نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۳ اردیبهشت ۶, شنبه

محمد تنگستانی ویژه‌نامه گابریل گارسیا مارکز


من و ما و آقای مارکز
در حال تهیه ویژه نامه ای برای مارکز بودیم که خبر درگذشت مارکز رسید. تعدادی از نویسندگان غیر ایرانی هستند که آنقدر توسط توده مردم خوانده شده‌اند که اگر ملیت آن‌ها را در نظر نداشته باشیم و قادر باشیم مرزهای جغرافیایی را لاک بگیریم می‌توان مخاطب مستقیم آن‌ها را خودمان فرض کنیم.  یکی از آن‌ها مارکز است.  آنقدر مارکز‌شناس و مارکزخوان در بین مخاطب خاص و عام در ایران داریم که شاید یک سوم آن‌ها دولت آبادی و یا گلشیری را نشناسند.  روزی نیست که کاور‌ها و پوستر‌هایی در شبکه‌ها اجتماعی با نوشته‌های مارکز منتشر نشود به همین اندازه وقتی پای تجزیه و تحلیل آثار مارکز می‌نشینیم شاید حرفی نداشته باشیم.  مفصل در مقاله‌ای که در همین ویژه نامه منتشر می‌شود به آن پرداخته‌ام که چرا این همه ما مارکز را می‌شناسیم و چرا به‌‌ همان اندازه مارکز را نمی‌خوانیم و چرا نوشتن در مورد مارکز سخت است.  اما در این بخش از این ویژه نامه که قرار بود بزرگذاشت مارکز باشد و یادنامه او شد نحوه آشنایی مخاطبان مارکز را با کتاب‌های او می خوانید. از هشتاد نفری که جواب داده‌اند تعدادی را انتخاب کرده‌ایم.  اغلب مارکز را با ترجمه زنده یاد  بهمن فرزانه  می‌شناختند و گا‌ه فقط یک و یا نهایتا دو کتاب بیشتر از مارکز نخوانده بودند ولی تاثیر مارکز را بر فکر خود عمیق می‌دانستند.
مارکز و میر حسین موسوی
تابستان ۸۸ قبل از اینکه دفتر میر حسین موسوی روبروی پارک لاله توسط نیروهای امنیتی تفتیش شود،  میر حسین که از حمله احتمالی نیرو‌های امنیتی اطلاع داشته در آن دفتر تنها یک جلد از یکی از کتاب‌های مارکز را می‌گذارد که موقع تفتیش نیروهای امنیتی تنها با این کتاب در آن دفتر رو به رو می‌شوند و بعد از حصر وقتی با دختران خود ملاقات می‌کند به آن‌ها می‌گوید اگر می‌خواهید از حال و روز من با خبر شوید،«گزارش یک آدم ربایی»  مارکز را بخوانید. بعد چند روز این کتاب نایاب و پر مخاطب شد اگر شخصیت اجتماعی و سیاسی مارکز کنار مابقی مولفه‌های داستانی مارکز نبود میر حسین موسوی این کار و این توصیه را می‌کرد؟
برای یافتن جواب به این سوال سراغ یکی از نزدیکان میرحسین موسوی و حسین نوش آذر روزنامه نگار و داستان نویس رفتم. اولی رابطه کتاب را با شخصیت و موقعیت میرحسین توضیح می دهد و دومی به این توجه می دهد که چرا نمی شد از رمان های امروز ایرانی در این موقعیت نام برد و چرا عالم این رمانها از عالم مارکز جدا مانده است:
خاطره دلبرکان غمگین من 
خوانندگان کتابهای مارکز در ایران در سال های اخیر فقط شیفتگان رئالیسم جادویی نبوده اند. فقط کتابخوان های حرفه ای نبوده اند که مارکز خوانی را با «صد سال تنهایی»، رمدئوس خوشگله و سرهنگ آئورلیانو شروع کنند و بعد   پای فیلم «عشق سال های وبا» بنشینند و «پاییز پدر سالار» را بخوانند و از دیکتاتوری متنفر شوند. اتفاقات سیاسی- اجتماعی این سال ها باعث شد حتی خیلی از آن هایی که کتابخوان حرفه ای نیستند سراغ مارکز بروند. اسفند 89، میرحسین موسوی به دخترانش توصیه کرد که اگر می‌خواهند از حال و روزش با خبر شوند، «گزارش یک ادم ربایی» مارکز را بخوانند. چند روز بعد از انتشار این توصیه در سایت های غیر رسمی و وبلاگ ها، هر دو ترجمه ی کتاب، در بازار نایاب شد. نسخه اینترنتی کتاب بارها   دانلود شد و جمله هایی از کتاب برگزیده و در قالب ایمیل های جمعی فرستاده شد.
مارکز شگفت انگیزی بورخس و جذابیت فالکنر را با هم داشت
  آنگونه قصه‌ها تا زمانی برای خوانندگان همگانی جذاب بود و یا می‌شود گفت خواننده انتخاب زیادی نداشت، روش خلق یکسان بود اگرچه بیان سرنوشت‌های گوناگون قهرمانهای گوناگون در داستانها متفاوت بود. تا اینکه در چند صد سال اخیر توجه مردم به کتاب‌هایی جلب شد که سعی در خلق جهان واقعی داشتند. حکایت‌هایی که در قرن‌های اخیر نوشته شدند توجه خوانندگان را به دنیای واقعی و مناسبات و روابط تازه آن جلب کردند. خواننده کم کم از داستانهای تخیلی فاصله گرفت. بیان واقعیت ملموس برای آدم‌ها و شرح سرگذشتهای واقعی مهم‌ترین شیوه ادبیات شد زیرا که جذابیت تازه داشت. به این ترتیب عبارت "قهرمان" عبارت کهنه‌ای شد و جای خود را به "شخصیت" داد.
در قرن بیستم اتفاقات جذاب تری هم برای شخصیت‌ها در ادبیات روی داد. شرح شخصیت واقعی و دنیای واقعی که در آن یک اتفاق غیرواقعی به وقوع می‌پیوندد مثل ورود شبانه یک کلاغ به خانه راوی داست
در مورد مارکز هم اغراق کردیم
اما فرقی میانه این دو اثر هست. او توضیح می‌دهد که: «در میان کتاب‌هایی که هم محبوب خواص هستند و هم محبوب عوام، دون کیشوت یک استثنا است. راجع به این کتاب خیلی نوشته شده است به این دلیل که کتابی است که در جایگاهی قرار گرفته که کمتر رمانی می‌تواند به آن برسد. سروانتس در این رمان توانسته یک شخصیت را تبدیل به یک اسطوره کند. دون کیشوت در زندگی ما کاربرد دارد، استفاده‌اش می‌کنیم، در وجود دیگران می‌بینیم‌اش و در وجود خودمان تشخیص‌اش می‌دهیم. به این دلیل جایگاه دون کیشوت جایگاهی است منحصربه‌فرد؛ درست مثل نمایشنامه ادیپ. مارکز هم سعی می‌کند که از شخصیت‌هایش اسطوره بسازد ولی در این‌راه مطلقا نمی‌تواند‌‌ همان‌‌قدر گام بردارد که سروانتس در دون کیشوت برداشت. شاید بعضی از ما خودمان یا کسانی در اطراف‌مان را "آئورلیانو" ببینیم؛ اما این قضیه جنبه عام ندارد.»
مارکز مثل نویسنده های جنوبی می نویسد
این‌که چرا مارکز در ایران این‌همه مخاطب دارد سوالی بود که از ابوتراب خسروی، شهرام گراوندی و موسی بندری پرسیدیم. شاید چون جنوبی اند یا با دنیای جنوب ایران بیشتر آشنایند چیزی در مارکز پیدا کرده اند که دیگران ممکن است کمتر دیده باشند: مارکز دنیای اش با دنیای جنوبی های ما نزدیک است. دنیای دریا و وهم و قصه های کهن.
مرگ مارکز؛ از بوگوتا تا کاشمر از ملایر تا منهتن
حالا که دو سه روزی از مرگ مارکز گذشته، می‌توانم با احتیاط پایم را از گودِ شبکه‌های اجتماعی بیرون بکشم و با چند قدم فاصله به همه‌ی این دو سه روز نگاه کنم. از همان ساعت‌های اولی که خبر مرگ مارکز شروع شد به دست به دست شدن، تا وقتی رسیدیم به روز مادر و تبریک‌های فیس‌بوکی و بعد اظهارات خامنه ای اندر باب زنان.
تسلیت برای عمو گابو
  چند ساعت اول هنوز خبر به همه نرسیده بود. تازه زمزمه‌ی مرثیه‌خوانی‌ها شروع شده بود که پیش‌بینی جوگیریِ سابقه‌دار فیس‌بوکی‌ها هم بین عده‌ای پا گرفت:
«بیایید همین الان قول بدهیم که هیچ کس تیتر نزند "پیرمرد چشم و چراغ ما بود".»
«پربیراه نیست اگر بگویم گابو تاب دوری بهمن فرزانه را نیاورد. یاد هر دوشان گرامی ...»
  «به نظرم الان یه ترکیبی از کلیپ چرا رفتی و رحلت آقای گابو می‌تونه حق مطلب رو ادا کنه برام.»

هیچ نظری موجود نیست: