حمد رناسی - گوهر پاک بباید که شود قابل فیض - عبدالله معظمی، مردی ازتبارِ پاک گوهران
عبدالله
معظمی دیگر مردی از راستان و دودمانِ پاک گوهرِ نهضت ملی ایران، پیروان
نیک اندیش راه مصدق که درسال 1288 در زادگاهش گلپایگان چَشم برجهان می
گشاید و در آن کوتاه دوران زندگی، بسیار ارزشهای «ملی مردمی» از خود برجای
می نهد و در سال 1350، در سن 62 سالگی، براثر سکته ونیز سرطان خونی در می
گذرد و راه پویان این راه را سخت اندوهگین می کند.
دکتر
عبدالله معظمی درسال 1309برای تحصیل عازم فرانسه میگردد و در پی دریافت
دیپلم دکترا در رشته حقوق، به ایران باز میگردد. ابتدا در وزارت کشور و
سپس، در دانشکده حقوق، دانشیار حقوق بین الملل می شود. درسال 1320، استادی و
نیز مقام معاونت دانشکده حقوق را می یابد.
زنده
یاد، در سال 1322 و پس از کانون مهندسین، از اولین کسانی است که در تشکیل
«حزب ایران» نقش می یابد. همگام باغلامعلی فریور، رضازاده شفق، اللهیار
صالح، کریم سنجابی، کاظم حسیبی، اصغر پارسا، مهندس زیرک زاده از بانیان این
حزب می شود. و نیز از سوی مردم زادگاهش، گلپایگان، به نمایندگی مجلس
چهاردهم برگزیده می شود. درسال 1324 که نیروی چهل نفری اقلیت مجلس به رهبری
«مصدق» بوجود می آید، در برابر «صدرالاشراف»، عضو این اقلیت می شود. سپس
در مجلس پانزدهم هم از سوی مردم گلپایگان برگزیده می شود و به هنگام طرح
قرار دادالحاقی که قرار داد «گس گلشائیان» نام گرفت، مصدق به یاری مخالفان
با آن قرارداد، وارد عمل می شود. اقلیت اندک شمار مجلس به مخالفت با قرار
داد، برمی میخیزد. سخنرانی حسین مکی چند جلسه بطول می انجامد. به هنگامی که
رئیس مجلس، سردار فاخر حکمت، می کوشد از تنگی زمان مجلس سوءاستفاده کند و
اعلام رأی کند، ناگهان، پژواک اعتراضی نماینده آشنا به خویشکاری خود، توجه
همگان را جلب میکند: معظمی فریاد بر می آورد که «بدبخت ملت کسی است که
اراده خود را به هنگام ابراز نظر از دست دهد». او، رو در روی نماینددگان،
به آنان می گوید: «بزرگان قوم مثل مرده روی صندلی بنشینند و در مورد مسائل ابتدایی، سخن بگویند»
او
به سخن ادامه میدهد. روی به رئیس مجلس بر می گرداند و خطاب به او می گوید:
«حق ملت در بین است». این وضع تشنج آور، او را براین میدارد تا وظیفه
نمایندگی خود را انجام دهد و بگوید که «نماینده شهرستان فقیر، گرسنه، بی
چاره و بالاخره نماینده ملتی هستم» و یاد آور شود که خود در خوزستان «جز
تراخم، پابرهنگی و بی چارگی» ندیده است و وظیفه خود می داند از «حقوق در
حال پایمال شدن ملت» دفاع کند. او تللاش در خویشکاری خود را یادآور می شود.
بدین شجاعت در ابراز حقیقت، او مانع از آن شد که رأی گیری شود و اقلیت در
مخالفت با قرارداد گس – گلشائیان سخن گفت تا عمر مجلس بسر آمد بی آنکه
قرارداد تصویب شود.
او
همچنان از سوی مردم گاپایگان نماینده مجلس شانزدهم می شود. به هنگامی که
وزیر دارایی حکومت رزم آرا در همان گژراهه به تصویب رساندن قرارداد می شود و
دکتر معظمی حقوق ملت ایران را در دست انداز به سود بیگانگان می بیند،
ایستادگی میکند. نفت ملی می شود و او به عضویت «هیئت مختلط مامور خلع ید از
شرکت نفت» در می آید. اینک، در 1330، نهضت ملی به پیشگامی مصدق، حکومت ملی
را برقرار کرده است و مصدق نخست وزیر است. در انتخابات مجلس هفدهم نیز، او
از سوی باشندگان زادگاه خود نماینده است. از یاران مصدق است و سخت کوش در
نهضت ملی ایران.
در
اردیبهشت 1332 و درپی دزدیدن زنده یاد افشار طوس و سپس کشتن او به دست
افسران بازنشسته ای چون «سرتیپ منزه، سرتیپ مزینی، سرتیپ بایندر، سرتیپ
زاهدی» و با تبانی با دسیسه سازانی چون مظفر بقایی، شش روز پس از کشته شدن
آن جان باخته و پیدا شدن جسد او، فهرستی به دست می آید با نام شماری از
یاران مصدق. بنا بر این فهرست، نام آوران دیگری در تیررس دزدیده و کشته شدن
بوده اند. یکی از آنان، عبدالله معظمی می بود.
زنده
یاد و نام عبدالله معظمی همواره از پیروان مصدق و در سنگرِ «نهضت ملی»
بود. از فردای کودتای 28 مرداد، به سازمان دهی «نهضت مقاومت ملی» پرداخت.
بنا برشنیده هایی، در دوران نهضت مقاومت ملی، رهبری آن، نخست بر عهده ی او
بود. سپس زنده نام و یاد آیت الله زنجانی تا پایان دوران، آن را رهبری کرد.
درپی
ِسی تیر، پاره ای از وابستگان پیشین به «نهضت ملی»، کسانی چون آیت الله
کاشانی، بقایی، حائری زاده، مکی و دیگران راه به دربار و بیگانگان را در
پیش گرفتند و دسیسه ساختند وچوبها لای چرخ حکومت «ملی مردمی» مصدق نهادند.
در شمار نمایندگانِ وابسته به دربار شدند و درگیریهای پارلمانی اوج گرفت.
ریاست مجلس شورای ملی که با آیت الله کاشانی بود، بهنگام انتخاب رئیس مجلس،
او شکست خورد و زنده یاد معظمی رئیس مجلس گشت. اما بی گسست سنگ اندازیها
ادامه داشت تا اینکه حکومت مصدق روی به همه پرسی آورد و مردم به انحلال
مجلس رای دادند. این سان بود که درگیریها و کارشکنی های این گروه و دربار و
جهانخواران «انگلیس و آمریکا»، روی به کودتا آوردند و حکومت ملی مردمی
دچار شکست کردند و بَرگی شوم برسر سرنوشت ایران آوردند.
عبدالله
معظمی نیز همانند دیگر یاران مصدق در تیررسِ خطر قرار می گیرد و زمانی در
پنهان از چشَم شبگردان گزمگانِ کودتا گران زندگی می کند. در همین زمان،
زاهدی، نخست وزیر کودتا، به او پیام می دهد، ریاست مجلس را برعهده گیرد.
اینگونه در فریب او کوشید و ناکام شد. به خیالِ خام او، معظمی خریدنی بود.
زهی خیال خام!
عشق
آنستکه در دل گنجد؛ در دل زنده یاد مانندانی چون عبدالله معظمی، عشق ایران
زمین بود. عزم همیاری با نهضت ملی و مصدق رهبر آن در برآورده کردن خواست
«تاریخی اجتماعی» مردم میهن خود بود. خواست مردمی که مورد چپاول بومی و
بیگانه بودند، و با دریغ که همچنان چپاول می شوند.
پیروزی
کودتاگران با خود داشت سرکوب وحشیانه مردم، پنهانی گرفتن بسیارانی و سپس
به زندان افکندن جمعی از آنها و تبعید کردن شماری دیگر را. همراه شد با
بستن شماری از مبارزان به جوخه های اعدام. و در چنین جَو ترور وحشت، به
دادگاه کشاندند «سردار پیر ساحلِ شهر طلا» و یارانش را.
بازگشت
شاه فراری، دلارهای سر ریز شده به نام کمک و دستمزد کودتاگران بومی،
بازگشایی سفارت انگلیس با آمدن دنیس رایت، کاردار، و سپس سِر راجرز
استیونس، سفیر آن دولت استعماری، برگذاری خیمه شب بازی انتخابات زیر برق
سرنیزه، تهیه قرار داد کنسرسیوم نفت و به تصویب رساندن آن، بازگشت چپاول
حقوق ملت و دیگر رفتار خیانت و جنایتکارانه بومی و بیگانه ی کودتاگر از یک
سوی و از دیگر سوی، رفتار آنانی که نور روشنایی بخش ارزشهای ملی مردمی در
سینه داشتند، چون خیزش دانشجویان در 16 آذر 1332و جان باختگی آن سه تن در
دانشکده فنی و بپاداری نهضت مقاومت ملی، نامه دهی به سازمان ملل در مورد
قرارداد کنسرسیوم و به تاراج گرفتن حقوق ملت ایران و بسیار تلاشهای دیگری
از سوی یاران مصدق و دل گرو نهضت ملی داشته گان. در همه ی این کوشندگیها،
زنده یاد و نام عبدالله معظمی نقشی مهم داشته است. همراه با بزرگانی چون
دهخدا، آیت الله زنجانی، غلامحسین صدیقی، اللهیارصالح، باقرکاظمی، بازرگان،
یدالله سحابی، داریوش فروهر، اصغر پارسا و بسیارانی دیگر.
عبدالله
معظمی همچون استادان ممتازی بود، که در پی اعتراضات خود، نسبت به کودتای
28 مرداد و قرارداد کنسرسیوم، بنا برخشم کودتا گرانِ بومی وبیگانه، لذا به
خواست محمد رضا شاه و به دستور زاهدی نخست وزیر کودتا، منتظر خدمت شد.
زاهدی از دکتر سیاسی خواست تا آن پرهیختگان و آبروی فرهنگ ایران را از
دانشگاه بیرون کند. خواستی ناپسند و زشت بود و اعتراض دکتر سیاسی را بر
انگیخت. ناگزیر، او پیش شاه رفت و تهدید کرد که اگر چنین شود، «من از ریاست
دانشگاه» کناره گیری خواهم کرد. این شد که جعفری، کفیل وزارت فرهنگ را
مأمور منتظر خدمت کردن استادان کردند. خلاف قانون.
هم
میهن! زبان و تجربه ی برآمده از تاریخ را، تجربه گیر و روی از آن برنگردان
و به این سروده ی پروین به چشَم خِرد بنگر تا دیگر بار ایران زمین و
باشندگان آن به دوزخ افکنده نشوند. دوزخی که زیستن در آن اکنون سرنوشت شده
است. و بدان که این شوم سرنوشت ریشه در گذشته ای دارد که کوتاه از آن سخن
رفت و بدانیم که «اهرمن، هرگز نخواهد بست در تا ترا می افتد از کویش گذر»
پروین اعتصامی
چنین باد!
16 آذر
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر