نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۳ تیر ۱۵, یکشنبه

شیوه های کنترل و سرکوب جمعی در درون مجاهدین- قسمت سوم جمال عظیمی


شیوه های کنترل و سرکوب جمعی در درون مجاهدین- قسمت سوم
جمال عظیمی



داستان 11 سپتامبر 2001 و حمله تروریستهای القائده به برجهای دوقلو
چهار ماه بود که نشستهای محاکمات در قرارگاه باقر زاده ادامه داشت و همه به ستوه آمده بودند و به دنبال راه نجاتی بودند که از این  جهنم وحشتناک خلاصی یابند. روزی در وسط نشست محاکمه، اعلام کردند که همه به سالن عمومی بروند. با ترس و تعجب که خدایا چه خبر شده که باید چنین با عجله نشست محاکمه را تعطیل کرد، به سالن عمومی رفتیم.
در سالن عمومی و از بدو ورود، می دیدم که حاضرین سوت زنان، با هلهله و کف جشن گرفته و شادی میکنند. دیدیم که واید اسکرینها (پرده های بزرگ تلویزیون) صحنه های عجیب و غریبی را نشان میدهد و هواپیما ها را نشان میداد که به ساختمانهای بلند میخورند و ساختمان ها آتش گرفته و مردم زیادی را نشان میداد که مضطرب و وحشت زده در حال فرار و جیغ کشیدن و... و رزمندگان آزادی(!) هم با دیدن این صحنه ها، شادی و ابراز احساسات میکردند. شایع شده بود که آمریکا سقوط کرده و کار بوش تمام است و القاعده نیویورک را با خاک یکسان کرده و هنوز هم حملات ادامه دارد. این جشن و پایکوبی ادامه داشت و مستمرا صحنه اصابت هواپیماها به برجهای دوقلو ... و مردم هراسان ... و فرو ریختن برجها باز پخش میشد، و از این طرف؛ سوت و کف و ابراز احساسات!
تا اینکه رجوی و بانو با خوشحالی و هیجان وارد شده و سالن یکپارچه شروع به ابراز احساسات کرده و شعار می داد ایران رجوی  رجوی ایران و  مریم مهر تابان میبریمش به تهران و... تا دقایقی سالن را گذاشته بودند روی سرشان و شعارها قطع نمیشد.
بعد از آنکه جمعیت سر جای خود نشست رجوی با خوشحالی و حرارت زیاد به ملت ایران و عراق تبریک گفت و اینکه بالاخره امپریالیسم جهانخوار دارد پاسخ خودش را از خلقها میگیرد....  به طور لحظه به لحظه گزارشات جدید و صحنه های جدید پخش میشد. همه همراه رجوی و بانو صحنه ها را تماشا میکردیم و با هر صحنه ای تشویق و هورای جمعیت به آسمان بلند میشد.
تا اینکه بالاخره رجوی شروع به صحبت کرده و برای امپریالیزم آمریکا و انگلیس خط و نشان می کشید. دادگاه مفصلی برای بوش و بلر تشکیل داد. خودش شده بود قاضی و بوش و بلر هم روی میز محاکمه نشانده بود و خطاب به بوش میگفت: آقای بوش فکر کردی این دنیا صاحب و حساب و کتاب ندارد و با دست باز و وحشیانه مردم بیچاره عراق را بمباران می کنی و از اقیانوس آرام با موشک کروز بغداد را میزنی؟ بلاخره دست انتقام خدا از آستین خلق بیرون آمده و اینطوری نظامت را در هم خواهد پیچید.
خلاصه اینکه دو روز تمام این جلسه محاکمه امپریالیزم آمریکا و انگلیس با شور و حرارت ادامه داشت. در خلال بحثها رو به بانو کرده و میگفت: خواهر مریم اینها که چنین عملیات درخشانی کرده اند که مثل افسران شما انقلاب نکرده اند ولی میتوانند چنین ضربه ای به بزرگترین قدرت نظامی و امنیتی  جهان بزنند، اگر افسران انقلاب کرده شما بخواهند و اراده کنند، چه طوفانی میتوانند برپا کنند؟ بانو هم میگفت البته که اگر بچه های انقلاب کرده ما بخواهند، این عملیاتها که برایشان بسیار اِشل پایین است و بسا عملیاتهای بزرگتر از این را می توانند انجام بدهند. مثل همیشه باد در غبغب انداخته و غرق در اوهام و توهمات پوشالی خود شده بود. (بر اساس تئوری همیشگی فرصت طلبانه خود، «تغاری بشکند ماستی بریزد جهان گردد به کام کاسه لیسان»، که همیشه خودش تکرار میکرد.)
رجوی میگفت که گویا تقدیر بر این است که مثل داستان تکامل و خلقت، که از دل آن، آن انفجار بزرگ (بیگ بنگ) سر برآورد و این جهان و هستی نظم و نظام گرفت، تقدیر آن است که تکامل هم با مریم و با انقلاب مریم ورق جدید و نوینی خورده و در پهنه گیتی به منصه ظهور رسیده و بشریت به فرازی بالا بلندتراز رهایی و تکامل دست پیدا بکند.
طی دو روز آنقدر گنده گویی کرد و عربده کشید و برای تمام دنیا خط و نشان کشید که سقف سالن هم تحمل این گنده گوئی های ایشان را نداشت. امروز می فهمم که هر نیرویی که متکی به مردم خودش نباشد و آنچه که خود ندارد را از بیگانه تمنا کند و از طرفی حرس و آز قدرت و حاکمیت در او بالاترین هدف و ارزش  باشد، سرنوشتی جز این نخواهد داشت که برای رسیدن به آرزوها و حسرت به دلی هایش دست به هر کار و هر خیانت و وطن فروشی خواهد زد.
معروف است رجوی در یکی از ملاقات هائی که با صدام حسین متحد استراتژیک خود داشته، گفته بود که امیدوارم همان طور که جناب طارق عزیز دستم را گرفت و از پاریس به بغداد آورد، فریق ماهر(سرلشکر ماهر الرشید، رئیس ستاد اطلاعات ارتش عراق) هم دست مرا گرفته و به تهران ببرد.
در ضمن در و دیوار همه سالنها و محلهای نشستهای عمومی را از عکسهای تروریستها و وصیت نامه محمد عطا، رهبر تروریستهای القائده پر کرده بودند. در وصیت نامه محمد عطا، آمده بود که هرگز نگذارید زنها بر سر قبر من بیایند. او همه را برای اینکه شیطان و هوا و هوسهای دنیایی مقهورشان نکند، به دعا خواندن مستمر و دوری از زنان توصیه کرده بود. که البته طرح دوری از زنان، بی ارتباط با داستان انقلاب ایدئولوژیک از طرف سازمان هم نبود.
روز سوم که برای نشست با رجوی به محل نشست رفتیم، با کمال تعجب دیدیم که به جای جشن و پایکوبی دو روز قبل، سکوتی مرگ آور به سالن نشست حاکم است و از هیچکس صدایی در نمی آید و همه ساکت و نگران نشسته اند و همه تلویزیونها و واید اسکرینها هم خاموش است. تا رجوی و بانو تشریف بیاورند، این سکوت معنی دار همراه با دلهره و نگرانی، در چهره همه پدیدار بود.
رجوی و بانو در حالی وارد سالن شدند که ظاهرا خیلی ناراحت و گرفته و دمق بودند. رجوی شروع به صحبت کرد و در کمال ناباوری و تعجب همگان و در تناقضی آشکار و  180 درجه ای نسبت به موضع و حرفهای دیروزش مبنی بر محاکمه بوش و بِلر و غرب، این بار شروع کرد به مذمت اسامه بن لادن و محاکمه او و القاعده! این بار می گفت: آقای بن لادن، اگر شما قصد انقلاب کردن داشتید چرا در کشور خودتان (عربستان سعودی) شروع نکردید و رفتید به آمریکا و چرا در نیویورک این کار را کردید؟
جمعیت داشت شاخ در می آورد و اینکه بالاخره ما باید کدام حرف و موضع شما را باور کنیم؟
به خود می گفتم، دادگاه دیروز و محاکمه بوش و بِلر و اینکه قرار بود بعد از حمله القاعده به ساختمان های دو قلو در نیویورک، امپریالیزم جهان خوار فرو پاشیده، همه به جهنم، حرفها و ادعاها و گنده گوییهای دیروز را هم نشنیده و ندیده می گیریم، چرا که سالیان است که به این گنده گوییها و وعده وعیدها عادت کرده ایم، اما بالاخره در این وسط تکلیف خواهر مریم و انقلابش چه میشود؟ آخر قرار بود با انقلاب مریم، هستی و آفرینش ورق جدیدی بخورد!
واضح است در چنین شرایطی کسی هم جرات نمی کرد حرفی بزند، مگر آنکه کسی کله اش بوی قورمه سبزی بدهد و یا دیوانه باشد که چنین ریسکی بکند، چرا که همان جا ترتیبش داده می شد.
با شنیدن حرف های جدید رجوی، همه در سکوت خفقان آوری فرو رفته بودند. شاید و احتمالا مثل من، با افکار پریشان خود به دهها فکر دیگر و یا به مصیبت ادامه نشستهای غسل هفتگی و مصیبتهای پایان ناپذیر بعدی فکر می کردند و در آینده تاریک و مبهم خود غوطه ور بودند.
بعد از آن روز، همه عکسهای تروریستها و وصیتنامه ها را از در و دیوار و.. جمع کردند و روز بعد هم نشست محاکمه بن لادن و... ادامه داشت. همه پریشان و ناراحت بوده و حوصله حرف زدن با یکدیگر را هم نداشتند. اوضاع بد جوری بحرانی بود و علت چرخش موضع 180 درجه ای رهبر را نمیدانستند تا اینکه چند روز بعد دو باره خودش نشست عمومی گذاشته و با عصبانیت و در حالی که به شدت به هم ریخته بود، گفت که ادهم طیبی فرار کرده و از دستمان در رفته و نتوانسته ایم این خائن را دستگیر کنیم. در بین صحبتهایش در حالی که به شدت عصبانی بود، تا لبه سن جلو آمده و چوب دستی خود را میچرخاند و دندانهایش را به هم فشار میداد و میگفت ادهم خبیثی و تکرار میکرد ادهم خبیثی خائن و...
دیگر برایمان معلوم شد که چرا بعد از دو روز جشن و پایکوبی و شیرینی خوردن و...، یک مرتبه صحنه عوض شد و به جای جشن و پایکوبی، صحنه به عزاداری تبدیل شد.
داستان آقای ادهم طیبی هم چنین بود که، ایشان در سیمای مقاومت فیلمبردار بود و همه صحنه های محاکمات بوش و خط و نشان کشیدنهای رجوی را هم ضبط کرده بود. او روز بعد از سخنرانی رجوی با یکی از بچه های بلوچ، ظاهرا برای ماموریت و انجام کاری از باقرزاده به بغداد و یا کرکوک میروند و ایشان هم که از قبل طرح و برنامه داشته، در فرصت مناسب با برداشتن نوارها، در مسیر ماموریت، آن برادر بلوچ را گول زده، او را به دنبال خرید چیزی (ظاهرا) می فرستد و خودش با لندکروز فرار و نمیدانم چگونه خود را گم و گور میکند و سی  دی ها از ایران سر در آورده و ظاهرا سپس به دست آمریکاییها هم رسیده بود.
چندی بعد و درست چند روز پس از سقوط صدام حسین، دیکتاتور عراق، جناب رجوی شتابان نیروهای ویژه خود را برای سرسپاری به خدمت صاحبخانه جدید (آمریکاییها) فرستاد تا ضمن قول همکاری همه جانبه با نیروهای ائتلاف، این بار سرنگونی رژیم را از مجرمان و جنایتکارانی که خودش در جریان حمله 11 سپتامبر محاکمه و به نابودی و فروپاشی محکوم کرده بود، طلب نماید. شروع داستانی که با خلع سلاح و به اسارت رفتن همه نیروهای سازمان و قراردان تمام تشکیلات در اختیار و برای جاسوسی امریکاییها انجامید و تتمه نیروهای باقی مانده را هم دم تیغ آدمخواران مالکی و آخوندها گذاشت و خود و بانو و دارو دسته ی باند تبهکار خود را از مهلکه به در برد.
بعدها که ما در تیف (کمپ امریکاییها در خروجی قررگاه اشرف )بودیم، افسران آمریکایی در جلسات عمومی خطاب به جدا شده ها میگفتند که شما در جریان 11 سپتامبر جشن گرفته و شیرینی پخش کرده اید. بچه ها هم به آنها میگفتند که دستور رهبر بود و دو روز بعد هم عزا گرفتیم و سوال می کردیم شما که از این موضوع خبر دارید، چرا الان با تمام قوا از اینها حمایت میکنید و به اینها باور دارید؟ اینها (سازمان) سر شما هم کلاه گذاشته و اطلاعات دروغ میدهند و...

رحمت و عطوفت انقلاب ایدئولوژیک شامل حال حیوانات باغ وحش هم میشود
ابعاد انقلاب مریم در زمینه جداسازی جنس مؤنث و مذکر تنها به حیطه افراد اسیر در مناسبات مجاهدین ختم نمی شود. فاجعه، دامنگیر حیوانات باغوحش هم شد و منجر به قتل عام و آوارگی و از بین رفتن همه حیوانات زبان بسته باغ وحشها گردید.
باور کردنش مشکل است، نه؟ ولی واقعیت دارد. صبر کنید تا برایتان توضیح بدهم.
برای ایجاد تنوع و تفریح و مشغول کردن تعدادی از افراد و ایجاد کار، در هر محور، قرار شد که در کنار و نزدیکی سالن غذا خوری هر قرارگاه یک باغ وحش کوچکی درست کنند تا رزمندگان، لحظاتی از فراغت خود را به دیدن حیوانات باغ وحش رفته و لذت ببرند.
قبل از ورود به داستان باغ وحش، لازم است که مقداری در مورد انقلاب ایدئولوژیک و نشستهای روزانه عملیات جاری و غسل هفتگی، توضیح بدهم تا برای کسانی که در جریان نیستند، به اصطلاح توی باغ بیایند.
رجوی کودتای تشکیلاتی خود در سازمان برای کنار زدن رقیبان احتمالی و سرکوب هرگونه اعتراض و مخالفت نسبت به شکست فاجعه بار جنگ چریک شهری و فرار خیانت کارانه اش به خارج از ایران و به دم تیغ سپردن و به کشتن دادن هزاران نیروی انقلابی و مبارز و مجاهد و به گِل نشاندن کشتی خط و استراتژی اش در داخل و غلط از آب درآمدن تمامی تحلیلهایش مبنی بر سقوط رژیم در طی 6 ماه و..... را، با محمل و بهانه انقلاب ایدئولوژیک درونی سازمان مجاهدین با تبلیغات گسترده و سرسام آوری به خورد مردم و اعضاء و هواداران خود داد تا پایه های دیکتاتوری تشکیلاتی خود را تثبیت و رهبری بلامنازع خود را در سازمان تضمین و اهداف شوم فرقه گرایانه خود را در سازمان پیش ببرد. تا در پوشش آن، همه فجایع به بار آورده را توجیه و از پاسخگویی به مردم فرارکند. او به محض رسیدن به ساحل امن و امان اروپا، دست به ازدواجهای پی در پی زد. سومین ازدواج او با مریم عضدانلو، همسر دوست و همرزرم دیرنه اش، مهدی ابریشمچی محمل به اصطلاح "انقلاب ایدئولوژیک" شد تا او بتواند از این طریق سر همه را گرم کرده و میخ خودش را در تشکیلات محکم تر بکوبد.
برای پیاده کردن کودتای خود در سازمان، طی مراحل مختلفی به اسم بندهای انقلاب، اهداف خود را شروع نمود که استارت آن با بند <الف> یعنی طلاق و ازدواج (طلاق مریم از مهدی و ازدواج با مسعود) زده شد. هر کدام از این بندها مدتهای طولانی در طی نشستهای شبانه روزی در تمام سطوح سازمان، مطرح و جا انداخته شد. هر بندی مستلزم توضیحات مفصلی است که در حوصله این بحث نیست و من به صورت محوری و تیتر وار به دو تا از آنها اشاره می کنم.
بند دوم بند <ب>، به معنی در حریمِ رهبر بودن تمام زنان مجاهد و طلاق دادن همه کسانی که متاهل هستند و دادن حلقه های ازدواج همسران به رهبری و جدا شدن همه خانواده ها از هم و حرام بودن زن و شوهرها به یکدیگر و فکر نکردن به گذشته بود. در صورت هرگونه لغزشی در این زمینه، راه حلِ پاک کردن خود و یگانه شدن با رهبری و انقلاب، نوشتن گزارش در آن مورد بود. کسانی که مجرد بودند هم میبایستی هر آنکس را که در ذهن خود دارند را طلاق داده و مراحل انقلاب خود را در میان جمع مطرح و پس از تایید مسئول نشست و جمع، گزارش مفصلی در آن باره بنویسند.
پس از طلاق دادن زنها و شوهرهای واقعی و مجازی، قرار بود صفوف مجاهدین هر روز «پاک و طیب و طاهر» شده و همه زنان و مردان، با انرژی صد برابر امر انقلاب را پیش برده و کار و مسئولیت بیشتری را تقبل و سرنگونی رژیم را هر چه زودتر محقق نموده و دیگر به عیالهای سابق فکر نکنند.
اما، پس از طلاقهای اجباری و جدا شدن و فروپاشی خانواده ها، انبوه گزارشهای تناقضات و لغزشها و جنگ و دعواها و پشیمان شدنها و بریدنها از سازمان و اعلام رفتن به بیرون و.. شروع شد. از طرفی مجرد ها که نیمچه امیدی به تشکیل خانواده در کنار مبارزه را در دل داشتند، همه امیدها را بر باد رفته دیده و اگر مقداری انگیزه جنگیدن و مبارزه را هم داشتند از دست داده و ریزش در این طیف از نفرات هم شروع شد. در عالم واقعیت، صحنه برخلاف میل و انتظار معماران انقلاب ایدئولوژیک رقم می خورد.
سیل گزارشات تناقضات، لپر زدن ذهن و خیال ها، مخصوصا متاهل ها که در صورت فکر کردن به عیالهای سابق، انگاری «استفراغهای خشک شده خود را دوباره میخورند»، بالا گرفته بود. بسیاری از این افراد برای تسکین و ارضاء خود و فرار از خوردن دوباره استفراغ خشک شده، شروع به گزارش فکر کردن به زنهای دیگر که درجائی دیده و هوس و خیالی که به ذهنشان زده بود، می نمودند. بیشتر وقت و انرژی افراد صرفِ فکر کردن و پر کردن جای خالی عیالهای خود در ذهن شده و راندمانها نه تنها به صد در صد نرسید، بلکه نزدیک صفر رسیده بود.
بنابر این، کشتی طوفان زده را چاره ای دیگر باید. اینگونه بود که ناخدا در فکر شد تا فیلی دیگر هوا کند. به همین منظور بندی دیگر و قرص مسکن دیگری به اسم بند <ج> مطرح شد. مطابق آن، همه زنان عالم در حریم رهبر عقیدتی یعنی مسعود رجوی قرار گرفته اند و هیچکس حق نداشت به هیچ زنی در هر کجا که باشد نگاه کرده و یا فکری به ذهنش خطور کند. اگر هر کس دچار این لغزش و خطا بشود به مثابه این است که به ناموس رهبر خیانت کرده و انقلابش سوراخ و خدشه دار شده است.
بعد از این بند، قرار بود تا دربِ اذهانِ افراد نسبت به موضوع جنس مخالف گل گرفته شود و انرژیها برای سرنگونی آزاد گردد.
در عمل اما، اوضاع هر روز بدتر و بدتر شده و برای کنترل و سرکوب افراد برنامه نشستهای سرکوبگرانه و  تفتیش عقاید و توهین و تحقیر و.. عملیات جاری روزانه را پیش کشیدند و هر روز بایستی که همه افراد پس از اتمام کارهای روزانه و یا بعد از شام، در میان جمع، در نشستهای یکانی و یا قرارگاهی فاکتهای کم کاری و یا هر موردی در رابطه با انقلاب ایدئولوژیک و سازمان و فاکتهای لغزش فردی و فکر کردن به جنس مخالف را نوشته و در میان جمع خوانده و خود را رسوا کرده تا با رهبری و انقلاب یگانه شود. بیشتر از این نمیتوانم در این مورد توضیح بدهم چرا که خیلی طولانی خواهد شد و در حوصله این بحث نیست.
فکر میکنم که با این توضیحات الان میتوانم در مورد علت نیست و نابود یا کشته شدن باغ وحشها توضیح بدهم.
حیوانات باغ وحشها، معمولا شامل خرگوش، مرغ و خروس، غاز و اردک، بز، مرغ عشق، فنچ (پرنده های بسیار کوچک و زیبا)، کبوتر، و... می شد.
این حیوانات زبان بسته و بخت برگشته نمیدانستند که به کجا آورده شده و بایستی که مثل آدمهای نگون بخت قرارگاه اشرف، همه لاجرم انقلاب کرده و طلاق بدهند و دندان طمع روابط  جنسی و زاد و ولد را از ریشه بکنند! در غیر این صورت کشتی انقلاب مریم را سوراخ کرده و سرنگونی به عقب افتاده و تبدیل به «طعمه» شده و طعمه هم از جنس خمینی است، و ترکش آن هم بُریده و مزدور می باشد.
این حیوانات بیچاره بعد از آنکه در محیط جدید احساس امنیت کرده و از نظر مواد غذایی تامین شدند، طبق غریزه طبیعی و نرمال خود شروع به تولد مثل و زاد و ولد نمودند.
رزمندگان محروم از ارتباط با جنس مخالف هم که در اوقات استراحت برای دیدن این حیوانات به محل نگهداری آنها می رفتند برای صرف نهار و یا شام به آنجا می آمدند در اندک زمان کوتاهی که داشتند، به تماشای این حیوانات رفته و دقایقی نگاه کرده و با دیدن «روابط نامشروع و زشت»! خرگوشها و مرغ و خروسها و مرغ  عشقها و.. به فکر فرو رفته و دچار لحظه <جیم> شده و وقتی خود را با آنها مقایسه می کردند، میدند که حتی ارزش و جایگاه حیوانات را هم در این دنیا نداشته و از مینیمیم حق و حقوق طبیعی و مشروع و انسانی، که خدا و طبیعت و قانونمندیهای آفرینش برایشان قائل شده، برخوردار نبوده و محروم میباشند.
به همین دلیل سیل گزارش تناقضات لحظه <جیم> به فرمانده هان بالا گرفته و خواندن فاکتهای لحظات مربوطه در نشستهای عملیات جاری، چنان بالا گرفت که اگر هر کسی هم تا آن موقع به فکرش نزده بود، به سوی باغ وحشها سرازیر می شد تا از دیدن این موهبت الهی و فرصت گرانبها حداکثر استفاده را بکند!
لازم به گفتن است که همین نشستهای عملیات جاری و بعدها غسل هفتگی، خود مروج «فتنه و فساد» و باز شدن اذهان به ابعاد گسترده تری شده و به فضای بی بند و باری جنسی در میان جمع بیشتر دامن زد. چرا که خواندن فاکتها در میان جمع، آنهم در ابعاد و زوایای مختلف، قدرت تخیل و فانتزی را در ذهن دیگران فعال کرده و همین خود باعث باز شدن ذهن افراد و ترویج و «فسق و فجور» میشد. این واژه «فسق و فجور» را من خودم از زبان رجوی شنیده بودم. در نوار ویدئویی که برای افراد برگشته از خارج کشور گذاشته بودند. یک بار من برای پیگیری موردی به دفتر ستاد مرکز رفته بودم، به طور اتقاقی در پشت درب اتاقی که نوار ویدئوئی رجوی را برای آن افراد گذاشته بودند، لحظه ای در پشت درب درنگ نمودم و شنیدم که صدای رجوی میاید و به مخاطبین خود میگفت که خجالت نمیکشید؟ تمام سازمان را «فسق و فجور» فرا گرفته. با شنیدن این جمله از رهبر، شوکه شده و برای همیشه این جمله در ذهن من ثبت شد.

نمونه فاکتهایی که در نشست های دسته جمعی یکانی یا قرارگاهی خوانده میشد (البته با خیلی احتیاط و رعایت بعضی شئونات عمومی و..)
وقتی خرگوشها را دیدم که بچه آورده اند، لحظه داشتم که کاش من هم خرگوش بودم.
وقتی مرغها و خروس را دیدم که خروس سوار مرغ شده بود، لحظه <جیم> داشتم.
وقتی مرغ عشقها را دیدم که با هم بازی میکنند، لحظه <جیم> داشتم.
وقتی کبوترها را دیدم که در داخل لانه با هم بازی میکنند، گفتم خدایا ما از این کبوترها هم کمتریم؟
وقتی گربه ها را دیدم در داخل جوی آب زیر درختان جفتگیری میکنند، لحظه <جیم> داشتم.
وقتی دو تا پشه را دیدم که سوار هم شده اند، لحظه <ج> داشتم.
وقتی قرآن می خواندم و در خیلی موارد به جفت و تک اشاره می کرد، میگفتم که خدا هم <ج> دارد.
وقتی طبیعت را نگاه میکردم که همه چیز با هم جفت هستند، مثل کبوترها- گنجشکها- پرستوها – و گربه ها و.... میگفتم که پس ما چرا نیستیم؟
لازم به گفتن است که برای هر کدام از این فاکتها که هر کس می خواند، فحش و فضیحت و بد بیراه و تف انداختن بود که نثارش می شد و دفتر عملیات جاری و گاها صندلی و.. به طرفش پرتاب می کردند.
معروف بود که علی نور، یکی از اسرای جنگی که فرد بسیار ساده و زحمت کشی بود، یک روز در نشست محمود قائم شهر که به مناسبت ولادت حضرت علی(ع) نشستی برگزار کرده بوده، علی نور بلند شده و از محمود قائم شهر پرسیده بود که برادر محمود، این برادر علی و خواهر فاطمه کی ازدواج کرده اند؟ منظور علی نور، حضرت علی و حضرت فاطمه بود. افراد حاضر در سالن هم به شدت به خنده افتاده و نشست به هم خورده بود. علی نور هم کوتاه نمی آمده تا اینکه محمود قائم شهر سر او داد کشیده و او را سرکوب کرده بود. خلاصه علی نور هم بدین صورت مخالفت و نارضایتی خود از انقلاب ایدئولوژیک را ابراز کرد و کفر و باطل و خلاف شرع بودن انقلاب را مطرح کرده بود.
این نمونه برای تنوع بود چون گزارش طولانی شده بود مطرح کردم و از این نمونه ها بسیار زیاد است.
به صورت منظم و طبق روال معمول، گزارشهای رزمندگان هر یکان جمع بندی شده و به بالا منتقل شده و رهبر متوجه شده بود که عمود خیمه نظام در حال سقوط و کل شعبده بازی انقلاب ایدئولوژیک در معرض خطر قرار گرفته و هرچه زودتر بایستی که چشم فتنه را در آورد. اینطور بود که دستور جمع کردن باغ وحشها و قتل حیوانات خاطی که برخلاق قانون، کشتی انقلاب مریم را سوراخ کرده بودند صادر شد.
نابود سازی حیوانات نیز طی یک عملیات مخفی انجام شده و از رزمندگان پوشیده نگه داشته شد.
از آنجا که این کار را بطور واقعی نمی توانستند بدون مقدمه و سریع انجام دهند، می بایست که مثل همه دسیسه هایشان، از قبل، زمینه سازی و بهانه ای در میان جمع بیاورند و سپس به کار خود مشروعیت بدهند. یادم هست که برای اولین بار مسئول باغ وحش قرارگاه ما، ب-ا در نشست مطرح کرد که مار چند تا از خرگوشها را گزیده است و تعدادی مرده اند. بعد کم کم متوجه شدیم که دیگر به باغ وحش و حیوانات آن رسیدگی نمیشود. در یکان ما مسئولیت کامل رسیدگی به باغ وحش و حیوانات با  ب- ا بود. در حالی که او در گذشته اغلب وقتش در آنجا بود، دیگر برای رسیدگی به حیوانات کمتر به آنجا می رفت.
روزهای بعد دیدیم که درب قفسهای پرنده ها هم باز و پرنده ها در میان گرمای زیاد اشرف به اطراف پراکنده شده اند و از آنجا که توان انطباق با شرایط را نداشتند، هر روز لاشه چند پرنده در اطراف سالن غذا خوری پیدا میشد.
مرغها و خروسها هم گم و گور شدند. یک روز دیدیم که حسین ابریشمچی (کاظم) تعدادی نزدیک به 20عدد مرغ رنگی و خانگی متعلق به باغ وحش قرارگاه خودش را به سالن ما آورده و به نفر صنفی داده و می گوید که سر همه را ببر و بده بچه ها بخورند. بعد متوجه شدیم که مرغ های قرارگاه ما را هم به قرارگاه دیگری داده اند. برای مدتها ما کبوترهای رها شده را در بالای بام و اطراف سالن میدیدیم. بدین صورت آتش انقلاب ایدئولوژیک گریبان حیوانات باغ وحش را هم گرفت و داستان غم انگیز حیوانات نگون بخت هم بدین صورت به پایان رسید و همه باغ وحشها برچیده شدند.

برخی فاکتهای متفرقه در مورد بحثهای انقلاب ایدئولوژیک
- برای ذوب شدن در رهبری بایستی که همه چیز خود را نثار کنید.
- شما با او هویت و شخصیت میگیرید.
- شما همه تان پَر کاه هستید. شما هیچی نیستید، یعنی شما هیچی هستید، شما پشه هستید، شما همه فشنگ انقلاب هستید.
- شما که مجاهدین پیروزی نیستید، مجاهدین پیروزی، آن طرف مرزها هستند.
- جان و مال و خون و نفس شما متعلق به رهبری است. برای همین منظور از همه امضاء خون و نفس میگرفتند.
- حتی خواب شما هم متعلق به رهبری است و باید بیائید و خوابهای خود را برای رهبری بنویسید. در این مورد مهدی ابریشمچی با حرارت و تهاجمی میگفت که بله این مدار بالای حل شدگی در رهبری است و هر کسی بدان نائل نخواهد شد. (راست می گفت! مثل حل شدگی خودش که همسر خود را با یک دختر 18 ساله عوض کرد. او برای «حل شدن در رهبر» همسرش را با لعیا خیابانی، خواهر سردار خیابانی عوض کرد. رجوی می گفت موسی قبل از شهادتش مسئولیت خواهرانش را به من سپرده است.)
و...
سیر انحطاط اخلاقی و سازمانی و .. . را میبینید؟
آنچه که در بالا آمد واقعیت آنچیزی است که رجوی آن را «مبارزه» بر علیه رژیم می نامد. برای سالیان طولانی ما را در دوزخی به نام اشرف سرگرم و درگیر این مسائل کردند. من سعی کردم تنها برخی فاکت ها را به قلم  بکِشم. امیدورام دوستان دیگری هم پیدا شوند که گزارش این وقایع به مردم را تکمیل کنند. شاید برای خیلی ها قبولش سخت باشد و معلوم نیست باید خندید یا گریست؟ اما این کابوسی است که همچنان ادامه دارد...
دهم تیر ماه 1393

هیچ نظری موجود نیست: