نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۰ دی ۵, دوشنبه



4دی.«مستقل ترين دستگاه قضايی جهان» يا مهرلاستيکی- يک نمونه جالب
روشنگری. صادق لاريجانی اخيرا گفت:«در هيچ كجاى دنيا دستگاه قضايى مانند ايران استقلال ندارد»، اين درحالی است که زندانيان سياسی مکررا شواهدی ارائه داده اند که هم حکم دستگيری و هم احکام نهايی مجازات آنها مستقيما توسط وزارت اطلاعات تعيين ميشود و صادق لاريجانی و تمام دستگاه زير دستش نقش مهرلاستيکی را بازی ميکنند. آخرين نمونه را ميتوانيد در مصاحبه صدای آلمان با دختر محمدرضا پور شجری وبلاگ نويس زندانی ببينيد که اخيرا فيلم انتقال او به دادگاه با دستبند و پابند در يوتيوب گذاشته شد.اين مصاحبه از جوانب مختلف جالب و خواندنی است و به عنوان مشت نمونه خروار دستگاه قضايی جمهوری اسلامی را عريان ميکند.

فيلم مذکور و ادعای لاريجانی را ميتوانيد در لينک های زير ببينيد. متم مصاحبه در زير ميايد.


ويديوی انتقال محمد رضا پورشجری با دست و پای بسته

http://www.youtube.com/watch?v=o1T3PMzpKFo

ادعای لاريجانی

http://isna.ir/ISNA/NewsView.aspx?ID=News-1910889&Lang


مصاحبه صدای آلمان با دختر پورشجری

محمدرضا پورشجری وبلاگ‌نويس، به اتهام ابرازنظر شخصی در وبلاگ خود، بدون داشتن وکيل محاکمه شده است. ميترا پورشجری فرزند او به دويچه‌وله مي‌گويد: «قاضی به پدرم گفت، حکم صادر شده حالا اگر مي‌خواهی از خودت دفاع کن.»


محمدرضا پورشجری (سيامک مهر) وبلاگ‌نويس زندانی در زندان رجايی شهر، روز پنج‌شنبه ۳۰ آذر در دادگاه انقلاب کرج به رياست قاضی غلام سرابي، به دليل نوشته‌هايی که در وبلاگ خود به نام "گزارش به خاک ايران" منتشر کرده، محاکمه شده است.


محمدرضا پورشجری شهريور ۱۳۸۹ دستگير شده و در اين مدت اخبار مختلفی از سايت‌های حقوق‌بشری درباره وخامت حال او در زندان به دليل شکنجه منتشر شده است.


ميترا پورشجری فرزند محمدرضا پورشجری در گفت‌و‌گو با دويچه‌وله اتفاقات رخ داده در آخرين دادگاه پدرش را شرح داده است.


به گفته ميترا پورشجري، محمدرضا پورشجری فقط عقايد شخصی خود را در وبلاگش منتشر کرده است.


آقای پورشجری در برخی نوشته‌های خود در وبلاگ "گزارش به خاک ايران"، به نقد شريعت اسلامی پرداخته است.


***


دويچه‌وله: آيا از نتيجه‌ دادگاهی که ۳۰ آذرماه برای پدرتان، آقای محمدرضا پورشجري، تشکيل شد خبر داريد؟ در اين دادگاه چه گذشت؟


ميترا پورشجری: حدود ساعت ۱۰ صبح، پدرم را به دادگاه ۱۰۹ انقلاب کرج آوردند. وقتی به داخل رفت، يک ربع بيشتر طول نکشيد و بيرون آمد.


در حالی که دادگاه قبلي‌اش نزديک به سه ساعت طول کشيد. اما اين‌بار دادگاه يک ربع بيشتر طول نکشيد؛ با اين تفاوت که دست‌بند و پابندش را هم باز نکردند. پدرم با يک سرباز داخل دادگاه شد. داخل دادگاه هم فقط سرباز بود و پدرم و قاضی غلام سرابی.


در پايان دادگاه، پدرم گفت که قاضی به او هيچ چيزی نگفته است. فقط گفته که، «از خودت دفاع کن.» پدرم پاسخ داده است که، «من دفاعی نمي‌توانم بکنم، چون نه وکلای من اين‌جا هستند، نه هيات منصفه و نه حتی نماينده‌ی رسانه‌ها و من اصلا اين دادگاه را به رسميت نمي‌شناسم.»


قاضی هم به او گفته است، «اشکالی ندارد که تو ما را به رسميت نمي‌شناسی. ما اين‌بار بايد رای شما را صادر کنيم و اين‌کار را مي‌کنيم. حال شما مي‌خواهی به رسميت بشناس، مي‌خواهی نشناس!» قاضی شروع مي‌کند به تهديد کردن پدرم. پدرم هم ناراحت مي‌شود و مي‌گويد، «بالاخره روزی مي‌رسد که شما نيز همانند قذافی در سوراخی گير مي‌افتيد.»


قاضی هم در پاسخ مي‌گويد که، «اشکالی ندارد؛ تا وقتی هستيم، امثال شما تاوان‌اش را پس مي‌دهند، وقتی هم رفتيم، که رفته‌ايم.»


پدرم مي‌گويد نامه‌ای از دادستانی با مهر وزارت اطلاعات روی ميز قاضی بوده است. قاضی به پدرم گفته است، «هرچه هم بخواهيد بگوييد فايده ندارد، حکم شما آمده است.»


به‌هرحال پدرم را همراه با نامه‌ای به دفتر شعبه بردند و پدرم آن نامه را امضا کرد. اين‌بار نگذاشتند حتی من به پدرم نزديک شوم. فقط همين چند جمله‌ را توانست بگويد و دو روز پيش گفت که اين اتفاق افتاده است.



وکيل پدر شما چه کسی است؟


پدرم وکيل نداشتند. من با آقای شريف و بعد با آقای دادخواه صحبت کردم. با آقای دادخواه به زندان رفتيم، فرم اختيار وکيل را برای پدرم فرستاديم که امضا کند، اما نگذاشتند و گفتند که حق گرفتن وکيل نداريد.


بعد من پيش دادستان علی فرهادی رفتم. ايشان گفتند که من امضا مي‌دهم که شما مي‌توانيد وکيل بگيريد، برويد وکيل بگيريد. اما وقتی فرم وکالت‌نامه‌ی آقای دادخواه را به خود آقای غلام سرابی داديم، ايشان گفتند که شما نمي‌توانيد به اين شکل وکيل بگيرد و فقط مي‌توانيد وکيل تسخيری داشته باشيد.


يعنی در دادگاه ۳۰ آذر، حتی وکيل تسخيری هم حضور نداشت؟


نه، پدرم گفت حالا که نمي‌گذارند آقای دادخواه وکيل‌شان باشد، وکيلی نمي‌گيرند. حتی خود آقای دادخواه گفتند اگر با من مشکل دارند، فرد ديگری را مي‌فرستند. اما دادستان و داديار زندان اصلا نگذاشتند که وکالت‌نامه‌ی وکيل را به دست پدرم برسانيم که پدرم بتواند با وکيل قرار ملاقات بگذارد.


پدر شما جز نوشتن در وبلاگ خود، آيا کار ديگری هم انجام داده است؟ اتهام محاربه به چه دليل در مورد ايشان مطرح شده است؟


پدر من هشت سال مي‌نوشت. وبلاگ‌نويس بود و با هيچ گروه، سازمان و فردي، به جز من که دخترش هستم، ارتباطی نداشته است. او تنها در خانه مي‌نشست، مي‌خواند و مي‌نوشت.


پدرم به جز بيان نظر شخصی و وبلاگ‌نويسي، هيچ کار ديگری انجام نداده است. اتهاماتی که به او زده‌اند، بر اساس همان نوشته‌های او طی اين سال‌ها بوده است.


آن‌طور که پدرم تعريف کرد، روزهای اول او را شکنجه‌ مي‌کردند، مي‌زدند، با شوکر الکتريکی مي‌زدند و مي‌گفتند که تو در فلان تاريخ اين‌گونه نوشته‌ای. يعنی اتهام پدر من فقط نويسندگی و وبلاگ‌نويسی بوده است و هيچ کار ديگری نکرده است.


در ماه‌های اخير، نامه‌ای از آقای پورشجری خطاب به شما منتشر شده است. ايشان در اين نامه از اقدام به خودکشی به خاطر فشارهای داخل زندان صحبت کرده‌اند. در اين مدت اخبار زيادی هم در باره ‌وخامت حال ايشان بر اثر شکنجه در زندان منتشر شده است. چه اطلاعی از وضعيت جسمی پدرتان داريد؟


وقتی پدرم در زندان گوهردشت بود، ديسک کمر و سنگ کليه داشتند. دو تن از پزشکان زندان گوهردشت تشخيص داده بودند که ايشان بايد به بيمارستان رسول اکرم تهران برود. يک کليه‌ی پدرم تقريبا از کار افتاده، کليه‌ی ديگرشان هم سنگ شديد دارد.


روزی که مي‌خواستند پدرم را به زندان مرکزی کرج منتقل کنند، به او گفته بودند، مي‌خواهيم شما را به بيمارستان ببريم. من هم خبر داشتم. او داخل ون بود و فکر کرد مي‌خواهند او را به بيمارستان منتقل کنند. اما بعد از يک ساعت متوجه مي‌شود که او را به زندان ديگری منتقل کرده‌اند.


در حال حاضر هم‌چنان مشکل ديسک کمر و کليه‌ی پدرم باقی است. جديدا به خاطر شکنجه‌ها و ضرباتی که در هفته‌های اول به سر پدرم وارد شده، هفته‌ای يکی دوبارغش مي‌کند و زنداني‌ها به او کمک مي‌کنند.


زندان مرکزی کرج يا قزل‌حصار - چندتا اسم دارد - که الان پدرم آن‌جاست، شرايط وخيم و بسيار بدی دارد و حتی همان پزشکی که در زندان گوهردشت بود، اين‌جا نيست که بتواند معالجه‌ کند.


پدرم مي‌گويد که دارو خيلی سخت به دست‌شان مي‌رسد. جديدا هم به خاطر ضربه‌های ماه‌های اول به سرش ، غش مي‌کند و مشکل دارد. دکتری هم نيست که تشخيص دهد، چه مشکلی برای پدرم پيش آمده که هفته‌ای يکی دو بار غش مي‌کند و از حال مي‌رود.


آيا تاريخی برای دادگاه بعدی اعلام شده است؟


نه، هيچ چيزی نگفتند. قبل از اين‌که پدرم به دادگاه بيايد، من رفتم با قاضی غلام سرابی صحبت کردم و گفتم که پدرم هيچ کاری نکرده است و فقط عقايدش را بيان کرده است. ايشان گفتند که اين‌جا، چارچوبی دارد که پدر شما از اين چارچوب تجاوز کرده و به سزای کارش مي‌رسد.


الان هم پدرم مي‌گويد که هيچ اطلاع دقيقی به او نداده‌اند که چه وقت حکم به او ابلاغ مي‌شود. به او گفته‌اند، شما برويد زندان. دوباره شما را به دادگاه مي‌آوريم و حکم را ابلاغ مي‌کنيم.


يعنی حکم صادر شده که قرار است ابلاغ بشود؟


بله همان سي‌ام آذر، آقای غلام سرابی قاضی دادگاه به پدرم گفته بوده که حکم شما از قبل صادر شده است، اگر مي‌خواهی دفاعی بکني، بکن!


قاضی دادگاه نگفت چه حکمی صادر شده است؟


نه، به پدرم هم نگفته بودند. پدرم در دادگاه گفته بود، «من اين‌جا آمده‌ام که حکم اعدام خودم را بگيرم و اصلا برايم مهم نيست. فقط حکم را به من ابلاغ کنيد.» گفته بودند، «شما برويد، بعد حکم به شما ابلاغ مي‌شود. پدرم مي‌گويد که حکم من قبلا از طرف وزارت اطلاعات صادر شده و آقای غلام سرابی قاضی دادگاه کاره‌ای نيستند.»


پدرم مي‌گويد نامه‌ وزارت اطلاعات و دادستانی در مورد پرونده‌‌اش را جلوی دست قاضی ديده است. قاضی هم اصلا حرفی نزده و فقط گفته دفاع کنيد. پدرم گفته است صلاحيت دادگاه را قبول ندارد و دفاعی نمي‌کند. در هيچ کشور ديگري، اين‌چنين دادگاهی تشکيل نمي‌شود. قاضی گفته است، پای اين حرف‌های خود را امضا کن. پدرم هم امضا کرده و بيرون آمده است.


اگر فکر مي‌کنيد درباره پدرتان سخن ناگفته‌ای مانده است، بفرماييد.


من از رسانه‌ها، نماينده‌ها و گزارش‌گران حقوق بشر که حوزه‌ی کاري‌شان به ايران مربوط مي‌شود، مي‌خواهم که اگر کاری از دست‌شان برمي‌آيد، برای پدرم انجام دهند.


چون پدر من کار خاصی نکرده ، فقط عقايدش را نوشته است. الان ۱۶ ماه است که پدرم را در زندان گوهردشت و اين زندان نگه داشته‌اند. هفته‌های اول هيچ اطلاعی در باره‌ی او به ما نمي‌دادند. از آن‌ها مي‌خواهم، قبل از اين‌که با وضع بد زندان‌ها و بيماري‌هايی که پدرم دارد، در زندان بلايی به سر او بيايد، برای پدرم کاری انجام دهند. فقط همين!


حسين کرمانی

تحريريه: داود خدابخش


هیچ نظری موجود نیست: