نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۸۹ مرداد ۱۴, پنجشنبه

بخشی از تاريخ انقلاب مشروطيت ايران


( به مناسبت ١۴ مرداد امسال ( ١٣٨٩
من اگر جسارت کرده و بکنم معذورم، زيرا که ايران وطن من است، اعتبارات من در اين
مملکت است، خدمت من به اسلام در اين محل است، عزت و احترام من بسته به اين دولت
است، می بينم اين مملکت بدست اجانب می افتد و تمام شئونات و اعتبار من می رود، پس تا
نفس دارم در اعتبارات اين مملکت کوشش می کنم و در صورت لزوم جان را در اين راه
خواھم گذارد.
آنچه در کادر بالا آمده بخشی از نامه شجاعانه زنده ياد آيت لله سيد محمد طباطبائی است که به عين الدوله
برای تعجيل در تأسيس عدالتخانه (مجلس) نوشته بود. مناسبت نوشتن اين نامه و عين متن کامل آن برای
علاقمندان به تاريخچه انقلاب مشروطيت در پايان آمده است.
ھيچ ايرانی فراموش نمی کند که وقتی خبرنگاری از خمينی پرسيده بود پس از اينھمه سال دوری از ايران
با خواندن جمله ھای .« ھيچ » اکنون که وارد ايران می شويد چه احساسی دارد و او جواب داده بود
بالا که نشان از علاقه و احترام شادروان سيد محمد طباطبائی به وطن است به اھداف سياسی خمينی که به
نظر می رسد از ھمان روزھای انقلاب ١٣۵٧ چيزی به غير از به نابودی کشاندن ايران نبوده بيش از
پيش پی می بريم. چھره حقيقی و اھداف نھانی دينداران سياسی به ويژه رھبران اسلامی/سياسی در کشور
چھره » ما ھيچگاه در زمان حياتشان و حتا سال ھا پس از آن برملا نشده است. يک نمونه بسيار روشن
است که پس از اينھمه سال، اکنون طی چند دھه اخير برھمگان آشکار « حقيقی سيدجمال الدين اسدآبادی
زير عنوان "اخوان المسلمين و حاميان « چه بايد کرد » می شود. (نگاه کنيد به مقاله ( ٩٨۴ ) در سايت
غربی آنھا". امروزه می دانيم که خمينی، بی شک کم ترين ارزشی برای ايران و مردم ايران قائل نبوده،
بلکه اھداف ديگری را با حيله ای با عنوان نجات ميھن ما از دست استبداد آريامھری و اربابان استعماری
وی تعقيب ميکرده است. بنابراين به احتمال زياد چھره راستين و اھداف خيانتکارانه او ھنوز چنانکه بايد
بر ما آشکار نشده است. حتا می توان به علاقمندبودن او نسبت به اسلام نيز شک داشت، زيرا چھره ای
که او و ھمکاران و ھمدستان مسلمانش از اسلام به نمايش گذاشتند حاصلی به غير از گريز ايرانيان و غير
ايرانيان از اسلام نداشته است!.
،٣٢٠ ،٣١٩ ،٣١٨ ، مطالعه مطلب زير به نقل از کتاب تاريخ مشروطيت ايران، کتاب دوم صفحات ٣١٧
و ٣٢٢ تأليف زنده ياد دکتر مھدی ملک زاده را به مناسبت ١۴ مرداد امسال ( ١٣٨٩ ) به ويژه به آقای
ميرحسين موسوی که وعده بازگشت به دوران سال ھای اول انقلاب زير سلطه مستقيم خمينی را می دھند
توصيه می کنم، تا ملاحظه فرمايند حتا يک رگ از رگ ھای شادروان سيد محمد طباطبائی ھم در تن
خمينی نبود:
محمد حسيبی
چھاردھم مردادماه ١٣٨٩ - امريکا
نقل از يادداشتھای روز ٢٣ محرم ملک المتکلمين در اتحاديه طلاب که تازه
آقا شيخ محمد تشکيل شده بود و بيش از دوھزار نفر طلاب علوم دينيه در
علی تھرانی آن عضويت داشتند، منبر رفت و در حضور ھزارھا نفر،
خطابه بليغی در تحت عنوان وفای به عھد ايراد نمود و گفت
شخص پادشاه مثل محورثابتی است که تمام دستگاه مملکت در گرد او حرکت می کنند
وفقط اعتماد و ايمان مردم به شاه است که اين محورمملکت را ثابت ومحکم نگاه
می دارد وھرگاه اين اعتماد متزلزل شود، ديگرسنگی درروی سنگ قرارنخواھد گرفت
و اوضاع مملکت آشفته و دچار بحران و خرابی خواھد شد و اين اعتقاد وقتی پابرجا و
ثابت خواھد بود که پادشاه قولی را که به ملت خود می دھد و تعھدی را که به عھده
می گيرد اجرا نمايد و دستخط خود را محترم بشمارد.
اينک زمانی است که از انتشار فرمان تأسيس عدالتخانه می گذرد و دولت
کوچکترين قدمی در اين راه بر نداشته است و بيم آن می رود که اگر کار به اين منوال
بگذرد و پادشاه که مورد اعتماد و اطمينان عموم است در قول خود ترديدی پيدا کند
رشته امور پاره وشيرازه کار ازھم بپاشد و ھرج و مرج در کليه امورکشورپديدار گردد
و اصلاح امور به مشکلاتی که فائق آمدن بر آن مشکل است، برخورد و چاره از دست
بيرون برود. و نيز در ھمان روزھا يک شبنامه آتشين ازطرف کميته آزاديخواھان به قلم
سيد محمدرضای مساوات در تھران به اين مضمون منتشر شد.
ای آقايان روحانی که جزمنفعت خود چيزی نمی خواھيد و »
جزدرراه مصالح شخصی خود قدمی برنمی داريد وای مردم
متن شبنامه جاھل که گوش شنوا برای حرفھای حق نداريد، ما در
حضرت عبدالعظيم فرياد کرديم که به دستخط اين شاه و آن
وزير نمی شود اعتماد کرد و جز اغفال ملت و بيرون آوردن ما از تحصن منظوری ندارند
و برای اطمينان اجرای دستخط شاه و قول صدر اعظم گفتيم که بايد آن قولھا و قرارداد
تضمين بشود و شما حرف ما را نپذيرفتيد و گفتيد ممکن نيست يک پادشاھی قول خودش
را زير پابگذارد و امضای خودش را بی اعتبار کند، حال از شما سوآل می کنم که چرا قول
«. و قرارداد انجام نشد و به دستخط شاھانه ترتيب اثر داده نشد
ھرشب در تھران شبنامه ای منتشر می شد و تأسيس عدالتخانه را می خواستند و از
فساد دستگاه دولت تذکراتی می دادند.
علما ھم در مجالسی که داشتند از بی اعتنائی دولت به وعده ای که داده بود و
تأخير تأسيس عدالتخانه اظھار نگرانی می کردند و به وسايل ممکنه به عين الدوله فشار می
آوردند.
عين الدوله برای اغفال مردم و وقت گذراندن بخلاف تعھدی
تشکيل جلسه در دربار که با سران مليون کرده بود که مجلسی از آنان و جمعی از
رجال دولت برای تھيه نظامنامه عدالتخانه تشکيل بدھد،
مجلسی در دربار تشکيل داد که فقط جمعی از رجال دولت و
درباريان که با خود او ھمفکر بودند، برای مذاکره در اطراف عدالتخانه ای که مورد
توجه و طلب عموم مردم بود، دعوت نمود و پس از انعقاد جلسه چنين گفت: بطوری
که ھمه مسبوق ھستيد اعليحضرت شاه در فرمانی که صادر فرموده اند امر به تأسيس
عدالتخانه فرمودند و منھم بواسطه فشاری که مردم و ملاھا می آورند و ھر روز
به وسايل مختلف تقاضای عدالتخانه می کنند تھيه نظامنامه آن را دستور دادم ولی
از نظر صلاح تا حال تأسيس آنرا بطفره گذراندم و اجرای آنرا به تعويق انداختم ولی
مردم دست بر نمی دارند و اجرای امر مبارک شاه را می خواھند. اين است که من برای
تصميم در اين کار از شما دعوت کردم که نظريات خودتان را اظھار کنيد و اگر صلاح
نمی دانيد عدالتخانه تأسيس بشود، بگوييد تا من تا من يکدفعه آب پاکی روی دست آنان
بريزم و از اين سروصداھا که راه انداخته اند، جلوگيری کنم و اگر تأسيس عدالتخانه را
صلاح می دانيد بطور صريح بگوييد، تا اقدام شود.
احتشام السلطنه که صراحت لھجه و سر نترسی داشت و مدتی در فرنگستان زيست
کرده بود و مفتون ترقيات کشورھای متمدن بود و طبع آزادمنش داشت، بدون
واھمه در جواب عين الدوله گفت به عقيده من بايد قولی که شاه داده است محترم
شمرد و دستخط پادشاه را بی اعتبار نکرد و بدون ترديد برای تأسيس عدالتخانه که
در نفع دولت و مملکت است و مردم ھمه خواستار آن ھستند اقدام نمود.
اميربھادر وزير دربار که در استبداد رأی سرسلسله مستبدين بود، جواب داد
صلاح در اين است که از خيال تأسيس عدالتخانه منصرف بشويد و شاه را ھم از اين
خيال منصرف کنيد، زيرا اگر عدالتخانه در ايران درست بشود ديگر چه تفاوتی ميان پسر
پادشاه با يکنفر بقال خواھد بود و ديگر اعتبار و احترامی برای شاھزادگان نمی ماند و
ديگر آنکه اگر عدالتخانه در ايران درست بشو، راه استفاده حکام و مأمورين دولت
بسته می شود وھمه رجال مملکت فقير و پريشانحال خواھند شد و دستگاه مملکت
بکلی از کار می افتد.
احتشام السلطنه با حال عصبانی جواب داد آقای وزير دربار ديگر بس است دخل تا
کی، استفاده تا چند، مردم از دست رفتند و ھمه فقير و بدبخت شدند، ديگر کسی
اختيار جان و مال خودش را ندارد و خوب است به حال رعيت رحم کنيد و مردم و علما
را از شاه مأيوس نکنيد.
حاجب الدوله گفت اگر عدالتخانه تأسيس بشود، سلطنت منقرض خواھد شد
و مقصود يکمشت بی دين فتنه جو ھم ھمين است.
اميربھادر با درشتی به احتشام السلطنه گفت شما که از خانواده قاجاريه ھستيد
نبايد بخواھيد سلطنت منقرض بشود.
احتشام السلطنه جواب داد به خدا اشتباه می کنيد دوام سلطنت بسته به عدالت
و جلب رضايت مردم است و امروز که می شود بوسيله عدالتخانه ميان مردم و دولت يک
اتحاد حقيقی فراھم کرد، چرا مخالفت می کنيد.
اميربھادر رو به عين الدوله کرد و گفت احتشام السلطنه می خواھد اقتدارات دولت
را از ميان ببرد و شاه را کوچک و خفيف کند.
احتشام السلطنه با حال عصبانی گفت آقای اميربھادر من می خواھم پادشاه و
ولينعمت من در مقام امپراطورھای بزرگ دنيا قرار بگيرد و شما می خواھيد او مقام امير
ترکستان را داشته باشد.
اميربھادر گفت من تا جان در بدن دارم نمی گذارم عذالتخانه در ايران تأسيس
شود و از قدرت ولينعمت خودم کاسته شود، شما برويد در مملکت آلمان عدالتخانه
درست کنيد، آقای من نوکری مثل شما نياز ندارد.
ناصرالملک با اينکه يکی از رجال دانشمند و تجددخواه شناخته شده بود،
اظھارات اميربھادر را برخلاف انتظار تصديق کرد و گفت فعلا دست زدن به اينگونه
کارھا صلاح نيست.
عين الدوله که با تشکيل اين جلسه به منظوری که داشت و آن رد کردن تأسيس
عدالتخانه از طرف وزرا و رجال دولت بود، نايل شده بود گفت من اين نظريات را
به عرض شاه می رسانم و بعد ھرطور که امر فرمودند، عمل می کنم و جلسه را بھم زد.
نگارنده تاريخ بيداری ايرانيان که مذاکرات اين جلسه تاريخی را بتفصيل
نگاشته، می نويسد که ناصرالملک با تأسيس عدالتخانه مخالفت کرد و گفت صلاح
نيست و گفته ھای حشام السلطنه را رد کرد.
نگارنده اين تاريخ با اينکه ناصرالملک را يک مرد محافظه کار و فوق العاده
ترسو و محتاط می دانستم و در زمان نيابت سلطنتش کشمکشھا با او کردم و صدماتی
ديدم امروز که دستش از دنيا دور است، انصاف نيست که گفته شود که حقيقتا
ناصرالملک مخالف تأسيس عدالتخانه بوده است و با عدالت که يکی از پايه ھای دين
اسلام است موافق نبوده من تصور می کنم چون ناصرالملک استنباط کرده بود که
عين الدوله و ساير رجال دولت که در آن جلسه حضور داشتند، جداٌ مخالف بودند
بواسطه طبع محتاطی که داشته، از عقيده اکثريت پيروی کرده است؛ ولی اين حقيقت را
ناگفته نمی گذارم در موقعی که کشمکش برای تأسيس حکومت مشروطه ميان مليون
و دولت درايران بود، ناصرالملک بطورصريح با مشروطيت مخالف بود و می گفت چون
مردم جاھل و بيسواد ھستند، مشروطيت برای آنھا مناسب نيست و بھتر است اول
به توسعه معارف بپردازيم و پس از آنکه مردم مستعد برای مشروطيت شدند رژيم را
تغيير بدھيم.
سه روز بعد از اين جلسه برای اينکه احتشام السلطنه در تھران نباشد او را در حقيقت
بسزای حرفھايی که در آن جلسه تاريخی زده بود، تبعيدش کردند.
ملاقات روسای روزبروز فشار مردم، مخصوصا طبقه روشنفکر و آزاديخواه،
روحانی با عين الدوله به روحانيون، مخصوصا به طباطبائی و بھبھانی، برای تأسيس
عدالتخانه زيادتر می شد و با آنھا ملاقات می کردند که از
عين الدوله فريب خورده و در نتيجه مردم را اغفال کرده اند، آقايان ناچار شدند در
مقابل فشار ملت به ملاقات عين الدوله رفته که تکليف را با او يکسره کنند.
پنج نفر از علمای طبقه اول تھران به خانه عين الدوله رفتند و اجرای تعھدی را
که شاه و دولت کرده بودند، با سختی خواستار شدند. طباطبائی برای اينکه عين الدوله
را متقاعد کند به او گفته بود که تأسيس عدالتخانه دکان ما علما را می بندد و به ضرر ما
تمام می شود و بنفع دولت است، چنانچه شما ھميشه شکايت داشتيد که ملاھا در
کارھا دخالت می کنند و نمی گذارند دولت به امور خود برسد حال بايد از خدا بخواھيد
که در دکان ملاھا از راه تأسيس عدالتخانه بسته می شود، سپس آنچه که می دانست و
می توانست در منافع عدالتخانه و نتايج سودمندی که برای دولت و ملت در بر دارد شرح
داد و چنين نتيجه گرفت که اگر صدر اعظم اقدام به اين امر نمايند و تأسيس عدالتخانه را از
خود به يادگار گذارد، ملل دنيا او را يک مرد ملت دوست و عدالت پرور خواھند
خواند، ولی متأسفانه آھن سرد کوبيدن بود و کمترين تأثيری در روح مستبد اين مرد
سرسخت نکرد و عاقبت مجلس با سردی و تلخی بدون نتيجه به پايان رسيد.
فشار مردم به روحانيون روزبروز شدت می يافت و آنھا را
فشار به روحانيون مخالفت با دستگاه استبداد تحريک وتشجيع می کردند و
گاھی ھم آنھا را متھم می نمودند که رشوه گرفته اند و به ساز
عين الدوله می رقصند و مردم را بازی می دھند.
حقيقتا روحانيون در آن زمان موقعيت مشکلی پيدا کرده بودند و در کار خود
حيران و سرگردان بودند، زيرا ازيکطرف مردم مخصوصا آزاديخواھان به آنھا سوء ظن
پيدا کرده بودند و در شبنامه ھا می نوشتند که ھرگاه يک سازش باطنی و در زير
پرده ميان دولتيھا و روحانيون نيست پس چرا بدست آوردن عدالتخانه که به آنھا وعده
صريح داده شده و شاه تعھد کرده، مقاومت و ايستادگی نمی کنند و اگر در
زير اين کاسه نيم کاسه ای نيست، به چه علت ملت را که برای بدست آوردن حق مشروع
خود حاضر و مستعد ھمه گونه جانفشانی است، دعوت به سکوت و بردباری و اجتناب از
تعطيل عمومی و انقلاب می نمايند.
فشار مردم به روحانيون به جائی رسيد که طباطبائی مجبور شد که برای آخرين
دفعه يک نامه شخصی به عين الدوله بنويسد و چون اين نامه از نظر تاريخ مشروطيت
حايز اھميت بسيار است و معرف عقايد آن روحانی آزادمرد می باشد، ما عين آن را در
اينجا نقل می کنيم.
« کو آنھمه راز و عھد و پيمان »
مسلم است از خرابی اين مملکت و استيصال مردم و خطراتی که اين صفحه را احاطه
نموده است خوب مطلعيد و بخوبی می دانيد که اصلاح تمام اينھا منحصر است به تأسيس
مجلس و اتحاد ملت و دولت و رجال دولت با علما، عجب در اين است که مرض را
نشناخته و راه علاج ھم معلوم، اقدام نمی فرماييد.
اين اصلاحات عمّاً قريب واقع خواھد شد وليکن ما می خواھيم به دست شاه
و اتابک خودمان باشد نه به دست روس و انگليس و عثمانی، ما نمی خواھيم در صفحات
تاريخ بنويسند دولت ايران در زمان سلطنت مظفرالدينشاه منقرض شد ايران در
عھد اين پادشاه برباد رفت، خطر نزديک و وقت مضيق وحال ايران، حال مريض مشرف
به موت است و تسامح در علاج اين مريض آيا رواست و به تأخير انداختن آيا سزاوار
است؟ به خدای متعال و به انبيا و اوليا قسم است، به اندک مسامحه و تأخير ايران می
رود. الحمدلله حضرت والا مسلمان و به خلاف سابقين معتقد به شرع و روز جزا ھستيد،
ملاحظه فرماييد اينطور که شد، جوابی برای امير مومنان عليه السلام داريد؛
بفرماييد دولت شيعه منحصر به ايران بود، ايران را چرا به باد داده و دولت شيعه را
منقرض کرديد؟ من اگر جسارت کرده و بکنم معذورم، زيرا که ايران وطن من است،
اعتبارات من در اين مملکت است، خدمت من به اسلام در اين محل است، عزت و
احترام من بسته به اين دولت است، می بينم اين مملکت بدست اجانب می افتد و تمام
شئونات و اعتبار من می رود، پس تا نفس دارم در اعتبارات اين مملکت کوشش
می کنم و در صورت لزوم جان را در اين راه خواھم گذارد.
سيدالشھدا برای شيعيان جان و اولاد خودش را داد، اگر شھادت آن بزرگوار
نبود، از شيعه در عالم اسمی نبود.
سزاوار است ما اين مملکت را به رايگان به چنگ اجانب بيندازيم و يکمشت شيعه را
ذليل و خوار نماييم. امروز بايد اغراض شخصی را کنار گذارد و محض خدا و بقای اين
مذھب جان نثاری کرد و خيال نکرد چرا اين کار به اسم فلان و فلان انجام می گيرد.
وقت تنگ و مطلب مھم است، وقت اين خيالات نيست. من حاضرم در اين راه ازھمه چيز
بگذرم شأن و اعتبار را کنار گذارده انجام اين کار را اگر موقوف شد، در دولت منزل
حضرت والا کفش برداری و دربانی کنم، حاضرم برای ملت و رفع ظلم، حضرت والا را
به خدا و رسول قسم بدھم، بريزند آنچه در دامان است و اين مملکت و مردم را اسير
روس و انگليس و عثمانی نکنيد.
چه شد قرآن، چه شد؟ عھد و پيمان ما برای اين کار يعنی تأسيس مجلس بود والا
مابه الاشتراک نداشتيم.
مختصرا، اقدام به اين کار فرموديد ماھم حاضريم و ھمراھيم، اقدام نفرموديد
يک تنه اقدام خواھم کرد، با انجام مقصود يا مردن، از ھيچ پروا ندارم زيرا اول از جان
گذشتم بعد اقدام نمودم.
از عمر من زياد باقی نمانده و از چيزی محظوظ نمی شوم. پس حظم اقدام به اين
کار و تنھا آمالم انجام اين کار است؛ با جان دادن در اين راه که مايه آمرزش و افتخار
خود و اخلافم است، اينکار را با بلند اسمی از خود در صفحه روزگار باقی می گذارم.
اين کاراگر صورت نگيرد بر ما لعن خواھند کرد، چنانچه به اسلافمان خوب نمی گوييم.
باز عاجزانه التماس می کنم ھرچه زودتر اين کار را انجام دھيد، تأخير اين کار ولو يک
روز ھم باشد اثر سمّ قاتل دارد، فعلا دفع شر عثمانی نمی شود مگر به يمن مجلس و
اتحاد ملت و علما و نتايج حسنه ديگر نه محتاج به بيان است. فعلا بيش از اين
مصدع نمی شوم. والسلام.

هیچ نظری موجود نیست: