نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۲ دی ۲۳, دوشنبه

پاسخی به محمد خدابنده‌لویی، «مناسبات پاک مجاهدین» و ...
امیر صیاحی


 قصد من از این نوشته پاسخگویی به ادعاهای دروغین محمد خدابنده‌لویی نیست. کسی که با وجود نام و عکس من و ده‌ها صفحه خاطرات شخصی من از اشرف و روابط درونی مجاهدین که باعث شده مجاهدین در کلیپی (۱) که علیه منتقدان رهبری سازمان درست کرده‌اند عکس من را هم در آن بگنجانند باز هم هویت من را انکار می‌کند و نوشته‌ام را به ایرج مصداقی نسبت می‌دهد شایسته پاسخگویی نیست.
ایرج مصداقی گزارش ۲۳۰ صفحه‌ای خطاب به رهبری عقیدتی مجاهدین نوشته است و آن‌چه را که بسیاری هراس داشتند رودر رو با او بیان کنند بطور مشروح نوشته است، همین چندی پیش نامه‌ای خطاب به مریم رجوی نوشته و آن‌چه را که در ذهن افراد انباشته بود با او در میان می‌گذارد، یکی نیست به خدابنده‌لویی بگوید تو تحفه بودی که به نام من در مورد تو بنویسد؟ خیلی پهلوان بودی و از تو می‌ترسید و مرا جلو انداخت؟ 
متاسفانه امروز همه‌ی کسانی که در مقابل حقایق روشن پاسخی ندارند به حواشی می‌پردازند تا ذهن خواننده را از مسئله اصلی دور کنند. به تبلیغات مجاهدین توجه کنید به جای پاسخ به سؤالات و به منظور فرار از پاسخگویی نسبت به استعفای افراد از شورای ملی مقاومت می‌گویند چرا در این روز یا آن روز استعفا دادند؟ چرا استعفایشان را اول به ما اعلام نکردند تا ما مورد رسیدگی قرار دهیم و بعد اخراجشان کنیم و ... یا در مقابل پاسخگویی به مسائل مطرح شده در «گزارش ۹۲» اول گفتند منابع ایرج مصداقی معلوم نیست وقتی من به عنوان یکی از منابع با عکس و تفسیر بعضی‌ از حرف‌هایم را زدم بهانه‌ی دیگر جور کردند.
حالا نوچه‌ی «بریده‌ خائن» دیروز و «اشرف نشان» تازه به میدان آمده‌ی آن‌ها، اساساً منکر هویت مستقل من شده و مدعی است من، ایرج مصداقی هستم. اگر یادتان باشد مدت‌ها می‌گفتند و هنوز می‌گویند چطوری مصداقی گزارش ۹۲ را در هشت روز نوشته؟ هرچند مصداقی در همان چند خط اول گزارش ۹۲ توضیح داده بود متن نهایی از روزی که شروع به نوشتن کرد تا انتشار داد سه ماه طول کشید.
نه آقا جان مصداقی دروغ می‌گوید؛ نه در هشت روز بلکه در هشت صد روز نوشته، خودش ننوشته بلکه دیگران برایش نوشته‌‌اند. اصلاً مصداقی نه سواد حرف زدن دارد و نه نوشتن. در رادیو و تلویزیون هم که می‌رود یکی دیگر جایش حرف می‌زند و او فقط لب‌هایش را تکان می‌دهد. در جلسات سخنرانی هم یکی از پشت پرده حرف می‌زند او ادا و اطوار در می‌آورد. شما چه کار به این حرف ها دارید اگر راست می‌گویید جواب سؤالات و مسائل مطرح شده به نام او را بدهید.
خدابنده‌لویی هم کلاشی را در مکتب مجاهدین و رهبری آن آموخته و همچنان به کار می‌برد. من در مورد جدایی او از مجاهدین، آمدن به ترکیه با پاسپورت صادره از سوی رژیم و درخواست و استغاثه کمک از ایرج مصداقی، اعتصاب غذای او در اشرف علیه مجاهدین و ... نوشتم و او در پاسخ به من کلی راجع به پدر و برادرش می‌نویسد که شهید شده‌اند. گویا من در مورد آن‌ها چیزی نوشته بودم و یا اطلاعاتی در این مورد خواسته بودم؟
من نه به منظور پاسخگویی به محمد خدابنده‌لویی بلکه برای روشن شدن اذهان خوانندگان دوباره به مواردی اشاره می‌کنم. محمد خدابنده در نوشته‌‌اش جا به جا از «رهبری پاکباز» مجاهدین و بهترین روابط ممکنه در این سازمان و ... می‌گوید اما توضیحی نمی‌دهد که بالاخره چرا در سال ۸۸ و وقتی عراقی‌ها مسئولیت اشرف را به عهده گرفتند در مصاحبه با عراقی‌ها از سازمان مجاهدین خلق جدا شد و خود را تسلیم نیروهای عراقی نوکر رژیم کرد؟ چرا به هتل زیر نظر وزارت اطلاعات در بغداد منتقل شد؟ چرا از بهترین روابط ممکنه جدا شد؟‌ چرا «رهبری پاکباز» را تنها گذاشت ؟‌ و هزار چرای دیگر.
چرا وقتی عراقی‌ها به اشرف حمله کردند و ۳۶ نفر را کشتند و تعداد زیادی را مجروح کردند درخواست بازگشت به اشرف نکرد تا در کنار بهترین افراد بماند؟ چرا حتی همسرش را در اشرف باقی گذاشت و نماند تا با او هم سرنوشت شود؟
او ادعا می‌کند که در مجاهدین طلاق اجباری نبوده است. اما توضیحی نمی‌دهد که خودش ۴۰ روز  اعتصاب غذا کرد تا زنش را بیاورند با او صحبت کند. من بار قبل دلیل اعتصاب غذای وی در اشرف را پرسیدم او به جای پاسخ دادن به من به صحرای کربلای زد و از اعدام پدر و برادرش گفت.
چه روابط خوب و انسانی کسی برای دیدن زنش ۴۰ روز اعتصاب غذا می‌کند. حتماً محمد خدابنده‌لویی یادش هست زنش چه فحش و فضیحت‌هایی که به او نداد.
حتماً یادش هست در نشست اشرف چه بر سر او آوردند. حتما فراموشش نشده که زندانیان سیاسی را مجبور می‌کردند علیه او حرف بزنند و هرکس شدید موضع نمی‌گرفت خودش به سرنوشت وی دچار می‌شد.
در این تردید نمی‌کنم که خدابنده‌لویی و امثال او بازیچه هستند. خوب بود بچه‌هایی که از نزدیک در نشست حاضر بودند ریز آن را می‌نوشتند که وی چگونه تحقیر شد.  
من می‌دانم همان زمانی که خدابنده در هتل به سر می‌برد عراق سه گزینه پیش روی او گذاشت. رفتن به ایران زیر نظر صلیب سرخ، بازگشت به اشرف تا تعیین تکلیف نهایی ، دریافت پاسپورت رژیم به همراه بلیط و خارج شدن از عراق.
برای وی همه چیز مثل روز روش بود. اما او برای جان به در بردن سالم از عراق به جای بازگشت به اشرف، گزینه دریافت پاسپورت و بلیط رژیم را انتخاب کرد. او ترجیح داد با پاسپورت و بلیط رژیم از عراق بیرون بیاید اما به «بهشت مجاهدین» و «مناسبات پاک» مجاهدین بر نگردد. عجیب نیست؟ روشن است در آن لحظه او عطای رهبری عقیدتی را به لقایش بخشید و به او پشت کرد.
او امروز با این «اشرف نشانی» که از خود نشان می‌دهد بایستی توضیح دهد در هتل بغداد که زیر نظر وزارت اطلاعات بود چرا تصمیم نگرفت به اشرف بازگردد تا در کنار یاران خود باشد و قوت قلبی برای سایرین باشد. با نقد خیانت خود در وانهادن یاران در آن مهلکه، اراده‌ی آن‌ها را در ادامه راه صیقل دهد. پوچ بودن ادعاهای عراقی‌ها و سازمان ملل و ... را توضیح دهد. از مناسبات کثیف بیرون برایشان بگوید. به آن‌ها توضیح دهد که در چه بهشتی به سر می‌برند و بیرون چه جهنمی است. با عملکردش تو دهن منتقدان بزند.
من نوشته‌ام او  به نیابت از عراق از رژیم پاسپورت و بلیط گرفته است. اما او وقیحانه مدعی می‌شود ایرج مصداقی گفت به رژیم رجوع کنم!
او توضیحی نمی‌دهد که چگونه از عراق خارج شد؟ او نمی‌گوید چه کسی برایش پاسپورت و بلیط تهیه کرد در عوض مصداقی را متهم می‌کند که به او گفته از طریق رژیم عمل کند و او شوکه شده است! وقاحت را می‌بینید؟ گیرم تو راست می‌گویی، اصلاً صد در صد حق با توست مگر رهبری پاکباز تو مسعود رجوی نبود؟ مگر امام تو ایرج مصداقی بود؟ چرا به توصیه‌ی رهبرت عمل نکردی؟ اصلاً چرا رهبر پاکبازت را تنها گذاشتی؟ چرا جانت را برداشتی و فرار کردی؟
چرا به رابطه‌ی خود با ایرج مصداقی ادامه دادی؟ البته می‌دانم چرا؟ نه آقای عزیز دروغ می‌گویی. شرم هم نمی‌کنی. تو نظرات رک و پوست کنده مصداقی در مورد مجاهدین را می‌شنیدی و می‌دانستی. آن رفیق دروغ‌گویت که در ترکیه هست هم می‌دانست. من شاهد بودم اما در عراق و در هتل تحت نظر رژیم، خرت تا فرق سر در گل گیر کرده بود و منافع شخصی تو ایجاب می‌کرد که با مصداقی تضاد کار نکنی. چرا که می‌دانستی تنها تکیه‌گاه تو ایرج مصداقی و افراد پیرامون او بودند. کما این که همین شد. خوب حواست جمع بود. تو تنها به فکر حفظ خودت بودی. و اصولا تضاد کار کردن برای تو موضوعیت نداشت.
به اروپا که رسیدی کفه‌ی ترازو را بالا پایین نمودی و نفع خود را در این دیدی که سراغ مجاهدین بروی. با خفت و خواری هم این کار را کردی. تا آن‌جا که به فرد خودت بر می‌گردد به اعتقادم خوب کاری کردی. چرا که اولویت منافع فردی توست و از این زاویه درست ترین تصمیم بود، اما این که وجدان و شرافت را زیرپا گذاشتی شک ندارم.
من در مطلبم نوشتم خدابنده‌لویی خودش در بدترین شرایط از مجاهدین جدا شده، دوستانش را در محاصره عراقی‌ها تنها گذاشته و خودش را با پاسپورت و بلیط رژیم به ترکیه رسانده و با پول ایرج مصداقی به اروپا رسانده و حالا شده دشمن «کمپین انتقال افراد اشرف به کشور سوم» و علیه آن‌ها فعالیت می‌کند و همین را نشانه‌ی بی‌شرمی این فرد دانستم.
او در  پاسخ می‌گوید وقتی به هلند رسیدم به ایرج مصداقی  گفتم در هلند هستم. پاسخ داد کار درستی کردی و خیلی شانس آوردی که خودت را به اروپا رساندی. بقیه را خواهند کشت و کسی زنده از آن‌جا خارج نخواهد شد. بسیار خوب وقتی رسیدی هلند و به او خبر دادی چه بایستی می‌گفت؟ باید اظهار ناراحتی می‌کرد؟ باید می‌گفت غلط کردی آمدی؟
چنان صحبت می‌کند گویا پیش‌بینی ایرج مصداقی در مورد کشتار در اشرف اتفاق نیافتاده است؟ معلوم است که باز هم اتفاق خواهد افتاد. و این حاصل اشتباه فاحش رهبری مجاهدین و تأکید و اصرار  بر ماندن در عرا ق و دل بستن به بند و بست‌های بین‌المللی است که  بستر لازم را به وجود آورده که رژیم عرض و طول و زمان کشتار را تعیین کند و غرب تنها نظاره گر باشد.  چرا که منافع آن‌ها ایجاب می‌کند و دلش به حال ما نمی‌سوزد.
بایستی دوباره تآکید کنم که از نظر من خدابنده‌ لویی آدم زرنگی است. اگر بچه‌ی زرنگی نبود و از فرصت‌ها درست استفاده نمی‌کرد حال در بغداد جنازه‌‌ی او از خیابان جمع شده بود. من زرنگی او را تحسین می‌کنم. اما ای کاش حالا که به این‌جا رسیده است عروسک نمی‌بود.
او اعتراف می‌کند که خودش و رفیق درمانده‌اش در ترکیه از کمک‌های مالی و ... ایرج مصداقی استفاده کرده‌اند و بعد خودشان را دست هرچی نمک ناشناس است از پشت بسته‌اند به عنوان کسانی معرفی می‌کند که دغدغه‌ ارزش‌های انقلابی را دارند و وقتی متوجه شدند ایرج مصداقی علیه مجاهدین لجن پراکنی می‌کند علیه او موضع‌گیری کردند.
راستش خدابنده لویی در دروغ و وقاحت و بیشرمی هیچ مرزی را باقی نمی‌گذارد. اگر هرکس نداند من ایرج مصداقی را خوب می‌شناسم و با او سال‌ها زندگی کرده‌ام و شاهد بوده‌ام در مقابل هیچ‌کس ذره‌ای اعتقاداتش را پنهان نمی‌کند. وقتی مرا در مرکز استکهلم پیدا کرد و بدون آن که بشناسد قرار شد به خانه‌اش ببرد قبل از هرچیز رک و پوست کنده کلیه مواضع‌اش را برایم شرح داد. دو سه ساعتی قدم زدیم همه چیز را گفت و بعد مرا به خانه‌اش برد. از ساعت اول هم هیچ پرده‌پوشی نداشت.
من افراد دیگری را هم می‌شناسم که خدابنده‌لویی به آن‌ها رجوع کرد و از آن‌ها کمک گرفت. خیلی خوب آن‌ها را می‌شناخت و با مواضع‌شان هم آشنا بود. او برای کمک گرفتن از افراد هیچ حد و مرزی نداشت.
من شاهد گفتگوهای ایرج مصداقی و محمد خدابنده‌لویی وقتی در عراق درمانده و اسیر بود و التماس می‌کرد بودم. من یادم هست چگونه از برخوردهای مجاهدین می‌نالید و آن‌ها را هم در کنار رژیم می‌گذاشت.
می‌توانیم به بیرون از خود دروغ بگوییم اما نمی توانیم سر خود کلاه بگذاریم . خدا بنده بخوبی همه چیز را می‌داند. او بهتر از هرکس می‌داند آن‌چه ایرج مصداقی در گزارش ۹۲ نوشته راست و صادقانه است. اگر غیر از این است من از او بار دیگر می‌خواهم ریز و جزئیات نشست خود در اشرف را بنویسد. تفاوت خدابنده با بچه‌های هوادار خارج از کشور در این است که وی خوب می‌داند در اشرف چه می‌گذشت و امروز احتمالاً در لیبرتی چه می‌گذرد. اما برای خدابنده منافع فردی در اولویت است. چقدر بایستی انسان به درجه رذالت و پستی سقوط کرده باشد که حتی سلب انتخاب از فرد در آمدن یا نیامدن در بحث طلاق را انکار کند. برای همه‌ی کسانی که در روابط مجاهدین و ارتش آزادیبخش بودند روشن بود که پس از شروع بحث طلاق عمده کادرهای سازمان که حاضر به آمدن به این بحث نبودند از سازمان اخراج شدند. طلاق به عنوان الزام عضویت عنوان می‌شد. در خارج از کشور هم از یک مقطع به بعد تا زمانی که فرد طلاق‌نامه رسمی نمی‌داد وی را به منطقه اعزام نمی‌کردند.
بایستی از وی پرسید مگر رهبری سازمان این بحث را نکرد که پس از آمدن در بحث طلاق هیچ راه پس و پیشی برای فرد نیست و تنها گزینه زندان ابوغریب و به دنبال آن بازگشت اجباری به ایران است . با چه رویی خدا بنده‌لویی این واقعیت را انکار می‌کند مانده‌ام.
این وقاحت است. این چیزی نبود که در یک بحث محدود عنوان شده باشد. این مسئله بارها در نشست‌های عمومی تکرار شد. مشت گره کرده مسعود رجوی را چگونه می‌شود فراموش کرد؟ او مشت خود را گره کرد و فریاد می‌زد از این پس یا بفرمیاید ایران نه، مشت آهنین. آیا این انتخاب آزادنه بود؟ چرا اعضا و کادرهای سازمان پس از بحث‌های انقلاب به هنگام جدا شدن از دسترسی به کمیسیاریای عالی پناهندگی در عراق محروم شدند؟ ‌و تنها گزینه زندان ابوغریب بود؟ این بحثی بود که باخود وی هم شد و حالا وقیحانه منکر می‌شود. سقوط اخلاقی تا کجا؟‌
خدابنده‌لویی از وجود بهترین روابط در اشرف می‌‌گوید. لابد در بهترین روابط آگاه ترین افراد هم هستند. اما من به عنوان کسی که در اشرف و در روابط بسیار بالاتر و نزدیکتری نسبت به محمد خدابنده‌لویی بوده می‌گویم که ما از دنیای بیرون اطلاعی نداشتیم. حتی از مواردی که حول و حوش سازمان در خارج می‌گذشت بی خبر بودیم. حتی گاه نشریه مجاهد به خاطر مطالبی که در آن بود در اشرف پخش نمی‌شد. ما نمی‌دانستیم از قول افرادی که در اشرف تحت فشار قرار گرفته بودند و در خارج از کشور موضوع انعکاس پیدا کرده بود در نشریه مجاهد نامه‌هایی انتشار یافته است.
چرا که مفاد نامه‌ها جعلی بود و به وسیله‌ی مسئولان سازمان نوشته شده بود. مجاهدین نمی‌خواستند ما در جریان آن چه در بیرون می‌گذشت قرار بگیریم. برای مثال تردیدی نیست که اعضای مجاهدین به «گزارش ۹۲» ایرج مصداقی و دیگر منتقدان دسترسی ندارند. از محمد خدابنده‌لویی بایستی پرسید آیا تو تا زمانی که در اشرف بودی حتی یک مطلب در مورد انتقاداتی که به رهبری سازمان نوشته می‌شود را خوانده بودی؟
میزان بی خبری ما از دنیا در حدی بود که در نشست‌های عمومی، گاه اصطلاحاتی حول موضوعی به کار گرفته می‌شد که اکثریت حاضر در نشست از این واژه ‌ها و اصطلاحات بی خبر بودند. فضا به گونه‌ای بود که مریم رجوی از مسئولان سازمان خواست بولتنی منتشر شود که نوع‌آوری‌های علمی دنیای امروز در آن گنجانده شود. بعدا بولتنی با این مضمون چاپ و در سطح مناسبات منتشر شد. بعدها این بولتن جمع شد چرا که بچه‌ها وارد قیاس می‌شدند با امکاناتی که در دسترس داشتند و  انبوهی سوال به وجود می آمد که چرا ما اینقدر از دنیا به دوریم. اغلب با خواندن این گونه بولتن‌ها پی می‌بردند که چقدر عقب هستند . تنها معدود عناصری در سازمان بودند که اغلب آن‌ها جوانان و نوجوانانی بودند که از خارج از کشور به منطقه اعزام شده بودند و در این رابطه تا حدودی به روز بودند.
آیا به سایت اضداد مجاهدین دسترسی داشتی؟ آیا ریز مطالب منتقدین نوشته می شد که ما به آن ها دسترسی داشته باشیم  که بدانیم موضوع چیست؟‌ مگر نه این که طی این سال‌ها همه داده‌های ذهنی امثال ما تنها بولتن داخلی سازمان که عمده‌ی مطالب آن روزنامه های رژیم و یا به نقل از خبرگزاری ها ست بود. 
این ها نه ذهنیت من بلکه واقعیت‌هایی است که در آن اسیر بودیم. ما در همه نشست‌ها به همه می‌زدیم. آیا شده بود که رهبری سازمان مطالب منتقدین را در اختیار ما قرار دهد؟
این چه مناسبات آگاهانه‌ای است که در آن روشنفکر دشمن معرفی می‌شود. یادم هست در جریان نشست‌های عمومی طعمه وقتی زنده یاد مهدی افتخاری سوژه بود محمد اقبال که امروز با زشت‌ترین  القاب خواهرانش خود را می‌خواند برای خوش رقص چه اتهاماتی را متوجه‌ی دکتر علی شریعتی که نکرد. او که هدایت‌شده و از پیش تعیین شده در جمع بلند شده بود هر چه از دهانش در آمد نثار دکتر شریعتی نمود و مستمر آن هم با طنز تأکید می‌کرد دکتر شریعتی بیشتر به جیم (مسائل جنسی) خود توجه داشت و اولویت را به منافع خودش می‌داد و نه به مسائل جنبش. اینقدر روغن داغش را زیاد کرد که با دافعه‌ی جمع مواجه شد. در این‌جا مسعود رجوی که متوجه فضا شد بحث را جمع و جور کرد.
خدابنده‌لویی می‌گوید پاکترین مناسبات در مجاهدین است. بسیار خوب پس چرا از این پاکترین مناسبات جدا شدی؟ همان جا می‌ماندی؟ اما مگر نه این که پاکترین مناسبات یعنی شفافیت حداکثر؛ یعنی بیان واقعیت آن گونه که هست. در نشست عمومی پیش از آغاز جنگ رهبری سازمان تأکید کرد باید حداکثر بهره‌برداری را از این شرایط کرد و در زمان مناسب باید به داخل خاک ایران رخنه کنیم و اگر نرفتیم جا خواهیم ماند و از شرایط عقب می‌افتیم. حالا که جا ماندیم و از شرایط عقب افتادیم آیا خود را نقد کرده؟ معلوم است نه. به جای پذیرش اشتباه و تلاش برای رفع آن، همچنان شعارهای عوامفریبانه و دروغین می‌دهد و باعث این شده است که دیروز اشرف و امروز لیبرتی سیبل شوند و خدا می‌داند فردا چه اتفاقی بیافتد. بهای اشتباهات او را مردم ایران و اعضای مجاهدین می‌پردازند و نه او و همسر و اطرافیانش .
در نشست مزبور که همه‌ی مجاهدین از جمله محمد خدابنده‌لویی هم حضور داشت مسعود رجوی تأکید کرد اگر سرباز آمریکایی سوال کرد کجا می‌روید پاسخ دهید می‌خواهیم برویم خانه. و اگر باز پافشاری کرد بگویید به تو چه. رهبری سازمان به گونه‌ای صحبت می‌کرد که انگار با آدم‌های عادی کوچه و خیابان صحبت می‌کند. او به شعور جمع حاضر توهین می‌کرد.
به هنگام پراکندگی در پیام نوروزی این مژده را داد که ما هدف نیستیم و اعلام بی‌طرفی کردیم و نقاط پراکندگی ما برای آن‌ها روشن است. کسی در آن شرایط جرأت نمی‌کرد بپرسد شما که می‌خواهید عملیات سرنگونی را پیش ببرید چرا منطقه پراکندگی خود را برای دشمن روشن می‌کنید؟ و چرا پراکندگی؟
در عملیات سرنگونی پراکندگی موضوعیت ندارد بلکه باید آرایش جنگی گرفت. آیا این باز هم توهین به شعور جمع ما نبود؟‌ و اگر عملیات سرنگونی در چشم‌انداز بود چرا عمده‌ کادرهای درشت سازمان پیش از جنگ خارج شدند. آیا جنگ سرنوشت، جنگ بود و نبود حضور آن‌ها را ایجاب نمی‌کرد. در شرایطی که ارتش در تدارک عملیات سرنگونی بود.
این همه عدم شفافیت ناشی از چیست؟ چگونه می‌خواهیم عملیات سرنگونی را پیش ببریم اما فرماندهی کل و جانشین او قبل از همه عراق را ترک کرده‌اند؟‌
خدابنده‌لویی مدعی می‌شود که رژیم خودش را رژیم امام زمانی معرفی می‌کند اما یادش می‌رود بگوید مسعود رجوی خود یک تنه فضایی به وجود آورد که از او به عنوان امام زمان یاد شد. شما بروید نشست امام زمان و صحبت‌های دکتر یحیی را نگاه کنید تا ببینید چگونه او را «امام زمان» معرفی کردند.
کاش امام زمان بود و به همین یکی بسنده می‌کرد. یک روز شمشیر ذوالفقار علی را در دست می‌گرفت و البته به جای میدان نبرد در روی سن قرارگاه رجزخوانی می‌کرد. یک روز امام حسین می‌شد و ادای عاشورا را در می‌آورد. و وقتی دید سنبه پر زور است امام حسن شد و سلاح‌ها را تحویل آمریکایی‌ها داد. ژیلا دیهیم راست می‌رفت، چپ می‌آمد از صلح امام حسن صحبت می‌کرد. داستان امام بازی او تا کجا ادامه پیدا میکند و چه پرده‌هایی مانده که باید ببینیم خدا می‌داند.  
خدابنده‌لویی به چگونگی و زمان جدایی هیچ اشاره‌ای نکرده است. هیچ توضیحی در مورد چگونگی اعتصاب خود نداده است. تر بود یا خشک؟ چگونه از عراق خارج شد؟
خدابنده‌لویی مدعی شده است زندانیان سیاسی از بند رسته جایگاه ویژه‌ای در مسئولیت پذیری قائل هستند. این هم یک دروغ بیش نیست. چرا که در سازمان هیچ کس ویژه نبود. در مناسبات بارها عنوان شد ویژه کردن خود در مناسبات نداریم. چگونه زندانی سیاسی از موقعیت ویژه در امر مسئولیت پذیری برخوردار بود؟‌ اتفاقاً زندانیان سیاسی سابق به خاطر موقعیتی که داشتند بیشتر زیر فشار می‌رفتند. اگر امروز این حضرات تحت نام زندانی سیاسی سابق توسط مجاهدین رنگ می‌شوند و یا اطلاعیه دست‌جمعی می‌دهند و مزورانه دم از «کانون» و «اتحادیه» زندانیان سیاسی سابق آن هم در سایت‌های مجاهدین می‌زنند همه از صدقه سری ایرج مصداقی است. گزارش ۹۲ وی چنان بلایی به سر مجاهدین آورده که مجبور شدند از موضع ضدیت با مصداقی هم که شده بالا بیاورند و زندانیان سیاسی سابق را به رسمیت بشناسند.
باز هم تاکید می‌کنم نه فقط محمد خدابنده‌لویی و «سیدی» رفیق بی‌چشم‌رویش که از او یاد میکند بلکه همه‌ی آن‌هایی که زیر اطلاعیه علیه ایرج مصداقی را امضا کردند یک تشکر به وی بدهکارند. البته در آینده سرشکستگی این  عمل برای همه‌ی آن‌ها باقی خواهد ماند.
نشست لایه‌‌ی MO (بالاترین رده‌ی تشکیلاتی مردان) و فشار بر دو زندانی سیاسی مقاوم سابق
در این نشست که اداره‌ی آن به عهده‌ی مسعود رجوی بود وی شخصاً به زندانیان سیاسی (س- ن) و (م – ح – م ) تأکید می‌کرد شما غیر ممکن است در زندان تیر خلاص نزده باشید. محال است بپذیریم که شما تیرخلاص نزدید و تأکید می‌کرد و از (س- ن) می‌خواست که بپذیرد تیر خلاص زده است. همزمان جمع حاضر در اثر تحریکات او بطور مستمر (س- ن)  را مورد  فحاشی قرار داده و فریاد می‌زدند که بایستی اعتراف کند تیرخلاص زده است و او موضوع فوق را شدیداً رد می‌کرد. (س- ن) یکی از وارسته‌ترین و خوشنام‌ترین زندانیان سیاسی دهه‌ی شصت بود و بیش از ۳ سال رنج سلول انفرادی را تحمل کرده بود و پس از کشتار ۶۷ از زندان آزاد و بلافاصله با ریسک روی جان و ... از کشور خارج و به مجاهدین پیوسته بود.
 به دنبال آن مسعود رجوی از  (م – ح – م )  خواست در جمع بگوید تیرخلاص زدم اما وی نیز زیر بار نرفت. همزمان فحاشی اوباش در نشست اوج گرفت. اما وی ضمن رد اتهام ناجوانمردانه‌ای که مسعود رجوی متوجه وی می‌کرد زیر بار نمی‌رفت. بالاخره هم از کوره در رفت و در پاسخ به فحاشی جمع او نیز سر فحش را به آن‌ها کشید. به نظر می‌رسید به خاطر فشارهای وارده دچار نوعی جنون شده بود. به یک باره منفجر شد و مستمر به جمع حاضر فحش می‌داد. مسعود رجوی که فکر اینجای کار را نکرده بود قافیه را باخت اما با رندی خاص خود نشست را تمام کرد. چرا که نمی خواست نشست در این سطح به جاهای باریک بکشد. به همین دلیل گفت بچه‌ها تمامش کنید و وارد حریم خصوصی فرد نشوید و بلافاصله محل را ترک کرد. چرا که (م – ح – م ) بگونه‌ای به هم ریخته بود که مسعود رجوی وحشت کرد که ترکش این فحش‌ها او را هم بگیرد و تصویر دروغینی که از خود ساخته بود خدشه‌دار شود. چرا که (م – ح – م )  دیوانه وار جمع را به فحش بسته و عنوان می کرد پس از این همه زجر و شکنج، این همه درد بپذیرم که تیر خلاص زدم؟ پس از این نشست، این دو نفر که تسلیم خواسته‌های رذیلانه‌ی مسعود رجوی نشده بودند کاملا منزوی شدند.
(س- ن) که همیشه لبخند به چهره داشت و شادی را در چهریه او می‌دیدی به ناگهان از این رو به آن رو شد و در خود فرو رفت. موهایش سفید شد. گوشه گیر شد و ساکت.
البته بازهم مجبورم تأکید کنم بسیاری از افراد که علیه سوژه‌ها موضع‌گیری می‌کردند به این کار مجبور می‌شدند تا خودشان زیر فشار نروند. چنین روابطی را قطعاً‌ نمی‌توان پاکیزه‌ترین روابط خواند. برای مثال یادم هست در نشست‌های موسوم به حوض سوژه‌ای بود که نامش را به خاطر نمی آورم. وی کسی بود که به تعبیر رهبری با بحث نمی‌آمد و به اصطلاح تشکیلاتی زیر بار نمی رفت. مسعود رجوی تلاش داشت او را متقاعد کند . همزمان بادمچان دور قابچین ها از بچه‌ها می‌خواستند بلند شده و موضع بگیرند. فضایی ایجاد می‌شد که فرد علیرغم میل خود بلند شود و صحبت کند بدون این که بفهمد چه چیزی می گوید. در واقع فرد نه خود جوش بلکه ناخواسته او را درگیر بحث می‌کردند.
در این اثنا بادمجان دور قابچین ها یکی از بچه‌ها به نام علیرضا خالو را حلقه کرده و مستمر از او می‌خواستند برود و در قبال سوژه موضع بگیرد. علیرضا با توجه به روحیاتش به گونه‌ای صحبت کرد که نه سیخ بسوزد و نه کتاب مسعود رجوی ناگهان صحبت‌های او را قطع و از او خواست بنشیند و با غضب به او توصیه کرد برو به اون‌هایی که تشویق‌ات کردند صحبت کنی انتقاد کن. 
خوب است یک نمونه دیگر از بهترین روابط و انسانی‌ترین شرایط را که خود شاهدش بودم توضیح دهم. موضوع برمی‌‌گشت به خودکشی یک جوان و برخورد «کاملاً‌ انسانی» مجاهدین با آن.
خودکشی ناصر محمدی و برخورد مجاهدین با آن
محل واقعه، لشکر سی و هفت محور شش بود.  پس از شام صدای شلیک گلوله از پارکینگ زره‌ای شنیده شد. لحظاتی بعد محل قرق شد و اجازه داده نشد بچه‌ها به محل نزدیک شوند.
صبح فردا روشن شد ناصر محمدی با شلیک گلوله به سر خود خودکشی کرده است. وی به نظر می‌رسید از خویشان نزدیک مهران گرزن از زندانیان دهه ۶۰ بود.
عصر فردای آن روز وقتی وارد آسایشگاه شدم مهران را در حال گریه دیدم. به گونه‌ای گریه می‌کرد کسی متوجه نشود. دلیل خودکشی را نمی دانم. فقط یادم هست به هنگام امضای تعهدها وقتی نوبت به ناصر رسید مسعود رجوی خطاب به او گفت جوان است و جویای نام. درست میگم ناصر؟ و او تنها با نگاه به مسعود رجوی لبخند زد.
در این رابطه معصومه پوراشراق مرا صدا زد و گفت درست است که مهران در آسایشگاه گریه می‌کرد؟ در پاسخ گفتم بله خواهر و ادامه داد تو چه کردی؟ پاسخ دادم من هم به نوبه‌ی خودم ناراحت هستم که ناصر در جمع ما نیست و اضافه کردم مراسم خاکسپاری وی کی برگزار می‌شود؟‌
در همین حین معصومه پوراشراق با لحنی خشن و توهین‌آمیز پاسخ داد مهران برای آن آشغال گریه می‌کند تو هم پیگیر مراسم خاکسپاری این آشغال هستی. برق از چشمانم پرید. اصلا باور نمی‌کردم.
او در ادامه گفت: ما آشغال چال نمی‌کنیم. آشغال جایی در اشرف ندارد. دور ریز است و باید دور ریخته شود. وقتی این صحبت‌ها را شنیدم آچمز شدم و ترجیح دادم سکوت اختیار کنم. باور آن در آن مقطع برایم غیر ممکن بود.
به آقای محمد خدابنده‌لویی بایستی گفت تو که پیگیر محل دفن عزیز خود هستی‌ آیا خانواده ناصر محمدی و پدر و مادر او حق نداشتند و ندارند که بدانند فرزند آن‌ها در کجا دفن شده است؟ البته این همان سازمان و رهبری عقیدتی است که دائم از «خاوران» و «خاوران»‌ها می‌گوید.
ما در مرکز ۱۲ مشغول کار بودیم که از ما خواسته شد بلافاصله برای نشست به اتاق عملیات مرکز برویم. در آن‌جا حکیمه سعادت نژاد صحبت را با این موضوع آغاز کرد که شما گیج هستید. اینقدر در خود هستید که نفوذی ها تا فرق سرتان نفوذ کرده‌اند. چقدر باید درگیر مسائل خود باشید که این ها اینقدر جلو آمده باشند.
همان‌جا اشاره کرد ما یک آشغال ، بیشرف بی ناموس به نام جعفر کهزاد منش را ندانسته در مزار اشرف دفن کردیم. بعد اضافه کرد این فرد یک عضو نفوذی بود.
جعفر کهزاد منش در یک مأموریت مرزی در اثر شلیک خود بخودی کشته شده بود و در آن‌جا خاکسپاری شده بود. پس از این صحبت‌ها علیرغم تأکید حکیمه سعادت نژاد در نبش قبر و دور ریختن این جسد هیچ وقت این موضوع اتفاق نیفتاد. به هر حال اگر کهزادی نفوذی بود و مجاهدین در آن تردیدی نداشتند چرا قبر وی در مزار شهیدان اشرف باقی ماند و اگر نفوذی نبود چرا با برگزاری نشست ضمن انتقاد از خود از او اعاده حیثت نشد. لااقل نزد کسانی که موضوع نفوذی بودن او گفته شده بود از خود انتقاد نکردند؟   
گزارش نویسی بیش از صد نفر برای سرهنگ وودساید در مورد آزار و اذیت‌های مجاهدین
محمد خدابنده‌لویی با بی‌شرمی منکر آزار و اذیت و فشارهای بی حد و حصر در اشرف می‌شود. یادم هست سرهنگ وودساید
افسر آمریکایی که فرماندهی اشرف و تیف را عهده دار بود وقتی بچه‌ها از اذیت و آزار خود درمناسبات برای او گفتند، پاسخ داد همه این ها را بنویسید به آن‌ها نیاز داریم. به جرات می‌توانم بگویم بیش از ۱۰۰ نفر برای او در چند صفحه‌ی آ ۴ گزارش نوشتند. و او مستمر بقیه را تشویق به گزارش نوسی می‌کرد و محور همه گزارشات بدرفتاریی هایی که اعمال شده، بود. قطعا اگر آمریکاییها اقدام به انتشار این مستندات بکنند عرض و طول بدرفتاری‌ها، خشونت‌ها و چگونگی جذب بخشی از نیروها روشن می‌شود و به این نحو بخشی از تاریخ ما زنده می‌ماند.
در آن مقطع بخشی از فرماندهان آمریکایی برخی از بچه‌ها را صدا می‌زدند ودر مورد چگونگی برخورد و پراکنده کردن مجاهدین از آن‌ها سوال می‌کردند.
در همان حال رهبری سازمان دل خوش کرده بود که قدم بعدی آمریکا ایران است. غافل از این که او را مثل یک آب نبات میک زدند و چوب آن را دور ریختند.
یک نمونه از مناسبات بی غل و غش در اشرف
محمد خدابنده‌لویی از مناسبت بی غل و غش در اشرف می‌گوید. بد نیست به یک نمونه‌ی آن توجه کنید. یادم هست در هوای گرم و طاقت‌فرسای عراق در آسایشگاه خوابیده بودم. کنارم علی صفوی که در مناسبات خارج کشوری مجاهدین از وی با نام «دکتر علی صفوی» یاد می‌شد خوابیده بود.
هوا بشدت گرم و دم کرده بود، من هم از ناراحتی شدید آسم رنج می‌برم. طبق ضوابط با شلوار فرم و زیرپیراهنی خوابیده بودم. نفس‌ام گرفته بود و به همین خاطر در آن گرمای طاقت‌فرسا ملحفه‌ای رویم نکشیده بودم. کشیدن ملحفه موقع خواب جزو ضوابط «گوهران بی‌بدیل» بود. علی صفوی برای این که ضوابط را به من یادآوری کند در حالی که چشم‌در چشم‌ من انداخته بود یک ریز به شکل تصنعی سرفه می‌کرد تا من ملحفه‌ را رویم بیاندازم. هرچه خودم را به آن راه می‌زدم کارساز نمی‌شد. آنقدر این کار را ادامه داد که دیگر خسته شدم. دیدم نمی‌توانم بخوابم و بایستی بعد از خواب سرکارم بروم بالاخره با هر جان‌کندنی بود ملحفه را رویم انداختم تا سرفه‌های او قطع شود.
البته در ارتباط با بیماری آسمم بایستی بگویم به من اسپری‌ای داده شده بود که موقع حمله از آن استفاده کنم. وقتی نزد آمریکایی‌ها رفتم و آن را نشان دادم، دکتر آمریکایی اسپری را در آب انداخت و به من گفت نگاه کن این اسپری خالی است. (اگر اسپری خالی باشد روی آب می‌آید و گرنه غوطه ور می‌شود.) آیا اگر یکی از اعضای شورای رهبری یا نورچشمی‌ها بیماری آسم داشت چنین برخوردی با او می‌شد؟‌
مگر می‌شود منکر شد که در «مناسبات پاک» مجاهدین افراد حق نداشتند حتی در مورد اعتقادات شخصی خود تصمیم‌گیری کنند؟ 
 (الف پ) سوژه‌ی نشستی بود که اداره‌ی آن با شخص خود مسعود رجوی بود. هزاران نفر را در سالن اجتماعات جمع کرده بودند تا شاهد ماجرا باشند. خواست وی تنها این بود که عضو ارتش باشد و به عنوان رزمنده و نه مجاهد در مناسبات بماند. نه قصد جدایی داشت و نه زیرپا گذاشتن ضوابط. هیچ چیزی هم نمی‌خواست. فقط می‌خواست مجاهد نباشد اما در ارتش آزادیبخش خدمت کند. آیا محمد خدابنده‌‌لویی در نشست نبود؟ آیا پاسخ مسعود رجوی به او را نشنید؟ آیا در همان نشست خواست وی رد نشد؟ جمع حاضر متأثر از فضایی که مسعود رجوی به وجود آورده بود یک صدا شعار «طعمه برو گمشو» می‌دادند و فحش‌هایی نبود که به (الف- پ) ندهند. 
وقتی (الف پ) به بنگالستان منتقل شد که نوعی ایزوله بود، بالاترین لایه های سازمان مستمر سراغ او می‌رفتند و تلاش می‌کردند نظر او را عوض کنند اما وی بر خواست خود پای می‌فشرد و سرانجام پس از آزار و اذیت بسیار او را به ابوغریب منتقل کردند. کسانی که در اشرف نبوده‌اند درک درستی از ایزوله کردن فرد ندارند. ایزوله کردن به گونه‌ای کشنده صورت می‌گرفت که «گوهر بی‌بدیل» حتی از زنده بودن خود بیزار می‌شد. و البته در همان حال به شدید وجه مورد آزار و اذیت و اقدامات ایذایی دائمی نیز قرار می‌گرفت.
سخت گرفتن بر (الف- پ) ناشی از اشتباه محاسبه مجاهدین و شخص مسعود رجوی بود. معمولا در نشست‌هایی با این عرض و طول به ویژه وقتی گرداننده شخص مسعود رجوی بود، سوژه‌هایی انتخاب می‌شدند که قبلا روشن بود با صحبت های رهبری از موضع خود جدا شده و وارد بحث می‌شوند. اما در رابطه با (الف – پ) مرتکب اشتباه محاسبه شدند و به همین دلیل برای رهبری سازمان پذیرش این شکست سخت بود.
یک نمونه دیگر از مناسبات پاک در مجاهدین
پیش از شروع عملیات در عراق «ج – ع» نقل می‌کرد شبانه ما را با ماشین به محلی نزدیک خرابه‌هایی نزدیک قرارگاه موسوم به علوی، که عنوان می‌شد مقر فرماندهی است بردند. به گونه‌ای فضا ایجاد می کردند که وانمود کنند رهبری سازمان در آن‌جاست. وقتی به محل رسیدیم در آن‌جا صدیقه حسینی عنوان کرد سازمان تنها روی لایه MO به عنوان تکیه گاه خود حساب کرده است. نقطه اتکا شما هستید.
اتفاقاً این یکی را راست می‌گفت چرا که پس از فروپاشی عراق، مجاهدین با دادن دلار به افراد لایه‌ی MO و تیم بندی‌ آن‌ها قصد خروجشان از مهلکه را داشتند که خط بطور کلی تغییر کرد. آیا است مناسبات پاک؟ اختصاص دلار و تیم بندی عناصر بالا برای فرار و ... و رها کردن بقیه به امان خود؟‌
پیام مریم رجوی یک سال پس از فروپاشی ۲۰۰۴
همه‌ی ما در سالن اجتماعات بودیم که پیام مریم رجوی خوانده شد. در آن پیام وی تأکید کرده بود می‌خواهیم دوباره از نو شروع کنیم. در این رابطه همه باید تصمیم بگیرند. همه آن‌هایی که حاضر به ادامه راه نیستند دعای خیر ما بدرقه‌ راهشان.
ادعای مریم رجوی مثل خیلی دیگر از مواضع مجاهدین، غیرواقعی بود چرا که پس از جداشدن تعدادی از بچه‌ها در نشست‌هایی که برگزار شد فحشی نبود که به این تعداد داده نشود.  
مریم رجوی در حالی این مواضع را بیان می‌کرد که اما در همان سالن اجتماعات در سال ۱۳۷۷هنگامی که یکی نفرات می‌خواست از سازمان جدا شود فرهاد الفت به وی گفت یا جسد فرد از این‌جا می‌رود یا رژیم را سرنگون می‌کنیم. خروجی وجود ندارد.
پس از اشغال عراق و پخش پیام مریم رجوی که اعلام نمود دعای خیر ما بدرقه راه همه آن‌هایی که تا به اینجا مسیر را آمدند در همان سالن اجتماعات همان فرد به فرهاد الفت یادآوری کرد نه رژیم را سرنگون کردید و نه من مردم؛ اکنون می‌روم و دعای خیر خواهر مریم بدرقه‌ی راهم و چنانچه می‌بینید خروجی هم به روی من باز است.
در جریان نشست‌های طعمه در نشستی نبود که رهبری سازمان عنوان نکند گوهر بی بدیل و فرد، خود به مثابه‌ی یک سازمان است. اما پس از فروپاشی عراق سازمان اجازه نمی‌داد که اعضا با خانواده‌ی خود ملاقات کنند نه فقط اجازه‌ی ملاقات نداد بلکه زننده‌ترین شعارها را همچون ننگ ما فامیل الدنگ ما را سر می‌داد.
در این تردید ندارم که پروژه خانواده‌ها ساخته و پرداخته وزارت اطلاعات بود. اما یک عضو سازمان که از او به مثابه یک سازمان یا گوهر بی بدیل یاد می‌شود توان ملاقات با خانواده خود را نداشت؟
آیا این سازمان و این گوهر بی بدیل نمی‌توانست نزد خانواده خود برود و شرایط را برایشان توضیح بدهد و روشنگری کند و آن‌ها را اقناع و به سازمان جذب کند؟ نمی‌توانست به آن‌ها توضیح دهد که بازیچه وزارت اطلاعات هستند.
این یک واقعیت است که سازمان طی یک دهه فقط آچار به دست تربیت کرد. در آن‌جا برادر مجاهد تنها می‌توانست این ادعا را بکند که مثلاً من خدای موتوری تانک هستم. یا که بگوید من ناخدای برجکم. اما در زمینه سیاسی تشکیلاتی و ایدئولوژیک فرد باید تنها برون کوک می‌بود یعنی فقط گوش می‌کرد و آن‌چه را که خواسته می‌شد مو به مو انجام می‌داد.
ما از مسئولین خود تنها می‌توانسیتم در رابطه با چگونگی سرویس نگهداری زرهی‌ها و ... انتقاد کنیم اما در زمینه‌ی سیاسی استراتژیک و ایدئولوژیک حتی حق پرسش و طرح سؤال نداشتیم. چرا که با این اتهام روبرو می‌شدیم که ذهن‌مان پت و پهن است و زیر ضرب می‌رفتیم که اساساً‌ چرا به این موضوعات فکر کرده‌ایم.

امیر صیاحی ژانویه ۲۰۱۴

۱- بخشی از این کلیپ برگرفته از ادعاهای دروغین و رذیلانه‌ی فریبا هادیخانلو یک تواب خطرناک زندان خمینی است که امروز توسط مجاهدین حلوا حلوا می‌شود. او رشد و قد کشیدن یک شبه‌اش در مناسبات مجاهدین در اشرف را مدیون دو چیز بود سابقه‌ی تواب بودنش در زندان که باعث رشد افراد در مناسبات مجاهدین می‌شد و همچنین گزارش علیه برادرش چنگیز هادیخانلو که یکی از زندانیان مقاوم سیاسی بود. فریبا هادیخانلو محور گزارش خود را برادرش چنگیز قرار داده بود و او را زیر ضرب برده بود. او خرد کردن برادرش را سکوی پرش خود قرار داد. پس از آن وی به عنوان «پیک انقلاب مریم» به خارج از کشور اعزام شد و زمانی نگذشت که به همه چیز پشت کرد و فرار را بر قرار ترجیح داد. پیام آور انقلاب مریم رهایی به ایدئولوژی مجاهدین هم پشت پا زد و مسیحی شد. مجاهدین چقدر بایستی سقوط کرده باشند و چقدر شرافت را زیر پا گذاشته باشند که به ادعاهای چنین فرد بی‌شرافتی که برای مطرح کردن خود از هیچ کاری دریغ نمی‌کند استناد می‌کنند.

هیچ نظری موجود نیست: