در اجتماع ما اگر انسان بهترین ابتکار و هنر را داشته باشد و بخواهند از آن به نفع مملکت و مردم استفاده کند، تا خر کریم و همکارانش را که متاسفانه در همه دستگاهها فراوانند نعل نکند، کارش نمیگیرد اگرچه آن کار و ابتکار کشف داروی مداوای سرطان باشد.
وبال من آمد همه دانش من
چو روباه را موی و طاووس را پر!
در دوران سلطنت فتحعلیشاه وزیر مختار انگلیس برای نخستین بار مقداری سیبزمینی که در ایران نبود برای دولت ایران هدیه آورد و گفته بود اگر کشت این نبات را در ایران معمول کنید، هرگز دچار قحطی نخواهید شد. صدراعظم فتحعلیشاه به جای اظهار امتنان گفته بود: چقدر به خود من رشوه میدهید تا کشت این گیاه را در ایران معمول کنم!
چرا مثال از گذشته دور بزنیم. نمونه این کار بلائی است که در مورد ابتکار بلیطهای بختآزمائی 22 سال پیش بسر خود ما آوردند و نمونه حی و حاضر و زندهاش ابتکار طرح «چک تامین شده» میباشد که ابتکاری باب نیاز بانکها و اجتماع امروز ایران است. از بیمحل بودن چک جلوگیری میکند و در عین حال بدون داشتن موجودی نقدی هم میتوان از آن استفاده کرد، که با وجود مورد پسند قرار گرفتن آن در چند بانک مهم و چهار نخستوزیر همچنان استفاده نشده باقی مانده.
علی اصغر امیرانی نفر سوم نشسته از چپ در یکی از کنفرانسهای خبری شاه ساکت نشسته است
من مطمئنم که نه تنها مدیرعامل بلکه فرد فرد اعضاء هیئت مدیره سازمان شاهنشاهی اطلاعی از حقیقت قضیه و جزئیات آن به این صورت که برایتان شرح داده و میدهم نداشته و ندارند تا چه رسد به ریاست عالیه سازمان که قطعاً روحشان بیاطلاع است.وقتی که از سازمان شاهنشاهی مایوس شدم و بلیطهای بختآزمائی را در بازار سیاه به شرحی که دیدید به رقیبان میفروختند و در دسترس ما که بزرگترین مصرفکننده و نخست مبلغ و معرف و مشوق آن بودیم zیگذاشتند، به ناچار درصدد پیدا کردن کالاهای مشابه دیگری برآمده نخست سراغ بلیطهای بنگاه حمایت مادران رفتم.
بنگاه حمایت مادران و کودکان که در سال 1319 حسبالامر اعلیحضرت رضاشاه کبر تاسیس شده بود، در همان ابتدای تاسیس به طرح و انتشار بلیطهای بختآزمائی دست زد و من در همان اوقات با اقدام به این کار طرح خاصی موسوم به (جایزه هزارشانسی) مقادیر زیادی از بلیطهای آنها را به مصرف فروش رسانیدم.بعد از شهریور 20 بلیطهای حمایت مادران هم به سرنوشت بلیطهای اسبدوانی دچار شده فعالیتی نداشت تا روزی که سازمان به من روی خوش نشان نداد من هم به سراغ بنگاه حمایت مادران رفته تمام فعالیت و ابتکارم را وقف آن کردم طولی نکشید که با کمک و مساعی خستگیناپذیر آقای دکتر موتمنی مدیر عامل بنگاه بلیطهای حمایت مادران نیز دوش به دوش بلیطهای سازمان شاهنشاهی خریدار پیدا کرد.
مقارن این احوال بانک کشاورزی نیز اقدام به طرح بختآزمائی ماهانه با سبکی خاص نمود و من علیرغم سختگیریها و اشکال تراشیهای سازمان از این موضوع نیز استقبال کرده یک نوع بختآزمائی پاکتی مختلط مرکب از بلیطهای سه گانه ابتکار و به معرض فروش گذاشتم و از این راه نه تنها کمک بزرگی به فروش بلیطهای بنگاه حمایت مادران و بانک کشاورزی تواماً کردم بلکه مقدار مورد نیاز از بلیطهای سازمان شاهنشاهی را که از خود سازمان نمیتوانستم بگیرم از بانک کشاورزی میگرفتم.
تا اینجا مبارزه به صورت رقابت مشروع بود ولی همین که رواج بازار این بلیطها جلب توجه کرد مبارزه به صورتی در آمد که ماجرای وصول ناحق چهار فقره چکها در مقابل آن عملی جوانمردانه بود!توضیح آنکه دوست و همکار عزیزم آقای محمدعلی مسعودی مدیر فعلی روزنامه پست تهران که من در سلامت نفس و «نان رسانی» ایشان تردید ندارم، به خاطر نان رساندن به داماد محترمشان آقای سید محمد باقر نیری این سید جلیلالقدر را با یکی از گانگسترهای وطنی که در کار جعل شناسنامه و کوپن در دورههای مختلف انتخاباتی تهران هنرنمائیهائی از او دیده بود با وی شریک کرده بنگاهی به اسم بنگاه بختآزمائی زندگی درست کردند و به تقلید ابتکارات بختآزمائی زربخش، کردند آنچه نباید بکنند و چون آقای محمدعلی مسعودی در هیئت مدیره سازمان شاهنشاهی و مجلس و مطبوعات نفوذ داشت به پشتیبانی ایشان هر وقت هر مقدار بلیط که میخواست از سهمیه سایر بلیطفروشها به نسیه از سازمان و بانک کشاورزی میگرفتند و به هر صورت که میخواستند به مردم بیاطلاع شهرستان میفروختند تا بالاخره کار رسوائی و نادرستی بجائی کشید که هنوز هم بعد از چند سال اولیای امور سازمان نتوانستهاند جلو این ناروائیها را بگیرند و مضحکتر از همه آنکه خود آقای محمدعلی مسعودی و داماد محترم هم از این رسوائیها بینصیب نماندند.
و من اقرار میکنم که در این مبارزه من حریف آنها نشدم و از میدان در رفتم. مثل من مثل کسی بود که در برابر گاو نری قرار میگیرد یکی پرسید چرا فرار میکنی؟ گفت: عقلش از من کمتر و زورش زیادتر و اسلحهاش را که شاخش باشد همراه دارد در این صورت چگونه میتوانستم مقاومت کنم کما این که سازمان شاهنشاهی هم که خود از اول مشوق بوجود آمدن آن بود، با تمام تشکیلاتش جز نامهپرانی به دوایر مختلف شهربانی در برابر شکایتهای پیدرپی مردم شهرستانها از عملیات این شخص کاری نتوانست از پیش ببرد.
گرمی بازار بلیطهای حمایت مادران و بانک کشاورزی و ابتکاراتی که من در طرز فروش آن به کار میبردم، باعث شد که هر موسسه و ادارهای به فکر طرح و انتشار بلیط بختآزمائی بیفتد. به طوری که تا آنجا که من به یاد دارم، غیر از سازمان شاهنشاهی و بنگاه حمایت مادران و بانک کشاورزی انجمن آثار ملی و انجمن ورزشی ارتش و یکی از موسسات وابسته به شیر و خورشید سرخ و یکی دو موسسه دیگر در تهران و شهرستانها دست به انتشار بلیط بختآزمائی زده و جوایزی طرح کردند.
عدهای از بلیط فروشها نیز وقتی که بیبند و باری اوضاع پی برده و دیدند بنگاه زندگی به اسم بختآزمائی هرکاری که دلش خواست میکند، آنها هم به فکر تقلید افتاده بلیطها و پاکتهای بختآزمائی تقلبی و جعلی ؟؟؟وقتی کار بلیط و بختآزمائی را رها کردم به فکر افتادم بین بلیط بختآزمائی و جایزه مجله چیزی شبیه به «حلقه مفقوده» ابداع کنم که دارای مزایای اولی منهای مضرات آن باشد و جایزه اشتراک را به وجود آوردم.
جایزه اشتراک جنبه شترمرغی داشت هم بلیط بختآزمائی بود هم نبود از نظر اینکه مستقلا چاپ میشد و جایزه و قرعهکشی هم میشد بلیط بختآزمائی محسوب میشد ولی چون به تنهائی قابل فروش نبود و همراه با مجله بود و بهای آن هم همان بهای مجله بود جایزه مطبوعاتی حساب میشد.جایزه اشتراک با آنکه از طرف مردم مورد استقبال قرار گرفت، معهذا چندین عیب و چندین حسن داشت که بلافاصله به تکمیل آن پرداختم. عیب اول نام آن بود که قدری ثقیل و مفصل و (غیر دال) بود و در بادی امر به ذهن مردم نمینشست. عیب دوم بزرگی آن بود که از نظر چاپ و کاغذ مستلزم خرجهای فراوان بود. همینطور عیبهای سوم و چهارم و پنجم... که تشریح آن برای خواننده این خاطرات غیر لازم است. در میان چندین حسنی که داشت، حسن اول این بود که تا کسی مجلهای نداشت آن هم مجلهای معروف و پرتیراژ، نمیتوانست آن را تقلید کند و بسیاری از محاسن دیگر...
در تکمیل جایزه اشتراک بود که به مهمترین و سادهترین ابتکار خود یعنی (جایزه یکدهمی) موفق شدم.جایزه یکدهمی دارای تمام مزایای بختآزمائی و جایزه مطبوعاتی منهای مضار آن بود. اندازهاش کوچک، قیمتش کم، فهمش آسان بود.
من چون تجربه کافی داشتم جایزه یکدهمی را ابتدا به ساکن منتشر نکردم بلکه پس از اقدام به آگهیهای فراوان اعلان کردم (روز سیزده عید از آسمان تهران پول بسر شما میبارد) همینطور هم شد. روز سیزده قریب سه هزار برگ از بلیطهای مخصوص جایزه یکدهمی را شخصاً به وسیله هواپیما (به خلبانی همین تیمسار رفعت معاون سابق هواپیمائی ملی) بر بالای شهر برده در تمام نقاطی که مردم جمع شده بودند، پائین ریختم و در نتیجه پس از قرعهکشی عده زیادی از جمله یک نفر عمله که یک دسته بلیط جایزه یکدهمی را از بالای درختی به زیر آورده بود، برنده شد و از آن پس مردم برای خرید جایزه یکدهمی به طرف مجله خواندنیها و بلیطهای منتسب به آن هجوم آوردند.
قسمتهای حساس این مبارزه که از لحاظ نتیجه تاسفآور بیشباهت به داستان رستم و سهراب نیست، در شماره آینده
********************
از کتاب بازیگران عصر پهلوی نوشته محمود طلوعی
بعد از وقایع 17 شهریور 1357، و استقرار حکومت نظامی، مقامات فرمانداری نظامی تهران درصدد برقراری کنترل در مطبوعات برآمدند. روزنامهها، بخصوص دو روزنامۀ بزرگ عصر، که اختیار امورشان از دست مدیران این روزنامهها خارج شده و به دست نویسندگان افتاده بود، در مقابل مأمورین فرمانداری نظامی ایستادگی کردند و کار به اعتصاب کشید. با پادرمیانی آزمون وزیر مشاور کابینۀ شریف امامی این اعتصاب با توافق دربارۀ عدم مداخلۀ مأمورین فرمانداری نظامی در کار مطبوعات خاتمه یافت و سانسور به کلی لغو شد. در این میان خود آزمون هم که فردی فوقالعاده جاهطلب بود و داعیۀ نخستوزیر داشت به تحریکات علیه دولت از طریق مطبوعات پرداخت تا مگر با تضعیف دولت، خود قدرت را به دست بگیرد، ولی همزمان با سقوط حکومت شریف امامی، سپهبد مقدم رئیس جدید سازمان امنیت مدارکی از ارتباطات او با بیگانگان به دست آورد و آزمون در نخستین روزهای استقرار دولت ازهاری دستگیر و زندانی شد.
دولت ازهاری درصدد برقراری کنترل و نظارت بیشتری در کار مطبوعات برآمد، ولی روزنامهها مقاومت کردند و اعتصاب دوم مطبوعات، که این بار قریب دو ماه به طول انجامید، آغاز شد. در این مدت تعداد محدودی از روزنامهها و مجلات به انتشار خود ادامه میدادند، ولی منبع اصلی اطلاع مردم از جریان وقایع و حوادثی که در تهران و شهرستانها جریان داشت، رادیوهای خارجی، بخصوص بخش فارسی رادیو لندن (بی.بی.سی) بود.
بعد از سقوط حکومت ازهاری و روی کار آمدن دکتر بختیار، مطبوعات با لغو کامل مقررات سانسور و عدم مداخلۀ مأمورین فرمانداری نظامی انتشار خود را از سر گرفتند و در یک ماهۀ آخر حیات رژیم پهلوی، تمام مطبوعات عملاً در مقابل رژیم قرار گرفته بودند. در این مدت بعضی از متملقترین روزنامههای رژیم گذشته، که در جریان تصفیۀ سال 1353 از دور خارج شده بودند، انتشار خود را از سرگرفتند و برای این که خود را با جریان همراه کنند، در حمله به رژیم و انتقاد از مفاسد شاه و درباریانش، از دیگران پیشی گرفتند. در این مدت فقط سه نشریه، مجلات خواندنیها و فردوسی و روزنامۀ «ارادۀ آذربایجان» روش معتدلی داشتند و به نعل و به میخ میزدند.
امیرانی مدیر خواندنیها، حتی بعد از رفتن شاه و مقارن بازگشت امام خمینی، که سقوط رژیم شاهنشاهی اجتنابناپذیر به نظر میرسید، از این رویۀ احتیاطآمیز دست برنداشت و در سرمقابۀ شمارۀ روز 7 بهمن 1357 خود زیر عنوان «شخصیتی که رفت و شخصیتی که میآید» نوشت:«سرانجام پادشاه یگانه کشور شیعۀ جهان، ناچار شد کشور را ترک کند و پیشوای شیعیان ایران، بعد از پانزده سال دوری از خاک وطن به میان مردم آن باز میگردد... با این که این رفت و آمدها در سرنوشت مملکت و مردم ایران نفیاً و اثباتاً اثرها دارد، در حال حاضر و با اوضاع فعلی، ما جز این که بگوئیم: صد شکر که این آمد و صد حیف که آن رفت، چیز دیگری نداریم که نثار مقدم یکی و یا بدرقۀ راه دیگری بکنیم...
آنچه برای مردم خانوادهدار و خاموش، در حال حاضر و در آینده بیشتر مهم است نفس این رفت و آمدها و نقش مسافران آن نیست. برای مردم مهم این است که این تحولات و تغییرات، ولو به مجازات خطاکاران هم بکشد، چه اثری در تسکین زندگی و حال و روز آنها دارد. آیا از فشار تورم و رکود و گرانی هزینۀ زندگی میکاهد؟ سردی و تاریکی خانهها و محل کارشان به گرمی و روشنائی تبدیل میشود؟ مردم نسبت به هم مهربان و مددکار میشوند یا همچنان منتقم و مردم آزار باقی میمانند؟... اگر نه، و فرقی نمیکند، در این صورت آیا میدانید مرور زمان و گردش لیل و نهار به سود و صلاح کیست و در چه جهتی؟ اگر در جهت استبداد و حکومت مطلقه نباشد و مردم با چراغ به دنبال یک ناجی، که آنها را فقط به وضع عادی برگرداند، نگردند، بدون شک به سود ساکنان ترکستان و استعمارگران است که ماههاست مانند لاشخوری که بر بالای سر یک بیمار مشرف به موت پرواز کند، انتظار سقوط خودبخود ما را دارند...»در همین شمارۀ خواندنیها در کنار سرمقاله جالب، شعر جالی هم دربارۀ کسانی که در حال فرار از ایران بودند، چاپ شده که چند بیت آن چنین است:
بستند همه بار و از ایران همه رفتند
چـون کولـی از این نقطۀ پایان همـه رفتنـد
تا بـود وطـن خرم و ایمن، همه بودند
چون کار وطن گشـت پریشان، همـه رفتنـد
خـالی شـده میـدان ز امیـران و وزیـران
چـون گـرد شتابنـده ز میدان همـه رفتنـد
آنهــا که پـی مـال و منال آمـده بـودند
بـا دسـت پـر از کشـور ایـران همه رفتنـد
ایـن بیشـۀ شیـر است نه مأوای شغـالان
از بیشـه، شغـالان بـدالحـان همـه رفتنــد
ایران نبـود مأمن هـر کـرکـس و ناکـس
بـا خصـم بگـو، مـردم نـادان همـه رفتنـد
دل بسته به این آبم و پیوسته به این خاک
غم نیسـت اگر سر به گریبـان همـه رفتنـد
ایــران عـزیز اسـت کـه میمـاند و پاید
صد شـکر که زاغـان ز گلستـان همـه رفتند
در بحبوبۀ انقلاب و در همان روزهائی که به قول شاعر، بسیاری از ثروتمندان و صاحبان مقام بارشان را بسته و از ایران میرفتند، به منظور تکذیب مطلب مغرضانهای که به نقل از روزنامۀ آیندگان دربارۀ من در خواندنیها چاپ شده بود، به دیدار امیرانی در خانهاش در مجموعۀ سامان رفتم. ضمن صحبت ما تلفن زنگ زد. مخاطب یکی از ایرانیان فراری و از دوستان نزدیک امیرانی بود که اصرار داشت امیرانی هرچه زودتر چمدانهایش را ببندد و خود را از معرکه خلاص کند. امیرانی میگفت من هر جا بروم بدون «خواندنیها» مردهام. همین جا میما نم و خطر را هم به جان میخرم. به علاوه من گناهی نکردهام و در هر دادگاهی میتوانم ثابت کنم که در حد توانم با مفاسد گذشته جنگیدهام و به همین خاطر بود که چندین سال مجلهام را اشغال کردند و خودم را به ادارۀ مجلهام راه نمیدادند!...امیرانی در اواخر اسفندماه 1357 بازداشت شد و دو ماه بعد نامهای از زندان به همسرش نوشت که از نظر آگاهی به افکار این مرد و شدت علاقه به مجلهاش خواندنی است...
این مطلب را به ضمیمه متن نامه و دستخط امیرانی در شماره آینده دنبال کنید
بخش اول این مطلب را در[اینجا] بخوانید-بخش دوم این مطلب را در[اینجا] بخوانید-بخش سوم این مطلب را در[اینجا] بخوانید-بخش چهارم این مطلب را در[اینجا] بخوانید-بخش پنجم این مطلب را در[اینجا] بخوانید-بخش ششم این مطلب را در[اینجا] بخوانید-بخش هفتم این مطلب را در[اینجا] بخوانید-بخش هشتم این مطلب را در[اینجا] بخوانید-بخش نهم این مطلب را در[اینجا] بخوانید-بخش دهم این مطلب را در[اینجا] بخوانید-بخش یازدهم این مطلب را در[اینجا] بخوانید-بخش دوازدهم این مطلب را در[اینجا] بخوانید-بخش سیزدهم این مطلب را در[اینجا] بخوانید-بخش چهاردهم این مطلب را در[اینجا] بخوانید-بخش پانزدهم این مطلب را در[اینجا]بخوانید-بخش شانزدهم این مطلب را در[اینجا] بخوانید
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر