نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۸۹ مهر ۱۹, دوشنبه

شرح زندگی ناظم حكمت و معرفی آثار او

از سلسله گفتارهای راديويی "صدای سربداران" (1370-1368

نام ناظم حكمت برای كارگران و زحمتكشان بسياری از نقاط جهان آشناست. اشعار ناظم حكمت بزبانهای گوناگون از جمله فارسی برگردانده شده، هرچند مانند ديگر اشعار ترجمه شده نتوانسته با توده هاى كارگر و دهقان در ايران نزديك شود. بهرحال، پيوند درونی محكمی ميان رود خروشان و زيباى شعر ناظم حكمت با طبقه كارگر جهانى و خلقهاى ستمديده وجود دارد. ايده های روشن انقلابی و آرمانهاى والاى كمونيستي، راهنماى آثار اوست. قلب اشعار وى براى رهايى بشريت ميتپد؛ و اين تپش پرطنين، محصول و نمودار زندگی پرتحرك، مبارزات پرفراز و نشيب و مملو از پيروزيها و شكستهای شاعر، برمتن جنبش كمونيستی در تركيه و سراسر جهان است.

ناظم حكمت بسال 1902، در "سلانيك" ـ شهرى بر خط مرزى يونان و تركيه ـ چشم به جهان گشود. پس از اتمام دوره متوسطه وارد ارتش شد و از مدرسه افسرى نيروى دريايى تركيه فارغ التحصيل گشت. در سال 1920 از ارتش اخراج شد و همانسال به كشور شوراها سفر كرد. در يكى از دانشگاههاى مسكو، در رشته اقتصاد سياسى به تحصيل پرداخت و بعد از خاتمه تحصيلات راهى تركيه شد. بين سالهاى 36ـ1931 مشاغل گوناگونى را تجربه كرد و در عين حال بكار در دفتر روزنامه و نشريات مشغول گشت. در سالهاى 38ـ1936، كه فاشيسم در تركيه، تحت تاثير رشد اين جريان در كل اروپا قدرتى گرفت، ناظم حكمت بر مبناى خط عمومى آندوره جنبش بين المللى كمونيستى و حزب كمونيست تركيه به سرودن اشعار انقلابى و ضد فاشيستى پرداخت. اين اشعار در ميان روشنفكران كشور و بسيارى از افسران جوان ارتش تركيه طرفداران بسيارى يافت و همين امر باعث شد كه حكومت وى را شديداً تحت نظر قرار دهد.

در سال 1938، گروهی از همين افسران جوان و ترقيخواه در جريان تماسهائی كه با ناظم حكمت و در واقع حزب كمونيست تركيه داشتند، فكر انجام شورش در ارتش را در سر پروراندند. اما پيش از آنكه اقدامى از جانب آنان صورت گيرد، رژيم تركيه آنها را بهمراه ناظم دستگير كرد. ناظم حكمت در دادگاه به 28 سال و چهار ماه زندان محكوم شد. او دوازده سال از عمرش را در زندانهاى استانبول، آنكارا، چانكرى و بورسا گذراند. سپس قانون عفو عمومى تصويب شد و ناظم آزاد گشت. اما از آنجا كه عوامل حكومت لحظه اى از تعقيبش دست نميكشيدند، و حتى دسيسه اى براى كشتن وى طراحى كردند، مخفيانه تركيه را ترك گفت. نخست به روماني، سپس لهستان و دست آخر به ديار بلغار رفت. بعد از مدتى راهى مسكو شد و در آنجا سكنى گزيد. در همين دوره دولت تركيه وى را از حق تابعيت كشور محروم ساخت و خائن به وطنش ناميد. بقيه عمر ناظم حكمت در شوروى و چند كشور ديگر گذشت و سرانجام بسال 1963، بعلت بيماری قلبی در مسكو درگذشت.

او علاوه بر مجموعه هاى مختلف شعر، 11 رمان و نمايشنامه نيز نوشته كه تمامى اين آثار تا وقتيكه در قيد حيات بود، در تركيه اجازه انتشار نيافت.

شعر ناظم حكمت نيز مانند زندگيش، پرفراز و نشيب و سرشار از تحول است. او از 12 سالگى به سرودن شعر روى آورد. در سال 1914، نخستين مجموعه شعرش را كه در قالب كهن و با وزن و قافيه مرسوم نوشته شده بود، با امضاء "محمد ناظم" منتشر ساخت. اما زمانيكه براى تحصيل به مسكو رفت، انقلابى واقعى در زبان و قالب شعريش رخ داد. و اين امر بدون شك تحت تاثير شاعر بزرگ شوروى سوسياليستى آنزمان، ولاديمير ماياكوفسكى صورت گرفت. ناظم حكمت مضمون انقلابى و سركش شعر خود را از بند قوافى رهانيد و وزنى نوين بدان بخشيد. او با اينكار يك سبك نو و دگرگونى بنيادى در شعر معاصر تركيه بوجود آورد كه نقطه عزيمت بخش عمده شعرائى شد كه پس از وى در عرصه ادبيات تركيه بظهور رسيدند.

كلمات در شعر ناظم حكمت سخت آهنگين است و موسيقى خاصى به شعر ميبخشد. جاى تاسف است كه اين جنبه از شعر وى در ترجمه آن منعكس نميشود. ناظم حكمت، پيچيده سخن نميگويد؛ اشعارش ساده و روان است و از اشكال روشنفكرانه بدور. هرچند گاه تشبيهاتى را بكار ميگيرد كه براى فهم درست آن ميبايد برويش تامل كرد.

تا آنجا كه به مضمون آثار ناظم حكمت برميگردد، بايد ضمن تاكيد بر جهتگيرى انقلابى اكثر آنها، به يك نكته مهم اشاره كنيم؛ اينكه درك وى از انترناسيوناليسم و همبستگى بين المللى چيزى جدا از درك رايج در جنبش بين المللى كمونيستى آنزمان نبود. ناظم حكمت نيز مانند اكثريت قريب به اتفاق كمونيستهاى آنروز جهان، خود را نماينده خلق خود و در عين حال انترناسيوناليست ميدانست و از اين موضع حركت نميكرد كه پرولتاريا از لحاظ ايدئولوژيك ميهن و ملت ندارد. اين ديدگاه در اشعار وي، آنجا كه در تبعيد، از تركيه سخن ميگويد، نمايان است. آنجا كه غريبانه ميسرايد:

وطنم را دوست دارم

و هيچ چيز اندوه از دلم برنميگيرد

جز توتون كشورم و آوازهاى محليش

يا آنجا كه در مقدمه اى بر يكى از كتابهايش، پيوند خود با مبارزات ساير خلقها را از دريچه مبارزات خلق خود مورد تاكيد قرار ميدهد و مينويسد: "نويسنده اين كتاب قلبش را، قلمش را، انديشه و سراسر زندگيش را به خلق كشور خود بخشيده است. اما در عين حال، وراى حد مرز و بوم، اسم و مكان جغرافيايي، نژاد و مليت، مبارزه همه خلقها را در راه كسب آزادي، استقلال، عدالت اجتماعى و صلح در اشعار خود ستوده است. پيروزى آنان را پيروزى خلق خود و شكستشان را، شكست مردم خود ميداند."

اما اين گرايش نادرست رايج، مانع از آن نميشود كه ناظم حكمت را با معيار و محك كمونيستى در موقعيت مشخص جنبش در آندوره، يك انترناسيوناليست بحساب آوريم. ببينيد كه چگونه در يكى از اشعارش به زبانى ساده پيوندهاى طبقاتى را وراى مرزها و محدوده هاى ملى برجسته ميسازد.

من و بقال سرگذرمان را

در آمريكا هيچكس نميشناسد

با اين وجود،از چين گرفته تا اسپانيا، از دماغه اميد نيك تا آلاسكا،

در هر گام از خشكى و آب، دوستانى دارم و دشمنانى

دوستانى دارم، كه هم را نديده ايم حتى يكبار

اما حاضريم بميريم باهم براى نان مشترك،

آزادى مشترك و روياى مشترك

و دشمنانى دارم تشنه بخون من، و من تشنه بخونشان

ناظم حكمت، مخاطبانش را بر بالهاى شعر خود مينشاند و از صحراهاى آفريقا به شهرهاى شلوغ آمريكا، يا از گندابهاى بورژوايى اروپا به دوردست ترين نقاط آسيا ميبرد؛ تا در هر كجا عملكرد سيستم ستم و استثمار امپرياليستي، و نيز نبرد دورانساز توده هاى پرولتر و خلقهاى ستمديده را نشانشان دهد. منظومه هاى "ژوكوند و سى يا او" و "نامه هائى براى تارانتا ـ بابو" نمونه هاى درخشانى از اين ايجاد ارتباط جهانى در اشعار حكمت است. در "نامه هائى براى تارانتا ـ بابو"، ناظم حكمت، دهشت جنگ تجاوزكارانه در آفريقا و منطق جنايتبار امپرياليسم را از زبان يك جوان حبشى به همسرش چنين تصوير ميكند:

براى كشتن تو

راه ديارت را در پيش گرفته اند

تارانتا ـ بابو

براى دريدن شكمت

و ديدن روده هايت

كه چون ماران گرسنه و پيچان بر شنها ولو خواهند شد

راه ديارت را در پيش گرفته اند

گو اينكه

نه آنها هرگز تو را ديده اند

نه تو آنها را

و نه بزى از بزهاى تو هرگز پريده

از پرچين آنها



شعر ناظم حكمت، ادعانامه كوبنده اى عليه مناسبات جنون آسا و مبتنى بر قانون ارزش و سود است، وقتى كه مينويسد:

پس اين چه حكمتى است،

تارانتا ـ بابو

كه در اينجا كارها وارونه است؟

چنان دنياى حيرت آوريست اين دنيا،

كه با قحط زنده است

و مرده است در فراوانى.

و در شعرى ديگر ميبينيم كه چگونه ناظم حكمت با شعرش، راه سلطه امپرياليسم را سد ميكند و با نظرات تسليم طلبانه اى كه رابطه با جهان امپرياليستى را يك ضرورت عينى قلمداد كرده، رفع عقب ماندگى و معضلات جوامع تحت سلطه را در برقرارى چنين رابطه اى ميجويند، به جنگ برميخيزد. ناظم حكمت به جهان امپرياليستى نهيب ميزند:

كسى از جمع شما

اگر بورژوا باشد

حق نزديك شدن بما را ندارد

حتى اگر بخواهد و بتواند

به گاو نرمان كه جان داده از گرسنگى

دوباره جان بخشد.



طی دهها سال پيكر جنبش كمونيستى تركيه زير سرنيزه ارتجاع حاكم و امپرياليسم، مداوماً مجروح گشته است. اين جراحت را بخوبى ميتوان در اشعار مختلف ناظم حكمت، طى دوره هاى مختلف حيات مبارزاتيش ديد، وقتى كه "با ريشه هاى تناور در خون شناور" سخن ميگويد و فرياد ميزند:خيزيد و بنگريد كه چه سان خصم را پذيرايندو چه سان ما را بر سر بازارها ميفروشنديا وقتي، از آنان ميگويد كه:

پيراهنشان پاكيزه بود و خم بر ابرو نداشتند

اما در شقيقه شان جاى زخمى تازه بود

يكی از مشهورترين شعرهای ناظم حكمت در رثای جانباختگان كمونيست؛ "قلب من" نام دارد كه به ياد مصطفى صبحي، رهبر حزب كمونيست تركيه و چهارده تن از يارانش سروده شده است. كشتى آنها توسط عوامل حكومتى نزديك بندر ترابوزان گلوله باران شد. ناظم حكمت چنين به سوگ رفقايش مينشيند:

15 زخم بر سينه دارم

آبهاى تيره چون مارهاى سياه و لغزان

بر زخم هاى سينه ام پيچيده استو درياى تيره، اين آبهاى تيره خون آلود

قصد جانم را دارد

قصد جانم را دارد اين آبهاى تيره خون آلود

دلم باز ميتپد

دلم باز خواهد تپيد

15 زخم بر سينه دارم

از 15 نقطه سينه ام را شكافتند

به اميد آنكه در پى اين اندوه

دلم ديگر، هرگز نخواهد تپيد

دلم باز ميتپد

دلم باز خواهد تپيد

اگرچه آخر اشعار ناظم حكمت سرشار از ايمان به پيروزى و اميدوارى انقلابيست، اما هنگاميكه طاعون رويزيونيسم بعد از جنگ دوم جهاني، بعد از مرگ رفيق استالين و قدرت يابى بورژوازى نوخاسته برهبرى خروشچف و شركاء در حزب كمونيست اتحاد شوروى بر بخش بزرگى از جنبش كمونيستى غلبه يافت؛ ناظم حكمت نيز همانند بسيارى از كمونيستهاى صادق دچار سردرگمى و رخوت و نوميدى شد. آرمانهاى والا و روح سركش وى با موعظات خائنانه و تسليم طلبانه رويزيونيستهاى غالب بر دولتها و احزاب اروپاى شرقى خوانائى نداشت. سنگينى دستگاه بوروكراتيك دولت بورژوايى بر پيكر اين جوامع، جو خفقان آلودى براى پرولترها و توده اهالى و عناصر صادق كمونيست بوجود آورده بود. ناظم حكمت كه براى اين سقوط و دگرگونى توضيحى علمى و راهگشا نيافته و لاجرم راه خلاصى از آنرا نميديد؛ و در سالهاى بيمارى و پيرى از دستيابى به جمعبندى هاى كمونيستى ـ انقلابى حزب كمونيست چين تحت رهبرى رفيق مائوتسه دون از پديده رويزيونيسم خروشچفى دور مانده بود، روحيات آن دوره خود را بسال 1959 در شهر لايپزيگ آلمان شرقى چنين بيان نمود:

درها همه، برويم بسته

پنجره ها همه محكم

نه يك دستمال آسمان، نه يك مشت ستاره!

گل من

مرگ ما را دفن خواهد كرد

رهائى از اين شهر محال است

بدون شك، ناظم حكمت بواسطه اكثريت قريب به اتفاق آثارش در تاريخ، بعنوان يك شاعر سترگ انقلابي، يك هواخواه پرشور كمونيسم كه شعرش را به فراخوان پيوستن به ارتش عظيم پرولتارياى آگاه بدل ساخته بود؛ ثبت گشته است. همو بود كه حقيقت جهانشمول ماركسيسم ـ لنينيسم را به آفتابى تشبيه كرد كه توده هاى محروم، همانها كه كاسه هايشان سفالين است، بايد براى رهايى و فتح، آنرا جرعه جرعه، دوشادوش يكديگر بنوشند. همو بود كه سرود:

اين سروديست،

سرود كسانى كه

در كاسه هاى سفالين

آفتاب را مينوشند،

هموبود كه عاشقانه كمونيسم را برگزيد و اعلام كرد كه:

من هم با آنان گذشتم

از پلى كه به خورشيد ميپيوست

من هم در كاسه هاى سفالين

نوشيدم آفتاب را

من هم خواندم آن سرود را

و سپس پيام داد:

دلت را به دلهاى ما بيافزاى

حمله اى در كار است

حمله بر خورشيد

خورشيد را تسخير خواهيم كرد

اين فتح، نزديكست

اينك شعر زيبايى را از ناظم حكمت ميشنويد كه "از زبان يك هندى" نام دارد:

از شرق ميآيم،

از آستانه عصيان شرق ميآيم

با بادهاى شمالى پيمودم

راه هاى آسيا را

تا رسيدم به تو

چرا ايستاده اى

بازوانت را برويم بگشا

من از شرق ميآيم

از آستانه عصيان شرق ميآيم

شرقيم

كه عصيان حق منست

فتيله كجاست؟

نشانم بده تا آنرا برافروزم

من فرزند ميليونهايى هستم كه در شبانه روز

بيست و چهار ساعت كار ميكنند

و داغ تازيانه ها

پينه بسته بر شانه هاى زرد استخوانيشان

من اوج فرياد آنانم

آسيا را مردابهائيست بى پايان

كه كارخانه هائى همه از آهن

سر بركشيده در فضاى سبز مسمومشان

و شب و روز

بر اين فضاى سبز هموار

انبوه دودهاست كه چون كوه هاى تيره فرو ميريزد

مردابها نفس ميكشد

چرخها ميچرخند و ميچرخند و ميچرخند

و زندگى در ديدگان خاموش ميشود و خاموش ميشود

آنجا خونابه هاى تب نوبه دار ما

به شمش هاى درخشان طلا تبديل ميشود

در افق هاى تيره آسيا

بانكهاى هفتاد و هفت طبقه

چون غول قصه ها نفس ميكشد

آنجا

در آن مردابه

اشكم برادران وبا گرفته ام

چون لاشه هاى مگس گرفته ميخزد

و اينهمه در چشم دهقانان

چون رويايى از جهنم است

در چنين هنگامى

اشتياق ديدارت

چون روياى زيارتى در دلم ريشه دوانده

و مپندار كه چون سگى گرسنه ناليدم آنجا

نه

با بادهاى شمالى پيمودم راههاى آسيا را

تا به تو رسيدم

چرا ايستاده اى

بازوانت را بگشاى بسويم

به ديدگانم ببخش روشنايى را

و در انديشه ام برافروز آگاهى را

آنها، آنجا، مرا منتظرند.

طبقه كارگر جهانى در نبرد عليه نظم حاكم، به كاركنان ادبى و هنرى خويش نياز دارد. كاركنانى چون ناظم حكمت كه ضرورتاً از دل مبارزه طبقاتى همواره زاده ميشوند. شاعرانى كه محدوده هاى شخصى و مرزهاى روشنفكرانه خرده بورژوايى را بهم ميريزند و به صداى رساى يك طبقه بين المللى تبديل ميگردند. هستند بسيارى از هنرمندان خرده بورژوا كه آگاهانه با خصلت ها و منافع طبقاتى خويش به ستيز برميخيزند و راه كمونيسم را در پيش ميگيرند. اينان هنرمندان طبقه ما هستند. هستند كارگرانى كه خلاقيت طبقاتى خويش را در عرصه آفرينش هنرى بكار مى اندازند و سلاح ضرورى نبرد در اين حيطه ايدئولوژيك را براى توده هاى ستمديده توليد ميكنند. طبقه كارگر و جنبش كمونيستى در ايران نيز به كاركنان ادبى و هنرى خود دست مى يابد؛ هرچند، صحنه ادبيات و هنر امروز ايران جولانگاه دمكراتهاى انقلابى خرده بورژوا، ناسيوناليستها، و ليبرال هاى محافظه كار و ارتجاعى گشته باشد. بايد جرات كرد و پاى بميدان گذاشت، و پيگيرانه در اين عرصه تلاش نمود.



از سلسله گفتارهای راديويی "صدای سربداران" (1370-1368 www.sarbedaran.org




**********************************
«حكمت» ۲۷ ساله با دو حبس ۲۰ و ۱۵ ساله به ۳۵ سال زندان محكوم مى شود. بدون جرم قطعى و معلوم! سرانجام با تغييرات در حكم و جابه جايى قوانين اين احكام تا ۲۸ سال تقليل مى يابد و ناظم حكمت شاعر آزادى به زندان مى رود. او در اين ايام روزگار سختى را مى گذراند اما چاره اى نيست پس جهان رؤياهايش را از زندان و ديوارهاى بلندش به بيرون مى فرستد و آزادانه در جهان خارج به كند و كاو و زيستن ادامه مى دهد. پس از مدتى اما با به پايان رسيدن جنگ جهانى دوم كه دنيا شكل ديگر مى يابد و فاشيزم در دنيا به نابودى كشيده مى شود در حالى كه ديگر دشمنان «ناظم حكمت» از مرده متحرك شدن او يقين حاصل كرده اند و در جهان خارج هم به ظاهر نامى از او نيست.گروه هاى مختلفى تلاش مى كنند تا پرونده او را دوباره به جريان بيندازند و اين اتفاق هم مى افتد. سرانجام با اتفاق هايى كه در مجلس تركيه رخ مى دهد، لايحه اى تصويب مى شود كه به همه مجرمان عفو عمومى بخورد و واضح است كه ناظم حكمت هم شامل اين عفو خواهد شد، با اين كه دشمنان شوكه شده او مشكلاتى بر سر تصويب اين لايحه ايجاد كردند اما سرانجام «ناظم حكمت» پس از ۱۳ سال از زندان آزاد شد همراه با بيمارى قلبى و ذات الريه اى كه سال ها او را عذاب مى داد

*******************************

«ناظم حکمت» را به جرأت مي‌توان پدر شعر نو ترکيه دانست. او در فضاى نوسرايى شعر ترکيه از «ماياکوفسکى» شاعر درام‌نويس روسى تأثير پذيرفت و آن را در کشور خود رواج داد. محتواى انسانى و آزادي‌خواهانه‌ى اشعارش و سبک و زبانى را که براى سرودن برگزيده بود، شعر او را به فراسوى مرزهاى ترکيه کشاند و محبوبيت او را دوچندان ساخت.


آنچه که شخصيت او را در نزد ديگر مردم جهان برجسته مي‌ساخت، باور به اصل آزادي، حرمت و ارزش انسانى بود که او آن را به عنوان يک اصل خدشه‌ناپذير در زندگي، حق هر فرد و امرى ضرورى براى زيستن مي‌دانست. او بر اين باور بود که با نبود چنين اصلى در زندگى ، در آن سوى ميله‌هاى زندان که آزاديش مي‌نامند، باز هم بند است و قفس. اما بند و قفسى از نوع ديگر.

ما را به بند کشيده‌اند

زنداني‌مان کرده‌اند

مرا در اين درون

و تو را در آن بيرون

اما چيزى نيست اين

ناگوار هنگامي‌ست که برخى

دانسته يا ندانسته

زندان را در درون خود مي‌پرورانند
*****************************************

قصه تلخ آزادی

قدرت چشم هايت را هدر می دهی

توان بی نظير دست هايت را

و خميری که برای ده ها نان کافی است

ورز می دهي،

آز آن تو در نهايت مزه چشکی است نه لقمه ای.

تو آزادی که برده ديگران باشی-

تو آزادی که ديگران را ثروتمندتر کنی.

از لحظه ميلادت

آسيابهايی برافراشتند

آسيابهايی که دروغ می سايند.

دروغ هايی که برای تو همه عمر می مانند.

در آزادی بزرگ ات،

انگشت بر شقيقه،

مدام فکر می کنی

تو آزادي، که وجدان آزاد داشته باشی.

سرت در گريبان،

چنان که گويی از قفا بريده شده

دست ها دراز و آويزان،

در آزادی بزرگ ات،

ويران و سرگردان،

تو آزادي، که بيکار باشی.

وطنت را دوست داري،

چنان چون عزيزترين چيز.

اما يک روز؛ مثلا

سندش را به قباله آمريکا می زنند.

و تو همچنان

در آزادی بزرگ ات

تو آزادي، که يک پايگاه هوايی شوی.

شايد معتقد باشي،

آدم بايد زندگی کند،

نه مثل ابزار نه مثل شماره، يا يک پيوند

بلکه بعنوان يک انسان.

بعد يک دفعه به دستهات دستبند می زنند.

تو آزادی که دستگير ، زندانی يا حتی اعدام بشی.

در اين دنيا

هيچ پرده آهنی نيست ، يا پرده چوبی يا حايل ابريشمي،

لازم نداری آزادی را انتخاب کنی.

تو آزادی.

اما اين نوع آزادی

********************************

پس از آزادى اش به او گفتند بايد به خدمت نظام وظيفه برود و او كه حدود پنجاه سال داشت، دانست كه اين دسيسه اى است براى از بين بردنش و چون در آن سن و سال نه توان مقابله داشت نه حوصله درگيرى، تصميم گرفت از سرزمين اش كوچ كند. دسيسه دشمنانش اين بود كه او را به خدمت سربازى در منطقه اى بد آب و هوا ببرند و در آنجا او را از بين ببرند يا شايد او خود به خود به دليل بيمارى هايش از بين برود. ناظم حكمت كه در پليس دريايى تركيه خدمت كرده بود و ديگر خدمت سربازى براى او قانونى نبود از همسر و پسرش - محمد - خداحافظى كرد و از تركيه مهاجرت كرد. سفر او سيزده سال به طول انجاميد، سفرى كه از دريا شروع شده بود و سپس با يك كشتى رومانيايى به روسيه ختم شده بود. ناظم حكمت در اين ۱۳ سال به كشورهاى زيادى رفت، شعر خواند و سخنرانى كرد در همين ايام بود كه در فستيوال جوانان برلين با «پابلو نرودا» شاعر شيليايى آشنا شد همو كه پس از مرگ ناظم حكمت مرثيه اى دردناك براى او سرود، سرانجام شاعر آزادى سرزمين تركيه در سال ۱۹۶۳ در مسكو درگذشت و شعرش سرود جاودانگى او را تا هميشه در جان ها خواهد دميد

ناظم حکمت» در سحرگاه روز سوم ژوئيه 1963 در مسکو، در سن 61 سالگى چشم از جهان فرو بست، او را در قبرستان "مشاهير تاريخ"، در مسکو به خاک می سپارند

16 مهر 1389 02:20

هیچ نظری موجود نیست: