نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۲ دی ۲۰, جمعه

آقای خوشدل من همان زنی هستم که از شما درخواست کتاب کرد!
الهه زمانی

با عرض سلام خدمت آقاي خوشدل مديريت سايت "گفتگو"

من همان " خانم" هستم كه دو سال پيش طي چند نامه از شما كتاب هايي پيرامون ادبيات زندان به وسيله پست الكترونيك دريافت كردم. ابتدا بايد به خاطر زحماتي كه كشيديد از شما تشكر بكنم و اينكه يك عذرخواهي هم به شما بدهكارم كه وقت با ارزشتان را گرفتم...

اما مسائلي را هم بايد خدمتتان يادآور شوم. نخست اينكه مدعي شده بوديد ايميل هاي من خارج از ...نُرم و ادبيات خاص خود شد و اين كه مدعي شده بوديد من و ديگر دوستان خودِ "ايرج مصداقي" هستيم و شما باور نداريد كه جمعي وجود داشته و كتاب هاي مربوط به زندان دهه شصت را جمعا مطالعه كرده است!!! بعد مدعي شده ايد ما را خود ايرج فرستادم و براي اينكه سري در ميان سرها در بياورد به صورت غير واقعي از اشخاصي استفاده كرده است! و باز گفته بوديد اميدوارم اين قضيه همين جا خاتمه پيدا كند و اينكه ايميل مرا بلوكه كرده ايد...!

حالا از من و ما بشنويد:

آقاي مجيد خوشدل، مدير مسئول سايت " گفتگو" متاسفيم كه به شما ايميل داده و وقت با ارزش شما را گرفته ايم و باز متاسفيم براي خودمان كه در ميان اين همه شخصيت هاي مختلف شناخته شده شما را براي كمك خواستن انتخاب نموده ايم! اگر مي دانستيم كه شما اين اندازه بي ظرفيت و بي مقدار هستيد هرگز چنين نمي كرديم و دست كمك به سوي شما دراز نمي كرديم و خود را اينگونه سبك نمي كرديم...

درباره ادعاهاي مضحك شما كه بوقلمون و غاز شكم پر ميز شام كريسمس را هم به قهقهه وا مي دارد بايد خدمتتان عارض شوم، شما حق نداريد به جمع ما يا هر جمع ديگري اينگونه توهين كنيد چرا كه ابتدا خود را زير سوال مي بريد و به كسي جز خودتان ضرر نمي زنيد! امروز روز در ميان عصر اينترنت و رسانه ديگر جايي براي اينگونه دروغ پردازي ها و شارلاتانيزم و فريب مخاطب نيست! شما نه در ايران هستيد و نه درك درستي از مسائل داريد و اينكه نثر و لحن نوشتاري من و ما با ايرج مصداقي زمين تا آسمان فرق مي كند و أصولا لحن و ادبيات و نثر دو نفر (حتي بچه مدرسه اي) هم با با هم متفاوت است و اين دقيقا مثل اثر انگشت دو برادر دو قولو از زمين تا آسمان با هم تفاوت دارد! اينكه شما نمي توانيد تشخيص دهيد و مدعي نويسنده بودن و مقاله نويسي هستيد جاي بسي تاسف دارد...

درباره نكته اي كه گفته ها و ادعاي خودتان را نقض مي كند "لحن زنانه گرفتن" ايميل هاي من به شماست! آقاي خوشدل! با خود چه فكري كرده ايد؟ چرا فكر مي كنيد من با لحن غير ادبي و خاص اينگونه خواسته ام را مطرح كرده ام؟ مگر شما در كشور و شهر من زندگي مي كنيد؟ بالفرض كه من از شيطنت هاي مخصوص زنانه هم بخواهم استفاده كنم؟ چرا با شما؟ كسي كه نه در نزديكي من زندگي مي كند و نه هم سن و سال من است و نه حتي يك عكس از او ديده ام و باز هم بدتر از آن! كسي كه آشناي "دايي" من ايرج مصداقي است! اگر من به شما ايميل دادم و درخواست كتاب كردم به دلايل متعددي بود كه متاسفانه شما آن را درك نكرده و از آن نهايت سو استفاده را كرديد! يكي از دلايل من براي درخواست كتب خاطرات زندان از شما اين بود كه چنين كتاب هايي در ايران به صورت " جلد " وجود ندارد يا اگر هم داشته باشد نزد افراد سود جو و قاچاقچيان كتاب است و با نرخي فوق العاده گزاف به فروش مي رسد و ديگر اينكه تهيه اين نوع كتاب ها خطر و ريسك خاص خود را مي طلبد كه در توان و توش من نبود و اينكه جمع حاضر فقط سه نفر ليدر داشته و بقيه دوستان قادر به تهيه كتاب ها نبوده اند و در آن جمع هر كس وظيفه خاص خود را دارد.جمعي كه شما انكارش مي كنيد فقط بنا به وظيفه انساني خود در معرفي و تكثير رايگان اين دست كتاب ها فعاليت چشمگيري داشته و حتي برخي از دوستان ما همين سايت شما "گفتگو" را به ديگر دانشجويان و دگر انديشان و مستعدان و كساني كه در اين وادي ها سير مي كنند معرفي مي كردند، اما افسوس كه نمي دانستيم پشت اين سايت چه فرد حقير و خالي از ظرفيتي وجود دارد؟! افسوس كه دير متوجه اين موضوع شديم...

جناب خوشدل، چه شما بخواهيد و چه نخواهيد،چه خوشآيند شما باشد و چه نباشد! اين جمع وجود دارد! وجود خارجي كه چه عرض كنم؟ اين جمع را سر باز ايستادن نيست و روز به روز دارد به آن أضافه مي گردد و ما پيروزمندانه و پر قدرت به كار خود ادامه مي دهيم،خاطرات زندان را همچون يك تكليفت وظيفه انساني مطالعه، نقد و بررسي، معرفي و تبليغ مي كنيم و در اين راه "ايرج مصداقي" بهترين راهنما براي ما بوده و هست و مطمئنا خواهد بود. از سايت ها و وبلاگ ها و فيس بوك و توويتر و وردپرس و ديگر شبكه هاي اجتماعي مجازي و راديوئي و تلويزيوني و...گرفته تا مجامع داخل و خارج همه و همه در دستور كار ما خواهد بود و همگي يكپارچه و يكصدا شعار مي دهيم :" پژواك صداي شهداي دهه شصت - حاميان ايرج مصداقي" و يك لحظه حتي از اين وظيفه انساني خود سرباز نخواهيم زد و نه شما و نه هيچ كس ديگر نمي تواند جلوي اين دژ استوار و پر روحيه را بگيرد. جمهوري منحوس اسلامي اش كه نتوانست! شما جاي خود داريد...

اين حرفهاي شما هم بيشتر شبيه حرفهاييست كه درجمع "خاله زنك" ها زده مي شود تا مدير يك سايت كه سالها به عنوان سايتي معتبر و قوي و پر قدرت و مستقل رويش حساب مي كرديم! افسوس كه نه پرستيژ و نه ديسيپلين يك فعال سياسي و مدير يك سايت معتبر در شما وجود ندارد و بيشتر به يك كاراكتر كميك و شخصيتي متزلزل مي مانيد!

همين جمعي كه شما انكارش مي كنيد يا از آن دلسرد شده ايد را جوانان بين بيست تا سي و پنج سال تشكيل مي دهند و خوب است بخشي از مشكلات و خطراتي را كه به جان خريده ايم را براي شما بازگو كنيم،شايد از اين رفتار شنيع و شارلاتانيزم مسخره خود دست برداريد! دوستاني كه در جلسات و جمع ما حاضر مي شوند اغلب دانشجوياني هستند كه مي توانند بهترين ايام جواني خود را به خوشگذراني و مسائل مربوط به سنشان بپردازند،به كوه و سينما و استخر و پيكنيك بروند و از دوره خوش جواني بهترين لذت را ببرند،اين دوستان مي توانند خوش باشند و به پارتي بروند و علي رغم مشكلاتي كه جمهوري اسلامي برايشان درست كرده است و مي كند به هر حال شاد و با نشاط به تفريح مشغول گردند! اما نه! نه! اشتباه نكنيد! اين جمع و اين دانشجويان از همه اين أمور زده اند و فقط هّم و غّمشان يافتن كتاب هاي مربوط به زندان و مطالعه رنج و شكنج نسل پيشينشان بوده و براي پيدا كردن "حقيقت" و كمك به آيندگان و هوشيار شدن توده ها و جوانان از هيچ خطري دريغ نكرده اند! آقاي مدير سايت "گفتگو" شما اشتباه مي كنيد! نه ايرج مصداقي قطب شده است و نه من و ما براي شما مزاحمتي ايجاد كرده ايم! من به عنوان يكي از مسئولين جمع به تهيه كتاب هاي مورد نياز مي پرداختم و از آنجا كه گمان مي كردم مي شود روي شما حساب باز كرد از شما درخواست كردم و اينك در پيشگاه جمع و دوستان و ايرج مصداقي نهايت شرمساري را دارم كه چرا دقت نكردم و باعث شدم اينگونه برداشت و فكري راجع به ما شود و اين شرمساري و ناراحتي بيشتر به خاطر همان كسي است كه سالهاست راهنمايي دلسوز و راوي تاريك ترين روزهاي كشورمان است و كسي نيست جز "ايرج مصداقي" و در آخر هم بايد بگويم دريا به اين سادگي ها خشك نخواهد شد...


مطلب مجید خوشدل را در زیر ملاحظه می‌کنید:‌

خودزنی نکنید و توانایی های نسبی خودتان را به زیر سوأل نبرید!
مجید خوشدل
ای کاش مجبور نبودم، در این وادی قدم بگذارم. نوشتن در مورد این چیزها نه در الویت من است، نه وقت اش را دارم و نه کسی از محتوای آن سود می برد. این کارها خرده کاری ست و من برای این چیزها وقت و انرژی ای نمی گذارم. امیدوارم چند جمله ای که در پایین می نویسم، گوش شنوایی پیدا کند. چون وارد فاز دیگری شدن؛ علنی کردن ایمیل ها، و برجسته نمودن نتیجۀ تلاش هایم در رابطه با صحت و سقم " جمعی از جوانان ایران..."؛ نیز عریان کردن نکات سربسته و مسکوت گذاشته شده در مقالۀ " «مرجع تقلید»؛ نماد «از خودبیگانگی»" و ... قطعاً به سود کسی نخواهد بود.
هدف من در مقالۀ " «مرجع تقلید»؛ نماد «از خودبیگانگی» "(که قرار نبود مقاله باشد و می بایستی مصاحبه ای می بود) به زیر سوأل بردن توانایی های نسبی مصداقی نبود، بلکه در محدوده «طرحی ژورنالیستی» تلاش ام به زیر زره بین بردن پدیده ای تاریخی در جوامع استبدادی بود که مصداقی بخش بسیار کوچکی از آن است. اتفاقاً همین پدیدۀ تاریخی و زیرمجموعه هایش بوده که توانایی های نسبی مصداقی (ها) را به هرز داده و شخصیت آنها را دستخوش تغییرات منفی کرده. نمونه اش همین نوشتۀ "ايرج مصداقي به مثابه يك جريان نوين در فرهنگ نقد نويسي ايران- بخش نخست"، و انتشار آن!! در یک نشریه، و حتماً به عنوان یک سند دادخواهی؟
بر خلاف میل باطنی ام باید به گذشته های دور بروم.
چند سال قبل ایمیلی از "خانمی" به دست ام رسید که مدعی بود در ایران زندگی می کند. در مقدمۀ ایمیل نوشته شده بود: « ...ما جمعي از جوانان داخل ايران هستيم كه سالهاست خاطرات زندان و مسائل مربوط به زندان هاي دهه شصت را مطالعه مي كنيم و در جلسات مان آنها را نقد و بررسي مي كنيم...». این "خانم" در نامه اش خواهش کرده بود که کتابهای نوشته شده در حوزۀ زندان سیاسی در خارج کشور را برای او ارسال کنم. و برای اینکه حسن نیت اش را نشان دهد، نوشته بود «... می توانید از "دایی ایرج" در مورد ام سوأل کنید...». زبان آن نامه (ها) با این نوشته کاملاً یکسان است.
روز بعد در ایمیلی از مصداقی ماجرا را سوأل کردم و او هم برای ام نوشت که او از «آشنایان» است و...
چون گمان می کردم مسائل امنیتی رعایت شده، چندی بعد به تناوب تعدادی کتاب از طریق پست الکنرونیکی برای این فرد فرستادم. اما ایمیل های بعدی این "خانم" کم کم بخش های آزاردهنده ای پیدا کرد. از جمله تعریف های غیراستاندارد او از من و گفتگوهایم. دوستانی که مرا می شناسند، این موضوع را به خوبی درک می کنند. ادبیات بکار برده شده در نامه ها، مرا از آن "جمع" دلسرد کرده بود.
نکتۀ بعد، "زنانه" شدن زبان ایمیل ها بود، که این ویژگی آزاردهنده، عاملی تعیین کننده شد برای من. با اینکه در الویت ام نبود، تصمیم گرفتم راجع به "جمعی از جوانان داخل..."، این بار از جوانان داخل پرس و جو و تحقیق کنم و تا قطعی نشدن نتیجۀ تحقیق به ایمیل های "خانم" پاسخی ندهم. نزدیک به دو ماه بعد، چاره ای نداشتم، مگر «بلاک» کردن ایمیل آدرس فرد مزبور. باز تکرار می کنم، امیدوارم این ماجرا در همین نقطه به پایان برسد. تکرار می کنم، من مایل نیستم در رابطه با نوشتۀ قبلی ام، وارد فاز جدیدی شوم. 
*    *    *
به خودمان بیاییم؛ خودزنی نکنیم و توانایی های مثبت خودمان را زیرسوأل نبریم. ارزش های اخلاقی را فدای منافع خقیر لحظه ای نکنیم. من در نوشته "«مرجع تقلید»؛ نماد «از خودبیگانگی»" اشاره کرده بودم : "این مجموعه، هدفِ حقیر و نازل خصومت یا مخالفت با شخصیت های حقیقی یا حقوقی را دنبال نمی کند. اگر چنین هدفی در دستور کار می بود، در جوف مقاله ای که حجم آن چند برابر می شد، اسناد و مدارکی ضمیمۀ می کردم، که آدمهایی حتا در جامعه ای نظیر جامعه ایرانی نتوانند کمر راست کنند. برای نیل به این هدف نازل دست من خالی نیست".
تعریف های بی اساس و غیرواقعی، آدم با وجدان و متفکر را به فکر می اندازد، نه خلع سلاح اش می کند. به این نوع تعریف ها اگر عادت کنیم، دیگر آن آدم سابق نمی توانیم باشیم. در باد «تعریف» ها خوابیدن و به آنها دل بستن اعتیاد آور است. اگر مخالفان مصداقی می خواستند، با اتهام های بی مورد او را ویران کنند، قادر نبودند تا طنز نوشته های تلخی از این دست: "ما جمعي از جوانان داخل ايران هستيم كه سالهاست خاطرات زندان و مسائل مربوط به زندان هاي دهه شصت را مطالعه مي كنيم و در جلسات مي خوانيم و نقد و بررسي مي كنيم. در تمامي اين سالها تحقيق و بررسي به اين نتيجه رسيده ايم كه كتاب هاي ايرج مصداقي تقريبا بي اشكال ترين و دقيق ترين ها در اين زمينه مي باشند. اگر قبول نداريد تا فيلم جلسات را با جان و دل برايتان ارسال كنيم تا بدانيد ايرج مصداقي نه به عنوان يك "قطب" يا "فرد" و بلكه به مثابه يك "جريان نوين" در قلب ما جوانان داخل ايران است و در دانشگاهي نيست كه دانشجويان كتابهاي اين عزيز را مطالعه نكنند..."!!!
برای آخرین بار می گویم، امیدوارم این ماجرا در همین نقطه به پایان برسد. مصداقی من را خوب می شناسد و می داند که گز نکرده پاره نمی کنم.
سی ام دسامبر 2013

هیچ نظری موجود نیست: