نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۳ آذر ۱۳, پنجشنبه

دیدگاه: نویسنده‎ای که ظهور حکومت‌های تمامیت‌خواه را پیش‎بینی کرد

دیدگاه: نویسنده‎ای که ظهور حکومت‌های تمامیت‌خواه را پیش‎بینی کرد

"آنچه داستایفسکی به خوبی آن را تشخیص داد گرایشی بود که برای آن افکار و اعتقادات حتی از خود انسانها واقعی تر می نمود"
فئودور داستایفسکی نویسنده سرشناس روس در نیمه قرن نوزدهم در آثار خود شخصیت هایی را حلاجی می کرد که حتی آدمکشی را زیر لوای مرام و اعتقادات ایدئولوژیک خود موجه می دانستند.
به همین خاطر آثار این نویسنده در تمام سال‌هایی که از آن می گذرد، چه در دوران قدرت گیری حکومت های تمامیت خواه قرن بیستم و چه امروزه که "کارزار علیه ترور" در جریان است، با چالشهای زمانه تناسب دارند.
وقتی که فئودور داستایفسکی در داستانهای خود تاثیر افکار و اعتقادات بر زندگی و رفتار افراد را تشریح می کرد به خوبی می دانست که از چه می نویسد.
او که متولد ۱۸۲۱ بود، در سنین بیست و چند سالگی به یک محفل از نویسندگان رادیکال و ساختارشکن در شهر سن پترزبورگ پیوست که تحت تاثیر بینش سوسیالیسم اتوپیایی فرانسوی قرار داشتند.
یک جاسوس پلیس که در این محفل رخنه کرده بود موضوعات بحث این روشنفکران را به مقامات امنیتی روسیه گزارش داد.
روز ۲۲ آوریل ۱۸۴۹ داستایفسکی همراه چند تن دیگر از اعضای این محفل بازداشت و روانه زندان شد. پس از چند ماه بازجویی، این افراد به جرم اقدام برای توزیع تبلیغات خرابکارانه محکوم شده و حکم اعدام برای آنها صادر شد.
بعدا این مجازات به تبعید و اردوگاه کار اجباری تنزل یافت. اما برای نشان دادن قدرت فائقه حکومت تزاری این زندانیان را در برابر جوخه های آتش نمایشی قرار دادند.
در نمایشی که با دقت طراحی شده بود بامداد روز ۲۲ دسامبر ۱۸۴۹ داستایفسکی و سایر زندانیان را به میدان رژه یک پادگان بردند. در آنجا چوبه های اعدام و داربست هایی برپا شده بود و روی آن را با پارچه های سیاه پوشانده بودند. جرایم و مجازات آنها قرائت شد و کشیشی ارتدکس از آنها خواست به خاطر گناهانشان طلب بخشش کنند.
سه نفر از این زندانیان را به چوبه ها بستند تا برای اعدام حاضر شوند. در آخرین لحظات این مراسم اعدام ساختگی طبل های نظامی با صدای بلند به نواختن درآمد و جوخه آتش تفنگ های خود را که به سوی آنها نشانه رفته بود بر زمین گذاشتند.
زندانیان را پس از کاهش مجازات اعدام با قفل و زنجیر به سیبری فرستادند. مجازات داستایفسکی چهار سال کار اجباری و سپس خدمت اجباری در ارتش بود.
در سال ۱۸۵۹ تزار جدیدی که بر تخت سلطنت نشست به داستایفسکی اجازه داد از تبعید بازگردد. یک سال بعد او به جمع ادیبان و روشنفکران شهر سن پترزبورگ ملحق شد.
این تجارب بر زندگی و دیدگاههای داستایفسکی عمیقا تاثیر گذاشتند. او هیچگاه از این اعتقاد خود دست برنداشت که جامعه روسیه به تغییرات بنیادی نیاز دارد. او کماکان به این اصل معتقد بود که نظام ارباب و رعیتی حاکم بر کشور عمیقا غیرانسانی و ناعادلانه است و تا آخر عمر خود از اشراف زمیندار متنفر بود.
اما تجربه شخصی او از قرار گرفتن در آستانه مرگ باعث شد که به تاریخ و آن زمانه مشخص از منظر ویژه ای بنگرد. سالها بعد او در جایی گفت:"به خاطر ندارم که در هیچ لحظه دیگری از عمرم به اندازه آن روز خوشحال بوده باشم."
از آن زمان به بعد دریافت که برخلاف آنچه که در دوران اعتقاد به نظریه های اجتماعی نوآورانه می اندیشید، زندگی انسان لزوما حرکتی از قهقرای پست به سمت یک آینده بهتر نیست. بلکه هر انسانی در هر لحظه و مقطعی از زندگی خود در مرز ابدیت و یا فنا قرار دارد. به خاطر یک چنین باوری بود که داستایفسکی به مرور زمان به ایدئولوژی های پیشرویی که در جوانی به سمت آنها گرایش پیدا کرده بود بی اعتماد شد.
او به خصوص به افکار و ایده هایی که پس از ده سال تبعید و بازگشت به سن پترزبورگ در میان روشنفکران رواج یافته بود به دیده شک می نگریست.
نسل جدید روشنفکران روس به شدت شیفته افکار سیاسی و فلسفی رایج در اروپای غربی بودند. مادی گرایی فرانسوی، انسان گرایی (اومانیسم) آلمانی و منفعت گرایی انگلیسی به شیوه خاص روسی با هم ترکیب شده و "نهیلیسم" نام گرفته بود.
در فرهنگ سیاسی مدرن نهیلیسم، پوچ گرایی توصیف می شود اما نهیلیست های روسیه ۱۸۶۰ کاملا متفاوت بودند. آنها به علم و پیشرفت های علمی اعتقاد سرسختانه ای داشتند و برای پیشرفت به سمت بنای یک جامعه بهتر معتقد بودند که دین و تمام سنن و معیارهای اخلاقی کهن را باید نابود کرد.
مخالفت و اعلام جرم داستایفسکی علیه نهیلیسم روسی در کتاب او با عنوان تسخیرشدگان (جن زدگان) به خوبی منعکس شده است.
این کتاب که در سال ۱۸۷۲ چاپ شد به خاطر زبان آمرانه و نصحیت گونه آن مورد انتقاد قرار گرفته ولی بدون تردید او می خواست نشان دهد که افکار مرسوم در میان روشنفکران آن نسل می توانند خطرناک باشند.
داستانی که داستایفسکی در این کتاب نقل می کند در قالب یک طنز سیاه و گزنده، روشنفکران هم دوره خود را به خاطر بازی کردن با ایده های انقلابی بدون آنکه بدانند انقلاب در عمل به چه معنایی است به نقد می کشد.
داستان کتاب را در واقع می توان نسخه ای از حوادث واقعی دانست که در زمانی که داستایفسکی مشغول نگارش کتاب بود اتفاق می افتاد.
فردی به نام سرگئی نچائف، یک معلم سابق مدارس دینی که به تروریسم روی آورده بود، به جرم مشارکت در قتل دانشجویان بازداشت و محکوم می شود. سرگئی نچائف نویسنده بیانیه ای بود که در آن گفته می شد برای پیشبرد و پیروزی انقلاب باید از هر روشی حتی قتل و آدمکشی استفاده کرد.
گروهی از دانشجویان سیاست های نچائف را زیر سئوال برده و به همین خاطر می بایست کشته می شدند.
داستایفسکی در داستان تسخیر شدگان استدلال می کند که فراموش کردن موازین اخلاقی و انسانی به خاطر افکار آزادیخواهانه به نوعی تمامیت خواهی و استبداد بدتر از گذشته منجر می شود.
یکی از شخصیت های این کتاب اعتراف می کند: "تحت تاثیر اطلاعات و برداشت های نظری خود چنان گیج شدم که نتیجه گیریهای من درست در تضاد با ایده اولیه ای قرار گرفت که از آنجا شروع کرده بودم. من از آزادی بی حدو مرز شروع کردم و به استبداد مطلق رسیدم."
آنچه را ۵۰ سال بعد و بر اثر انقلاب بلشویکی در روسیه اتفاق افتاد شاید نتوان با جملاتی بهتر از این توضیح داد. لنین رهبر انقلاب بلشویکی هر چند سرگئی نچائف را به خاطر تکیه بیش از حد به اقدامات خشونت آمیز فردی، مورد انتقاد قرار داده بود ولی در مجموع اعتقاد و آمادگی او برای ارتکاب به هر عمل خلافی در راه انقلاب را می ستود.
اما همانطور که داستایفسکی پیش بینی کرده بود استفاده از روشهای غیرانسانی برای دستیابی به آزادی در عمل اختناق و سرکوبی را به وجود آورد که از بی رحمی های نمایشی حکومت تزاری بسیار شدیدتر و گسترده تر بود.
این اثر داستایفسکی حاوی آموزه هایی است که از مرزهای روسیه بسیار فراتر می روند. در اولین ترجمه انگلیسی این کتاب بر اثر لغزش در ترجمه عنوان "تسخیرشدگان" برای آن انتخاب شد. در حالیکه عنوان اصلی آن در زبان روسی به معنای "اهریمنیان و یا جن زدگان" است. ولی شاید همان ترجمه اول و ناشیانه از عنوان کتاب به مقصود داستایفسکی از نگارش این داستان نزدیک تر بود.
هر چند او گاه شخصیت این روشنفکران انقلابی را با بی رحمی تمام تشریح می کند ولی در حقیقت از نگاه او جن زدگان و یا تسخیرشدگان نه خود این افراد بلکه ایده ها و افکاری است که آنها را به بردگی گرفته است.
البته داستایفسکی فکر می کرد که نقطه ضعف اصلی نهیلیسم روسی، خداناباوری است. لازم نیست که حتما این قسمت از سیستم تحلیلی او را بپذیریم ولی به خوبی می توان دید که او تسلط اهریمنی ایده ها بر افراد را محصول یک ضعف کارکردی و بینشی در آدمیان می داند. در عین حال لازم نیست که اعقتادات سیاسی او را، که یک برداشت عرفانی از ناسیونالیسم و بشدت آلوده به بیگانه هراسی بود، بپذیریم.
آنچه داستایفسکی تشخیص داد و خود او نیز از آن آسیب دید، پیروی و ایمان برده وار به افکار و اعتقادات بود به شکلی که گویا این افکار از خود انسانها واقعی ترند. اشتباده بزرگی خواهد بود اگر ما فکر کنیم که هیچگاه در دام یک چنین توهم هایی نیافتاده ایم.
جنگ های دولت های غربی طی دهه اخیر در خاورمیانه از سوی برخی از منتقدان به عنوان تلاشی برای کنترل منابع طبیعی ارزشمند این منطقه مورد حمله قرار می گیرد. ولی من مطمئن هستم که این تمام ماجرا نیست. به نظر من اعتقاد به یک فانتزی اخلاقی درست به اندازه کنترل منابع طبیعی در به راه افتادن این جنگ ها و شکست مکرر آنها دخیل است.
ما در غرب به این باور رسیده ایم که ایده هایی مثل "دمکراسی"، "حقوق بشر" و یا " آزادی" به خودی خود صاحب قدرتی هستند که می توانند زندگی هر کسی را که با آنها آشنا شود متحول کند.
ما طرح هایی مثل "تغییر رژیم" را دنبال کرده ایم که هدف از آن به عمل درآوردن همین ایده ها از طریق سرنگون کردن رژیم های خودکامه است. اما صدور انقلاب به این شکل به متلاشی کردن شالوده های حکومتگری و قانون، هرج و مرج، جنگ داخلی و قدرت گرفتن رژیم ها و گروههای خودکامه ای منجر می شود که گاه از گذشته بدترند. نمونه های لیبی، عراق و سوریه که به جنگ داخلی انجامید به خوبی شکست این نسخه را نشان می دهد.
نتیجه همه این اقدامات شرایطی است که امروزه ما در غرب برای خود به وجود آورده ایم. سیاست حکومت های غربی اکنون به تابعی از ایده ها و اقدامات گروههای خطرناکی بدل شده که در شرایط آشوب و پر هرج و مرج ناشی از اولین دخالت های نظامی غرب در خاورمیانه ریشه گرفته و رشد کردند.
متاسفانه این هراس بدون دلیل و بی پایه نیست. احتمال برگشت این خطرات به سوی ما شهروندان جوامع غربی کاملا واقعی است.
ما ترجیح می دهیم اینطور فکر کنیم که جوامع آزاد در برابر نیروی خطرناک افکار و ایمان های برده وار مصون هستند. ولی این یک توهم محض است اگر فکر کنیم که خود ما در غرب به حد کافی چنین افکار پلیدی نداشته ایم.
با ستایش برده وار از ایده هایی مثل دمکراسی تلاش کرده ایم سیستم های سیاسی حاکم بر کشورهایی را تغییر دهیم که هیچ شناختی از آنها نداریم.
درست مثل انقلابیون فریب خورده داستان داستایفسکی، از ایده ها و مفاهیم مجرد بت هایی ساخته ایم و در راه خدمت به آنها دیگران و خود را قربانی کرده ایم.

هیچ نظری موجود نیست: