رابطهء معکوس نارضايتی و مقاومت
اسماعيل نوریعلا
اسماعيل نوریعلا
می دانيم که از علوم انسانی و اجتماعی، در مقايسه با علوم فيزيک و شيمی (که علوم سخت خوانده می شوند) با عنوان «علوم نرم» ياد می کنند؛ بدين معنی که در علوم سخت عوامل مؤثر در «موضوع مطالعه» بسيار مشخص و نتايج آزمايشات تجربی و لابراتواری دربارهء آن قابل درک وحتی پيش بينی هستند، حال آنکه در «علوم نرم» داستان به اين سادگی و سهولت نيست و، در عين حالی که عوامل مؤثر در «واقعيتی» که مورد مطالعه است بسيارند، خود اين عوامل نيز از موجودات زنده ای به نام «انسان» (يا بهتر است بگوئيم «ذهن انسان») سرچشمه می گيرند که داستان را پيچيده تر از پيچيده می کند و، لذا، در علوم نرم نمی توان قوانينی متقن و به دقت قابل تعريف را تثبيت کرد. در نتيجه، هم شناخت جرياناتی که واقعاً در اختيار آزمايش کننده نيستند، و هم نتيجه گيری از مطالعه و حتی آزمايش در مورد«موضوع»، چه رسد به پيش بينی هائی در مورد آينده، کاری نزديک به محال است.
اما از آنجا که هم علوم سخت و هم علوم نرم، بهر حال، در قلمروی «علم» قرار دارند، ناگزير بسياری از موازين علمی بر هر دوی آنها مترتب است.
کار «علم» (که با «دانش» فرق دارد چرا که دانش مجموعهء «دانستنی های علمی و غيرعلمی» ما است) آزمايش، تکرار آزمايش، بررسی رفتار موضوع و حدس زدن دلايل رفتار آن، و تعميم اين حدس ها برای رسيدن به قواعدی است که، در صورت استمرار زمانی، تبديل به قانون می شوند، بی آنکه اينگونه قوانين اموری لم يزلی و جاودانه محسوب شوند. در نتيجه، در حوزهء علم، آزمايش و تحقیق همچنان ادامه می يابند و همهء قوانين به دست امده نيز همواره محکوم به تجديد نظرند.
بدينسان، در علوم نرم نيز روش کار بر اساس آزمايش (که در اينجا دخالت آزمايشگر بيشتر تبديل به «مشاهده» می شود) و تکرار آزمايش و حدس زدن دلايل رفتار موضوع آزمايش است، با اين اميد که، در جريان مشاهده های مکرر، بتوان قواعد و حتی قوانينی را به دست آورد که ما را هم در امر تحليل وقايع پيش رو کمک کنند، هم به مشاهده گر توان پيش بينی وقايع بعدی را عطا نمايند، و هم امکان مداخله (يا «مهندسی») در وقايع را فراهم آورند.
بر اساس اين زمينه است که می توان نظرات مختلف پيرامون رابطهء بين اين دو نوع از علم را به دو بخش تقسيم کرد: يا تأکيد بر تفاوت ها است و يا توجه به تشابهات. کسی که بر «تفاوت ها» تأکيد می کند اصولاً با «علميت ِ» علوم نرم مشکل دارد و به نتايج تحقيقات اين علوم، بخصوص اگر بخواهند به قواعد و قوانين علمی تبديل شوند، با ديدهء شک می نگرد. اما کسی که به «تشابهات» توجه دارد می کوشد تا از طريق انتقال برخی نظريه های علوم سخت به حوزهء تحقيقات علوم نرم، و استفادهء بهينه از آنها در حوزهء کار خود، درک خويش و نمايش و ارائهء آن را در تحليل وقايع پيش رو تعالی بخشد.
و همينجا بايد اقرار کنم که من، در حد فهم يک دانشجوی هميشگی علوم انسانی و اجتماعی و سياسی، به دستهء دوم متمايلم و عينکی که، در نگاه تحليلی به وقايع، بچشم می زنم ساخته شده از آلياژی است که از ترکيب روش ها و نتيجه گيری های علوم سخت و نرم به دست می آيد.
***
حال می خواهم در اين زمينه به يک مورد«آزمايشگاهی» بپردازم و چند و چون آن را از پشت همين عينک بنگرم. هفتهء گذشته خوانندهء جوانی به نام مرتضی پاشائی، بعلت ابتلای به بيماری حاد سرطان با جهان ما بدرود کرد و پيکرش بوسيلهء دوستداران اش مشايعت شد. اما اين واقعه که در نظر مشاهده گران بيرونی مسلماً نمی توانست از، مثلاً، واقعهء مرگ سيمين بهبهانی مهمتر باشد، يکباره سرآغاز جريان اجتماعی حيرت انگيزی شد. در تهران هزاران هزار جوان ايرانی در تشييع پيکر او شرکت کردند و جوانان ايران در اغلب شهرهای بزرگ ايران، و حتی شهرهائی مذهبی همچون مشهد و قم، در گردهمآئی هائی گسترده شرکت نموده، اشگ ريختند و شمع روشن کردند و ترانه هائی را که او خوانده بود با صدای بلند خواندند. در جمع شان دختر و پسر، مدرن و سنتی، و در سنين مختلف از نوجوانی تا اوائل ميان سالی، حضور غالب داشتند. اين جريانی غافلگير کننده بود که حاکمان اسلامی و مشاهده گران غافل را به يکسان به شگفت زدگی واداشت. مگر مرتضی پاشائی که بود و چه خوانده بود که نسل جوان ملتی اينگونه به عزايش نشسته و برايش مراسم بدرقه و يادبودی خارق العاده برقرار می کردند؟
خوشبختانه اما، از نظر برخی از مشاهده گران (و حتی شرکت کنندگان)، آنچه رخ داده بود ربطی به خوانندهء درگذشته نداشت و مرگ او بهانه ای بود برای بيان يک «وضعيت اجتماعی» خاص. اجازه دهيد، برای جلوگيری از طولانی شدن مطلب، شرح مشاهده و تحليل کوتاه و هوشمندانهء محمد نوری زاد را از اين واقعه نقل کنم. او در سايت خود نوشت:
«امروز به سیل مردمی پیوستم که، به معنی ِ واقعی، "خود جوش" بودند. آنها، بی آنکه سخنی بگویند و فریادی بر آورند، به گوش آیت الله ها و آخوندهای حاکمیت رساندند که: "ما موسیقی را دوست داریم. حالا اگر شماها از شنیدن صدای موسیقی رنج می برید، این دیگر به خودتان مربوط است". امروز من به چشم خود معنای "حضور هنرمندانهء مردم" را دریافتم.پیام این مردم، این بود: "ما دوست داریم شاد باشیم؛ ما دوست داریم با هم باشیم؛ ما دوست داریم خودمان باشیم؛ ما دوست داریم شلوغ باشیم؛ ما دوست داریم بخوانیم؛ ما دوست داریم برقصیم؛ ما دوست داریم ریخت گشت ارشاد و شعبه های دیگرِ آن را نبینیم؛ ما دوست داریم به آخوندهای حاکمیت بگوییم: انرژی هسته ای مال شما، شاد بودن و شادی کردن و کف زدن و هورا کشیدن و رقصیدن، حق مسلم ماست!»
***
و همين «تشبيه» حرکت مردم به «سيل» (که تشبيه مصطلحی هم هست) مرا به بحث اول مطلبم بر می گرداند و من، در ميانهء وقوع اين ماجرا و ضرورت تحليل آن و نتيجه گيری از طريق دقيق شدن در جوانب اش، سخت به ياد درس های فيزيک دوران دبيرستان مان افتاده ام؛ آنجا که بحث «فشار» و «مقاومت» مطرح بود، فشار در لوله های آب، در رودخانه ها، در سيم های برق، در ديگ های بخار و در ساختارهای بزرگی همچون سدها و درياچه های پشت شان.
در آن درس ها، دو مبحث ِ «فشار» و «مقاومت» در متن مبحث وسيع تری به نام«جريان» مطرح می شدند و «جريان»، در مثال روشن اش، حکايت حرکت آب از قله های کوهستان ها تا مناطق مسطحی همچون اوقيانوس ها و درياها و درياچه ها و کويرها بود و، در مثال به اصطلاح علمی ترش، داستان حرکت الکترون ها از قطب مثبت به سوی قطب منفی در داخل سيم های هادی جريان.
اما در بحث «فشار» و «مقاومت»، در واقع، به وجود نيروی متخالف و متخاصمی هم اشاره می کنيم که اساساً ايجاد کنندهء حرکت است. اين نيرو را در فيزيک با نام «فشار» می خوانند و وجود فشار است که به وجود مقاومت در برابر خود معنا می دهد. اما تعريف فشار چيست؟ کتاب های فيزيک به ما می گفتند: «فشار "نيروئی" (يا «زور» يا «توان»ی) است که بر واحد سطح وارد می شود». بدينسان:
- هر «جريان»، تحت تأثير فشار به پيش راننده ای همچون، مثلاً، جاذبهء زمين، آغاز به حرکت می کند
- و، در حالت «عادی» و «آزاد» خود، هنگام حرکت همواره، با نوعی «مقاومت طبيعی مسير حرکت» اش روبرو می شود.
- شيب، همواری يا دشواری، سر راستی يا پيچ و تاب، جنس مصالح مسير، و ميزان اصطکاک، مجموعاً، مقاومت در برابر جريان حرکت آب را بوجود می آورند. يا، در حوزهء الکتريسيته، جنس و قطر و بلندای سيم ها مقاومت معينی را در برابر حرکت الکترون ها از خود نشان می دهند.
- اينگونه مقاومت ها را «طبيعی» می خوانيم چرا که بدون دخالت های بيرون از«سيستم»، و تنها بر اثر شرايط طبيعی «مسير»، بوجود می آيند.
- اما انسان قادر است که در مسير جريان «مقاومت مصنوعی» ايجاد کند و، مثلاً، با ساختن «سد» جريان آب را بند آورد، و يا، با قرار دادن موانعی همچون «مقاوم ها»در الکتريسيته، حرکت الکترون ها را کند نمايد و يا، با استفاده از «عايق» ها، اين جريان را بکلی متوقف سازد.
***
استفاده از اين موازين علوم سخت نه تنها در حوزهء علوم نرم که در نوشتارهای معمولی نيز امری رايج است. مثلاً، جالب خواهد بود اگر توجه کنيم که بسياری از نويسندگان و سياستمداران و شاعران، با استفاده از ترفند«تشبيه سازی»، از عناصر چهارگانهء «فشار»، «حرکت آزادانه»، «مقاومت طبيعی» و«مقاومت مصنوعی» الهام گرفته و در آثار خود از آنها ياد کرده اند و می کنند.
بخصوص مفهوم هائی همچون «فشار» و «زور»، و بخصوص «مقاومت»، در حوزهء مبارزات سياسی مفهوم های مهمی محسوب می شوند. فرانسويان در «نهضت مقاومت» خود با اشغالگران آلمانی مبارزه می کردند و دکتر شاپور بختيار نيز، که خود جزء آن نهضت بود، پس از شکست در انقلاب 57 و گريز به خارج کشور، با ايجاد «نهضت مقاومت ملی ايرانيان» می خواست تا چنين مقاومتی را در برابر زور و توان سهمگين اشغالگران خودی ِ رژيم ملايان بوجود آورد.
اما، و اين امای مهمی است، اگر نيک به اين نوع استفاده ها از واژهء «مقاومت»توجه کنيم، می بينيم که تصور موجود در آنها بر عکس تصوری است که ما در علم فيزيک داريم؛ چرا که در فيزيک «مقاومت» عامل بازدارندهء حرکت است و جريان و فشار موجود در جريان در رفع اين مقاومت و سيلان يافتن طبيعیمی کوشند، حال آنکه، در اينگونه تشبيهات، اشغالگری و ديکتاتوری و استبداد است که دارای جريان و فشار محسوب می شود و آزاديخواهانند که در برابر آن دست به مقاومت و سدسازی می زنند.
به نظر من، همين «تلقی معکوس» از وضعيت فيزيکی، اغلب موجب آن می شود که ما نتوانيم شباهت های اصلی مابين «قوانين حرکت» در علوم سخت و علوم نرم انسانی و اجتماعی و سياسی را ببينيم. در حالي که اگر تشبيه خود را به اصل فيزيکی اش برگردانيم می توانيم ديد که:
- زندگی حرکتی است دگرگون شونده که در بستر زمان جاری است و چند و چون اش به شرايط آن وابستگی دارد. قانون طبيعی حيات خواستار حرکت و «تحول» آزادانهء زندگی است و اين خواستاری همچون فشاری است که در درون موجود زنده (چه گياهی و حيوانی و چه اجتماعی) کار گذاشته شده و آن را مجبور به حرکت و تغيير آزادانه می کند.
- زندگی و رفتار و حرکات اجتماعی، در حالت عادی خود، همواره با مقاومت هائی اجتناب ناپذير روبرو می شوند. اما باورها، آئين ها و سنت های اجتماعی اين نوع مقاومت ها را «طبيعی» و در نتيجه پذيرفتنی می سازند.
- با اين همه، هر مقاومتی در مسير تحول آزادانهء زندگی موجد پديده ای است که «نارضايتی» خوانده می شود؛ پديده ای که در حالت معمول، و بخاطر کارکرد همان باورها، آئين ها و سنت های اجتماعی، امری تحمل پذير است و تقابل «فشار برای حرکت» و «مقاومت برای کند کردن يا متوقف کردن» آن وقفهء عمده ای ايجاد نمی کند.
- به کلامی ديگر، «مشارکت و موافقت» افراد و گروه ها در امور اجتماعی بصورت پادزهر نارضايتی از مقاومت های معمول سيستم های اجتماعی عمل می کنند. هر مقرره و قانون اجتماعی نوعی مقاومت در برابر آزادی حرکت است اما افراد اگر در وضع آنها مشارکت داشته و با تحميل آنها بر خود و ديگران موافقت کرده باشند، با همهء نارضايتی، آنها را (اغلب در راستای حفظ آرامش خلاق اجتماعی) تحمل می کنند.
- اما «مقاومت مصنوعی در برابر فشار تحولات زندگی اجتماعی» بوسيلهء ايدئولوژی ها و حکومت های استبدادی و خودکامه ای بوجود می آيد که خود را بر فراز مشارکت و موافقت توده های مردم قرار داده و، با ايجاد سدهای مختلف، در راه رشد و نمو و تحول زندگی آزادانهء آنان «مقاومت» می کنند.
- بنا بر اين، اين يک برداشت خطا از طبيعت دادو ستدهای اجتماعی است که «مقاومت» را به عنصر طبيعی حرکت کننده و خواستار آزادی عمل نسبت دهيم. مقاومت را مخالفان آزادی عمل انسان و اجتماعات ايجاد می کنند.
- آزادی خواهی حاصل ضرورت رشد و تحول است و «فشار طبيعی» زندگی است که اغلب با«مقاومت مصنوعی استبداد ها» روبرو می شود.
***
حال، اگر دو مفهوم «فشار» و «مقاومت» را به جايگاه های اصلی شان در علوم سخت برگردانيم و در جستجوی آن باشيم که در هر جامعه ای عناصر مقاومت کننده در برابر حرکت طبيعی تحولات اجتماعی کدام اند خواهيم توانست به ساختن تشبيه های گوياتر و واقعی تری برسيم.
مثلاً، اگر فکر کنيم که حيات اجتماعی همچون رودخانه ای است که بخاطر فشار طبيعی اجزائش خواستار دگرگونی های بی وقفه و آزادانه است، و اگر اين اجزاء در مشارکت و موافقت با يکديگر با «مقاومت های طبيعی» (يعنی باورها، آئين ها و سنت های اجتماعی) روبرو شوند آنها را تحمل کرده و به مسير خود ادامه می دهند، آنگاه در می يابيم که چگونه سد سازندگان در مسير رودخانه ها که، با ايجاد «مقاومت مصنوعی»، حرکت های آزادانهئ طبيعی را متوقف می کنند منشاء و مولد اصلی «نارضايتی» هستند. در اين نگاه، «نارضايتی» حاصل «واکنش طبيعی» فشار برای حرکت آزادانه و جريان طبيعی نسبت به «مقاومت مصنوعی» است و خود «مقاومت» محسوب نمی شود.
در اين تشبيه، «حرکت طبيعی و آزادانهء زندگی اجتماعی»، اگر با مقاومتی مصنوعی روبرو نشود، زايندهء «احساس رضايت و آرامش»است اما اگر با «مقاومت مصنوعی» روبرو شد همان «احساس» به عکس خود تبديل شده و به شکل «نارضايتی و غليان» در می آيد.
شما به سطح درياچه ای که در پشت سدی ايجاد شده نگاه می کنيد و در آن آثار آرامش و رضايت می بينيد؛ حال آنکه، از ديد يک عالم فيزيک، اين درياچه سرشار از فشار و عزم حرکت است و کافی است تا دريچه ای در اين سد گشوده شود و يا رخنه ای در ديوارش ايجاد گردد تا آب خشمگين (يا ناراضی!) شتابان خود را به سوی مسير طبيعی اش پرتاب کند.
***
مفهوم «مهندسی اجتماعی» هم در واقع به همينگونه تشبيهات مربوط می شود. حکومت استبدادی می خواهد در برابر حرکت طبيعی تحولات زندگی اجتماعی سد ايجاد کند و کار «مهندسان سد ساز اجتماعی» اش نيز چيزی نيست جز محاسبهء اينکه چگونه می توان در برابر آزادی تحولات اجتماعی مقاومتی ايجاد کرد که از فشار طبيعی حرکت بيشتر باشد و، در نتيجه، آن را متوقف سازد.
اما طبيعی است که آب های جاری اجتماعی چون به ديوارهء سد بر می خورند رفته رفته ناراضی تر و پرفشار تر می شوند. تا معادله ای که «مهندس» ايجاد کرده پا بر جاست، درياچهء نارضايتی ها ساکن و خاموش و بی اواز است.اما وقتی فشار آب بيش از مقاومت سد شود، سد می کشند و آب ناراضی و خشماگين خود را در هر کجا که بتواند می گستراند و تا آنجا پيش می رود که ديگر از«مقاومت مصنوعی» خبری نباشد و رضايت و آرامش و آزادی به حرکت آن اعاده گردند.
در علوم اجتماعی، مراحل آغازين شکسته شدن سد و رهائی از قيد «مقاومت مصنوعی» را «انقلاب» می نامند. انقلاب، که اين روزها به دست افراطيون چپ و راست به واژه ای بدنام تبديل گشته است، در کوتاه مدت امری طبيعی است و شدت و ضعف آن را نيز نوع «مقاومت مصنوعی» تعيين می کند. اما اين پديده، در صورت پيروزی و شکسته شدن سد، نمی تواند عمری دراز داشته باشد و هنگامی که فشارهای متراکم موجود در آب درياچه رها و خنثی شدند انقلاب نيز رفته رفته جای خود را به تحول مستمر و آزادنه ای می دهد که از جنس طبيعت زندگی است؛ مگر اينکه...
بر اين «مگر» تأمل کنيم: اکنون تقريباً سی و شش سال از شکستن سدی استبدادی که «مدرن» خوانده می شد گذشته است. رودخانهء مردم ناراضی، خشمگين و عصيانی، کوبنده و تخريب گر، از خيابان ها گذشته، قربانی هائی چند گرفته و مصادره هائی بی شمار را انجام داده است؛ اما ديده ايم که این رودخانه، پيش از آنکه به مسير طبيعی خود برسد، با ديوارهء سد سديد جديدی روبرو شده که سنگ اش از مذهب و ايدئولوژی است، مهندسان اش روش هائی قرون وسطائی را برای ايجاد مقاومت مصنوعی در پيش گرفته اند، و ملاط اش را از شلاق و شکنجه و اعدام و امر به معروف و نهی از منکر و اسيد پاشی و تهديد و ارعاب تشکيل داده اند.
طبيعی است که، در پشت اين «سد» هولناک، درياچهء بزرگی از نارضايتی و خشم جمع شده و هر دم نيز بر فشار متراکم آن افزوده شود.مهندسان سازندهء اين سيستم متوجه هستند که گهگاه بايد دريچه ای از سد را گشود تا از فشار آب کاسته شود. برخی از نويسندگان، در تشبيهی ديگر که به «ديگ بخار» مربوط می شود، از «سوپاپ اطمينان» سخن می گويند. اين ها اداوات کاستن فشار متراکم اند.
اما زمان وقوع حوادث اجتماعی، همانگونه که گفته شدند، چندان قابل پيش بينی نيست و، همانگونه که يک باران شديد و غافلگير کننده می تواند چندان بر حجم و فشار پشت سد بيافزايد که سد بشکند، واقعه ای ناگهانی نيز توان آن را دارد که سد مصنوعی استبداد و ايدئولوژی را ويران سازد.
و، در اين ميانه، هر «حادثهء قابل کنترل» که پيش آيد اگرچه همچون پيروزی سدسازان جلوه می کند اما، در عين حال، بر وجود فشار فزاينده و متراکم نارضايتی ها و خشم های اجتماعی گواهی می دهد و به «مشاهده گر» يادآوری می کند که، بقول عرب ها،«گاه افزودن يک پر کاه می تواند پشت شتری را بشکند».
در پی ناکامی جنبش سبز در سال 1388، ظاهراً آرامشی در سطح زندگی اجتماعی داخل ايران برقرار شد و مهندسان اجتماعی توانستند فشار متراکم نارضايتی های اجتماعی را کنترل کنند. امروز اما مرگ نابهنگام يک خواننده جوان از وجود متراکم نيروهای پنهان و آمادهء طغيانی در ميان جمعيت جوان کشور خبر می دهد که، سرود خوانان و شمع به دست، در خيابان های ايران به خودنمائی پرداخته و خود را برای لحظهء پيدايش رخنه ای در سد اماده می کنند. گوئی بايد ديگر باره فرخی يزدی را مجسم کرد که، ايستاده بر قلهئ دماوند و فراز البرز، به پايتخت حکومت اسلامی مسلط بر ميهن مان می نگرد و چنين می خواند:
تپیدن های دل ها ناله شد، آهسته آهسته رسا تر گر شود این ناله ها، فریاد می گردد
دلم از این خرابی ها بُـوَد خوش، زانکه می دانم خرابی چون که از حد بگذرد آباد می گردد
به ویرانی این اوضاع هستم مطمئن زآن رو که بنیاد جفا و جور بی بنیاد می گردد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر