نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۸۹ فروردین ۱۱, چهارشنبه

اعدام قاضي در آن بامداد بهاري.

عرفان قانعي فرد
.
درست از آن بامداد غمگین و درس بزرگ تاریخ، ۶۳ سال گذشت. صبحگاه روز بهاری ۱۰ فروردین ۱۳۲۶ که ملای خوش صدای مسجد شهر، مردمان را از خواب نوشین به نماز دعوت می کرد میدان چهار چراغ رنگ ماتم داشت. آنهایی که به سوی مسجد روان بودند ناگاه ۳ جنازه را بالای دار دیدند که پیکر بی جان قاضی محمد و صدر و سیف قاضی بر دار آویزان است و گاه وزش باد می لرزاند. و شاید کسی نمی دانست که یکی از آموزنده ترین درسهای تاریخ، رقم خورده است.

آن اعدام عجولانه برای تادیب و هشدار به مردمانی بود که مباداهای بسیار را فراموش کنند. روزنامه های عصر نوشتند که بامدادان بر حسب حکم دادگاه صحرایی برادران قاضی اعدام شده اند. و جرم شان به خاطر دادرسی سرهنگ پارسی تبار و دادستانی سرهنگ فیوضی، قیام مسلحانه علیه نیروهای دولتی و تجزیه قسمتی از خاک کشور و تشکیل حکومت جمهوری خودمختار است. تو گویی می خواستند که کاسه هرچه نامرادی و استبداد و تباهی کشور را بر سر ۳ زبان بسته بشکنند و ۶۳ سال است که قاضی محمد را تجزیه طلب نامیده اند. اما کو گوش شنوا؟ و امروز در آستانه آغاز ۶۴ مین سالروز آن واقعه شاید راقم این سطور می برای هم نسلانش – در این نفس های تازه بهاری – فریاد بلندی بکشد و هوارش را سر دهد که با به تنگ آمدن از تحریف و سکوت و شاید مصلحت پنداری ، باید ممنوعه را شکست و بازگفت حقیقت یک روحانی ساده دل اما با اخلاق را.

شهریور ۱۳۲۰ فرا رسیده است. قشون روس از شمال و لشکر انگلیس از جنوب ، سرزمین مان را اشغال کرده اند و شاه مستبد را بر یک کشتی نشانیده اند تا او را به ناکجا آباد اقیانوس ببرد اما فرزندش را بر آن تخت گذاشته اند تا سایه منحوس استبداد و خودکامگی مبادا روزی کمرنگ شود. آنکه صدای مشروطه خواهان و یکی مانند میرزاده عشقی را خفه کرد که می گفت : به امید استقامت تا پیروزی آزادی، در آن روز بر تخته پاره ای میان موج های اقیانوس دوران تبعیدش را آغاز کرده بود و ایران تحت تاراج چکمه اهریمنان نشسته به انتظار. ارتش ایران خود را باخته بود. شاه کینه توز ایران را به وحشتکده مبدل کرده بود.

کردستان هم محل تاخت و تاز روس ها و انگلیسی ها و اغتشاش قبایل و زد و خورد عشایر. جامعه ای سنتی با مردمانی ساده و بی پیرایه و غرق در عقب ماندگی و فقر و ناآگاهی و سلطه فئودال خودسر و عشیره ارتجاعی برقرار. شاه جوان بر تخت شاهی نشست اما روس ها در صدد کنترل زمام امور مملکت بودند و انگلیسی ها در پی نفع خویش. دوران بی ثباتی و هرج و مرج ، کشور را درنوردیده بود. حکومت مرکزی قدرت چندانی در کردستان نداشت و کردها انگار یا باید زیر سلطه انگلیسی ها یا روس ها رضایت می دادند. سردار معظم کردستانی ( آصف) – فرماندار کردستان – تعامل با انگلیسی ها را برگزید شاید که مبادا از ملک و مالش ذره ای کاسته شود و امان الله خان اردلان هم در پی آن بود که مقام و مصالحش در دربار به کدام سو می رود. کردستان عراق هم شلوغ بود یا هوادار انگلیس بودند و یا هواخواه آلمان. اما قحطی و فقر و تورم و تاثیرات جنگ ایران را در نوردیده بود و کردستان شمالی – بانه و مهاباد و سردشت و سقز و ...- سرزمین بلا صاحب مانده بود. محمد رشید خان بانه در سفارت انگلیس را می زند تا کمکی کنند او حکومت خودمختار کردستان را تشکیل دهد اما سنندج و کرمانشاه تحت کنترل کامل انگلیس بود و نیازی به داشتن کسی مانند محمد رشید خان نبود و او به دامان سیاست ترکیه پناه برد اما کردستان را ترک نکرد. محمود خان کانی سانانی هم مریوان را در قبضه قدرتش گرفته بود و سلاح های سربازان فراری را جمع کرد که دوباره با حکومت مرکزی رابطه ای بسازد و از تنورش نانی بپزد. درس فرصت جویی و سو استفاده از خشم مقدس را خوب آموخته بود.

ارومیه هم ناآرام است . قاضی محمد به تهران و کاخ شاه دعوت شده است و به شاه وعده می دهد که آرامش شهر را بازگرداند اما روس ها قبل از بازگشت قاضی از تهران، خواب دیگری دیده بودند. قاضی محمد به ناچار تعامل با روس ها را برگزید که شاید ارومیه و مهاباد و میاندوآب را از ارتجاع و سیه روزی نجات دهد و نیروهای مترقی و روشنفکر و میهن پرست اختیار امور را به دست بگیرند و در این خلوص نیت قاضی محمد شک و شبهه ای نیست. اما روس ها قاضی محمد را به باکو فراخواندند. و به آن طلبه جوان ساده دل – که شاید حمایت روس ها را باور کرده بود - وعده تشکیل حکومت خودمختار کردستان را می دهند اما قاضی در گفتارهای مطبوعاتی اش بر مصالحه تاکید کرد که به اداره کردستان توسط نیروهای محلی تحت نظارت قوانین حکومت مرکزی راضی است اما خوانین و عشایر و فئودال ها دشمنی با وی را آغازیدند.

سفارت ترکیه سفر قاضی را افشا کرد و آمریکا و انگلیس و ایران از واقعه باخبر شدند که کردها می خواهند کردستان مستقل تشکل دهند اما قاضی روحش خبر دار نبود. سفیر روس از ترک ها گله کرد اما ترک ها و انگلیسی ها نمی خواستند چیزی را بشنوند و در رسانه ها این خبر جعل، درز یافت و باقروف به رهبران شوروی نوشت " تجزیه طلبی کردها در ایران همیشه اسباب بازی سیاسی نیروهای خارجی بوده است باید از تحریک بپرهیزیم و در برابر سیاست انگلیسی ها محتاط باشیم ". اما روس های سیاستی شفاف نداشتند. انگلیسی ها هم به سفارت شان نوشتند که فعالیت روس ها در کردستان ، یک تمثال ابلهانه و مضحک فرهنگی است و مداخله ما تصور غلطی را در کردها و شکی نادرست را در حکومت مرکزی پدید خواهد آورد. و هنوز کسی شاید نمی داند که عامل تحریک کردها برای برهم زدن ارومیه ، کجا بود. ارتش ایران در خط سردشت – زنجان ماند و نتوانستند بر کردها مسلط شوند و محمد رشید خان بانه هم فرصت را غنیمت دانست و بر سقز مسلط شد و بعدها شهر بانه را آتش زد و به عراق گریخت. رزم آرا هم مرحمت کرد و کل کردها را ساده دل و تحت تاثیر عوامل خارجی نامید و این صفت و اتهام سالهای سال ماند وگرنه سندی کتبی دال بر تجزیه طلبی هرگز یافت نشد اما پتک اتهامش در هر سندی به چشم می خورد.

رزم آرا در مطبوعات دوست و آشناها داشت و انگلیسی ها هم در رسانه های وقت ایران صاحب نفوذ. کردستان برای رزم آرا سکوی پرش موفقیت بود. به هر حال کردستان ایران در تابستان ۱۳۲۱ شاهد تهدید های محمد رشید خان و محمود خان و کردهای ارومیه بود. یعنی فضا را کاملا غبار آلود و ناامن جلوه دادن. و غارت ها و قتل هایی که به کردها منسوب می شد جزو تحریکات ترکیه و انگلستان بود که توسط نیروهای محلی کردستان صورت می گرفت. بعد از دوران نزاع ارتجاع و تجدد خواهی – شهریور ۲۰ تا اردیبهشت ۱۳۲۲ - روس ها برنامه ای تدارک دیدند و آن اینکه در ۱۶ سپتامبر ۱۹۴۲ که در مهاباد کومله ژ.ک ( جمعیت احیای کرد) تاسیس شد. که سعی داشت در دیگر بخش های کردستان – بوکان و سنندج و سقز و نقده و کرمانشاه و ... – توسعه بیابد و حتی شعار کردستان بزرگ را مطرح کرد - و حتی نقشه ای غیر واقعی و مبالغه آمیز را مطرح کردند که با هیجان و تعصب فاقد منطق سیاسی ، آن را به عنوان سرزمین کردستان بزرگ می نگریستند و حتی پرچم کردستان را طراحی کردند- اما ناکام شد. اردلان و آصف و وزیری ها در سنندج هنوز رابطه با حکومت مرکزی و انگلیسی ها را داشتند.

آنگاه کومله ارتباطش را با شوروی توسعه می دهد و شوروی فعالیت تبلیغاتی فرهنگی گسترده ای را در کردستان آغاز می کند. قاضی محمد به عنوان شخصیت مطرح و دارای احترام به این جمعیت پیوست اما عضو نشد و سوگند هم یاد نکرد. چون رابطه اش با حکومت و شاه را دوست داشت اما درگیر دامگه حادثه شد. از سویی شخص قاضی محمد خواهان پافراتر نهادن از قانون رسمی دولت مرکزی ایران نیست اما از دیگر سو افراد کومله ژ.ک اهمیتی برای این موضوع قایل نیستند.

در این بین مصطفی بارزانی در آوریل ۱۹۴۵ منطقه بارزان را به ناآرامی کشانید و به چند مرکز پلیس حمله کرد و مدتی پس از پایان جنگ دوم جهانی - ۸ می ۱۹۴۵ - در ۱۰ اوت ۱۹۴۵ قیام بارزان شروع شده بود و عراق برای کنترل عصیان شمال از ترکیه مدد خواست. گرچه بارزانی پنهانی با میجر مور و کاپیتان استاک گفتگو می کرد و در ظاهر امر با نیروهای نظامی بریتانیا و ژنرال رنتن می جنگید. نخست وزیر عراق بنا به تاثیر انگلستان تصمیم گرفت که بارزانی را صحنه معادلات سیاسی کردستان حذف نماید. اما بنا به تحریک انگلستان و فرستاده MI۶، بارزانی عازم مهاباد شد تا معادلات روس ها و پتانسیل قاضی محمد را به هم بزند. و در ۱۳ اکتبر ۱۹۴۵ رادیو عراق اعلام کرد که بارزانی به ایران فرار کرد و قاضی محمد مات و مبهوت میهان ناخوانده را می نگریست و با احتیاط به وی خوش آمد گفت. اگر چه قاضی محمد با مقامات انگلیسی قبلا دیدار کرده بود و همان خواسته هایی را که بعدها با روس ها مطرح کرد، به زبان راند اما انگلیسی ها منتظر اقدام روس ها بودند تا از کارت بارزانی سودجویی کنند و بداقبالی قاضی محمد از ورود بارزانی به مهاباد شروع شد و به ناچار پذیرفت که او و چند هزار همراهش را را اسکان دهد و با وی هم پیمان باشد.

قاضی محمد در عین دوستی و رابطه با قوام السلطنه - قاضی محمد و برادرش صدر قاضی – نماینده مهاباد در مجلس – به قوام باور و اعتقاد داشتند اما متاسفانه قاضی محمد پس از بازگشت از شوروی و دیدار با باقروف – ۱۶ اوت ۱۹۴۵ - در جلسه ای با اعضای کومله از ایجاد یک حزب سیاسی به نام حزب دمکرات کردستان ایران خبر داد زیرا اسم دمکرات به سیاست روز جهان ، نزدیک تر و هماهنگ تر بود و اما پشت پرده سیاست شوروی را به سمت حمایت از حکومت ایران علیه کردها بود اما وی وعده باقروف را باور کرد که مساله کردها را پس از جنگ حل و فصل خواهد نمود. اما روس ها به نفت توجه داشتند. باقروف از قاضی محمد می خواهد که به حزب جدیدالتاسیس دمکرات آذربایجان کمک کند و به ان بپیوندد. اما در ۱۶ اوت ۱۹۴۵ ناگهان – و شاید به خاطر نوعی رقابت - تاسیس حزب دمکرات کردستان ایران اعلام می شود. کسی از مقامات ایرانی خصوصا دفتر نخست وزیری قوام، باور نداشت که قاضی محمد حزب دمکرات کردستان ایران را اعلام کند اما با شنیدن این خبر ، در عراق و ترکیه، کردها به جنب و جوش افتادند. دوران تاریخی ۲۲ اردیبهشت ۱۳۲۲ تا ۲۵ مرداد ۱۳۲۴ می توان دوران تغییرات فکری سیاسی کردستان نامید که هنوز روشنفکران را به تامل و وبررسی این دوران فرا می خواند که برای نخستین بار در ادبیات سیاسی کردستان، واژگان و عبارات مدرن مطرح شد و شاید مرحله تکوین جنبش سیاسی کردها باشد که بعدها این گرایش فکری، علیه دوران خودکامگی محمد رضا پهلوی مبارزه کردند و قبل از به ثمر رسیدن انقلاب اسلامی، به شهادت رسیدند.

بنا به اسناد رکن دوم ارتش ایران هدف قاضی نوعی خودگردانی داخلی کردها زیر نظر حکومت مر کزی ایران بود نه استقلال کامل. قاضی محمد به فرستاده امریکا -بنا به سند محرمانه سیا - می گوید : " شاه از من خواست که وضع ارومیه را پس از شهریور ۱۳۲۰ آرام کنم . وطن من است و نمی توانستم نسبت به سو استفاده دست نشاندگان روس بی اعتنا باشم که تمامیت ارضی ایران عزیز را به مخاطره بیفکنند. در کاخ سعد اباد با وی دیدار کردم. و من هم به این امر اهتمام کردم. نماینده حکومت هم مرتب به من سر می زند و هیچ چیزی را پنهان از حکومت ندارم. امری کودکانه است که باور کنم کردها ایرانی نیستند و کردها در این اب و خاک زیسته و خواهند مرد. و به ایرانی بودنشان مفتخرند و این سخن شما به یک شوخی می ماند که جدا شویم".

در دسامبر ۱۹۴۵، رادیو مسکو تشکیل دولت مستقل آذربایجان به رهبری پیشه وری را اعلام کرد اما از کردها نامی به میان نیامد زیرا روس ها به ایرانی خواهی و ارادت قاضی محمد به حکومت مرکزی باور یا تردید داشتند. در رسانه های جهان هم خبر استقلال خواهی آذربایجان در صدر اخبار قرار داشت و حتی در رسانه های داخلی ایران صرفا به موضوع آذربایجان پرداخته شد و از کردستان تنها به عنوان نوعی عصیان و ناآرامی محلی یاد می شد. روز ۷ نوامبر روزنامه های ایران خبر از ناآرامی اوضاع آذربایجان دادند گرچه در بخش هایی از کردستان همچنان زد و خورد بود. گسترش روحیه جدایی طلبی موجبات نگرانی دولت انگلیس و ایران را فراهم کرد و پاییز ۱۹۴۵ شاهد پدیده نوین در تاریخ معاصر ایران بود که در کشوری شاهنشاهی، دو دولت جمهوری خودمختار اعلام وجود کنند.

در روز ۱۰ نوامبر ۱۹۴۵ که خوانین کردستان گزارشی سم آلود را به تهران ارسال کرده بودند که صدر قاضی با توده ای ها و روس ها همکاری تنگاتنگ دارد، وی در مجلس نطق غرایی می کند و از شاه پرستی و میهن دوستی کردها سخن به زبان می راند و از شایعات جدایی طلبی درباره کردها گله می کند و بی خبر از همه جا از حزب توده پشتیبانی تلویحی می نماید که ناگهان مهر تاییدی بر گزارش جعلی همزبانانش می شود. نمایندگان در لابلای حرف های او تذکر آیین نامه ای می دهند و هرچه او اصرار دارد که شاخ و برگ غیر واقعی دادن به اخبار ، بر خلاف مصالح کشوری و موجب نفاق و کدورت است، اما کسی گوش نمی دهد. شاید نطق صدر چراغ خطری برای نابهنگامی مطرح کردن خواسته سیاسی کردها در قالب خودگردانی کردستان بود که می بایست در آن اوضاع بحرانی کشور، به عنوان قدیمی ترین قوم ایرانی بیشتر جانب احتیاط را رعایت می کردند و دسیسه روس ها را باور نکنند. در ۱۱ دسامبر ۱۹۴۵ به طور کامل پرچم جمهوری شاهنشاهی ایران پایین آورده شد و پرچم کردی بر فراز مهاباد برافراشته شد. برنامه ای که قاضی محمد خود را در آن گرفتار دید وگرنه مکنونات قلبی خودش را در مصاحبه هایش بیان کرده بود اما تو گویی یا کسی نمی شنید و یا توان مدیریت بحران را نداشت . اما در تهران در گوشه ای قوام السلطنه – نخست وزیر باهوش و سیاستمدار - به تعامل ایران در مذاکرات مسکو می اندیشید .سردار معظم کردستانی (آصف) – والی و فرماندار سنندج – توسط صدر برای قاضی محمد پیام فرستاد که وضع بحرانی مملکت را درک کند و از این تلاش بی ثمر، دوری جوید که بسی فتنه انگیز است و کردستان را به آشوب می کشاند. بخش های اساسی کردستان – سقز، بانه، مریوان، اورامان، کرمانشاه، جوانرود، روانسر و .... – حمایتی از قاضی محمد و برنامه وی نکردند و فرستاده وی به این مناطق با پذیرایی سرد روبرو شد و روی خوشی به وی نشان ندادند. اشتباه قاضی محمد این بود که با اغراق به روس ها اظهار داشته بود که توانایی برانگیزاندن و جذب کردها به سود روس ها را دارد و به همین دلیل پیشه وری آن را بلف سیاسی خواند.

قاضی محمد اشتباه سیاسی اش را باور داشت و - حتی برخلاف توصیه روس ها- در ۲۲ ژانویه ۱۹۴۶ یونیفورم نظامی روسی به تن کرد و استقلال جمهوری کردستان را در میدان چهار چراغ مهاباد اعلام کرد و دیگر آن مرد قابل احترام به راهی بدون بازگشت قدم نهاده بود. اما حکم جمهوری وی تا ۵۰ کیلومتر اطراف مهاباد اعتبار داشت زیرا دیگر شهرهای کردستان – سنندج و سقز و ارومیه و کرمانشاه و .... – تحت کنترل طرفداران انگلیس بود و قبایل سنتی اطراف مهاباد – مامش و دهکردی و شکاک و منگور و ... – هم وقعی به این جمهوری خودخوانده در داخل نظام پادشاهی ننهادند. حتی شکاک ها قاضی را نماینده کردها نمی دانستند و هر جا وی می رفت ، تحریم می کردند. شعار مرده باد و زنده باد مردمان در میدان شهر و هیجان زودباوران ساده دل و تیراندازی هوایی افراد بارزانی و مارش نظامی، صحنه تاریخی عمر ۱۱ ماهه جمهوری را رقم زد. و از نگاه رکن ۲ ارتش ، مهاباد مرکز جدایی طلبی کردستان شده بود اما قاضی که بارها به خودگردانی محلی تحت قانون اساسی و نظارت حکومت مرکزی اشاره کرده بود و کسی نشنید و تنها اشتباهش رقابت با پیشه وری بود که نمی خواست مهاباد تحت سلطه تبریز باشد. و بارزانی بنا به سند آمریکایی ها ، به نماینده روس ها گفته " قاضی محمد عامل سازمان امنیت انگلستان است " و این جمله ای بود غریب. و گفته بارزانی را پیشه وری برای روس ها تکرار کرد که " قاضی هر هفته در سلماس با کنسول انگلیس دیدار دارد". اما این شایعه هرگز واقعیت نداشت اما برای تخریب چهره قاضی محمد گاه اتهامی شکننده می نمود. وحتی در فرقه آذربایجان چنین شایع شد که برادر قاضی، صدر با انگلیسی ها از قبل روابطی حسنه داشت و حمایت آنان وی را به نمایندگی مجلس رسانده بود.

اما قاضی به عنوان چهره ای شناخته شده و مورد احترام ، همواره با خارجی های رهگذر از کردستان با صمیمیت نشست و برخواست کرده است و می خواست به گوش هرکه در عالم برساند آواز پنهانش را و اسناد امروز حاکی از آن است که وی اشتباه سیاسی مرتکب شد اما ذره ای به جدایی طلبی و خودمختاری و ضدیت با ایران و ایرانی و جنگ افروزی، باوری نداشته است اما زمان حرکت وی شاید پس از استقرار دوباره حکومت مرکزی، بهتر در سیاست و اجتماع کردها تاثیر گزارتر می شد. و گاه در اسناد، سخنانی تعصب آلود به او منصوب است که در اسناد فرانسه آمده است " دیگر از اسارت فارس ها درآمدیم و اکنون برادران ترک و کرد می توانند برادر وار زندگی کنند" سخنی که از یک باسواد و باتجربه ای چون او بعید به نظر می آمد و طبعا این سخن را خان های کردستان که نماینده حکومت بودند و خون مردمان را در شیشه کرده بودند و حتی با بازشدن مدرسه هم مخالف بودند، با هزار حواشی در تهران گزارش می کردند.

قوام در ۱۹ فوریه ۱۹۴۶ به شوروی و دیدار استالین رفت و مظفر فیروز – معاون وی – به تبریز وارد شد . از دیگر سو قوام و فیروز حزب دمکرات کردستان ایران را تاسیس کرده بودند. اقدامات آمریکا و نیز قوام ، زمینه شکست جمهوری خودمختار تحت حمایت شوروی را فراهم کرد. انگار شوروی در عقد موافقت نامه ۴ آوریل ۱۹۴۶ با دولت ایران به مراد خود دست یافته بود. در ۹ مه ۱۹۴۶ آخرین سرباز روسی از ایران خارج شد و مهاباد را با سونوشت موهوم خویش رها کردند و روز ۲۰ مه ۱۹۴۶ ارتش سرخ، خاک ایران را تخلیه کرد و پس از آن ارتش ایران با ۱۳۰۰۰ سرباز در آوریل به سوی کردستان و آدربایجان راه افتادند. در ژوئن قاضی محمد به آژانس خبری فرانسه می گوید که کردها می خواهند از حکومت مرکزی خود راضی باشند و چشم انتظار قانون دمکراتیک در سراسر ایران هستند و خواهان خودگرانی محلی کردستان. اما این سخن را هم کسی نشنید. حتی اسناد روسیه هم حاکی از ان است قاضی بر ۵-۶ نکته ، همواره تکیه داشته است : ادره محلی کردستان توسط نیروهای بومی کرد، امکان توسعه زبان و فرهنگ و ادبیات کرد، انجمن ولایتی و شورای شهر و روستای ناظر بر امور کردستان، اجازه فعالیت حزبی در چهارچوب قانون اساسی کشور، تمهیدات خوب برای امور مالی و اقتصادی استان ، نظارت دولت بر ترویج فرهنگی و زدودن قالب عشایری و خوانین. سخنانی که امروزه روز اگر با نگاهی آرام و منطقی نگریسته شود، نشانه هشیاری و صداقت وی در توسعه فرهنگی، سیاسی و اجتماعی کردها بوده است اما فضای سیاسی و قالب اجتماعی کلاسیک و عقب مانده آن دوران آجازه تحرک به وی نمی داد.

بارزانی که به خواست انگلیسی ها به مهاباد آمده بود تا پروژه قاضی محمد را ناکام بگذارد اما بدون آگاهی مسئولان انگلیسی با نماینده روس ها در تبریز تماس گرفت و مزایایی را نیز دریافت کرد. و در سفرش به تهران – همنوا با خوانین و عشایر و فئودال های کردستان - به بدگویی از قاضی محمد در نزد رزم آرا و دادن گزارش خلاف واقعیت به همایونی پرداخت. و این ماموران وابسته به انگلستان نیز، باورش کردند . بارزانی – بنا به روحیه عامی بودنش - همواره در نزد همگان و عوام، قاضی محمد را ترسو و جبون می نامید و به رویای رهبری بلامنازع خود در کردستان می اندیشید و اما شادروان قاضی در پاسخ، سکوت اختیار کرد. و بعدها که به عراق در سال ۱۹۵۹ بازگشت به مردمان عشایر و خرافی، به کذا اعلام کرد که قاضی پرچم کردستان بزرگ را به وی سپرده که جنبش کردی را سرپا نگهدارد. اما پرچم قاضی چیزی نبود جز ترویج دمکراسی و عقلانیت و شعور بدور از هیجان و تعصب و خرافه .

غروب روز ۱۵ دسامبر ۱۹۴۶، که ارتش ۳ روز قبل وارد تبریز شده بود؛ کنسول آمریکا به نیت قاضی محمد و مخالفت شدید وی از کمونیست آگاه است اما کمکی نمی تواند به وی بکند گرچه قبلا بارزانی از وی تقاضای پناهندگی به آمریکا را مطرح می کند اما اجرای خواسته وی نیز ناممکن می نمایاند . کنسول قاضی محمد را تنها می گذارد که در بالکن با عمامه ای به سر و رنگی مات و قیافه ای معصوم به غروب غم انگیز خورشید می نگرد. تصمیم داشت که کنار مردمانش بماند و با شجاعت تاوان اشتباه تاکتیکی و سیاسی اش را بدهد و فردایش قاضی محمد – شاید برای جبران مافات و برگشتن به باور قلبی اش - به استقبال مقامات نظامی ایرانی تا میاندوآب می رود و به سرلشگر همایونی خیر مقدم می گوید. و روز ۱۷ دسامبر ، ارتش بدون هیچ خونریزی و با نهایت همکاری قاضی محمد وارد مهاباد شد و هرچند حکومت جمهوری مهاباد پس از ۱۱ ماه سقوط می کند و پایان جمهوری مهاباد در پرونده رکن ارتش ایران برای همیشه بایگانی می شود، اما شهر را در منتهای آرامش و امنیت به ارتش تحویل می دهد. او قیام مسلحانه ای علیه نیروهای دولتی نکرده بود و حتی یک تیر هم شلیک نکرده بود و بارزانی بود که سربازان و افسران ایرانی را به گلوله بست و کردستان را به نا آرامی کشانید و سبب دستگیری قاضی محمد شد . و تند روهای ارتش، به طور عجولانه و بنا به تحریک انگلستان به دور از چشم شاه، در ۳۱ مارس ۱۹۴۷ حکم اعدام قاضی محمد و صدر قاضی و سیف قاضی اجرا می شود . و "تجزیه قسمتی از خاک کشور و تشکیل حکومت جمهوری خودمختار" شاید هرگز در مخیله اش نمی گنجید اما به آن متهم شد.

پس از اعدام قاضی محمد، رکن دوم ارتش حرکت سیاسی کردهای ایران را امری پایان یافته تلقی می کرد. شاید بنا به گفته مورخان ، با از دست دادن چهره ای مانند قاضی محمد تا سال های متمادی، جانشینی در شان و رتبه وی ، به وجود نیامد که مورد تایید حکومت مرکزی باشد یعنی تمایلی به گفتگو برای وی وجود داشته باشد. حکومت حزب قاضی را هم به رسمیت نشناخت و همواره حکومت در ادبیات خود از واژگانی مانند غائله، بحران، عصیان، فتنه و ... استفاده کرده اند. البته در این دوران هم، حتی حزب در داخل کردستان موفقیتی سراسری نداشت و بسیاری از گروه های مختلف کرد، تمایلی به همکاری با قاضی محمد نداشتند.

یحیی صادق وزیری نماینده قوام السلطنه و دادستان سنندج در آن ایام می گوید " که قوام سفارش قاضی را نزد شاه کرده بود و شاه هم تمایلی به اعدام نداشت اما رزم آرا می خواست که قبل از اذان صبح – برای پرهیز از هر جنبشی اعتراضی در مهاباد – اعدام صورت گیرد. قاضی هرگز تمایلات تجزیه طلبانه نداشت. و متاسفانه از روی نااگاهی وی را چنین متهم می کنند. " قاضی محمد تنها درخواستی دارد و آن خواندن نماز نابهنگام صبح است که موافقت می شود و وقتی به حیاط قدم می نهد و جسد بردار رفته سیف و صدر را می بیند، اشک بر چشمانش غلتان است. گرچه شیفته ایران و ایرانی بود اما خطایش و یا اشتباهش در تاریخ ماند. امروز ۶۳ سال از آن بامداد گذشت و نه تنها کردستان بلکه ایران عزیز دوران تغییر و پیشرفت و ترقی و دور خیز به سوی فردایی روشن را آغازید.

و شاید باز خوانی بردار رفتن او برای نسل ما، نکته ای ظریف بود واجب و اموزنده و این امید که هرگز کردستان شاهد چنین ماجراهایی نباشد

هیچ نظری موجود نیست: