نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۲ مهر ۲, سه‌شنبه

شمایی از فمینیسم و مسئله زن نگارش : اشرف دهقانی


http://4.bp.blogspot.com/-uk1Cms12XQo/UaczV-bRxQI/AAAAAAAATvM/WboP3N-G6hw/s320/The+New+Soviet+Man+and+Woman+-+Russian+Revolution+-+Soviet+Realism+-+Great+Art+-+Peter+Crawford.jpg

مارکسيسم زنان ستمديده را برای رهائی از بردگی و بندگی‌ای که حاصل تحميلنظامهای طبقاتی است و برای کسب استقلال و آزادگی خود به مبارزه‌ای متحد و دوشادوش با مردان (مردانی که خود تحت ستم قرار دارند) برعليه کليت نظام گنديدهسرمايه‌داری فرا می‌خواند
شمایی از فمینیسم و مسئله زن
نگارش : اشرف دهقانی
هر نشريه سياسی را که امروز ورق بزنيم در رابطه با مسئله زن مطلبی در آن خواهيم يافت. دليل اين امر منفک از واقعيتهای زيرنيست:
۱۶ سال است که زنان ستمديده ايران رو‌در‌روی رژيم ددمنشی قرار گرفته‌اند که علاوه براينکه آنان را در کنار ساير بخشهای جامعه مورد ظلم و ستم و فشارهای مختلف اقتصادی ـ اجتماعی و سياسی قرار داده، شديدترين فشارها و آزار و اذيترا نيز صرفاً به دليل آنکه زن می‌باشند به گرده آنان تحميل کرده است. ابعاد عظيم و گسترده ستمديدگی زن تحت حاکميت رژيم وابسته به امپرياليسم جمهوری اسلامی، در شرايطی که در طی ۱۶ سال مبارزه زنان برای احقاق حقوق بر حقشان هرگز به خاموشی نگرائيده، اثرات مهمی به‌جا گذاشته است. اين واقعيتباعث شده که امروز از يک طرف، رفع ستم بر زنان به صورتيکی از محورهای برجسته مبارزه دمکراتيک توده‌ها در آيد، و از سوی ديگر توجه بسياری به اين حقيقت جلب شود که مسئله زن دارای ريشه‌های تاريخی است و مبارزه برای نابودی قوانينارتجاعی و تضييقاتی که رژيم جمهوری اسلامی در جامعه ما به وجود آورده است، هنوز برای آزادی و رهائی کامل زنان ايرانیکافی نيست.
در ميان نيروهای سياسی مختلف، بر مبنای واقعيت فوق، مسئله زن هم در رابطه با ايران و هم به‌مثابه معضلـی که در سطح جهان (چه در کشورهای تحت سلطه و چه در کشورهایپيشرفته سرمايه‌داری) مطرح می‌باشد، بيش از گذشته مورد توجه قرار گرفته است. ولـی به همان نسبت که مسئله مورد توجه است ايده‌های متفاوتی نيز طرح و مورد تبليغ قرار می‌گيرد. در رابطه با اساس و کليت مسئله زن سوالات گوناگونی مورد برخورد قرار دارند. سئوالاتی از اين قبيل که اساساً در تاريخ چه علت و عللـی موجب تحت ستم قرار گرفتن زن شده است؟ اين ستم در چه بعد و اشکالی مطرح بوده و می‌باشد؟ رهائی زن در چه شرايطی امکان‌پذير است؟ و غيره. شکی نيست که به اين سئوالات با تفکر مارکسيستی به گونه‌ای و با تفکر بورژوائی به گونه‌ای ديگر پاسخ داده می‌شود.

آنچه امروز از لابلای نشريات سياسی مختلف می‌توان دريافت، آن است که کوشش زيادی برای اشاعه ايده‌های فمينيستی، چه رسماً تحت نام فمينيسم (که اساساً مبين ديدگاه بورژوائیدر مورد مسئله زن می‌باشد) و چه غير آن، به عمل می‌آيد. آنجا که رسماً از فمينيسم دفاع نمی‌شود ترجمه‌ای از فلان کتاب يانوشته فمينيستی با تعريف و تمجيد از آن ارائه می‌شود. کوشش می‌شود مبارزات زنان آزاده ايران بر عليه استبداد و بی‌عدالتی‌ها در گذشته با عنوان "فمينيسم در ايران" معرفی شود. حتی بعضی ايده‌های فمينيستی از زبان کسانی که خود را مارکسيست می‌نامند نيز شنيده می‌شود. و بعضاً نيز تحت عنوان به‌اصطلاح انتقاد از چپ اشاعه می‌يابند و الخ. شکینيست که در چنين شرايطی هر نيرو و فرد کمونيست وظيفهدارد که به سهم خود به منظور طرد ايده‌های انحرافی در جنبش، مبارزه ايدئولوژيکی را بر عليه فمينيسم و هر نظر بورژوائی ديگردر رابطه با مساله زن به پيش ببرد و با طرح و اشاعه ديدگاهمارکسيستی در اين مورد، به دفاع از آن برخيزد.
در جهت انجام وظيفه فوق من نيز قصد داشتم ضمن طرح و بحث ايده‌های اساسی مارکسيسم در مورد مسئله زن، بعضی ايده‌های فمينيستی را مورد برخورد و نقد قرار دهم، بخصوص آن ايده‌هايی را که در قالب شعارهای ظاهرا درست و منطقی، سردرگمی را در رابطه با مسئله زن دامن می‌زنند. نظير شعار "رهائی زن به دست خود زن" که به تقليد از اين نظرمارکسيستی که رهائی طبقه کارگر تنها به دست خود اين طبقه امکان پذير است، عنوان می‌شود. ولـی با توجه به اين امر که ازيک طرف در همه جا از فمينيسم صحبت می‌شود، بدون آنکهتعريف مشخصی از آن ارائه گردد و از طرف ديگر از آنجا که به منظور نقد ايده‌های فمينيستی مطرح در جنبش ايران، توجه به جوهر ديدگاه فمينيسم را لازم می‌دانستم، بهتر ديدم که در اينجامطالبی را که می‌تواند به فهم و کسب شناخت هر چه بيشتر از ايده‌های فمينيستی کمک نمايند، مطرح نمايم و انجام آنچه کهشرحش رفت را به مقاله ديگری واگذار کنم.
بنابراين آنچه در زير می‌آيد را بايد بخش اول يک نوشته اصلـیتلقی کرد. در اينجا سعی شده است ضمن پرداختن به اين امر که فمينيسم چيست و اشاعه دهنده چه ديدگاهی در جنبش زنان می‌باشد، گرايشات مختلف فمينيستی معرفی شوند. درعين حال اين کوشش نيز صورت گرفته که در تقابل با هر يک ازگرايشات فمينيستی که با تعلق ايده معينی به خود از يکديگرمتمايز می‌گردند، نقطه نظرات مارکسيستی نيز هر چند بطور کلی و فشرده مطرح شوند.
در رابطه با تعريف فمينيسم تا آنجا که اين مسئله به خودفمينيستها مربوط می‌شود، جالب است بدانيم که آنها تعريفواحدی از اين عنوان ندارند و به عبارت ديگر در تعريف فمينيسممتفق‌القول نيستند. در اين مکتب گروههای متفاوتی وجود دارند که در حاليکه هر يک خود را فمينيست می‌خوانند، از جهاتبسياری متمايز از يکديگرند. اين واقعيت باعث شده است کهتعريف يک گروه از فمينيسم مورد قبول گروه ديگر واقع نشده و لذا روی تعريف معينی توافق وجود نداشته باشد. در هر حال اينامر مسلمی است که فمينيسم با نگرش به جهان از زاويه زن و منافع خاص او شناخته می‌شود. شايد مقايسه صوری زير بتواندتصوير روشن‌تری از فمينيسم بدست دهد و آن اينکه اگر برایمارکسيستها پرولتاريا در مرکز توجه قرار داشته و آنها مسائل را از نقطه نظر تامين منافع پرولتاريا مورد برخورد قرار می‌دهند(۱) برای فمينيسم زن مرکز و اصل می‌باشد. از اين رو فمينيستها با اعلام اينکه زنها تحت انقياد مردها قرار دارند، کوشش در راه رهائی آنان از اين انقياد را وظيفه خود می‌خوانند. فمينيستهامعمولاً اين نظر را می‌پذيرند که تفاوت بين مرد و زن در جامعه امری ذاتی و ناشی از بيولوژی‌های متفاوت آنان نيست و عموما به اين نکته واقفند که اگر ما شاهد آنيم که مرد در امور جامعه نقش فعال داشته و از موقعيت برتری برخوردار است و بالعکس زن در رابطه با عرصه‌های مختلف زندگی اجتماعی عقب‌تر بوده و دارای نقش تبعی است اين امر از خود جامعه نشات گرفته وبيانگر ضعف و بيماری آن است. با اين حال فمينيست‌ها اينضعف و بيماری را به وجود طبقه يا طبقات استثمارگر در جامعه نسبت نمی‌دهند. برای آنها "مردان" به طور عموم در مقابل "زنان" به طور عموم قرار دارند، بدون اينکه تقسيم بندی جامعه به طبقات استثمارگر و استثمارشونده را تشخيص دهند. از اينروآنها قادر نيستند مسئله زن را در رابطه با شکل‌گيری مالکيتخصوصی و بالنتيجه تقسيم جامعه به طبقات مورد توجه قرار داده و با ديد علمی به آن برخورد نمايند. در نتيجه آنها عاجز از درک علل واقعی و تاريخی ستمديدگی زن بوده و از ترسيمراه‌حلهای واقعی در جهت آزادی زن ناتوان می‌باشند. گروههای متنوعی در ميان فمينيستها وجود دارند و تا آنجا که مسئله به درک از مفهوم آزادی زن و اينکه کدام زن را می‌توان آزاد و رها شده از هرگونه قيد و بندی ناميد، مربوط می‌شود، آنها نظرات متنوع و مغاير با يکديگر ارائه می‌دهند. در رابطه با تنوع گروههای فمينيستی نيز اغراق نيست اگر گفته شود که به نظر می‌رسد هر دستــه و گروهی از زنان در اروپا و آمريکـــا که مسئله ستمديـــدگی زن را مورد توجه قـــرار داده‌اند، شاخهجديدی را نيز در رابطه با فمينيسم به‌وجود آورده‌اند. مثلا رنگينفمينيستها با درآميختن مسائل نژادی با مسئله زن، فمينيسـمخود را از ديگران متمايز می‌کننــد. يا در آمريکا زنان سياهپوستیهستند که با پيروی از نظرات نويسنده سياهپوستی به نامآليس وکر نام جديدی هم روی فمينيسم خويش گذاشتــــه، خود را "وومنــيست (WOMENIST)" می‌خواننــد وقس‌عليــهذا‌... . معمولاً در دستـه‌بنــدی گروههای فمينيستی به‌طور عمده از فمينيست‌های ليبرال يا ليبرال فمينيسم، فمينيستهای راديکال(راديکال فمينيسم)، فمينيستهای سوسياليست (سوسيالفمينيسم) اسم برده می‌شود و البته فمينيسماگزيستانسياليستی خانم سيمون دوبوار نيز مطرح است که از جنبه‌ای به شاخه‌ای از راديکال فمينيستها و از جنبه‌ای ديگر بهسوسيال فمينيستها نزديک است. اينان هر يک تعبير و تفسيرخاص خود را از مسئله زن ارائه می‌دهند.
مسئله
 ديگری که بايد در رابطه با فمينيسم مطرح شود ايناست که از آنجا که همه فمينيستها به هر حال مرد را مسئولستمديدگی زن معرفی می‌کنند و موقعيت فعلـی زن در جامعه و به‌اصطلاح "جنس دوم" به حساب آمدن وی را ـ اگر چه با تعابير وتفاسير متفاوت و مختلف ـ ناشی از قدرت‌طلبی‌های مرد و فرهنگ مردسالاری تلقی می‌کنند، لذا در مکتب فمينيسم وظيفهمبارزاتی زنان، مبارزه با اين مسائل عنوان می‌شود(۲). محرز است که مسئله طبقات و مبارزه طبقاتی در فمينيسم به گونه‌ای که در ديد مارکسيستی مطرح است مورد توجه قرار ندارد، يابهتر است بگوئيم مردود است. بنابراين دگرگونی ساختار اقتصادی ـ اجتماعی جامعه طبقاتی نمی‌تواند مسئله‌ای مطرح برای فمينيسم باشد. حتی سوسيال فمينيستها که با طرح نظردوآليستی مبنی بر اينکه پدرسالاری و سرمايه‌داری دو سيستممتفاوت و کاملا جداگانه‌ای هستند که در تبانی با يکديگر زن را مورد ستم قرار می‌دهند (آنها کوشيده‌اند پلـی بين مارکسيسمو فمينيسم ايجاد نموده و اين دو را در آشتی با يکديگر جلوه دهند) شرايط رهائی زن را در انقلاب اجتماعی جستجو نمی‌کنند. بعضی از دستجات فمينيستی به‌دليل اعتقاد به اينامر که سلطه‌جوئی و زورگوئی نسبت به زنان نياز روانی مرد می‌باشد‌و ذات جنس مذکر با خشونت و برتری‌طلبی عجينگشته، عملاً مسئله را به امری لاينحل تبديل می‌کنند. بعضی افق ديدشان در رابطه با حل مسئله زن محدود به صرف کسبامتيازات قانونی و برخورداری از امکانات مساوی با مردان در چهارچوب سيستم اقتصادی ـ سياسی کنونی است. عده‌ای ازفمينيستها جدا شدن زنان از مردان را به معنی آزاد شدن آنان می‌دانند. اينها در ضمن اغلب مبلغ برتری دنيای "زنانه" در مقابلدنيای "مردان" هستند. ظاهراً اکثر فمينيستهائی هم که به هر حال خود را صاحب فکر سياسی می‌دانند، حل مسئله زنان را با کار آموزشی و تبليغی امکانپذير می‌دانند.
برای آشنائی بيشتر با فمينيسم بهتر است در اينجا مختصرا در مورد هر يک از گروههای فمينيستی فوق‌الذکر توضيحی داده شود.

"ليبرال فمينيسم"


ليبرال فمينيسم به نظرگاهی اطلاق می‌شود که با پيروی ازليبراليسم قرن هيجدهم که مدافع حقوق و آزاديهای فردی بود، خواستار کسب چنين حقوق و آزاديهائی برای زنان در جامعه سرمايه‌داری می‌باشد. از اين نظرگاه البته، الزاماتاستثمارگرانه و ستمکارانه سرمايه‌داری مانع تحقق خواستهای بر حق زنان در نظر گرفته نمی‌شود. از همين رو نيز ليبرالفمينيسم خود را با مرد درگير می‌بيند تا با سرمايه‌داران. اين نوعفمينيسم از آنجا که آزادی زنان به مفهوم برابری آنها با مردان در تمام زمينه‌ها را در چارچوب نظام سرمايه‌داری امکانپذيرمی‌داند، مبلغ آن است که کوشش زنان برای شرکت در همه عرصه‌های زندگی در نظام موجود به آزادی آنها منجر خواهد شد. قابل تصور است که برای يک ليبرال فمينيست منطقاًشرکت زنان در ارگانهای سياسی دولتهای کنونی و مثلاً رسيدنبه مقام نخست‌وزيری و رياست جمهوری بايد امر ايده‌آلـی تلقی گردد.
"راديکال فمينيسم"
شايد نوع اصيل فمينيسم را بتوان در اين نوع فمينيسم سراغ گرفت. در اين نظرگاه اين مسئله با برجستگی مطرح می‌شود کهموقعيت تبعی زن نسبت به مرد از مردسالاری يعنی سيستمیکه در تمام زمينه‌های فرهنگی و اجتماعی زندگی دارای نفوذ می‌باشد، ناشی شده و به واقع اين مرد بوده است که در طول تاريخ با تحت سلطه قرار دادن زن، ستمديدگی او را باعث شده و همواره او را در موقعيت پائين‌تری نسبت به خود قرار داده است. از نظر راديکال فمينيستها اين امر از آنجا امکانپذير گشته که با توجه به ساختمـــان بيولوژيـــک زن و ظرفيت او برای مادر شدن و نگهـــداری از بچه‌هـــا مردان از اين موقعيت استفاده کرده و از همان آغاز کوشيدند زنان را تحت سلطه خود قرار دهند. در نظرگاه راديکال فمينيسم از آنجا که زنان صرفنظر از تفاوتهای طبقاتی، نژادی و فرهنگی و غيره تحت ستم و استثمـــار مردها قرار دارند، پس در مقابل مردهــــا از منافع مشتــرکی برخـــورداربوده و طبقه‌ای را در مقابل طبقه مردها تشکيل می‌دهند. شاخه‌های مختلفی از تفکرات فمينيستی را می‌توان در رديفراديکال فمينيستها قرار داد، ولـی در اين ميان دو دسته ازراديکال فمينيستها معروفيت بيشتری دارند. دسته اولفمينيستهای به‌اصطلاح انقلابی که به ايجاد حداقل رابطه با مردها معتقد هستند و دسته دوم آنهائی که اساساً هرگونه رابطه با مردها (حتی رابطه جنسی) را نفی می‌کنند.
"فمينيسم سيمون دوبوار"


سيمون دبوار که به‌عنوان نويسنده فرانسوی و همکار نزديک ژان پل سارتر معروف است، نظرگاه فمينيستی خود را در کتابی به نام "جنس دوم" مطرح و تشريح کرده است. او با توضيحجامعه‌‌شناسانه تفاوتهائی که شخصيت و رفتار يک زن و مرد در جامعه به خود می‌گيرد، به‌درستی روی اين نتيجه‌گيری تاکيدمی‌کند که دليل وجود سلوک و رفتار زنانه و همينطور مردانه در جامعه از خود جامعه ناشی شده است و اين امر به متفاوت بودن ساختمان بيولوژيکی آنها مربوط نمی‌شود. در رابطه با علليا عللـی که موقعيت تبعی زن، يا به قول خود وی "جنس دوم"بودن او را باعث شده‌اند، سيمون دوبوار همان توضيحاتی را عنوان می‌کند که در بخش مربوط به راديکال فمينيسم مطرح شد. يعنی او در حاليکه عهده‌دار بودن وظيفه توليد مثل و مادری را مانع تاريخی بر سر راه پيشرفت زن به حساب می‌آورد،مسئوليت اصلـی را به گردن مرد می‌داند که از همان آغاز زن را با وضعيت بيولوژيکش سنجيده و امکان موجوديت خودمختار را از او سلب کرده است. 
بورژوازی از نظر سيمون دوبوار زن را در "تنگنا" گذاشته است،ولـی او معتقد نيست که با نابودی سرمايه‌داری و برقراریسوسياليسم شرايط رهائی زن حاصل می‌گردد. آنچه او می‌گويد، آن است که زنان بايد در جهت اثبات "هويت مستقل"خويش بکوشند. به گفته او "مردان اثرات زخمگين بر کره خاکی گذاشته‌اند" و به گونه‌ای که در فلسفه اگزيستانسياليستی(اعتقاد به اصالت وجود) مطرح است، اصالت زن را با ايجادتنگناهائی و با محروم کردن او از حقوق خويش از وی سلب نموده‌اند و حال زن بايد از خلال پروژه‌های برتر و عالی‌تر اصالتشرا بازيابد. 
"سوسيال فمينيسم"


همانطور که قبلا نيز اشاره شد اين نوع فمينيست که در حقيقتبا عاريه نظراتی از مارکسيسم در رابطه با مسئله زن، آن را با تفکر راديکال فمينيسم در هم می‌آميزد به تفکر دو سيستمیشهرت دارد. در اين نظر علت تحت ستم بودن زن و درجه دوم تلقی شدن وی در جامعه هم ناشی از سرمايه‌داری و هم منبعث از مردسالاری عنوان می‌شود و مطرح می‌گردد که اين دو به مثابه دو سيستم جداگانه در ارتباط با يکديگر زن را مورد ستم قرار می‌دهند. هم مرد و هم سرمايه‌داری در تحت سلطهنگهداشتن زن دارای منافع مشترک می‌باشند. البته در بينسوسيال فمينيستها کسانی هم هستند که بگويند تضادهائینيز در رابطه با مسئله زن بين مرد و سرمايه‌داری وجود دارد.
همانطور
 که ملاحظه شد گروههای مختلف فمينيستیديدگاههای متفاوتی را نسبت به مسئله زن ارائه می‌دهند. آنها در رابطه با مسئله خانواده، ازدواج و غيره نيز اظهار نظرهای خاص خود را دارند که پرداختن به آنها از حوصله اين نوشته خارج است.
ما در اينجا تنها سعی کرديم نقاط برجسته نظرات فمينيستها را مورد توجه قرار دهيم. در همين چهارچوب تا آنجا که به موردليبرال فمينيسم برميگردد بايد گفت در حاليکه مبارزه در راه آزادی‌های فردی و تساوی حقوق زن و مرد با نظرگاه ليبرالفمينيستی به مسير انحرافی کشيده می‌شود، مارکسيسم با متمرکز کردن مبارزه زنان به سوی سرمايه‌داران از رفع تبعيضعليه زنان و برخورداری آنها از حقوق برابر با مردان در جامعه سرمايه‌داری دفاع می‌کند. اصولاً مارکسيست‌ها نه‌تنها مبارزه برای رفرم و تلاش در راه تحقق حقوق و آزاديهای فردی را نفی نمی‌کنند، بلکه تحقق اين خواسته‌ها و همه حقوق دمکراتيکیکه در چهارچوب نظام سرمايه‌داری امکانپذير است را به نفع مبارزات پرولتاريا ارزيابی نموده و آنرا برای پيشبرد مبارزات آيندهدر جهت رهائی بشريت از قيد هرگونه ظلم و استثمار ضروری می‌دانند. البته مارکسيستها روی اين نکته اساسی مصرند کهرفرم برای رسيدن به آزادی و از جمله برای تحقق آزادی زنان کافی نبوده و اين امر با انقلاب اجتماعی ميسر خواهد شد.
در رابطه با راديکال فمينيسم و فمينيسم سيمون دوبوار بخصوص در مورد اين ادعا که مرد از آغاز به دليل وضعيتبيولوژيکی زن او را مورد ستم قرار داده بايد گفت که برای تائيدآن هيچ دليل مادی و منطق علمی وجود ندارد. فمينيستهایمذکور ستمديدگی زن را ظاهرا به عنوان يک امر تاريخی تلقی می‌کنند، در حاليکه مسئله را اساساً با ديد تاريخی مورد بررسی قرار نمی‌دهند. مسلماً ستمديدگی زن در دورانهای مختلفتاريخی اشکالـی مشخص به خود گرفته است. در اين رابطه کسی نمی‌تواند منکر آن شود که مثلاً موقعيت زنان در جامعهفئودالـی نسبت به موقعيت آنان در جامعه سرمايه‌داری بسيارمتفاوت بوده، ولـی اين تفاوت، درست از تفاوت دو شرايطاقتصادی ـ اجتماعی موجود در آن زمان نشأت گرفته است. به عبارت ديگر الزامات اقتصادی ـ اجتماعی معين هر يک از دو نظامفئودالـی و سرمايه‌داری موقعيتهای نامطلوب کاملاً متفاوت ومتمايزی را به زنان تحميل کرده است. فمينيستهائی از اين دستهيچوقت مسئله را اينطور برای خود مطرح نمی‌کنند که چهشرايط اقتصادی ـ اجتماعی به مرد امکان و فرصت تحت سلطه قرار دادن زن را داده است، تا دريابند که مرد بدون آنکه در جامعه از قدرت اقتصادی خاصی برخوردار باشد و به زبان علمی بدون آنکه نيروهای مولده جامعه را در اختيار خود بگيرد، نمی‌توانسته است امکان تحت سلطه قرار دادن زن را بدست آورده و او را بنده خود سازد. اين امر محرزی است که بشر در طی تاريخ تکامل خود از دوره کمون اوليه گذشته است. در اين دوره نه از استثمار، نه از بندگی و بردگی اثری نبوده است. کسی تحت سلطه و استثمار ديگری قرار نداشت و اتفاقاً در اين دوره از آنجا که زن نقش مهمی در توليد اجتماعی داشت، مادر بودن و فعاليتهایسخت و پربار خانگی او باعث آن بود که وی نه تنها همسان با مرد بلکه به لحاظ اجتماعی دارای مقامی بالاتر از مرد باشد. مطالعه همين واقعيت تاريخی و توجه به مراحل مختلف تکامل جامعه بشری مبيين اين واقعيت است که فمينيستهایفوق‌الذکر هر ادعائی هم که داشته باشند، تاريخ را ايستا در نظر می‌گيرند و تصورات خود را به جای واقعيت‌ها نشانده و ملاک قرار می‌دهند. آنها تصور و درکی که امروز تحت شرايط مشخصتاريخی از مسئله زن، از مرد و فرهنگ مردسالاری در ذهن خود دارند به دوره‌های اوليه تاريخ بشر، بشری که اساساً در شرايطو وضعيتی به‌کلـی متفاوت از ما زندگی می‌کرد، تعميم می‌دهند.
مرد
 را عامل ستمديدگی زن قلمداد کردن (امری که اعتقاد مرکزی فمينيسم را تشکيل می‌دهد) کوشش آگاهانه ياناآگاهانه برای کتمـان اين حقيقت است که آزادی زنان به مفهومرهائــی آنان از قيد هرگونه قيد و بند تنها در گرو نابودی نظام سرمايه‌داری است. در برپائی جامعه‌ای است که نه فقط به لحاظ حقوقی و از جنبه قانونی برابری مرد و زن را در جامعه بهرسميت بشناسد، بلکه با فراهم کردن امکان شرکت زنان در همه عرصه‌های توليد و زندگی اجتماعی، زمينه مادی به ثمر نشاندن مبارزه با تفکرات مردسالاری و پايان دادن به چنان تفکراتی را نيزبه‌وجود آورد. چه از آن نظرگاه راديکال فمينيسم که آشکارا زنان را در مقابل مردان و در تضاد آنتاگونيستی با آنان قرار می‌دهد و چه از نظرات فمينيستی سيمون دوبوار، عليرغم تاکيدش رویاين امر که مرد تحت ستم جامعه سرمايه‌داری قرار دارد، نتيجه‌ای جز آنکه به هر حال زنان بايد صف خود را از مردان جدا بکنند، حاصل نمی‌شود. امری که در مبارزه متحد زن و مردبرعليه سرمايه‌داری، تفرقه را دامن می‌زند. همين نتيجه‌گيری در رابطه با سوسيال فمينيست نيز صادق است.
سوسيال فمينيسم با شريک و همدست جلوه دادن مرد با سرمايه‌داری از تيزی حمله زنان به سرمايه‌داری می‌کاهد و درحاليکه مرد را در کنار سرمايه‌داری عامل ستمديدگی زن و مقصر وضع دشوار و نامطلوب زن جلوه می‌دهد، به‌واقع می‌کوشد از بار مسئوليت سرمايه‌داران در ايجاد فجايع مختلف بر عليه زنان بکاهد.
آنجا که مارکسيستها اساس کوشش خود را در جهت نابودی سرمايه‌داری به‌کار می‌گيرند و مبارزه با تفکرات مردسالاری را در درون اين مبارزه به پيش می‌برند؛ سوسيال فمينيست‌ها با عنوان اينکه اين دو مبارزه را بايد موازی يکديگر به پيش برد به گونه‌ای ديگر با
...

هیچ نظری موجود نیست: