نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۱ شهریور ۲۹, چهارشنبه

درباره ی مصائب آنا، آگاهی تاریخی، جنبش سبز و چند چیز دیگر!

درباره ی مصائب آنا، آگاهی تاریخی، جنبش سبز و چند چیز دیگر!

سیمین دانشور هم رفت… در فاصله ای که کمتر این وبلاگ را بروز کرده ام، حوادث ریز و درشت، گاهی شیرین و اغلب غم انگیز، کم نبوده اند. اما من ننوشتم و گذاشتم تا آرشیو تاریخی و برگ های غبارگرفته اش همچنان به حال خود باقی بمانند. دیگر علاقه ای به تداوم روال قبلی نداشتم؛ که برگه ای، بریده ی روزنامه ای یا نقل قولی از اعماق تاریخ برکشم و جمعی به ستایش مضمون نهفته در آن سطور برخیزند و جمعی دیگر به نشانه ی استیصال، ترس، خشم یا هر چیز دیگری، با پرخاش، بازگشت اسناد کمتر بازگفته به اعماق تاریخ را خواستار شوند. زمانی که اینجا را برپا می داشتم، جنبش سبز همچنان پیش می رفت، مصمم اما با تردیدهای فراوان و ندانسته های بسیار. پس رجوع به متن تاریخ و برکشیدن تناقض های بنیانی آن و مبارزه با ذات گرایی در خوانش تاریخی ضروری به نظر می رسید. روزگار دلنشینی بود و جوش و خروش سیاسی با اشتیاق به آموختن درباره ی تناقض های تاریخی همراه شده بود. از آنجایی که جنبش سبز را نه جنبش انفلابی، بل جنبش آگاهی بخش و تمایزآفرینی می پنداشتم که مرزهای اسطوره ای سیاست ورزی در ایران را جا به جا خواهد کرد، رجوع به سرمنشا را ضروری می دانستم. آنگونه ای که مکتب فرانکفورتی ها برای فهم آنچه در دوران نازی ها بر سرشان آمده بود به سرمنشا، به لحظه ی گسست و دوران روشنگری بازمی گشتند، من نیز خط مشابهی را دنبال می کردم، رجوع به دورانی فراموش شده که میان آگاهی و زندگی روزمره ی مردم ایران شکافی بنیادین پدید آورده و این شکاف، کلیت سپهر سیاسی را در ایران اسطوره ای ساخته بود. نقد درونی تاریخ با بهره گیری از ابزارهای موجود در خود تاریخ، یگانه راه حلی بود که برای غنای مجدد آگاهی تاریخی در آن شرایط حساس مورد نیاز بود و «مصائب آنا» به سهم خود می کوشید امکان های لازم را فراهم آورد.
اما جنبش سبز آنگونه ای که جمعی می خواستند باقی نماند، و البته چه خوب که باقی نماند (و چه بسا نمی توانست باقی بماند)… جنبش سبز، جنبشی با برد متوسط بود که نقش محوری اش مبنی بر فراخوانی عمومی به شناخت انتقادی و بیان بی واسطه ی شکاف ها، دوپارگی ها و اسطورگی ها را ایفا کرد و اولین حرکت معنادار در تاریخ سیاسی ایران در جهت همسو ساختن کنش سیاسی با درک فزاینده ی عقلانی بود. من جنبش سبز را همین می دانم و این البته دستاورد اندکی نیست؛ اما تقلای بیهوده در جهت مداومت بخشیدن به آن، جنبش سبز را در خطر بدل شدن به آن چیزی قرار می دهد که قرار بود خود نافی آن باشد: «خطر اسطورگی» و هیچ چیز مهیب تر از بدل شدن امر سیاسی به اسطوره نیست… آنگونه که فاشیسم می تواند از دل روشنگری بازنایدیش بیرون آید! آنگونه که سازمانی با تعلقات عمیقا فاشیستی از دل مدعای سیاسی-مبارزاتی رهایی بخش مجاهدین خلق اولیه می تواند سر برآورد و… من با اشتیاق، جنبش سبز را به عنوان جنبشی با آغاز و پایان معلوم و البته نقش تاریخی برسازنده ستایش می کنم، اما اعلان رسمی پایان آن در نزد خودم را ضرورتی می دانم که به سود جنبش سبز نیز خواهد بود. جنبش سبز به عنوان یک پروژه ی سیاسی پایان یافته است، اما اینک به عنوان یک پروژه ی تحلیلی-گفتمانی می تواند دوباره مطرح شود و به عنوان سنجه ای تحلیلی، نقش برسازنده اش را در شرایط یاس آلود کنونی ایفا نماید. شرایطی که یاس آلودگی اش هر آن می تواند دستاوردهای آگاهی بخش و بازاندیشانه ی جنبش سبز را محو سازد. مساله ای که نشانه های آن به وضوح دیده می شود. اصرار بر بقای (ولو اسطوره ای جنبش سبز) و پرهیز از بازآفرینی آن به عنوان پروژه ای تحلیلی-گفتمانی، از سویی میراث گفتمانی آن جنبش را تحلیل خواهد برد، و از سوی دیگر مجالی برای مفصل بندی های بدیل فراهم خواهد آورد که رهاوردشان جز عصبیت، پرخاش جویی، تقدیرگرایی و پناه بردن به جریان ها و اندیشه های منحط اما خوش رنگ و لعاب نخواهد بود.
با این تحلیل، من روند پیشین وبلاگ را دیگر کارآمد نمی دانم. میل به دانستن از شکاف ها و سرمنشاها در فضای یاس آلود کنونی کاستی گرفته و مفصل بندی های بدیل بی رحمانه پیش می تازند و آگاهی تاریخی را نیز صرفاً همچون اهرم سرکوبگری در دست گرفته اند… اینجاست که نه نیازمند آگاهی تاریخی مضاعف، بل نیازمند بازاندیشی درباره ی آگاهی تاریخی موجود هستیم و برای این کار نیز، بریده ی روزنامه و مجله دیگر چندان به کار نمی آید. از این روی، مصائب آنا را نیز به عنوان یک پروژه ی سیاسی خاتمه یافته می دانم، و امیدوارم اگر فرصتی دست داد، از این پس پروژه ی پیشین را پشتوانه ای در جهت پیشبرد روند بازاندیشانه در باب پیامدهای فعلی ارجاعات تاریخی قرار دهم. از این پس خواهم کوشید تلاش های تمامیت خواهانه در جهت مصادره ی تاریخ و سرکوب آگاهی تاریخی با اهرم تاریخ به ظاهر آگاهی بخش را عریان سازم… البته از بریده ی روزنامه ها نیز گهگاهی و با مضامین شخصی تر استفاده خواهد شد.

هیچ نظری موجود نیست: