نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۲ مهر ۲۴, چهارشنبه

درباره جریان حاکم ... ـ قسمت چهارم ـ چرخه معیوب
سعید جمالی

"چرخه معیوب"
یکی ازاصلی ترین تاکتیک ها و حتی استراتژی و یا شیوه های سرکوب و پا برجا ماندن سیستم های "توتالیتر" و در معنای امروزی آن دیکتاتوری یا ولایتی یا امپریالیستی یا کمونیستی، برای بقای خود "دشمن تراشی" است. آنها توان و ظرفیت عملکردی مثبت و رو بجلو و همگام با تاریخ و...را ندارند و جبراً در معرض اعتراض و مقابله از طرف مردم و نیروهای اصیل و بالنده قرار میگیرند... لذا(بسته به ماهیت و شدت و ضعف کارآیی و قدرت حل مشکلات) نیاز به بهانه و توجیهی برای سرکوب مردم دارند. تجارب تاریخی  و روزمره به آنها آموخته که بهترین آن بهانه ها دشمن تراشی است. مثلا رژیم ولایت فقیه، آمریکا ستیزی را محور تبلیغات خود قرار داده و علیرغم بهای گزافی هم که برای آن می پردازد(تا مرز نابودی کشور)حاضر به دست برداشتن از آن نیست و آمریکا هم البته از موضع ابر قدرت یا خواهان همین تقابل هست (علیرغم همکاری های رژیم در جریان جنگ افعانستان عملا و بلافاصله از رژیم بعنوان محور شرارت نام برد و یا کوتاه نیامدن در برابر سیاست اتمی رژیم و اینقدر پافشاری و کش دادن موضوع و...)و یا دشمن و تروریست تراشی یا بزرگنمایی برای اهداف خودشان. رژیم این روزها فقط بخاطر در معرض تهدید قرار گرفتن حیات خود و ترس از واکنش های سخت اجتماعی، علائمی از سازش را بروز داده... یا در دور دوم انتخاب جرج بوش، او عملا با بزرگنمایی و تکیه بر تهدیدات امنیتی یا تروریستی پیروز شد و مرتبا هم بر این طبل می کوبید و بن لادن و القاعده و ... هم لحظه ای از تبلیغات علیه آمریکا با شعارهای اسلامی یا جهاد و... دست نمی کشیدند چرا که هر دو طرف خوب احساس می کردند که اگر این حرفها و شعارها را ندهند دیگر "نیستند". یا در شوروی سابق برجسته کردن تهدیدات دنیای سرمایه داری و در آمریکا کمونسیم هراسی و... و چه انسانهای شریفی که در دوران مک کارتیسم یا در بازداشت گاههای سیبری به خاک و خون کشیده نشدند و چه بهای سنگینی که کل جامعه و حتی جامعه جهانی نپرداخت.
این چرخه معیوب از چند ویژگی برخوردار است:
ـ هر دو طرف داستان ماهیتی "ضد مردمی" دارند، اصلا مهم نیست که متعلق به کدام دوره تاریخی باشند و رنگ و فرم شان و عقاید و نظراتشان چه باشد، هر چه که هست آنها در ته کار و در نتیجه یکی هستند، یعنی نتیجه و راستای اعمالشان در جهت "حفظ خود" و طبعا "علیه مردم و منافع آنان" است.
ـ مطلقا خواهان نابودی یکدیگر نیستند و ایضا قادر به این کار نیز نیستند. شدیدترین شعارها را علیه یکدیگر میدهند، با یکدیگر می ستیزند و به هم ضربه میزنند، تنفری وحشی و حیوانی از خود بروز میدهند...و این سیکل همواره میان آنان ادامه خواهد داشت. تنها نیروی مردم یا جریانی اصیل قادر به شکستن این دور باطل خواهد بود که چنین جریاناتی عموما ضعیف و نیازمند زمان هستند چرا که تا ماهیت و نتایج عمل دو جریان ارتجاعی و ضد مردمی خوب آشکار نشود نیروی اجتماعی حرکت نخواهد کرد....
ـ عموما پرده فریبکاری آنها قوی است و براحتی برای توده مردم قابل خوانش نیست. ایضا مرتبا صحنه سازیهای جدیدی صورت میدهند و یا از ماهیت شان چنین بر می آید، و این کار و قدرت تشخیص را مشکل می سازد.
ـ در بسیاری موارد این جریانات از یک سابقه مترقی و نقاط مثبتی برخوردار بوده اند که آنرا سرمایه اعمال ننگین بعدی شان می سازند.
ـ شلوغکاری بسیار میکنند، بوقهای تبلیغاتی شان دمی از حرکت باز نمی ایستد، تلاش میکنند لحظه ای مجال برای فکر کردن مردم فراهم نکنند، با تظاهرات، با فقر و بدبختی و درگیر کردن مردم در تلاش معاش، با شعارهای انقلابی و ایدئولوژیک، با وعده های بزرگ و خیالی و....کارشان را پیش می برند.
ـ و نهایتا در بسیاری موارد ماهیت، سیستم، شعار و اهدافی کاملا مشابه دارند، کافیست لحظه ای به ماهیت و اهدافشان فارغ از رنگ و ظاهرشان بیندیشی آنگاه به این سوال بر خواهی خورد که پس دعوا بر سر چیست؟
 آیا داستان آموزنده ملاّ نصر الدین را که با مثالی ساده، بسیار بهتر از هر توضیحی این داستان را شرح میدهد شنیده اید؟....صبح زود یک روز سرد ملاّ صدای مشاجره  دو نفر(دو دزد) را در بیرون خانه میشنود، بخاطر سرما با لحافی بر سر به دم در می آید و آن دو نفر در حین دعوا و فحش و فضیحت بیکدیگر در لحظه ای لحاف ملا را برداشته و فرار میکنند و ملا می گوید آهان دعوای آن دو نفر نه بین خودشان، که بر سر لحاف من بوده است.
آری برای حفظ "خود" باید که فحش داد، تهمت زد، دشمن تراشید و منافع ملّی را بر باد داد.
اجازه بدهید به سر وقت بحث خودمان برویم:
مقایسه ای مابین "رژیم" و "شازده":
در این مقایسه همچنین به تفاوت شازده و آنچه در آغاز در سازمان پایه ریزی شده هم توجه کنید:
ـ هر دو جریان مدّعی اعتقاد به خدا، اسلام و تشیع (با توجه به موارد ملموس و مشخص تری که ذیلا می آید خواهید دید در این زمینه ها نیز برداشت متفاوتی ندارند حتی در فرم و ...)
ـ هر دو خود را انقلابی و "صاحب" انقلاب میدانند. انحصار طلبی وجه بارز آن است.
ـ هر دو خود را ضد امپریالیسم و کاپیتالیسم میدانند، البته کاملا روشن است که این ادعّا از جانب هر دو تا چه حدّ بی محتواست اما باز هم بر سر آن مشترک اند(دم و دستگاه شازده اگرچه صبح تا شب به مغازله با کثیف ترین عناصر آمریکایی می گذرانند اما حتی در نوشته و برخی گفتارها مرتبا دم از توطئه های استعماری میزنند).
ـ هر دو جریان اعتقاد راسخ به "توتالیتاریسم" دارند، یکی اسم آنرا "ولایت فقیه" گذاشته و دیگری "رهبر عقیدتی". در اینجا اصلا به نوع، رنگ و اسم آن کاری نداریم و حتی به بدی یا خوبی آنهم کاری نداریم، بحث بر سر برخورداری از یک سیستم مشابه "مرکزیت گرا" است، تفاوت آنجایی مطرح است  که یک طرف سیستم مبتنی به رای مردم را بپذیرد. حتی در جزئیات این موضوع هم مشابهت دارند، هم ولایت فقیه هم رهبر عقیدتی خود را از دُور رأی و رأی کشی کنار گذاشته و آنرا امری الهی و ثابت و مادام العمر تلقی میکنند و مترسکی بنام "رئیس جمهور" را در جلوی صحنه نمایش میدهند. رژیم بخاطر اینکه با مردم و دنیای آزاد سر و کار دارد حداقل تلاش بیشتری برای مشروعیت بخشیدن به اینکار انجام میدهد، مثلا در مورد ولایت فقیه به قانون اساسی استناد میکند و یا بعبارتی قانونی را به تصویب رسانده و بعد به آن استناد میکند و یا ولی فقیه دژخیم هر از گاهی بزبان می آورد که "من هم یک رای دارم" و "محدوده اختیاراتم در قانون اساسی آمده است"، اما شازده خود را نیازمند اینکارها نیز نمی بیند، یک جمله مکتوب و رسمی نیز در این زمینه وجود ندارد. در سال 62 و در نشست معروف به نشست پرویز بعقوبی که فیلمبرداری هم شد وی بصراحت و با عصبانیت گفت: "اگر یک روز در سازمان شما بخواهد رأی و رأی کشی شود من اولین نفری هستم که از آن خارج خواهم شد" و یا در سخنرانی مهدی ابریشم چی برای توضیح بیرونی  باصطلاح انقلاب ایدئولوژیک گفت که وی فقط به خدا پاسخگوست (اینکه  در یک جلسه بیرونی این حرف را زد خیلی مهم است و نشان از عمق این داستان دارد).همچنین او برای همه چیز اختیار تام دارد، محل زندگی، خواب، خوراک و همه چیز در اشکال و ابعاد یک "از ما بهتر" بود. اما برجسته ترین نکته در این است که او خود را صاحب "خون و نفس" همه افراد تشکیلات نیز میداند و در گذشته ای نه چندان دور این باور عمومی و منجمله اینجانب هم بود، به همین خاطر اینگونه با دست باز و در هر مقطعی انسانها را به مسلخ می فرستد.
بگذارید همین جا اشاره ای هم بکنم به داستان "رقص رهایی" من تمام نوشته های این داستان و بویژه اشارات تائید آمیز جناب رجوی در این رابطه را خوانده ام، انبوهی قرینه نیز داّل بر صحت آن دارم که در زمانی دیگر به آن خواهم پرداخت، اما بنظر من جایگاه این بحث در همین جاست:
حدود دوسال پیش مقاله ای خواندم در باره فضاحت اخلاقی اشتراوس کان رئیس فرانسوی صندوق بین المللی پول، در آن مقاله توضیح داده بود که افراد بسیار ثروتمند و صاحب قدرت، دیگران و دراینجا "زنان" را ملک طلق خود میدانند چه رسد به یک زن سیاهپوست مستخدم هتل که او خود را بی هیچ چون و چرائی مالک او میداند و ذرهّ ای شکاف نیز در ذهن علیل او نسبت به این "حقّ" وجود ندارد، و بهترین راه اثبات این حقّ و این خوی تجاوزگر، در تجاوز است.  او با این کار یک عمل صرفا جنسی انجام نمیدهد او باید که خود را اثبات کند او باید که این روحیه را برای پیشبرد همه شئونات زندگی و کارش حفظ و پرورش دهد و.... کرایه هتلی که در آن اقامت داشت شبی 5000 یورو بود اگر مسئله فقط جنسی بود که براحتی "کالای" بهتری می توانست سفارش بدهد....
در مورد "شازده" نیز جنس قضیه از این سنخ است، رقص رهایی شروع یک داستان نیست، پایان یک داستان است، این داستان نتیجه غایی به "تملک" در آوردن این "کالا" ها و "برده" ها طی این سالها بود که با "انقلاب ایدئولوژیک" شروع شده بود. این روح و روحیه نیاز به "خوراک" دارد، داستان ضحاّک یادتان نرود. "برادران" به آسانی تن به این "بردگی" نمی دادند اما "خواهران" همچون همیشه تاریخ قربانی این روحیه می توانند باشند... مگر در ایران امروز "زنان" قربانی اصلی نیستند؟
نمیدانم بعد از این توضیح نیاز به پیدا کردن وجوه مشترک بیشتری بین این جریان و رژیم هست یا خیر...اما باز مینویسم:
ـ هیچکدام اعتقادی به "تشکیلات" "سازمان" ومناسبات تعریف شده ندارند آنها "بساط" مرید و مرادی دارند...آخر مگر میشود با "میلیونها کیلومتر نوری فاصله" بین "او" و "ما" صحبت از "تعریف رابطه" کرد؟ (این تکه کلام بسیاری از نشست ها در حضور "شازده" بود). تمام تلاش بنیانگذاران بر ایجاد چیزی بنام "سازمان" بود یعنی رابطه ای تعریف شده ما بین افراد (افرادی از یک جنس و اینکه همه انسانهایی معمولی هستیم و نه نماینده خدا در زمین یا نائب امام زمان و...).
ـ هیچکدام تکیه گاهشان مردم و خلق نیست، تکیه گاه اصلی آنها  سیستم های امنیتی و سرکوب است.
ـ معیار ارتقاء در این سیستم ها، نه، "صلاحیت" که "نزدیکی" به رهبری و اطاعت محض از او است. زمانی بسیار خطر کرده !! و گزارشی درباره "شورای رهبری" واینکه آنها جز "مترسکی" بیش نیستند برایش فرستادم...در جلسه ای 700 نفری با حضور همه زنان و مردانِ سران قوم تلاش کرد با فحش و فضیحت عقده دل بگشاید وزهر چشمی بگیرد البته نه از من، که از آن 700 نفر، که دست از پا خطا نکنند و به این "مرزهای سرخ" نزدیک نشوند، در نهایت چون کین درونش خاموش نشده بود متنی را رسما دیکته کرد تا من بنویسم... می خواستم خواهش کنم تا نسخه ای از آنرا منتشر کند!
ـ سیستم انتخاب!!؟؟: اگر رژیم از روز اول برای بسیج مردم نیاز به برگزاری انتخابات داشت، ما تا سالهای سال از این "عیب" و "نکبت غربی" پاک و مبّرا بودیم... "مسئول اول" (بانو) با قرائت یک اطلاعیه به اطلاع ما رسید، لایه های مختلف شورای  رهبری!! در جلساتی فقط معرفی میشدند و....تا بالاخره فکر میکنم در سالهای 7ـ1376 بود که احساس کرد خیلی کلاه اش پس معرکه است، آنگاه 2 یا 3 خانم شورای رهبری را به روی سن می آورد و میگفت ما از بین شورای رهبری این خواهران را ذیصلاحتر یافته ایم بعد بلافاصله یکی از خواهران ارشد شورای رهبری پشت میکروفون میرفت و انگشت روی یکی میگذاشت و دیگر کار تمام بود "سیل خروشان" رزمندگان آزادی(و از جمله اینجانب) پشت میکروفونها ردیف میشدند تا بر حقانیت این انتخاب و "زاده" تازه "مریم رهایی" با "گوشت و پوست و خون" گواهی بدهیم! آه ه ه ه ه ه ه که ما چه حقیر بودیم.
آیا باز حوصله خواندن دارید؟ اشکال ندارد می نویسم ولی با هر جمله ای یکبار می میرم و زنده میشوم.
ـ راجع به جدا سازیهای زنانه و مردانه که حتما زیاد شنیده اید... آیا خوانده بودید که فرمانده عملیات یازدهم سپتامبر در وصیت نامه اش نوشته بود که حتی زنان سر قبر او نیایند... اما حال واقعیت را بشنوید:
در دوران نشست های  انقلاب ایدولوژیک تکیه  زیادی میشد که شما همگی در درون "قبر" جنسیت هستید(بشدت هم این مفهوم القاء و به اشکال گوناگون تلقین میشد) یعنی شما همگی از زن و مرد، تمام اعمال و حرکات و سکناتتان آبشخور جنسیت دارد و اصلا "وجودی" غیر از این ندارید (فکر میکنم قبل از هر کس فروید درقبرش به خود میلرزید که تحقیقاتش سر از کجا در آورده!) و اینک با "چنگ زدن به دامان پاک مریم رهائی" نوری به قبرخود بتابانید و از این دنیای آلوده و کثیف بیرون بیائید.........(و بعد که بیرون آمدیم خود را با چشمانی از حدقه درآمده در وسط سالن "رقص رهائی" یافتیم)....
گاهی که برای نشست به مقّر رهبری می رفتیم عموما قبل از ما خواهران شورای رهبری نشست داشتند، بخشی آنها از روی صندلی ها یشان بر میخواستند تا به سمت دیگری بروند  و ما "برادران مسئول و نرینه وحشی" باید صبر میکردیم تا صندلیها خنک شود و سپس روی آن می نشستیم....
واعظان کاین   جلوه در محراب و منبر می‌کنند
 
چون به خلوت   می‌روند آن کار دیگر می‌کنند
مشکلی دارم   ز دانشمند مجلس بازپرس
 
توبه   فرمایان چرا خود توبه کمتر می‌کنند
گوییا باور   نمی‌دارند روز داوری
 
کاین همه   قلب و دغل در کار داور می‌کنند
یا رب این   نودولتان را بر خر خودشان نشان
 
کاین همه   ناز از غلام ترک و استر می‌کنند
دهها و صدها مورد مشابه دیگر می توان بر شمرد...اما سوال این است با این  همه موارد مشابه در اصول و فروع،  پس جنگ و دعوا بر سر چیست؟..... وقتی همه چیز مشابه است تنها یک چیز می ماند: نزاع بر سر قدرت.
.......
این مقدمات را از جهت گفتم که روشن شود هیچ جنگ و دعوایی در اساس وجود ندارد آنها "برادران" عقیدتی و رفتاری و کرداری هستند. آنها به یکدیگر نیاز دارند حیاتشان به یکدیگر وصل است. نبود یکی مترادف نبود دیگری است/ اصلا "بود" آنها مترادف است با پریدن و فحاشی و دشنه کشیدن به روی دیگری... چاقوکشان محله اگر چاقو نکشند وهمدیگر را ندرّند "نیستند" و نیست خواهند شد... و هزار مثال و نمونه ساده  اجتماعی و سیاسی دیگر.
در دم و دستگاه شازده هیچ ردیّ از "مبارزه" وجود ندارد، هر آنچه هم بوده سالها پیش تمام شده است. از نظر من ظواهر امر یا اخلاقیات  و روحیات ستیزه جویی اصلا ملاک نیستند بسیجیهای رژیم هم اهل خون دادن هستند اما باز هم این اصل قضیه نیست اصل این است که بر چه مبنای ارزشی و در راستای کدام منافع دست به حرکت میزنیم، مبارزه با کی؟ بر سر چی؟ بخاطر کی؟ بر سر کدام اختلاف؟ بر سر کدام اختلاف ارزشی و سیستمی؟.... خیلی متعجب نشوید، وقتی هیتلر قادر بود دهها میلیون انسان را بسیج کند، نشان میدهد که این کار شدنی است، آری مغز شویی انسانها کار دشواری نیست...
کسانی که از نزدیک شاهد این قضایا نبوده اند و بسیار مهمتر از آن معیار و ملاک دقیقی ندارند  و یا نداشته اند و یا در یک جوّ کاذب و ادعاّهای پوچ و بی محتوا دچاراین جّوگرفتگی شده و یا بر اثر نبود یک مبارزه اصیل فکر کرده اند که "کاچی بعض هیچی" و یا امثالهم، چیزهایی گفته و یا نوشته اند نباید ملاک قرار بگیرد، خداوند به آدم عقل داده تا بیندیشد و بتواند راه  را از چاه تشخیص دهد....همچنین نباید دچار سر خوردگی شد ...سوال اصلی این است که مگر طی این 33 سال گذشته بخاطر اقدامات این جریان پیشرفتی حاصل شده؟ پاسخ این است که نه تنها پیشرفتی حاصل شده که در بستری غلط، به حاکمیت بیشتر رژیم کمک شده. این جریان 33 سال است که دم ازسرنگونی امروز و فردای رژیم میزند و همه امیدش این است که روزی که رژیم سرنگون شد بگوید "ما که گفتیم" اما باید چشم گشود و آثار مخرب عمل آنها را دید،  بدون شک روزی این رژیم سرنگون خواهد شد اما سوال و مسئله این است که چه کسانی و با چه راه حلهای درستی این مسیر را به  جلو برده اند، ملاک، شعارهای توخالی و بی محتوا  و خود زنی نیست، ملاک سلاح بدست گرفتن هم نیست، ملاک راه حلهای منطقی و پراتیک و رو به جلو است.
از نظر این جریان شعار سرنگونی فقط برای انحصارگری و خفه کردن صدای هر منتقد است. معنای "تنها آلترناتیو مشروع و..." یعنی انحصار طلبی. اینها که فقط حرف نبوده طی همه این سالها، آنها واژه سرنگونی رژیم را برای خفه کردن دیگران، پوششی بر اعمال ننگین و ایضا اخاذی مالی از عراق و عربستان و غیره بکار برده اند.
لطفا هر کس بر مبنای همان اطلاعاتی که دارد یک لیست از اعمال و "مبارزات" و "نبردهای" این جریان تهیه کند آنگاه خواهید دید که ثمره همه آنها خدمت کردن دو دستی به رژیم و تحلیل بردن صف مردم و "جبهه خلق" بوده است.
23 مهر 92(15 اکتبر 13)                                                                                
سعید جمالی (هادی افشار


منبع: پژواک ایران

هیچ نظری موجود نیست: