نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۳ خرداد ۷, چهارشنبه

جرئت دانستن داشته باشيم شعار عصر روشنگرى تلاشى براى شناخت تاريخ مقدس در تشييع(بخش دوم) اسماعيل وفا يغمائى

جرئت دانستن داشته باشيم
شعار عصر روشنگرى


تلاشى براى شناخت تاريخ مقدس در تشييع(بخش دوم)
اسماعيل وفا يغمائى

ختم نبوت و آغاز راه مستقل شيعه
در گام يا افق نخست ازتاريخ مقدس، اسلام ـ ولاجرم تشيع با ديگر اديان ابراهيمي در بنا و بنيان همسفر است. به بياني ديگرتابلوي آفرينش در يهوديت، مسيحيت و اسلام با تفاوتهائي كم يا بيش درخطوط كلي و رنگ آميزي همسان است و اين تعجب آور نيست زيرا اسلام از نقطه نظر تاريخي ادامه دين هاي پيش از خود است وقرآن نيز به روشني بر اين نكته مهر تاييد مي گذارد. اسلام نه تنها در كليت تاريخي خود ادامه اديان ابراهيمي قبل ار خود است بلكه شمار قابل توجهي از مطالب و مضامين و قوانين اديان قبل از خود را تاييد مي كند.
در بررسي تابلوي آفرينش و پيشينه آن، ما از يهوديت ـ به عنوان كهن ترين ديني كه اسناد آن ــ اگر چه به عقيده مسلمانان در برخي موارد تحريف شده ــ موجود است نمي توانيم فراتر برويم . در مرزي كهن تر از يهوديت ما بناچاراز مسير اديان ابراهيمي و توحيدي قابل دسترس خارج شده و به جغرافيا و تاريخ كهن ترين تمدنهاي بشري و ميتولوژي دولتهاي بابل، اكد و سومر و دورانهاي چند خدائي پا مي گذاريم . تمدن سومردر اين مسير انتهاى راه است و پس از ان بايد در راههاى افسانه ها و اسطوره ها يا واقعياتى كه لباس افسانه و اسطوره پوشيده اند جلو برويم.
درحيطه تمدن و فرهنگ پديد آمده در ناحيه بين النهرين و در كهن ترين اسنادي كه به دست آمده است به برخي از وقايع و حوادث اشاره شده در اديان ابراهيمي، با تفاوت نامها اشاره شده است ، از جمله در لوحه توفان ـ توفان نوح ـ اشاره شده كه:
خدايان كهن « انليل » و« نين هورساك» تصميم به نابودي زمين گرفتند و« اينانا»خدا بانوي مهربان و زيبا كه از نابود شدن مردمان غمگين بود به « زيو سدرا» دستور داد كشتي عظيمي بسازد و نسل انسان و حيوان و گياه را حفظ كند بعد از آماده شدن كشتي بارانها سرازير شدند و جهان در آب غرقه شد و…
اگر « زيو سدرا» را نوح بدانيم مى شود « انليل » و« نين هورساك» را در جايگاه خداى نوح بگذاريم و به اين بيانديشيم كه حكايت توفان نوح كه اديان توحيدى بر آن تاكيد كرده اند سرگذشتى كهن تر از اديان توحيدى دارد وسابقه آن به دوران چند خدائى بر مى گردد و همانند نمايشنامه اى است كه متن آن تغييرى نكرده ولى نام و نشان و مشخصات و تعداد بازيگران ان تغيير يافته است ماجرا بيشتر در روشنائى قرار مى گيرد.
در اين ماجراى كهن گاهى« انليل » و« نين هورساك» توفان را خلق مى كنند و« زيو سدرا» بر كشتى مى نشيند ، گاه نام « زيو سدرا» به « تاگتوك» تبديل مى شود و گاه خداى زنده در تورات و قرآن به « زيو سدرا» ىعصر خود كه نام او« نوح» است دستور ساختن كشتى را مى دهند تا بشريت و تمدنى را كه به فساد و معمولا فساد اخلاق و دچار شده يكسره و چون مشتى سفال بى ارزش در هم بكوبد وانسانهائى را كه خود آفريده وچنان از زيبائى آفريده خود به وجد آمده كه خود به ستايش خود برخاسته و نداى « فتبارك الله احسن الخالقين» برآورده، از خرد و كلان و پير و جوان در امواج سهمگين غرق كند.
به نمونه اى ديگر مى پردازم:
«ويل دورانت» تاريخ نگار برجسته در اثر ارزشمند خود « تاريخ تمدن» جلد اول صفحه 155 اشاره مي كند كه:
در خرابه هاي سومر لوحه اي به دست آمده با اين مضمون « بره جانشين و فديه ي آدمي ست ، و وي بره اي را به جاي جان خود بخشيد…» شباهت محتوي اين لوحه با داستان ابراهيم وتصميم اوبراى بريدن سر اسماعيل و نيزتمثيل شهادت مسيح در انجيل به عنوان بره خداوند شگفت آور است. در همين ماخذ و همين صفحه ويل دورانت اشاره مي كند كه در لوحه ديگري از باقيمانده ميراث سومريان به توفاني عظيم كه جهان را در خود فرو كشيده اشاره شده:
بر اثر افشاي راز جاوداني توفان جهان را فرا گرفت و جولائي بنام «تاگتوك» توانست نجات يابد…
توجه به شباهت متون سومرى و بابلى و آنچه كه در تورات آمده و در قران بر آن تاكيد شده بسىار جالب است. نخست به چند سطر از متن باقيمانده ازروايت باقيمانده از دوران سومريان توجه كنيد
و در همان‏حال توفان پرستشگاه‏ها را از ميان برداشت. پس از هفت‏شب و هفت روز،توفان زمين را روفت
توفان كشتى غول‏آسا را بر روى آب‏هاى ژرف به هر سو پرتاب مى‏كرد; اوتو سر زد و زمين و آسمان را روشن ساخت; زى‏سودرا پنجره‏اى در كشتى عظيم خود گشود; اوتوى قهرمان پرتوش را به درون كشتى افكند. زى‏سودرا شاه، در برابر اوتو سجده كردپادشاه گاوى و گوسفندى قربانى كرد پس از اين سطر تعداى از لوحه ها خرد شده و سى و نه خط از متن از بين رفته است. در چند خط آخر به زي‏سودرا مقام خدايى عنايت مى‏شود. زى‏سودرانخست در برابر آن و انليل سجده مى‏كند. آنان به وى زندگى خدايان و عمر جاويدان‏مى‏بخشند و سپس او را به «ديلمون‏» جايى كه خورشيد برمى‏آيد، مى‏برند. آن و انليل زندگى در زمين و آسمان دميدند و بر اثر ... ايشان ... روى زمين گسترش‏يافتاز زمين گياه روييد. زى‏سودرا پادشاه، در برابر آن و انليل سجده كرد. آن و انليل وى را گرامى داشتند، و زندگى خدايان بدو عنايت كردند، و عمرى جاودان بدو بخشيدند. آن گاه زى‏سودرا پادشاه، كسى كه نسل بشر و گياه را حفظ كرددر گذرگاه، در سرزمين «ديلمون‏»، آن جا كه آفتاب برمى‏دمد، سكونت گزيد.
روايت بابلى توفان نوح برخلاف داستان توفان سومرى ، شكل بابلى آن تاحد بسيارى بسط يافته . داستان توفان در لوحه يازدهم از الواح دوازده گانه داستان معروف گيل گامش آمده است. و اينك خلاصه داستان توفان‏بابلى: بزرگ ايزدان آنو ،انليل، نينورتا و انوگى در شهر شوروپاك، كه در سواحل فرات‏واقع است، گرد هم آمدند و برآن شدند كه زمين را طى توفانى غرقه سازند. اما آآكه‏در آن گردهمايى حضور داشت، به حال انسان دل سوزاند و راز تصميم ‏گيرى ايزدان را به‏كلبه‏اى نئين سپرد. همان گونه كه اآ تصميم گرفته بود، راز مزبور را يكى از ساكنان‏شوروپاك به نام اوتناپيشتيم شنيد: انسان شوروپاك، فرزند اوبارا - توتو ،خانه‏ات را ويران كن; كشتى‏اى بساز. ثروت‏هايت را نجات بده; حيات خويش را بجوىو بذرهاى حيات را در آن انبار كن! اوتناپيشتيم به پند اآ گوش فراداد و بى‏درنگ دست‏به كار شد. كشتى بزرگى ساخت‏كه: «صد و بيست ذراع اضلاع آن، و صد و چهل ذراع ارتفاع آن بود.»
اوتناپيشتيم بعدها سرگذشت‏خود را براى گيلگمش پهلوان چنين نقل كرده است: وقتى از ساختن كشتى، كه محوطه كف آن يك جريب و اندازه هر طرف عرشه آن‏يكصد و بيست ذراع بودوچهارگوشه‏اى ايجاد مى‏كرد، در مدت هفت روز فارغ شدم،در روز هفتم بدنه كشتى را قيراندود ساختم. آن گاه كسان و خاندان خود را به كشتى‏بردم، و نيز طلا و نقره و خزندگان مزرعه و دام و دد صحرا، اعم از وحشى و اهلى، وپيشه‏وران هر صنف را سوار آن كردم. چون زمانى كه شمش ،ايزد خورشيد، مقدر كرده‏بود، با گفتن «غروب، وقتى كه خالق توفان رگبار نيستى نازل مى‏كند، داخل كشتى شو وتخته‏هايش را محكم ببند» به سرعت فرا رسيد، پس من به درون كشتى رفتم و درها رامحكم فروبستم. لحظه موعود نزديك شد. از افق ابرهاى سياهى برخاست و رعدى هولناك در محلى‏كه اداد (34) ،خداوندگار توفان، حكم و «هنيش‏» (36) پيش‏قراولان توفان در حركت‏بودند. سپس خدايان مغاك‏ژرف برآمدند; نرگال (37) موانع آب‏هاى زيرزمينى را برداشت; نينورتا، خداوندگار جنگ،سدها را در هم شكست و هفت داور جهنم «انوناكى‏» (38) مشعل افراشتند و همه‏جا را با نوركبود آن روشن كردند. فرياد سرگشتگى و اندوه وقتى كه خدايان توفان روشنى روز را به‏تاريكى بدل كردند، وقتى كه او سرزمين را چون جامى درهم شكست، به آسمان‏برخاست. (39) يك روز تمام توفان خشمناك به هر سو رفت و آشوب به پا كرد. سيلاب تمام‏سطح جهان را فرا گرفت و آب از قلل كوه‏ها بالاتر رفت و آب جاروى فنا بر روى نوع‏انسان كشيد. هيچ كس به ياد ديگرى نبود و هيچ كس اقت‏سربرداشتن و برآسمان‏نگريستن نداشت. حتى خدايان از سيل به هراس افتادند و به اوج آسمان، به بناى استوار«آنو» گريختند. آنها چون سگ‏ها به لانه‏ها خزيدند و در كنار ديوارها قوز كردند. سپس‏ايشتر (40) ،ملكه خوش‏آواى آسمان، چون زنى در هنگام زايمان فرياد زد: «افسوس كه‏روزگار كهن به خاكستر تبديل شده است، چرا كه اراده‏ام بر شر قرار گرفت. چرا درهمراهى با خدايان به شر حكم راندم؟ جنگ‏ها را مامور نابودى مردمان كردم; اما آيا آنهامردم من نبودند، چون من مايه اعتلاى آنان شدم؟ اينك آنان چون تخم ماهيان در آب‏پراكنده‏اند.» (41) خدايان بزرگ آسمان و دوزخ گريستند و چهره خود را پوشاندند. شش روز و شش شب باد وزيد. با آغاز سپيده روز هفتم توفان از سمت جنوب‏فروكش كرد. درياها ساكن شدند و سيلاب خاموش گشت. من دريچه كشتى را گشوده،به آن درياى بى‏كران نظر افكندم و شيون و زارى آغاز كردم، ولى همه آدميان در گل فرورفته بودند. به عبث در جست و جوى زمين نگريستم، چرا كه در هر سو آب بى‏حاصل‏بود. ليكن چهارده فرسنگ آن‏سوتر كوهى نمايان شد و در آن جا كشتى پهلو گرفت. روى‏كوه نيسير (42) كشتى ثابت ماند. كشتى شش روز روى كوه نيسير ماند و تكان نخورد. با آغازسپيده روز هفتم، من كبوترى را رها كردم و به بيرون فرستادم. آن پرنده پرواز كرد و رفت،اما چون جايى براى نشستن نيافت‏بازگشت. پس پرستويى را پرواز دادم. او نيز به هر سوپريد و چون جايى پيدا نكرد، ناگزير بازگشت. پس بار ديگر كلاغى را آزاد كردم. او فرورفتن آب‏ها را ديد. پس آوازى داد و ديگر بازنگشت. سپس من هر چه داشتم در معرض‏چهار باد گذاشتم و بر فراز قله كوه قربانى گذرانيدم و شراب مقدس نوشيدم. (43) درادامه داستان مى‏خوانيم وقتى خدايان بوى مطبوع قربانى را استشمام مى‏كنند،همچون مگسان برگرد آن حلقه مى‏زنند. آن گاه ايشتر فرا مى‏رسد. گردنبند لاجوردى‏خويش را بلند كرده، به آن سوگند ياد مى‏كند كه هرگز اين رخداد را به فراموشنسپارد.ايشتر انليل را به خاطر اين كه باعث نابودى قوم او شده است‏سرزنش مى‏كند. آن گاه‏انليل بر سر قربانيان مى‏رسد و از اين كه كسى توانسته از نابودى در امان بماند، بسيارخشمگين مى‏شود، نينورتا اآ را به خاطر افشاى راز خدايان مورد عتاب قرار مى‏دهد، و اآانليل را دوستانه سرزنش مى‏كند و با وى چنين مى‏گويد: اى خردمندترين خدايان، انليل دلاور، چگونه توانستى اين‏سان بى‏رحمانه سيل به‏راه اندازى؟ گناه را برگردن گناهكار بگذار، تجاوز را بر گردن متجاوز. به هنگام زياده‏روى قدرى تنبيهش كن، او را زياد آزار مده كه خواهد مرد.شايد اگر شيرى بشر را بدراند، كه بهتر از سيل. شايد اگر گرگى نوع بشر را بدراند، كه بهتر از سيل. شايد اگر خشك‏سالى جهان را نابود كند،بهتر از سيل است. ليكن من نبودم كه راز خدايان را آشكار كردم، مرد خردمند آن را در رؤيايى آموخت.اينك تدبير كن كه با او چه بايد كرد؟ سپس انليل به كشتى درآمد و براى تبرك پيشانى من و همسرم را لمس كرد و گفت:«در روزگاران گذشته اوتناپيشتيم مردى روحانى بود. از اين پس او و همسرش دردوردست، در دهانه رودها خواهند زيست.» بدين سان بود كه خدايان مرا برگزيدند ودر اين‏جا گذاشتند تا در دوردست، در سرچشمه رودهازندگى كنم. وحال به روايت توفان نوح در تورات را باز مى خوانيم. در تورات در سفر پيدايش از باب ششم تا نهم چنين آمده است: چون آدميان در روى زمين شروع به تزايد كردند و از آنها دخترانى متولد شدند،پسران خدا ديدند كه دختران انسان چه زيبا هستند و از آنها براى خود همسرانى‏اختيار كردند. پس يهوه گفت: «روح من ديگر نبايد براى هميشه در انسان باقى بماند،زيرا كه او نيز از گوشت است، ليكن عمر او صد و بيست‏سال خواهد بود.» در آن ايام‏مردان تنومند در زمين بودند و بعد از هنگامى كه پسران خدا به دختران آدميان‏درآمدند و آنها از ايشان اولاد زاييدند، ايشان جبارانى بودند كه در زمان سلف مردان‏نامور شدند. يهوه ديد كه شرارت بشر در روى زمين افزايش يافته است و توجه و دل‏او پيوسته به بدى و شر مى‏گرايد. پس يهوه پشيمان شد كه انسان را در روى زمين‏ساخته است و در دل محزون گشت. يهوه گفت: «انسان را كه خلق كرده‏ام از روى‏زمين محو سازم و با او همه حيوانات، خزندگان و پرندگان هوا را; چون كه از خلقت‏آنها پشيمانم.» اما نوح در نظر يهوه التفات يافت. (پيدايش، 6: 1-9). يهوه براى نابود كردن همه مخلوقات زمين به نوح فرمان مى‏دهد كه براى خود يك‏كشتى بسازد كه طول آن سيصد و عرض آن پنجاه و ارتفاعش سى ذراع باشد و درون وبيرونش را قيراندود كند. «زيرا اينك من توفان آب را بر زمين مى‏آورم تا هر جسدى را كه‏روح حيات در آن باشد از زيرآسمان هلاك گردانم و هر چه بر زمين است‏خواهد مرد»(پيدايش، 6:17). يهوه عهد خود را با نوح استوار مى‏سازد و به وى اطمينان مى‏دهد كه‏«تو و پسرانت و زوجه‏ات و ازواج پسرانت‏به كشتى درخواهيد آمد.» آن گاه يهوه از نوح‏مى‏خواهد تا از جميع حيوانات جفتى به كشتى ببرد تا زنده بماند و از هر آذوقه‏اى كه‏خوردنى است ذخيره نمايد. در گزارش ديگرى آمده: «از همه بهايم پاك هفت هفت نر وماده با خود بگير و از بهايم ناپاك دو به دو نر و ماده. و از پرندگان آسمان نيز هفت هفت‏نر و ماده را تا نسلى بر روى تمام زمين نگاه دارى‏» (پيدايش، 7: 2-3).
آن‏گاه يهوه به نوح اعلام مى‏كند كه بعد از هفت روز ديگر، چهل روز و چهل شب‏باران مى‏باراند و جميع موجودات را در زمين از بين مى‏برد. پس آن روز (روز هفدهم ازماه دوم سال ششصدم عمر نوح) فرا رسيد. يهوه بارانى عظيم بر روى زمين جارى كرد وجميع چشمه‏هاى لجه آسمان را باز كرده، چهل روز تمام آب بر زمين فرو ريخت تا همه‏جا را سيل فرا گرفت و قله كوه‏ها نيز در آب فرو رفتند.
و يهوه محو كرد هر موجودى را كه بر روى زمين بود از آدميان و بهايم و حشرات وپرندگان آسمان; و نوح با آنچه همراه وى در كشتى بود فقط باقى ماند. و آب بر زمين‏صد و پنجاه روز غلبه يافت (پيدايش، 7: 23 و 24). عاقبت‏به خواست‏يهوه آب‏ها ساكن گرديد و باران بند آمد و در روز هفدهم از ماه‏هفتم كشتى بر كوه‏هاى ارارات (45) قرار گرفت. بعد از چهل روز نوح دريچه كشتى را بازكرد. ابتدا زاغى را رها كرد; او بيرون رفت و بازگشت. پس كبوترى را رها كرد تا ببيند آياآب از روى زمين كم شده است‏يا نه; اما كبوتر چون مكانى براى نشستن نيافت‏به كشتى‏برگشت. هفت روز ديگر باز كبوتر را رها كرد. در وقت عصر كبوتر بازگشت و در منقاروى برگ زيتون تازه‏اى بود، پس نوح دانست كه سطح آب پايين رفته است. پس هفت روزديگر كبوتر را باز رها كرد و او ديگر برنگشت. عاقبت در روز اول از ماه اول سال ششصدو يكم از عمر نوح زمين خشك شد و نوح و همراهانش به دستور يهوه در روز بيست وهفتم از ماه دوم از كشتى خارج شدند و دوران جديدى براى نشو و نماى موجودات وآدميان در جهان آغاز شد. در اين روز نوح مذبحى براى يهوه برپا كرد و از همه حيوانات‏و پرندگان پاك گرفته، بر مذبح قربانى‏هاى سوختنى تقديم كرد. يهوه بوى خوش بوييد و در دل گفت: «بعد از اين ديگر زمين را به سبب انسان لعنت‏نكنم; زيرا باطن انسان از طفوليت‏با شرارت آميخته است و بار ديگر همه حيوانات‏را هلاك نكنم، چنان كه كردم. مادامى كه جهان باقى است زرع و حصاد و سرما وگرما و زمستان و تابستان و روز و شب موقوف نخواهد شد» (پيدايش، 8: 21 و 22). در پايان اين داستان مى‏خوانيم يهوه با نوح و اولاد او عهد و ميثاق مى‏بندد تا آنها را برروى زمين افزايش دهد و همه موجودات ديگر هراسى از آنان در دل داشته باشند. يهوه‏فرمود كه انسان از همه حيوانات و نباتات مى‏تواند تغذيه كند; فقط از گوشتى كه در آن‏هنوز خون وجود دارد نبايد بخورد. يهوه هرگز توفان ديگرى نخواهد فرستاد و زمين رافاسد و خراب نخواهد كرد. نشان اين ميثاق نيز رنگين‏كمانى است كه يهوه در آسمان‏ارائه مى‏دهد تا هرگاه بر آن مى‏نگرد به ياد اين ميثاق افتد.
رد پاي توفان بزرگ را كه مجموعا در جهان حدود ششصد روايت از آن وجود دارد نه تنها در متون سومري ها وبابلى ها بلكه در اسناد و افسانه هاي كهن آئين هاي ايراني نيز مي بينيم از جمله در افسانه اي زرتشتي‌ـ بنا به روايت «جان وارن» در «زرتشت چه مي گويد» ـ آمده است كه:
… اهورا مزدا دانست كه توفاني بنام «مهر گوشا» جهان را در خود غرق خواهد كرد. پس به جمشيد دستور داد كه باغي بنام «ورا» و در كنار آن طويله اي براي چارپايان بسازد و مردم و انواع موجودات در اين طويله و باغ كه ديوارهايش هزار گام ارتفاع داشت بسر ببرند تا پس از توفان زندگي ادامه يابد

نمونه هاي ديگري نيز وجود دارد از جمله در حكايت تولد سارگن يكي از شاهان دورانهاي كهن در بين النهرين شباهت عجيبي با داستان زاده شدن موسي مي يابيم.
ميتوان در يك نگاه مادي و منطقى و تاريخى به اين نتيجه رسيد از آنجا كه محل نشو و نماي اديان توحيدى وقله اى از آن كه از مه و ابر بيرون آمده و قابل رؤيت است يعنى يهوديت و ريشه هاي تاريخي آن در حول و حوش محل نشو و نماي كهن ترين تمدنهاي بشري بوده است بنياد گذاران ناشناس و هوشمند اين اديان يعنى پيامبران ،از فرهنگ و تمدن و ميتولوژي سومري ها و اقوام قبل، براي پي افكندن آئين خود كمال استفاده را كرده و بعدها اين فرهنگ و تمدن به يهوديت و مسيحيت و اسلام به ميراث رسيده است، و قرنهاست ما با افسانه هاى كهن سومرى و حاصل انديشه كاهنان هوشمند سومرى خود را به آسمان اساطير كهن قلاب كرده ايم و ميتوان مانند يك فرد با اعتقاد مذهبي، والبته نه باتكيه بر اعتبارات تاريخى بلكه با اتكا عاطفى و ايمانى ــ و در حيرت از مرموز بودن اقيانوس بى پايان جهان كه ما بر لبه و ساحل يكى از كوچكترين جزاير بى نام و نشانش يعنى زمين ايستاده ايم ــ ونيز با اتكا به تاريخ مقدس و باور لايه اى ديگر براى جهان و لاجرم شناخت جهان ، گفت كه اين وقايع در آن جغرافياي كهن و در توالي ادوار نبوت در « ديار تاريخي پيامبران» يعني سومر و اكد و بابل كهن و عراق كنوني اتفاق افتاده و اين سومريان بوده اند كه به عنوان ساكنان اين سرزمين و نخستين مخترعان خط و كتابت آنها را بر بالهاي فرهنگ اساطيري خود حفظ كرده اند و به آيندگان منتقل كرده اند. در هر حال و با هر نگاه تابلوي نخست و فصل اول كتاب آفرينش در يهوديت ، مسيحيت و اسلام مشابهت‌هاي فراواني دارد و اختلاف آن قدر نيست كه به اين مشابهت در پا يه هاى اصلى خدشه اي جدي وارد آورد با اىن همه اشاراتى به تفاوتها ضرورى است.

تفاوت روايت هاي يهوديت ،
مسيحيت و اسلام در تابلوي آفرينش
در ماجراي آفرينش در تورات ،يهوه يا يهوه صبايوت خدائي نيرومند ،سختگير وخشن و خارج از انسان و ناظر بر انسانهاست و اگر تورات را خوانده باشيم ديده ايم كه بارها و بارها با اقتدار و با زباني گزنده و نيرومند زبان به شماتت آفريدگان خود ميگشايد و آنها را سرزنش و گاه و بيگاه به سختى مجازات مي كند. بر آنها آتش مى باراند، دستور مى دهد يكديگر را بكشند، گاه پيامبر خود را به خوردن مدفوعش دستور مى دهد ، به جرم اينكه بندگانش از او سير و عدس خواسته اند بر آنها بلا نازل مى كند، در روزگار موسى نخست زادگان و كودكان شهرى را به گناه پدرانشان هلاك مى كند، دختران را به جرم آرايش كردن و خلخال بستن بر پاهايشان كچل مى كند بيمارى هاى مختلف را در ازاى نافرمانى بندگانش شيوع مى دهد و از اين قبيل كارها. او خدائى است كه مثل اكثر خدايان شريعت علاقه غريبى دارد بندگانش را بيازمايد و به همين علت دائم مشغول اختراع انواع بلاها و نزول آنهاست. بايد عهد عتيق را به دقت خواند و شخصيت نيرومند يهوه را با آن قدرت و قهر بى پايان وترسيم و تصوير كرد واگر باور داشته باشيم شخصيت هر مومنى به قواره خداى مورد اعتقادش تراش مى خورد، از همين زاويه به روانشناسى و انسانشناسى مومنان واقعى به يهوه پرداخت.
در روايت هاي يهوديت و مسيحيت ، آدم با انجام گناه اوليه ـ خوردن ميوه ممنوعه ـ سيماي يك گناهكار ازلي را به خود مي گيرد، دچار هبوط و سقوط مي شود و در شكل غلاظ و شداد خود ذات گناهكارو شرير و خبيث انسان را گواهي ميكند.
پيام يهوه در سفر پيدايش گوياي بسياري نكات است:
«پس زمين به خاطر تو ملعون شد و تمام عمرت از آن با رنج خواهي خورد»
در مسيحيت در يك تحول و رفرم و شايد گفت يك انقلاب شگفت اين خداي نيرومند، ناظر و جدا از مخلوق پس از قرنهاي متمادي از رنج و عذاب آفريدگان خود آزرده خاطر مي شود براي جبران گناه آدم جامه ي انساني مي پوشد و به ميان انسانها مي آيد و بر صليب قرباني ميشود تابا نثار خون خود گناه نخستين را از دامان انسان بشويد.
مسيح شباني ست كه جان خود را فداي گوسفندانش مي كند (يوحنا)
و اينك من هر روزه تا انقضاي عالم همراه شما ميباشم ( متي)
، با اين همه و در عمق وجدان مذهبي انسان مسيحي و تفكر حاكم بر كليسا، وزن و سنگيني گناه نخستين فراموش شدني نيست. اين گناه آنقدر سنگين است كه به خاطر شستن آن بايد خون خدا بر زمين ريخته شود و انسان تا ابد وام دار بر زمين ريخته شدن خون خدا باشد . و با نوشيدن و خوردن «نان و شراب» خون خدا و گوشت خدا يعنى آئين «خون خدا خوارى» و «گوشت خدا خوارى» در مراسم مذهبي، حافظه خود را در باره اين وام سنگين و گناه اوليه تقويت كند.
اين اندرونه شريعت رسمى است و من ترديد ندارم همانطور كه در اسلام اصحاب طريقت در مقابل اصحاب شريعت با تلاشى غول آسا به تهذيب و تربيت خداى شريعت پرداخته وموفق به كشف خداى عشق و عطوفت شدند درعرفان يهودى و مسيحى نيز اين تحول رخ داده است كه متاسفانه اطلاعات من ازعرفان مسيحى اندك و از عرفان يهودى هيچ است.
و اما در اسلام ، قرآن با وجود به رسميت شناختن استعداد طغيان در انسان ،بر گناه آدم چون گناهي جاودانه تاكيد نمي كند. در نخستين گزارش از آفرينش آدم در سوره بقره ـ 29 تا 38 ـ خدادر همان آغاز كار و در همان صبح ازل گناه آدم را مي بخشايد.
آنگاه آدم از پروردگارش سخناني فرا گرفت و خداوند از گناه وي در گذشت كه او توبه پذير و مهربان است (بقره)
در تابلوي آفرينشي كه قرآن تصوير ميكند . خدا در همان آغاز كار نه تنها از گناه آدم در مي گذرد.بلكه خلعت جانشيني و خليفگي خود را بر شانه او مي افكند و او را اشرف مخلوقات مي كند و سپس گنج علم خود ، «عقل مقدس و عقل بالفعل» را به او مي سپارد و او را روانه مي كند.در ادبيات و فرهنگ اسلامي به ويژه دنياي شعر عارفانه و متون عرفاني ،آن همه شور وحال و رابطه عاشقانه انسان و خدا و در بسياري از متون ساقي و پير مغان خواندن او،آن همه غزلهاي رقصان مولانا و بي پروائي هاي حافظ و رندي هاي سعدي و… بدون درك اين سر فصل و اينكه انسان چشم و چراغ آفرينش و مطمح نظر جان جهان است قابل فهم نيست. به اين بيت ها از حافظ توجه كنيد:

پدرم روضه رضوان به دو گندم بفروخت
ناخلف باشم اگر من به جوي نفروشم

دارم از لطف ازل جنت فردوس طمع
گر چه درباني ميخانه فراوان كردم

يارب اين قافله را لطف ازل بدرقه باد
كه از او خصم به دام امد و معشوقه به كام

در اينجا حافظ در برابر يهوه و خداي مسيحيت و نيز الله شريعت كه دستور سربريدن و دست و پا قطع كردن و تازيانه زدن مى دهد سخن نمي گويد. او در برابر كسي زبان به اين غزل شورنده و شاد و شوخ و رقصان گشوده كه لطف او را دائم مي داند.در آغار خلقت لطف او را تجربه كرده و هبوط خود را نه هبوطي از سر گناه و فلاكت بلكه هبوطي بر اساس خواست و اراده او و به قول عارفان « سفر روح» مي داند.

من زمسجد به خرابات نه خود افتادم
اينم از عهد ازل حاصل فرجام افتاد

بحث وفحص ها و تفسير و تاويلها از مقوله گناه و عصيان آغازين آدم به عنوان نخستين انسان، كه نخستين پيامبر هم بود ، فارغ از دنياي ملايان و بحث هاي آخوندي، در فرهنگ و ادبيات عارفانه به طور عام فراوانست و از جذابيت ويژه و عمق قابل تاملي برخوردار است. بزرگاني چون برجستگان حكمت ذوقي خراسان سنائي، عطار . مولوي، كساني چون محي الدين عربي، افلاكي . شمس تبريزي، تاج الدين حسين ابن حسن تبريزي، عبدالرحمن ابن احمد جامي و بسياري ديگر سخنها دارند و باريك انديشي ها كرده اند.علاقمندان مي توانند به آثار اين بزرگان مراجعه كرده و يا فشرده اي از آن را در«عرفان و رندي در شعر حافظ»اثر ارزشمند استاد ارجمند آقاى داريوش آشوري بخشهاي اول و دوم مطالعه كنند.
در هر حال پس از فصل نخست تاريخ مقدس ـ كه در آن اديان ابراهيمي و توحيدي همنوائي دارند ـ، در فصل دوم يعني ادوار نبوت، تشيع با ساير شاخه هاي روئيده از اسلام ـ تسنن ـ راهي مشترك را مي سپارد، اما پس از اين فصل، در فصل امامت و ولايت ، تشيع راهي خاص خود و مستقل را در پيش مي گيرد كه او را از ساير شاخه هاي اسلامي متمايز مي كند.


تابلوي سوم (تابلوي امامت) : دور امامت و ولايت
…امام ماه تابان، چراغ فروزان، نور درخشان ،و ستاره ايست راهنما در شدت تاريكيهاو رهگذر شهرها وكويرها و گرداب درياها، امام آب گواراي زمان تشنگي ، رهبر به سوي هدايت و نجات بخش از هلاكت است…
بخشي از سخنان امام هشتم شيعيان در مسجد مرو ،به نقل از اصول كافي جلد اول، كتاب الحجه.

بدون شناختن دورامامت و ولايت و معنا و مفهوم آن، تشيع از حيطه شناخت ما دور خواهد بود.در همين جا بايد تاكيد كنم بدون شناخت دور ولايت ما از مهمترين مقوله اي كه در درون وجدان مردم شيعه ايران قرنها كار كردهاي گوناگوني داشته و هنوز هم دارد بي خبر مى مانيم.
در ميان شاخه هاي مختلف روييده از اسلام چهار مكتب بزرگ اهل سنت ـ حنفي ، حنبلي ، مالكي ، شافعي ـ بر مقوله خلافت و انتخاب جانشينان پيامبر مهر تاييد زده اند، ولي تفكر شيعي پيرامون مقوله ولايت راهي ديگر در پيش گرفت، ومقوله امامت يا ولايت را نيز چون نبوت نه امري اعتباري بلگه امري حقيقي و از جانب خدا دانست.
اسناد مورد اعتقاد و استناد شيعه در مورد امامت و ولايت . در ميان شاخه اصلي و گسترده آن شيعه دوازده امامي ـ اثني عشري ـ و نيز دو شاخه ديگر. شيعه اسماعيلي وفاطمي فراوان و قابل توجه است. در ميان شيعيان به نحوي شگفت مقوله امامت و ولايت با نبوت در هم آميخته وقابل تفكيك نيست.
مقوله امامت در تشيع، تنها مقوله اي عاطفي و اينكه علي ابن ابيطالب نزديكترين يار و ياور و داماد پيامبر اسلام و…بوده است و لاجرم پس از پيامبر خلافت حق او بوده و پس از او حق فرزندان او . نيست و ابعاد گوناگون دارد.
ساده انديشي در اين باره و در جولانگاه باورهاي مذهبي كوچه و بازار به دنبال حقيقت گشتن، مارا به سر منزلي رهنمون خواهد شد كه نگاه شيعي به مقوله امامت و خلافت را پس از پيامبر، نگاهي غير دمكراتيك و سلطنت طلبانه و مبتني بر اصالت خون برآورد كرده و در كلاف ماجرائي عظيم و هزار ساله گم و گيج شده و از شناخت لايه هائي قابل توجه از تاريخ ايران ناتوان بمانيم.
در اين نگاه در بهترين حالت آن ،مي توان چنانكه در برخي تحليل و تفسيرهاي شبه ناسيوناليستي از تاريخ ايران در خارج كشور شايع است امامت و ولايت شيعي را تحت تاثير فرهنگ سلطنت سرنگون شده ساساني به دست اعراب مسلمان، مخالفت با اعراب و تئوري اصالت خون تجزيه و تحليل كرد و آن را هديه اي از طرف ايرانيان سركوب شده به شيعيان مخالف حكومتهاي اموي و عباسي، و علم كردن امامت در مقابل خلافت بر آورد كرد. واقعيت اين نيست و اگر هم بخواهيم در اين وادي جلو برويم به سر منزل امامت و ولايت شيعي و تنفسگاه قدرتمند ايدئولوژيك امامان شيعه ــ حقيقت تشييع در پهنه تاريخ مقدس ــ و نيز خانه علي و شهادتگاه حسين ابن علي راه نخواهيم برد، بلكه در بغداد شاهد بر تخت نشستن عضدالدوله ديلمي شاهنشاه شيعه مذهب ايراني و ساقط شدن خليفه عباسي، و نيز قوام گرفتن حكومت آميخته با مذهب صفوي و بر تخت نشستن شاه اسماعيل و رواج تشيع به ضرب ساطور و تبر قزلباشان و كشتارهاي هزاران نفري سني مذهبان ـ در حيطه واقعيت تشيع و تاريخ عيني و مادي ـ خواهيم شد.
در دنياي واقعيات تاريخي و فرهنگي و بر اساس متون پايه اي شيعي دنياي ولايت و امامت با اين تحليل و تفسيرها فاصله اي بسيار دارد.
در تفكر شيعي و از زاويه فلسفي ، دور ولايت از دور نبوت جدائي ناپذير و صفت ولايت در درون نبوت پنهان و رسول بر مومنان ولايت دارد و واسطه خالق و مخلوق است به قول شيخ محمود شبستري در گلشن راز:

نبوت در كمال خويش صافي ست
ولايت اندر او پيدا نه مخفي ست

فشرده تحقيقات هانري كربن درـ تاريخ فلسفه اسلامي ـ در اين باره قابل تامل است .
به اعتقاد متفكران شيعه ، ولايت ، نبوت ورسالت ـ به ترتيب و از داخل به خارج ـ سه دايره متداخل متحد المركزند. ولايت در حقيقت درون و قلب نبوت و رسالت است ، هر رسولي نبي و ولي هم هست ، هر نبي ولي هم هست ولي هر ولي فقط ولي ست ولي از آنجا كه ولايت قلب نبوت و رسالت، و باطن و معناي آن است در مقامي بالاتر از نبوت و رسالت قرار مي گيرد. به بيان ديگررسالت به معناي قشر است، نبوت به معناي مغز و ولايت به معناي عصاره اين مغز، با اين همه شيعيان دوازده امامي مقام ولي را بالاتر از نبي نميدانند ، آنان اعتقاد دارند در ميان سه خصوصيتي كه در رسول جمع است خصوصيت ولايت او بالاتر است و همين خصوصيت است كه به ولي منتقل شده است.
شيعه دوازده امامي نبي مرسل را بالاتر از ولي ميداند زيرا هر سه صفت در او جمع است و در همين جاست كه به عقيده شيخ حيدر آملي راه شيعيان دوازده امامي از شيعيان اسماعيلي جدا مي شود. اسماعيليان چون صفت ولايت را برتر از نبوت و رسالت مي دانند در نهايت به رجحان دادن ولي بر نبي وباطن به ظاهرراه بردند ولي شيعيان دوازده امامي با ايجاد تعادل ميان ظاهر و باطن راهي ديگر را در پيش گرفتند.
در شيعه پايان دور نبوت به معناي آغاز دور ولايت و بدون ولايت ، نبوت معنا و مفهومي نخواهد داشت. اين مقوله را بنا بر روايت شيعيان در آخرين سفر و سخنراني پيامبر در«حجه الوداع» ماجراي «غدير خم» و در ميان جمعيت انبوهي كه سخنان پيامبر را شنيدندمهر تاييد ميزند. از نبوت و جايگاه نبي و نبوت مطلقه پيش از اين سخن گفته شد. در ساده ترين شكل و فارغ از صدها حديثي كه پايه هاي امامت را از همان زمان حيات پيامبر در اذهان استوار كرده بود ، به باور شيعيان يعني پيروان امامت در مقابل خلافت ،سر پيچي از پيام و خواست پيامبر سر پيچي از خواست و اراده الهي بود.
در تاريخ مقدس و در باورهاي راز آلود شيعيان و عرفان شيعي پيامبر و دوازده امام پس از او از نوري واحد سرشته شده اند، ادامه نور الهي در وجود نبي و ادامه نور نبي را در ولي مي توان دنبال كرد ، در همين جا بايد تاكيد كنم تكيه صرف بر مبارز بودن امامان شيعه، و به زندان و زنجير افتادن آنها و مبارزات زينب عليه يزيد و همكارىهاى فاطمه با على در مبارزات سياسى و اجتماعى در نقطه محورى تفكر شيعى چيزى بر قدر و ارج امامان و معصومين شيعه نمى افزايد و تنها مى تواند زمينه ساز مشروعيت مبارزان شيعه و پر رنگ كننده هويت آنها بشود.

تاكيد بر نكته اى بْسيار مهم
درمحور ومركز فلسفه شيعه فارغ از مبارز بودن امام، چون امامان اول و سوم، و يا زندگى را چون امامان پنجم وششم در حيطه درس و بحث گذراندن ، فارغ از آنكه چون امام على هشت همسر و سى و دو فرزند داشته، و يا چون امام يازدهم يك همسرداشته باشند، امام موجودى مقدس است، از نورى الهى سرشته شده است، لنگر و جانمايه وجود است ومبارز يا مبارز نبودنش نه بر قدر او مى افزايد و نه از ارزش او كم مى كند و اينها چيزهائى است كه ما به دليل نيازهاى خوديا دوران يا شرايطى كه در آن قرار داريم روى آنها تكيه مىكنيم.
درچهارچوب انديشه و اعتقاد يك مسلمان مومن و صميمى پيامبر اسلام محور و مركز كل عالم هستى و خلقت جهان با اتكا بر لولاك لما خلقت الافلاك است.
اين پيام صريح خدا در قرآن راجع به محمد است و تاكيد بر اين دارد كه همانا اگر تو نبودى هستى را ــ با يكصد ميليارد كهكشان و با احتساب و تخمين اينكه هر كهكشان دويست ميليارد ستاره و سياره، يعنى مجموعا ده ميليارد تريليون ستاره و سياره دارد و با تمام عظمتى كه امثال انشتين و ماكس پلانگ و جان ففر بر آن تاكيد مى كنند و با تمام خوشه هاى كهكشانى و جهانهاى بى پايان ناشناس ــ خلق نمى كردم.
ساده انديشى است اگر فكر كنيم كه چنين مومنى با چنين اعتقادى ــ كه تمام اينها به خاطر وجود پيامبر اسلام و نه هيچكس ديگر خلق شده ــ نگاه خود را روى صرفا مبارزات عدالتخواهانه پيغمبر فيكس مى كند و مثلا از ازدواج پيامبر پنجاه و دوساله با عايشه نه ساله ويابا زينب بنت جحش پسر خوانده اش يا كشتار يهوديان بنى قريظه و امثال اينها ، چنانكه بعضى از روشنفكران مذهبى دچار شك و ترديد مى شوند ، دچار تناقض و شك در دين و مذهب اش مى شود.
درذهن يك مومن مسلمان در نقطه اى كه پيامبر و امامان شيعه قرار دارند در مدار عظيم و شگفت انگيز فوق تناقض هيچ تناقضى تاب پايدارى ندارد. اينجا جائى است كه پر و بال تناقضات ــ چنانكه پر وبال جبرئيل در سفر معراج بنا بر روايات مسلمانان ــ در خطر سوختن قرار دارد و هيچ چيزى نمى تواند مقام و موقعيت محمد را زير علامت سئوال ببرد مگر آنكه مجموع اين دستگاه زير علامت سئوال برده شود. قدرت هولناك مذهب را وقتى كه بازيچه دست فقيهان قدرت طلب است تنها در بازيهاى سياسى وفتنه گريهاى دول خارجى نبايد جستجو كرد ، زير بناى نظرى و تئوريك شگفت آنگيز آن را هم بايد بازبينى كرد و به خطر آن هنگامى كه از حيطه معنويات و بحثهاى فلسفى و عرفانى پا بيرون بگذارد و ادعاى زعامت جامعه و جهان را بر اساس دستاوردهاى آسمانى خود داشته باشد بايد انديشيد.
اين اشاره اى به مقام و مرتبت فرا سياسى و فرا مبارزاتى پيامبر اسلام بود. پيامبرى كه جهان بى پايان به خاطر او خلق شده با ترازوى مبارزه و انقلاب و عدالتخواهى نمى تواند وزن شود. براى توزين مقام و موقعيت او بايد وسيله اى جست كه ابتدا از پس توزين حداقل ده ميليارد تريليون ستاره و سياره برآيد.
دنياى امامان و معصومان شيعه و مقام و مرتبت آنان نيز چنين است. امامت مقوله اى صرفا سياسى و مبارزاتى نيست . در دستگاه فلسفى و ارزشى شيعى امام دوم با ماجراى عاشورا وامام ششم با كارهاى تئوريك و زندگى آرام بناچارش هر دو امام اند ، ارج و مقام فاطمه و زينب در دستگاه فكرىحقيقى تشييع ــ و نه تشييع مورد علاقه و مورد قرائت خاص ما ــ زائيده قداست و آسمانى بودن آنها و نه مبارزات آنهاسست.
فاطمه دختر پيامبر اسلام ، فارغ از نفى و اثبات ما اگر هيچ برگ مبارزاتى در كارنامه زندگى اش نداشته باشد همچنان در وجدان معتقدانش فاطمه است، خون پيامبر در رگانش جارى است، مقدس است ، در وجدان شيعيان جايگاهى تغيير ناپذير و جاودانى دارد و به اين دليل با معيارهاى دستگاه ارزشى اسلامى شيعى ونه دستگاه اعتبارات تاريخى و مادىمعمول ،سيده النساء العالمين يعنى سرور زنان عالم در تمام زمانها و تمام مكانها و در ميان تمام نژادها و سمبلهاى تمام مذاهب و فراتر از تمام زنانى است كه حتى در قران بر ارج و موقعيت آنها تاكيد شده است.
در كادر اعتقاد يك مومن مسلمان شيعه او در نقطه اى قرار دارد كه تمام مثبتات در او جمع و تمام غير مثبتات از او به دور است. حال برخى از اين مثبتات در عالم واقع و در برابر چشمان آنسانهاى خاكى به ظهور رسيده و برخى از چشمها پنهان مانده است.
در رابطه با مقدسين و مقدسات اين حكايت خاص شيعه نيست و در هركجاى دنيا به سراغ شخصيتهاى مقدس مورد اعتقاد مردم برويم تقدس آنها را نه ناشى از جنبه هاى مبارزاتى زندگى شان بلكه به دليل اتحاد معنوى آنها با نقطه اصلى وجود يعنى خدا در باورهاى مذهبى مردم است، و راز پايدار ماندن مقام و موقعيت آنها نيز جز اين نيست. در چهار چوب دين و مذهب اتكا صرف بر جنبه هاى مبارزاتى مقدسين، ممكن است براى ما پايه و پيشينه اى سياسى و مبارزاتى درست كند ولى ما راسرانجام به بن بست و به قول معروف به سرودن شعرى مى كشاند كه دست آخر در قافيه اش گير خواهيم كرد.
مثالها را خيلى ساده مى توانيم پيدا كنيم و در مثل مناقشه نيست. در رابطه با مبارزه و رنجهائى كه قديسان مسلمان و مسيحى و... تحمل كردند بسيارى از انسانهاى معمولى فراتر از آن را تحمل كرده اند. شكنجه ها و رنجهاى بسْيارى از قربانيان اردوگاههاى مرگ«آشويتس» و«تريبلينكا» و «بوخنوالد» د و نيز شكنجه شدگان دستگاههاى تفتيش عقايد در اسپانيا و شورشيان استقلال طلب در سر زمينهاى تحت سلطه امپراطورى عثمانى بالاتر از رنجهاى مسيح و قديسان مسيحى و با آنها قابل مقايسه نيست.
كافي ست سرى به يكى از موزه هاى مربوط به شكنجه بزنيد و يا مقدارى در اسناد و مدارك جستجو كنيد . خيلى زود حقايقى را خواهيد دانست كه شكنجه ها و رنجهاى مقدسين در برابر آنها كمرنگ خواهد شد.
در اسپانيا در قرون وسطى در باره بسيارى از متهمان «شكنجه چرخ» اجرا مى شد. يعنى نخست تمام استخوانهاى متهمان با چكشهاى چوبى خرد مى شد و سپس پيكر خرد شده متهمان رادر روى چرخ ارابه اى قرار مى دادند وآنرا بر روى تيرى چوبى نصب مى كردند تا مردم كوچه و بازار چندين روز شاهد جان كندن رنجبار محكوم بشوند. پوست كندن و كباب كردن محكومين از شيوه هاى معمول شكنجه در باره شورشيان و مرتدان بود. در اسپانيا جلادان با چيره دستى، چوب سر تيزى را از مقعد محكومين داخل كرده و طورى آن را ازعضلات ميان شانه ها خارج مى كردند كه محكوم به سادگى نميرد. محكوم را در اين حالت چون درختى در زمين مى كاشتند تا طى چند روز جان بدهد . « گويا» نقاش بزرگ اسپانيائى تابلوهاى تكان دهنده اى در اين باره دارد. قرار دادن محكومين در قفسهاى آهنينى كه درب آن براى هميشه قفل مىشد و آويختن اين قفس از فراز برجها و اندك غذا و آبى به محكوم رساندن تا طى ماههاى متمادى رنج بكشد و جان بدهد از شيوه هاى معمول شكنجه هاى قرون وسطا بود. در دستگاه انگيزيسيون براى زجر كش كردن محكومين باتومى كوتاه را از طريق مقعد محكومين به راست روده او وارد مى كردند . در انتهاى اين باتوم ضامنى وجود داشت كه با فشردن آن چندين تيغه تيز بيرون مى جهيد و از درون راست روده محكوم را پاره مى كرد و موجب مى شد طى مدتى كوتاه يا دراز محكوم با رنج بْسيار جان بدهد. از اين نمونه هاى هولنك فراوان است و تاريخ توحش و جنايت و قساوت و بويژه جنايتها و قساوتهائى كه به بهانه مذهب اعمال شده مرزهاى شگفتى را طى كرده است.
از قرون وسطى به ايران شاه و خمينى باز گرديم. بْسيارى از زندانيان سياسى زندانهائى بْسيار طولانى تر از زندانهاى امامان شيعه و مقدسين و مقدسات ساىر كشورها تحمل كرده اند.
داستان صفر خان را كمتر كسى است كه نداند و ماجراى شمارى از زندانيان مبارز توده اى چون ابوتراب باقر زاده و رضا شلتوكى و امثال آنها كه پس از تحمل يك ربع قرن زندان در دوران شاه، در دوران خمينى به جوخه تير باران سپرده شدند ماجرائى پنهان نيست. رنجهاى بْسيارى از شكنجه شدگان زندانهاى خمينى بسا بالاتر از رنجهاى اسيران كربلاست. اسناد تاريخى به روشنى و فارغ از بزرگنمائى هاى مخصوص منبر، مى گويند پس از كشتارها و قساوتهاى ميدان جنگ، در زمانى نه چندان پس از آن يزيد با تمام شقاوتش در رابطه با اسيران نرمش نشان داد و رفتارى ديگر در پيش گرفت . رفتارى كه با رفتار خمينى و پير وانش قابل مقايسه نيست. رنجهاى بْسيارى از مادران ايرانى در طول حكومت آخوندها در مدارى بالاتر از رنجهاى زينب قرار دارد، ولى هيچكدام از آنها در وجدان مذهبى مردم نمى توانند به جايگاه مسيح و شهيدان كربلا و زينب نزديك شوند زيرا با منطق خاص مذهب، ارزشهاى معصومين ناشى از ذات و ماهيت خاص آنها ونه كارنامه مبارزاتى آنهاست. براى درك اين ماجرا مى توانيم اندكى از كادر دستگاه فكرى مورد علاقه خود دور شويم و به واقعيات اجتماعى و مذهبى در كادر مردم توجه كنيم ، بدون شك حقايق با ما سخن خواهند گفت.
اما از عرصه تاريخ مقدس خارج شويم وبه عرصه تاريخ عيني و مادي باز گرديم.

سكوى سوم سكوئى خاص امامان
شيعه البته امام و ولي را «معصوم» و خلاصه شده در «علي ـ به عنوان ركن اصلي امامت ـ و يازده تن از اخلاف» او دانسته و بدون پرده پوشي تمام آنها را از «نوري واحد و الهي» سرشته مي داند و تمام عواطف خود رانثار آنان مي كند، اما فارغ از دنياي پر راز و رمز يك فرد با اعتقاد شيعه ، با نگاه كسي كه در عرصه عيني تاريخ در كنكاش است نكات جالبي در تشييع نظر ما را جلب خواهد كرد.
اصول توحيد و نبوت و معاد در ميان مسلمانان اختلافي بر نمي انگيزد، آنچه اختلاف بر انگيز است مقوله «عدل» است كه در تشيع دقيقا در جوار«امامت» قرار دارد، در حقيقت با آن آميخته است و به عنوان اصلي از اصول شيعه قابل چشم پوشي و پنهان كردن نيست.
در كشاكش شديد ي كه پس از درگذشت پيامبرو ماجراي شوراي « سقيفه» و انتخاب ابوبكر آغاز شد ، يكدستي مسلماناني كه با وجود پيامبر اختلافات خود را بارز نمي كردند در هم شكست . هر گروه و هر فرد با حجت و دليل خاص خود پا به ميدان گذاشت و در اين ميان تشيع با مقولات عدل و امامت و اعلام پيوند ناگسستني اين دو مقوله با قرآن پا به عرصه تاريخ نهاد و زاده شد. در همين جاست كه بايد دوباره تاكيد كنم كه ايران زادگاه حقيقت تشيع نيست و جائي ست كه واقعيت تشيع در آن به دلائل تاريخي حاكم بر ايران و وضعيت مهاجران شيعه شكل گرفت و تن و توش پيدا كرد.
قرنهاست كه آخوندها بر فراز منبرها از پايمال شدن حق بني هاشم و غصب امامت داد سخن مي دهند ولي هرگز به اين نپرداخته اند كه چرا پس از بر سر كار آمدن بني عباس كه از تبار خوني هاشم بودند مبارزات شيعه شدت گرفت و بنا بر روايتهاي شيعي هشت تن از امامان شيعه در زندانها و پادگانهاي بني عباس جان باختند و يا تحت فشار قرار داشتند. تفكر شيعي با پا فشاري بر امامت و امام عادل و تكيه بر عدل از حيطه برداشتهاى آخوندي خارج شده ودر پهنه تاريخ مادى و واقعى وزني تاريخي به خود مي گيرد.
امامت در زمينه تاريخ عيني شيعه هم نوعي «نگاه فلسفي»به ماجراي حيات و مرگ وهم گونه اي از «نگاه سياسي» به اجتماع و حكومت در رابطه با دوازه امام معصوم شيعه است.
بنا و بنيان شيعه با سر پيچي از خلافت و نفي حكومتي كه كاملا زميني ست ولي ادعاي آسماني بودن دارد شروع مي شود. اندك زماني پس از شروع خلافت و به ويژه در دوران بني عباس عصا و رداي پيامبرـ سمبل الوهيت و آسماني بودن ـ آذين دست و دوش خلفا شد و خلافت كه در عبور از روزگار چهار خليفه نخست، به خلافت اموي پيوند خورده بود پس از سقوط امويان در دوراني طولاني درسلسله عباسي ادامه يافت وپس از زوال عباسيان به دست مغولان در رستاخيز مجدد خود سرانجام به ميراث به خلفاي عثماني رسيد و به استحكام امپراطوري عثماني ياري فراوان رسانيد.
شيعه نيز تمام رازها و نيروهاي مورد باور خود در تاريخ مقدس را به ميدان كشاكش و جدال در پهنه تاريخ عينى آورد و امامان خود به ويژه نخستين امام را به عنوان سرچشمه امر امامت در افقي از الوهيت قرار داد. در دوران شكل گيري شيعه، آسماني بودن خلافت مساله اي بود كه دستگاه خلافت آنرا تبليغ مي كرد. شيعه نيز به طور قوي و عميق بر «حقيقي بودن» و «غير اعتباري بودن» امامت تاكيد كرد و آن را از مجراي خاصي گذرانيد كه ورود به حيطه آن جز براي« دوازده تن مشخص» ممنوع و محال گرديد. ويژگي هاي امامان در متون شيعي در بسياري اوقات بسيار شگفتي آور است، برخي از ويژگي هاي ـ كمتر شگفتي آور ـ امام و امامت بر اساس متون و اسنادقابل دسترس و مورد اعتقاد شيعه و در نظرگاه شيعه دوازده امامي اين هاست:
نور خدا، ركن زمين،حقيقت ملكوتي، آستانه و گذرگاه به سوي خدا، دارندگان حكمت لدني . راهنمايان معاني مكتوم ، اصل حقايق مكتوم ، محل ملاقات و رفت و آمد فرشتگان، كشتي نوح،ضور تجلي و ظهور خدا، آيت و والي خدا، امامت امري آسماني ست، امام در شكل بشري عادي ولي در نهان انساني فرا عادي ست ،امام در ارتباط با خدا ، قيم و مفسر حقيقي قرآن ،محدثون،فقها و غلماي حقيقي، نورهاي قلوب مومنان، گواه خدا ، تنها راهنماي واقعي ، ولي امر و خليفه خدا،اطاعت از امام واجب است، راسخ در علم ،وارث قرآن ،كانون علم و وارث دانش حقيقي و وارث تمام دانشهاي پيامبران، حامل تمام كتابهاي آسماني ، داناي اسامي پنهان و اعظم خدا، شارح حقيقي قرآن و قرآن مجسم است، خلافت در اولاد او موروثي ست، ولي نه در تمام آنها بلكه در دوازده تن مشخص كه آخرين آنهابا غيبت و ظهور خود جامعيت جهان و عدالت را پس از تفرقه و ظلم نويد خواهد داد.
با اين اندك كه نمونه اي از بسيار است و در تمام كتابهاي شيعه قابل دسترس و مورد اعتماد تمام معتقدان به تشيع است ، متوجه مي شويم كه آخوند كه سهل است ،هيچ انسان ديگري هرچند جامع تمام كمالات علمي و اخلاقي و انساني و مبارزاتي روزگار خود باشداذن دخول و اجازه ورود به اين كادر را ندارد، و با ورود به اين حصار و حريم الهي كه مختص دوازده امام معصوم و مورد نظر خدا ست به لعنت خدا دچار خواهد شد و مهر كذاب و غاصب بر پيشاني اش خواهد خورد.برجسته ترين و پاكيزه ترين شيعيان تنها و تنها مي توانند ادعاي پيروي از دوازده امام معصوم شيعه را داشته باشند و هرگز نمي توانند وارد اين حريم بشوند يا ادعا كنند كه به عنوان نايب تام و تمام امامان تمام مسئوليتهاي مربوط به دوازده امام معصوم به آنان سپرده شده است و به اين بهانه اراده معتقدان به تشيع را زاد و توشه قدرت طلبي خود و رسيدن به مسند قدرت اجتماعى و سياسى بكنند .
يك بار ديگر به برخي از مختصات امام و امامت كه در بالا اشاره شده است مراجعه كنيد و يا براي تحقيق بيشتر كتابهاي پايه اي شيعه را ورق بزنيد و به باب هاي حجت و امامت نظر كنيد تا در افتادن به ورطه هاي لعنت و هلاكت و نيز مضحكه و فلاكت را در صورت ورود به حريم امامت ، از نظر شيعه بيشتر ادراك و احساس كنيد. راستي كدام انسان معمولي خاكي ميتواند ادعا كند كه مثلا، نور خدا، دارنده علم لدني ، وارث تمام دانشهاي پيامبران، حامل تمام كتابهاي آسماني و… است . اين تيترها و مختصات در رابطه با امامان براي معتقدانشان شك و شبهه اي بر نمي انگيزد ، اين مختصات دوازده امام شيعه را در افقي فلسفي و عاطفي و مذهبي و فرا مادي قرار داده و جايگاهي پر عظمت و غير قابل تكرار در آنسوي قيل و قال دنياي مادي و سياست و تجارت ،به آنان بخشيده است، اما همين مختصات ميتواند ديگراني بجز حلقه معصومين شيعه را در نهايت و فرجام كار در افق مضحكه قرار دهد. شايد يكي از فلاكتهاي خميني و امثال او اين بود و هست كه متوجه خطرات هولناك پا گذاشتن به اين دايره نبودند و نيستند ،و لاجرم با سوداي نيابت معصومين پا به دايره ممنوع گذاشتند و از طلبه اي و ملائي عادي كه مى توانست به رتق و فتق امور معنوى مردم بپردازد به جنايتكاري خونريز و ناپيدا كرانه استحاله شدند، جاي اريك فروم و امثال او سبز باد كه زنده نيستند تا در پي كشف خطرات هولناك « قدرت» به سرنوشت ملاياني امثال خميني كه به حيطه اقتداري مرموز پا گذاشته اند، بنگرند. اگر اين جايگاه و مختصات آن را درست بشناسيم به روشنى خواهيم ديد كه اختيار از دست كسى كه پا به اين صحنه ممنوع بگذارد بزودى خارج خواهد شد و قانونمندى هاى اين صحنه او را تا پايان كار كه تبديل كردن او به يك ديكتاتور هولناك و غير قابل كنترل است خواهد برد.
سخن آخر در اين زمينه اينكه بايد بار ديگر تاكيد كنم كه، در حيطه تاريخ مقدس و در نگاه فلسفي شيعي ، افق توحيد و مفهوم خدا،ادوار نبوت و مقوله امامت و ولايت به نحو بسيار پيچيده اي در هم آميخته و از هم تفكيك ناپذيرند، اگر اندكي از بحث هاي آخوندي عبور كنيم و به عمق برويم اين حقيقت را به خوبي در متون اصلي و فلسفه شيعه دوازده امامي ملاحظه خواهيم كرد. در يك تصوير و بر يك ستون و پايه واحد فلسفي ما نظاره گر سه سكو هستيم، سكوي نخست جايگاه مفهوم خدا و توحيد است، بر دومين سكو شاهد ادوار نبوت مي شويم و بر سكوي سوم مي توان مفهوم امامت و ولايت را پي گرفت، اين مجموعه قابل تفكيك نيست و با نفي و يا تغيير در هريك از اين سكوها ،تمامي ستون و تمامي مقوله، از ازل توحيد ،تا ابد رستاخيز و معاد ، نفي و ناپديد خواهد شد. اين سه سكو در حيطه تاريخ مقدس و الوهيت و تقدسي مطلق قرار دارند ـ و به دليل همين تقدس مطلق و جاي داشتن در حيطه فرا بشري و الوهيت، عليرغم تمام افت و خيزها و فراز و نشيبهاي تاريخي و مفاسد ايجاد شده توسط مذهب رسمي و دولتي ريشه هايشان در عواطف نيرومند و سالم بر جا مانده است ـ در كنار اين سه سكوي مقدس، سكوي چهارمي كه مكان جلوس ولي فقيه ، آيت الله، ولي امر مسلمين و… باشد وجود ندارد. شايد در همين جا بتوان تفسير و تاويل رواياتي از اين دست كه « آن كس ـ مسلماني ـ كه بميرد و امام زمانش را نشناخته باشد چون مردگان دوران جاهليت از دنيا رفته است» و نيز «خداوند پيامبران و امامان را از نور واحد خود خلق كرد» را در يافت .
اينها و بسياري ديگر از محتوي و درونه تشيع، در دايره جنگ و جدال يك مناقشه بر سر ارث و ميراث و اصالت خون نمي گنجد. دعوا بر سر باغ فدك و قطعه زميني كه از آل علي به غارت رفت وحكاياتي كه ملايان بر سر منبر مستمعين را با آن مي گريانند نيست، اگر تشيع را به عنوان يك دستگاه فكري در نظر بگيريم ، مقوله امامت ديدگاه تاريخي و فلسفي او را باز گو مي كند.
ادامه دارد
جرئت دانستن داشته باشيم!
شعار عصر روشنگرى

هیچ نظری موجود نیست: