نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۲ اسفند ۲۸, چهارشنبه

خمینی، پدربزرگ ظریف و پول برای حوزه مروری بر زمانه و زندگی آقای وزیر-بخش نخست

نخست
انتشار کتاب «آقای سفیر»، نکات زیادی در باره کسی روشن می‌کند که زمانی بزرگان حجتیه از پدرش خواسته بودند او را به حوزه علمی بفرستد تا مرجع شود، اما بعدها باکمک دوست ساواکی پدرش به آمریکا رفت.
بخش تحلیل خودنویس: انتشار کتاب «آقای سفیر»، دریچه‌ای تازه به یکی ناشناخته‌ترین سیاستمداران جمهوری اسلامی می‌گشاید. کسی وقتی به آمریکا می‌آید، جوانان بسیاری می‌خواهد در کنارش عکس یادگاری بیاندازند. بنا داریم در ماه اسفند، «آقای سفیر» را بهتر بشناسیم و معرفی کنیم:

سال ۱۳۲۷ یا ۱۳۲۸ خورشیدی[۱]، روح‌الله خمینی در نامه‌ای به محمدتقی فلسفی، از وی می‌خواهد که به سیدحسین طباطبایی بروجردی مرجع تقلید وقت شیعه هشدار دهد تا جهت پرداخت شهریه طلاب، از بازاریان متنفذ پول بگیرد.
آن زمان بروجردی نخستین سال‌های اقامت در قم به عنوان مرجع تقلید را می‌گذراند و خمینی که پیش‌تر به روایت حسین‌علی منتظری با گفتن «می‌ترسیم سه تا، چهار تا بشود»، مخالفت خود را با اضافه شدن این مرجع به سه مرجع دیگر حاضر در قم (سیدمحمد حجت کوه‌کمره‌ای، محمدتقی خوانساری و سیدصدرالدین صدر) ابراز کرده بود،[۲] این بار با هم‌دستی دو تن دیگر،[۳] فلسفی واعظ را به سراغ بروجردی می‌فرستند تا او را قانع کند که از چند تاجر مقیم تهران پول قرض کند.
این که بروجردی به تقاضای خمینی و دیگران برای قرض از تجار برای پرداخت شهریه‌‌ی حدوداً پانزده قرانی آن زمان به طلاب[۴] جواب رد می‌دهد، موضوع دیگری است اما آن‌چه مسلم است، یکی از پنج بازرگانی که روح‌الله خمینی از آن‌ها به عنوان «تجار محترم خیرخواه» یاد کرده و جهت دریافت پول، بروجردی را به آن‌ها ارجاع می‌دهد، حاج میرزا علی‌نقی کاشانی پدربزرگ محمدجواد ظریف وزیر امور خارجه کنونی جمهوری اسلامی است.
ظریف در نخستین سطور از کتاب «آقای سفیر» که به تازگی توسط نشر نی به بازار عرضه شده، مادرش را «دختر مرحوم حاج میرزا علی‌نقی کاشانی از تجار بزرگ تهران» و پدرش را «از تجار بنام اصفهان» معرفی می‌کند.[۵]
محمدجواد ظریف با اندک اطلاعاتی که از شرایط خانوادگی خود در اختیار خواننده می‌گذارد، از وجود دو قطب مخالف در میان والدین خود خبر می‌دهد.
شاید بی‌دلیل نباشد که وقتی کرباسچیان موسس مدرسه علوی و یکی از چهره‌های انجمن حجتیه به همراه چند نفر دیگر به خانه عباس‌علی ظریف رفتند و از او تقاضا کردند که محمدجواد را به حوزه علمیه قم بفرستد تا در آینده مرجع تقلید شود، عباس‌علی ظریف، فردی که برای امامان شیعه شعر می‌گفت و در خانه‌اش با وجود تمکن مالی، از تلویزیون خبری نبود، روزنامه به آن راه نداشت و تنها رادیوی منزل در کمدی قفل می‌شد تا در ماه رمضان فقط برای شنیدن دعای سحر از آن استفاده شود[۶]، «خیلی استقبال کرد» اما مادر ظریف که خانواده‌ی کاشانی‌اش منابع مالی مراجع را تامین می‌کردند، «به شدت مخالف این امر» بود.[۷]
ظریف تاکید می‌کند که در طول ۲۵ سال زندگی با پدرش ندیده که نماز شب او قطع شود ولی در عین حال می‌گوید «از قبل از انقلاب تا زمانی که فوت کرد، بسیار مخالف انقلابیون و جمهوری اسلامی بود».[۸]
محمدجواد از نزدیکی پدرش با افرادی مانند «آیت‌الله خادمی و آیت‌الله شمس‌آبادی» سخن می‌گوید و تاکید می‌کند که این دو با انقلابیون رابطه خوبی نداشتند[۹]. ظریف البته نمی‌گوید که نامبردگان از جمله روحانیونی بودند که به مخالفت صریح با روح‌الله خمینی و نظریات وی شهرت داشتند و سیدابوالحسن شمس‌آبادی در سال ۱۳۵۵ توسط گروه سیدمهدی هاشمی (برادر داماد حسین‌علی منتظری) ربوده و کشته شد.
دوستان عباس‌علی ظریف که محمدجواد، حجتیه‌ای بودن آن‌ها را انکار نکرده است، برای دیپلمات آتی جمهوری اسلامی چندان هم بد نبودند. ظریف درباره نخستین سفر خود به آمریکا می‌گوید: «با کمک یکی از دوستان پدرم که به ظاهر انسان متدینی بود اما بعد مشخص شد با ساواک همکاری دارد، به امریکا رفتم».[۱۰]
وی با کمک همین دوست ساواکی پدر، علیرغم این‌که به خدمت نظام وظیفه نرفته بود و پاسپورت دانشجویی نداشت، سرانجام گذرنامه می‌گیرد[۱۱] و کشور را ترک می‌کند. جواد جوان جذب انجمن اسلامی دانشجویان حوزه برکلی می‌شود که افرادی چون محمد هاشمی، جواد لاریجانی، حسین شیخ‌الاسلام، محسن نوربخش و بسیاری دیگر که پس از انقلاب سمت‌های بالایی را در جمهوری اسلامی در اختیار گرفتند، عضو آن بودند.
ظاهراً خانواده دو قطبی ظریف باعث می‌شود تا او که در دوران تحصیلش در مدرسه علوی به گفته خود از معدود شاگردانی بود که هم در جلسات حجتیه حضور داشته، پای منبر شیخ محمود حلبی می‌نشست و هم در جلسات انقلابیون شرکت می‌کرد،[۱۲] شانس این را داشته باشد که اوایل انقلاب با دوری از حجتیه (که زیر ضربات روح‌الله خمینی قرار گرفته بود)، نردبان ترقی را طی کند.
ظریف که در مراسم تشییع جنازه و ترحیم پدرش در سال ۱۳۶۳ شرکت نکرد[۱۳]، در این برهه از زمان از سرمایه‌گذاری پدربزرگ مادری خود بهره برد. وی که در زمان انتشار کتابش مادر را در کنار خود داشت، درباره وی گفت: «ايشان نه تنها از پدرشان اموال و املاک فراواني به ارث برده‌اند بلکه مديريت و اقتدار معروف پدرشان را هنوز در سن ۸۵ سالگی دارند»[۱۴].
شاید بی‌سبب نباشد که مراسم ترحیم خانم عفت کاشانی‌پور غیر از تهران، اصفهان و کاشان که در آن رجال سیاسی حضور پررنگی داشتند، در مسجد اعظم قم نیز توسط مركز مديريت حوزه‌های علميه برگزار شد.
همان‌گونه که اشاره شد، در سال ۱۳۲۸ بروجردی پیشنهاد خمینی مبنی بر «رو انداختن» به پدربزرگ ظریف را نپذیرفت و بنا بر گفته فلسفی، هم‌زمان وجه زیادی را از کویت دریافت کرد اما ظاهراً اندکی بعد و وقتی که پایه‌های مرجعیت بروجردی مستحکم‌تر می‌شد، سخاوت تجار شامل حال حوزه‌های علمیه شد تا نگرانی امثال روح‌الله خمینی «چه برای نان نجف و سامره و چه برای شهریه قم و اصفهان» رفع شود؛ چرا که صادق خرازی در این باره گفته است: «قدما نام حاجی علی‌نقی کاشانی از تجار نامدار و موتمن ایران را بخوبی بیاد دارند. مرحوم حاجی علی‌نقی کاشانی از جمله تجار و باررگانان محترمی بود که نقش برجسته‌ای در پشتیبانی از مرجعیت عامه مرحوم آیت‌الله‌العظمی بروجردی زعیم جهان تشیع داشت. مرحوم حاجی علی‌نقی کاشانی چون مرحوم ریسمانچی دستمالچی، حاج سید مهدی خرازی، مرحوم مرحوم حاج صادق ناجی در قوام مرجعیت شیعه در ایران نقش با ارزشی داشتند».
وی می‌افزاید: «بزرگانی که با مرحوم آیت‌الله بروجردی و آیت‌الله خوانساری و مثال آن موقع تاریخ مرجعیت آشنا بوده، هستند و الان هم خودشان از مراجع تقلید هستند، می‌گویند هر موقع مرجعیت عامه در پرداخت وجوهات شرعیه دچار کمبود نقدینگی می‌شد، از میان تجار مرحوم حاج علینقی کاشانی به کرات منابع مالی مراجع را بصورت وام بلاعوض تامین می‌کرد».
اما خرازی که خانواده‌اش از یک سو با خاندان خاتمی وصلت دارند و از سوی دیگر با خانواده خامنه‌ای، نه تنها هر دو جناح جمهوری اسلامی را خوب می‌شناسد و توسط نسبتی که با خاندان‌های روح‌الله خمینی و صدرالدین صدر (یکی از سه مرجع‌ نامبرده در بالا، معروف به مراجع ثلاثه و پدر امام موسی صدر) دارد، به خوبی از دیروز و امروز محورهای قدرت در ایران باخبر است، خود عضو ارشد از گروهی است که به «باند نیویورکی‌ها» در وزارت امور خارجه جمهوری اسلامی شهرت دارند.
قسمت آتی «مروری بر زندگی و زمانه آقای وزیر» را با نگاهی به این باند معروف و جنجالی دنبال خواهیم کرد.
 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 ۱. تردید از موسسه تنظیم و نشر آثار روح‌الله خمینی که در صفحه ۲۴ از جلد یکم کتاب صحیفه وی، تاریخ را به همین صورت آورده است.
۲. ر.ک. خاطرات آیت‌الله منتظری، ص ۲۸ از این نسخه الکترونیک.
۳. آن دو تن، روح‌الله کمالوند خرم‌آبادی و سیدابوطالب مدرس یزدی نام داشتند که فلسفی از احتمال توافق قبلی این دو با روح‌الله خمینی برای نوشتن نامه‌ای با مضمون مشترک می‌گوید.
۴. منتظری می‌نویسد: «آن وقت معروف بود که حوزه هشتصد طلبه دارد. هر یک از این آقایان [سیدمحمد حجت کوه‌کمره‌ای، محمدتقی خوانساری و سیدصدرالدین صدر] در ماه پانزده قران (ریال) به هر طلبه شهریه می‌دادند اما ثبت‌نامش یک مقدار مشکل بود. باید افراد مختلف را می‌دیدی تا شهریه درست می‌شد». منبع: خاطرات آیت‌الله منتظری، ص ۳۲ از این نسخه الکترونیک.
۵. محمدمهدی راجی؛ آقای سفیر، گفت‌وگو با محمدجواد ظریف؛ نشر نی(۲۰۱۳)؛ نسخه منتشرشده توسط فارسی‌بوک لندن، ص ۱۳
۶. همان. صص ۱۸ و ۱۹
۷. همان. ص ۱۷
۸. همان. ص ۱۶
۹. همان. ص ۲۰
۱۰. همان. ص ۱۵
۱۱. همان. صص ۱۶ و ۲۳
۱۲. همان. ص ۲۱
۱۳. همان. ص ۱۶؛ ظریف دلیل عدم شرکت در مراسم پدرش را دوماهه بارداربودن همسرش عنوان کرده اما با توجه به درگیری‌های شدید میان طرفداران روح‌الله خمینی و اعضای حجتیه، به نظر می‌رسد دلایل دیگری برای این عدم شرکت وجود داشته باشد. صادق خلخالی بعدها در کتاب خاطراتش نوشت که آرزو داشته تا حلبی را نیز اعدام کند.
۱۴. همان. ص ۵۳

هیچ نظری موجود نیست: