام" و "استقرار" در کشور، سرعت ببخشند!! آنان فراموش کرده اند، که جورج بوش "جنگ بر علیه ترور" را وظیفه ای میخواند که پایانی برآن نیست! و معاون او دیک چینی آنرا جنگ بی پایان میداند که برای پنجاه سال یا بیشتر ادامه خواهد داشت، و بوش بار دیگر بتاریخ ۲۱ مارچ ۲۰۰۸ گفته است: طالبان هنوز شکست نخورده، و دولت افغانستان راه درازی برای خاتمه دادن به این گروه پیش رو دارد! این طرحی است که نه تنها برای افغانستان بلکه برای آینده جهان نگاشته اند: از افغانستان شروع و یک به یک به نقاط دیگر جهان سرایت خواهد کرد . .! برژینسکی در کتاب خود: صفحه شظرنج بزرگ . . . مینویسد: "وظیفه خودی ما اینست که این امر را قطعی کنیم، که هیچ دولت، و یا مجموعه ای از دولت ها آنقدر ظرفیت و توانائی بدست نخواهند آورد که بتوانند امریکا را از منطقه . . . به بیرون راند، و یا حتمی نقش تعیین کننده آنرا از میان ببرند . . ."!؟چه جوابی را "حزب متحد ملی" و یا "نهضت فراگیر دموکراسی و ترقی افغانستان" و "دیگران" خواهند داشت؟! آنان قبل از همه، و قبل از هرچیز باید اندکی به ارگان های قدرت دولتی کنونی در افغانستان نظراندازی کنند تا "قضاوت روشن و درستی" را به سادگی بتوانند بدست آورند! کیها اند که مقامات قدرت "حاکمیت ملی" را اشغال کرده و رهبری را بدست گرفته اند؟!آنانیکه امروز در رهبری ارگانهای امنیت ملی کشور- وزارت دفاع، داخله و امنیت قرار دارند، آیا آدمکشان و جنایتکاران و دهشت افگنان دیروز نیستند؟! اکثریت چوکی های ولسی جرگه، مشرانو جرگه را کی اشغال کرده است؟ با کدام مقام "دولتی" و "اراده ملی" میتوان وظایف "ملی" را انجام داد!؟ با کدام "ارگان ملی" و "حامیان وطن" و با کدام رهبران دارای "هویت ملی" میتوان زمینه تفاهم و همکاری را بدست آورد . .؟!آنان "چپی ها" نیستند که با چنین سازمانهای لغزش یافته احساس همدردی و روحیه همکاری را نشان میدهند!! و مفکوره های سازش کاری و "مصالحه" را در سر می پرورانند . . آنان راست راستگرایان هستند که خودرا زیر "پرده" چپ به شیوه نظامی ستر و اخفا مینمایند!آقایان دانشمند "ملی" و "میهنی" و "دنباله روان" و چپ راستگرا باید از موضعگیری سالم و اصولی چپ واقعی آگاهی درست یابند که:حل اوضاع و شرایط پیچیده کنونی ملی، وابسته امروز قبل هرچیز به هدف اصلی و مبرم مبارزه:رهائی از اسارت اشغالگران خارجی، متوقف ساختن مداخلات در امور افغانستان و واژگون ساختن پلانها و نیروهای تروریست جنایتکار و دهشت افگن "القاعده" و "طالبان" و ایجاد یک پایگاه ملی و دموکراتیک در کشور، بمنظور نیل به استقلال، حاکمیت ملی و تمامیت ارضی میباشد. قبلاً به صراحت گفته شده بود و اکنون تکرار میشود:برای خلق های افغانستان، و بمنظور نجات و رهائی از تسلط اشغالگران بجز موجودیت یک حزب نیرومند ملی و دموکراتیک، ترقیخواه که به کمک آن رزمندگان افغانستان را بخاطر منافع زحمتکشان بسیج سازد و دشمنان را شکست دهد، راه دیگری وجود ندارد. چنین حزبی راه سازش، انحراف و گمراهی را نخواهد پذیرفت. چنین حزبی سد راه "ریویزیونیزم" و "اپورتونیزم" و "شوونیزم" میباشد.چنین حزب به اساس تحلیل علمی، واقعبینانه و مطابق با منافع و اهداف ملی خلق های افغانستان مبارزه رهائی بخش خودرا تا سرحد پیروزی به پیش خواهد برد. ترس و بیم و عقبگرائی در فرهنگ چنین حزب وجود نخواهد داشت . هرگاه این حزب با امکانات پاک و شریفانه خود بتواند زحمتکشان و روشنفکران کشور را متحد و به ضرورت رهائی از قید اسارت اشغالگران آگاه و معتقد سازد و به ایجاد جبهه متحد ملی موفق شود، افغانستان به سوی پیروزی و به موفقیت های بزرگی دست خواهد یافت . ضرورت است که مبارزه در راه آگاهی و بسیج ساختن تمام ملیت ها و اقوام بر اساس تأمین منافع توده های وسیع زحمتکش و بر اساس مناسبات برادرانه، مبارزه علیه هرگونه ستم ملی آغاز و تشدید بخشیده شود، و بجای مناسبات پوسیده اجتماعی شیوه های نوین در سیستم پیشرفته اقتصاد ملی مبتنی بر روابط عادلانه طرح ریزی و پیشبرده شود. جوابگوی چنین ضرورت و شرایط را یک حکومت منتخب ملی و دموکراتیک میباشد. هدف عمده و مبرم دیگر مبارزه امروزی ایجاد یک جبهه متحد ملی فراگیر نمایندگان سیاسی اقشار اجتماعی و روشنفکران کشور در یک پارلمان منتخب و دموکراتیک و ایجاد حکومت منتخب با توانمندی قانونی در جمله اهداف ملی قرار دارد . . . با چنان نیرو و قدرت ملی و توانمندی میتوان هرچه زودتر به اشغال نظامی خارجی خاتمه بخشید و زمامداری را بدست خود مردم افغانستان سپرده و فعالیت های تروریستی را سرکوب و صلح و ثبات را برقرار کرد، و تمام پدیده های ضد ملی در زمینه های گوناگون کشور و زندگی مردم ریشه کن و برچیده ساخت. این بود موضعگیری سالم و اصولی نیروی چپ افغانی . . .!به تحقق رساندن چنین مسؤولیت بزرگ، وظیفه شریفانه تمام وطندوستان، آزادیخواهان و نیروی چپ واقعی افغانستان است . . . گمراهان و فریب خوردگان میتوانند درین روند ملی سهم خودرا ایفا کنند در صورتیکه وابسته گی خودرا تماماً از زنجیر اسارت اشغالگران قطع و به اهداف ملی و مبارزه ملی خلق های افغانستان صادقانه بپیوندند . .!اینست راه مبارزه رزمندگان چپ برای آزادی!آیا همایش "هلند" چنین موضعگیری سالم را در مبارزه برای آزادی، استقلال، حاکمیت ملی و تمامیت ارضی می پذیرد؟!

سوقصد به کرزای, بازگشت طالبان

روشنگری:سوقصد جديد به جان حامد کرزای در مراسم سالگرد ورود مجاهدين به کابل (هشت ثور) در حالی که مراسم به صورت مستقيم از تلويزيون دولتی پخش می شد, وضعيت وخيم و بحرانی افغانستان و افزايش قدرت طالبان را در اين کشور دوباره به صحنه رسانه ها و افکار عمومی کشيد. بويژه اين که برای اين مراسم که در آن علاوه بر کرزای رؤساى قواى سه‌گانه، رهبران جنگ سالار، سفراى آمريكا و انگليس و تعدادی ميهمان خارجی ديگر, نماينده بلندپايه سازمان ملل در کابل, فرماندهان ناتو و جمعی از شخصيت‌هاى سياسى حضور داشتند, شديد ترين تدابير امنيتي، و مجهزترين تيم محافظان تدارک ديده شده بود تا نمايش تثبيت اوضاع افغانستان موثر واقع شود. بگذريم از اين که خود انتخاب هشت ثور به عنوان مبنايی در برگزاری جشن ملی يک دهن کجی شنيع به هر چه جشن ملی و غيرملی بود. زيرا اين روز روزی بود که رژيم سرکوبگر سابق به دست جنگ سالاران سرکوبگر و فرماندهان محلی و باندهای قاچاق مواد مخدر سقوط کرد و موجی بی سابقه از کشتار, غارتگری, جنايت و ستيزه های داخلی گروههای "جهادی", کوچ داخلی, فرار و آوارگی ميليونی افغانستان را فرا گرفت. در هر حال در جريان حمله خمپاره ای طالبان, كريم خليلي، معاون حامد كرزاى کشته شد و دو نماينده مجلس همراه با 9 تن ديگر به شدت مجروح شدند. (يک خبر ديگر تعداد کشته ها را 3 نفر اعلام داشته است) البته اين اولين سوقصد به جان کارزای نيست و اولين قدرت نمايی طالبان در کابل هم به شمار نمی رود. کرزای تاکنون سه بار از سوء قصد جان سالم بدر برده است. قدرت نمايی طالبان در مراسمی که سرمايه گذاری امنيتی فوق العاده ای برای برگزاری بی حادثه آن صورت گرفته بود, برخی گزارش هايی را که پيش از اين در رابطه با وضعيت وخيم امنيتی افغانستان منتشر شده است تاييد می کند. حداقل از نيمه سال ميلادی گذشته, جای ترديدی در باره پيشروی های طالبان باقی نمانده است. به گزارش کميسيون حقوق بشر سازمان ملل طی سال گذشته 117 حمله خونين انتخاری در افغانستان صورت گرفت, ميزان ترورها بيست و پنج درصد افزايش يافت و حداقل 8 هزار نفر جان خود را از دست دادند. در پايان پنجمين سال اشغال افغانستان شمار نيروهای اشغالگر آمريکا و ناتو 40 هزار نفر بود, با تشديد وخامت امنيتی اوضاع اين تعداد اکنون به 70 هزار نفر رسيد. از اين تعداد 32 هزار نفر نظاميان آمريکايی و سايرين نظاميان عضو کشورهای ناتو هستند. تقويت نظامی گری, دور باطل جنگ و کشتار و خشونت همزمان با حمله جديد طالبان در کابل, خبرگزاری ها اعلام کردند که گروه جديدی از تفنگداران آمريکا از يگان 24 ضربت نيروى دريايى شامل حدود 3500 نفر برای استقرار در منطقه هلمند که در 2 سال اخير تحت کنترل طالبان قرار دارد, اعزام شده اند. طالبان بخش های وسيعی از مناطق جنوب و شرق افغانستان را تحت کنترل خود دارند و بيشترين حملات آنها از اين مناطق صورت گرفته است. گزارش های رسمی رسانه ها می گويد که حدود 10 درصد خاک افغانستان در کنترل طالبان است, اما در گزارش واقعی تری که در 21 نوامبر سال گذشته از سوی يک گروه لابی با تجربه طولانی حضور در منطقه انتشار يافته بود, (1) تاکيد شده بود که "طالبان ها در 54 درصد کشور حضور دايمی دارند و عليرغم حضور ده ها هزار سرباز ناتو و ميلياردها دلار کمک، شورشيان طالبان که در حمله 2001 از قدرت رانده شدند، اکنون مناطق بسيار گسترده,از جمله روستاها، برخی از مراکز ايالات و راه های ارتباطی را بدون هرنوع چالشی تحت کنترل خود گرفته اند." دو علت مهم پيشروی طالبان, يکی طبيعت فاسد, جنگ سالار و ضد مردمی گروهبندی های حاکم بر کابل است که در واقع کلسيونی از جنايتکاران جنگی دو دهه اخير افغانستان, فرماندهان قاچاقچی محلی, روسای قبائل, ماموران سابق سيا و افراطيون بشدت واپس انديش و شبه طالبانی هستند و دوم, فروپاشی اقتصادی و اجتماعی اين کشور در اثر حکومت اين گروهها در همراهی با اشغالگران. به تصريح گزارش ياد شده, "ميليون ها نفر در افغانستان در وضعيت فلاکت باری به سر می برند و موقعيت فاجعه بار انسانی در آن قابل قياس با فقيرترين بخش های آفريقا است. اين در حالی است که کشور از سال 2001 بيش از 15 ميليارد دلار کمک دريافت کرده ولی بنابر گزارش اکسفام بيشتر اين کمک ها به دست مردمی که به آن نياز دارند نمی رسد يا صرف پروژه های توسعه پايدار که بتواند وضع زندگی مردم را بهبود ببخشد نمی شود." "مت والدمن" مشاور امور سياست‌ گذارى موسسه اكسفام در گزارشی که 6 فروردين ماه جاری در کابل انتشار يافت تاکيد کرد که کشورهای غربی که وعده کمک مالی به بازسازی افغانستان داده بودند, از انجام وعده خود سرباز زده اند. به تاکيد گزارش , آمريکا از سال ۲۰۰۲‬ ميلادى تا سال جارى تنها به نيمى از تعهدات مالی خود عمل كرده است. كميسيون اروپا و دولت آلمان كمتر از دوسوم تعهدات خود را انجام داده‌اند و بانك جهانى نصف تعهد ‪ ۶/۱‬ميليارد دلارى را ارائه داده و انگلستان از وعده ‪ ۴۵/۱‬ميليارد دلارى خود، ‪ ۳/۱‬ميليارد دلار را تاكنون در افغانستان به مصرف رسانده است. ‪ ۴۰‬درصد از پول‌هاى مصرف شده در افغانستان به كشورهاى اهداكننده برگشته و بيشتر اين پول‌ها صرف پرداخت به شركت‌هاى قراردادى و حقوق مشاورين شده است. اين گزارش در باره بقايای کمک های مالی مثالی از نحوه مصرف پول ها می زند و می گويد:" يك جاده از مركز كابل تا فرودگاه اين شهر بيشتر از ‪ ۳/۲‬ميليون دلار در هر كيلومتر هزينه داشته كه اين پول چهار برابر هزينه ساخت يك جاده در اين كشور مي‌باشد." در حالی که اشغالگران افغانستان يا همان هسته اصلی باصطلاح "جامعه جهانی" زير عنوان کمک به بازسازی افغانستان, پول ماليات دهندگان کشورهای خود را صرف تامين مخارج ماشين جنگی شان در افغانستان ويران شده و بمباران مناطق مسکونی مردم فقير می کنند و بقايای کمک ها از سوی دولت فاسد و وابسته کرزای بلعيده می شود, فقر و فلاکت مردم اين کشور دائم رو به گسترش است. براساس يک گزارش جديد که همزمان با خبر سوقصد به کرزای انتشار يافت, در حال حاضر در افغانستان در هر 28 دقيقه يک زن در هنگام زايمان جان خود را از دست می دهد! به گزارش يونيسيف متوسط بيسوادی در بزرگسالان حدود 71 درصد است. در مورد زنان 86 درصد. حدود 30 درصد کودکان واجب التعليم برای کمک معاش به خانواده هايشان کار می کنند. 43 درصد زنان افغان از خشونت جنسى شاکی اند. بيش از شصت درصد ازدواج ها اجبارى است. 57 درصد عروس هاى افغان زير شانزده سال سن دارند. وضع بهداشت فاجعه بار است. در استان بدخشان برای هفت هزار زن تنها يک کلنيک وجود دارد که آن هم دکتر ندارد. مين های جنگی هنوز ماهانه شصت‌ تا نود نفر قربانی می گيرند. اکنون فقط کشت ترياک است که در افغانستان ويران شده رونق دارد. به تخمين سازمان ملل کشت ترياک در سال 2008 به صورت عمده مشابه محصول ثبت شده سال گذشته يعنی 192000 هکتار زمين و يا فقط اندکی کمتر از آن خواهد بود. با اين وضعيت روشن است که ريشه تغذيه طالبان و گسترش روزافزون نفوذ اين گروه ارتجاعی در کجاست. اعتماد به نفس آنها اکنون به حدی رسيده است که حتی دعوت های مکرر کرزای به اتحاد با خود را رد می کنند و تلاش او که قوانين شريعت و اعدام ها را برای نزديکی به طالبان دوباره برقرار کرده است را بی پاسخ می گذارند. نمی شود با 70 هزار لشکر بر سر مردمی فقير خراب شد و خانه ها و آلونک هايشان را بمباران کرد, بدسابقه ترين جنايتکاران جنگی را که کوچک ترين دست کمی از طالبان ندارند بر آنها گماشت و کشور را بدون راه و جاده و بهداشت و درمان و آموزش و اشتغال به حال خود رها کرد. اين نوع "جنگ با ترور" که در پائين با ويرانی زيرساخت های اجتماعی, اقتصادی و شرايط بقای ملی همراه است و در بالا با ائتلاف های بشدت ارتجاعی و ضد مردمی, شرايط رشد دمکراسی را فراهم نمی کند, بلکه آن را بکلی نابود می سازد و زمينه را برای تقويت نيروهای سياه و مرتجع فراهم می کند. اشغالگران همانقدر در بيرون راندن طالبان از افغانستان در سال 2001 سهيم اند که در رسيدن آنها به دروازه های کابل در سال 2008 . شکست طالبان نشان پيروزی استراتژی "جنگ با ترور" نبود, در حالی که بازگشت طالبان فقط مبين آن است که اين استراتژی زير چادر اکسيژن نفس می کشد. 1- يادداشت روشنگری در باره اين گزارش را در لينک زير بخوانيد: http://www.roshangari.net/as/ds.cgi?art=20071122011137.html

۱۳۸۷ اردیبهشت ۷, شنبه

robert-fisk.comهموطنان , براي درك فاجعه جنگ عراق از سايت و عكس هاي" رابرت فيسك" ديدن

http://www.robert-fisk.com/

Page 1Page 2

Page 7Page 8

Page 9Page 10

Page 11Page 12

Page13Page 14

Page 15Page 16

Page 17Page 18

Page 19Page 20

Pictures of Destruction and Civilian Victims of the Anglo-American Aggression in Iraq (March / April 2003)
Please note that some of these pictures are not suitable for small children and those who have weak hearts. The following photos are only of a very tiny fraction of the thousands of Iraqi Civilian Victims
who have been terrorised, humiliated, injured, maimed and killed through British and American Bombing of civilian areas in various cities of Iraq. Due to insecurity, Independent Reporters could not and still can not reach many areas to photograph and report the atrocities. Even after the bombing had stopped, thousands of civilians continue to suffer and die due to their severe injuries. We kindly request Independent News Reporters to send us photos of the Anglo-American atrocities in Iraq for inclusion on these
pages
.http://www.robert-fisk.com/iraqwarvictims
_
page1.htm

22فروردين.نقشه سری آمريکا برای عراق - گاردين

روشنگری. روزنامه گاردين در شماره 8 آوريل خود اطلاع داد به يک سندی موثق دست يافته است که ناظر بر حضور از نظر زمانی نامحدود open-ended ارتش آمريکا در اين کشور است. اين سند که تاريخ 7 مارس را دارد و روی آن نوشته ,محرمانه, و , حساس, در چارچوب يک ,توافق استراتژيک, بين آمريکا و دولت مالکی تنظيم شده است. هدف اين پيش نويس تعويض ,ماموريت از جانب سازمان ملل , با توافق مزبور است و در آن آمده است آمريکا حق دارد ,هرزمان از نظر امنيتی لازم باشد به عمليات نظامی دست زده و افراد را بازداشت کند., حضور نظامی آمريکا در عراق و اشغال کشور اکنون تحت عنوان ماموريت سازمان ملل توجيه ميشود. اين ماموريت در پايان سال جاری خاتمه می يابد. در اين سند همچنين آمده است که آمريکا از خاک عراق برای تهاجم به کشور های ديگراستفاده نميکند که به نظر گاردين با توجه به تنش شديد بين رژيم ايران و آمريکا قابل توجه است. گاردين همچنين يادآوری ميکند معلوم نيست اين پيش نويس در عراق يا آمريکا مورد تاييد قرار گيرد. http://www.guardian.co.uk/world/2008/apr/08/iraq.usa

نامه ی سعيدی سيرجانی به آقای خامنه ‏ای پيش از دستگيری

جناب آقای خامنه ‏ای
پيام عتاب ‏آميز جناب عالی را آقای صابری برايم خواند، و متاسف شدم، نه به علت اين که مورد قهر ‏آن مقام معظم قرار گرفته ‏ام و به زودی امت هميشه در صحنه حزب‏ الله حسابم را خواهند رسيد که مرگ در راه دفاع از ‏حق شهادت است و ما مرگ شهادت از خدا خواسته ‏ايم. تاسف و تاثرم از پندارهای باطل خويش بود و اميدهای برباد ‏رفته ‏ام درباره سعه صدر جناب عالی و سرنوشتی که ملت ايران در دوران رهبری شما خواهند داشت.‏
بگذريم از لحن توهين ‏آميز پيام که حتی قاصد را شرمنده کرده بود و از هر مسلمان با تقوايی بعيد مي‏نمود تا چه رسد ‏به رهبر مسلمانان جهان. حيرتم از اين است که جناب عالی به استناد کدامين سند و قرينه و امارت مرا مرتد قلمداد ‏کرديد و نامعتقد به اسلام. اگر مستند به نوشته‏ های من است ای کاش موردش را مشخص می فرموديد، و اگر مبتنی بر ‏واردات غيبی است و اشراف بر ضماير که انالله و انااليه راجعون.‏
‎می ‏دانم در حکومتی که مرحوم شريعتمداری با آن مقام فقاهت، مهندس بازرگان با آن تقوای دينی و سياسی، آيت ‏الله ‏منتظری با آن سوابق مبارزاتی دق‏مرگ و خانه‏ نشين و مطرودند، تکليف امثال بنده معلوم است و بر ما کجا برازد دعوی ‏بی‏ گناهی.‏
و می دانم رهبر جليل القدری که با يک نهيبش نمايندگآن مجلس اسلامی در لاک سکوت و وحشت مي‏خزند، البته ‏می تواند با تيغ بيدريغ تکفير حمله بر من درويش يک قبا آرد.‏
فرموده بوديد چرا اين همه مزايای حکومت اسلامی را نديده ‏ام و به تمجيد نپرداخته ‏ام. اين وظيفه اخلاقی را شاعران و ‏نويسندگان محترمی که با چرخشی ناگهانی در سلک هواداران ولايت فقيه درآمده ‏اند بهتر و موثرتر انجام مي‏دهند. ‏وانگهی رژيمی که علاوه بر فرستنده‏ های راديويی و تلويزيونی هزاران مسجد و منبر و مجلس را در اختيار دارد چه نيازی ‏به مديحه ‏سرايی مطرودان دارد، به خصوص نويسنده کج‏ سليقه‏ ای که هرگز در مدح هيچ امير و حاکمی قلم نزده است.‏
فرموده بوديد چرا در انتقاد از حکومت شاه به جزئيات اداری پرداخته ‏ام؟ از همين انتقادهای جزئی هم شرمنده ‏ام که ‏بحمدالله در اين ده سال فرصت‏ شناسان حق مطلب را ادا کرده ‏اند و بر حاکم معزول تاخته ‏اند. وضع من در زمان شاه نيز ‏مانند امروزم بود. مينوشتم و چاپ مي‏شد و منتشر نمي‏گشت، ديکتاتور مغرور بدعاقبت مي‏پنداشت با شکستن قلمها و زجر آزادگان بر دوام حکومت خود می ‏افزايد. قطعا مقالات سانسور شده من در بايگانی ساواک موجود است. بفرماييد ‏مطالب از "يغما" و "خواندنيها" بيرون کشيدهِ مرا در مقوله سياست فرهنگی، ماجرای کاپيتولاسيون، مضحکه تغيير ‏تاريخ، شعبده جشنهای شاهنشاهی به حضورتان بياورند تا بدانيد بوده ‏اند مردم از جان گذشته‏ای که به هيچ دعوی ‏مبارزه و پيوستگی به دارودسته‏ ای از بيان حقايق پروايی نداشته ‏اند.‏
اما در مورد کتابهای توقيف‏ شده بنده واقعا نمي‏دانم کجايش حمله به اسلام است يا اساس حکومت اسلامی. من ذاتا ‏از ريا و دروغ و تبعيض و ستم متنفرم و اين نفرت در نوشته ‏هايم منعکس است. اگر خدای ناخواسته همچو فاسدی در ‏دستگاه حکومت حاضر اين است که انتقاد از هر مسندنشين و مسئولی حمل بر "زيرسوال بردن رژيم" مي‏شود و لطمه ‏زدن به اساس اسلام و بهانه‏ ای برای سرکوبی و اختناق و نتيجه‏ اش همين که مي‏بينيم. من به آنچه در کتابهای توقيف ‏و خمير شده ‏ام نوشته ‏ام عميقا اعتقاد دارم و در هر محکمه‏ ای حاضر به پاسخ‏گويی ‏ام. اگر واقعا خلاف اسلام يا حکومت ‏واقعی اسلامی است، چرا بدين شيوه ‏های غير اخلاقی با من رفتار مي‏کنند. مگر مملکت قانون ومحکمه ندارد؟
جناب آقای خامنه ‏ای توقع مردم مسلمان ايران از حکومت اسلامی جز اينهاست که مي‏کنند. در رژيم کمونيستی تکليف ‏خلايق معلوم است. همه فضايل و امتيازات در نيروی کار مفيد افراد ملت خلاصه مي‏شود و مناصب و مقامات در دست ‏طبقه کارگر است و استبداد کارگری حاکم بر جامع، در ممالک سرمايه ‏داری تمول و درآمد بيشتر ضامن قدرت اجتماعی ‏است و سرنوشت مردم در قبضه کسانی که به هر شيوه و از هر طريق صاحب آلاف و الوفی شده ‏اند. اما در حکومت ‏اسلامی ضابطه چيست؟ آيا فضايل منحصر به نماز و دعای بيشتر است و روزه طولاني‏تر و سجده غليظ تر و لقب حاجی ‏و انبوهی محاسن و کلفتی دستار و دعوی بسيار، يا به حکم آيه کريمه ان اکرمکم عندالله اتقيکم فضيلت افراد محصول ‏تقرب به حق است و قرب يزدان در گرو تقوی؟
اگر چنين است اجازه فرماييد بی‏ هيچ ملاحظه و پروايی عرض کنم بسياری از اعمال سران حکومت خلاف تقواست. اين ‏را به تجربه شخصا دريافته‏ ام و اثباتش اگر خواستيد آسان است. بگذريم از دو سال اول که نابسامانی ها جواز ‏آشفته‏ گويی ها و آشفته ‏کاريها بود. در همين چندماه اخير بزرگانی که در خبرنامه ‏ها و جرايد مرا عضو حزب توده و خدمتگزار ‏شاه و مامور ساواک معرفی کردند، هم از معصيت سنگين بهتان باخبر بودند و هم از نحوه زندگی و خلق ‏و خوی من، به ‏فرض اين که با گذشته زندگی بنده آشنايی نداشتند به فيض مقام و موقعيت خويش مي‏توانستند از دستگاه اطلاعاتی ‏کشور جويای سوابق شوند و آنگاه دست به قلم ببرند، يا کسانی را مامور، که مزاحمت هايی از قبيل سنگ‏ پراندن و ‏شعارنويسی بر درويوار خانه‏ ام کنند.‏
جناب آقای خامنه‏ ای بنده به خلاف حکم قاطع شما مسلمانی، صافی اعتقادم، و به دين و عقيده ‏ام مباهات مي‏کنم. هيچ ‏ابله مخالف اسلامی نمي‏آيد پانزده سال عمر خود را صرف تصحيح و چاپ مفصل‏ترين تفسير قرآن کند. کسی که به ‏اسلام بی ‏اعتقاد است، با چه انگيزه ‏ای قصيده "اين بارگه که پايه‏ اش از عرش برتر است" را تقديم آستانه قم مي‏کند؟ ‏کسی که دلبسته اسلام نيست در شرايط حاضر خاموش می‏ نشيند تا به نام مقدس اسلام هر ناروائی بر مردم تحميل ‏شود و اساس اعتقادشان متزلزل گردد.‏
جناب آقای خامنه‏ ای، من بيش از هر مسلمان متعصبی با سلطه و نفوذ اجانب به هر صورت و در هر مرحله اعم از ‏شرقی و غربی در وطن عزيزم مخالفم و بيش از بسياری از مدعيان به حقانيت شريعت اسلام معتقد. به هيچ حزب و ‏دسته و گروهی نه در گذشته بستگی داشته‏ ام و نه بعد از اين می توانم داشته باشم. اگر هوس جاه و منصب داشتم ‏در سال ۵۷ دعوت وزارت را با سرعت و صراحت رد نمی کردم، و اگر در طمع مال و منال بودم مجبور نمی ‏شدم درين ‏سالهای پيری و ممنوع‏ القلمی خانه مسکونيم را که تنها مايملکم در پهنه جهان بود بفروشم و صرف معاش کنم. ‏آدميزاده‏ ام، آزاده ‏ام و دليلش همين نامه، که در حکم فرمان آتش است و نوشيدن جام شوکران. بگذاريد آيندگان بدانند که ‏در سرزمين بلاخيز ايران هم بودند مردمی که دليرانه از جان خود گذشتند و مردانه به استقبال مرگ رفتند.‏
با تقديم احترام- سعيدی سيرجانی

۱۳۸۷ اردیبهشت ۶, جمعه

خائنين در خدمت گفتار؟ شاهپور بختيار و نقش وي در حمله عراق بايران

هرچند که سنگلاخ و شب تاریک است
هر چند که پرتگاه و ره باریک است
با این همه ، رهنوردها می دانند
از نیمه گذشته شب ، سحر نزدیک است
نعمت آزرم

نوشته Serge HALIMI حمايت گرائي اقتصادي( پروتکسيو نيسم)

نوشته Serge HALIMI دبیر هيئت تحريريه لوموند ديپلوماتيک
لوموند ديپلوماتيک
برگردان: نرجس خاتون عظيمي
حمايت گرائي اقتصادي( پروتکسيونيسم)همه ميدانستند روزي كه ايالات متحده همزمان با ركود و كسري عظيم تجاري مواجه شود نظريه مبادله آزاد توسط يکي از با نفوذترين طرفداران آن زير سوال خواهد رفت .خريد ١٧٩هواپيماي ترابري توسط ارتش آمريكا که بخشي از ساخت آنها توسط كمپاني دفاع هوايي فضايي اروپا( ( EADS انجام مي گيرد گرايش عميق آمريكا به حمايت از توليدات داخلي را نفي نمي كند زيرا در اين قرارداد ٣٥ ميليارد دلاري( ٢٣ ميليارد يورويي) منافع آمريكا به نحو چمشگيري محفوظ مانده است. هواپيماي به اصطلاح اروپايي مجهز به يك موتور جنرال الكتريك و با همكاري شركت آمريكا يي نرتروپ گرامن(NORTHROP GRUMMAN) در آلاباما مونتاژ مي شود. تا جائيکه بيش از نيمي از ارزش افزوده آن در امريکا توليد مي گردد. بخش قابل توجهي از تجهيزات شرکت رقيب يعني بوئينگ – که هواپيمايش هم ديرتر ارائه مي شود و هم ظرفيت ترابري وهم شعاع پروازي محدود تري دارد- خارج از امريکا توليد مي شود. ديگر در واقع تنها سر مقاله هاي روزنامه هاي تخصصي يا مجلات اقتصادي - تجاري هستند که دفاع از شركتهاي ملي وكاركنان آنها را نوعي حركت كفرآميز به حساب مي آورند. در حاليكه تاريخ اقتصاد نشانگر اين نكته است كه بيشتر كشورهاي توسعه يافته بدون وضع قوانين محدود كننده تجاري به اين درجه از پيشرفت دست نيافتند. هيچ كدام از كشورهاي انگلستان، فرانسه، كره، ژاپن و پروس قدرت صنعتي خويش را با احترام به « اصل » امتيازات مقايسه اي ديويد ريكاردو به دست نياوردند.از قرن ١٩ تا اوايل قرن ٢٠ آمريكا توانست به بالاترين نرخ رشد اقتصادي جهان با تعرفه گمركي در حدود ٥٠% برسد( ٤٤ درصد در سال ١٩١٣). بعد ها در عين مخالفت ظاهري با حمايت گرائي، رونالد ريگان واردات خودرو، فولاد، شكر و پارچه را محدود كرد ودولتش عوارض گمركي بر واردات موتور سيکلت هاي بزرگ را به منظور حمايت از كارخانه هارلي ديويدسون يازده برابر كرد. و فشارش را بر ژاپن براي بالا بردن ارزش پولش ادامه داد تقريبا همانند جورج دبليو بوش كه اكنون چنين فشاري را بر چين وارد مي کند.(١)با اين حساب سياست كنوني پولي بانك مركزي آمريكا- كه به طور ضمني از سوي كاخ سفيد پذيرفته شده - پيامدهاي مشخص بازرگاني به همراه دارد حتي اگر با دست يازي به تمهيداتي زيرکانه تر از حمايت گرائي به پيش برده مي شود: نرخ پائين دلار صادرات امريکا را تسهيل مي کند، امري که از شدت نتايج منفي رکود اقتصادي کنوني امريکا مي کاهد. چراکه تنها در اتحاديه اروپاست که سياست گذاري نرخ بهره بانک مرکزي، که امروز بسيار بالا نيز مي باشد ، مي تواند برجسته ترين صنايع کشورهاي اروپائي را که معمولا با کمک سرمايه دولتي بوجود آمده اند مورد تهديد قرار دهد. در چنين وضعيتي است كه با دوباره با لا رفتن ارزش يورو- كه مي تواند براي اروپاييان بسيار خطرناك باشد- شركتهايي همچون EADS فعاليت خود را به جهت مناطقي كه در آن دلار پول رايج است سمت و سومي دهند.(٢)اما انتخاب پنتاگون داراي مولفه ديگري نيز هست که همانا اعمال نفوذ سياسي استراتژيک مي باشد. اروپا براي بدست آوردن حق ويژه تامين هواپيماهاي آمريكايي كه بخشي ازتجهيزات آن به لطف سياست نرخ سود پايين بانك مركزي آمريكا توسط خود آن كشور ساخته مي شود چه بهايي را بايد بپردازد؟ در زمان اعلان تصميم مساعد EADS نماينده حزب دموكرات امريکا، ژان مورتا ، اروپاييان را سرزنش كرد كه چرا تعداد كمي از آنها در جنگ افغانستان حضور دارند. با همزماني حيرت انگيزي رئيس جمهور نيكلا ساركوزي هزار سرباز فرانسوي را با عجله به جنگ افغانستان فرستاد. و براي توجيه كردن روابط خود با واشنگتن چنين توضيح داد:آيا مي توان حتي لحظه اي تصور کرد که در فضاي پر تنشي که بين آمريکا و فرانسه در گذشته وجود داشت قرارداد EADS براي تهيه هواپيماهاي ترابري به امضا برسد ؟(٣)چه سخني مي ماند جز آنكه اين تصميم پنتاگون در واقع درسي ناب در مورد مبادله آزاد مي باشد.١- به منظور كاهش كسري تجاري ايالات متحده از فشار خود بر چين براي بالا بردن ارزش پول خود نكاست.اما افزايش ده درصدي يون تا ژانويه ٢٠٠٧ كاهش كسري تجاري قابل توجهي را براي امريکا به همراه نداشت.٢- نخست وزير فرانسه در واكنش به اين قضيه در پاسخ به مجله Les Echos در تاريخ ١٠ دسامبر ٢٠٠٧ گفت:آلمان و فرانسه كه سرمايه گذاري عظيمي در ايرباس كرده اند نمي خواهند شاهد اين مساله باشند كه سرمايه آنها به جيب كشورهايي كه پول رايجشان دلار است برود.واينكه دولت سهامدار همه تلاشش را براي منصرف كردن ايرباس از تمركز زدايي توليداتش خواهد کرد.٣- مصاحبه با فيگارو پاريس ٧ مارس ٢٠٠٨

۱۳۸۷ اردیبهشت ۵, پنجشنبه

يك نمونه كوچك از سخنان نايب امام زمان و ولي فقيه ؟؟

تجمع انگلها و مفت خورها ,جامعه بخاك سياه نشسته ايران!



1 – سخنرانی خمینی 26 مرداد58 در آستانه تعطلیل كردن نشریات مستقل و نشریات گروهای سیاسی و دادن دستور حمله و لشگر كشی تمام عیار(در واقع اعلام جهاد) به كردستان، به همه نیروهای مسلح:
«...اگر ما از اول كه رژیم فاسد را شكستیم و این سد بسیار فاسد را خراب كردیم به طور انقلابی عمل كرده بودیم و قلم تمام مطبوعات مزدور را شكستته بودیم و تمام مجلات فاسد را تعطیل كرده بودیم و رؤسای آنها را به محاكمه كشیده بودیم و حزبهای فاسد را ممنوع اعلام كرده بودیم و رؤسای آنها را به جزای خودشان رسانده بودیم، چوبه های دار در میدانهای بزرگ بر پا كرده بودیم و مفسدین وفاسدین را درو كرده بودیم این زحمتها پیش نمی آمد. من از پیشگاه خدای متعال و ملت عزیز عذر می خواهم[...] دولت ما انقلابی نیست، ارتش ما انقلابی نیست، ژاندارمری ما انقلابی نیست، شهربانی ما انقلابی نیست پاسداران ما هم انقلابی نیستند، من هم انقلابی نیستم. اگر ما انقلابی بودیم اجازه نمی دادیم اینها اظهار وجود كننند. تمام احزاب را ممنوع اعلام می كردیم، تمام جبهه ها را ممنوع اعلام می كردیم و یك حزب و آن حزب الله، حزب مستضعفین تشكیل می دادیم و من توبه می كنم از این اشتباهی كه كردم و من اعلام می كنم به این قشرهای فاسد در سرتاسر ایران كه اگر سر جای خود ننشینند ما به طور انقلابی با آنها عمل می كنیم. مولای ما امیرالمؤمنین سلام الله علیه، مرد نمونهً عالم، آن انسان به تمام معنا، ...در عبادت آنطور بود، در برابر مستكبرین و كسانی كه توطئه می كردند شمشیر را می كشید و هفتصد نفر را در یك روز چنانكه نقل می كنند از یهود بنی قریظه كه نظیر اسرائیلیها بودند و شاید اینها از نسل انها باشند، از دم شمشیر می گذراند ما نمی خواهیم در ایران ، در دنیای اسلام و در خارج كشور، وجاهت پیدا كنیم ما می خواهیم به امر خدا عمل كنیم و خواهیم كرد. «اشدا علی الكفار و رحمابینهم». این توطئه گرها در كردستان و در غیر آن در صف كفار هستند، با آنها باید با شدت رفتار كرد. دولت باید با شدت رفتار كند،ارتش باید باشدت رفتار كند. ژندارمری باید با شدت رفتار كند، اگر مسامحه كنند ما با خود همین مسامحه گرها با شدت رفتار می كنیم … دادستان انقلاب موظف است تمام مجلاتی را كه برضد مسیر ملت است و توطئه گر است توقیف كند و نویسدگان آنها را دعوت كند به دادگاه و محاكمه كند، موظف است كسانی را كه توطئه می كنند و اسم حزب روی خودشان می گذارند، رؤسای آنها را بخواهند وآنها را محاكمه كنند. فاسدها را سركوب كنید. عذرها را كنار بگذارید. بروید توطئه گرها را سركوب كنید. دولت مسامحه نكند. ارتش مسامحه نكند. پاسداران مسامحه نكنند...»(كیهان27مرداد1358)

2 - كیهان 14 فروردین 1358 صفحه 8 ستون احزاب و جمعیتهای سیاسی:
« هفت گروه انقلابی اسلامی، توحیدی صف، امت واحده، توحیدی بدر، فلاح ، فلق، منصورون و موحدین به هم پیوستند و سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی را به وجود آوردند. این سازمان در بیانیه شماره یك خود كه در حقیقت بیانیه اعلام موجودیتش می باشد اعلام داشته است: سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی خود را در برابر خدا و خلق مسئول پاسداری از دستاوردهای انقلاب اسلامی و تكامل و گشترش آن در جهان می داند. در این بیانیه آمده است: این سازمان متعهد است كه با عناصر، سازمانها، حكومتها، ابرقدرتها و هرجریانی كه علیه گسترش و تحقق انقلاب اسلامی عمل كند، از امپریالیست های جهانخوار راست و چپ و یا متجاوزان صهیونیست گرفته تا عناصر منافق، منحرف و فرصت طلب داخلی، مبارزه ایدئولوژیك سیاسی نموده و در صورت لزوم قاطعانه و با یقین به یاری خدا، با تمامی قدرت دست به حملات نظامی بزند»

۱۳۸۷ اردیبهشت ۱, یکشنبه

حمله هوایی اسرائیل به غزه بی بی سی


جنگنده های اسرائیلی روز یکشنبه (20 آوریل)، به نوار غزه حمله کرده و دست کم یک پیکارجوی حماس را کشته اند.
این حملات هوایی در بخش شمالی اراضی فلسطینی رخ داده است.
روز گذشته دست کم ده عضو گروه حماس در جریان چند درگیری با نظامیان اسرائیلی کشته شدند.
شماری از کشته شدگان در حمله به گذرگاه اسرائیلی کرم شالوم مشارکت داشته اند. در حمله به این گذرگاه سیزده سرباز اسرائیلی زخمی شدند.
خودروهای حامل شبه نظامیان حماس، در مه شدید به گذرگاه کرم شالوم نزدیک شده بودند که دست کم دو خودرو حامل مهمات منفجر شدند و شبه نظامیان فلسطینی به سوی سربازان اسرائیلی خمپاره پرتاب کردند. این اقدام با واکنش سربازان اسرائیلی روبرو شد و آنها نیز به شلیک پرداختند.
حمله به این گذرگاه، جدیدترین حمله نیروهای شبه نظامی فلسطینی به گذرگاه های تحت کنترل اسرائیل بوده است. این حملات متوجه گذرگاه هایی است که به غزه راه دارند. این حملات ساعاتی پیش از عید فصح، از اعیاد یهودیان صورت گرفت.
سامی ابو زهری از رهبران حماس گفته است که این گروه به حملات خود به این گذرگاه ها ادامه می دهد تا محاصره اسرائیل علیه غزه را متوقف کند.
محاصره نوار غزه که تحت کنترل حماس است از سوی اسرائیل ادامه دارد و اسرائیل تنها اجازه ورود حداقل مواد غذایی و برخی تجهیزات را می دهد.
محاصره نوار غزه توسط اسرائیل باعث مشکلات زیادی برای مردم نوار غزه شده و زندگی را برای آنها دشوار ساخته است.
سازمان ملل و بسیاری از گروه ها و سازمان های حقوق بشری نسبت به بروز یک فاجعه انسانی در غزه هشدار داده اند.

۱۳۸۷ فروردین ۳۱, شنبه

خاطرات بی ملاحظهً یک خانم شکارچی مار!

کارلا دل پونته با تمام قوا جنایتکاران جنگی جنگ یوگسلاوی سابق را به دادگاه کشاند ودر برابر قانون آنها را به پاسخگوئی واداشت . حتی در مورد خودش هم به سر سختی قضاوت می کند.


کارلا دل پونته ، خانم دادستان سویسی دادگاه بین المللی و جهانی لاهه در کشور هلند، کتاب خاطرات هشت سال گذشتهً خودش را هفتهً پیش در ایتالیا منتشرکرد. کتاب را با جملهً « من زمانی با برادرهایم به شکار مار می رفتم ». شروع وبا این جمله تمام می کند « هنوز هم من بیشتر شکارچی مار هستم تا دانش آموختهً رشتهً حقوق ».

هشت سال تمام خانم دل پونته تلاش کرد بعنوان دادستان و در مقام مدعی العموم قربانیان جنگی یوگسلاوی سابق در شهر لاهه در هلند از سال 1999 تا 2007 جنایتکاران و جانیان جنگ بالکان را دستگیر کرده و در برابر قانون به پاسخ گوئی وادارد. در این رابطه او نه تنها با مخالفت و مقاومت صربی ها، کرواتی ها ، کوزوو آلبانی ها بلکه ایالات متحدهً امریکا، تعدادی از کشورهای اروپائی ، ناتو و واتیکان روبرو شد.
اودر کتاب خود مخالفت و کارشکنی هائی را که در طول این سال ها با آن ها مواجه شده است با کلمه « دیوار سنگی » توصیف می کند و می نویسد: وقتی که به قربانیان این جنگ مهیب فکر میکردم از کار خود ناامید نشده واین افکار پیوسته به من جرآت و جسارت ادامهً کارمی بخشید.
اسم کتاب او « شکار، من و جنایتکاران جنگ» ودر حدود چهار صد صفحه است که اوٌلین بار در ایتالیا قبل از آن که درسایر کشورهای اروپائی چاپ شود منتشر شد. خاطرات دادستانی که تجربه دادگاه رواندا( افریقا) را هم پشت سر دارد. حتی قبل از عرضه کتاب به بازار اعتراضات و نگرانی هائی از بابت چاپ آن ابرازشد. دولت صربستان برای جلوگیری از انتشار آن به سازمان ملل متحد شکایت کرد و ادٌعا کرد ظاهرآ انتشار این کتاب و اطلاعاتی که در آن وجود دارد باعث جلوگیری از دستگیری سایر جنایتکاران جنگی که هنوز دستگیر نشده اند می شود.

در واقع این خانم سیاست مدار شصت و یکساله سویسی در کتاب خیلی دقیق و مفصٌل جزئیات گفتگو و چک وچونه زدن های خود را با سیاستمداران و سازمان های امنیتی و جاسوسی صربستانی بخاطر پیدا کردن ردٌ پای جنایت کار فراری و فرماندهً سابق بوسنی صربی ، سربین رادوان و راتکو ملادیچ را شرح و در عین حال عملیات و روش هائی که باعث دستگیری آنان شده کاملآ توضیح می دهد.
مهمتر از این نکات ادعائی است که باعث برانگیختن حساسیٌت بلگرادشده است: مسئله دزدیدن اجزاً بدن زندانیان در دورهً جنگ کوزوو است. ً او در کتاب خود می نویسد که اطلاعات قابل قبول و دقیقی در یافت کرده است که آلبانی ها زندانیان صربی خود را به شمال آلبانی منتقل کرده وکه در آن جا قسمت هائی ار اجزاً بدرد بخور بدن آنان را در آورده و به خارج می فروختند، سپس زندانی ها را می کشتند. کارمندان دیوان لاهه اثر و رد خون و وسائل پزشکی را در محل حادثه پیدا کردند ولی متاًسفانه نتوانستند مدارک کافی برای ارائًه به دادگاه بدست آوردند.

کارلا دل پونته با موهای بلوند مایل به سفید وباعینک شاخی، حقوقدانی که کارش رعب بر دل جنایتکاران می اندازد ، دارای شخصیت قوٌی ، اتکاء به نفس و پیگیری او در کارهایش باعث شده است که در این کتاب بدون هراس، از نقاط ضعف تمام طرفین جنگ حرف می زند و چنین می نویسد« بخاطر وجود دادگاه لاهه هیچ گروهی و ملٌیتی در بالکان نمی تواند ادٌعا کند که قربانی جنگ بوده زیرا تمام جنایتکاران این جنگ خانمان سوز را بدون توجه به تعلقات قومی به دادگاه کشیده و مجازات قانونی شده اند.» او در کتاب کار این دادگاه را جمع بندی کرده و می نویسد : دادگاه بین المللی لاهه این ارزش را دارد که از آن به مانند الگوئی برای تشکیل دادگاه های مشابه استفاده گردد.

او در این کتاب شرح مفصلی از چگونگی تعقیب و دستگیری رئیس جمهور سابق یوگسلاوی سلوبودان میلوسیویچ و محاکمه تعداد زیادی از سران صربی ، کرواتی، کوزوو آلبانی ها به خواننده ارائه می دهد. او با تمام وجود برای اجرای عدالت تلاش و از قانون تقاضای اجرای عدالت می کند حتی زمانی که با چهار چوب کاری و وظیقهً سیاستمداران و دیپلمات ها مغایرت دارد. او می نویسد : این که گفته شود صلح و آرامش بر اجرای عدالت رجحان دارد بی معنا است زیرا اگر « صلح و آرامش بدون اجرای عدالت بر قرار گردد، زمینهً درگیری و جنگ بعدی راآماده می کنند».

با این نوع طرز تفٌکر و برخورد « ماده ببر نورنبرگ جدید» ( نورنبرگ شهری در آلمان که در دادگاه آن جنایتکاران جنگی رژیم نازیست هیتلری محاکمه شدند) لقبی که در ایتالیا به او داده اند با دیوار سنگی سیاست و دیپلماتی واقعی روبرو شد. در کتاب خود شرحی از ملاقات خود با جورج تینت ، رئیس سابق سازمان سیا می دهد. تینت در سال 2000 در رابطه با پیگیری و دستگیری کارادیچ به او قول هر نوع همکاری داده و گفته بود پیدا کردن او در درجهً مهم اهمیٌت قرار دارد. امٌا ظاهرآ فقط حرف تو خالی بوده زیرا زمانی که کارلا بر دستگیری این فرد اصرارمی کند رئیس سابق سازمان سیا با کلمات توهین آمیز« نطرتو برای من پشیزی ارزش ندارد » به او پاسخ می دهد.
در سایر مسائل هم خانم کارلا دل پونته که از خانواده ای در شهر تسین در سویس است با مشکلات زیادی روبرو شد. بعنوان مثال زمانی که می خواست تحقیقی در بارهً کشورهای عضو پیمان ناتو به خاطر بمباران کردن یوگسلاوی سابق در سال 1999و به دادگاه کشاندن آن ها بعنوان جنایت کار جنگی انجام دهد با مقاومت سازمان ناتو و کشور های اروپائی قرار گرفت و او یا لحنی تلخ در کتاب خود یاد آوری می کند که آنان از دادن اطٌلاعات لازم خود داری و هیچ ارگانی با ما همکاری نکرد.
کتاب برای واتیکان هم باعث آبروریزی است. او مینویسد که چگونه از جیوانی لاجولو وزیر امو خارجه پاپ تقاضای کمک کرد که دررٌد یابی و پیدا کردن ژنرال کرواتی آنته گوتوینا با او همکاری کند. زیرا اطلاعات دقیقی بدست آورده بود که این ژنرال در دیری متعلق به کاتولیک ها در کرووات خودش را مخفی کرده است. بطوری که کارلا دل پونته می نویسد لاجولو نه تنها هیچ کمکی نکرد حتی با جواب مضحکی که « واتیکان یک دولت نیست زد ، پاپ هم هیچ کنترل و یا سلطه ای بر اسقف و کشیش های کروواتی ندارد و از او هم نیاید تقاضای کمک کرد » از همراهی سرباززد. وتازه وقتی کارلا دل پونته از وزیر امور خارجهً واتیکان تقاضای دیدار رسمی از پاپ جدید بندیکت شانزدهم کرد در جواب او با پرروئی نوشت که شما می توانید مثل بقیه زائران یک روز به میدان کلیسا ی پیترز( میدانی در روم پایتخت ایتالیا که زائران برای دیدن پاپ در آنجا جمع میشوند) بیآئید. خانم دل پونته در جواب نوشت : متشکرم من بعنوان دادستان دادگاه لاهه تقاضای ملاقات کرده ام نه زائرواتیکان.
کارلا دل پونته که در حال حاضر سفیر سویس د ر کشور آرژانتین است کار خود راهم مورد ارزیابی دقیق قرار داده و با اشتباهات و نواقصی که در این مدت اتفٌاق افتاده است با نگاه انتقادی و سرسخت برخورد می کند. او می نویسد: بجای آن که من دائم در سفر و فقط در فکر پیدا کردن رٌد و دستگیری جنایت کاران باشم ، نی بایستی زمان بیشتری را در لاهه می گذراندم تا بهتر و اساسی تر می توانستم وظایفم را انجام بدهم. زیرا سفرها و نبودن من در آنجا باعث شد که همکاران من در لاهه تحت فشار قرار گیرند. او در عین حال از روش و سبک کار خود و سختگیریش در پیش برد کار دادگاه دفاع می کند و می نویسد که نباید به خاطر جدٌیت و پیگیری خودم در کارم معذرت خواهی کنم چون من فکری را که درست میدانم بر زبان می آورم وسپس انجام میدهم.



ترجمه : زری طبائی
زود دویچه زایتونگ سوٌم آوریل
2008

۱۳۸۷ فروردین ۳۰, جمعه

وصيت نامه هاي فلسطنيان


گزارشي از ديده بان حقوق بشر بتاريخ آوريل 2008

مركز حقوق اقليت عرب اسرائيلي


مركز حقوق اقليت عرب اسرائيلي

گزارشي از ديده بان حقوق بشر بتاريخ آوريل 2008 از اسرائيل

مركز حقوق اقليت عرب اسرائيلي


امشب "امه سه زر" از ميان ما رفت!


امشب پيام آور شعر و نمايشنامه و زبان گوياي سياهان و كشور هاي فقير
نگهداشته شده از ميان ما رفت و كتاب " شاه كريستف "را بيادگار براي ما
فقيران فرهنگي و حسرت بدلان" غربي" بودن بجا گذاشت. اويك" سياه" بدنيا آمد
و يك" سياه" رفت بدون حسرت داشتن پوست سفيد !موي بور! و چشمان آبي.!
"شاه كريستف" ياد آور سالهاي سياه "شاه" وترجمه ارزنده " منوچهر هزاز خاني"
است.

















معرفي كتاب « بازي شيطان » Devil’s Game مرتضي محيط !





رابرت درايفوس "Robert Dreyfuss" نويسنده كتاب مدت 15 سال است كه به عنوان خبرنگار پژوهشگر دست اندركار تحقيق و نوشتن مقالات تفصيلي درباره رويدادهاي سياسي، اقتصادي و مسائل مربوط به امنيت ملي آمريكاست. سا ل2001 توسط مجله بررسي خبرنگاري دانشگاه كلمبيا به عنوان خبرنگار پژوهشگر برجسته انتخاب شد. مقالات او درباره نقش نفت در حمله آمريكا به عراق برنده جايزه اول Project Censored در سال 2003 شد. رابرت درايفوس در برنامه هاي تلويزيوني پرشماري شركت داشته و در روزنامه ها و مجلات معتبر و ترقي خواه متعددي مقاله نوشته است.
كار اين نويسنده در سالهاي بعد از 11 سپتامبر 2001، تحقيق و بررسي و نوشتن مقالات پرشماري درباره حمله آمريكا به عراق و افشاي اشخاصي چون احمد چلبي و نهادهاي پنهاني مانند اداره طرحهاي ويژه پنتاگون و برنامه محافظه كاران نو براي خاورميانه، جاسوسي هاي اقتصادي سازمان سيا، پيمانكاريهاي صدها ميليارد دلاري پنتاگون با كارخانه هاي اسلحه سازي و غيره بوده است. نويسنده انگيزه خود در نوشتن كتاب را چنين خلاصه ميكند: "پر كردن حلقه هاي مفقوده در ميان ميليونها جمله اي كه درباره اسلام سياسي و سياستهاي ايالات متحده بعد از 11 سپتامبر نوشته شده."
به قول او: "هدف كتاب پاسخ دادن به اين سئوال است كه: "چگونه شد به اين مخمصه دچار شديم؟"
در ادامه پاسخ به پرسش بالا ميخوانيم:
"در اين كتاب قصد دارم به بخشي از اين سئوال پاسخ دهم كه چرا دولت آمريكا و بسياري از متحدينش به مدت بيش از 50 سال "جناح راست اسلامي" را به عنوان شركايي مطلوب در جنگ سرد براي خود انتخاب كردند. برخورد من در اين كتاب به صورت يك مورخ نيست بلكه به عنوان يك خبرنگار است. بخش وسيعي از كتاب بر پايه مصاحبه هاي طولاني با شمار زيادي از ماموران با سابقه وزارت خارجه، سازمان سيا، پنتاگون و رهبران بخش خصوصي است كه در بسياري از رويدادهاي نيم قرن اخير شركت فعال داشته اند . . . تقريبا همه ي افرادي كه با آنها مصاحبه كرده ام مطالبشان علني و مستند و همه ي وقايع مندرج در كتاب همراه با ذكر منابع موثق است."
"اين كتاب لااقل به برخي از پرسشهاي آناني كه از پشتيباني دولت آمريكا از رژيم كنوني حاكم بر عراق كه زير رهبري راست افراطي مذهبي و اصول گرايان شيعه طرفدار آيت الله هاي ايراني است تعجب ميكنند، پاسخ ميدهد. براي آنهايي كه دلواپس افتادن كشورهايي چون مصر، سوريه، الجزاير، پاكستان و ديگر كشورهاي خاورميانه و آسياي جنوبي زير سيطره اسلام سياسي هستند لااقل برخي از دلايل اين پديده توضيح داده ميشود. . ."

در ادامه ميخوانيم:
"امروز به سادگي صحبت از "جدال تمدنها" ميشود. اما در اين كتاب نشان داده ميشود كه از چند دهه قبل از يازده سپتامبر متعصب ترين و كار كشته ترين فعالان سازمان هاي اصول گراي اسلامي بويژه جناح افراطي آن اكثر به دو دليل به عنوان متحدين دولت هاي انگليس و آمريكا مورد استقبال قرار ميگرفتند: اول آنكه ضد كمونيست هايي سرسخت و بيرحم بودند. دوم آنكه مخالف ملي گرايان غيرمذهبي (سكولار) مانند جمال عبدالناصر در مصر و دكتر مصدق در ايران بودند.
رابرت درايفوس سپس با ساده دلي شگفت انگيزي مينويسد:
"در سالهاي دهه ي 1950، ايالات متحده فرصت آن را داشت كه با ملي گرايان كنار آيد و بسياري از سياستمداران آمريكا هم در واقع چنين پيشنهاد ميكردند. اما سرانجام ملي گرايان جهان سوم براي شركت در مبارزه عليه شوروي به عنوان افراد و نيروهاي غيرقابل اعتماد كنار گذاشته شدند. در عوض به سالهاي پاياني دهه ي 1950 كه ميرسيم ايالات متحده جاي آنكه دست اتحاد به سوي نيروهاي ترقي خواه غيرمذهبي (سكولار)‌در خاورميانه و كشورهاي عربي دراز كند متحد نيروهاي ارتجاعي اسلام گراي عربستان گرديد و در نتيجه دولت آمريكا به جاي دوستي با جمال عبدالناصر عهد اتحاد با خاندان سعودي بست."
(نقل از سايت اينترنتي رابرت درايفوس Robertdreyfuss.com)
رابرت درايفوس با وجود آنكه خود، تاريخ همكاري هيئت هاي حاكمه انگليس و آمريكا با اسلام سياسي را از اواخر قرن 19 تا به امروز به دقت ميشكافد و دلايل واقعي چنين همكاري را (مبارزه با نيروهاي ملي و چپ) به روشني توضيح ميدهد، اما از سياست آمريكا در كمك به اين عناصر و نيروهاي مرتجع و دست راستي به عنوان "اشتباه" ياد كرده و مينويسد:
"اشتباه دوم كه در كتاب آشكار ميشود‌ اين است كه در دهه ي 1950، در اوج جنگ سرد و مبارزه بر سر كنترل خاورميانه، ايالات متحده از رشد سريع دست راستي هاي اسلامي در اين منطقه از مصر گرفته تا افغانستان پشتيباني كرد. در مصر ، انورسادات به اخوان المسلمين دوباره اجازه فعاليت آزادانه داد. ايالات متحده، اسرائيل و اردن از جنگ اخوان المسلمين عليه دولت سوريه حمايت كردند. افزون بر آن براي نخستين بار، كتاب اين واقعيت را افشا ميكند كه دولت اسرائيل به احمد ياسين و اخوان المسلمين در كرانه غربي و نوار غزه كمك كرد تا گروه حماس را به وجود آورد."
نويسنده سپس در مورد "اشتباه" ديگر دولت آمريكا مينويسد:
"دولت آمريكا از جهادگران اسلامي در افغانستان حمايت كرد. اين نوع پشتيباني از مدتها پيش از دخالت شوروي در افغانستان در سال 1979 آغاز شده بود و ريشه هاي آن برميگردد به فعاليتهاي مخفيانه سازمان سيا از دهه هاي 1960 و 1970 در افغانستان. رشد اسلام گرايان دست راستي در افغانستان منجر به جنگ داخلي در آن كشور و در سالهاي دهه ي 1980 و روي كار آمدن طالبان و آغاز فعاليت اسامه بن لادن براي به وجود آوردن القاعده گرديد." (همانجا)
رابرت درايفوس در دنباله توضيح خود درباره انگيزه نوشتن كتاب مطلب جالبي را مطرح ميكند و مينويسد:
"آيا دست راستي هاي اسلامي بدون پشتيباني دولت آمريكا ميتوانستند وجود داشته باشند؟"
و در پاسخ مينويسد:
"البته ميتوانستند وجود داشته باشند. اين كتاب براي طرفداران تئوري توطئه نوشته نشده. اما ترديدي نميتوان داشت كه اگر ايالات متحده در طول جنگ سرد راه ديگري (جز حمايت همه جانبه از دست راستي هاي اسلامي) برميگزيد خطر اين نيرو بسيار كمتر از آنچه ميبود كه شاهدش هستيم."
به دنبال برشمردن اين "اشتباهات" دولت آمريكا، رابرت درايفوس طبيعتا مثل يك شهروند خيرخواه و ساده دل آمريكايي به نصيحت دولت آمريكا پرداخته و براي علاج ‌اين "اشتباهات" راهبردي، راهكارهايي را به آنها توصيه ميكند:
"بيرون كشيدن نيروهايش از عراق؛ كاهش چشمگير نيروهاي نظامي اش در خاورميانه، آسياي مركزي و خليج فارس؛ هموار كردن راه براي ايجاد دولت مستقل فلسطين و كوشش در كاهش تشنج در كشورهاي مسلمان از فيليپين گرفته تا اندونزي و سودان."
ملاحظه ميكنيم كه حتي يكي از خبرنگاران هوشمند،‌ صادق و واقع بين آمريكايي كه كوشش دارد در خارج از گردونه و دستگاههاي ارتباط جمعي متعلق به انحصارات عظيم فرامليتي باقي بماند و براي حفظ استقلال فكري خود از بسياري مزاياي مادي بگذرد، به دليل پايين بودن آگاهي اش از ريشه هاي اقتصاد سياسي عملكردهاي هيئت حاكمه آمريكا و بي اطلاعي از قوانين انباشت سرمايه ــ كه چيزي جز رابطه سلطه و تابعيت را بر نمي تابد ــ كل اين فعاليتهاي بغايت مخرب، نابودگر و ارتجاعي را به عنوان "اشتباه" تلقي كرده و بر اين تصور است كه "نصيحت" به چنين هيئت حاكمه اي كارساز است.
در مقاله اي زير عنوان "جنگ سرد، جنگجويان مقدس" كه قرار است در شماره ژانويه ــ فوريه مجله مادرجونز به چاپ رسد، رابرت درايفوس ارتباط تنگاتنگ اسلام سياسي دست راستي ــ بويژه اخوان المسلمين ــ با دولت آمريكا را برملا ساخته و پذيرايي رسمي پرزيدنت آيزنهاور از سعيد رمضاني رهبر اخوان المسلمين در كاخ سفيد را تشريح ميكند. اين ملاقات در چهارچوب كنفرانس پراهميتي صورت ميگيرد‌ كه از سوي وزارت خارجه آمريكا و سازمان سيا در سپتامبر 1953 در دانشگاه پرينستون ترتيب داده شده بود و چندين نفر از نظريه پردازان بلندپايه و استادان دانشگاههاي آمريكا و مستشرقين آمريكايي، انگليسي و كانادايي و غيره به علاوه رهبران گروههاي دست راستي اسلامي از كشورهاي مسلمان در آن شركت داشتند تا درباره اهميت اسلام سياسي و نقش آن در مبارزه با كمونيسم به بحث و گفت و گو پردازند. طبق سند سري كه اكنون بيرون آمده، هدف از تشكيل اين كنفرانس اين طور توضيح داده ميشود:
"در ظاهر اين طور وانمود ميشود كه كنفرانس صرفا كوششي براي بالا بردن معلومات ما درباره اسلام است. اين تظاهر دقيقا آن چيزي است كه مورد نظر ماست. اما هدف واقعي عبارت از دور هم گرد آوردن افراد بانفوذي است كه ميتوانند ديدگاه اسلامي را در زمينه هاي آموزش، علوم، حقوق، فلسفه و بنابر اين ناگزير در زمينه سياست فرمول بندي كنند . .. از ميان نتايج مختلفي كه از اين گردهمايي ميتوان انتظار داشت عبارت از تحرك بخشيدن و سمت و سو‌ دادن به جنبش نوزايي اسلام در درون خود اسلامي است." (نقل از سايت اينترنتي رابرت درايفوس)
نويسنده در اين مقاله اظهار تعجب ميكند كه دولت آمريكا چگونه از رهبران چنين گروههاي مخفي، خشونت گرا، و تروريستي ميخواهد براي تجديد حيات اسلام حمايت كند و در پاسخ به سئوال خود مينويسد:
"چنين ديدگاه و عملكردي خصلت اساسي سياست ايالات متحده در آن زمان بود چرا كه هر كسي ضد كمونيست بود، متحد ايالات متحده تلقي ميشد."
و سپس اضافه ميكند كه در مصاحبه با دهها نفر از ماموران قديمي و عاليرتبه سازمان سيا كه در زمان جنگ سرد فعال بوده اند، همه بدون استثنا و به عنوان يك اصل پذيرفته شده اذعان كرده اند‌ كه از اسلام به عنوان سدي در برابر گسترش شوروي و ايدئولوژي ماركسيستي در ميان توده مردم استفاده شده است.

براي ما مردم ايران، كتاب از آن جهت اهميت دارد كه شايد‌ براي نخستين بار از زبان ماموران عاليرتبه سازمان سيا، وزارت خارجه و وزارت دفاع آمريكا ارتباطات گسترده ميان بخشي از روحانيت شيعه با دستگاههاي امنيتي آمريكا و انگليس در دوران جنبش ملي شدن صنعت نفت به رهبري دكتر مصدق و نقش اين روحانيون در كودتاي 28 مرداد و برانداختن دولت دكتر مصدق و نيز جريان سلسله حوادثي را مي شنويم كه زير نظر دستگاههاي امنيتي آمريكا اتفاق افتاده و منجر به سوار شدن روحانيت دست راستي بر موج انقلاب 1357 و قدرت گيري خميني و اطرافيانش گرديد.
لازم به تذكر است كه در سالهاي اخير به دليل بالا گرفتن اختلاف ميان سازمان سيا از يك سو و پنتاگون و كاخ سفيد از سوي ديگر شماري از ماموران قديمي و بازنشسته سازمان سيا حاضر به افشاگري گوشه هايي از فعاليت خود شده اند و از اين رو خبرنگاران پژوهشگري چون رابرت درايفوس از اين موقعيت استفاده كرده و اسراري را بر ملا ساخته اند.
در سطور بالا هدف از نوشتن كتاب را از زبان نويسنده نقل كردم. در زير فرازهايي از كتاب را كه مربوط به تاريخ پنجاه و چند سال اخير كشورمان بوده است ميآورم.
رابرت بير (R.Baer) مامور قديمي و عاليرتبه سازمان سيا در كتاب خود زير عنوان "هم خوابگي با شيطان" مينويسد:
"در پشت همه ي اين رويدادها راز حقير و كثيفي در واشنگتن وجود داشت و آن اينكه كاخ سفيد به اخوان المسلمين به عنوان متحدي پنهاني نگاه ميكرد؛ به صورت سلاحي عليه كمونيسم. اين عمليات پنهاني از سالهاي دهه ي 1950 با برادران دالس آغاز شد ــ آلن دالس در سازمان سيا و جان فوستر دالس در وزارت خارجه ــ آن هم هنگامي كه بر كمك مالي عربستان سعودي به اخوان المسلمين عليه عبدالناصر صحه گذاشتند.
از ديدگاه واشنگتن جمال عبدالناصر يك كمونيست بود. از نظر آنان او صنايع بزرگ مصر و از جمله كانال سوئز را ملي خواهد كرد. منطق جنگ سرد، واشنگتن را به اين نتيجه رسانده بود كه: اگر الله قبول كند كه به نفع ما بجنگد چه بهتر. اگر الله تصميم بگيرد كه قتل سياسي مجاز خواهد بود، چه بهتر ــ به شرطي كه در حضور افراد با فرهنگ در مورد آن صحبتي نشود." (صفحه 102 كتاب)
درايفوس در دنباله نقل قول بالا مينويسد :
"در حالي كه دولت آمريكا و انگليس با آتش بازي ميكردند و آدمكشاني از ميان اخوان المسلمين عليه ناصر بسيج ميشد، شواهد نشان ميدهد كه اخوان المسلمين در حال همكاري با گروه تروريستي اسلامي در ايران به نام فداييان اسلام بود. بنيانگذار فداييان اسلام آيت اللهي بود كه در همكاري مستقيم با سازمان سيا درصدد برانداختن دكتر مصدق بود. برنارد لوئيس مامور سابق انتليجنت سرويس انگليس و مستشرق كنوني آمريكايي اشاره ميكند كه تصميم اخوان المسلمين به مخالفت رويارو با عبدالناصر در رابطه با پيوند اين سازمان با فداييان اسلام بود." (همانجا)
به عبارت ديگر فداييان اسلام و رهبر آن آيت الله كاشاني نه تنها در برانداختن دكتر مصدق نقش داشتند بلكه درصدد از ميان بردن جمال عبدالناصر هم بودند.
رابرت درايفوس بر اين عقيده است كه هم مصدق و هم ناصر در ابتداي روي كار آمدن، تا حدودي از حمايت دولت آمريكا برخوردار بودند، اما دولت آيزنهاور با اين نظر موافق نبود و عقيده داشت كه: "يا با ما هستيد ــ يعني به ما پايگاه نظامي دهيد، به پيمانهاي نظامي ما مي پيونديد، دروازه هاي كشور خود را به روي انحصارات ما باز ميكنيد و به آنها امتيازات لازم را ميدهيد ــ‌ وگرنه عليه ما هستيد." (صفحه 108) در ادامه ميخوانيم:
"درست همان گروههاي اسلامي دست راستي كه سيا در سال 1953 براي برانداختن دكتر مصدق به آنها كمك مالي كرد در سال 1979 شاه را برانداختند." (صفحه 109)
در صفحات 114 و 115 كتاب گوشه هايي از مصاحبه نويسنده را با اولين مامور سازمان سيا به نام جان والر J.Waller ميخوانيم:
"فردي كه مسئوليت عمليات مخفي سازمان سيا در ايران ميان سالهاي 1946 تا 1953 را اداره ميكرد جان والر بود."
جان والر در ميان عشاير قشقايي، بختياري و كرد كار ميكرد، در عين حال كه جاسوسان سابق آلمان را براي سازمان سيا استخدام ميكرد. او به نويسنده ميگويد:
كاشاني مهمترين رهبر مذهبي بود و از اين رو با او روابط نزديكي برقرار كردم. سپس با لبخند ادامه ميدهد:
"چهره آيت الله را با گچ رنگي نقاشي كردم. او ابتدا مدتي جلو من نشست، اما بقيه نقاشي را از روي عكس او تمام كردم." والر تاييد ميكند كه آيت الله مامور سيا نشد. اما بلافاصله ادامه ميدهد: "ما آيت الله ها را مامور مستقيم خود نمي كنيم."
نويسنده از والر ميپرسد: آيا سازمان سيا مستقيما به كاشاني پول داد؟ او در جواب ميگويد: "بله".
و ادامه ميدهد: "پولها هم براي خود كاشاني و هم عوامل او بود. پول براي ارتباط گيري، پخش اعلاميه و جزوه و غيره در بخش جنوبي شهر تهران."
به دنبال آن رابرت درايفوس توطئه هاي پشت پرده براي برانداختن دكتر مصدق را توضيح ميدهد، (صفحات 116 و 117) و به شكل گيري فكري آيت الله خميني در سالهاي دهه ي 1940 و 1950 اشاره كرده و مينويسد:
"او بنا به سائقه ي فكري اش به سوي كاشاني و نواب صفوي و فداييان اسلام گرايش داشت و از طرفداران روحاني محافظه كار آيت الله بروجردي نيز بود . . . كاشاني در اين هنگام مرشد خميني بود و آيت الله از دستور كاشاني در مخالفت با مصدق و موافقت با برگشتن شاه تبعيت كرد." (صفحه 119)
فصل نهم كتاب مربوط به انقلاب 79ــ1978 ايران و دخالت فعال دولت آمريكا در آن ــ لااقل از اوايل سال 1977 يعني دو سال قبل از پيروزي انقلاب است. در اين فصل بويژه نقش دو مهره پراهميت در فراهم آوردن مقدمات انتقال قدرت از شاه به آيت الله خميني آشكار ميشود: يكي ريچارد كاتوم مامور كهنه كار سازمان سيا و ديگري ابراهيم يزدي. در صفحه 234 كتاب ميخوانيم:
"ريچارد كاتوم از ماموران امنيتي دولت آمريكا بود كه ادعا داشت "شيوه تفكر شيعي" را درك ميكند. او در اوايل دهه ي 1950 عضو گروه عمليات مخفي سازمان سيا در ايران بود . . . كاتوم در 1958 استاد دانشگاه پيترزبورگ شد، اما در سازمان سيا و عمليات مخفي آن باقي ماند و رابطه ي خود را در دهه ي 1960 و 1970 با مخالفان شاه ــ چه شخصيتهاي مذهبي و چه ملي ــ حفظ كرد. او بويژه با دو نفر كه در سال 1978 در دوران تبعيد خميني در پاريس از نزديك ترين مشاورين او بودند رابطه ي بسيار نزديك داشت: يكي ابراهيم يزدي و ديگري صادق قطب زاده.
اين دو (يزدي و قطب زاده) سالها يا به آمريكا مسافرت كرده يا در آنجا زندگي كرده بودند و هر دو با اخوان المسلمين همكاري نزديك داشتند. ابراهيم يزدي در اين رابطه (رابطه با اخوان المسلمين) انجمن هاي اسلامي را بنا نهاد."
در ادامه ميخوانيم:
"ريچارد كاتوم هنگامي كه به عنوان مامور سيا در ايران كار ميكرد، اول بار ابراهيم يزدي را در اواسط دهه ي 1950 در ايران ملاقات كرده و با او دوستي نزديكي برقرار كرد. يزدي در سالهاي دهه ي 1960 ميان ايران، پاريس و ايالات متحده رفت و آمد ميكرد و با قطب زاده و فعالان مذهبي ايراني طرفدار آيت الله خميني كار ميكرد."
درايفوس در ادامه مينويسد:
"در اوايل سال 1978، در تلگراف هاي سري كه از ايران به وزارت خارجه آمريكا و سازمان سيا ميرسيد اسم ريچارد كاتوم دوباره ظاهر ميشود. جان استمپل مامور سفارت آمريكا در ايران با محمد توكلي رهبر جنبش طرفداران خميني ملاقات ميكند. محمد توكلي از او ميپرسد آيا پروفسور ريچارد كاتوم را مي شناسيد؟ و از او ميخواهد كه اسم او را با ريچارد كاتوم چك كند."
در اينجا نويسنده نكته پراهميتي را برملا ميكند و مينويسد:
"چند هفته قبل استمپل با توكلي و بازرگان رهبر نهضت آزادي ملاقات ميكند و توكلي ــ آشكارا با اشاره به ريچارد كاتوم ــ به طور عجيبي از استمپل ميپرسد‌ كه آيا دولت كارتر "كانال جداگانه اي" بيرون از كانال وزارت خارجه در سفارتخانه دارد؟" (صفحات 234 و 235 كتاب)
محمد توكلي سپس به استمپل ميگويد:
"نهضت آزادي در زماني كه ريچارد كاتوم مامور وزارت خارجه بود اطلاعات فراواني در اختيار او گذاشته است و به دادن اين اطلاعات ادامه داده است . . . ريچارد كاتوم به رفت و برگشت خود ميان تهران و پاريس ادامه ميدهد و در پاريس با آيت الله خميني و ابراهيم يزدي و قطب زاده ملاقات ميكند." (صفحه 235)
چارلز ناس (C.Naas) مامور سفارت آمريكا در ژوئن 1978 به هنري پرشت مسئول ميز ايران در وزارت امور خارجه مينويسد: "براي ما بسيار جالب است كه ريچارد‌ كاتوم، همانطور كه چند نفر از ما فكر ميكرديم هنوز رابطه اصلي ]نهضت آزادي[ با آمريكاست و خود آنان (توكلي) حاضر به تاييد اين مطلب است." (همانجا)
به دسامبر 1978 كه ميرسيم و انقلاب در آستانه پيروزي است، تلگراف سري وزارت خارجه نشان ميدهد كه ريچارد كاتوم به طور مخفي به تهران آمده است . . . اما در اين موقع كاتوم كوشش ميكرد ميان يزدي، قطب زاده و ديگر ياران خميني از طريقي خارج از كانال وزارت خارجه به طور علني با مقامات واشنگتن رابطه برقرار كند. (همانجا)
پرشت به نويسنده كتاب ميگويد:
"در اواخر سال 1978 كاتوم به من خبر داد كه ابراهيم يزدي به واشنگتن ميآيد و بايد با او ملاقات كنيم . . . سرانجام مقامات وزارت خارجه باب مذاكره با انقلابيون از جمله يزدي و داماد او شهريار روحاني را باز كردند . . . ملاقات ها در پاريس ادامه يافت و ريچارد كاتوم در تهران ماموران سفارت آمريكا را به آيت الله بهشتي نماينده رسمي آيت الله خميني معرفي كرد. ايراني ها (بهشتي و يزدي) به مقامات سفارت اطمينان دادند كه آيت الله خميني ــ هيچ بلندپروازي سياسي ندارد و دولت آمريكا نبايد از او واهمه داشته باشد." (صفحه 237)
در سال 1979، در هفته هاي اول پيروزي انقلاب دو نفر از ماموران عاليرتبه سازمان سيا ــ رابرت ايمز (R.Ames) و جورج كيو (G.Cave) به ايران مسافرت ميكنند. ايمز رئيس بخش خاورميانه سازمان سيا لااقل يك بار با آيت الله بهشتي ملاقات ميكند. ديگر ماموران سيا با يزدي و عباس اميرانتظام و ديگر مقامات روحاني ايراني ملاقات ميكنند و يك سيستم رد و بدل اطلاعات بويژه در مورد عراق ميان آن دو (ايراني و آمريكا) برقرار گرديد. (صفحه 239)
مقامات ايراني از همان ابتدا از ماموران سيا ميخواستند كه اطلاعات مهم و دقيقي درباره عراق در اختيار آنها گذاشته شود. بروس لينگن جانشين سفير آمريكا در اين رابطه به رابرت درايفوس ميگويد:
"ما نسبت به عراق نگران بوديم. روابط ميان عراق و ايران به پايين ترين سطح رسيده بود و خميني نفرت شديدي از صدام حسين داشت و ميخواست انقلاب خود را به عراق صادر كند. عراق مطمئنا از هدفهاي عمده او بود. به ياد ميآورم كه من همه اطلاعات درباره عراق را به مقامات ايراني دادم: درباره ظرفيت نظامي عراق، استقرار نيروهاي نظامي آن كشور و هدفهاي نظامي آن." (صفحات 239 و 240)
كتاب علاوه بر روشن كردن ريشه هاي جنگ ايران و عراق به روشن شدن نكته ديگري نيز كمك ميكند و آن هم اختلاف ميان برژينسكي مشاور امنيتي جيمي كارتر و سايرس ونس وزير خارجه آمريكاست. برژينسكي ابتدا درصدد كودتاي نظامي براي حفظ شاه بود، اما سير حوادث در مدت كوتاهي نظر او را تغيير ميدهد و به فكر استفاده از رژيم تازه به قدرت رسيده براي "كمربند سبز" در برابر شوروي ميافتد. هنري پرشت به نويسنده كتاب در اين رابطه ميگويد:
"يك بار هال ساندرز (معاون وزارت خارجه در امور خاورميانه) براي ديداري به كاخ سفيد ميرود. وقتي از آنجا برگشت به من گفت: "خوشحال خواهي شد اگر به تو بگويم كه ما درصدد هستيم روابط جديدي با ايران برقرار كنيم." نظريه مطرح شده اين بود‌ كه ما ميتوانيم از نيروهاي اسلامي عليه شوروي استفاده كنيم. تئوري اين بود‌ كه يك كمربند بحران زا وجود دارد بنابر اين يك كمربند اسلامي ميتواند عليه شوروي بسيج شود. اين ديدگاه از آن برژينسكي بود."
به گفته ريچارد كاتوم بر افتادن شاه از نظر برژينسكي يك فاجعه بود. در ابتدا برژينسكي خواهان يك پينوشه در ايران بود.
"اما وقتي اين مسئله صورت نگرفت درصدد برقراري اتحاد با نيروهاي اسلامي در حال ظهور و از جمله جمهوري اسلامي افتاد. هدف برژينسكي به هيچ رو وجود ثبات در منطقه نبود. هدف او ايجاد اتحاد همه جانبه اي عليه شوروي در منطقه بود كه آن را كمربند يا "قوس بحران زا" ميناميد. به تابستان 1979 كه ميرسيم برژينسكي به صداقت ضد كمونيستي خميني اطمينان پيدا كرد." (صفحه 241)

لوس آنجلس 23ـ12ـ2005

۱۳۸۷ فروردین ۲۹, پنجشنبه

افشای تصویر و ماهیت قاضی حسن حداد / عامل قتل و عام و سرکوب جامعه مدنی ایران

قاضی حسن حداد، با نام اصلي حسن زارع دهنوي، 52 ساله فارغ التحصیل حقوق از دانشگاه بهشتی است با روی کار آمدن جمهوری اسلامی در سنین جوانی وارد سيستم قضائي کشور شد.
او از طريق اسدالله لاجوردي به تيم دادستاني اوين پيوست و پس از مدتي داديار زندان اوین شد. قاضي حداد در طول فعاليت خود در دادياري زندان اوين حکم هاي سنگینی صادر کرده است .
او در سال 68 به دليل تخلفات مالي گسترده و همچنين اخلاقي از جمله رابطه نامشروع با چند زنداني توسط حفاظت زندان شناسايي و از مقام خود برکنار شد. و مدتی نیز در "ستاد اجرایی فرمان حضرت امام" مشغول به بررسی املاک مصادره شد که چندی بعد به دلیل اختلاس مالی مجددا برکنار شد.
وی مجددا وارد دستگاه قضایی شد و ریاست شعبه 26 دادگاه انقلاب را بر عهده گرفت که پرونده های مربوط به جرایمی چون قاچاق مواد مخدر و عتیقه جات را بر عهده داشت و احکام اعدام زیادی را در این مدت صادر کرد وی پس از قیام دانشجویی 18 تیر ماه 78 پرونده بسیاری از فعالان دانشجویی را در دست گرفت و با صدور احکام سنگین آنها را به تحمل حبس و اعدام محکوم نمود.
وی در سال 79 با حضور در پرونده اکبر گنجی نیز بار دیگر اثبات کرد که یکی از مهره های کلیدی سرکوب جنبش های سیاسی و مدنی ایران است و با صدور احکام سنگین می تواند به مدارج عالی دست یابد .
قاضي حداد کسي است که از سال 1378 تا سال 1385 بسیاری از فعالان احزاب و سازمان های سیاسی و دانشجویی و مدنی را با حضور در شعبه 26 بعنوان قاضی دادگاه انقلاب و صدور احکام سنگینی راهی مسلخ اعدام یا زندان ها نموده است ، رسيدگي به پرونده هاي مهمي در ارتباط با فعاليت هاي تشکل ها و جريان هايي مانند نهضت آزادي ايران، جنبش مسلمانان مبارز، ائتلاف ملي مذهبي ها، جبهه ملي ايران، جبهه متحد دانشجويي، جبهه دمکراتيک ايران، دفتر تحکيم وحدت، حزب ملت ايران، سازمان مجاهدین خلق ایران ، جندالله ، انجمن پادشاهی ایران و غیره بر عهده ایشان بوده است . وی به سبب خوش خدمتی ها و نشان دادن ماهیت ضد انسانی خود طی حکمی در 19 تیر ماه 85 از سوی سعید مرتضی، دادستان عمومی و انقلاب تهران به سمت معاون امنیت دادسرای عمومی و انقلاب تهران منصوب شد . نامبرده پس از این انتصاب با تلاشی دو چندان در نقش هدایت سرکوبها برآمد به طوریکه قتل و عام اعضای گروه جندالله ، پرونده دانشجویان آزادی خواه و برابری طلب ، سرکوب فعالان جنبش زنان ، سندیکای کارگران شرکت واحد ، صدور حکم اعدام اعضای حزب حیات آزاد کردستان و صدها احضار و بازداشت فعالان مدنی که جدیدترین ان را باید محکومیت دانشجویان دربند پلی تکنیک تحت اعمال فشار وی در روز گذشته دانست.
آنچه در پیوست می آید تصویری منتشر نشده از این چهره مخفی نگاه داشته سیستم اطلاعاتی – قضائی است . این مجموعه اعتقاد دارد که افشاء و انتشار تصویر و اطلاعات وی به عنوان مهره ای کلیدی در سرکوب جامعه مدنی و سیاسی ایران مسلماٌ نتایج مثبت و ارزنده ای را به همراه خواهد داشت
.

۱۳۸۷ فروردین ۲۸, چهارشنبه

ابراز شرمساری پاپ از رسوایی جنسی کشیشان بی بی سی



ابراز شرمساری پاپ از رسوایی جنسی کشیشان

پاپ بندیکت شانزدهم فردا چهارشنبه 81 ساله می شود
پاپ بندیکت شانزدهم، رهبر کاتولیک های جهان که عازم آمریکا شده، از رسوایی مربوط به آزار جنسی کودکان توسط برخی کشیش ها ابراز شرمساری کرد.
بندیکت شانزدهم پیش از اولین سفر خود به آمریکا از زمان انتخاب به عنوان رهبر کاتولیک های جهان، این اظهارات را بیان کرد.
رهبر کاتولیک های جهان گفت که نخواهد گذاشت، آزاردهندگان جنسی کودکان، به کسوت کشیشی در آیند.
او گفت که کلیسای کاتولیک هر آن چه را که در توان دارد، برای التیام دادن آسیبی که این کشیشان وارد کرده اند، انجام می دهد.
طی سال های اخیر، کلیسای کاتولیک آمریکا درگیر چندین رسوایی مربوط به آزار جنسی کودکان توسط روحانیون بوده و این کلیسا برای حل این ماجراها تا کنون حدود دو میلیارد دلار غرامت پرداخت کرده است.
پاپ بندیکت شانزدهم قرار است با جورج بوش، رئیس جمهور آمریکا دیدار کند و در نیویورک در مقر سازمان ملل متحد سخنرانی کند.
رئیس جمهور آمریکا در اقدامی غیر معمول از پاپ بندیکت شانزدهم در فرودگاه نظامی اندروز در خارج از واشنگتن استقبال خواهد کرد.
یک چهارم آمریکایی ها کاتولیک هستند و با ورود مداوم لاتین تبارها، جمعیت کلیسای کاتولیک نیز رو به افزایش است.
او قرار است در حین گفتگوهای خود با رئیس جمهور آمریکا در مورد مهاجران اسپانیایی زبان در آمریکا گفتگو کند. این مهاجران بیشتر کاتولیک هستند و پاپ به دنبال یافتن راهی برای ممانعت از فروپاشی خانواده های آنهاست.
پاپ بندیکت شانزدهم در مورد مسایلی چون سقط جنین، ازدواج همجنس گراها و تحقیقات سلولی با رئیس جمهور آمریکا هم عقیده است اما در مورد مجازات اعدام و جنگ عراق، با او تفاوت های بنیادین دارد.
قرار است رهبر کاتولیک های جهان در یک استادیوم بیسبال و در مکان برج های فرو ریخته مرکز تجارت جهانی مراسم مذهبی انجام دهد.
پاپ بندیکت شانزدهم فردا چهارشنبه 81 ساله می شود
.

۱۳۸۷ فروردین ۲۶, دوشنبه

نقش مسیحیان و کلیساهای"انجیلی" آمریکا در لابی اسرائیل بخش فارسی بی بی سی - واشنگتن


کشیش جان هگی بنیانگذار سازمان "مسیحیان متحد در دفاع از اسرائیل"
مسحیان انجیلی در سالهای اخیر در آمریکا صاحب نفوذ زیادی شده اند و هنوز هم روز به روز بر قدرت آنها افزوده می شود



ماه گذشته یکی از مشهورترین رهبران "مسیحی انجیلی"، نامی که بر مسیحیان تندرو نهاده شده، در واشنگتن یک سازمان بنیاد نهاد که هدف آن حمایت گسترده از اسرائیل و تقویت لابی آن کشور در آمریکا اعلام شد.
کشیش جان هگی بنیانگذار سازمان "مسیحیان متحد در دفاع از اسرائیل" گفت سازمان او بزودی از ایپک، نهاد اصلی در لابی طرفدار اسرائیل، قویتر خواهد شد.
بر خلاف ایپک و نهاد های مشابه، مسیحیان انجیلی برای حمایت از اسرائیل دلایل مذهبی دارند.
جف وینتروب از دانشگاه پنسیلوانیا می گويد: "آنها فکر می کنند که خلق دوباره اسرائیل متحقق شدن آن چیزی است که انجیل بشارتش را داده است. بنابراین از نظر آن ها خداوند در آن چیزی که قصد طرح ریزی آن را دارد موجودیت اسرائیل را هم گنجانده و به همین دلیل اسرائیل باید از جانب مسیحیان حمایت شود."
گزارش راديويی
بخش نخست
بخش دوم
بخش سوم
مسحیان انجیلی در سالهای اخیر در آمریکا صاحب نفوذ زیادی شده اند و هنوز هم روز به روز بر قدرت آنها افزوده می شود.
گری سیک عضو پیشین شورای امنیت ملی آمریکا می گوید که زمانی مسیحیان جای چندانی در لابی اسرائیل نداشتند. اما اکنون وضع متفاوت است.
به گفته وی "در سالهای پیش شرکت مسیحیان بنیادگرا در لابی اسرائیل ناچسب به نظر می آمد ولی امروزه چنین نیست. آمدن هزاران مسیحی زیر نظر آقای هگی به واشنگتن برای حمایت از اسرائیل یک پدیده جدید است. ایپک هزاران عضو و طرفدار دارد اما مسیحیان بنیادگرا در آمریکا را با رقم میلیون ها باید سنجید. به این ترتیب عامل جدید قدرتمندی وارد لابی اسرائیل تبدیل شده است."
اشاره گری سیک به گردهمایی اعضای اولیه سازمان "مسیحیان متحد در دفاع از اسرائیل" روز نوزده ژوئیه، ماه پیش، است. اعضای این سازمان در آن روزبه محل کنگره آمریکا رفتند و باشماری از اعضای کنگره هم در مجلس نمایندگان و هم در سنا دیدار کردند.
کشیش جان هگی بنیانگذار سازمان "مسیحیان متحد در دفاع از اسرائیل"
آیا آنطور که گری سیک می گوید روز به روز بر قدرت لابی اسرائیل در آمریکا افزوده می شود؟
جواب جف وینتروب به این سوال منفی است. به عقیده او لابی اسرائیل در آمریکا با مخاطرات جدیدی روبروست و همین مخاطرات در حال رقم زدن سرنوشت این لابی است.
او می گويد: "این لابی در سراشیب افتاده، چرا که در داخل گروه های طرفدار اسرائیل در آمریکا اختلاف آرا ایجاد شده است. آنچه لابی اسرائیل خوانده می شود حال در مورد سیاست های دولت اسرائیل با یک صدای واحد حرف نمی زند. مثلاً خود من متهم هستم که در لابی اسرائیل فعالیت می کنم اما سال هاست که با احداث شهرک های یهودی نشین مخالفت می کنم و طرفدار ایده دولت فلسطینی هستم."
از نظر آقای وینتروب این صدای متفاوتی که وارد صحنه شده را می توان صدای جامعه لیبرال یهود نامید، که در بسیاری موارد راه خود را از دولت اسرائیل جدا می کند.اما به اعتقاد گری سیک گروه های مختلف داخل لابی اسرائیل، از لیبرال تا افراطی ، آنگاه که حس می کنند خطری خارجی اسرائیل را تهدید می کند، همصدا می شوند.
او می گوید یکی از کشور هایی که از جانب این گروه های مختلف به مثابه تهدید محسوب می شود و تمایلات مختلف داخل این لابی در مورد آن هم عقیده هستند، ایران است.
این لابی در سراشیب افتاده، چرا که در داخل گروه های طرفدار اسرائیل در آمریکا اختلاف آرا ایجاد شده است. آنچه لابی اسرائیل خوانده می شود حال در مورد سیاست های دولت اسرائیل با یک صدای واحد حرف نمی زند.

جف وینتروب از دانشگاه پنسیلوانیا
به گفته وی "خود ایران این تصور را قوت بخشیده است، از طریق رفتارهایی که عملاً باعث شده تهدید قلمداد کردن ایران برای مجموعه لابی اسرائیل راحت تر باشد. از زمان گروگانگیری دیپلمات های آمریکایی، ایران در ذهنیت آمریکایی ها یکی تداعی منفی ایجاد کرده اما آنچه کار لابی اسرائیل را اخیراً با موفقیت بیشتر همراه کرده اظهاراتی است مثل اظهارات رئیس جمهور ایران مبنی بر ضرورت انهدام اسرائیل، این ها باعث می شود بتوان ایران را یک خطرعمده قلمداد کرد."
شاید به همین دلیل است که وقتی به سایت اینترنتی ایپک در آمریکا مراجعه می کنید در یکی از صفحات آن که به مسائل و خطراتی که پیش روی اسرائیل است اختصاص دارد ابتدا نام ایران و برنامه اتمی آن را می بینید و بعد از آن دولت حماس و گروه های فلسطینی را.
توضیح:
گفته های جان مرشایمر و استیون والت از مصاحبه آنان با شبکه خبری سی اسپن وابسته به کنگره آمریکا برداشته شده است.
www.c-span.org
مقاله مرشایمر و والت در نشریه "بررسی کتاب لندن" در انتقاد از لابی اسرائیل
مقاله آلن درشویتز از منتقدان اصلی مرشایر و والت. او معتقد است لابی اسرائیل از ابزارهای دمکراسی خوب استفاده می کند و می پرسد آیا این یک گناه است؟
مقاله مایکل مسینگ از نویسندگان نیویورک تایمزکه به بحث مربوط به لابی اسرائیل در آمریکا دامن زد.
آدرس اینترنتی "کمیته آمریکایی روابط عمومی اسرائیل" موسوم به ایپک:
www.aipac.org

تاثیر لابی اسرائیل بر سیاست خارجی آمریکا


والت و مرشایمر بعد از چاپ این مقاله با دشواری های زیادی روبرو شدند



تاثیر لابی اسرائیل بر سیاست خارجی آمریکا

بهمن دارالشفایی


عمده مباحث کتاب حدود یک سال و نیم پیش در مقاله چاپ شد که جنجال های زیادی ایجاد کرد
مدرسه اقتصاد و علوم سیاسی لندن (ال اس ای) روز سه شنبه میزبان دو استاد دانشگاه آمریکایی بود که اخیرا کتابی درباره نقش لابی هوادار اسرائیل در سیاست خارجی ایالات متحده منتشر کرده اند.
پروفسور استیون والت، استاد دانشگاه هاروارد، و پروفسور جان مرشایمر، استاد دانشگاه شیکاگو، سال گذشته مقاله ای در نشریه نقد کتاب لندن منتشر کردند که بحث های زیادی در پی داشت و مشکلاتی برای این دو استاد دانشگاه در آمریکا پیش آورد.
در آن زمان گفته شد نشریات آمریکایی از چاپ این مقاله سر باز زده اند و به همین دلیل این دو مجبور شده اند مقاله شان را برای چاپ به یک نشریه انگلیسی بسپارند.
این مقاله اعتراض شدید گروه های طرفدار اسرائیل را در آمریکا در پی داشت و تعدادی از سخنرانی های این دو به دلیل اعتراض شدید گروه های طرفدار اسرائیل به برگزارکنندگان لغو شد.
یک سال و اندی بعد از چاپ این مقاله، کتاب "لابی اسرائیلی" نوشته این دو استاد آمریکایی وارد بازار شد که بار دیگر این بحث را تازه کرد.
بحث طبیعی
استیون والت، سخنران اول جلسه، صحبت خود را با این نکته آغاز کرد که وقتی قرار است درباره مسئله حمل سلاح در آمریکا صحبت کنیم طبیعی است نقش لابی طرفدار حمل سلاح را نیز بررسی کنیم، وقتی درباره مسئله انرژی در آمریکا حرف می زنیم طبیعی است در باره نقش شرکت های نفتی بحث کنیم، وقتی سیاست آمریکا درباره کوبا را بررسی می کنیم طبیعی است درباره نقش جامعه کوبایی های مقیم آمریکا حرف بزنیم. به چه دلیل وقتی قصد بررسی سیاست آمریکا در خاورمیانه را داریم، نباید حق داشته باشیم که نقش لابی هوادار اسرائیل را در این میان بررسی کنیم؟
به عقیده آقای والت لابی اسرائیل یک لابی مثل بقیه لابی هاست که کارش را، که حمایت از منافع اسرائیل است، به خوبی انجام می دهد و موفق شده سیاست خارجی آمریکا را کاملا مطابق با خواست خود شکل دهد.
آقای والت با اشاره هایی به فعالیت های گسترده لابی هوادار اسرائیل گفت که تقریبا هیچ سیاستمداری در آمریکا که قصد انتخاب یا انتصاب به یک سمت سیاسی را دارد، بر خلاف منافع اسرائیل و برخلاف مواضع لابی هوادار این کشور صحبت نخواهد کرد، چون این کار باعث حذف او از سیستم سیاسی آمریکا می شود.
به گفته آقای والت در نتیجه این فعالیت ها آمریکا تقریبا در همه موارد و بدون قید و شرط از اسرائیل حمایت می کند، حتی اگر این کار بر خلاف منافع ملی آمریکا باشد.
تقریبا هیچ سیاستمداری در آمریکا که قصد انتخاب یا انتصاب به یک سمت سیاسی را دارد، بر خلاف منافع اسرائیل و برخلاف مواضع لابی هوادار این کشور صحبت نخواهد کرد، چون این کار باعث حذف او از سیستم سیاسی آمریکا می شود.

استیون والت، استاد دانشگاه هاروارد
آقای والت به کمک های اقتصادی (از جمله بیش از دو میلیارد دلار کمک بلاعوض و بی قید و شرط سالانه آمریکا به اسرائیل)، دیپلماتیک (از جمله وتوی قطعنامه های علیه اسرائیل در سازمان ملل) و سیاسی (از جمله در مذاکرات صلح خاورمیانه) آمریکا به اسرائیل در سالیان گذشته اشاره کرد.
دلایل حمایت بی چون و چرا
آقای والت در ادامه به دلایلی که برای حمایت بی چون و چرای آمریکا از اسرائیل آورده می شود پرداخت.
به گفته آقای والت یکی از دلایلی که ارائه می شود این است که اسرائیل یک کشور دموکراتیک و یک سرمایه استراتژیک برای ایالات متحده است. به عقیده نویسندگان کتاب اسرائیل تنهاکشور دموکراتیک جهان نیست، در حالی که بقیه کشورهای دموکراتیک به هیچ وجه از حمایت بی قید و شرط آمریکا برخوردار نیستند. علاوه بر این، به عقیده نویسندگان کتاب، رفتار اسرائیل با جمعیت عرب این کشور و نیز با فلسطینی ها در بسیاری از موارد دموکراتیک نیست.
آقای والت یکی از دلایل دیگری را که در دفاع از حمایت بی قید و شرط آمریکا از اسرائیل عنوان می شود، خواست مردم آمریکا دانست. در حالی که به گفته آقای والت نظرسنجی ها نشان می دهند 78 درصد مردم آمریکا می گویند آمریکا نباید در مناقشه خاورمیانه طرف هیچ کدام از طرفین درگیری را بگیرد و 87 درصد یهودی های آمریکا نیز گفته اند طرفدار سیاست دو دولت مستقل در کنار هم هستند.
برچسب ضد یهودی بودن
آقای والت در ادامه به کارکردهای دیگر لابی طرفدار اسرائیل، غیر از فعالیت در واشنگتن و تلاش برای تاثیر بر سیاست گذاری ها اشاره کرد.
به عقیده نویسندگان کتاب یکی از کارکردهای اصلی لابی هوادار اسرائیل، خاموش کردن هر صدایی است که مخالف اسرائیل باشد. آقای والت به شکایت هایی اشاره کرد که بعد از پخش یک مجموعه مستند تلویزیونی در سی ان ان ساخته کریستین امانپور - به اعتقاد مخالفان افراطی های یهودی و مسیحی و مسلمان را با هم مقایسه کرده بود - از این شبکه تلویزیونی شد.
سیل تلفن ها و نامه های شکایت آمیز به انتشاراتی که کتاب اخیر جیمی کارتر، رئیس جمهور اسبق آمریکا، درباره مسئله اسرائیل و فلسطین را چاپ کرده بود، دیگر مثال آقای والت در این مورد بود.
به گفته آقای والت لابی هوادار اسرائیل در این راه از روش زدن برچسب ضد یهود بودن به مخالفان استفاده می کند. با این روش انرژی فرد مورد نظر صرف این می شود که به اتهام ضد یهود بودن پاسخ دهد، باعث می شود که دیگران نظراتشان را نگویند، و باعث می شود دیگران فرد مورد نظر را یک فرد دردسرساز بشناسند و سراغ او نروند.
جنگ عراق، حمله به ایران
والت و مرشایمر بعد از چاپ این مقاله با دشواری های زیادی روبرو شدند
در ادامه جلسه آقای مرشایمر درباره نقش بخصوص لابی هوادار اسرائیل در شکل دادن به سیاست خارجی آمریکا صحبت کرد و به طور مشخص به نقش این لابی در سیاست خارجی آمریکا در قبال عراق، پیش از حمله، و ایران، در حال حاضر، پرداخت.
به گفته آقای مرشایمر قبل از حمله آمریکا به عراق در ابتدای سال 2003، اسرائیل تنها کشوری جز کویت بود که هم مردم و هم حکومتش از حمله به عراق پشتیبانی کردند.
به گفته آقای مرشایمر ایده حمله به عراق در ابتدای سال 1998 و در نامه تعدادی از نومحافظه کاران به بیل کلینتون، رئیس جمهور وقت آمریکا، مطرح شد. نومحافظه کارانی که تعدادی از آنها از اعضای فعال لابی طرفدار اسرائیل هستند.
اما به عقیده نویسندگان کتاب اسرائیل ترجیح می داد آمریکا ابتدا به ایران حمله کند و بعد به عراق، چون ایران را خطر بزرگتری می دانست. اما وقتی متوجه شد اولویت دولت آمریکا برخورد با صدام حسین است، سیاستش را تغییر داد و به تشویق آمریکا به حمله به عراق پرداخت.
به گفته نویسندگان کتاب در آن زمان وزارت خارجه، سازمان های اطلاعاتی و امنیتی و نیروهای نظامی آمریکا مخالف حمله به عراق بودند. اما فعالیت های نومحافظه کاران و نیز لابی و دولت اسرائیل باعث شد نهایتا جورج بوش تصمیم به حمله به عراق بگیرد.
آقای مرشمایر در مورد ایران هم گفت که ایران در چند سال اخیر تلاش هایی برای حل مشکلاتش با آمریکا کرده (از جمله کمک به براندازی طالبان و پیشنهاد مذاکره در سال 2003)، اما دولت آمریکا با فشار لابی هوادار اسرائیل همواره سیاست خصمانه در قبال ایران داشته است.
آقای مرشمایر گفت در حال حاضر هم اوضاع به همین گونه است. وزارت خارجه، نیروهای اطلاعاتی و امنیتی و نیروهای نظامی آمریکا شدیدا مخالف گزینه نظامی علیه ایران هستند. کمترین چیزی که می شود گفت این است که حتی اگر حرفی از احتمال حمله نظامی به ایران زده می شود و این مساله مطرح می شود، در نتیجه فعالیت های لابی هوادار اسرائیل است. چون این لابی تنها گروهی است که موافق حمله آمریکا به ایران است.
به گفته آقای مرشمایر جلوگیری از هسته ای شدن ایران در جهت منافع آمریکا و اروپا و کشورهای خاورمیانه است، اما حمله نظامی برای این منظور در جهت منافع آمریکا نیست. ایران تهدید مستقیمی برای آمریکا نیست، بلکه تهدیدی مستقیم برای اسرائیل است و آقای بوش هم در سال 2006 تصریح کرد ما به این دلیل می خواهیم جلوی هسته ای شدن ایران را بگیریم که اسرائیل را تهدید کرده است.
اسرائیل یک کشور عادی است که آمریکا باید با آن مثل یک کشور عادی رفتار کند. به این معنی که اگر اسرائیل کاری کرد که در جهت منافع ملی آمریکا بود از آن پشتیبانی کند و اگر کاری کرد که بر خلاف منافع ملی آمریکا بود از آن حمایت نکند و به اسرائیل برای تغییر آن سیاست فشار بیاورد.

جان مرشایمر، استاد دانشگاه شیکاگو
آقای مرشمایر در پایان سخنرانی خود نتیجه گیری کرد که به عقیده نویسندگان کتاب اسرائیل یک کشور عادی است که آمریکا باید با آن مثل یک کشور عادی رفتار کند. به این معنی که اگر اسرائیل کاری کرد که در جهت منافع ملی آمریکا بود از آن پشتیبانی کند و اگر کاری کرد که بر خلاف منافع ملی آمریکا بود از آن حمایت نکند و به اسرائیل برای تغییر آن سیاست فشار بیاورد.
پیش به سوی آپارتاید
در پایان تعدادی از حاضران سوالات خود را مطرح کردند.
یکی از حاضران پرسید وقتی رئیس جمهور ایران می گوید قصد دارد اسرائیل را از نقشه جهان محو کند، چطور شما می گویید نباید به هر قیمتی که شده از دستیابی این کشور به سلاح هسته ای جلوگیری کرد؟ آقای والت در پاسخ به این سوال گفت رئیس جمهور ایران در واقع اسرائیل را تهدید نکرده، بلکه گفته [آقای] خمینی در اوایل انقلاب را تکرار کرده و وقتی این گفته در زمینه خودش دیده شود، می بینیم منظور از این حرف از بین رفتن رژیم اسرائیل در یک چشم انداز تاریخی است.
آقای مرشایمر نیز گفت هنوز شواهد قابل اتکایی از تلاش ایران برای دستیابی به سلاح هسته ای به دست نیامده و از سوی دیگر ایران در صورت تمایل هم چند سال با ساختن سلاح هسته ای فاصله دارد. در ضمن ایران می داند که اسرائیل بمب هسته ای دارد و هر گونه حمله هسته ای به اسرائیل، یک خودکشی ملی است.
آقای مرشایمر همچنین در پاسخ به سوالی درباره آینده مناقشه خاورمیانه گفت چهار سناریو قابل تصور است. اول این که اسرائیل همه فلسطینی ها را از غزه و کرانه باختری بیرون کند. دوم این که فلسطینی ها و اسرائیلی ها در یک کشور دموکراتیک واحد با هم زندگی کنند. سوم این که اسرائیل از سرزمین های اشغالی سال 1967 خارج شود و دو کشور مستقل در کنار هم تشکیل شوند. و چهارم آن که حکومت آپارتاید (نژادپرستانه) در اسرائیل حاکم شود.
به گفته آقای مرشایمر دو سناریوی اول غیر قابل تصور هستند. سناریوی سوم سناریویی است که آمریکا از آن حمایت می کند، اما اسرائیل چندان بدان راغب نیست، و سناریوی چهارم وضعیتی است که به نظر می رسد در حال پیش رفتن به طرف آن هستیم.
این سخنرانی با استقبال قابل توجه دانشجویان همراه بود و بسیاری از آنها موفق به ورود به سالن نشدند. نکته قابل توجه آن که گفته های سخنرانان عموما با تشویق زیاد حضار قطع می شد و در هنگام پرسش و پاسخ نیز کسانی که علیه سخنرانان صحبت می کردند با استقبال چندانی از جانب حاضران روبرو نمی شدند.