نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۲ مهر ۲۹, دوشنبه

درباره جریان حاکم بر سازمان مجاهدین خلق ایران ـ 5 سعید جمالی

درباره جریان حاکم بر سازمان مجاهدین خلق ایران ـ 5
سعید جمالی

"آقای رجوی نمی آیید آخوند روحانی را هم سرنگون کنیم؟"
در دنیای کهن و زمانی که توده مردم توان مقابله با نیروهای اهریمنی رانداشتند، تفکرّی جبّری و مخدّر شکل می گرفت تا جبران عمل، واقعگرایی و مبارزه فعاّل با شرایط موجود را شکل دهد و درلابلای این اوهام «دلخوشی»هایی هم بر آن نشانده میشد که شاید تلخی روزگار را بپوشاند، تسّلی خاطری باشد و برای «مدعیاّن» راه درّو و توجیهی برای ناداشته ها و حسرت بدلیها!
مفهوم «امام زمان»،«انتظار» و «منجی» مختص جامعه ما نبوده و در بسیاری از جوامع و فرهنگها با مفهومی مشابه وجود داشته...علاوه بر جنبه های بسیار منفی آن، امید به آینده و داشتن یک جامعه آرمانی را می توان از نکات مثبت و انگیزاننده آن محسوب کرد...
اما یک عارضه منفی آن شاید در رأس همه قرار داشته باشد، همانی که شاید برای اولین بار در کودکی از پدر و مادرمان شنیده باشیم: "تا دنیا پر از ظلم و جور نشود، آقا هم ظهور نخواهد کرد" و از دل آن، تن دادن به وضعیت و شرایط موجود بیرون می آمد. اما شقّ سیاه چنین تفکرّی مربوط به اقشار بسیار عقب مانده و سیاه اندیشی بود که چنین نتیجه میگرفتند: "پس باید که به اشاعه ظلم و جور کمک کرد تا ظهور هر چه زودتر صورت بگیرد"... و ما (همگی ما) خام اندیشانه گمان می بردیم که این حرفها، خرافاتی هستند مربوط به گذشته و"کور دلان مذهبی" و حرفهایی که فقط در دخمه اندیشه های سیاه پیدا میشود و جنبه عملی و مادی ندارد....
روز تنفیذ حکم ریاست جمهوری خاتمی، گروه محدودی در جلسه ای با حضور"شازده" بودیم، با شروع مراسم تلویزیون را روشن کردند و همگی به تماشای آن نشستیم (برای ما بسیار تازگی داشت چرا که بعد از سالها برای اولین بار برنامه ای از تلویزیون رژیم نگاه می کردیم)... در پایان برنامه شازده گفت: "این آخوند دو زاری بی سواد در مقایسه با رفسنجانی بچه ای بیش نیست"(همه این نقل قولها قریب به مضمون است). در آن روزگار همگی ما در درون "غار" زندگی میکردیم و کاملا از تحولات اجتماعی، وضعیت مردم، وضعیت فرهنگی و... بی خبر بودیم، شازده بعنوان تنها کسی که مجاز بود تلویزیون و اخباررژیم را گوش کند نیز وضعیت بهتری از ما نداشت و فکر میکرد ناطق نوری را از "صندوق بیرون می کشند". بهر حال آنروز همه چیز به آرامی پیش رفت و هیچ واکنشی وجود نداشت و همه فکر میکردند مانند سابق سر و ته قضایا با یکی دو تا اطلاعیه هم می آید.
نمیدانم در آنشب چه اتفاقی افتاد، خوابی دیده شد؟ امام زمان تحلیلی سیاسی ـ نظامی ارائه کردند!؟ خاطره ترسناکی از گذشته ها زنده شده بود یا شامّه منفعت طلبی حکمی صادر کرده بود و یا صیحه مرگی شنیده شده بود. صبح روز بعد اگر درست بخاطرم مانده باشد هر دو نفر (شازده و بانو) سخنرانیهای کوبنده ای علیه خاتمی کردند و از آن لحظه به بعد همه عالم از شورائی تا مجاهد خلق و گوهران بی بدیل گرفته تا مادربزرگهای ما، همگی "خاتمی زده" شمرده شدند.
... دنیا عوض شده بود، و صبح تا شب همه چیز به بحثهای "خاتمی زدگی" می گذشت .... بطور معمول اگر مثل همیشه چیز چندانی راجع به انتخابات گفته نمی شد، کسی کاری به این کارها و اصلا امور سیاسی نداشت... و رژیمی که قرار بود بعد از تمدیدهای مکرر، باز هم شش ماه دیگر سرنگون شود "بمثابه قصه ای که برای خواب کردن کودکان می گویند"، باز هم کارآیی داشت. ازآن گذشته ما بعنوان پیشتازان خلق، وظایف بسیار مهمتری در پیش داشتیم و آن "بیگاری" روزانه و "آب در هاون" کوبیدن بود ... و شبها خدا خدا میکردیم تا هر چه زودتر چند تا "فحش" جیره روزانه را از خواهران شورای رهبری و همقطاران را زودتر شنیده و وقت بیشتری برای خواب پیدا کنیم.
 اما اینبار دنیای ایشان واقعا  تغییر کرده بود و ترس عجیبی سراپای ایشان را فرا گرفته بود. هرروز اخباری مبنی بر مسئله دارشدن و یا جدا شدن عدهّ ای شورائی و هوادار گفته میشد و نهایتا مرتبا تکرار میشد که در برابر موج خاتمی گرایی، این فقط مسعود و بانو هستند که تاثیری نپذیرفته و تمام عیار به مقابله برخواسته اند.
بدنبال آن قرار شد که هر چه زودتر و بصورت فشرده چندین  تیم عملیاتی آماده شده و برای بر هم زدن بساط اصلاح طلبی رژیم به داخل کشور اعزام و با عملیات متهوارانه و بویژه با خمپاره زدن به مراکز رژیم، ضربه ای سنگین به آن زده تا دیگر از این اصلاح بازی ها در نیاورد... شاید بین 15 تا 20 تیم عموما دو نفره اعزام شدند... 
از مقدماتی که گفته شد (که البته حاوی نکاتی زیادی بود که هر کدام نیاز به توضیحات مفصل دارد) در گذریم و به اصل جریان بپردازیم:
جدای از اینکه ما هیچ شناختی نسبت به جامعه و مردم نداشتیم و نیازی هم نمی دیدیم که داشته باشیم (چرا که مشی در پیش گرفته شده مبتنی بر معادلات و  زد و بندهای بین المللی بود و نه حرکتی با تکیه بر توده مردم).  در این مورد بخصوص (یعنی انتخاب خاتمی) جوهره تحلیل !؟ ما این بود که رژیم خواسته به این ترتیب رفرمی کند "تا چند صباحی بیشتر به حیات ننگین اش ادامه دهد" " پس باید به هر ترتیبی شده بساط این اصلاح طلبی را بهم بریزیم" یعنی ما تمامی ماجرا را "خیمه شب بازی رژیم" تصور و تحلیل میکردیم و از آنجایی که از قدیم معتقد بودیم باید هر امکان،رفرم و آلترناتیو دیگری را "سوزاند" دست به کار هر اقدامی شدیم.
ما اصلا و ابدا قادر نبودیم که این تحوّل را از دید و بر مبنای تلاش، خواست و فشار مردم ببینیم و اینکه مجموعه فشارهای اجتماعی باعث شده تا حاکمیت تن به چنین رفرمی بدهد، این عقب نشینی مشخص رژیم در برابر مردم و خواسته های آزادیخواهانه آنان بود و از این منظر باید به آن نگریسته شود. به همان دلایلی که فوقا اشاره شد ما بعنوان نیرویی کاملا گسسته از جامعه با چنین مسائلی مطلقا بیگانه بودیم. ( به همین خاطر تنها واکنش شازده به تظاهرات دانشجویی در سال 78 که محصول تحولات اجتماعی این دوران بود، این بود که: اگر پای این دانشجویان به ارتش آزادیبخش برسد باید همه شان را به سینه دیوار گذاشت و پرسید چرا به ارتش آزادی بخش نپیوسته اید).
... شازده فی "البداهه" در آن "شب" تاریخی به این نتیجه رسیده بود که آمدن خاتمی برابر است با اصلاح رژیم و سپس حل و فصل مشکلاتش با آمریکا و اروپا و دیگر جایی برای او در این میدان باقی نمی ماند، لذاست که دیوانه وار خود را به در و دیوار می کوبید تا بقول خودش جلوی این داستان را بگیرد (باز هم عملکرد آن خودخواهی و منفعت طلبی را می توانید ببینید).
 من بعنواند آشنا با انواع تفکرات مذهبی و همچنین آشنا با ویژگیهای جناب رجوی، کاملا برایم عینی و ملموس است که او چگونه این تصمیمات را میگیرد(از 30 خرداد گرفته تا انقلاب باصطلاح ایدئولوژیک تا عملیات فروغ جاودان و...): او در خلوت خود کمی پیرامون این موضوعات می اندیشد آنگاه در ذهن خود به پایبندی اش به سرنگونی رژیم تاکید میکند و اینکه چه حق بزرگی از او پایمال شده و اینکه اگر او بقدرت رسیده بود چه بهشتی می آفرید و... و در حین این "بخارات انقلابی" انواع تمایلات قدرت طلبانه و خودخواهیهای حیوانی و سرکش به غلیان می آیند و سپس حاصلضرب آن بخارات و این غلیانات بشکل الهاماتی الهی  متجلی گشته و بعد به خود می قبولاند که در معرض نوعی وحی  و دریافت های بی واسطه قرار گرفته و لذاست که باید بی چون و چرا و بهر قیمتی شده آنرا عملی نماید و این نقطه شروع  فاجعه است... همه دیکتاتورها و خونریزان تاریخ تا وقتی از چنین پشتوانه نظری برخوردار نشوند، غیر ممکن است اینگونه با جان دیگران و منافع یک ملت بازی کنند. همه آدمهای «ایدئولوژیک» اینکار را میکنند. در اینجا حساب و کتاب و بررسی و تحقیق و حق و حقیقت، تقریبا جایی ندارد و عامل تعیین کننده همان "بخارات و غلیانات" است. آنان همانند حیوانات غریزه قوی "حفظ خود" دارند و این غریزه حکم نهایی و همیشگی اش در این راستا می باشد.
مسئولیت نشست های توجیهی درباره "خاتمی زدگی" عموما به خواهران شورای رهبری (همانند همه کارهای دیگر) سپرده شده بود، اما غافل از اینکه  اینجا دیگر میدان فرمان دادن یکطرفه  و داد و بیداد و فحاشّی نیست... به همین خاطر تمامی نشست ها خیلی سریع به بن بست رسید. افراد شرکت کننده در نشست ها بصورتی ساده  احساس میکردند که تناقض بزرگی در کار است و اینکه انجام عملیات مسلحانه در این شرایط نه تنها به نفع مردم نیست که فضا را بیشتر قفل میکند و این کاملا به نفع باند خامنه ای در جهت سرکوب مردم و خواسته های آنان می باشد... در چنین تنگنایی از بحث، "نوک پیکان تکامل"کشف الشهود جدیدی کرد و برای ماستمالی گفته های قبلی، ضمن تحلیلی گفت که: عملیات مسلحانه در حمایت از خاتمی در برابر جناج قدرتمند رژیم است و خاتمی باید به این خاطر از ما ممنون باشد و یک "تشکر تاریخی" به ما بدهکار است. (باز همانطور که ملاحظه میکنید همه حرفها و تحلیل ها حول خاتمی و خامنه ای می چرخید و حرفی از پارامتر مردم در کار نبود)  
تعداد معدودی از تیم های اعزامی موفق به شلیک خمپاره شدند که بخاطر مجموعه نارسائیها (که شرح مفصل خود را دارد) و خسارات مردمی، رژیم تبلیغات زیادی براه انداخت. اعدام  لاجوردی و صیاد شیرازی نیز از محصولات این دوره است. تا آنجا که میدانم فقط دو سه تیم موفق به بازگشت شدند و الباقی یا کشته و یا دستگیر شده و بلافاصله به مصاحبه تلویزیونی آورده شدند، جالب است که یکی از این نفرات را در نشریه مجاهد بعنوان شهید قهرمان نام بردند و چه تمجیدها که نکردند... و چند روز بعد، وی سر از مصاحبه تلویزیونی در آورد، همچنین بر طبق قرائنی که دارم شوهر این خانم که ضارب صیاد شیرازی بود را بعلت اینکه می خواست از این تشکیلات جدا شود، دو ماه بعداز تهاجم آمریکا به عراق، کشتند و در گورستان اشرف و تحت عنوان کشته شده تهاجم، دفن کردند. گفتنی در مورد کم و کیف این عملیات و بویژه ویژگی های فردی این تیم های عملیاتی (بقول شازده "کارتن خوابها") زیاد است که موضوع بحث فعلی ما نیست.
خلاصه و چکیده مطلب،  نوع نگاه و عملکرد شازده به تحولات اجتماعی را نشان میدهد. از یک سو بی اعتقادی و حتی در افتادن با هر حرکت اجتماعی و جوشیده از بطن توده ها و خود را در مقابل آن دیدن، و از طرف دیگر دنیای مالیخولیایی این شیفته قدرت ( من بشّدت از بکار بردن واژهایی نظیر"اراده گرایی"  "آوانتوریسم" "سکتاریسم" و ... پرهیز دارم، چرا که همانطور که قبلا توضیح داده ام این واژه ها در کادر یک "مبارزه" معنا و مفهوم دارد و در مورد این جریان مصداقی  ندارد ویژگیهای این جریان را قبلا بر شمرده ام).
....
و حال دوباره رئیس جمهوری "اصلاح طلب" بسر کار آمده و آنطور که از قضایای جاریه بر می آید با سمبه پر زورتری قصد اصلاحات و سازش با "امپریالیستهای جهانخوار" را دارد و "مبارزات آزادیخواهانه مردم ایران" طبق نظریه پردازی های شازده، بسختی در معرض تهدید قرار گرفته... به همین خاطر در ابتدای نوشته از ایشان درخواست کردم که همتّی کرده و آخوند روحانی را نیز سرنگون کند! اگر نه، سرنگونی پیشکش، لااقل همانند نامه نگاری و "موس موس کردن" به حضور مجلس خبرگان و موارد مشابه، نامه ای هم به آخوند روحانی بنویسید تا شاید اینبار"افاقه" نماید!
از آنچه نوشتم می توان دریافت که چقدر این حرفها و این ادعاها پوچ و بی محتواست و ما فقط با چه پارازیت و "انگلی" روبرو هستیم.
حال بگذارید گوشه ای از واقعیات را ورق بزنیم:
ـ این جریان از سال 1361 تا به امروز هیچ تیم عملیاتی در ایران نداشته و ندارد، معدود تیم های اعزام شده تماما از عراق اعزام شدند. نیروهای بر جای مانده در سال 61 (جدای از نفرات دستگیر شده) بسرعت از بین رفتند و هواداران سرخورده نیز با وضعیتی آشفته به کناری نشستند و در تلاش برای سفید سازی خود و دستگیر نشدن بودند. تمامی ادعاها و "نمایشات" این جریان داّل بر داشتن سازمان و تشکیلات رزمنده و....دروغ محض است. ما حتی توان پیدا کردن چند هوادار برای استقرار تیم های عملیاتی اعزامی را هم نداشتیم.
ـ مرحوم علی زرکش در سال 1361 به پاریس آمد و در کنار شازده به صدور اطلاعیه می پرداخت و تا سال 64 تلاش میشد نشان دهند وی در ایران است و تشکیلات رزمنده ای در ایران وجود دارد. (در نوشته ای دیگر خواهم گفت چرا از او با لقب "مرحوم" یاد میکنم).
ـ در آن سالها با هزار دوز و کلک و فشار، و اساسا از طریق تلفن، نفراتی را جور میکردیم تا یک پوستری را در جایی چسبانده و عکسی تبلیغاتی ارسال نمایند. یکبار با خواهر بنام امیر خیزی(خواهر یکی زندانیان زمان شاه  که بعدا توسط رژیم کشته شد) که یک هوادار ساده بود و در ایران از این پوستر چسبانی ها میکرد، صحبت میکردم و او با خجالت تمام میگفت از بس که فشار می آوردند تا کاری انجام دهم مجبور شدم دروغ بگویم و گزارش اشتباه بدهم و...
ـ درسال های 5 ـ 1364 تلاش گسترده ای در پاریس شد تا از طریق "سیم تلفن" تیم های عملیاتی راه بیندازیم که در نتیجه تمامی تیم های اعزامی و خانواده ها و هوادارانی که با آنها تماس گرفته شده بود دستگیر شدند. (این نکات و نمونه ها را من از سر "افشاگری" نمی گویم، منظور کنار زدن این توهمات ضد مردمی و ضد انقلابی است تا نادر افرادی وابسته به این جریان که صاحب وجدان ودردمند جامعه هستند، بدانند در چه فضای دروغینی بسر برده اند و چگونه غرق سراب بوده و حال فکری بکنند).
ـ درسالهای  6 ـ 1365 من یکی از چند فرمانده سیاسی ـ نظامی!! استانهای ایران بودم، تعدادی تیم عملیاتی در کرکوک عراق در "دانشکده" تربیت کردیم که تمامی تیم ها آنهم عمدتا در ورود به ایران (از عراق) ضربه خورده و عمدتا کشته شدند. برای من و ما مهم نبود که چگونه با جان انسانها بازی می کنیم مهم پیش بردن اراده "شیطان" بود، برای ما هر تجربه و خطایی با خون آن جوانان مباح بود و همه اینها برای تثبیت موقعیت شازده در میان صدامیان و قدرتهای بین المللی بود...(به نوشته های قبلی رجوع شود).
ـ تمامی عملیات "ارتش آزادیبخش" از موضع مزدوری صدام بوده است و بس، آنهم در دل یک جنگ "ناعادلانه" که باید با اساس آن در می افتادیم و نه مزدوری یک طرف را با طمع و جیب های گشاد میکردیم. اگر باز ابهامی هست ویدئوهای موجود در یوتیوب در این رابطه را نگاه کنید. ( راجع به هر کدام از این ادعا ها ابهامی دارید، لطفا به نتایج آن نگاه کنید، کل ماجرا را ببینید، در عملکردهای لحظه ای ـ مثلا فلان عملیات یا فلان تلاش ـ متوقف نشوید).
ـ آیا تا بحال اندیشیده اید که اگر بر فرض این "خط مشی" درست بوده چرا هیچ مورد مشابهی در جامعه پیدا نشد، هیچ حمایت مردمی پیدا نکرد و....(مثلا در زمان شاه هر از گاهی یک گروه مسلحانه کار جدیدی سبز میشد).
ـ در سال 77 من "مسئول میز سیاسی ایران در ستاد داخله" بودم (محمود عضدانلوـ برادر "بانو" هم مسئول میز خارجه بود)... رژیم قرار بود انتخاباتی برگزار کند(دقیق یادم نیست که کدام انتخابات بود) ما آمادگی های اولیه را کسب کردیم تا در روز انتخابات در یک ستاد مشترک با سایر قسمت ها، گزارشات واصله از نیروهای داخل کشور را دریافت و جمعبندی کنیم، من بطور خاص مسئول آمارگیری و محاسبات آماری هم بودم. ما 5 ـ 4 نفر را در تهران پیدا کرده بودیم که وضعیت صندوقهای رای گیری را بصورت تلفنی به ما گزارش بدهند...حدود یکساعتی از شروع انتخابات گذشته بود و دو تماس از ایران داشتیم که تعداد نفرات در صف را اعلام کردند... بعد بصورتی غیر مترقبه دیدم که محمد محدثین (ملیجک رجوی) و فضلی و یکی دو خواهر شورای رهبری به اتاق دیگری رفتند، من به خواهر شورای رهبری مسئول ستاد داخله مراجعه کرده و پرسیدم که داستان چیست  و چرا ستاد مشترک پراکنده شدند، در پاسخ گفت که آنها خودشان کار را دنبال  میکنند...من نیز  جلسه را ترک کردم .... اگر اشتباه نکنم از بعد از ظهر آنروز صدور اطلاعیه ها شروع شد و با اعداد و ارقامی که در آن "اتاق" سر هم بندی شده بود حرفهای همیشگی تکرار شد  و مدعیّ میشد که آنها را از خلال صدها کانال خبرگیری و گزارشات گوناگون و...بدست آوده اند...
فکر میکنم در سال بعد بود که خبر آمارگیری مربوط به محبوبیت "رئیس جمهور مقاومت" با بیش از 70% محبوبیت در میان ایرانیان پخش شد!!... و این جمله سالهاست که در ذهنم می چرخد که "چرا رژیم سرنگون نشد".
ـ یکی دوسال بعد از جریان فوق در همان ستاد داخله، مسئول پیگیری و کنترل اخبار و وقایع تیم های نظامی بودیم که به مناطق مرزی عراق و ایران برای شناسایی می رفتند.... تیمی در حال رفتن به مناطق مرزی بود و سیستم های ارتباطی براه... در اثر فرامین اشتباه نظامی که خود شازده صادر کرده بود("آتش به فرمان" ـ یعنی در منطقه مرزی که هر آن احتمال درگیری بود باید هر واکنش و آتشی از طرف تیم، با فرمان شازده صورت می گرفت(اگر قدری با مسائل نظامی آشنا باشید عمق چنین فرمان اشتباهی را درک خواهید کرد واگر آشنا به مسائل سیاسی باشید عمق این "توتالیتاریسم" فراگیر را خواهید خواند)ازقضای روزگار  تیم با نیروی نظامی رژیم مواجه شد و تا خواستند تماس گرفته و گزارش وضعیت بدهند و دستورات لازمه را کسب کنند یکی دو نفری کشته و بقیه مجروح شدند  که تا جایی که یادم هست نفرات مجروح نیز در ادامه درگیری کشته شدند.... بلافاصله ستاد خاصی با شرکت شازده و انواع ملیجک ها تشکیل شد و به من و خواهر شورای رهبری که مسئول اینکار بودیم اطلاع داده شد که نیازی به شرکت ما در جلسه نیست اما من با خواهر "ز" که بشدت عصبانی شده بود به سمت محل مزبور رفتیم که متوجه شدیم اجازه نزدیک شدن به احدی را نمیدهند تا مبادا خبر درز پیدا کند و دسته گل شازده بر ملا شود ...بازگشتیم و ساعتی بعد داستانسرائیها درقالب اطلاعیه ها، پیرامون شجاعت و تهور این رزمندگان و اینکه در صحنه چه ها که نکردند و چگونه مزدوران رژیم را مثل برگ خزان به زمین ریختند شروع شد و مدتی بعد یک فیلم شبه مستند هم از آن درست کردند تا روحیه دیگرانی که متوجه قضایا شده بودند را حفظ کنند و ...
 زمانی بدور از یک درک درست و عمیق از حرکتهای اجتماعی و قوانین حاکم بر آن این نمونه ها را پیش خود ردیف کرده و باز میگفتم: "به این خاطر است که رژیم سرنگون نمی شود".
 ـ و دهها مثال و نمونه دیگر می توان ردیف کرد.
ـ و امروز شازده خواب این را می بیند که نیروهای خارجی به ایران حمله کرده و او و پیروان اندک و فرتوتش همانند "نیروی شمال" افعانستان و نیروهای کرد شمال عراق پیشتازان این نیرو باشند و در پناه آنها به حاکمیت برسند. اما غافل از اینکه همه چیز متفاوت است و هر تغییر یا دگرگونی یا سرنگونی اصیلی بدست مردم ایران محققّ خواهد شد و او در این تحول جایی بجز نامی ننگ آلود نخواهد داشت.
"تجربه منفی"
علامت و معیار حیات یک جریان سیاسی در هر جامعه ای، میزان تاثیر گذاری و نقش داشتن در آن است. صرف دارا بودن حیات  فیزیکی  و یا با چوب زیر بغل نیروهای غیبی(صدام، ارتش آمریکا و امروز پولهای حرام) بیانگر زنده بودن واقعی یک جریان سیاسی نیست. حیات سیاسی این جریان در 30 خرداد سال 60 به اتمام رسید، چنین اشتباه بزرگی را هرگز تاریخ نخواهد بخشید و اجازه سر بلند کردن دوباره به آن نخواهد داد.
همه تجربه ها شکل مثبت ندارند، هستند مواردی که بشکلی منفی درسی به جامعه و مردم میدهند و گاه آنچنان بوی تعفن شان بلند است که دیگر کسی آنرا از یاد نمی برد و گرد آن نمی چرخد. تنها خاصیت ما در طی همه این سالها این بوده که با صدایی بلند به مردممان بگوییم "این کارهایی را که ما کردیم شما تکرار نکنید" و جامعه این پیام را بخوبی دریافت کرده، بهمین خاطر است که این جریان و اعمالش در 33 سال گذشته دیگر تکرار نشد و حامی پیدا نکرد.
در دعاهای بزرگان دین یکی هم این دعاست: "خداوندا ما را بازیچه دست قدرتها قرار مده" آنها هم با شرایط مشابهی روبرو بودند و خوب درک کرده بودند که معنای آن چیست و چه نکبت و بیچارگی بدنبال می آورد.
تا آنجا که به جامعه و مردم ایران بر میگردد، آنها حرفشان را زده و این جریان را طرد کرده اند و تنها این حرف ملاک حیات و یا ممات است.... اما از این که بگذریم، می توان پولی در جیب داشت و صبح تا شب در میان لابی های خبیث و با لباسهای رنگارنگ چرخید و "پوز" اپوزیسیون داد و کاسه گدایی حمایت، دوره چرخاند.
نوشتن این یادداشتها برای "سوزاندن" این جریان نیست، آنها دیر زمانی است که "نیستند" مگر حزب توده "هست" مگر "موش" جز در "بخدمت در آمدن دیگران" ارزشی دارد؟ اینها را میگویم که در درجه اول توهمّ دوستان و رفقا ریخته شود، بعد شاید که مشتی هوادار بخود آیند و بیش از این خود را آلوده نکنند، و بعد میگویم تا آنان که با نیتیّ پاک این بنا را پایه ریزی کردند، آسوده بخوابند و در پیشگاه باری تعالی بگویند که "همه" این آلودگی را رضایت ندادند.
دوستی میگفت که این حرفها ارزش بیشتری هم دارند، امیدوارم! اما متاسفانه من نمی فهمم، اما این را آموخته ام که گفتن حقایق کار درستی است، آنکه ریگی در کفش دارد تلاش میکند همه چیز پنهان بماند و از رویارویی گریزان است.
27 مهر 92(19 اکتبر 13)                                                                                
سعید جمالی (هادی افشار)


هیچ نظری موجود نیست: