نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۲ فروردین ۱۴, چهارشنبه

رامین رمضانی؛ دلش می‌خواست تولدش را کنار خانواده‌اش باشد



دیدار مادران عزادار قربانیان ۸۸ با مادر رامین رمضانی

در قفل در کلیدی می‌چرخد، با صدای باز شدن در، مادر سر برمی‌گرداند و پسر جوانش را می‌بیند که با لباس سربازی مقابل درگاه ایستاده است و با تمام صورت می‌خندد. رامین رمضانی فرزند بزرگ خانه و سرباز وظیفه است. او تنها یک روز مانده به انتخابات ریاست جمهوری ۸۸ از محل خدمتش زابل راهی تهران می‌شود.

رامین رمضانیرامین رمضانی
چند روز دیگر تولد ۲۲ سالگی رامین است. هم برای انتخابات شور و هیجان دارد و هم دلش می‌خواهد روز تولد کنار خانواده‌اش باشد. مادر غذایی را که رامین دوست دارد پخته و حالا خانه پر از خنده‌های خانواده‌ای است که سر سفره غذا از هر دری حرف می‌زنند. 
تنها چند روز مانده به ۲۲ خرداد و برگزاری انتخابات دهمین دوره ریاست جمهوری ایران. کمیته صیانت از آرای ستادهای موسوی و کروبی دو نامزد این انتخابات به احمد جنتی، دبیر شورای نگهبان قانون اساسی نامه‌ای نوشته و در آن از حرکاتی که به گفته آنها زمینه‌ساز تخلف گسترده در انتخابات است ابراز نگرانی کردند. 
***

نگرانی‌ها رفته رفته از ستاد‌های انتخاباتی و محافل سیاسی به خانواده‌ها منتقل شده است، زمانی که خیابان‌های شهر شاهد تجمعات اعتراضی پراکنده معترضان به نتایج این انتخابات شد: 
ر‌أی ما را دزدیدند دارند باهاش پز می‌دن.... 
نصر من الله و فتح القریب، مرگ بر این دولت مردم فریب... 
رامین رمضانی سیاسی نبود اما مناظره‌ها و خبرهای مربوط به نامزدهای دهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری ایران را پیگیری می‌کرد و به گفته خانواده‌اش به میر حسین موسوی رأی داده بود. حالا پس از برگزاری این انتخابات رامین با اعضای خانواده‌اش بیشتر از همیشه در باره حوادث سیاسی این روز‌ها و اعتراضات به نتایج اعلام شده انتخابات حرف می‌زند و آن‌ها گوش می‌کنند.

رامین غیظ و غضب کرده کنترل تلویزیون را از روی چهارپایه کنار مبل بر می‌دارد، صدای آن را کم می‌کند و سپس به خانواده‌اش می‌گوید که می‌خواهد برای اعتراض به خیابان برود. پدر رامین آستینش را بالا زده و دارد وسایل توی هال را جابجا می‌کند. حال پسرش را می‌فهمد اما صدایش در نمی‌آید. رامین چشم از پدر بر می‌دارد، روی مبل دراز به دراز می‌افتد و در سکوت به سقف خیره می‌شود. 

***
مادر رامین بر سر خاک فرزندشمادر رامین بر سر خاک فرزندش
امروز ۲۵ خرداد است. خانواده‌ها آرام آرام از خانه‌های خود خارج شده‌اند و برای اعتراض به خیابان آمده‌اند. رامین نیز در میان مردم و پا به پای آن‌ها خیابان انقلاب را به مقصد آزادی طی می‌کند. جمعیت زیادی به خیابان آمده اما صدای شعار نمی‌آید. راهپیمایی سکوت است و مردم شانه به شانه هم راه می‌روند، صورت‌ها تلفیقی از خشم و خوشحالی است. 
با من و همراه منی، چوب الف بر سر ما، بغض من و آه منی..... 

محمد داودآبادی که در راهپیمایی‌های اعتراضی ۲۵ خرداد حضور داشت و خود او نیز سرانجام در راهپیمایی اعتراضی چند روز دیگر با اصابت گلوله زخمی شده است، خشم و خوشحالی توام معترضان را چنین روایت می‌کند: 

«خب ما همه آمدیم بیرون عصبانی از اینکه واقعا چرا؟ این‌ها چند سال دارند به مردم دروغ می‌گویند. پلاکارد توی خیابان آزادی می‌نوشتیم که مثلا فردا دوباره همین موقع همه دوباره بیایید توی خیابان. خب روز ۲۵ خرداد از میدان توپ خانه آمدیم به سمت میدان فردوسی مستقیم آمدیم روی پال کالج. یادم می‌آید آن روز من یک پرچم سبز درست کردم و نمی‌دانم چه کسی هم یک پرچم مشک درست کرده بود که گرفتیم روی سرمان و آمدیم به سمت دانشگاه تهران قرارمان بود بیایم میدان انقلاب دهانمان را بسیتم و وقتی رسیدیم به دانشگاه تهران یک سری و شمع روشن کردیم برای بچه‌هایی که جانشان را از دست داده بودند. خوشحال بودم از اینکه بلاخره مردممان فهمیدند بعد از چند سال چه بر سرشان آمده، اصلا جونم برایم مهم نبود وقتی می‌رفتم تظاهرات.»
در پایان این روز پر خبر به گفته شاهدان عینی از پشت‌بام پایگاه بسیج مقداد به سمت مردم شلیک شده است. 

«بچه‌ها.... وای... کشتند...»

دو روز از ۲۵ خرداد می‌گذرد. تلفن رامین رمضانی بی‌امان زنگ می‌خورد اما کسی پاسخ نمی‌دهد. مادر رامین‌‌ همان روز‌ها به سایت رای من کجاست گفته است که آنها دو شبانه روز در اضطراب و نگرانی و بی‌خبری به سر بردند و نمی‌دانستند رامین کجاست. 
این بار صدای تلفن خانه است که اهالی خانه را گوش به زنگ می‌کند. نام رامین روی صفحه دیجیتالی تلفن می‌افتد. مادر رامین بی‌قرار اما پر از ذوق گوشی تلفن را بر می‌دارد. منتظر سلام نمی‌ماند و تند می‌پرسد، پس تو کجایی رامین؟ 

اما کسی که با موبایل رامین به خانه‌شان زنگ زده رامین نیست. فردی نا‌شناس با صدای ترس خورده می‌گوید رامین را در بیمارستان خاتم الانبیای تهران دیده و گوشی‌اش را برداشته تا به خانواده‌اش بگوید که برای گرفتن جسد زود‌تر به بیمارستان مراجعه کنند.

دست‌های مادر می‌لرزد. گوشی را‌‌ رها می‌کند و صدای شیون تمام خانه را فرا می‌گیرد. رامین بر اثر اصابت گلوله کشته شده است. مادر رامین رمضانی در گفت‌وگویی که‌‌ همان روز‌ها با او انجام داده بودم می‌گوید که سکوت راه چاره نیست:
«شما به من رادیو و تلویزیون رو بدهید که من چهارتا کلمه حرف برای شناساندن بچه‌ام به مردم بزنم که نروم با تلویزیون بیگانه حرف بزنم. من از خودم مطمئن هستم که زبانم دراز است. برای چی من زبانم را کوتاه کنم، مگر من جرمی مرتکب شدم. مگر من خیانتی به مردم و به خون بچه‌ام می‌کنم؟»
چهلم رامین رمضانی نزدیک است اما خانواده نمی‌دانند برای شکایت و شناسایی قاتل فرزندشان باید به کجا مراجعه کنند. سرانجام پدر رامین تصمیمش را می‌گیرد و راهی دفتر محمود احمدی‌نژاد در خیابان پاستور تهران می‌شود او روایت حضورش در دفتر احمدی‌نژاد را در گفت‌وگویی که با سایت کلمه انجام داد چنین بازگو می‌کند: ‌

«اولین جایی که مراجعه کردیم دفتر احمدی‌نژاد بود که ما را راه ندادند و گفتند فعلا ایشان وقت ندارد.‌‌ همان جا گفتند بروید استانداری تهران با آقای برات لومعاون سیاسی اجتماعی استاندار تهران صحبت کنید. چند بار رفتم تا بالاخره بعد ازیک ماه، وقت ملاقات با آقای براتلو را دادند. در آن نشست هم آقای براتلو بدون رودربایستی گفت که چون مردم معترض، خیابان‌های شهر را ترک نمی‌کردند او و همکارانش دستور رگبار داه‌اند. برای همین من قاتل فرزندم را نه آن بسیجی بلکه کسی می‌دانم که فرمان قتل این بچه‌ها را صادر کرده است.» 
این سخنان موجب شد که بعد‌ها پدر رامین به اتهام تشویش اذهان عمومی محکوم به سه سال حبس شود. روز بازداشت او مصادف شد با تولد امیر ارشد تاجمیر یکی دیگر از کشته شدگان حوادث پس از انتخابات. مادر رامین در گفت‌وگویی که‌‌ همان روز‌ها با او انجام داده‌ام چنین می‌گوید: 
 «برای تسلی دادن به مادر امیر ارشد تاجمیر رفتیم بهشت زهرا، حدودا ما ده دقیقه پیش این بنده خدا بودیم. بعد که آمدیم قطعه ۲۵۷ پیش رامین که آنجا ما را گرفتند یا به قول خودشان دستگیر کردند.» 
مینی‌بوسی وارد بهشت زهرا شده و یکی یکی خانواده‌های کشته‌شدگان را سوار مینی‌بوس می‌کنند. صدای فریاد خانواده‌ها محوطه قطعه ۲۵۷ بهشت زهرا را پر کرده است. ماموران امنیتی به سمت پدر رامین رمضانی می‌روند او را از آرامگاه فرزندش بلند می‌کنند و با خودشان می‌برند. مادر رامین جلو می‌رود. روبروی مامور می‌ایستد هنوز دهان برای اعتراض باز نکرده است که با مشت مامور به عقب پرتاپ می‌شود: 
 «منو هل دادند، با مشت زد توی شکم من، از مینی بوس مرا انداخت پایین. حتی به من گفت لهت می‌کنم. الان اینجا لهت می‌کنم، پا شدم ایستادم مقابل مامور، انقدر قدش بلند بود که گردن من خم شده بود داشت از پشت می‌شکست. گفتم من می‌ایستم که منو بزنی. من می‌خوام اصلا تو منو بزنی. منو زورکی بیرون کردند، گفتم من بدون شوهرم نمی‌روم. باید منو با شهرم آزاد کنید.» 
پدر رامین روانه زندان شد و چند ماه بعد با قید وثیقه آزاد شد. 
مردی با محاسن سفید و خطوطی که صورتش را شکسته‌تر و خسته‌تر نشان می‌دهد، کنار آرامگاه نشسته و با دست‌هایش آرام گل‌های سرخ را روی سنگ قبر می‌چیند. اینجا آرامگاه زنی است که حالا کنار فرزندش رامین رمضانی آرام گرفته است. زنی که معمولا در مصاحبه‌هایش به خبرنگاران می‌گفت به جای نام من بنویسید «مادر رامین رمضانی». 

مادر رامین رمضانی در بهمن سال نود و یک چشم‌هایش را برای همیشه بست. پدر رامین تنگ آب را روی سنگ قر خالی می‌کند و در شلوغی خیابان پر ترافیک تهران راهی خانه می‌شود. رادیو فرهنگ باز است و مذاکرات نشست علنی مجلس ایران را پخش می‌کند.

حمید رسایی نماینده تهران بعد از گذشت بیش از سه سال اینک از رامین رمضانی در صحن علنی مجلس یاد می‌کند و او را بسیجی هوادار احمدی‌نژاد معرفی می‌کند. 
«... برای مقابله با کودتای ۸۸ به شهادت رسیدند، شهدایی همچون، حسین غلام کبیری، میثم عبادی، رامین رمضانی...»
پدر رامین نام فرزندش را از رادیو می‌شوند اما هنوز نمی‌داند چه زمانی برای اجرای حکم سه سال زندانش او را روانه اوین خواهند کرد.

هیچ نظری موجود نیست: