نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۲ دی ۱۲, پنجشنبه


shahram
این وقایع ظاهراً مربوط به گذشته است ولی متاسفانه گذشته، نگذشته و کوله بارش همچنان روی دوش ما سنگینی می‌کند. به عبارت دیگر گرد و غبار آن وقایع هنوز که هنوز است، فرو ننشسته و حالا حالاها هم فرو نخواهد نشست.
درست است که در گذشته نباید زیست امّا، به گذشته باید نگریست. ما چاره ای نداریم جز آنکه بر لب جوی تاریخ بنشینیم و از آن بیاموزیم. کند و کاو دراین ماجرا ضرورت دارد تا به ریشه درگیری های بعد از انقلاب که آن همه نیرو را سائید و از دور خارج کرد و همه سایه همدیگر را هم با تیر می‌زدند نزدیک شویم.
در بخش پیش از شبهات بهمن بازرگانی که از سال ۱۳۴۶ با محمد حنیف‌نژاد و دیگران در میان گذاشت، همچنین در مورد پرسشهایی که جریان تقی شهرام از اوائل پاییز سال ۱۳۵۲ در نشریه داخلی و جزوه سبز دامن زد،‌ صحبت کردم.
به دستاورد مسعود رجوی در آن سال‌های بحرانی و بیانیه ۱۲ ماده ای موسوم به «اطلاعیه تعیین مواضع سازمان مجاهدین خلق ایران در برابر جریان اپورتونیستی (انحرافی) چپ‌نما» هم که به نظر من «جوشن کبیر» مجاهدین بود، اشاره شد.
«خاطرات خانه زندگان» با نکات ظریفی همنشین است که تنها با شنیدن آن، می‌توان دریافت.
 
یافتم یافتم. (اروکا، اروکا) 
در زندان دوستی داشتم که من او را «اروکا» صدا می‌زدم. علتش این بود که یکبار مثل ارشمیدس که از خزینه حمام بیرون آمد و داد زد Eureka Eureka «اروکا، اروکا» (یعنی یافتم یافتم)
آن دوست وقتی کتاب تذکره الاولیای غزالی را می‌خواندم با هیجان زیاد تکرار می‌کرد «اروکا، اروکا» ما هر چی می‌کشیم از گذشته‌گرایی است.
یکبار با نیش و طعنه گفت تا کی به گذشتگان اقتدا کنیم و شعر از یک جهت درست «فرخی سیستانی» را خواند که فسانه گشت و کهن شد حدیث اسکندر/ سخن نو آر که نو را حلاوتی است دگر
من هم سخن نیوتون را بیادش آوردم که گفته بود:
«اگر من جاهای دور دست را می‌بینم به خاطر این است که روی شانه های غول ایستاده ام.» (یعنی به دستاوردهای گذشتگان تکیه دارم.)
به وی گفتم اگر «کپلر» و قوانین سه‌گانه‌اش نبود، «نیونون» نمی‌توانست قوانین جاذبه را کشف کند.
از اولین دروس تاریخ علم این است که عقلانیت تنها متعلق به دوران ما نیست و گذشتگان بی‌فکر و بی‌منطق نبودند و ما هم از آنان بی نیاز نیستیم.
صحبت را عوض کرد و گفت بیآییم سروقت حال. شنیدم که در روزنامه‌های خارج از کشور نوشته‌اند: خروج سرمایه، در سطحی گسترده از ایران شروع شده است.
این فرار سرمایه اگر اوج بگیره رژیم پنجر میشه و دیگه نمی‌تونه شاه بگه کورش آسوده بخواب ما بیداریم. بیهوده نبود که در تخت جمشید در جشنهای ۲۵۰۰ ساله درست وقتی که این حرفها را می‌زد، توفان شن. درگرفت و چادرها را از جا کند.
یکی از بچه ها گوش می‌کرد و گفت بابا جون تو خیلی خوش خیالی والله. آخه توفان شن و خاک که مربوط به یک حادثه طبیعی است چه ربطی به برافتادن حکومت شاه دارد؟ رژیمی که اینهمه قدرت داره و پشتش آمریکا ایستاده، از نوع چادر جشنهای ۲۵۰۰ ساله نیست که با یک حادثه طبیعی جاکن بشه…
اما اروکا می‌گفت شن و خاک هم حس مخصوص خودشان را دارند و با نشتن و برخاستن حرف می‌زنند.
مردم دارند زندگی شون را می‌کنند. کسی به فکر شماها نیست
در همین اثنا، سرهنگ زمانی وارد بند شد اما برخلاف معمول عبوس نبود و شق و رق راه نمی‌رفت. اروکا گفت آفتاب از کدام طرف در آمده که رئیس زندان مهربان و ملایم شده است. سرهنگ زمانی رفت پیش چند نفر که گوشه حیاط با هم صحبت می‌کردند. ما هم رفتیم. وی با اشاره به طلاب جوانی که دستگیر شده بودند گفت شماها همه تون در اشتباهید. خیال می‌کنید حالا کل جامعه با شما است و فکر و ذکر همه مردم شماها هستید. نه آقا جون اینطور نیست. مردم دارند زندگی شون را می‌کنند. کسی به فکر شماها نیست. همه آزادند. یکی میره دروازه قزوین و گمرگ تا حال کنه، یکی میره دیسکو و میخانه یکی میره مسجد و امامزاده داود.
کسی کاری به کسی ندارد. الان حدود ۷۵ هزار مسجد و حوزه در ایران فعالیت دارد که بیشترشان از اداره اوقاف تأمین می‌شوند و اگر به اعلیحضرت دعا نکنند، نفرین هم نمی‌کنند. آتشهای تند شما هم زود فرو می‌خوابند و انشالله می‌رید سر کار و زندگی‌تون. زندان که خونه و زندگی نمیشه.
سپس با نیشخند معناداری گوشه زد به وقایع درون سازمان مجاهدین و گفت اخبار را که خودتون شنیدید. از تلویزیون دیدید. باور کنید مردم و همه آن مسجد روها و حتی بیدین‌ها از کسانی که به اعضای خودشان شلیک می‌کنند و حتی پیکر آنها را با می‌برند بیابان، با بیرحمی می‌سوزانند بیزارند.
بنده خبر دارم که در زندان هم خیلی‌ها سر عقل آمده اند. شاید انشالله با عفو ملوکانه تعداد زیادی از شما آزاد بشوید تا مردم از زبان خودتان همه چیز را بشنوند و به نیات آلوده خرابکاران پی ببرند.
حرفهای سرهنگ زمانی خیلی بودار بود و انگار در جریان صف بندی‌های جدید زندان قرار داشت.
با توجه به اخبار آن روزها، او مشخصاً به جریان تقی شهرام اشاره داشت. اما شهرام و دوستانش نیت آلوده نداشتند هرچند متاسفانه شیوه عملشان بسیار آلوده بود و نتیجه غمباری هم داشت.
پس لرزه‌های به اصطلاح «تحولات درونى سازمان مجاهدین»، مسیر تاریخ ایران را بنفع جریان راست ارتجاعى تغییر داد و در زندان هم روی تنظیم رابطه‌ها اثر ویران کننده‌ای گذاشت.
الان می‌فهمیم که ملاخورشدن انقلاب بزرگ ضد سلطنتی، حوادثی چون سی ‌خرداد سال پرابتلای ۱۳۶۰، برادرکشی‌ها، پرپرشدن پاک ترین جوانان این میهن، و جنایاتی که در زندان به نام اسلام و انقلاب روی داد فقط به نتایج کنفرانس گوادلوپ و نقشه‌های شوم امثال برژینسکی و سفر ژنرال گاست و ژنرال هایزر به ایران مربوط نبود، ریشه در مسائل و درگیری‌های زندان شاه نیز داشت.
راست می‌گوید ملا صدرا که کّلُ حادث مَسبوق بِماّده و مُدّه «پیش آمدن هر رویدادی مشروط به مادّه‌ای و مدتّی است.»
زندان آبستن حوادث تازه بود
زندان آبستن حوادث تازه بود که در رأُس آن فتوای علمای اعلام علیه مبارزین و مجاهدین و داستان سپاس‌گویان و عفو ملوکانه به آنان در بهمن سال ۱۳۵۵ بود.
این وقایع ظاهراً مربوط به گذشته است ولی متاسفانه گذشته، نگذشته و کوله بارش همچنان روی دوش ما سنگینی می‌کند.
بعبارت دیگر گرد و غبار آن وقایع هنوز که هنوز است، فرو ننشسته و حالا حالاها هم فرو نخواهد نشست.
درست است که در گذشته نباید زیست امّا، به گذشته باید نگریست. ما چاره ای نداریم جز آنکه بر لب جوی تاریخ بنشینیم و از آن بیاموزیم. کند و کاو دراین ماجرا ضرورت دارد تا به ریشه درگیری های بعد از انقلاب که آن همه نیرو را سائید و از دور خارج کرد و همه سایه همدیگر را هم با تیر می‌زدند نزدیک شویم.
البته من از پلکّان عصر خودم به وقایع آن دوران نظر انداخته ام و از آنجا که پرونده هر واقعه ای تا ابد به روی پژوهشگران گشوده‌است، در آینده، فهم ما از هر حادثه ای (از جمله داستان فتوا و قصه سپاس‌گویان)، گستردگی بیشتری می‌گیرد.
بازجویان وقت و بی وقت زیر پای برخی از زندانیان می‌نشستند تا بلکه آنان را به سنگ انداختن بین مجاهدین و فدائیان وادار کنند.
مجاهدین و فدائیان، می‌بایست با هم مراوده داشته باشند
از آنجا که مبارزه با دستگاه رژیم شاه و پلیس سیاسی، الزامات خاص خودش را داشت. مجاهدین و فدائیان، می‌بایست با هم مراوده داشته باشند. این واقعیت را پیش از هر چیز، استراتژی و نفس مبارزه تحمیل می‌کرد. هردو گروه می‌بایست از بازجویی‌ها، از خط ‌مشی ساواک، توطئه های احتمالی و نقشی که گروه‌ها در بیرون دارند باخبر باشند تا کمتر ضربه ببینند و تلفات به حداقل برسد.
برای هر دو گروه، انتقال تجربه حیاتی بود. به همین دلیل ارتباط بین تشکیلات مجاهدین و تشکیلات چریک‌های فدایی نه فقط بحث اعتقادی، بلکه بحث استراتژی هم بود. پلیس سیاسی که به این واقعیت اشراف داشت تمام هّم و غمّش شکستن وحدت زندانیان و تضاد انداختن بین مذهبی‌ها و غیر مذهبی‌ها بود.
ساواک می‌خواست آنها به جای همدلی و همراهی، با هم درگیر و سائیده شوند. همچنین بسیار مایل بود پشت جبهه مجاهدین را خراب کند و رابطه روحانیت و بازار را با آنان به نهایت قهر برساند و به ضدیت تمام عیار بکشاند.
ساواک برای ایجاد تفرقه بین زندانیان، دوز و کلک می‌چید
امثال عضدی و رسولی (بازجویان ساواک) بارها با آیت الله طالقانی و دیگران صحبت کردند تا اثبات کنند مجاهدین از آغاز به شما دروغ می‌گفتند و کلاه سرتان گذاشتند. مُدام در گوش آنها می‌خواندند:
ببینید آقایان مبارزه و جنبش مسلحانه شکست خورده است. در بیرون سران گروه ها، به سراشیب افتاده‌اند و یا در درگیری‌ها یکی بعد از دیگری نفله شده‌اند. اخبارش را دارید. داستان شریف واقفی، ترور صمدیه لباف، سخنان محسن خاموشی و مصاحبه‌ها را هم که لابد دیده اید و باخبرید کسانی که آنهمه شما حمایت شان کردید، چه دسته گل هائی به آب داده‌اند…شما واقعا جانب چه کسانی را گرفته بودید؟…
ساواک برای ایجاد تفرقه بین زندانیان، دوز و کلک می‌چید و کیف می‌کرد که روحانیون و مریدانشان بحث نجس و پاکی را پیش می‌کشند و خواهان جدائی و مرزبندی هستند.
یکی از مقامات کمیته ضد خرابکاری چیزی به این مضمون گفته بود:
ضربه اصلی و نهائی را خودشان باید به خودشان بزنند. اگر روحانیون و بازاری‌ها در عمل ببینند چه کلاهی سرشان رفته و نظر اعلیحضرت که می‌فرمودند: «اصلا اسلام مطرح نیست، آنان مارکسیست اسلامی هستند»، واقعی است، کار تمام است. خودشان باید پدر خودشان را درآورند..
برخی می‌گفتند تعبیر مارکسیستهای اسلامی، کپی مارکسیست‌های مسیحی است.
در آن سال‌ها سازمان سیا و ژاندارم هایش در آمریکای لاتین، به کسانی که عدالت اجتماعی را با الهیات رهائی بخش پیوند می‌زدند، Christian Marxists (مارکسیست‌های مسیحی) لقب می‌دادند. به مسیحیان مؤمن القا می‌کردند که آنان کافرند و به مارکسیست های متعصب می‌گفتند آن‌ها مرتجع و آلت دست حکومت‌های آمریکای لاتین هستند. بگذریم…
جدائی مسلمان‌ها از مارکسیست‌ها در زندان لازم است
بعد از وقایع سال ۵۴ در درون سازمان مجاهدین، جریان تقی شهرام از سوی منتقدینش متهم به برخوردهای ناصادقانه، غصب نام و امکانات، استثمار تشکیلاتی و تزریق و تحمیل نظرات می‌شد. ساواک هم این وسط، ضعف کسانی را که مدعّی بودند «از جهل اسلام به علم‌ مارکسیسم» عروج کرده ایم، با تک و توک پرونده‌هایی از امثال وحید افراخته و…، چه چه زنان، توی بوق می‌کرد و برای بهره برداری تمام عیار از ترکشی که به اعتماد مردم خورده بود دست به کار شد و با یک برنامه حساب شده زیر پای شماری از روحانیون و زندانیان قدیمی نشست و موفق شد به استثنای آیت‌الله طالقانی و تا حدودی آیت‌الله لاهوتی، همه را به هیستری ضد مجاهدین بکشاند و حتی علیه آنان فتوا بگیرد. (انهم نه یکی، دوتا)
متن فتوا یا نقل فتوا (یا به قول آیت الله منتظری متن تصمیم) آقایان علما علیه مبارزین و مجاهدین به تاریخ خرداد ۱۳۵۵ این بود:
«بسمه تعالی. با توجه به زیان‌های ناشی از زندگی جمعی مسلمان‌ها با مارکسیست‌ها و اعتبار اجتماعی که آن‌ها بدست می‌آورند و با در نظر گرفتن همه جهات شرعی و سیاسی و با توجه به حکم قطعی نجاست کفار از جمله مارکسیست‌ها، جدائی مسلمان‌ها از مارکسیست‌ها در زندان لازم و هرگونه مسامحه در این امر موجب زیان‌های جبران ناپذیر خواهد شد.»
راویان متن فوق همه متفق القول می‌گفتند که فتوا نظر جمعی افراد زیر است:
طالقانی، منتظری، مهدوی کنی، انواری، ربانی شیرازی، هاشمی رفسنجانی، لاهوتی، گرامی و معادیخواه
به کلمه کلمه‌ی فتوای شماره ۲ (که بنا بر گفته عضدی، از ۹ نفر اصحاب فتوا، آیت الله طالقانی و آیت الله منتظری، آن را امضا نکردند)، اشراف ندارم.
 تا آنجا که می‌دانم تصریح می‌کرد مجاهدین اگر واقعا ادعا می‌کنند مسلمان هستند باید از مارکسیست‌ها تبّری جویند…و از تاکتیک وحدت طریق، استغفار کنند. اگر چنین کردند با ما برادرند و ما هم آنان را می‌پذیریم، اما اگر این کار را نکردند ما آنها را نیز مثل مارکسیست‌ها نجس می‌دانیم…
فتوا ضمنا شرح می‌داد که از نظر آقایان چه کسی شهید هست و چه کسی نیست و حاصل کلامشان این بود که باید به بنیانگزاران مجاهدین نیز، با شک و شبهه نگرست. کارشون با خدا است. حکم‌شان علی الله است. نه می‌گوئیم که آنان مسلمان بوده‌اند و نه می‌گوئیم مارکسیست بوده‌اند. ما در باره آنان متوقفیم…و امرهم الی‌الله.
این صدای ساواک است که از حلقوم علما بیرون می‌آید.
ساواک این وسط کیف می‌کرد. چه چیزی برایش از این بهتر که برای قتل و شکنجه بهترین جوانان مردم، فتوای شرعی داشته باشد و صدایش از حلقوم روحانیون زندان به گوش برسد؟
در یک برگ خبر ساواک مربوط به ۱۲ آذر سال ٬۵۵ به اظهارات محمد کچویی درباره فتوای علما اشاره شده که وی ضمن یک مذاکره خصوصی به یکی از زندانیان گفته آقای طالقانی فتوائی صادرکرد که به تأیید هفت نفر از علما رسیده و توصیه نمود تا کلیه زندانیان آن را حفظ نمایند و به دیگران بگویند…و وقتی از طالقانی سؤال کردند چرا این موضوع را کتبا نمی‌نویسد؟ بیان نموده: برای این که رژیم از این موضوع سوءاستفاده نکند از نوشتن خودداری کرد. لیکن وظیفه مسلمانان است که آن را به دیگران بگویند. کچویی اضافه می‌کند زندانیان گفته‌اند: حبیب الله عسکراولادی تحریک کننده طالقانی برای این فتوا بوده‌است٬ چون نظر خوبی نسبت به مـجاهدین و مارکسیست ها ندارد. کچوئی بیان داشته پس از صدور این فتوا او با حسینعلی منتظری تماس گرفته و پرسیده‌است اگر خودش (کچوئی ) آزاد شود در بیرون می‌تواند با گروهی مانند مجاهدین مذهبی سال ۵۰ با ایدئولوژی اسلامی فعالیت کند که منتظری پاسخ داده است داخل شدن در این گروه ها حرام است.
القصه، ساواک برای انتشار مـوضوع فـتوا و بهره برداری از آن، آزادی تعدادی از زندانیان مذهبی (موافق فتوا) را در برنامه خود می‌گذارد.
گزارش خبر ساواک شماره ۱۰۶۶۴ ـ ۳۸۱
اگر این کار را به وجه احسن انجام دادید ما شما را آزاد می‌کنیم
بازجوها از بندهای مختلف حدود ۲۶ نفر را دست چین کردند و رسولی صریحاً به آنان گفت:
گوش‌تان را خوب باز کنید. شما را می‌بریم به بند یک (بند آقایان علما)، در آن جا از آقایان روحانی هرچه شنیدید در گوش‌تان جا می‌دهید. بعد شما را می‌آوریم بند ۲ (بند مجاهدین) تا برای دیگران آن چه را شنیده‌اید تعریف بکنید. اگر این کار را به وجه احسن انجام دادید ما شما را آزاد می‌کنیم.
در ادامه این توطئه، لاجوردی، عسگراولادی، حاج مهدی عراقی، طالبیان، قدرت الله علیخانی، تجریشی و تعدادی دیگر را از بند یک زندان اوین (که جلوتر رفته بودند)، به بند دو برگرداندند و اینها دائم لغز می‌خواندند و نقل فتوا می‌کردند که آقایان علما در بند یک چنین و چنان گفته اند و شما (مجاهدین) باید از مارکسیست‌ها جدا شوید.
حجت‌الاسلام فاکر می‌گفت علت اتفاقات نامیمون کنارگذاشتن کتب دینی است و بیشتر بچه‌مذهبی ها مطالعه ندارند. با علما نشست و برخاست نداشتند و ذهنشان خالی است. یکبار فریاد کشید چرا کسی از من نمی‌اید سئوالاتش را بپرسد و کتاب لمعه را که در دست داشت محکم بر زمین کوبید. فراموش می‌شد که ذهن ظــــــرفی نیست که باید پر شود، بلکه آتشی است که باید افروخته شود. همه چیز با مطالعه و نشست و برخاست با علما، حاصل نمی‌شود.
قدرت الله علیخانی پس از ورودبه بند ۲ زندان اوین می‌گفت زندانیانی که اینجا هستند باید وضعشان را روشن کنند و اگر از ایدئولوژی خود استعفار ننمایند باید مذهبی‌ها از آنها جدا شوند.
زندانیانی که از این بازی‌ها بیزار بودند، می‌گفتند این صدای ساواک است که از حلقوم علما بیرون می‌آید.
این وسط بهزاد نبوی، مهدی حمسی، صادق نوروزی و… که به گروه جوشکار مشهور شدند خیال می‌کردند با پادرمیانی و من بمیرم و تو بمیری غائله ختم می‌شود.
از همان زمان پیدا بود که رابطه‌ها کارد و پنیر است و آب این دو جریان در یک جوی نخواهد رفت. واقعیت تلخی که حوادث بعد از انقلاب آن را نشان داد…
می‌گویند وقتی از قول آیت‌الله طالقانی پخش کرده بودند که مجاهدین همه نجس هستند، به لاجوردی تَشر می‌زند که من چه موقع چنین حرفی زده‌ام؟
حاضر نیستم کاری کنم که ساواک خوشش بیاید
شکرالله پاکنژاد می‌گفت یکبار با آیت‌الله طالقانی و آیت‌الله لاهوتی در حیاط زندان اوین قدم می‌زدیم که آیت‌الله طالقانی را صدا زدند. کمی بعد که برگشت بسیار برافروخته بود. گفت بازجوها به من می‌گویند تعیین تکلیف کنید آیا اینها را که اینهمه بلا بر سر سازمان مجاهدین آورده‌اند محکوم می‌کنید یا نمی‌کنید؟ به آنان جواب دادم نه من، هر انسانی که شعور و شرف داشته باشد کسانی را که به جنبش خیانت کرده‌اند محکوم می‌کند اما من (طالقانی) حاضر نیستم کاری بکنم که ساواک خوشش بیاید.
بارها به بازجویان گفته بود با وجود مخالفتم با جریان فرصت‌طلبی که این همه ضربه زده‌اند، کاری نمی‌کنم که شما خوشحال شوید. با این حال (ایشان نیز، همانند آیت الله لاهوتی)، در جمع فتوادهندگان، حضور داشتند یا به قول خودشان مجبور شدند.
حاج مهدی عراقی پس از آزادی از زندان در جلسه ای با شرکت دکتر علی شریعتی، مهندس بازرگان، دکتر یدالله سحابی، محمد رضا حکیمی و…، فاش می‌کند:
(بعد از ماجرای فتوا علیه مجاهدین)، مسعود رجوی به من گفت:
«آیه الله طالقانی و آیت الله منتظری را فریب داده‌اند و علیه ما تحریک کرده‌اند. تو وظیفه داری به هر شکلی که شده بروی و آنان را از این توطئه آگاه کنی، این نقشه ساواک و سازمان سیا است…»
بر اساس برگ خبر ساواک شماره ۷۵ – ۱۴۱۸۴/۳۸۳ به تاریخ سوم دی ماه ۵۶، و نیز گفته های سید عیاس سالاری (یکی از روحانیون، که خودش در آن زمان زندان بود)، موسی خیابانی به حسن لاهوتی اشکوری مطلبی را به عنوان پیام مجاهدین و پیام خودش (موسی) می‌گوید که (لاهوتی) باید قول بدهد متن پیام را جز به چند نفر آخوندهای بند یک، به کسی نگوید و متن آن چنین بوده‌است:
۱- شماها صلاحیت نظردادن در مسائل اجتماعی را ندارید، زیرا همیشه دنباله رو هستید.
۲- حق خودتان را بشناسید و پا از گلیم خود بیرون نگذارید.
۳- آقای طالقانی، شما که همیشه خود را مجاهد می‌نامیدی و افتخارت به شاگردی و پیروی از محمد حنیف نژاد بوده چرا وقتی که علیه مجاهدین فتوا دادند عمامه ات را بر زمین نزدی؟
۴- آقای غلامحسین حقانی شما آدم منافقی هستی و تاریخ اسلام از امثال تو زیاد به خود دیده‌است.
(گویا در بند ۲ زندان اوین غلامحسین حقانی خودش را هوادار مجاهدین جلوه می‌داده و پس از انتقال به بند یک موضع ضد مجاهدین به خود می گیرد.)
حتی شیطان هم خدا را قبول دارد…
آیت‌الله مهدوی کنی گفته است:
«فکر کردیم که برای حفظ روحیه مذهبی بچه مسلمان ها- به خصوص آنهایی که از بیرون می‌آیند- بیاییم حریم پاکی و نجاست و یا اسلام و کفر و الحاد و کفر را حفظ کنیم. لذا یک اعلامیه ای را نوشتیم و اعلام کردیم کسانی که اعتقادی به خداوند ندارند، جزو ملحدین هستند، ملحدین مسلمان نیستند و نجس هستند، (حالا نجاست به هر معنایی)
عبدالمجید معادی خواه در این باره گفته است: در آن بیانیه (که به عنوان حکم و نقل فتوا روی آن تکیه می‌شد) اشاره ای هم به خیانت دائمی کمونیست‌ها به جریان های مذهبی در تاریخ معاصر شده بود…
به نظر بنده، فرموده ی خداوند در قرآن کریم- إنّما المشرکون نجسٌ- نشانگر این است که قرآن مدافع نوعی طرد است، یک نوع بایکوت، تا جامعه اینها را طرد کند…
جالب اینجا است که جناب معادی خواه اعتراف می‌کند که در پشت قضیه، مدیریت زندان هم بدش نمی‌آمد از این که به این مسئله دامن زده شود.
از دید علمای اعلام دیگران یا نجس بودند یا مُتنجس (نجس شده)
ذکر و فکرشان این بود که اگر مجاهدین، مارکسیست‌ها را نجس ندانند و کشته های آن‌ها را شهید بنامند، چه باید کرد؟
در مقابل، پرسش اساسی کسانی‌که مارکسیست هم نبودند، این بود:
آیا مارکسیست‌ها نجس هستند، ولی ساواک با آن شکنجه‌های وحشتناکش نجس نیست؟ چگونه است که یک‌نفر تا پای مرگ زیر شکنجه با نیّت برقراری عدالت مقاومت می‌کند و نجس است، اما ساواکی شکنجه‌گر چون نماز می‌خواند پاک است؟ حتی شیطان هم خدا را قبول دارد و شما برای چه می‌گویید هر که خدا را قبول ندارد، نجس است؟
«عزیز یوسفی» گفته بود:
«مذهبی‌ها مرا مثل سگ نجس می‌دانند، در حالی که ۲۵ سال است دارم زندان را تحمل می‌کنم. مرا به‌عنوان انسانی که مبارزم نجس می‌دانند ولی آن حسینی جلاد که مرا شکنجه می‌کند پاک است. آن ثابتی که می‌آید دستور شکنجه می‌دهد را نجس نمی‌دانند. لیوانش را آب نمی‌کشند، ولی لیوان مرا آب می‌کشند.»
فراموش نمی‌کنم که بعدها در زندان مشهد جواد منصوری و حجت الاسلام مروی سماورچی می‌گفتند:
ناهیدی، شکنجه‌گر ساواک که فدائیان ترورش کردند، چون نماز می‌خوانده پاک است، امّا شکرالله پاکنژاد نجس.
ساواک که نقل فتوا یا بهتر بگویم بیانیه نجس ـ پاکی در زندان‌ها را حلوا حلوا می‌کرد، از یکسو نامه های خصوصی، و به‌ ویژه بازجویی‌های امثال وحید افراخته، منیژه اشرف‌زاده کرمانی و یکی دو نفر دیگر را به روحانیون زندان و نیز امثال عسگراولادی و لاجوردی و…، داده بود تا بخوانند و بروند برای دیگران تعریف کنند. از سوی دیگر، تک نویسی های بخصوصی را به رخ برخی از زندانیان مقاوم می‌کشید که کسانی ضمن اطلاع رسانی از فلان جلسه و فلان تحلیل، به بازجوها نوشته بودند: ما معتقدیم شاه و ساواک از مجاهدین بهتر‌ هستند…اصلا با روش مجاهدین، دین ما و اسلام ما از بین می‌رود.
ساواک از مجاهدین عزیزتر می‌شود
امثال حبیب الله عسکراولادی و… که ۱۵ بهمن ۱۳۵۵، با سپاس سپاس اعلیحضرتا آزاد شدند تغییر ایدئولوژی (و حوادث تلخ مربوط به آن را) پیراهن عثمان کردند و گفتند:
زندان دیگر به ضدّ خودش تبدیل شده. تکلیف این است که برویم بیرون.
انصافاً عسگراولادی و دوستانش زندانیان مقاومی بودند. اما حالا می‌گفتند طالقانی، مهدوی کنی. لاهوتی و هاشمی رفسنجانی هم با وضعی که در داخل زندان به وجود آمده، به این نتیجه رسیده اند که اگر بشود، بروند بیرون از زندان و یک جریان دیگری را به وجود بیاورند.
شماری از زندانیان گفته بودند ساواک از مجاهدین بهتر است. چون مجاهدین مخالفین خودشان را زیر فشار می‌گذارند، به آنان مارک می‌زنند بریده و ساواکی و خرده بورژوا لقب می‌دهند. بایکوت می‌کنند و سر سفره راهشان نمی‌دهند…
کم کم رویارویی با مجاهدین به انگیزه مبارزه تبدیل می‌شود.
آنقدر مخالفت با مجاهدین باب می‌شود که بعضی‌ها که خویش و آشنائی در بندهای دیگر داشتند از آنان می‌خواستند نام کسانی را که مخالف مجاهدین هستند یواشکی به آن‌ها اطلاع دهند.
چه درست گفته است محمد حنیف‌نژاد «ﻛﺴﻲ ﻛﻪ ﺑﺨﻮاﻫﺪ از ﻳﻚ ﻣﻮﺿﻊ ارﺗﺠﺎﻋﻲ دﻓﺎع ﻛﻨﺪ ﭼﺎره ای ﻧﺪارد ﺟﺰ آﻧﻜﻪ ﺑﺮ ﻣﻮﺿﻌﻲ ارﺗﺠﺎﻋﻲ ﺗﺮ ﺗﻜﻴﻪ ﻛﻨﺪ.»
سپاس‌گویان (که برخی از آنان سال‌ها زندانی کشیده بودند و سال ۴۹ در زمان تیمسار فرسیو، برای عفو شاهانه، هیچ ارزشی قائل نشدند و پیش تر هم حاضر نبودند برای رهائی از بند حتی یک سطر بنویسند)، این بار ترک زندان را به بهانه رویارویی با مجاهدین توجیه می‌کنند.
گروه سپاس (سپاس‌گویان) ۱۵ بهمن سال ۵۵ آزاد شدند. مهدوی کنی و تعدادی دیگر را پیش از این تاریخ آزاد کرده بودند. اسدالله بادامچیان، شب ۲۸ مرداد ۵۵ آزاد شد…
اسدالله لاجوردی و محمد کچویی نه با گروه سپاس، (موافق آنان نبودند)
 دیرتر مرخص شدند. لاجوردی ۲۷ مرداد ۵۶ و کجویی ۲۸ مرداد ۵۶
کینه‌ها شکل گرفت و بایکوت‌ها تشدید شد
رفتار مجاهدین و مخالفین شان روی هم تأثیر متقابل می‌گذاشت. یعنی هرکدام برای بروز ماهیت فکری و اجتماعی دیگری نقش شرط را بازی می‌کرد. از یک‌سو دهن‌کجی مجاهدین به جریان راست ارتجاعی و میدان ندادن به آنان، شرط مساعدی می‌شد برای تشدید گرایش‌های روشنفکرستیزی در میان روحانیون و مریدانشان، و از آن‌سو واکنش منفی روحانیون نسبت به مجاهدین خلق و روشنفکران به‌طور مشخص، شرطی می‌شد برای مقابله مجاهدین با جریانی که فکر می‌کردند صلاحیت ندارند و سّد راه تکامل شده‌اند.
خلاصه کینه‌ها شکل گرفت و بایکوت‌ها تشدید شد و هر گروه هم برای خودش دلائل کافی و وافی داشت.
محمد کچوئی که پیش تر به مجاهدین گرایش داشت و برخی جزوه‌های سازمان را بعد از ریزنویسی روی کاغذ سیگار در پشت جلد قرآن و مفاتیح به شکل ظریفی جاسازی می‌کرد و با خطرپذیری بسیار، بیرون می‌فرستاد، یا محمد علی رجایی که همانند عزت شاهی، شکنجه های زیادی دیده و هر دو مقاومت کم نظیری کردند و جز نیت خیر نداشتند، صحبت از نجاست کفار و…می کردند. آنان نمی‌پذیرفتند که به دام نقشه های ساواک افتاده‌اند.
یکی از مخالفین مجاهدین می‌گفت: وقتی بچه های سازمان حتی نمی‌گذارند ماها دست به شیر سماور بزنیم خب این یعنی در جامعه مورد نظر آنان ما باید خفقان بگیریم و دک بشویم.
یکی دیگر می‌گفت: حالا ما را بایکوت می‌کنند؟ صبر کن پایمان به بیرون برسه، مجاهدینی بسازیم که حّظ کنند! اوضاع نعل بالنعل همانگونه پیش می‌رفت که ساواک می‌خواست.
یادآوری کنم که عملکرد جریان تقی شهرام با تأیید سازمان چریکهاى فدایی خلق روبرو نشد و حتى پس از انقلاب و تغییر نام آن جریان (ابتدا بعنوان وحدت انقلابى و سپس پیکار) این وضع تغییر نکرد.
آدرس ویدیو
سایت همنشین بهار
ایمیل
hamneshine_bahar@yahoo.com

هیچ نظری موجود نیست: