نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۲ اسفند ۲۸, چهارشنبه

بخش دیگری از خاطرات اسدالله علم
مانور "شاه" در سال 1353
میان آیت الله ها و مراجع شیعه 
 
 
 
 
خاطرات علم، وزیر دربار شاه و فرزند "شوکت الملک" حاکم قائنات (مرکز کشت تریاک و زعفران در گذشته) را باید حوصله کرد و خواند. جلد هفتم آن اخیرا منتشر شده و 6 جلد پیشین در سالهای گذشته. مناسبات شاه با روحانیون، نگاه سهل انگارانه و ساده لوحانه او و علم به امکان قدرت نمائی روحانیون، مسخره بودن احکام دادگاه ها و بودن اختیار زندانیان در دست شاه، نوع نگاه شاه به روشنفکران و هر مخالف و منتقدی را "توده ای" قلمداد کردن و ... در لابلای این خاطرات موج می زند. فصل هائی وجود دارد که حتی علم حدس می زند جنبش نارضائی مردم بسرعت رنگ و لعاب مذهبی می گیرد و این را با نگرانی و با ذکر خبر حضور دختران دانشجو با حجاب در دانشگاه ها آرام زیر گوش شاه زمزمه می کند، اما شاه کجا و گوش شنوا کجا؟ او مست قدرت و نخوت و خرسند از چاپلوسی ها تا اوئل سال 57 می تازد. بخوانید این بخش های خاطرات علم را که مربوط به سال 1353 است:
 
20 ارديبهشت 51
 
روزنامه نيويورك تايمز شرحی نوشته بود كه روشنفكران ايران خواستار تحولات عميق و اساسی در اجتماع ايران هستند. شاه خنديدند. فرمودند روشنفكران كدام گُهی هستند؟ اينها اشخاصی هستند كه هزاران نوع عقده دارند. خود ما اسم روشنفكر بر آنها می گذاريم و آنها را علم می كنيم برای خرده گيری به خود ما.
 
31خرداد 51
 
نخست وزير پيشنهاد می كند كه ما كار ساختمان بيمارستانی را برای مسلمانان شيعه در لبنان به تاخير بياندازيم، تا منصور قدر سفير جديدمان در لبنان فرصت يابد پيشنهادها را مطالعه كند. شاه فرياد زد: "مزخرف می گويد. هيچ سفيری حق دخالت در برنامه هائی را كه من خودم تائيد كرده ام ندارد. به آنها بگوئيد بدون هيچگونه تاخير بيشتر دست به كار شوند..."
 
 13 آذر 51
 
پسر آيت الله ميلانی در راه زيارت مكه دستگير شده است. پليس عراق او را به جرم حمل ترياك گرفته است. شاه گفت "كاری كنيد كه آزاد شود. اما ضمنا شواهد كافی جمع آوری كنيد كه در آينده بتوانيم به يادش بيندازيم. اين حضرات روحانيون خيلی زود همه چيز ازيادشان می رود."
 
چهارشنبه 4 ارديبهشت
 
شاه مصر است كه ما تا زمانی كه موسی صدر در راس كار است نمی توانيم به شيعيان لبنان كمك كنيم. او به سفيرمان در بيروت دستور داده يك فرصت ديگر به صدر داده شود تا قابل اعتماد بودنش را به ثبوت برساند.
 
عيدی امين
 
امشب شاه از عيدی امين رئيس جمهور اوگاندا كه ناگهان تصميم گرفته است از جده به تهران پرواز كند تا نقش ميانجی را بين ايران و عراق ايفا كند پذيرائی كرد. شخصيت جالبی است. گروهبان پيشين در ارتش انگليس و مشت زنی ماهر كه به خود درجه فيلد مارشالی داده و پشت سر هم بيانيه ها و اعلاميه های مسخره ای صادر می كند. اخيرا هم به نيكسون تلگراف كرده كه خواسته به امريكا دعوت شود تا به ملت امريكا توضيح بدهد و بگويد رئيس جمهور درجريان واترگيت بی تقصير است..."(احمدی نژاد نسخه کپی عیدی امین بود)
 
پنجشنبه 26 ارديبهشت
 
به شاه عرض كردم كه آيت الله ميلانی از مشهد تلفن كرده است و به من اطلاع داده كه آيت الله خوئی كه در حال حاضر در عراق زندگی می كند مورد ايذای رژيم بعثی عراق قرار گرفته است و محتاطانه می پرسد كه آيا می تواند به ايران پناهنده شود؟ شاه گفت "البته، بگذاريد بيايد. ما گذشته ها را فراموش می كنيم و از ايشان توقعی نداريم."
 
پنجشنبه 12 دي
 
تعدادی از روحانيونی كه در كارهای سياسی ضد دولتی دخالت كرده اند به زندان های دراز مدت محكوم شده اند. اما آيت الله خوانساری تقاضا كرده است كه آنها شامل عفو ملوكانه شوند و در عوض تعهد كنند كه در آينده از اعمال خلاف بپرهيزند. چون اخيرا يكی از اينها كه اتفاقا مرد فاسدی و به قول معروف ماركسيست اسلامی بود در زندان مُرد(اشاره به مرگ آیت سعیدی در زندان) و باعث دردسر همه شد. شاه گفت "فكر بدی هم نيست. عيبی ندارد، آزادشان می كنيم به شرط اينكه فقط به خاطر خرابكاری زندانی شده باشند. اگر جرمشان جدی تر باشد مثل قتل، بايد در زندان بمانند."
 
چهارشنبه 26 خرداد
 
آيت الله خوئی از نجف يك بار ديگر خواهان حمايت شاه شده است. شاه به من دستور داد كه به آيت الله خوانساری اطلاع دهم. بعد ادامه داد: "راستی وعده خوانساری به انتشار جزوه ای كه ماركسيسم اسلامی را محكوم كند چه شده؟ می بينم كه آدم قابل اعتمادی نيست." در پاسخ گفتم كه روحانيون فقط به فكر جلب پيروان بيشتری هستند. برای هيچ چيز ديگر اهميتی قائل نيستند.
 
جمعه 18 مهر
 
آيت الله ميلانی تلفنی از اعليحضرت به مناسبت پزشك متخصصی كه بعد از سكته قلبی وی برايش فرستاده بودند تشكر كرده است. يك مشت ناقص العقل سرسپرده او در ايران و پاكستان مُريد او هستند.
 
چهارشنبه 10 دي
 
... تمام بعد از ظهر را در دفترم كار كردم. از جمله ملاقات هايم ديدار با چند آخوند بود كه از هيچ نوع تملق و چاپلوسی در مورد شاه كوتاهی نكردند. ترديد نيست كه انتظار دريافت كمك مالی دارند.
 
شنبه 23 ارديبهشت
 
گزارش دادم كه آيت الله ميلانی از مشهد مايل است از طريق دربار با اعليحضرت تماس بگيرد. شاه پرسيد "چرا؟ مگر تو او را هم جزو ابواب جمعی ما كرده ای؟ قبلا كه به نظر می آمد سخت از دربار متنفر است، يا حداقل مشتری حيله گری بود." توضيح دادم كه مرد بيچاره می خواهد با آيت الله خوانساری كه درحال حاضر مورد توجه دربار است رقابت بكند. در خواست های مشابهی از جانب آيات عظام شريعتمداری، گلپايگانی و مرعشی از طرف شاه رد شده است. ولی گفتند "در مورد ميلانی حاضريم انعطاف به خرج دهيم."
 
يكشنبه 7 آبان
 
درگفتار مذهبی ای كه امروز از راديو پخش شد، حجازی كه واعظ بسيار برجسته ای است سخنانش را با دعا برای همه چيز و همه كس، از جمله حوزه علميه قم به پايان برد، بی آنكه حتی يكبار هم اسم شاه را بيآورد، شاه گفت واقعا مسخره است، هر كس به محض اين كه به شهرت می رسد سعی می كند خودش را از دربار جدا كند. آن فلسفی هم همين كار را كرد، نتيجه اش هم اين بود كه بيرونش كردند. حالا اين آقا دنباله رو او شده، هر چند فقط با اجازه ماست كه به منبر می رود و وارد استوديو راديو می شود." سپس به فكر فرو رفت بعد دستور داد در مورد اين موضوع تحقيق بشود.
 
شنبه 20 آبان
 
سفير امريكا درعين حال  از طرز فكر روحانيون اظهار نگرانی می كرد. به او گفتم، جای نگرانی نيست زمان آنها به سر آمده و از نظر شاه ديگر هيچ گونه قدرتی ندارند." و سپس برايش تعريف كردم كه چگونه در دوران نخست وزيری خودم آنها را سركوب كرده بوديم و چنان سرشان را به سنگ زده بوديم كه ديگر هرگز امكان ابراز قدرت نخواهند يافت. گله و شكايت يكی دو آخوند نبايد اين واقعيت را خدشه دار كند كه اين بيچاره ها تا زمانی كه شاه بر سر قدرت است اهميتی پيدا نخواهند كرد؛ تنها راه به قدرت رسيدن آنها در اين است كه قدرت شاه از او سلب شود و شماها و انگليس ها از آنها برای مقابله با كمونيستها حمايت كنيد. خدا آن روز را نيآورد، ولی اگر چنين اتفاقی رخ داد باز جای ترديد است كه روحانيت بتواند از اين فرصت استفاده كند. گله و شكايت فعلی آنها نتيجه اختلافات عميق ميان خودشان است. سفير گفت كه وظيفه او فقط بازگو كردن شايعاتی است كه شنيده است و از آنجا كه من آنقدر مطمئن هستم پس نگرانی او هم موردی ندارد و سكوت كرد.
 
شنبه 4 آذر
 
گفته های سفيرامريكا در مورد روحانيون را برای شاهنشاه شرح دادم و اين كه طبق گزارش های محرمانه ای كه به او رسيده خيال دارند تقاضا كنند، شعار "خدا، شاه، ميهن" به "خدا، ميهن، شاه" تغيير داده شود. من به او گفتم كه اين دقيقا نظر شخص شاه است، كه ميهن قبل از شاه بيايد، چون تا ميهن وجود نداشته باشد نيازی به شاه نيست و اگر تاكنون به اين كار دست نزده ايم علتش احترام به پدر فقيد شاه است كه اين شعار در زمان او درست شد. شاه گفت "اين مرد حرف مهم تر ديگری ندارد كه مطرح بكند. به هر حال آدم مزخرفی است ولی با همه اين احوال آدم جان سختی است و از دوستان نيكسون است. بايد تحملش كنيم."
 
سه شنبه 3-2-53
 
سفير لبنان را پذيرفتم و راجع به شيعه های لبنان صحبت كردم و به او گفتم كه متاسفانه موسی صدر دوست مشترك ما تو زرد از كار در آمد، از همه كس پول می گيرد. عراق و مصر و مراكش و ليبی برايش فرق نمی كند.(صدر يك ايرانی است كه رئيس شيعه های لبنان شده) او گفت ولی بايد به شيعيان كمك كرد، شما به صدر چه كار داريد؟ حرفش حساب بود، ولی  مطمئن هستم كه شاهنشاه قبول نخواهند فرمود.
 
پنجشنبه 14-6-53
 
ساعت 10 شب خبر رسيد كه آيت الله شاهرودی كه اخيرا شديدا با بعثی های عراق به مبارزه برخاسته بود در نجف اشرف فوت شده است. فوری به شاهنشاه تلفن عرض كردم كه بايد تجليل شود. فرمودند تلگراف به آيت الله خوانساری بنويس و از طرف ما تسليت بگو. به پسرش هم به نجف تلفن كن. دربار هم فاتحه بگذارد. تلگرافات را حاضر كردم ولی برای اين كه معلوم باشد چقدر بايد دراين زمان ما دراين مسائل دقت بكنيم، چندين دفعه تصحيح فرمودند تا بالاخره ساعت 11 به راديو و تلويزيون داديم. چون فی المثل آيت الله العظمی يا حضرت مستطاب عالی و يا حضرتعالی يا مرجع تقليد عموم شيعيان يا يك عده شيعيان يا ضايعه بزرگ يا ضايعه جبران ناپذير، تمام همه حساب دارد. چه بايد كرد؟ اركان مهم كشور ما مذهب شيعه اثنی عشری، زبان فارسی و رژيم سلطنتی است، به هر سه بايد به يك جور توجه شود. متاسفانه تمام جوانانی كه در راديو كار می كنند و من اين تلگرافات را ديكته می كردم كه بخوانند اين كلمات را نمی توانستند بنويسند. مخصوصا كلمه مولمه را نمی فهميدند. گو اين كه فارسی نيست ولی "دردناك" هم زبان آخوندی نبود كه بتوانيم در تلگراف بنويسيم.
 
شنبه 16-6-53
 
راجع به مذاكراتی كه با سفير امريكا در مورد سه پايه اصلی حكومت ايران كردم كه شيعه و زبان فارسی و سلطنت است، شاهنشاه فرمودند ولی متاسفانه شيعه ها پفيوز هستند. درعراق كاری از پيش نمی برند، در لبنان همينطور و در ايران هم هرچه توده ای داشتيم از بين شيعه هاست. در صورتی كه بين اهل تسنن كمتر هستند. بين زردتشتی ها هيچ، حتی تاكنون بين بهائی ها هم يك توده ای پيدا نشده. عرض كردم تعداد را شاهنشاه در نظر بگيرند، معلوم است از عده زياد بالاخره چند نفر منحرف می شوند.
 
يكشنبه 8-10-53
 
عرض كردم در كنفرانس حقوق زن كه شاهنشاه روز 14 ديماه افتتاح می فرمائيد، گويا می خواهند بگويند حق زن و مرد در ارث مساوی است. اين ديگر بر خلاف نص صريح قرآن است، گو اين كه ممكن است از لحاظ جنبه انسانی دراين زمان درست باشد، ولی درايران عمل ضد نص صريح قرآن نمی شود كرد. در اصلاحات ارضی هم كه با قدرت شاهنشاه پيش رفت، عمل ما بر خلاف قرآن نبود، برخلاف ميل آخوندها بود. حتی وقتی آخوندها می گفتند "الناس مسلطون علی اموالهم و انفسهم" ما می گفتيم "الزراع للزارع ولو كان غاصبا". شاهنشاه خيلی تامل فرمودند. بعد به من فرمودند ابلاغ كن هر كس چنين عنوانی بكند ولو خواهرم باشد او را حبس و تنبيه خواهم كرد. من نفس راحتی كشيدم.
(نقل از فیسبوک علی خدائی)
 

هیچ نظری موجود نیست: