نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۲ فروردین ۲۱, چهارشنبه


جمال صفری : ملاقات رحیم زادۀ صفوی نمایندۀ ملّیون و مدرّس با احمد شاه (۱)


825 Safari-Jamal 1‏26 خرداد، بمناسبت صد و سیُ امین
سالگرد تولّد دکترمحمّدمصدّ ق «زندگینامۀ دکترمحمّد مصدّق» (74)‏

‏ اوّلین ملاقات نمایندۀ ملّیون ایران ] رحیم زادۀ صفوی [ با سلطان احمد شاه درشهر نیس روی داد وشرح مذاکرات  فرستادۀ ‏نامبرده با سلطان احمد شاه بدین قرار بوده است:‏
در هتل نگرسکو، با آسانسور به طبقۀ اوّل رفتم ودرآپارتمان شاهانه دردفتر آقای حکیم الدوله نشستم. ‏بعد ازچند دقیقه آقای صالح مرا به اتاق شاهانه هدایت کردند. اعلیحضرت شاه  با لباس ساده  که ‏رنگ بازی داشت درکناراتاق پشت میزی ایستاده بودند و با مهربانی و گرمی از من پرسش کردند و ‏به لهجۀ شوخی گفتند:« ...لابد از شهرپاریس و نیس خوشت نیامده»، عرض کردم:« هرکجا باشد شه ما ‏را  بساط – جنت است آن گربود سم الخیاط » پس ازدو سه دقیقه صحبتهای عادی چون شاه احساس ‏کرد که  اینجانب مطالبی دارم با اشارۀ سر آقای  صالح را مرخص فرمود و دراتاق بسته شد. آن گاه ‏پرسید: آیا  مطلبی  داری ؟ عرض کردم اگر بندگان اعلیحضرت فرصتی داشته باشند. فرمود من ‏امروز نیم ساعات وقت دارم هرچه فوریت دارد امروز باقی را روزهای بعد به عرض برسانید.‏
‏ در اینجا باید یاد آور شوم که شاه  مرحوم  در فرنگ  به ندرت « ما »  می گفت وامّا درخطاب نیز‏به ندرت  کلمۀ « شما» خطاب  می کرد و در فعلها هم گاهی «  می روید- می گویید» وقتی « می ‏روی -  می گویی» به هردو صیغه سخن راند، ولی هیچ گاه ازشرایط  ادب و نزاکت خارج نمی ‏شد و هر زمان  که خشم می گرفت وعصبانی می شد فوری کلمات را تند ادا می کرد  بدون آنکه  ‏صدایش را بلند کند و بی آنکه یک لفظ زشت یا رکیک ادا کند.‏*
‏ شاه پشت میزنشست و به من هم امرفرمود نزدیک خودش بنشینم. سپس اجازه  خواستم و چنین ‏گفتم:‏
‏« چاکرعرض نمی کنم که قاجاریه نزد ایرانیان خیلی محبوب اند ، زیرا ملّت ایران ازسلطنت این ‏طایفۀ محترم زیانها برده است امّا با اطمینان خاطرعرضه می دارم که  مرحوم مظفّرالدین شاه و ‏بندگان اعلیحضرت همایونی واقعاً محبوبیت  تام دارند و طبیعی است ملّتی که اعلیحضرت را دوست  ‏می دارد توقّعاتی دارد. ملّت ایران توقّع دارد که اعلیحضرت حدود سلطنت وحقوق ملّت را صیانت  ‏فرمایند و در آن راهها  پافشاری  و مقاومت فرمایند و توقّع ندارد که هر زمان خطری از یک جانب  ‏رخ می نماید تاج و تخت و مملکت  را ترک فرموده  وعازم  فرنگستان شود،  این رویّه محبوبیت ذات  ‏شاهانه را خلل  دار می سازد...‏
825 Safari-Jamal 2شاه دراینجا سخن مرا برید وفرمود:- بهتراست آنچه را می گویید یکایک جواب بگیرید: من به  ‏محبوبیت خودم نهایت اهمّیت را می دهم ومن هم ازصمیم قلب ملّتم را دوست می دارم،  اما ‏رفقای شما وملّت ایران می خواهید من چگونه پادشاهی  باشم؟ آیا می خواهید من پادشاهی ‏مشروطه و قانونی  باشم یا مختارو مستبد؟ اینکه  یقین است که شما ازاستبداد می نالید ولازم  ‏می دانید  پادشاه شما به قانون  اساسی و قوانین عمومی احترام  بگذارد و من از آن پادشاهانی هستم  ‏که هرگز از حدود  قوانین تجاوز نخواهم کرد زیرا در این خصوص قسم  خورده و قول  شاهانه  داده ‏ام  و مردم ایران  و جهان  شاهد و گواه  آن اند.‏ 
حالا با ملاحظۀ حدودی که قانون  برای ما معیّن کرده است نشان بدهید بدانیم در کدام  نقطه ما ‏کوتاهی  ورزیده ایم. ما  دو سفر به فرنگ آمدیم: سفراوّل  دچار قرار داد بودیم زیرا مأموران ‏انگلیسی  که قرار داد بسته بودند می خواستند هر طور شده،  آن را  به امضای ما برسانند تا در ‏مقابل ملّت و دولت  انگلیس آبرویشان نریزد. بنابراین ازهر گونه فشار و آنتریک کوتاهی  نداشتند. ‏ما با مشورت عاقلترین  رجال دولت که محرمانه اصرار  می کردند،  در نقاطی  جا گرفتیم که محیط ‏آزاد بود  صدای ما به دنیا  می رسید و به قوّۀ  الهی استقلال ایران را نجات دادیم و صریحاً به ‏بسیار از رجال  بزرگ گیتی گفتیم که هرگاه بخواهند با ابقای من استقلال ایران ضایع شود مرگ ‏را ترجیح می دهم و آن چنان سلطنتی  را نمی خواهم که متضمّن بندگی ملّت و مملکتم باشد.‏
‏ و امّا  دراین سفر، من  با مخاطرات بزرگتری روبرو شدم ،  زیرا یک سیاست خارجی نیرومند در ‏مقابل  بود و سیاستهای داخلی کورو جاهلانه، از طرفی برای پیش آمدن رضا خان و زمامداری او ‏فشارسخت و حتّی تهدید خونریزی وتحریکات بود و از جانبی افکار عمومی علیه من مسموم می ‏شد و تبلیغات قوی درکار بود که شورش مصنوعی علیه دربار بسازند و من خبر داشتم  که نغمۀ ‏جمهوری  را درهمان  روزها  می خواستند بلند  کنند، درآن حال یا می بایستی  من از حدود قانونی  ‏تجاوز کنم و من هم دست به آنتریک ویک دسیسه ببرم و من هم به یک سیاست  خارجی دیگری  تکیه ‏کنم که البتّه  در صورتی که یقین به موفّقیت می داشتم  برای من پسندیده  نبود  وخود  را نزد مّلت و ‏نزد وجدان  خود شرمنده می یافتم. راه  دیگرش هم آن بود  که استعفای مشیر الدوله را بپذیرم و‏رضا خان را به آرزویش  که رئیس الوزرایی بود،  برسانم  تا شاید  قدری آرامش پیدا  شود و خود  از ‏مملکت خارج شوم و از دور مواظب جریان اوضاع و پیچ و خم های  سیاست خارجی و داخلی  باشم ‏و بگذارم ملّت ایران خودش در کارها  قضاوت  کند  زیرا قانون اساسی ، مجلس شورای  ملّی  را ‏قاضی اعلی قرار داده است.‏
دراینکه هرگاه  پیشنهاد بعضی ازشاهزادگان و رجال را که می خواستند من با رضا خان وارد ‏مبارزه  شوم، می پذیرفتم یقین دارم که فرضاً من شخصاً موفّق می شدم، برای کشورخوب نبود و‏همان محبوبیتی که شما اشاره کردید،  برجا نمی ماند.  دراینجا شاه  قدری آرام  گرفت مثل اینکه ‏چیزی را می خواست  به یاد آورد آن گاه  تبسمی اندوهناک کرد وفرمود : چگونگی افکار و ‏قضاوتهای مردمی  که از دورتماشاگر اوضاع هستند راستی اسباب پریشانی خیال من  می شود. ‏مثلاً شاید شما یا رفقایتان  یا مردمی  که دستی ازدور برآتش دارند  نزد خود چنان می اندیشند که ‏من آن قدرت و جربزه  را ندارم  که سردار سپه را از میان  بردارم و حال  آنکه راجع به توقیف و ‏تبعید و حتّی کشتن این شخص مکرّر از طرف افسران خود قزّاقخانه به من پیشنهاد شده است و‏اشخاص قابلی حاضر بودند به گفتۀ  خودشان« شاهسونی» یعنی شاه دوستی به خرج دهند ودر‏همان عمارت گلستان کار او را خاتمه بدهند امّا برای ما واقعۀ امیرکبیر درس عبرت بود. میرزا ‏تقی  خان ، وزیری  کاردان و به راستی  نسبت به سلطنت و ادارۀ  امور جدّم  ناصر الدین شاه خدماتی ‏هم کرد امّا  در مقابل رفتاری کرد که هر کشورمتمدنی باعث  محکومیّت وی می شد  بدین معنی که ‏خود  را به سفارت روس بست وهشت نفر قزّاق روس  برای محافظت  خانۀ خود  برد و شاه  با ‏تهدیدها واقدامات سخت موفّق شد او را  از تهران  به کاشان تبعید کند. بعدها تبلیغات مخالفان  ‏قاجاریه سبب شد که اعمال بد و خطا های صّدراعظم مزبور فراموش  شود ومیرزا تقی خان به ‏عنوان کسی معرّفی شود که اگر ناصرالدین شاه  گذاشته بود  ایران را می بایست همدوش دولتهای ‏بزرگ ساخته باشد. توقیف و تبعید رضاخان حتماً یک پیراهن  عثمان دیگر برضدّ  من به وجود می ‏آورد و چیزی  نمی گذشت که من می شدم  ناصرالدین شاه منفور و او می  شد امیر کبیر محبوب!‏**
در اینجا من عرض کردم: بنابراین می توان گفت که بندگان اعلیحضرت روشی را پسندیده اید که یک ‏عامل عمدۀ کامیابی سردارسپه شمرده شده و به ارادۀ  شاهانۀ خود وی را  تقویت  می فرمایید که نقشه ‏هایش را برضدّ سلطنت قاجاریه انجام دهد.‏
شاه خندید و پاسخی داد که  برای من  خیلی یأس انگیز بود و شاید  بعدها  یک  چشمه اختلاف نظرها  ‏همان پاسخ بود. شاه  با لهجۀ روشن و با قیافۀ مطمئن که حاکی  از عقیدۀ راسخ  و ثابتی بود فرمود: آقا ‏بدان، که من در تحصیل حقوق  پیشرفت بزرگی کرده ام واستاد من یکی ازشخصیتهای برجستۀ  ‏گیتی و رئیس جامۀ حقوق می باشد. من عملیات رضا خان  را با  هر یک از مبادی واصول حقوقی  مقایسه  کرده ام، راست نیامده است و تشبّثات او و همراهانش  تماماً نامشروع است و این قدر‏هم نزد  همه کس مسلّم است  که اعمال  نامشروع عاقبت  ندارد و کاری  که با موازین حقوقی وفق  ‏ندهد قطعاً به فرجام نخواهد رسید. بنابراین سردارسپه با این تشبّثات و اقداماتی که می کند هیچ گاه ‏نخواهد   توانست  تخت و تاج سلطنت را از قاجاریه برباید!‏
بیانات شاهانه  و قیافۀ  مطمئن  و اعتماد عظیم  آن پادشاه پاکدل به مبادی واصول حقوقی ، برای من  ‏که تازه از تهران از وسط  تحریکات  و تظاهرات  ضدّ سلطنت وعملیات  جابرانۀ  نظامیان وحبس ‏و طرد و تبعیدی  که در مرکز و ولایات  نسبت به طرفداران  رژیم  قدیم  اجرا  می شد بیرون  آمده ‏بودم  بسیارحیرت آور و درهمان حال رقّت انگیز بود.‏
من در حال  تأثّر عرض کردم: هر گاه  مردم را وادار سازند به صورت انقلاب و طغیان الغای  ‏سلطنت قاجاریه را تقاضا کنند و مثلاً کارمنجر شود به اینکه  آرای عمومی ملّت به وسایل  ‏قانونی  کسب  شود، یا وکلایی انتخاب شوند که حقّ تجدید نظر قانون اساسی وحقّ الغای سلطنت و ‏تغییر  رژیم  را دارا باشند و آن کسب آرای عمومی با انتخاب وکلای مؤسّسان همه جا با فشار‏سخت  ونظارت  نظامیان وتهدید و فشار آنان انجام  پذیرد  درآن صورت چه اشکالی خواهد داشت ‏که اکثریت آرا علیه سلطنت  قاجاریه  در آید.‏
شاه فرمود: بلی اشکال دارد و آسان نیست زیرا بر طبق نظریۀ رئیس جامعۀ حقوق انسانی وقضات  ‏عالی مقام دیگر  که من شخصاً با آنها مشورت  کرده ام  سلطنت  ایران  در قانون اساسی چنین معرّفی  ‏شده است که « موهبتی است الهی »  یعنی  حقّ طبیعی  و موروثی ما می باشد منتها  اینکه  ملّت ‏ایران  نیزدرحقّ سلطنت  شرکت دارد  و البتّه  هیچ  شریکی  حق ندارد  به اراده و میل  خود شریک ‏دیگرش  را از حقوق شرکت محروم کند، همچنان  که من  حق  ندارم  ملّت ایران  را از شرکتی  که ‏درسلطنت  و فرمانروایی دارد  محروم  و مّلت  ایران  نیز نمی تواند  مرا از حقّ  سلطنت محروم ‏کند.‏
فرمایش شاهانه و طرز تفکر و یقین شاه در تشبیت سلطنتش حال طبیعی  مرا تغییر داد و با لهجۀ  ‏نزدیک به استهزاء که البتّه  مخالف نزاکت  و ادبی  بود که  می باید  درحضور پادشاه  رعایت شود، ‏عرض کردم: قربان! یعنی می فرمایی هر گاه مجلسی که اکثریت  آن  رضا خانی باشد بیایند والغای  ‏سلطنت قاجاریه را اعلام  کنند، رئیس  جامعۀ حقوق انسانی یا جامعۀ وی سپاهی تجهیز می کند  و ‏نمایندگان  مجلس  ایران را  به رعایت اصول حقوقی مجبور می کند. در تاریخ عالم تنها قسمتی که از  ‏غلبۀ حقّانیت  حکایت  می کند،  عبارت از تاریخ انبیا می باشد  که آن را  هم  اهل زمان ما می گویند  ‏اساطیر و افسانه است و گرنه همه جا  می بینیم زور و سر نیزه  به مقصود  رسیده است وصاحبان ‏سرنیزه سالهای  دراز کامیاب  زیسته اند  و هرگاه  مردمی زنده و هشیار  بوده اند  توانسته اند حتّی  ‏حقایق تاریخی  را هم به نفع خود برگردانند و ناحقّ  خود را  در زبان  و قلم و قایع نگار، حق و عدالت ‏جلوه  دهند و قرنها  گذشته است تا پردۀ  ریا و تزویر  با خامۀ  تتبّع و تحقیقات مورّخان  در هم  دریده ‏شده، حقّ و حقیقت بر کرسی نشسته است.اعلیحضرتا! رضا خان سردار سپه  امروزه وسایل ‏گوناگون در دست دارد و تمامی  آن وسایل  را هم  علیه تاج و تخت  به کار انداخته و هر لحظه  قدمی  ‏به جانب مقصود  خود پیش  می رود، پول او در محافل پول پرستان پراکنده  می شود و سفرۀ او  در ‏مجامع اهل شکم گسترده می شود و سرنیزۀ  او زبان  منتقدان و مخالفان را میبرد و تشکیلات  وسیع ‏شهربانی  که در قبضۀ  قدرت اوست  درست به منزلۀ همان موریانه است که درون عصای حضرت ‏سلیمان  را تهی  کرد تا ناگهان  در هم شکست و پادشاه به رو افتاد و مرگ وی  بر جهانیان آشکار شد.‏
‏ در این وقت  شاه برخاست و فرمود: مطالبی که عرض کردی چون از روی صراحت و صداقت و ‏شاه دوستی است، برای من مطبوع است. یکی دو روز قدری استراحت کن و چهارشنبه ساعت ده  ‏برای عرض پیغام ما بیایید.‏

طیّ اوّلین روزهایی که وارد نیس  شدم بعد از ملاقات نخستین  و پیش از ملاقات دوّمین ، یک ‏روز شاه را در خیابان « گردشگاه انگلستان » کنار دریا  دریک قسمت خلوتی تنها یافتم که گویا به ‏حال  انتظار گردش می کرد ومن عرض احترام کردم. مرحوم احمد شاه با قیافۀ بازپرسش کرد و همان ‏طور  که صورتش به جانب من رد شد ومن متحیرماندم  که چه کنم؟  آیا شرط  ادب آن است  که ‏دنبال  شاه بروم  تا مرخص شوم یا پی کار خود بروم؟ با این اندیشه قدمی  چند  از عقب  شاه رفتم. در‏این اثنا مرحوم سلطان  احمد شاه برگشت و فرمود: صفوی  چرا متفکّری  ، شاید  زیبائیها  و شکوه  ‏نیس ترا گرفته؟  من با منتهای سادگی علّت حیرتم را بیان کردم. شاه خندید  و گفـت:  تو با آنکه ‏مدّعی هستی  از آداب  و رسوم بی خبری می بینم خیلی هم مقیّد هستی حالا  با من  بیا چند دقیقه ‏می توان صحبت کرد  من می خواهم  امروز  تا باغهای  مرکّبات  در نزدیکی  گردش  بروم  و منتظر ‏اتومبیل هستم. من بی اختیار این شعر به یادم  آمدم  بدون پروا خواندم: « شاه  چو دل بر کند زبزم ‏و گلستان -  مملکت  آرد  به  چنگ آسان آسان »، شاه مرحوم  پرسید: این شعر را کی  ساخته؟
‏ گفتم : این شعر از قصیده ای  است که در عهد  غزنویان وهنگام  انحطاط  سلطنت  آن سلسله ساخته  ‏شد.  شاه  فرمود:  راستی خوب  شد به یادم  آمد که  این مطلب  را از تو بپرسم. بگو بدانم من به این ‏شاعرها  و نویسنده ها چه  بدی کرده ام  که بیشتر آنها علیه من هستید؟  ! من عرض  کردم  قربان  ‏شاید  در این وقت  بندگان  اعلیحضرت  فرصت  نداشته  باشند  که چاکر در این زمینه  هر چه  را ‏می دانم  عرض کنم.‏
شاه فرمود :  خیربگو من خیلی میل دارم علّت را بدانم . من  گفتم : قربان ملّت ایران به طور‏عموم  ذات همایونی ملوکانه  را دوست  می دارند و هر گاه  میان طبقات روشنفکر  کسانی یافت ‏می شوند  که انتقادی دارند  آنها  متوجّه  روال سلطنت  و رویّۀ  مخصوص  دربار است.‏
اعلیحضرت  همایونی در شرفیابی  قبل  فرمودند که درحدود  مقرّرات  قانون اساسی،  سلطنت  ‏نمی فرمایند. البتّه این روش  هر گاه انگلستان یا بلژیک  و حتّی  درممالک درجه دوّم  اروپا  مثل ‏رومانی و بلغارستان تعقیب  شود بسیار پسندیده است و نتایج نیکو دارد،  امّا ملّت  ایران هنوز به ‏حدود وحقوق  خود آشنا  نشده اند  و ازمشروطیت  ایران هنوز  بیست سال  نگذشته است  و فقط  ‏پنج دوره مجلس  داشته ایم  که سه دورۀ  آن دم  بریده شده و  از کار افتاده است  و دست  های فتنه ‏انگیزخارجی  و داخلی مانع  شده اند که  قوانین  لازم و مؤسّسات تشکیلات  ضروری در کشور ‏به وجود آید و طبقۀ  روشنفکر در برابر همۀ  این  مشکلات و هر گونه  مخاطرات دیگر که پیش  ‏آمد،  چشم  امید و دست توسّل خود را به  جانب  شاه  جوان  خود معطوف  داشت و مترصّد  بود ‏پادشاهی  که پدارانش  در مدّت  یکصد و پنجاه سال  براین کشور فرمانروایی  کرد  و در مقابل  ‏حادثات  با پشتیبانی وهمدستی  ملّت ایران عمل  کرده اند و پادشاهی که وارث مشروع  تاج و تخت ‏و نگهبان شرعی کشوراست  امروز نیز دامن همّت بر کمر زند وبا طبقۀ روشنفکر اتّفاق فرماید ‏و علیه  مخاطرات خارجی  و داخلی  مبارزه کنند. این بود توقّع طبقۀ روشنفکر. چنانکه چاکر قبل از‏حرکت  به اروپا روزی بنا به دعوت عارف برای صرف ناهار به خانۀ او رفتم  و بعد از ظهر ‏که دو نفری  تنها  بودبم برای چاکرقصّه  کرد که تصنیف مشهور خودش را در شور که به عنوان پیام به حضورشاهانه ساخته است دراستانبول  طیّ چندین روز می سروده وهرشعر ‏آن را که می ساخته و درتار می نواخته است با احساسات  شورانگیز شاه پرستی و اشک سوزان ‏توأم  بوده ومترصّد بوده است  بعد از ورود  به ایران واقعاً  اعلیحضرت  به قدرت ملّی تکیه  ‏فرمایند و وضع مهاجران وعمل  آنان  به امرشاهانه در یک محکمۀ  عالی ملّی مورد بازپرسی قرارگیرد و بد و نیک وجیه الملّه ها وپیشوایان احزاب از طرف اعلیحضرت همایونی که حقّاً می بایست قائد ملّیون ایران باشند آفتابی شود و گویا این شاعر بینوا بعد از ورود به ایران با همان احساسات سرشار سعی کرده بود خود را به حضورشاهانه برساند امّا به حدّی اوضاع  را برخلاف ‏تصوّرات  شاعرانۀ خود یافته  بود که به کلّی  نا امید  شده و بعد از کودتا به امید آنکه  شاید  در ‏آقا سید ضیاءالدین قیافۀ آرزوهایش را بیابد به او نزدیک می شود و مدیحه سرای وی می شود. شاه  ‏مرحوم پرسید : این تصنیف من با صدای کودکان تهران درفضای سراسرایران انعکاس یافت ‏و دردل هر ایرانی اثر کرد مگر در دربار ... شاه سخن مرا برید و با تبسمی  فرمود که :... که ‏در آنجا دلی نبود  تا اثری کند. من عرض کردم:  به هر حال آغاز تصنیف این است: چه شورها  ‏که من به پا به  شاه ناز می کنم؛ در شکایت ازجهان  به شاه  باز می کنم . مرحوم سلطان احمد شاه  ‏با لحن  استهزا  به نوعی  که راستی  احساسات  مرا جریحه دار  کرد  فرمود : خوب  این را  شنیده ام . اما  ‏می خواهم  بدانم  این شاعر شما  می خواست  من  در حقّ  او مثلاً چه کار بکنم!...‏
‏ عرض  کردم  او معتقد  است که  درهای  دربار شاهی  نباید  فقط  به روی اعیان پوسیده و صاحبان  ‏القاب الملک و فلان السلطنه باز باشد، زیرا طبقۀ اعیان و اعیان زاده ها  در نیمۀ اخیر سلطنت  ‏قاجاریه دچارانحطاط فکری شده اند و از لحاظ عقل وهمّت و بلندی نظرسخت بینوا شده اند و ‏به عقیدۀ روشنفکران ایرانی در این سوء تربیت سیاست خارجی هم دست داشته است و این طبقه ‏نسبت به نیروی ملّی ایرانی با تردید و شُبهه  نمی نگرند و به قدرت بیگانه تسلیم هستند و دربرابر ‏اجانب  عاجز و ناتوان و مطیع و درمقابل ایرانی مغرور ومتکبّر می باشند و مادام که کارهای ‏کشوردرکف این طبقه است و وزارت ومعاونت و ایالت وحکومت و کارگزاریها به این ‏اشخاص سپرده می شود روز به روز ملت و مملکت ضعیف ترخواهد شد. مردمی امثال عارف می ‏گویند فهرست دعوت شدگان  به سلام ها و میهمانیهای دربار از عهد مرحوم ناصرالدین شاه و‏مظفّرالدین شاه تا کنون عوض نشده است و هنوز به نام  فلان الملک  و بهمان الدوله که سالهاست مرده ‏اند،  رقعۀ دعوت می رود اما یک نویسنده و یک شاعرملّی و یک روزنویس رنگ دربار را ندیده ‏است و حال آنکه  مدّتهاست عنان افکار عمومی از طبقۀ  پوسیدۀ اعیان گرفته شده و به دست طبقۀ ‏روشنفکر افتاده است  وهرگاه  می باید  دربار شاهنشاهی برملّت ایران حکومت کند لازم  است با ‏طبقه ای که زمامدار افکار  ملّت  می باشند همکاری  ورزد.‏
اعلیحضرت همایونی  تصوّر فرمایید هر گاه  درتشکیلات  دربار و در روال و روش  آن بر طبق  ‏مقتضیات  زمانه تجدید نظرشده بود و بازماندگان احزاب که از مهاجرت برگشتند مورد تفقّد و ‏دلجویی قرار می گرفتند و از آنها یک حزب قوی ملّی به وجود  می آمد که به طورغیر مستقیم  ‏دربار  پشتیبان آن می شد وآن حزب پشتیبان ذات شاهانه می بود آیا امکان داشت درپایتخت شاهنشاهی ‏آسان آسان کودتا شود و یک روزسید ضیاء و روز دیگر سردار سپه با اختیارات و اقتدارات قانونی ‏سلطنت  بازی کنند؟!‏
‏   در این وقت  شاه مرحوم  مثل اینکه  از خواب عمیق  به در آید  با قیافه ای که به هیچ  وجه بشّاشت ‏اوّل را نداشت، فرمود:  این چیزها درست است... و پس  از تأملی  باز آهسته  فرمود: امّا  هیچ کس با ما ‏ازاین مقوله حرفی نزده بود و ما  تازه  این حرفها را می شنویم . صدای شاه خیلی  نرم وآهسته بود ‏و به راستی  قلب مرا به درد آورد و به حال  وی سخت رقّت کردم ، دراین  ضمن آقای صالح به ‏دنبال  رسید وخبر داد اتومبیل حاضر است و هنگامی  که شاه  مرا رخصت  می داد، فرمود : حتماً ‏چهارشنبه  بیایید.‏
‏ روزچهار شنبه ساعت 9  صبح  به هتل نگرسکو رفتم  و بعد از چند دقیقه که دراتاق آقای حکیم ‏الدوله  گذشت ایشان کسب اجازه  کرد و مرا  تا دراتاق شاهانه همراهی کردند و درآنجا با همان ‏لهجۀ پر ازنزاکت وادب که مخصوص خانوادۀ ادهم  و فرزندان  مرحوم حکیم الممالک است، ‏آهسته گفتند: سعی کنید  شاید وقت شاه را بیش از حدّ لزوم نگرفته باشید. من با خنده گفتم مطمئن ‏باشید مادام که اراده و امرخود اعلیحضرت نباشد من پرحرفی نخواهم کرد! با تأسّف در آن روز ‏برخلاف توصیۀ  آقای حکیم  الدوله و برخلاف میل خودم ملاقات این جانب ازساعت 9 و چند ‏دقیقه  کم تا ساعت 11 و نیم  به طول  انجامید.‏
‏   همین  که وارد  اتاق  شدم شاه  مرحوم که پشت  میز ایستاده بود به جانب دیگر راه  افتاد ودر ‏حال قدم زدن نسبت به من اظهارالتفات فرمود ودراین مرتبه هیچ کس با من وارد اتاق نشد. تنها ‏اعلیحضرت  بودند و من. بعد از یک لحظه که شاه در حال قدم  زدن بود  به جانب  من بر گشت و ‏فرمود : خوب  حالا  شما راحت  هستید، من  خیال می کردم شما پیغام هایی هم برای عرض داری امّا ‏لازم بود قبلاً کمی استراحت  کنی ، شهر نیس دیدنی است شنیدم  مونت کارلو هم رفته ای ؟
‏  در پاسخ  پرسش  ملوکانه عرض کردم : مسلّم است قربان که هرکس در پرتو توجّهات شاهانه ‏قرار  بگیرد منتهای آسایش و راحتی  را خواهد داشت،  به سیاحت مونت کارلو هم همراه آقای ‏جلیل الملک  و سیف الدین  بهمن رفتم. واقعاً شهری است دیدنی امیدوارم روزی بیاید که از ‏برکات مساعی و توجّهات شاهانه در ایران هم چندین شهر نظیر مونت کارلو داشته  باشم... شاه ‏سخن مرا برید وبا لحن  شوخی  فر مود :  که همین  طور آنجا هم قمار بزنند ! من عرض کردم: ‏خیر قربان آنجا به فرمان  ملوکانه مردم نمازخواهند خواند!‏
شاه خندید وفرمود : خوب  پیغام از چه کسانی  بود؟ عرض کردم سه پیغام  دارم : یکی از ‏والاحضرت  دیگراز آقای مدرّس و سوّمی زبان حال ملّت ایران است که این بنده با سمت یک ‏نویسندۀ  ملّی شب گذشته  آن را به شعر در آوردم و به صورت یک قصیده  تقدیم می  دارم. شاه ‏مرحوم با بشاشتی  پرسید شعرهم می سازی ؟ عرض  کردم گاه گاهی. فرمود : من درشعر ‏فارسی  خیلی مطالعه ندارم، اوّلش را بخوان  ببینم.‏
‏ من بیت اول از قصیده را که واقعآ همان شب پیش درخیابان گردشگاه انگلیسی ها کناردریا ‏ساخته بودم خواندم:‏
بگو که تاج کیانی و تخت طاووست
زدوری تو گرفته غباری از کدری
خوشا  هوای شمیران و لار فصل بهار
پر از ترانۀ بلبل سرود کبک دری
برای مرد  موحّد جهان  پراز تسبیح
‏ برای شه همه تعلیم عدل و دادگری
‏ شاه فرمود: از اواخرش هم بخوان.  من این بیت را خواندم:‏
چو مردحق بود و می رسد تفاوت چیست
‏ به روی بالشی از خاک یا ز پرّ و زری
شاه فرمود مطلب دستم آمد، اما من معلّمی داشتم به نام صدرالافاضل و او می گفت درشعرفارسی ‏قدما، یای معلوم و مجهول را با هم قافیه  نمی ساخته اند. آیا توهم  رعایت این نکته را کرده ای ؟  ‏خوب پیغام  آقای مدرّس  را بگو. من از توجّه شاهانه  به این نکته از علم عروض دلشاد شدم وچون ‏فرصتی  برای جواب ندادند خود را  آمادۀ  گزاردن پیغام  ساختم  وعرض کردم : پیغام آقای مدرّس با ‏مقدّمۀ  مجملی همراه  است که  امیدوارم هر گاه  برای ذات شاهانه مطالب آن توضیح واضح باشد ‏و ازجمله  مکرّرات  شمرده آید  خاطر مبارک  کسالت نیابد و طول مقدّمه را بر دراز نفسی چاکر‏حمل نفرمایند.‏
شاه با تبسمی فرمود : حا ل که چنین است پس بنشینیم. خود اعلیحضرت پشت  میزقرار گرفت و ‏اشاره فرمود من هم  روی یک صندلی نزدیک میز نشستم. سپس آغاز سخن  نموده وچنین عرض ‏کردم:‏
آقای سید حسن مدرّس عرضه می دارد که  ذات همایون شاهانه البتّه مستحضرند من و رفقای من با ‏تمام نیروی خود در راه تأیید  مبانی شوکت وقدرت قانونی اعلیحضرت می کوشیم  واز هیچ گونه  ‏فداکاری دریغ  نورزیده و نخواهیم ورزید وعلّت این فداکاری نه فقط علاقه مندی ما به پادشاهی ‏اعلیحضرت است بلکه روزگار و گردش آن چنین پیش آورده است که بزرگترین و مقدّس ترین ‏مبادی ایمانی ما یعنی اصولی که موجب مصونیت اجتماعی وسیاسی قوم ایرانی وتأکید استقلال ‏و تمامیت ایران است با بقا ودوام سلطنت اعلیحضرت توأم شده است بدین معنی که تغییر رژیم ‏ایران درحال حاضرمفهومش اختلال مبانی دوام وبقای جامعۀ ایرانی است، غرض آن است ‏که هرگاه مقصود  دیگران تنها عبارت از این بود که اعلیحضرت را از سلطنت برکنار کنند و ‏دیگری را برتخت نشانند من که مدرّس هستم صریحاً می گویم که مبارزه نمیکردم ، امّا برمن ثابت ‏است که مقصود دیگران درحال حاضر تغییررژیم حقیقی است با تمام معنای آن و تغییر رژیم ‏در تمام  شعب اجتماعی  و سیاسی یعنی تغییر تمام آن چیزهایی که هرچند امروزدر بعضی انظار ‏بدنما باشد یا خوش نما، به هرحال همان چیزها  باعث انتظام رشته های مختلف حیات ملّی ما ‏بوده و همان چیزها بوده است که ایرانی  را از سخت ترین مخاطرات خلاصی بخشیده است. آری ‏مقصود کلّی از تغییر رژیمی  که امروز مورد بحث می باشد این چنین تبدیل و تحوّلی است و این ‏تغییروتحوّل ، هرگاه واقعاً به وجود آید بزرگترین ضربۀ انتقامی است که بر پیکرایران وارد می ‏کنند. اینک به لحاظ حصول روشنایی بیشتری، مقتضی است به  اوضاع تاریخی قرن اخیرتوجّهی ‏فرمایید.‏
‏  اعلیحضرت شهریاری بهتر از هرکس  متوجّه  می باشد  که دولتهای مستعمره  جوی اروپا ازسه ‏قرن  پیش برای استعمارممالک شرقی کمرهمّت بستند و اکثر ملل شرق  را خواه از لحاظ سیاسی ‏و اقتصادی  و خواه از لحاظ  اجتماعی  به اسارت در آوردند و از میان ملتهای آسیای وسطی ، قومی  ‏که درمقابل  مطامع  بیگانه  مقاومت کرد و خود را لقمۀ چرب اما  پر از خار و خس  نشان داد ملت ‏ایران بود.‏
بیشترملتهایی که درقرن گذشته یوغ بندگی را بر گردن نهادند اسارت آنها از راه  اقتصادیات آغاز ‏شد، اما ملت ایران به حکم سابقۀ مدیدی که در بازرگانی و تجارت دارد  و  بنابرهوشمندی  و ‏استعداد ذاتی تا توانست و تا برایش ممکن و میسّر بود از تله های  مستعمره  جویان گریخت و‏عجب  آن است  که از تله ها می گریخت بی آنکه خودش چنان قصدی داشته باشد  وبدون آنکه  ‏بداند که دارد  ازتله  می گریزد. در این موضوع  همین یک  مثال  کافی  است که قبل  ازآنکه  ‏واقعۀ  رژی و تنباکو که به امتیاز بانک شاهنشاهی منجرشد پیش آید،  فرنگی ها  درجنوب ایران  ‏یک شعبه ازیکی از بانکهای معتبر تأسیس کرده بودند  تا به معاملات تجارتی  بپردازد. بعد از چند ‏سال یک کنسول  فرنگی  به زبان شکایت درموضوع معاملات آن بانک می نویسد: بازرگانان ‏ایرانی چندین برابر بانک ما بر طلب  خود تنزیل  می بندند و اگر تاجر ایرانی آن صدی  دوازده  قرض بدهد بانک ما  صدی سه میدهد با این وصف از فرط تعصّب ایرانی صدی دوازده را ‏بر صدی  سه ترجیح می دهند، به طوری  که صورت معاملات حاجی .. از تجّارایرانی در یک سال ‏متجاوزاز سیصد هزار تومان  است و معاملات  بانک ما به چهارهزار تومان نرسیده است. عجب تر‏آن است که فتنه طلب این قبیل تجّارایرانی از طلای  استرلینگ عزیزتراست و درهمه جا  و نزد ‏همۀ طبقات اعتباردارد و با آنکه مکرّر واقع می شود که تاجری ورشکست می شود و پولهای ‏مردم سوخت می شود، بازهم تاجردیگری جای او را می گیرد. در آن زمان  اروپایی ها غالباً تصّور ‏می کردند  عامل  عمدۀ  حُسن  توجّه مردم  به بازرگانان ایرانی  همانا تعصّب دینی و مذهبی  است ‏امّا بعدها دیدند که مثلاً تجارتخانه های ارباب جمشید و جهانیان  و فلان تاجر ارمنی و زردشتی نیز ‏مانند تجارتخانه های مسلمانان مورد توجّه عموم طبقات واقع  می شود و دانستند که این  حسّ ‏ایرانیت وملّیت است نه تعصّب مذهبی ودینی ، ملّت ایران نسبت به تجّارایرانی میل می کند خواه ‏مسلمان باشد خواه زردشتی ومسیحی، و بنابراین درصدد افتادند بنیاد چنین حسّی را براندازند.‏
هنگامی که قضیّۀ تشکیل یک شرکت به نام شرکت عمومی پیش آمد چنان جوش وخروشی درمردم ‏سراسرایران پدید آمد که دربسیاری از شهرهای کوچک زنها برای خرید سهام شرکت، زیور‏آلات  خود  ازسر و گردن گشودند ودرهمان زمان رجال جهاندیده و گیتی شناس گفتند و ‏نوشتند: « چشم به دور! محال است  مستعمره جویان اجازه  دهند  چنین احساسات وچنین ایمانی در‏یک ملّت مشرقی رشد و نمو کند !»‏
‏ کسانی که به برکات دوراندیشی و گیتی شناسی از حُسن توجّه واحساسات مرد و زن ایرانی  ‏نسبت به شرکت عمومی دردل خود بیمناک می شدند حق داشتند، زیرا چیزی نگذشت که با ‏فشارآشکار  سفارتخانه ها و دو بانک مشهورخارجی ، شرکت عمومی و صدها تجارتخانۀ معتبر ‏مسلمان و  زردشتی ورشکسته و پایه های حیات اقتصادی ایران متزلزل  شد و با سرعتی  باور‏نکردنی درآمد مخفی ایران هم مانند صادارات علنی رو به تنزل  گذاشت زیرا صادرات ایران از‏اواخرعهد مرحوم ناصرالدین شاه  نسبت به وارادات کمبود پیدا کرد وسال به سال بیشترتنزل ‏می گرفت، امّا از آنجایی که   همه ساله هزاران کارگرایرانی درخارجه مزدوری می کردند با ‏اندوختۀ خود به داخل برمی گشتند ونیزبازرگانان ایرانی درکار صادرات و واردات دخالت داشتند و ‏منافعی  که کسب  می کردند در واقع به کشورایران عاید می شد طبعاً ازاین قبیل راهها  کسری ‏صادرات  نسبت  به واردات تا حدّی جبران  می شد، امّا اززمانی که صرّافخانه ها و تجارتخانه ‏های ایرانی غفلتاً طیّ چند ماه  یکی پس ازدیگری  ورشکست شدند درآمدهای مخفی کشورنیز ‏رو به تنزّل رفت و تنگدستی عمومی با شدت آغازشد...‏
به عقیدۀ آقای مدرّس همان سیاستی که باعث ورشکستگی تجارتخانه های ایرانی شد امروز می ‏کوشد که آخرین رشته های بازرگانی واقتصادی ما را واژگون کند.‏
آقای مدرّس عرض می کند ازمذاکرات با سردارسپه برمن مسلّم شده است که دررژیم آینده بنیاد ‏معیشت ایلیاتی را خواهند بر انداخت و شاید در نظر اوّل این قضیه به نظرهای سطحی پسندیده  آید ‏و لیکن شایان دقّت است.‏
‏ مسئلۀ تخته قاپو یعنی درتخته شدن وده نشین شدن ایلات یک چیزی نیست که تازه ها اختراع ‏کرده باشیم بلکه ازآغاز خلقت بشرراحت طلب بوده و چون ده نشینی راحت ترازکوچ کردن دایم ‏ونقل وانتقال همیشگی می باشد طبعاً درممالکی که رطوبت هوا وفراوانی آب تولید سبزه و‏علفچرمی کند وهمیشه بهار است مردم حشم دارده نشین می شوند زیرا دراطراف قریه به قدر ‏کفایت گوسنفندان و رمۀ خود، علف پیدا می کنند. امّا کشورایران همیشه بهارنیست وچهار‏فصل منظّم دارد،  آب هم دراین سر زمین  کم است لذا همین که فصل بهار گذشت جلکه ها ‏خشک و از علف خالی می شود ناگزیر مردم حشم دار  باید به تدریج دردنبال علف رو به کوه  ‏بروند و بدین طریق همواره تابستان را در سرد سیر و زمستان را درگرمسیربگذرانند تا بتوانند ‏برای گوسفندان ورمه های بزرگ گاو و الاغ  و مادیان علف به دست  آورند و پیوسته این شعبه از‏ فلاحت را که یکی از پربرکت ترین چشمه های ثروت مملکت است بیفزایند. این است که در نظر‏پادشاهان قدیم ایران تخته قاپو کردن یک ایل به منزلۀ کیفری بود بسیار  سخت، به طوری که در‏هر زمان یک ایل ازحد فزون شرارت می کرد و با وسایل معمولی  آرام نمی گرفت آن وقت ‏دولت عزم می کرد آن ایل را تخته قاپو کند، یعنی دچارفقرو گرسنگی سازد زیرا همین  که ‏یک ایل درتخته شد ناچارحشم گرسنه و بی علف خود را به قیمت نازل می فروشند و پس از ‏دو سه سال به نان شب محتاج می شوند وهمچنین افراد آن ایل که به ورزشی دائمی وهواهای ‏لطیف و خوردن  لبنیات فراوان عادت کرده اند چون غذای سابق را نداشتند و دریک گوشه ‏متوقّف شدند آهسته آهسته  ضعیف و بیمارمی شوند و می میرند و یک ایل بزرگ طیّ ده دوازده  ‏سال به کلّی نابود می شود.

آقای مدرّس عرض می کند این است آن سرنوشتی  که امروزه  برای ‏ایلات ایران مقدّرساخته اند. آیا  تربیت ایلات غیرتخته قاپو راهی ندارد ؟  آیا نمی  توان  برای ‏ایلات  مدارس سیّار با برنامۀ متناسب  درست کرد که اصول  وطن دوستی  و مسائل  صحّی و ‏بهداری و مسائل ضروری فلاحتی به آنها آموخته شود وآیا نمی توان بیمارستان سیّارو پزشک و ‏دوا برای ایلات فرستاد وآیا نمی توان برای حفظ  امنیت و آسایش آنها پستهای ژاندارم در راه  ییلاق ‏و قشلاق ایلات گماشت تا آنها به امنیت ومحفوظ  ماندن احشام واغنام خود اطمینان بیابند و ‏تفنگ خود را زمین بگذارند وتسلیم کنند . آقای مدرّس  عرض می کند اینها همه میسّر و خیلی هم ‏آسان است اما رژیم آینده تصمیمی  جز این ندارد  که ایلات  ایران را تخته قاپوکند تا گوسفند و ‏اسب ایرانی که برای تجارت تا قلب اروپا انتقال می یابد و سرچشمۀ عایدات هنگفت این کشور ‏است رو به  نابودی گذارد و روزی برسد که برای شیر و پنیر و پشم و پوست هم گردن ما به ‏جانب  خارج کج باشد و دست  حاجت  بدان سو دراز  کنیم. آقای مدرّس درهمین موضوع به اعمال ‏تخته قاپو صحبت کرده و پاسخ شنیده بود که ممکن است دولت شرکتهایی  تشکیل دهد که حشم ‏داری کنند؛  اینها گویا  نمی دانند که این گله های بزرگ که در صحاری ایران به نظرمی رسد ‏هر چند رأس تعلّق به یک پیرزن  یا طفل  یتیم  یا پیرمرد  دارد و مادام از پشم و شیر و کشک و ‏پنیر آن  می توان  سود برد  که همان  صاحب  گوسفند  در پی مالش باشد.‏
‏ در اینجا مرحوم سلطان احمد شاه سخن مرا برید وفرمود :  بلی  من هم قدری گوسفند  داشتم و با آنکه  دراملاک خودم می چرید خیری نمی داد و درجواب اعتراض من پیرمردی عرض کرد ‏که نادرشاه  گفته است  گوسفند  وقتی نفع  دارد که  پسر صاحبش  آن  را بچراند و مادر پسر آن را ‏بدوشد.‏
‏ من عرض کردم: بله قربان، این سخن نادرشاه عین واقع است و اما ازلحاظ حیات اجتماعی  ‏ایران، به عقیدۀ آقای مدرّس در این قسمت تیشه را قطعاً به ریشه خواهند زد، زیرا یکی از‏عوامل عمدۀ  مقاومت  منفی ایرانی همانا خصوصیاتی است که درحیات اجتماعی  وی موجود ‏می باشد.  برای روشنایی این موضوع چند نکتۀ عمده ازنوشته های یک اجنبی به عرض می رسد ‏زیرا نویسنده کوشیده است هموطنانش  را به جهات اصلی  قوّت و ضعف ایرانی و علل مقاومت وی ‏آشنا  کند.‏
‏ گذشته از نکات اساسی به عقیدۀ آقای مدرّس در رژیم نوی که نقشۀ آن را برای ایران  بینوا طرح ‏کرده اند نوعی از تجدّد به ما داده می شود که تمدّن مغربی را با رسواترین قیافه، تقدیم نسلهای ‏آینده  خواهند کرد. آقای مدرّس می گویند قریباً چوپانهای قریه های قرا عینی و کنگاوربا فکل ‏سفید و کراوات خود نمایی می کنند اما در زیباترین شهرهای ایران هرگز آب لوله و آب تمیز ‏برای نوشیدن مردم پیدا نخواهد شد. ممکن است تعداد کارخانه های نوشابه سازی روز افزون شود ‏اما کورۀ آهن گدازی و کاغذ سازی پا نخواهد گرفت ، درهای مساجد و تکایا به عنوان منع ‏خرافات و اوهام  بسته خواهد شد اما سیل ها از رمان ها و افسانه های خارجی که در واقع جز‏حسین کرد فرنگی و رموزحمزۀ فرنگی چیزی نیستند به وسیلۀ مطبوعات و پرده های سینما به ‏این کشورجاری خواهد شد به طوری که  پایۀ  افکار و عقاید واندیشه های نسل جوان ازدختر‏و پس به تدریج بربنیاد همان افسانه های پوچ  قرار خواهد  گرفت و مدنیّت  مغرب ومعیشت ملل ‏مترقّی را در رقص و آواز و دزدی های عجیب آرسن لوپن و بی عفّتی  ها و مفاسد اخلاقی دیگر‏خواهند شناخت مثل آنکه آن چیزها لازمۀ متمدّن بودن است.‏
‏ دراینجا شاه مرحوم سخن را برید و فرمود: راستی  تازگی بعضی چیزهای عجیب در روز نامه ‏های  تهران می بینم ازآن جمله یکی مخالفت سختی است که با بازارها میشود. من خودم از‏دانشمندان فرنگ شنیده ام که بازار سر پوشیده یکی از اختراعات بسیارخوب ایرانیان می باشد ‏زیرا درآب وهوای  ایران چه چیزی بهتراز بازار است که در زمستان از بادهای کشندۀ ‏مخصوص آنجا و از گل و بارش و کثافت  محفوظ است و سلامت کسبه و متاع آنها صیانت می ‏شود و در تابستان از گرمای  سوزان ایران، اهالی  بازار آسوده اند و گرد و خاک بی حسابی که ‏نتیجۀ اقلیم وهوای خشک ایران است در بازارها سرایت  نمی کند و به تازگی درممالک اروپا ‏بازارهای سرپوشیده را تقلید کرده اند و درچند شهرمهم  بازارهای  زیبا از طرف بلدیّه ها یا ‏سرمایه  داران بنا شده است. عجبتر آنکه در جراید تهران می نویسند  بازارها  آفتابگیر نیست و ‏جای سل و دق است و حال  آنکه بلای ایران و مصیبت ملّت ایران ازهمان آفتاب  است که با ‏تولید گرمای فوق طاقت ، مردم را از کار و فعّالیت باز می دارد. واصلاً بیچارگی ملل شرق از تابش ‏آفتاب بیش از لزوم آن می باشد. آن ممالکی باید برای روشنایی آفتاب  تلاش کنند که مانند ‏سرزمینهای  شمالی اروپا رویهمرفته سالی بیست روز آفتاب روشن ندارند. نمی دانم چرا  نویسندگان ما هر ‏چه  را از ملل اروپا می شنوند  بدون  ملاحظۀ هوا و متقضیات اقلیم  بی پروا تقلید می کنند!‏
‏ من عرض کردم: قربان ، مخالفت روز نامه های  طرفدار سردار سپه  با بازارهای سر پوشیده  از آن ‏لحاظ نیست که دلشان به حال مردم بازارسوحته باشد ، بلکه  به هیچ  وجه  فکر صلاح  و رفاه ‏اهالی  درمیان نیست وگرنه خودشان هم می دانند که نیم ساعت نورآفتاب سوزان تهران بیش ‏ازحدّ لزوم  انسان است.‏
‏ این مخالفتی که با بازارها می شود برای سرکوبی  بازاریان  می باشد، زیرا  سردار سپه  اهالی  ‏بازار  را مردمی با ایمان تشخیص داده و می داند که مشروطیت ایران و بسیاری از امور مهمّ دیگر ‏را مقاومت بازاریان درست کرده است و چون بازارنسبت به رژیم آینده و انقلابات ساختگی با دیدۀ  ‏بدگمانی می نگرند و احیاناً بازاریهای هوشیار ضدّیت هم کرده اند آقای سردار سپه وعمّال ‏ایشان روزنامه های مزدور خود را وادار کرده اند اصلاً و اساساً با نوع  بازار سر پوشیده مخالفت ‏کنند.‏
شاه خندیده فرمود: یعنی  برای یک دستمال قیصریه را با همۀ  بازار آتش بزنند!‏
عرض کردم : بله قربان نظیراین مطلب قضیۀ حمّامها  می باشد. آقای مدرّس حکایت  کرد که ‏روزی  با حضورمن وسردار سپه و چند نفراز اولیای امور در بارۀ  اصلاح گرمابه های  تهران ‏صحبت شد. من گفتم گرمابۀ عمومی از اختراعات  ایران است که در نتیجۀ علاقۀ  مفرط  این ملّت ‏نسبت به نظافت به وجود آمده است وگرنه دراروپا گرمابه عمومی هنوز هم دیده نمی شود مگر در‏جایی برای تفنّن یکی دو تا تازگی ساخته باشند و مخصوصاً ایرانیان به گرمابه جنبۀ خیرات می دهند ‏به طوری که حمّامی حق ندارد دربارۀ  حقّ آب اصرار کند و هرچه  کم یا زیاد مردم بدهند  باید ‏بپذیرد و در مذهب  قدیم ایران که  زردشتی بوده و درمذهب اخیرکه شیعه جعفری است غسلهای ‏بسیارامر شده است تا مردم  حتماً پاک و تمیز  بمانند. خصوصیت دیگر حمّامهای ایران  داشتن حزینه ‏است که از لحاظ  طبّی فواید بسیار دارد حال شما اگرمی خواهید خزینه های عمومی  را ببندید باید ‏حتماً در همۀ حمّامها مانند  گرمابه های اروپایی وان های متعدّد بگذارید که مردم بتوانند درآب  گرم ‏فرو بروند  و لازم  است بلدیه های شهرها حتماً به حمّامها کمک خرج بدهند  تا مزد حماّمی گران ‏نشود و به نرخ  کنونی همین طور ارزان  بماند تا هرکس از فقیر وغنی بتوانند همیشه از ‏گرمابه استفاده کنند و در این یک نکته لااقل  هم مراعات شرع اسلام را کرده باشید وهم مفهوم ‏حقیقی تجدّد و فرقی که مبتنی برنظافت و پاکی است به وجود آمده باشد. فردای  آن روز که این  ‏صحبت ها شد دیدم در یک روزنامۀ فکاهی نوشته اند:‏
‏« مدرّس درسر پیری هم ازجوانی دست برنداشته و چون همه روزه بایدغسل جنابت  کند واز ‏پنجشاهی هم بیشتر پول نمی خواهد بدهد با دوش ساختن گرمابه ها رسماً مخالفت کرده وبه حمّام ‏های نمره اعلان جنگ داده است!»‏
شاه مرحوم تبسمی فرمود: با تفاصیلی که می دهید یقین است خطر مسلم  برای مملکت درپیش ‏است ولی خوشحالم می بینم درمملکت اشخاصی هستند که به حقایق این اوضاع واقف می باشند به ‏چاره اندیشیده اند؟
در پاسخ شاهانه من عرض  کردم : هرچند این چاکربه هیچ وجه میل ندارم در عرایض خود لفظی ‏آورده باشم که مطبوع خاطر مبارک نباشد ولیکن بر پیامبر بلاغ باشد و بس. آقای مدرس پیشنهاد ‏می کنند که اعلیحضرت همایونی یا باید تصمیم به سلطنت بگیرند واین درصورتی است که ‏فداکاریهای بزرگ هم ضمیمۀ آن باشد و تا همه جا ایستادگی فرمایند یا تصمیم به کناره گیری ‏فرمایند، در آن صورت لااقل می باید منافع ملّت ایران و حقوق خاندان قاجار را رعایت فرمایند ‏وسلطنت را به برادرخود واگذار کنند و از فداکاری های  مالی نیز دریغ نفرمایند.‏
رنگ شاه از شنیدن قسمت اخیرسخن من تغییر کرد و  با شتابی فرمود:  مقصود از فداکاریهای  ‏بزرگ  که باید ضمیمه سلطنت من نباشد چیست؟
‏ عرض کردم : مقصود آن است که اعلیحضرت همایونی از راه  عراق تشریف فرمای ایران شوند ‏و در حدود پشتکوه گروهی از امرا و سران عشایر که موکب ملوکانه  را استقبال خواهند کرد توقّف ‏می فرمایند و درهمانجا مقدمات عزل سردار سپه و اعلان عزل  او و اجرای این امر فراهم ‏خواهد آمد:‏
شاه فرمود: دراین خصوص شیخ خزعل هم عرایضی کرده است، ولی من یقین دارم که رؤسای  ‏بختیاری اتّفاق نخواهند داشت و به علاوه کمپانی  نفت جنوب که در خوانین عشایر آنجا  نفوذ  دارد  به ‏عنوان آنکه امور کمپانی اختلال خواهد یافت مداخله خواهد کرد و انگلیسی ها نمی گذاراند  نقشۀ ‏آقای مدرّس عملی شود از طرفی شاید شماها نمی دانید  که با این پرده  از بازی ایمبری چه نتیجه ‏های بزرگی به نفع سردارسپه  گرفته  شد،  زیر کشته شدن ایمبری کنسول آمریکا هر چند علّت ‏اصلی آن  قضیۀ نفت بود با وجود این با یک تیر چند هدف را زدند.  از ان جمله  تبلیغات  حضرات  ‏چنان وانمود کرد که  در ایران یک دسته مرتجع و مذهبی برضدّ سردار سپه  و اصلاحات متجدّدانۀ ‏او قیام  کرده اند و قتل کنسول آمریکا به دست همان مرتجعان صورت گرفته است.  بدترازهمه ‏سیاست نیرومند  مخالف ما توانسته است در مسکو هم حقیقت را وارونه  نشان دهد، به طوری که دیگر ‏آن گرمی وحسّ همدردی که در روس ها  نسبت به جانب ما محسوس بود حالا به سردی تبدیل ‏شده و گویا چنین وانمود  شده است که سردار سپه  یک عنصر ملّی  است  که دارد علیۀ  نفوذ اجانب می ‏جنگد، با این  تفصیل  نمی دانم آقای مدرّس چگونه نقشۀ خود را عملی خواهد کرد.‏
من عرض کردم: آقای مدرّس مطمئن است که هر گاه بتوانیم تا دو میلیون تومان اعتبار دردست ‏داشته باشیم به مجرّد ورود اعلیحضرت همایونی به پشتکوه یک قوۀ عشایری آماده خواهید یافت و ‏از این  اعتبار کسر و نقصان آن قوّه جبران خواهد شد. از طرفی  برای آنکه راه عزیمت اعیلحضرت ‏از حدودی نباشد که کمپانی بهانه جویی کند قوای تبلیغاتی  ما راه کرمانشاه  را آماده می کند  وسیّد ‏اجاق  تعهد  کرده است ایلات و مردم آن قسمت  را برای خدمتگزاری اعلیحضرت  آماده  داشته باشد ‏و نیز  با عدّه ای  از زعمای روحانی شهرهای مختلف و تهران به طور متفرّق  و جدا جدا  زمینه ‏سازی  شده است که هنگام لزوم دکانها را بسته مردم را به هواخواهی شاه در ولایات مختلف ‏تحریک کنند.  همچنین آقای مدرّس شخصاً از چند تن از افسراان و فرماندهان ارتش قول گرفته است  ‏که وقت لزوم  وفاداری  خود را نسبت به اعلی حضرت ثابت کنند. قدر مسلم است که امروز ‏قوۀ  قوی و پشتیبانی اصلی سردارسپه ، قشون ایران نیست بلکه شهربانی تهران است و هر گاه  در ‏موقع لزوم شهربانی از دست عوامل سردارسپه گرفته شود از میان افسران گارد مخصوص  ‏سردارسپه  کسانی هستند که به توقیف او اقدام می کنند.  چیزی که در این نقشه شایان هر گونه دقّت ‏است مسئلۀ هماهنگی آن است هنگام  اجرای آن مثل اینکه قضیۀ فرماندهی قوای غرب درهمدان ‏باشد یا کرمانشاه و قضیۀ نظمیۀ تهران و شروع  به انقلاب در ولایات مختلف همه باید در روز و ‏ساعت معیّن انجام شود و همچینن کیفیات  عزیمت شاهانه از اروپا  و عنوان عزیمت و مخابراتی که ‏با سردار سپه  و مجلس خواهند فرمود  و به همۀ این مخابرات و ملاطفت و نوازشی که از جانب ‏شاهانه به عمل می آید و درهمان حال تجهیزات   عشایری که به انتظار ورود موکب شاهانه ‏عملی خواهد شد می باید جداگانه و طبق دستور معیّن بوده باشد. بعضی معتقدند که ممکن است ‏سردار سپه را شخصاً به استقبال موکب  ملوکانه  تا سرحدّ  ایران آورد و او قطعاً به اطمینان قشونی ‏که درغرب دارد و  شاید هم با نقشۀ نهایی علیه سلطنت شاهانه عازم شود و در آن صورت ممکن ‏است نقشۀ او به قوّۀ اقبال شهریاری معکوس شود.‏
شاه مرحوم پرسید : درنقشۀ آقای مدرّس علما هم شرکت دارند؟ در پاسخ عرض کردم: هر‏چند روابط ‏آقای مدرّس با روحانیان بسیارخوب است امّا ایشان این عقیده را ندارند که با دست ‏روحانیان وپیشوایی ‏آنان نهضتی و انقلابی به وجود آورند، زیرا به نظر آقای مدرّس درنهضتهای ‏روحانیون همواره ‏نوعی ارتجاع  وارد می شود و به جای آنکه جامعه رو به پیش حرکت کند ، ‏سوی عقب می رود.‏ به ‏خاطر دارم روزی خدمت آقای مدرّس رسیدم  و در آن روزها  اوضاع  در تشنّج سختی بود، ایشان ‏حکایت کردند که همین حالا عدّه ای ازعلمای طراز اوّل تهران نزد من بودند و ضمن گفتگو  ‏آقای حاج آقا جمال اصفهانی  به من  گفتند ما چه اقدامی  باید در کمک شما  به عمل  آوریم  بفرمایید  ‏تا بکنیم. من گفتم : کاری  که از دست شما بر می آید عبارت است از دعا، دعا بکنید!‏
شاه مرحوم خندید و فرمود: بسیار درست گفته اند  واقعاً وظیفۀ روحانی غیر از دعا  نیست ،  اما باید  ‏دید آقای مدرّس خودش از طبقۀ روحانی هست یا نیست؟ عرض کردم: « قربان ، اگر به واقع امر ‏نگاه کنیم دراسلام یک طبقۀ مخصوصی به نام روحانی مقرّر شده است که مانند روحانیان دیگر دین ها ‏در معابد بنشینند یا منزوی باشند یا لباس مخصوص بپوشند و به سبک  مخصوص زندگی کنند.  ‏در اسلام  خدمات روحانی مانند امامت و پیشنمازی و خطبه و منبر و قضاوت همه برعهدۀ سرداران ‏سپاه ، امرا  وخلفا می باشد و شخص پادشاه یا خلیفه و نمایندگان او که فرماندهان ممالک اسلام ‏بودند وظایف روحانی را انجام می دادند و بنابراین یک نفرعالم  مسلمان باید هم اهل  سیاست  باشد و ‏هم اهل شمشیر  و نظام و آقای مدرّس  در حقیقت از از آن فرقۀ روخانیان است که با تمام  معنی ‏وظایف  دینی خود را شناخته...»‏انقلاب اسلامی شماره ۸۲۵ از ۱۹ فروردین تا ۱ اردیبهشت ۱۳۹۲

هیچ نظری موجود نیست: