نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۲ اردیبهشت ۱۲, پنجشنبه

م.ساقی گفتگو با اسماعیل وفا یغمائی مجموعه بیست و دو گفتگو گفتگوی یازدهم.علت دوام رژیم.دوران کوتاه دکتر بختیار. آرمانها.

م.ساقی گفتگو با اسماعیل وفا یغمائی مجموعه بیست و دو گفتگو گفتگوی یازدهم.علت دوام رژیم.دوران کوتاه دکتر بختیار. آرمانها.


م.ساقی
گفتگو با اسماعیل وفا یغمائی
مجموعه بیست و دو گفتگو
 گفتگوی یازدهم


علت دوام رژیم.دوران کوتاه دکتر بختیار. آرمانها.  
ساقی
از پروسه زوال صحبت شد ولی سی سال است که این رزیم بر سرکار است. دلیل طولانی شدن عمر رژیمی به این خونریزی را چه می دانید؟ ایا علتش مثلا پشتیبانی اقشاری از مردم است؟ ایا اپوزیسیون کم کاری داشته یا حتی درجا زده است یا چیزهای دیگر؟
یغمائی
سئوال درشتی است که سئوالات بسیاری را بیدار می کند.من به عنوان یک ایرانی دور از میهن خود،  و کسی که در کار شعر و سایر کارهایش و اساسا برای این که بداند چرا تمام روزگارش در غربت سپری شده و نیازمند روشنائی سیاسی است بسیار به این مساله فکر می کنم .
بارها فکر کرده ام بعد از سی سال من و ما و اساسا نسل سالهای چهل و پنجاه، هنوز هم نیازمند یک تحلیل و تفسیر درست همه جانبه از شرایط سالهای حول و حوش انقلاب و بعد از آنست تا بتواند بفهمد چه اتفاقاتی افتاد؟ چرا افتاد و چرا شرایط به اینجا کشید و کاروان انقلاب برای دهها هزار نفر و بیشتر از اینها  چرا در این راه سی ساله سیر وسلوک کرده و هنوز هم دارد در افقهائی توفانی و به نظر من نه چندان روشن حرکت می کند. در صحبتهائی که یکی دو سال قبل با هم داشتیم یادم می آید گفتم که نسل ما با تکیه بر چوبدست اعتماد همه چیزش

 را در طبق اخلاص گذاشت و هست و نیستش را تقدیم کرد و سالها راه سپرد، اما در کار سیاسی، اعتماد لازم هست ولی کافی نیست، عشق لازم هست ولی کافی نیست، باید در این راه با چند و چون و نقد و بررسی و شناخت حرکت کرد. باید همه چیز را دانست و اگر می خواهیم کار سیاسی بکنیم و بجنگیم و حتی در این راه جان بدهیم باید جدی بود، چون مساله بر سر جان دادن من و شما نیست بلکه سرنوشت یک ملت و یک میهن مورد نظر است و اگر جانی تقدیم میشود برای نجات یک ملت و میهن است و نه چیز دیگر.
من فکر می کنم، بر اساس تجربه سی ساله وگذر از کوران بسیاری ماجراها،باید نکات بسیاری را توجه کرد، قدرت هولناک این غول مرتجع تاریخی از بند رسته و از بطری رها شده یعنی خمینی و قشر گسترده پیروش را، ساخت و بافت جامعه ایران را و آبشخورهای فراوانی را که این هیولا در جامعه داشت، نحوه برخورد و تفسیر و تحلیل نیروهای سیاسی در فاصله سالهای پنجاه و هفت تاشصت از این هیولا، و برآورد قدرت خود و قدرت این جانور تاریخی، و سرانجامی که سی خرداد سال شصت را رقم زد وهمراه با شروع مبارزه ای مسلحانه و طبعا امواج سرکوب وکشتارهای پایان ناپذیری را که بنا براعلام رسمی  و رادیو تلویزیونی اپوزیسیون از صد و بیست هزار هم گذشته است، کشتارهائی که غیر قابل باور می نمود ولی  انجام شد ، قرار گرفتن اصلی ترین اپوزیسیون پیگیر و گسترده این رژیم  به فرجام در خارج از مرزهای ایران، و نیز روانه شدن سایر گروههای سیاسی منهای چند گروه، به خارج و فاصله افتادن بین نیروهای داخل و خارج و متلاشی کردن تشکلهای سیاسی توسط رزیم در داخل کشور بمدد سرکوب و تروربه طور خاص، ونیز تعمیم فضای سرکوب بوسیله دار و زندان و انواع اقسام گشتها و... چیزهائی که خودتان از من بهتر می دانید کار را به جائی رسانیده که می بینید. شرایط بین المللی و لقمه چرب و نرم ایران برای دولتهائی که وجود حکومت ملاها برایشان یک مائده آسمانی بود و هنوز هم هست و خیلی چیزهای دیگر ماندگاری جمهوری اسلامی را تا بخال باعث شده است. باز هم تکرار می کنم که اگر چه خروارها تفسیر و تحلیل سازمانی و گروهی و حزبی پیش روست و هر کس قبای واقعیت را به قامت خود بریده است اماهنوز جای یک تلاش بزرگ و درست برای شناخت چیزهائی که اشاره شد و خیلی چیزهای دیگراز همان نخستین روزهای پا گرفتن سر و کله جمهوری اسلامی خالی است. باید حامخیالی   را به کناری گذاشت که زمان گذشته است سی سال گذشته است و باز هم می گذرد.با بررسی درست و نقد گذشته است که می توان هم دلیل طولانی شدن عمر رزیم، رزیمی که در شرایط حاضر بسیاری عوامل زوال را در درون خود دارد و براستی در منجلابی از کار کردهای خود فرو رفته دید،  می توان جای مردم را دید،اشتباهات سازمانها و گروههای سیاسی را دید ومشاهده کرد که ایا اپوزیسیون درجا زده است یا نزده است. فکر می کنم بیش از این را بگذاریم برای فرصتی دیگر که این بحث نیازمند فضائی دیگر و بدون تعارف و فرصتی مستقل است.
ساقی
ایا این امکان وجود داشت که این رزیم عمر کوتاهتری داشته باشد و یا نیروئی بتواند در مدت کوتاهتری جانشین این رژیم بشود.
یغمائی
واقعیت این است که این رزیم عمر سی ساله خودش را کرده و بیش از سیصد سال خرابی بار آورده بنابراین  بحث بیمورد است. در اول انقلاب خمینی بود و توده های مردم و یکی دو سه سازمان سیاسی که هیچکدام بدون تعارف امکان آن را نداشتند که جانشین بشوند. اگر هم چنین ادعائی داشته باشند واقعی نیست. نه توانش را داشتند و نه امکانش را و نه تن و توشش را. دو سازمان بزرگ سیاسی مطرح ان دوران فدائی ها و مجاهدین ضرباتی خورده بودند که دو سه سال قبل از سال 57 حضورشان در زندانهای شاه و در دانشگاهها و در میان سیاسیون قابل لمس بود تا بعنوان دو نیروی سیاسی تن و توش دار که بتوانند معادله ای را در سال 57 به هم بزنند. این دو نیرو و سایر نیروها اساسا پس از خروج از زندانهای شاه توانستند بخشهائی از نیروهای جامعه را جذب کنند و تن و توش بیابند. اگر قضایا طور دیگری پیش رفته بود و سالهای پنجاه و هفت تاشصت ادامه پیدا می کرد شاید افق دیگری ، با رشد نیروها و سازمانهای سیاسی در پیش رو قرار می گرفت ولی اینطور نشد. در این میان یک پرانتز وجود دارد و آنهم پرانتز دوران دکتر شاهپور بختیار بود که شاید می توانست افق دیگری را رقم بزند که امکانش سوخت و ایران یکسره در کام فراخ ارتجاع مذهبی فرو رفت.
ساقی
یعنی شما دکتر بختیار ودوران او را اگر ادامه پیدا می کرد مثبت میبینید. اگر مثبت میبینید ان را چطور با آرمانگرائی انقلابی که هنوز هم در کارتان وجود دارد مطابق می کنید.
یغمائی
همین طور است. من هنوز هم همان آدم آرمانگرای دوران جوانی هستم با این تفاوت که حال میدانم سرزمین آرمانها در افقی دور دست قرار دارد و هر چه بدوم نمیتوانم ستاره ها را بچینم.
خاطره ای تعریف کنم. در دوران کودکی هر سال دو سه بار برای رفتن به دشت کویر  یکی دو شب در روستای کوچک «رباط پشت بادام» در حد فاصل طبس و یزد توقف می کردیم تا ماشین پست برسد و روانه شویم.شبها آسمان رباط پشت بادام چنان در زیر بار ستارگان شسته ودرخشان  سنگین میشد و شکم میداد ومی درخشید که مرا که کودکی هشت نه ساله بودم گیج و منگ می کرد.  امواج و خرمنهای درخشان و ریز و درشت ستاره ها چنان در افق قابل رویت بودند که من گاه در تاریکی شب و باد خنک شروع به دویدن میکردم و خیال می کردم چند صد متری که بروم می توانم به ان دریای ستاره ها برسم ولی ستاره ها دور بودند.
 بعدها در سن بیست و یکی دو سالگی همین ماجرای ستاره چینی ولی این بار در عرصه مبارزه سیاسی تکرار شد. یادم نمیرود درسال  53 درشبی بسیار سرد ویخزده و زمستانی در خم کوچه ای بسیار قدیمی و در داخل یکی از اتاقهای خانه آیه الله سالخورده و نامدار مشهد ،مددی الموسوی جمع شدیم . ایه الله مسلمانی مومن و مهربان و با مبارزه مخالف  و از کارهای ما بیخبر بودولی دخترها و پسرهایش اهل مبارزه بودند و یکی از پسرهایش جلیل، بنیادگذار گروه کوچکی شد که من هم عضوی از اعضای ان بودم. آن شب در اتاقی قدیمی و با سقف بلند چوبی که یادگار احتمالا دوران صفویه بود و بر دیوار ان تابلوئی با فرازی از قرآن، الیس الصبح بقریب، آیا صبح نزدیک نیست ،  جمع شدیم و صحبتها کردیم. همه باور داشتیم صبح نزدیک است.
چند نفر بیشتر نبودیم. جلیل مددی دانشجوی رشته فلسفه،، حسن رحیمی بید هندی دانشجوی رشته فرهنگ اسلامی، جواد هاشمی دانشجوی رشته حقوق اسلامی، اصغر دهباری دانشجوی رشته حقوق اسلامی، طه میر صادقی دانشجوی رشته حقوق اسلامی،اصغر فقیهی سرشکی دانشجوی رشته حقوق اسلامی و دانشجوئی به اسم مهدی صالحی دانشجوی دانشکده علوم، مهدی اخوان دانشجوی رشته پزشکی. انگار دیروز بود . ما چند نفر تصمیم گرفتیم مبارزه را برای سرنگونی رزیم و برپائی حکومتی دموکراتیک شروع کنیم. الگویمان هم مجاهدین بودند و افق بسیار روشن و نزدیک می نمود. از آن سال و آن زمستان سی و پنج سال گذشته و بجز صالحی که همانشب گروه را ترک کرد بقیه بجز من و جلیل مددی و اخوان، پس از تحمل زندان و داغ و درفش دوران شاه، به ضرب گلوله و طناب دار و انفجار نارنجک و تخت شکنجه جان باخته اند. اصغر فقیهی را که در دوران شاه پرونده خوبی داشت و مقاوم بود متاسفانه زیر شکنجه در زندانهای خمینی در هم شکتند و سپس به دار کشیدند. از فرزندان ایه الله مددی دو سه نفرشان منجمله هاشم مددی استاد دانشکاه مشهد و دخترش حشمت مددی جان باختند. هاشم تیرباران شد و حشمت تا جائی که در خاطرم هست در سر قراربه ضرب گلوله پاسداران یا انفجار نارنجک جان باخت، یکی از دامادهای ایه الله ، هادی کاملان که زندانی سیاسی دوران شاه و محکوم به حبس ابدبود نیز در همین دوران اماج گلوله قرار گرفت. میبینید قدم به قدم روزگار همه ما در دوران جمهوری اسلامی ا خونین است .
حالا دیگر بحش اصلی زندگی سپری شده است و سر و ریش من سپید شده است وبا این همه فکر می کنم هم افق واقعیت دارد و هم ستارگان ولی تا رسیدن به آنها راهها و نسلها و فصل ها فاصله است. من بیشتر از سالهای نوجوانی اعتقاد دارم انسان حتما به آرمان احتیاج دارد و انسان بی ارمان در خود خلاصه خواهد شد ودچار مشکلات فراوان ،ولی انسان با آرمان هم باید جاده را نیز باور کند و گذرگاهها را و برای حرکت به شناخت و شعور لازم دست یابد.در شرایط کنونی هم من آن آرمان دور دست را که آزادی و دموکراسی است و روزگاری در هیئت یک مجاهد و با تفکری برخاسته از اسلام دنبال می کردم با اندیشه ای دیگر دنبال می کنم در ان دوران من اسلام سیاسی را رهائی بخش می انستم ولی الان دین و مذهب مردم را که نه، ولی اسلام سیاسی حکومتگر را خطرناک می دانم .در ان دوران آرمانگرائی را بدون هیچ قید و شرطی قبول داشتم ولی امروز می دانم آرمانگرائی اگر بر جاده واقعیات حرکت نکند در مبارزات سیاسی و اجتماعی باعث بدترین نوع اختناق فکری و مسبب فرو ریخته شدن سیلابهای خون خواهد شد و نهایتا فاصله را با ارمان واقعی دورتر خواهد کرد.
 با با باور و قبول شرایط مادی حرکت به سوی افق آرمانی است که من صریحا می گویم تفکر حاکم برجمهوری اسلامی بسا عقب مانده تر از سلطنت است و نیز بر این پایه است که فکر می کنم بدون نفی افق آرمانگرائی درست ، آن آرمانگرائی که بر پایه اندیشه ای نوین و رو به اینده پدید امده باشد و نه بر اساس اندیشه ای کهنه و قرون وسطائی، دکتر بختیار ادم مثبتی بود و اگر می ماند بسیاری حوادث خوب اتفاق می افتاد از جمله رشد طبیعی و نسبی نیروهای سیاسی و بسته شدن دست و پای ارتجاع مذهبی ولی متاسفانه بجای درک این مساله در سطح جامعه شاهد شعارهائی بودیم که زائیده ارتجاع بود و از دهانهائی بیرون می آمد که بعدها زیر وزن ارتجاع خرد شدند. دکتر بختیار یک سوسیال دموکرات ایران دوست بود از زمره همان سوسیال دموکراتهائی که در شرایط کنونی  نوع خارجی آن شدیدا مورد احترام و نیاز نیروهای مخالف جمهوری اسلامی در خارج کشور است و در هر مجلس آنها را قدر می نهند و بر صدر می نشانند. دکتر بختیار در شرایط تاریخی بسیار نامساعد چند صباحی تلاش کرد کاری انجام دهد ولی در زیر امواج سیاه و خروشان حملات ارتجاعی و نادانی و خود خواهی برخی نیروها و شخصیتهای مترقی و انقلابی! نتوانست کاری از پیش ببرد و از آنجا که آخوندها او را همیشه برای خود خطرناک می دانستند سر انجام خونش را ریختند و هم خیال خودشان را راحت کردند و هم خیال کسانی را که او را خوش نمی داشتند و مزاحم خود می دانستند..من فکر می کنم یکی از چیزهائی که باید بررسی بشود و درست با آن برخورد شود ونقد بشود همین مساله روزگار دکتر بختیار است
ساقی
- برویم بر سر یک سئوال مهم دیگر در این روزها.آیا خارج شدن سازمان مجاهدین خلق از لیست تروریستی 27 کشور اروپایی، سرنگونی حاکمان تهران را سرعت خواهد بخشید؟

 یغمائی
خارج شدن سازمان مجاهدین  بعنوان نیروئی که سالها علیه ملاها جنگیده  اتفاق جالب و خوشحال کننده ای است. هرکدام از تیروهای سیاسی که فضای گسترده تری برای تنفس و فعالیت سیاسی و مبارزاتی علیه دیکتاتوری خاکم پیدا کنند جای خوشخالی دارد. این را فارغ از هر احتلاف نظری که داشته باشم تاکید می کنم و ترس و وحشت حقیقی ملایان حاکم از خروج از لیست اروپا خودش نشان دهنده اهمیت این مساله است و این خود نشان می دهد که خارج شدن از لیست می تواند بسیاری قضایا را سرعت ببخشد اما فقط خارج شدن از لیست کافی نیست بسیاری اتفاقات مبارک دیگر از جمله خارج شدن مجاهدین از لیست امریکا و کانادا، اتحاد نیروهای مبارز سیاسی درخارج کشور و پیوند نیروهای خارج کشور با نیروهای داخل کشور و نیزتحولات بین المللی در رابطه با ایران باید اتفاق بیفتد تا روز مبارک سرنگونی و اتمام دوران رکود و توقف و سیاهی برای یک ملت پایان یابد. بجز این، این دوران پایان خواهد یافت ولی نه برای ما! بلکه برای نیروها و نسلی که بتواند از پس این همه بر اید و به این همه پاسخ بگوید و این نیرو و این نسل از داخل کشور سر بر خواهد آورد تادرد جامعه را درمان کند، همانطور که در مسیر کنش واکنشهای تاریخ و جامعه ایران در تاریخ معاصر ایران شاهد چنین کنش و واکنشهائی و از جمله زاده شدن نیروها و سازمانهای سیاسی شدیم.. توجه داشته باشیم که تاریخ راه خودش را میرود و به ما بدهکار نیست و کسی هم تضمین نکرده است که باید این چنین بشود و انچنان  نشود بلکه این ما هستیم که باید درست حرکت کنیم.
ادامه دارد
تصاویر
1- م ساقی . شاعر و نویسنده
2- روانشاد شاهپور بختیار
3-جلد  مجموعه شعر سی سرود سرخ
رزه زنان در ارتش آزادی بخش مجاهدین

هیچ نظری موجود نیست: