نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۲ فروردین ۸, پنجشنبه


رهايش يا حق تعيين سرنوشت- ۱۰
منوچهر صالحی 

تئوری حق تعيين سرنوشت لنينی 
در سال ۱۸۹۶ در لندن کنگره بين‎المللی سوسيال دمکرات‎ها تشکيل شد و يکی از مصوبات آن کنگره درباره بغرنج حق تعيين سرنوشت خلق‎ها بود. بنا بر آن مصوبه سوسيال دمکراسی «خواستار تحقق حق کامل تعيين سرنوشت تمامی خلق‎ها است و هم‎دردی خود را با کارگران کشورهايی که در حال حاضر زير يوغ استبدادهای نظامي، ملی و ... قرار دارند، اعلان مي‎دارد و از همه‎ی کارگران سراسر سرزمين‎ها مي‎خواهد که به صفوف کارگران جهان که برخوردار از آگاهی طبقاتي‎اند، بپيوندند تا در هم‎کاری با يک‎ديگر بتوان از سرمايه‎داری جهانی کنونی فراتر رفت و برای تحقق بين‎الملل سوسيال دمکراسی مبارزه کرد.» اين مصوبه‎ی بسيار ناشفاف بازتاب دهنده وضعيتی بود که در سال‎های پايانی سده نوزده در اروپا وجود داشت، دورانی که جنبش‎های جدائي‎طلبانه و استقلال‎خواهی سراسر قاره را فراگرفته بود. اين جنبش‎ها در آن زمان جنبش‎هائی خُرده‎بورژوايانه بودند و جنبش کارگری در آن‎ها نقشی اندک داشت. هدف اين مصوبه آن بود که جنبش کارگری کشورهای مختلف با پشتيبانی و شرکت در اين جنبش‎ها با هدف به‎دست‎گيری رهبری آن‎ها بتواند به اين جنبش‎ها سويه‎ای سوسياليستی دهد، يعنی آن جنبش‎ها را در جنبش جهانی کارگری ادغام کند. 
انديشه‎های لنين درباره حق تعيين سرنوشت را بايد به سه دوره تقسيم کرد که عبارتند از دوره پيش از جنگ جهانی يکم، دوران جنگ و دوره پس از جنگ و دست‎يابی بلشويک‎ها به قدرت سياسی. در بررسي‎های خود خواهيم ديد که برداشت‎های لنين در اين سه دوره درباره پديده حق تعيين سرنوشت خلق‎ها هميشه يک‎سان نبودند و بلکه بنا بر اوضاعی که او در آن به‎سر مي‎برد، دائمأ دگرگون گشتند. 
لنين انديشه حق تعيين سرنوشت خلق‌ها را برای نخستين بار در سال ۱۹۰۲ در طرح برنامه حزب سوسيال دمکرات روسيه تدوين کرد. در آن طرح «پذيرش حق تعيين سرنوشت تمامی ملت‌هائی که بخشی از دولت هستند» ، گنجانده شد. اين فرمولبندی آشکار مي‌سازد که لنين در آن دوران هنوز درک درستی از مفاهيم ملت و دولت نداشت، زيرا بنا بر برداشت‌های کنونی در محدوده هر دولتی فقط يک ملت مي‎تواند زندگی کند و نه چند ملت. در بهترين حالت مي‌توان مدعی شد که ملت يک دولت مي‌تواند از چند مليت تشکيل شده باشد که دارای تفاوت‌های زبانی و فرهنگی از يک‌ديگرند. 
لنين در سال ۱۹۰۳ در رابطه با «مانيفست سوسيال دمکرات‌های ارمنستان» با انديشه تحقق دولت فدرال در روسيه مخالفت کرد، زيرا بر اين باور درست بود که پيش‌شرط تحقق چنين دولتی وجود دولت‌های مستقل مليت‌هائی است که در امپراتوری روسيه مي‌زيند. اما چنين پديده‌هائی در روسيه تزاری وجود نداشتند و بلکه مناطق اشغالی ضميمه امپراتوری شده بودند و مردمی که در اين مناطق مي‌زيستند، به ادعای حکومت از همان حقوق ساکنان بومی امپراتوری برخوردار بودند. بنا بر باور لنين وظيفه يک حزب پرولتری مبارزه برای تحقق دولت فدرال نيست، زيرا چنين تلاشی منجر به تحقق دولت‌های طبقاتی مستقل از يک‌ديگر خواهد شد. در عوض حزب طبقه کارگر بايد برای تحقق جمهوری دمکراتيک مبارزه کند تا در محدوده‌ی آن طبقه کارگر متعلق به تمامی مليت‌هائی که در سپهر امپراتوری مي‌زيند، با هم متحد و متشکل شوند و با هم برای نابودی تزاريسم و دولت طبقاتی حاکم مبارزه کنند. او هم‌چنين در اين نوشته يادآور شد که «خواست پذيرش حق تعيين سرنوشت برای هر يک از مليت‌ها به‌خودی خود فقط به اين معنی است که ما، يعنی حزب طبقه کارگر، هميشه و حتمأ بايد ضد تمامی تلاش‌هائی بشوريم که مي‌خواهند با به‌کاربرد خشونت و يا نابرابری از بيرون بر تحقق حق تعيين سرنوشت تأثير نهند.» پس هدف اصلی يک حزب پرولتری «نه تحقق حق تعيين سرنوشت خلق‌ها و يا مليت‌ها، بلکه تحقق حق تعيين سرنوشت طبقه کارگر در بين هر مليتی است.» 
او در همان سال در نوشته ديگری که با عنوان «مسئله ملی در برنامه ما» انتشار داد، يادآور شد که «پذيرش حق تعيين سرنوشت تمامی ملت‎هائی که جزئی از دولت‎اند»، يکی از نکات مهم برنامه حزب سوسيال دمکرات روسيه است. او در همين مقاله نوشت ما سوسيال دمکرات‎های روسيه بايد «هميشه و لزومأ در جهت برقراری نزديک‎ترين ارتباط‎ با پرولتاريای مليت‎های مختلف بکوشيم و فقط در مواردی استثنائی مي‎توانيم از خواست‎هائی که منجر به تشکيل دولت طبقاتی نوينی گردد و يا آن که اتحاديه فدراتيو نيم‎بندی را جانشين وحدت سياسی کامل کنونی سازد، فعالانه پشتيبانی کنيم.» به اين ترتيب آشکار مي‎شود که در انديشه لنين تجزيه امپراتوری روسيه به سود تحقق دولت‎های مستقل ملی جائی نداشت و او حتی از تحقق سيستم فدراتيو در اين کشور که از سوی «سوسياليست‎های انقلابی» تبليغ مي‎شد نيز هواداري‎ نکرد، زيرا بنا بر باور او پيش‎شرط‎های تاريخی برای تحقق چنين پديده‎ای در امپراتوری روسيه وجود نداشت. لنين که در رابطه با بغرنج حق تعيين سرنوشت خلق‎ها تحت تأثير شديد انديشه‎های کائوتسکی قرار داشت، به نوشته‎ای از کائوتسکی اشاره مي‎کند که ۱۸۹۶ در «زمان نو» با عنوان «پايان لهستان؟» منتشر شده بود. کائوتسکی در آن مقاله به اين نتيجه رسيد «همين که پرولتاريا به مسئله لهستان بپردازد، مجبور است به سود استقلال لهستان موضع بگيرد،» زيرا با جدائی لهستان از روسيه تزاری موقعيت اين امپراتوری که در آن دوران هنوز بزرگ‎ترين سنگر ارتجاع اروپا را تشکيل مي‎داد، تضعيف مي‎شد، يعنی توازن قدرت سياسی به سود نيروهای مترقی اروپا که طبقه کارگر نيز بدان تعلق داشت، دگرگون مي‎شد. اما لنين به‎جنبه‎های ديگری نيز در اين نوشته اشاره مي‎کند. يکی آن که ستم ملت روس بر مليت‎های ديگر سبب از خودبيگانگی اين مليت‎ها از روسيه شده بود و اين خطر وجود داشت که هرگاه حزب سوسيال دمکرات روسيه از خواست حق تعيين سرنوشت اين مليت‎ها پشتيبانی نمي‎کرد، طبقه کارگر اين مليت‎ها به‎جای اتحاد با کارگران روس به‎دنبال خواست‎های عوام‎فريبانه بورژوازی اين مليت‎ها روانه شود که منافع طبقاتی خود را در پس شعار حق تعيين سرنوشت پنهان ساخته بودند. بنابراين طرح اين شعار در آن دوران از سوی حزب سوسيال دمکرات روسيه که در آن بلشويک‎ها اکثريت داشتند، واکنشی تاکتيکی در برابر وضعيت موجود بود، يعنی ترس از انزوای حزب از طبقه کارگر مليت‎های غير روس. 
لنين ۱۹۱۳ در شهر کراوکاو لهستان که در آن زمان بخشی از امپراتوری اتريش- مجار بود، سخنرانی کرد و بنا بر گزارش روزنامه آن شهر در مورد حق تعيين سرنوشت گفت که «سوسيال دمکراسی روسيه حق ملت‎ها را برای کسب "حق تعيين سرنوشت" خويش، يعنی درباره سرنوشت خود تصميم گرفتن و حتی جدائی کامل از روسيه را مي‎پذيرد.» لنين هم‎چنين مدعی شد که روند «دمکراتيزاسيون روسيه نه به بغرنج حق تعيين سرنوشت، بلکه به مسئله کشاورزی وابسته است.» 
لنين در همان‎سال برای چهارمين کنگره حزب سوسيال دمکرات لتونی که بخشی از حزب سوسيال دمکرات روسيه بود، «طرح پلاتفرمی» را تهيه کرد و در آن در رابطه با «مسئله ملی» يادآور شد که «ما دمکرات‎ها لزومأ مخالف با هرگونه ستم و هم‎چنين دادن هرگونه امتيازی به هر مليتی هستيم. ما به‎مثابه دمکرات خواهان برخورداری آزادانه از حق تعيين سرنوشت ملت‎ها در مفهوم سياسی اين کلمه، يعنی برخورداری از آزادی جدائی هستيم. ما لزومأ خواهان برابرحقوقی تمامی ملت‎ها در دولت و حفاظت از حقوق هر اقليت ملی مي‎باشيم. ما هم‎چنين خواهان خودگردانی فراگير و خودمختاری هر منطقه‎ای هستيم که بتوان با مشخصات ملی مرزهايش را مشخص ساخت.» لنين در همين طرح اما شعار «فرهنگ ملی» را شعاری ارتجاعی و عوام‎فريبانه ناميد، زيرا بنا بر باور او سوسياليست‎ها دارای مواضعی بين‎المللی هستند و نه ملی. به‎همين دليل سوسياليست‎ها «نه از فرهنگ ملي، بلکه از فرهنگ بين‎المللی پشتيبانی مي‎کنند که فقط بخشی از هر فرهنگ ملی که دارای وجهی قاطعانه دمکراتيک و سوسياليستی باشد، جزئی از آن است.» او در نفی شعار «خودمختاری ملی- فرهنگی» در همين «طرح» نوشت که اين شعار در پی «فريب کارگران با سراب وحدت ملی- فرهنگی هر يک از ملت‎ها است، اما واقعيت آن است که در حال حاضر در ميان هر يک از ملت‎ها "فرهنگ" اربابانه بورژوايانه ويا خرده بورژوايانه برتری دارد. ما مخالف فرهنگ ملی به‎مثابه شعار ملی بورژوايانه هستيم. ما هوادار فرهنگ بين‎الملل هستيم که فرهنگ پرولتاريای قاطع، دمکرات و سوسياليست است.» 
لنين برای آن که بتواند وحدت پرولتاريای مليت‎های مختلفی را که در سپهر امپراتوری روسيه تزاری مي‎زيستند، حفظ کند، به درستی با شعار «فرهنگ ملی» و «خودمختاری ملی- فرهنگی» مخالفت کرد، زيرا پرولتاريای مليت‎های مختلف فقط با گسترش فرهنگی فراملی مي‎توانست به هم نزديک و با هم متحد شود و به‎مثابه پيکره واحدی مبارزه مشترک خود را عليه استبداد تزاري، عليه شيوه‎های توليد پيشاسرمايه‎داری و سرمايه‎داری با هدف تحقق سوسياليسم به پيش برد. 
لنين بار ديگر در همان سال «تزهائی درباره مسئله ملی» را نوشت و در آن تأکيد کرد که در بخش برنامه حزب درباره مسئله ملی فقط حق تعيين سرنوشت سياسی مبنی بر حق جدائی و تشکيل دولتی مستقل تعريف شده است. او يادآور شد که سوسيال دمکرات‎های روسيه مطلقأ نمي‌توانند اين بند برنامه را نايده بگيرند، زيرا به‎جز روسيه بزرگ، در سپهر امپراتوری روسيه و به‎ويژه در حواشی اين امپراتوری يک رده ملت‎ها مي‎زيند که از نقطه‎نظر اقتصادی و شيوه زندگی دارای تفاوت‎های زيادی از هم‎ديگرند و از سوی دولت مرکزی به آن‎ها به‎شدت ستم مي‎شود. هم‌چنين بنا بر باور لنين چون در روسيه ارتجاعي‌ترين حکومت اروپا وجود داشت که حتی برخلاف جمهوری چين با تحقق دولت دمکراتيک در روسيه مخالفت مي‌ورزيد و حاضر به دادن حق رأی به مردم نبود تا زمينه را برای شرکت آن‌ها در زندگی سياسی هموار گرداند، بنابراين «سوسيال دمکرات‌های روسيه بايد در تمامی تبليغات خود از حق تمامی مليت‌ها در تشکيل دولت خود و يا گزينش آزادانه دولتی که مي‌خواهند متعلق به آن باشند، پافشاری ورزند.» او خواستار آن بود که حکومت مرکزی و يا ملتی که اکثريت جمعيت را تشکيل مي‌هد، نبايد «با به‌کارگيری خشونت» از روند جدائی مليتی که خواستار آن است، جلوگيری کند. در عين حال روند تعيين سرنوشت بايد بنا بر باور لنين کاملأ دمکراتيک و «بر اساس شرکت همگانی و رأی مخفی مردم سرزمين مربوطه» مي‎بود. لنين با اين حال بر اين نکته تکيه کرد که «پذيرش حق همه مليت‎ها در تعيين سرنوشت خويش از سوی سوسيال دمکراسی به‎هيچ‎وجه به اين معنی نيست که سوسيال دمکرات‎ها از حق خود مبنی بر بررسی سود و زيان جدائی اين و يا آن ملت از يک دولت چشم خواهند پوشيد. به‎وارونه، سوسيال دمکرات‎ها بايد در هر موردی ارزيابی مستقل خود را عرضه کنند و در اين رابطه بايد شرايط توسعه سرمايه‎داری و ستمی که بر پرولتاريای ملت‎های مختلف توسط بورژوازی متحده تمامی ملت‎ها اعمال مي‎شود و هم‎چنين بايد وظايف ساده دمکراسي، يعنی مقدم بر و پيش از هر چيز منافع مبارزه طبقاتی پرولتاريا برای تحقق سوسياليسم را مورد توجه قرار دهند.» 
لنين هم‎چنين در اين نوشته يادآور شد که در آن زمان در روسيه فقط دو ملت، يعنی ملت‎های لهستان و فنلاند به‎خاطر «يک رده شرايط تاريخی و فرهنگی بيش‎تر از ديگر [ملت‎ها] توسعه يافته‎اند و چون بيش از [ملت‎های] ديگر از رهايش برخوردارند، در نتيجه ساده‎تر و �طبيعي‎تر” مي‎توانند حق جدائی خود را متحقق سازند.» به اين ترتيب مي‎بينيم که در آن دوران لنين برای همه‎ی ملت‎ها و يا مليت‎هائی که در سرزمين امپراتوری تزاری روسيه مي‎زيستند، حق تعيين سرنوشت تا جدائی سياسی را به رسميت نمي‎شناخت و بلکه فقط ملت و يا مليت‎هائی که از بالندگی درونی و رهايش سياسی کافی برخوردار بودند، مي‎توانستند از چنين امتيازی برخوردار گردند و در جهت تحقق دولت ملی خويش گام بردارند. ديگر آن که واژه رهايش لنينی در اين نوشته را مي‎توان از دو سويه مورد بررسی قرار داد. يکی آن که هرگاه طبقات متعلق به يک ملت و يا مليت از چنان آگاهی سياسی برخوردار باشند که بتوانند به توفير ميان حقوق و منافع طبقاتی خود با حقوق و منافع طبقات ديگر پی برند، در آن‎صورت به رهايشی گسست دهنده دست يافته‎اند، يعنی چنين رهايشی به‎جای آن که طبقات اجتماعی را به‎هم پيوند زند، آن‎ها را از هم جدا مي‎سازد و در نتيجه چنين رهايشی نمي‎تواند موجب رشد روند دولت- ملت‎ و تحقق دولت ملی گردد. سويه ديگر آن است که طبقات متعلق به يک خلق، در عين خودآگاهی به منافع طبقاتی خود، به منافع مشترک خويش نيز پی برده باشند. در چنين وضعيتی چنين رهايشی مي‎تواند سبب رشد روند دولت- ملت و سبب پيوند طبقات يک جامعه به هم و تبديل تدريجی آن‎ها به يک ملت ‎گردد. 
لنين هم‎چنين يادآور شد که پرولتاريای روسيه برای آن که بتواند به آزادی دست يابد، بايد با «مبارزه انقلابی خود در جهت سرنگونی استبداد تزاری و تحقق جمهوری دمکراتيک» بکوشد، زيرا تا هنگامی که رژيم تزاری سرنگون نشود، «آزادی و برابرحقوقی مليت‎های مختلف روسيه» ناممکن خواهد بود. «بنابراين آن بخش از طبقه کارگر که وحدت سياسی با بورژوازی ملت �خودی” را فراسوی اتحاد پايدار با پرولتاريای ملت‎های ديگر قرار مي‎دهد، عليه منافع خود، عليه منافع سوسياليسم و عليه منافع دمکراسی اقدام مي‎کند.» به عبارت ديگر، لنين در آستانه جنگ يکم جهانی بسيار شفاف عليه جنبش‎های ملی تجزيه‎طلبانه موضع گرفت و حتی شرکت طبقه کارگر در جنبش‎های ملی تجزيه‎طلبانه را مخالف منافع و اهداف سوسياليسم و دمکراسی ارزيابی کرد. لنين هم‎چنين يادآور شد که فقط با تحقق شکل دولت دمکراتيک برابرحقوقی نه فقط افراد، بلکه هم‎چنين مليت‎هائی که در روسيه مي‎زيند، مي‎تواند تحقق يابد. 
لنين هم‎چنين در بخش ديگری از همين نوشته يادآورشد که «سوسيال دمکراسی شعار �خودگردانی فرهنگی- ملی” (يا خودگردانی ملی ساده) و هم‎چنين پروژه‎های تحقق آن را رد مي‎کند، زيرا نخست آن که اين شعار به‎طور کامل و جامع نافی انترناسيوناليسم مبارزه طبقاتی پرولتری است و دوم آن که اين شعار به آسانی سبب کشانده شدن پرولتاريا و ديگر زحمت‎کشان به حوزه‎ نفوذی ايده‎های ملي‎گرائی بورژوائی مي‎شود و سوم آن که مي‎تواند قاطعانه مانع از آرايش دمکراتيک دولت گردد، در حالی که همين گونه آراستن (به شرطی که اصولأ در سرمايه‎داری ممکن باشد،) مي‎تواند ضامن صلح ملی شود.» او در ادامه همين بحث يادآور شد که «از موضع سوسيال دمکراتی طرح مستقيم و يا غيرمستقيم شعار فرهنگ ملی مجاز نيست. اين شعاری نادرست است، زيرا از زمانی که سرمايه‎داری به‎وجود آمده، تمامی زندگی اقتصادي، سياسی و معنوی بشريت جنبه انترناسيوناليستی يافته است. سوسياليسم يعنی انترناسيوناليسم کمال يافته. فرهنگ انترناسيوناليستی که هم ‎اينک به‎طور سيستماتيک توسط پرولتاريای تمامی کشورها آفريده مي‎شود، نمي‎تواند �فرهنگ ملی” (اين يا آن جامعه ملی) را تمامأ در خود جذب کند و بلکه فقط عناصری از فرهنگ‎های ملی را در بر مي‎گيرد که قاطعانه دارای وجه دمکراتيک و سوسياليستي‎اند.» بنا براين سوسيال دمکرات‎ها نبايد برای تحقق دولت‎های ملی و بازسازی فرهنگ‎های ملي، بلکه «برای تحقق دمکراسی کامل و از ميان برداشتن هرگونه امتيازهای ملی مبارزه کنند تا کارگران آلمانی ساکن روسيه با کارگران تمامی ملت‎های ديگر از فرهنگ انترناسيوناليستی سوسياليستی دفاع کنند.» در اين‎جا نيز دوگانگی انديشه لنين نمايان مي‎شود. او از يک‎سو خواهان تحقق حق تعيين سرنوشت ملت‎ها [مليت‎ها] در تعيين سرنوشت خويش حتی تا سرحد جداپی است و از سوی ديگر مخالف تحقق هرگونه «فرهنگ ملی» در سرزمين‎هائی بود که در آن‎ها چندين خلق و مليت با هم مي‎زيستند، زيرا چنين پروژه‎ای سبب جدائی ملت‎ها و به‎ويژه طبقه کارگر اين سرزمين‎ها از هم مي‎گشت و طبقه کارگر را به ابزار سياست‎های ملي‎گرايانه و حتی شونيستی بورژوازی بومی اين سرزمين‎ها بدل مي‎ساخت. 
لنين در سپتامبر ۱۹۱۳ در نوشته کوتاهی که با عنوان «موضع ليبرال‎ها و دمکرات‎ها درباره بغرنج زبان» انتشار يافت، يادآور شد برنامه ملی سوسيال دمکرات‎ها آن است که «مطلقأ هيچ امتيازی به هيچ ملتی و به هيچ زبانی داده نشود.» به‎عبارت ديگر همه مليت‎ها بايد حق آموزش زبان مادری خود در مدارس را داشته باشند. 
هم‎چنين در همين سال کميته مرکزی حزب کارگران سوسيال دمکرات روسيه به‎رهبری لنين قطعنامه‎ای درباره «مسئله ملی» تصويب کرد و در آن از يک‎سو «ملي‎گرائی لجام‎گسيخته» برخی از جناح‎های «بورژوازی ليبرال» را که هدف آن سلب حقوق مدنی از مليت‎های تحت ستم بود، محکوم نمود و از سوی ديگر «جدائی سيستم‎ آموزش و پرورش مليت‎ها در محدوده مرزهای يک دولت را به‎طور عام مغاير دمکراسی و به‎طور خاص مضر با منافع مبارزه طبقاتی پرولتاريا» ارزيابی کرد. به‎اين ترتيبُ هر چند زبان مادری مليت‎های مختلف بايد در مدارس تدريس مي‎شدُ اما در سراسر روسيه بايد فقط يک برنامه آموزش و پرورش وجود مي‎داشت.
لنين هم‎چنين در نوامبر ۱۹۱۳ در مقاله‎ای که با عنوان «درباره خودگردانی فرهنگی- ملی» در پراودا انتشار داد، از گرايش‎هائی که خواهان جدائی سيستم‎های آموزش و پرورش مليت‎های مختلف در روسيه تزاری بودند، انتقاد کرد. در آن زمان برخی از گرايش‎های افراطی ملي‎گرايانه خواهان آن بودند که وابستگی مليتی هر فرد در شناسنامه‎اش ثبت شود. لنين در اين نوشته نشان ‎داد که چنين خواستی با معيارهای دمکراسی در تضادی آشکار قرار دارد، زيرا تلاش برای جداسازی افراد متعلق به مليت‎های مختلف هدفی جز نابودی دولت چند مليتی روسيه ندارد. «تا زمانی که ملت‎های مختلف در يک دولت با هم مي‎زيند، با ميليون‎ها و ميلياردها رشته اقتصادی و خصلت‎های حقوقی و هم‎چنين با تمامی شيوه زندگی خويش به‎هم پيوسته‎اند.» به باور او جداسازی سيستم‎های آموزش و پرورش همگانی تلاشی است برای پاره کردن رشته‎هائی که مليت‎ها را به‎هم مي‎پيوندد. لنين هم‎چنين يادآور شد که انديشه جداسازی سيستم‎های آموزش و پرورش مليت‎ها از هم «در هيچ‎يک از سرزمين‎های دمکراتيک اروپای غربی که دارای مليت‎های رنگارنگ‎اند، يافت نمي‎شود.» در عوض اين انديشه «فقط در شرق اروپا، در اتريش عقب‎مانده، فئودال، کشيش‎سالار و ديوان‎سالار يافت مي‎شود که در آن به‎خاطر مرافعه تنگ‎نظرانه بر سر زبان هر گونه زندگی اجتماعی و سياسی با رکود مواجه شده است.» به‎عبارت ديگر، لنين با نفی تجربه اتريش از سيستم آموزش و پرورش همگانی که در کشورهای اروپای غربی وجود داشت، هواداری کرد و مخالف سرسخت پروژه «ملي‎گرائی» افزاطی بود که به‎جای يک‎پارچگی ملی در پی چندپارگی مليت‎های روسيه بود. 
لنين در ۱۵ دسامبر ۱۹۱۳ نوشته‎ای درباره «برنامه ملی حزب کارگران سوسيال دمکرات روسيه» انتشار داد و در آن ضمن اشاره به مقاله‎ای که استالين در رابطه با مسئله ملی نوشته بود، يادآور شد که «خودگردانی فرهنگی - ملی به معنی ناسيوناليسم پالوده گشته و به‎همين دليل زيانبار است؛ به معنی آن است که کارگران را با طرح شعار فرهنگ ملی دمق کنيم و به معنی تبليغ جدائی بسيار زيانبار و حتی ضد دمکراتيک آموزش و پرورش بنا بر مليت‎ها است. خلاصه آن که اين برنامه نافی انترناسوناليسم پرولتری و فقط منطبق با ايدآل‎های ملي‎گرائی عاميانه است.» 
در آستانه جنگ جهانی يکم لنين نوشته‎ای با عنوان «درباره حق تعيين سرنوشت ملت‎ها» انتشار داد که در دوران جنگ سرد از سوی «اداره نشريات به‎زبان‎های خارجی» روسيه شوروی به فارسی ترجمه و در سال ۱۹۵۲ در مسکو چاپ گشت و در دوران حکومت دکتر مصدق در ايران پخش شد. با آن که رخداد «جمهوری مهاباد» از دسامبر ۱۹۴۵ تا اکتبر ۱۹۴۶ و هم‎چنين پروژه «جمهوری خودمختار آدربايجان» به رهبری «فرقه دمکرات» از دسامبر ۱۹۴۵ تا دسامبر ۱۹۴۶ به درازا کشيد، با اين حال بيش‎تر «چپ»های ايران پس از خواندن اين نوشته که ۷ سال پس از سقوط آن خيزش‎های منطقه‎ای به زبان فارسی انتشار يافت، تحت تأثير انديشه‎های لنين قرار گرفتند و با استدلال‎هائی که لنين در اين نوشته در توجيه حق تعيين سرنوشت ملت‎ها عرضه کرد، به توجيه حقانيت آن دو خيزش سياسی پرداختند. 
ديديم که لوکزمبورگ و لنين از ۱۹۰۳ بر سر مسئله حق تعيين سرنوشت با هم اختلاف داشتند و طی اين سال‎ها در رد نظرات يک‎ديگر بسيار نوشتند. لنين در آستانه جنگ جهانی يکم «درباره حق تعيين سرنوشت ملت‎ها» را نوشت، زيرا در آن دوران جنبش جدائي‎طلبانه در لهستان و فنلاند بسيار رشد کرده بود و هدف اين نوشته مهار اين جنبش‎ها توسط جنبش کارگری به رهبری بلشويک‎ها بود. 
لنين برای آن که بتواند تعريفی از «حق تعيين سرنوشت» ارائه دهد، يادآور ‎شد که «اين برای اولين بار نيست که جنبش‎های ملی در روسيه به‎وجود مي‎آيند و اين پديده تنها مختص اين کشور نيز نيست. دوران پيروزی نهائی سرمايه‎داری بر فئوداليسم در سراسر جهان با جنبش‎های ملی هم‎راه بوده است. شالوده اقتصادی اين جنبش‎ها آن است که بورژوازی برای پيروزی کامل توليد کالائی به تسخير بازار داخلی نيازمند است، هم‎چنين اتحاد دولتی مردم سرزمين‎هائی که به‎يک زبان سخن مي‎گويند، هم‎راه با از ميان برداشتن تمامی موانع توسعه و انکشاف ادبيات اين زبان، امری ضروری است. زبان مهم‎ترين ابزار مراوده ميان انسان‎ها است؛ وحدت زبان و توسعه بلامانع آن يکی از مهم‎ترين پيش‎شرط‎های بازرگانی واقعأ آزاد و همه‎جانبه و منطبق با سرمايه‎داری مدرن برای گروه‎بندی آزاد و همه‎جانبه توده مردم به طبقات جداگانه و سرانجام يکی از پيش‎شرط‎ها برای ارتباط تنگاتنگ بازار با هر کسی و از آن‎جمله با شرکت‎های کوچک، با فروشندگان و خريداران است.» 
به‎اين ترتيب آشکار مي‎شود که مهم‎ترين پيش‎شرط برای تحقق دولت ملی وجود مناسبات سرمايه‎داری و طبقه سرمايه‎دار است که مي‎خواهد با ايجاد دولت ملی بازار معينی را به انحصار خود درآورد. بنابراين جنبش‎هائی که در دوران پيشاسرمايه‎داری تحقق يافته‎اند، جنبش‎هائی «ملی» نبوده‎اند، زيرا در آن دوران هنوز طبقه سرمايه‎دار پا به‎عرصه تاريخ آن سرزمين‎ها نگذاشته بود و مازاد توليد سنتی آن اندازه نبود که موجب شکوفائی و انکشاف بازار ملی گردد. 
در هر حال لنين در اين نوشته بر اين باور بود که «حق ملل در تعيين سرنوشت خويش، يعنی حق جدائی دولتی از مجموعه‎ای از ملت‎های بيگانه و تشکيل دولت ملی مستقل خود.» لنين به نقل از کائوتسکی يادآور شد که «در سرمايه‎داری دولت ملی قاعده و �هنجار” است» ، يعنی بدون پيدايش شيوه توليد سرمايه‎داری در يک کشور و طبقه سرمايه‎دار، دولت ملی نيز نمي‎تواند متحقق گردد. 
روزا به‎همين دليل مخالف تحقق دولت ملی بود، زيرا از يک‎سو با دامن زدن به احساسات ملی مرزهای تضادهای طبقاتی پنهان مي‎شوند و ‎سرمايه‎داران بومی مي‎توانند قدرت سياسی را در انحصار خود گيرند و از سوی ديگر دولت‎های استعمارگر بنا بر نيازهای اقتصادي، نظامی و سياسی خويش «دولت‎های ملی» را به‎وجود مي‎آورند و چنين دولت‎های «مصنوعی» هيچ ربطی به دولت ملی خودرويش ندارد. نگاهی به دولت‎هائی که پس از جنگ جهانی دوم در افريقا و حتی در آسيا و آمريکای لاتين به استقلال دست يافتند، آشکار مي‎سازد که مرزهای اين کشورها با واقعيت‎ حوزه زيست خلق‎ها به ندرت هم‎خوانی دارد و در بسياری از موارد با گونيا و خط کش توسط «کارشناسان» دولت‎های امپرياليستی کشيده شده‎اند. 
لنين در رد نظرات لوکزمبورگ سرمايه‎داری را به دو دوران تقسيم کرد: «در آغاز دور‎ان فروپاشی جامعه فئودالی و حکومت مطلقه، دوران تشکيل جامعه دمکراتيک بورژوائی و دولت دمکراتيک بورژوائی است، دورانی که در آن جنبش‎های ملی برای نخستين‎بار به جنبش‎های توده‎ای بدل مي‎گردند و به اين يا به آن گونه همه‎ی طبقات مردمی به‎وسيله رسانه‎ها، توسط شرکت در مجالس نمايندگی و غيره، به سياست ‎کشانده مي‎شوند.» در دوران دوم بنا بر باور لنين «با تشکيل کامل دولت‎های سرمايه‎داری که از مدت‎ها پيش از نظم مشروطه‎ پيروی مي‎کنند، هم‎راه با تضاد گسترش يافته پرولتاريا و بورژوازی سر و کار داريم، دورانی که مي‎توان آن را پيشاغروب سرمايه‎داری ناميد.» او بر اساس اين تقسيم‎بندی به اين نتيجه رسيد که «در اروپای خاوری و در آسيا از ۱۹۰۵ به بعد دوران انقلاب‎های بورژوا- دمکراتيک آغاز گشت. انقلاب در روسيه، ايران، ترکيه، چين، جنگ‎ در بالکان- اين زنجيره‎ای از رخدادهای جهانی دوران ما در �خاور” است. از آن‎جا که بنا بر بررسی لنين جنبش‎های ملی بورژوا- دمکراتيک روسيه را در آستانه جنگ جهانی يکم فراگرفته بودند، بنابراين حزب سوسيال دمکرات روسيه بايد برای جنبش‎های ملی که در اين دوران به‎وجود مي‎آيند، در برنامه خود پاسخی منطبق با نيازهای جنبش بورژوا- دمکراتيک و نه سوسياليستی عرضه مي‎کرد. با اين حال لنين مدعی است که ميان راه‎حل‎های بورژوائی حق تعيين سرنوشت خلق‎ها و راه حلی که در برنامه حزب سوسيال دمکرات روسيه عرضه شده است، تفاوتی شگرف وجود دارد، زيرا «هر بورژوائی در رابطه با مسئله ملی خواستار امتيازاتی و يا مزايائی ويژه برای ملت خودی است.» در عوض «پرولتاريا مخالف هرگونه امتياز و ضد هرگونه استثنائی است.» به‎اين ترتيب با بغرنجی آشکار در گفته‎های لنين روبه‎رو مي‎شويم. او نيز به اين دوگانگی پی برد و برای برون‎رفت از آن نوشت: برخلاف بورژوازی «پرولتاريا در مورد شناسائی حق تعيين سرنوشت به‎ اصطلاح به خواست منفی بسنده مي‎کند، بدون آن که به يک ملت به هزينه ملت ديگری تضمينی دهد.» اين يعني، حزب سوسيال دمکرات روسيه در تئوری حق تعيين سرنوشت خلق‎ها يا ملت‎ها را مي‎پذيرد، اما در عمل، پس از آن که از پديده مشخص بررسی مشخص کرد، با در نظر داشت مبارزه طبقاتی پرولتاريای جهانی و منافع بلاواسطه پرولتاريای ملتی که برای تحقق خواست تعيين سرنوشت خويش به‎پا خاسته است، به اين نتيجه خواهد رسيد از آن جنبش پشتيبانی و يا با آن مخالفت کند. 
لنين هم‎چنين با تکيه به نقدی که کائوتسکی درباره مواضع روزا لوکزمبورگ در رابطه با حق تعيين سرنوشت ملت‎ها نوشته بود، يادآور شد که «هرگاه ما شعار حق جدائی را مطرح و تبليغ نکنيم، در آن‎صورت نه فقط به‎سود بورژوازي، بلکه هم‎چنين به نفع فئودال‎ها و حکومت مطلقه ملت ستمگر عمل کرده‎ايم.» نتيجه منطقی اين استدلال آن است که چون جنبش کارگری نبايد بازيچه فئودال‎ها، بورژوازی و حکومت مطلقه ملت ستمگر شود، پس بايد برای تحقق حق تعيين سرنوشت و جدائی با هدف تشکيل دولت مستقل ملت‎ها و مليت‎ها مبارزه کند. اين پشتيبانی و مبارزه البته بی در و پيکر نيست و بلکه بايد در ارتباط با منافع طبقه کارگری که مي‎خواهد از حق تعيين سرنوشت خود برخوردار شود، ارزيابی شود. اگر اين مبارزه در خدمت منافع طبقه کارگر و رشد مبارزه طبقاتی جامعه قرار داشته باشد، در آن صورت احزاب سوسيال دمکرات بايد از خواست حق تعيين سرنوشت آن ملت پشتيبانی کنند و در غير اين صورت نبايد در آن شرکت کنند. به اين ترتيب در استدلال لنين که تکرار استدلال‎های کائوتسکی است، به همان‎ مواضع مارکس و انگلس بازمي‎گرديم. آن دو با بررسی نيروهای دو اردوگاه انقلاب و ضدانقلاب در اروپای غربی در مواردی از جنبش‎های ملی که خواهان حق تعيين سرنوشت و تشکيل دولت خويش بودند، پشتيبانی کردند و در مواردی نيز که تشخيص دادند موفقيت چنين جنبشی مي‎تواند موجب نيرومندتر شدن اردوگاه ارتجاع اروپا گردد، با آن مخالفت کردند. انديشه کائوتسکی در مصوبه ۱۸۹۶ کنگره بين‎المللی سوسيال دمکرات‎ها در لندن انعکاس يافته است که بر مبنی آن بين‎الملل سوسيال دمکرات‎ها از يک‎سو حق تعيين سرنوشت ملت‎ها را به رسميت شناخت و از سوی ديگر خواستار اتحاد بين‎المللی کارگران جهان شد. لنين از همان آغاز پيرو انديشه هدايت‎شونده اين مصوبه شد و در همين نوشته کوشيد مشکلی را که در اين مصوبه و هم‎چنين در انديشه خود او نهفته است، به گونه‎ای حل کند. او بر اين باور بود که «تئوری مارکسيستی» با «مسئله حق تعيين سرنوشت»، يعنی مبارزه برای «تشکيل دولت ملی مستقل» هيچ مشکلی ندارد، زيرا چنين جنبش‎هائی بازتاب دهنده نوعی «گرايش شورش‎های بورژوا- دمکراتيک است.» پس از اين ارزيابی لنين اما خود يادآور مي‎شود که «مشکل تا اندازه‎ای از آن‎جا ناشی مي‎شود که در روسيه پرولتاريای ملت‎های زير ستم و پرولتاريای ملت ستمگر در کنار هم مبارزه مي‎کنند و بايد اين مبارزه را ادامه دهند. وظيفه آن است که وحدت مبارزه طبقاتی پرولتاريائی برای سوسياليسم را حفظ کنيم.» و اين دو راهه‎ای است که لنين در برابر آن قرار گرفته و عبور از آن تقريبأ ناممکن است، زيرا يک راه به ناسيوناليسم و دولت مستقل بدل مي‎گردد که پيش‎شرط پيروزی آن تحقق آشتی و پيوست طبقاتی ميان بورژوازی و کارگران است و راه ديگر که شالوده آن اتحاد کارگران جهان است، مبارزه، يعنی گسست طبقاتی را فراسوی آشتی طبقاتی قرار مي‎دهد. او برای گريز از اين تناقض راه حل خود را چنين عرضه مي‎کند: «برابرحقوقی کامل ملت‎ها؛ حق تعيين سرنوشت ملت‎ها؛ پيوستن کارگران همه‎ی ملت‎ها به‎هم- اين برنامه‎ی ملی به‎ کارگران مارکسيسم و هم‎چنين تجربه تمامی جهان و تجربه روسيه را مي‎آموزد.» اگر بسيار خوش‎بين باشيم، مي‎توان گفت که «برنامه ملی» لنينی که پس از دست‎يابی بلشويک‎ها به قدرت سياسی در روسيه شوروی پياده شد و پس از فروپاشی آن پروژه «سوسياليستی» سبب پيدايش چند دولت ملی گشت، نه مشکلات ملی را در اين دولت‎ها «حل» کرد و نه موجب پيوند کارگران اين سرزمين‎ها به هم گشت. 
ادامه دارد 
مارس ۲۰۱۳ 
msalehi@t-online.de 
www.manouchehr-salehi.de 
پانوشت‎ها: 

هیچ نظری موجود نیست: