در محاصره اثر محمود درویش
محمود درویش در کتابِ شعرِ خود "در محاصره" چه می گوید؟ در ژانویه سالِ ۲۰۰۲، او در رام الله، به سر می بُرد.
شهر در محاصره ی نیروهای اسرائیلی است.
اسرائیل برای فلسطینی ها یعنی مرگ، یعنی تحقیر، یعنی آوارگی و سر به کوه و
بیابان گذاشتن. این داغِ ننگی است که از دیرباز به پیشانی جهان خورده است.
شاعر نیز از سالیان سال پیش، راوی راستین این ددمنشی، این خطِ بطلان کشیدن
بر سیمای هستی ملّتِ خویش است. و باز هم در دامِ توطئه و تهدیدِ مرگ، همراه
کودک و زن و مردانی بی دفاع محاصره شده است. آنچه در دفترِ حاضر رقم خورده
است؛ اثرِ افسوسِ آمیخته با حس و تفکّراتِ شاعرانه با جانمایه های فلسفی
شاعر است. آه، شاعر، برآن نیست که مرگ کودکان را دستمایه ی نفرتی جاودانی
نسبت به دژخویان آدمکش کند. سرِ سازگاری هم ندارد. پس، با نگرشی عمیق بر
آنچه که حوادث بر اشیا و پدیده ها منعکس می کنند، و اندیشیدن در مرگ و
زندگی و راز تداوم آن در غوغای جنگ نیز، ناقوس معبد شعر را به صدا درمی
آورد. این صدایی است که به دلیل ویژگی اش، صفا و سادگی اش و مهر بی پایانی
که در هر رگه ی آن موج میزند؛ برای نسل های جوان آینده ی جهان، روشنگر سره
از ناسره در انتخاب راه و روش زیستن و حتّی گزینش کار در زمینه های فکری،
اجتماعی و تحقیقی خواهد بود. این ادامه ی آن صدایی است که حتّی زمانی که
سرهنگان خودباخته ی یونانی آتن را به اشغال خود درآورده بودند، شنیده شده
است. این صدایی است که یک طرفِ چهره ی کلامِ آن تصویرِ مرگ و طرفِ دیگرش
زندگی است. در این صدا، که از میانِ آوار استخوان و گوشت و دریای خونِ
انسانی برآمده است، قباحتی نیست، نفرت موهنی نیست، شعاری له یا علیه هیچ
نیرویی نیست، امّا فراخوانی به ضیافتی است که با حضور هومرِ وجدانی فراخور
انسان، برگزار می شود.
این جا هیچ چیز پژواکِ هومری ندارد
اساطیر، آنگاه بر درها می کوبند
که ما را بدانها نیاز است
هیچ چیز پژواکِ هومری ندارد...
این جا، سرهنگی در جستجوی دولتی است،
خفته زیرِ آوار ترُوای آینده.
(قطعه ۱۲ ص. ۱۲)
این جا هیچ چیز پژواکِ هومری ندارد
اساطیر، آنگاه بر درها می کوبند
که ما را بدانها نیاز است
هیچ چیز پژواکِ هومری ندارد...
این جا، سرهنگی در جستجوی دولتی است،
خفته زیرِ آوار ترُوای آینده.
(قطعه ۱۲ ص. ۱۲)
در تاریکنایی که شرایط محاصره برای
محاصره شدگان فراهم آورده، در وضعیتی که چشم و نگاهِ قربانیان در کارگاه
فکر زندگان گسترده است، هیچ چیزی حکایت از تسلیم و به زانودرآمدن ندارد. در
این منظومه دیو بر علیه انسان می جنگد. انسان تنها خواهان بازگشت او به
مرزهای قرار و خاطره است. این از فرزانگی شاعر در عصر "مدرنیته" خبر می
دهد؛ در عصری که "شتر کاروان را با هواپیمای شکاری" تاخت می زنند!
بیست سطر در باره ی عشق سرودم
و به خیالم رسید که این دیوار محاصره
بیست متر عقب تر نشسته است...
(قط. ۶۶، ص. ۴۳)
روزی اونوره دو بالزاک در مقابل مجسمه ی ناپلئون ایستاده و می گوید: تاریخ نشان خواهد داد که اسلحه ی تو قوی تر است یا قلم من! محمود درویش نیز، شاعری است که از قلمرو جنگ به تنگناهای احساس و فکر و زندگی و لابیرنت های پرپیچ وخم و پرنقش ونگار آن گریز می زند و از هر گوشه ای هرآن خوشه ای را که درخورِ ترُوای آینده می یابد، برای ویراستن اندامِ الهه ی شعر خود برمی چیند. می خواهم بگویم؛ این شعر یادگاری حسی، عاطفی و فکری فرزندانِ داغدیده ی "آدم" در قرنِ تکنیکی و فنّی و دانشی شدنِ فاجعه و جنایت علیه بشریت است. نوای آهنگین سوگواری های خاموش مادران بر سرِ بالین کودکانِ تکّه پاره شده است، که از دیرباز هر نوازنده ی دردآشنایی – در هرکجای جهان- که سازِ خود را به سینه می فشرد و سرانگشت می لغزاند بر تارهای آن، خودبه خود، ساری و جاری می شود.
"اگر باران نیستی، محبوب من درخت باش،
سرشار از باروری... درخت باش!
و اگر درخت نیستی، محبوب من!
سنگ باش،
سرشار از رطوبت... سنگ باش!
و اگر سنگ نیستی، محبوبِ من!
ماه باش، در رؤیای عروست...
ماه باش!"
چنین می گفت زنی، در تشییع جنازه ی فرزندش.
(قط. ۴۴ ص. ۳۰)
بیست سطر در باره ی عشق سرودم
و به خیالم رسید که این دیوار محاصره
بیست متر عقب تر نشسته است...
(قط. ۶۶، ص. ۴۳)
روزی اونوره دو بالزاک در مقابل مجسمه ی ناپلئون ایستاده و می گوید: تاریخ نشان خواهد داد که اسلحه ی تو قوی تر است یا قلم من! محمود درویش نیز، شاعری است که از قلمرو جنگ به تنگناهای احساس و فکر و زندگی و لابیرنت های پرپیچ وخم و پرنقش ونگار آن گریز می زند و از هر گوشه ای هرآن خوشه ای را که درخورِ ترُوای آینده می یابد، برای ویراستن اندامِ الهه ی شعر خود برمی چیند. می خواهم بگویم؛ این شعر یادگاری حسی، عاطفی و فکری فرزندانِ داغدیده ی "آدم" در قرنِ تکنیکی و فنّی و دانشی شدنِ فاجعه و جنایت علیه بشریت است. نوای آهنگین سوگواری های خاموش مادران بر سرِ بالین کودکانِ تکّه پاره شده است، که از دیرباز هر نوازنده ی دردآشنایی – در هرکجای جهان- که سازِ خود را به سینه می فشرد و سرانگشت می لغزاند بر تارهای آن، خودبه خود، ساری و جاری می شود.
"اگر باران نیستی، محبوب من درخت باش،
سرشار از باروری... درخت باش!
و اگر درخت نیستی، محبوب من!
سنگ باش،
سرشار از رطوبت... سنگ باش!
و اگر سنگ نیستی، محبوبِ من!
ماه باش، در رؤیای عروست...
ماه باش!"
چنین می گفت زنی، در تشییع جنازه ی فرزندش.
(قط. ۴۴ ص. ۳۰)
سعدی شیرازی جایی در بوستان نوشته است:
به مردی که ملکِ سراسر زمین
نیارزد که خونی چکد بر زمین.
ژان پل سارتر، در اوج فعالیت های فکری خود نوشت: هر قطره خونی که بر زمین می ریزد، تمام بشریت مسئول آن است.
سعدی شاعر بلندآوازه ی ایران در قرنِ هفتم هجری و ژان پل سارتر در قرن بیستم میلادی یک حرف را می زنند. هردو متفکر بر سرِ آنند که انسان را با آینه ی وجدان خود روبرو سازند. این دو در دادگاهِ افکار و وجدانِ خود به این نتیجه رسیده اند. می دانند که انسان بدون پناه جستن در سایه ی وجدان خود دست به هر کاری تواند زد. در برادران کارامازوف، داستایوفسکی از زبان یکی از کاراکترهای خود گفته است که اگر خدا نیست، هر کاری مجاز است. در قرنی که پشتِ سر گذاشته شده و قرنی که در دهه ی دوّم آن هستیم، صاحبان قدرت و ثروت در هر کجای دنیا، دست به هر جنایتی زده و می زنند. آیا برای اینان بود که فردریش نیچه، نوشت که خدا مرده است؟ فراموش نکنیم که خدا در این سخن همانا وجدان است که سعدی و ژان پل سارتر به آن اشاره دارند. باری، انگار چنین است که برای اینان و به موازات آن برای قربانیان شان هم که مردم فاقد قدرت و ثروت و منزلت و موقعیت هستند، خدا مرده است! و شگفتا که تمام جنایت ها و کشتارها هنوز هم به نامِ خدا صورت می گیرد!
محمود درویش در تمام دوران شاعری خود شاهد این داستان؛ یعنی شاهد طغیان خدایان زمینی بر علیه انسان، در سرزمین مادری خود بوده است. در دفتر حاضر نیز تصاویر عینی و حسی او از رهگذر محاصره در میان نیروهای اهریمنی اسرائیل، بُهت انگیز و یک سره دهان و چشم و گوش و زبانِ فغان و اعتراض و فراخوانِ انسان به اندیشیدن به انسان است. نگاهی می اندزیم به این تصاویر:
سربازان فاصله ی بینِ وجود و/ عدم را/ با دوربین تانک می سنجند.
قط. ۱۳ص. ۱۳
ما فاصله بینِ جسم مان/ و خمپاره را/ با حس ششم می سنجیم.
قط. ۱۴ص. ۱۳
به یک قاتل:
اگر در چهره ی قربانی دقت می کردی
و بدان می اندیشیدی*
به یاد می آوردی مادرت را در اتاق گاز
و رها می شدی از فلسفه ی تفنگ
و نظرت را تغییر می دادی:
این چنین نمی توان هویّت را باز یافت.
قط.۲۷ ص.۲۰
خدایا... خدایا
چرا به حالِ خود رهایم کردی؟
من هنوز کودکم...
چرا مرا نیازمودی؟
قط. ۴۸ ص. ۳۲
صلح اعترافِ آشکار به حقیقت است:
با شبحِ قربانی چه کردید؟
قط.۱۱۹ ص. ۷۲
به مردی که ملکِ سراسر زمین
نیارزد که خونی چکد بر زمین.
ژان پل سارتر، در اوج فعالیت های فکری خود نوشت: هر قطره خونی که بر زمین می ریزد، تمام بشریت مسئول آن است.
سعدی شاعر بلندآوازه ی ایران در قرنِ هفتم هجری و ژان پل سارتر در قرن بیستم میلادی یک حرف را می زنند. هردو متفکر بر سرِ آنند که انسان را با آینه ی وجدان خود روبرو سازند. این دو در دادگاهِ افکار و وجدانِ خود به این نتیجه رسیده اند. می دانند که انسان بدون پناه جستن در سایه ی وجدان خود دست به هر کاری تواند زد. در برادران کارامازوف، داستایوفسکی از زبان یکی از کاراکترهای خود گفته است که اگر خدا نیست، هر کاری مجاز است. در قرنی که پشتِ سر گذاشته شده و قرنی که در دهه ی دوّم آن هستیم، صاحبان قدرت و ثروت در هر کجای دنیا، دست به هر جنایتی زده و می زنند. آیا برای اینان بود که فردریش نیچه، نوشت که خدا مرده است؟ فراموش نکنیم که خدا در این سخن همانا وجدان است که سعدی و ژان پل سارتر به آن اشاره دارند. باری، انگار چنین است که برای اینان و به موازات آن برای قربانیان شان هم که مردم فاقد قدرت و ثروت و منزلت و موقعیت هستند، خدا مرده است! و شگفتا که تمام جنایت ها و کشتارها هنوز هم به نامِ خدا صورت می گیرد!
محمود درویش در تمام دوران شاعری خود شاهد این داستان؛ یعنی شاهد طغیان خدایان زمینی بر علیه انسان، در سرزمین مادری خود بوده است. در دفتر حاضر نیز تصاویر عینی و حسی او از رهگذر محاصره در میان نیروهای اهریمنی اسرائیل، بُهت انگیز و یک سره دهان و چشم و گوش و زبانِ فغان و اعتراض و فراخوانِ انسان به اندیشیدن به انسان است. نگاهی می اندزیم به این تصاویر:
سربازان فاصله ی بینِ وجود و/ عدم را/ با دوربین تانک می سنجند.
قط. ۱۳ص. ۱۳
ما فاصله بینِ جسم مان/ و خمپاره را/ با حس ششم می سنجیم.
قط. ۱۴ص. ۱۳
به یک قاتل:
اگر در چهره ی قربانی دقت می کردی
و بدان می اندیشیدی*
به یاد می آوردی مادرت را در اتاق گاز
و رها می شدی از فلسفه ی تفنگ
و نظرت را تغییر می دادی:
این چنین نمی توان هویّت را باز یافت.
قط.۲۷ ص.۲۰
خدایا... خدایا
چرا به حالِ خود رهایم کردی؟
من هنوز کودکم...
چرا مرا نیازمودی؟
قط. ۴۸ ص. ۳۲
صلح اعترافِ آشکار به حقیقت است:
با شبحِ قربانی چه کردید؟
قط.۱۱۹ ص. ۷۲
مجموعه ی "در محاصره" تصویر سوگنامه ی
مادران و پدران برای فرزندان، عکس برداشتن های نگاهِ شاعر از جنونِ آدمکشی
در یک سوی و تباهی انسان در سویی دیگر و عصاره ی اندیشیدن های شاعر در
باره جنگ و صلح، عشق و دوستی، مرگ و زندگی و امروز و آینده ی انسان در
موقعیتِ دشوار محاصره است. بر این تصاویر و اشیا و پدیده ها پرتو قلب شاعری
فرزانه و مهربان می تابد و چنین است که می توان گفت که او در این کتاب،
سرودی می سراید که همسرایانی فراوان همراهی اش می کنند. یک دسته از آن ها
کاراکترهای شعری هستند که هم اسم دارند، هم تصویر دارند هم در حرکت هستند و
هم در هماوازی با همنوع خود التهابی نشان می دهند که سخت شگفت-انگیز است.
دسته ای دیگر معناها و پدیده های حسی و فکری هستند که اگر اسم هستند هزاران
معنا دارند و بار ارزشی فکری و فرهنگی در تمامی جوامع بشری...
بازتابِ طنین صدای شاعر عرب در زبانِ فارسی که به سعی و کوشش تراب حق شناس ممکن شده است، در عینِ حال که ترجمه است، اثر و انعکاسی ژرف می تواند برجای بگذارد. این شعرها را باید در مدارس و دانشگاه ها برای جوانانی که به سوی آینده خیز برداشته اند، بازخوانی کرد. چرا که جلوه و جمال صاحبان قدرت و ثروت و خدایگانی که برای افزودنِ به عظمتِ غثیان انگیز خود به هستی و ناموس بشریت امروز چنگ انداخته اند، فردا یعنی در آینده ی همین نسل های دانشگاهی امروز نیز حضور به هم خواهند رسانید. در برابرِ این شعرها، آن ها با ده ها پرسش سرنوشت ساز در کارگاهِ اندیشه ی خود روبرو خواهند شد. در سایه ی آن اندیشه ها به کنه این اشعار پی خواهند برد، اشعاری که می گویند...
بازتابِ طنین صدای شاعر عرب در زبانِ فارسی که به سعی و کوشش تراب حق شناس ممکن شده است، در عینِ حال که ترجمه است، اثر و انعکاسی ژرف می تواند برجای بگذارد. این شعرها را باید در مدارس و دانشگاه ها برای جوانانی که به سوی آینده خیز برداشته اند، بازخوانی کرد. چرا که جلوه و جمال صاحبان قدرت و ثروت و خدایگانی که برای افزودنِ به عظمتِ غثیان انگیز خود به هستی و ناموس بشریت امروز چنگ انداخته اند، فردا یعنی در آینده ی همین نسل های دانشگاهی امروز نیز حضور به هم خواهند رسانید. در برابرِ این شعرها، آن ها با ده ها پرسش سرنوشت ساز در کارگاهِ اندیشه ی خود روبرو خواهند شد. در سایه ی آن اندیشه ها به کنه این اشعار پی خواهند برد، اشعاری که می گویند...
این کتاب همراه است با سی دی صدا، و ترجمه
ای ست از متنِ عربی محمود درویش حالهً حصار، نشر لبنان سال ۲۰۰۲ م. با
توجّه به ترجمه ی فرانسوی آن
* به اشتباه می اندیشی، تایپ شده است.
چاپ اول سوئد: آلفابت ماکزیما – استکهلم-
www. Agfabetmaxima.com
و خانه ی هنر و ادبیات – گوتنبرگ bokartus@hotmail.com
۱۳۸۵تابستان
ویراست و چاپ دوم: انتشارات اندیشه و پیکار اوتِ ۲۰۱۳
ضبط صدا با همکاری جمشید گلمکانی
چاپ اول سوئد: آلفابت ماکزیما – استکهلم-
www. Agfabetmaxima.com
و خانه ی هنر و ادبیات – گوتنبرگ bokartus@hotmail.com
۱۳۸۵تابستان
ویراست و چاپ دوم: انتشارات اندیشه و پیکار اوتِ ۲۰۱۳
ضبط صدا با همکاری جمشید گلمکانی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر