رهايش يا حق تعيين سرنوشت- ۱۰
منوچهر صالحی
منوچهر صالحی
در سال ۱۸۹۶ در لندن کنگره بينالمللی سوسيال دمکراتها تشکيل شد و يکی از مصوبات آن کنگره درباره بغرنج حق تعيين سرنوشت خلقها بود. بنا بر آن مصوبه سوسيال دمکراسی «خواستار تحقق حق کامل تعيين سرنوشت تمامی خلقها است و همدردی خود را با کارگران کشورهايی که در حال حاضر زير يوغ استبدادهای نظامي، ملی و ... قرار دارند، اعلان ميدارد و از همهی کارگران سراسر سرزمينها ميخواهد که به صفوف کارگران جهان که برخوردار از آگاهی طبقاتياند، بپيوندند تا در همکاری با يکديگر بتوان از سرمايهداری جهانی کنونی فراتر رفت و برای تحقق بينالملل سوسيال دمکراسی مبارزه کرد.» اين مصوبهی بسيار ناشفاف بازتاب دهنده وضعيتی بود که در سالهای پايانی سده نوزده در اروپا وجود داشت، دورانی که جنبشهای جدائيطلبانه و استقلالخواهی سراسر قاره را فراگرفته بود. اين جنبشها در آن زمان جنبشهائی خُردهبورژوايانه بودند و جنبش کارگری در آنها نقشی اندک داشت. هدف اين مصوبه آن بود که جنبش کارگری کشورهای مختلف با پشتيبانی و شرکت در اين جنبشها با هدف بهدستگيری رهبری آنها بتواند به اين جنبشها سويهای سوسياليستی دهد، يعنی آن جنبشها را در جنبش جهانی کارگری ادغام کند.
انديشههای لنين درباره حق تعيين سرنوشت را بايد به سه دوره تقسيم کرد که عبارتند از دوره پيش از جنگ جهانی يکم، دوران جنگ و دوره پس از جنگ و دستيابی بلشويکها به قدرت سياسی. در بررسيهای خود خواهيم ديد که برداشتهای لنين در اين سه دوره درباره پديده حق تعيين سرنوشت خلقها هميشه يکسان نبودند و بلکه بنا بر اوضاعی که او در آن بهسر ميبرد، دائمأ دگرگون گشتند.
لنين انديشه حق تعيين سرنوشت خلقها را برای نخستين بار در سال ۱۹۰۲ در طرح برنامه حزب سوسيال دمکرات روسيه تدوين کرد. در آن طرح «پذيرش حق تعيين سرنوشت تمامی ملتهائی که بخشی از دولت هستند» ، گنجانده شد. اين فرمولبندی آشکار ميسازد که لنين در آن دوران هنوز درک درستی از مفاهيم ملت و دولت نداشت، زيرا بنا بر برداشتهای کنونی در محدوده هر دولتی فقط يک ملت ميتواند زندگی کند و نه چند ملت. در بهترين حالت ميتوان مدعی شد که ملت يک دولت ميتواند از چند مليت تشکيل شده باشد که دارای تفاوتهای زبانی و فرهنگی از يکديگرند.
لنين در سال ۱۹۰۳ در رابطه با «مانيفست سوسيال دمکراتهای ارمنستان» با انديشه تحقق دولت فدرال در روسيه مخالفت کرد، زيرا بر اين باور درست بود که پيششرط تحقق چنين دولتی وجود دولتهای مستقل مليتهائی است که در امپراتوری روسيه ميزيند. اما چنين پديدههائی در روسيه تزاری وجود نداشتند و بلکه مناطق اشغالی ضميمه امپراتوری شده بودند و مردمی که در اين مناطق ميزيستند، به ادعای حکومت از همان حقوق ساکنان بومی امپراتوری برخوردار بودند. بنا بر باور لنين وظيفه يک حزب پرولتری مبارزه برای تحقق دولت فدرال نيست، زيرا چنين تلاشی منجر به تحقق دولتهای طبقاتی مستقل از يکديگر خواهد شد. در عوض حزب طبقه کارگر بايد برای تحقق جمهوری دمکراتيک مبارزه کند تا در محدودهی آن طبقه کارگر متعلق به تمامی مليتهائی که در سپهر امپراتوری ميزيند، با هم متحد و متشکل شوند و با هم برای نابودی تزاريسم و دولت طبقاتی حاکم مبارزه کنند. او همچنين در اين نوشته يادآور شد که «خواست پذيرش حق تعيين سرنوشت برای هر يک از مليتها بهخودی خود فقط به اين معنی است که ما، يعنی حزب طبقه کارگر، هميشه و حتمأ بايد ضد تمامی تلاشهائی بشوريم که ميخواهند با بهکاربرد خشونت و يا نابرابری از بيرون بر تحقق حق تعيين سرنوشت تأثير نهند.» پس هدف اصلی يک حزب پرولتری «نه تحقق حق تعيين سرنوشت خلقها و يا مليتها، بلکه تحقق حق تعيين سرنوشت طبقه کارگر در بين هر مليتی است.»
او در همان سال در نوشته ديگری که با عنوان «مسئله ملی در برنامه ما» انتشار داد، يادآور شد که «پذيرش حق تعيين سرنوشت تمامی ملتهائی که جزئی از دولتاند»، يکی از نکات مهم برنامه حزب سوسيال دمکرات روسيه است. او در همين مقاله نوشت ما سوسيال دمکراتهای روسيه بايد «هميشه و لزومأ در جهت برقراری نزديکترين ارتباط با پرولتاريای مليتهای مختلف بکوشيم و فقط در مواردی استثنائی ميتوانيم از خواستهائی که منجر به تشکيل دولت طبقاتی نوينی گردد و يا آن که اتحاديه فدراتيو نيمبندی را جانشين وحدت سياسی کامل کنونی سازد، فعالانه پشتيبانی کنيم.» به اين ترتيب آشکار ميشود که در انديشه لنين تجزيه امپراتوری روسيه به سود تحقق دولتهای مستقل ملی جائی نداشت و او حتی از تحقق سيستم فدراتيو در اين کشور که از سوی «سوسياليستهای انقلابی» تبليغ ميشد نيز هواداري نکرد، زيرا بنا بر باور او پيششرطهای تاريخی برای تحقق چنين پديدهای در امپراتوری روسيه وجود نداشت. لنين که در رابطه با بغرنج حق تعيين سرنوشت خلقها تحت تأثير شديد انديشههای کائوتسکی قرار داشت، به نوشتهای از کائوتسکی اشاره ميکند که ۱۸۹۶ در «زمان نو» با عنوان «پايان لهستان؟» منتشر شده بود. کائوتسکی در آن مقاله به اين نتيجه رسيد «همين که پرولتاريا به مسئله لهستان بپردازد، مجبور است به سود استقلال لهستان موضع بگيرد،» زيرا با جدائی لهستان از روسيه تزاری موقعيت اين امپراتوری که در آن دوران هنوز بزرگترين سنگر ارتجاع اروپا را تشکيل ميداد، تضعيف ميشد، يعنی توازن قدرت سياسی به سود نيروهای مترقی اروپا که طبقه کارگر نيز بدان تعلق داشت، دگرگون ميشد. اما لنين بهجنبههای ديگری نيز در اين نوشته اشاره ميکند. يکی آن که ستم ملت روس بر مليتهای ديگر سبب از خودبيگانگی اين مليتها از روسيه شده بود و اين خطر وجود داشت که هرگاه حزب سوسيال دمکرات روسيه از خواست حق تعيين سرنوشت اين مليتها پشتيبانی نميکرد، طبقه کارگر اين مليتها بهجای اتحاد با کارگران روس بهدنبال خواستهای عوامفريبانه بورژوازی اين مليتها روانه شود که منافع طبقاتی خود را در پس شعار حق تعيين سرنوشت پنهان ساخته بودند. بنابراين طرح اين شعار در آن دوران از سوی حزب سوسيال دمکرات روسيه که در آن بلشويکها اکثريت داشتند، واکنشی تاکتيکی در برابر وضعيت موجود بود، يعنی ترس از انزوای حزب از طبقه کارگر مليتهای غير روس.
لنين ۱۹۱۳ در شهر کراوکاو لهستان که در آن زمان بخشی از امپراتوری اتريش- مجار بود، سخنرانی کرد و بنا بر گزارش روزنامه آن شهر در مورد حق تعيين سرنوشت گفت که «سوسيال دمکراسی روسيه حق ملتها را برای کسب "حق تعيين سرنوشت" خويش، يعنی درباره سرنوشت خود تصميم گرفتن و حتی جدائی کامل از روسيه را ميپذيرد.» لنين همچنين مدعی شد که روند «دمکراتيزاسيون روسيه نه به بغرنج حق تعيين سرنوشت، بلکه به مسئله کشاورزی وابسته است.»
لنين در همانسال برای چهارمين کنگره حزب سوسيال دمکرات لتونی که بخشی از حزب سوسيال دمکرات روسيه بود، «طرح پلاتفرمی» را تهيه کرد و در آن در رابطه با «مسئله ملی» يادآور شد که «ما دمکراتها لزومأ مخالف با هرگونه ستم و همچنين دادن هرگونه امتيازی به هر مليتی هستيم. ما بهمثابه دمکرات خواهان برخورداری آزادانه از حق تعيين سرنوشت ملتها در مفهوم سياسی اين کلمه، يعنی برخورداری از آزادی جدائی هستيم. ما لزومأ خواهان برابرحقوقی تمامی ملتها در دولت و حفاظت از حقوق هر اقليت ملی ميباشيم. ما همچنين خواهان خودگردانی فراگير و خودمختاری هر منطقهای هستيم که بتوان با مشخصات ملی مرزهايش را مشخص ساخت.» لنين در همين طرح اما شعار «فرهنگ ملی» را شعاری ارتجاعی و عوامفريبانه ناميد، زيرا بنا بر باور او سوسياليستها دارای مواضعی بينالمللی هستند و نه ملی. بههمين دليل سوسياليستها «نه از فرهنگ ملي، بلکه از فرهنگ بينالمللی پشتيبانی ميکنند که فقط بخشی از هر فرهنگ ملی که دارای وجهی قاطعانه دمکراتيک و سوسياليستی باشد، جزئی از آن است.» او در نفی شعار «خودمختاری ملی- فرهنگی» در همين «طرح» نوشت که اين شعار در پی «فريب کارگران با سراب وحدت ملی- فرهنگی هر يک از ملتها است، اما واقعيت آن است که در حال حاضر در ميان هر يک از ملتها "فرهنگ" اربابانه بورژوايانه ويا خرده بورژوايانه برتری دارد. ما مخالف فرهنگ ملی بهمثابه شعار ملی بورژوايانه هستيم. ما هوادار فرهنگ بينالملل هستيم که فرهنگ پرولتاريای قاطع، دمکرات و سوسياليست است.»
لنين برای آن که بتواند وحدت پرولتاريای مليتهای مختلفی را که در سپهر امپراتوری روسيه تزاری ميزيستند، حفظ کند، به درستی با شعار «فرهنگ ملی» و «خودمختاری ملی- فرهنگی» مخالفت کرد، زيرا پرولتاريای مليتهای مختلف فقط با گسترش فرهنگی فراملی ميتوانست به هم نزديک و با هم متحد شود و بهمثابه پيکره واحدی مبارزه مشترک خود را عليه استبداد تزاري، عليه شيوههای توليد پيشاسرمايهداری و سرمايهداری با هدف تحقق سوسياليسم به پيش برد.
لنين بار ديگر در همان سال «تزهائی درباره مسئله ملی» را نوشت و در آن تأکيد کرد که در بخش برنامه حزب درباره مسئله ملی فقط حق تعيين سرنوشت سياسی مبنی بر حق جدائی و تشکيل دولتی مستقل تعريف شده است. او يادآور شد که سوسيال دمکراتهای روسيه مطلقأ نميتوانند اين بند برنامه را نايده بگيرند، زيرا بهجز روسيه بزرگ، در سپهر امپراتوری روسيه و بهويژه در حواشی اين امپراتوری يک رده ملتها ميزيند که از نقطهنظر اقتصادی و شيوه زندگی دارای تفاوتهای زيادی از همديگرند و از سوی دولت مرکزی به آنها بهشدت ستم ميشود. همچنين بنا بر باور لنين چون در روسيه ارتجاعيترين حکومت اروپا وجود داشت که حتی برخلاف جمهوری چين با تحقق دولت دمکراتيک در روسيه مخالفت ميورزيد و حاضر به دادن حق رأی به مردم نبود تا زمينه را برای شرکت آنها در زندگی سياسی هموار گرداند، بنابراين «سوسيال دمکراتهای روسيه بايد در تمامی تبليغات خود از حق تمامی مليتها در تشکيل دولت خود و يا گزينش آزادانه دولتی که ميخواهند متعلق به آن باشند، پافشاری ورزند.» او خواستار آن بود که حکومت مرکزی و يا ملتی که اکثريت جمعيت را تشکيل ميهد، نبايد «با بهکارگيری خشونت» از روند جدائی مليتی که خواستار آن است، جلوگيری کند. در عين حال روند تعيين سرنوشت بايد بنا بر باور لنين کاملأ دمکراتيک و «بر اساس شرکت همگانی و رأی مخفی مردم سرزمين مربوطه» ميبود. لنين با اين حال بر اين نکته تکيه کرد که «پذيرش حق همه مليتها در تعيين سرنوشت خويش از سوی سوسيال دمکراسی بههيچوجه به اين معنی نيست که سوسيال دمکراتها از حق خود مبنی بر بررسی سود و زيان جدائی اين و يا آن ملت از يک دولت چشم خواهند پوشيد. بهوارونه، سوسيال دمکراتها بايد در هر موردی ارزيابی مستقل خود را عرضه کنند و در اين رابطه بايد شرايط توسعه سرمايهداری و ستمی که بر پرولتاريای ملتهای مختلف توسط بورژوازی متحده تمامی ملتها اعمال ميشود و همچنين بايد وظايف ساده دمکراسي، يعنی مقدم بر و پيش از هر چيز منافع مبارزه طبقاتی پرولتاريا برای تحقق سوسياليسم را مورد توجه قرار دهند.»
لنين همچنين در اين نوشته يادآور شد که در آن زمان در روسيه فقط دو ملت، يعنی ملتهای لهستان و فنلاند بهخاطر «يک رده شرايط تاريخی و فرهنگی بيشتر از ديگر [ملتها] توسعه يافتهاند و چون بيش از [ملتهای] ديگر از رهايش برخوردارند، در نتيجه سادهتر و �طبيعيتر” ميتوانند حق جدائی خود را متحقق سازند.» به اين ترتيب ميبينيم که در آن دوران لنين برای همهی ملتها و يا مليتهائی که در سرزمين امپراتوری تزاری روسيه ميزيستند، حق تعيين سرنوشت تا جدائی سياسی را به رسميت نميشناخت و بلکه فقط ملت و يا مليتهائی که از بالندگی درونی و رهايش سياسی کافی برخوردار بودند، ميتوانستند از چنين امتيازی برخوردار گردند و در جهت تحقق دولت ملی خويش گام بردارند. ديگر آن که واژه رهايش لنينی در اين نوشته را ميتوان از دو سويه مورد بررسی قرار داد. يکی آن که هرگاه طبقات متعلق به يک ملت و يا مليت از چنان آگاهی سياسی برخوردار باشند که بتوانند به توفير ميان حقوق و منافع طبقاتی خود با حقوق و منافع طبقات ديگر پی برند، در آنصورت به رهايشی گسست دهنده دست يافتهاند، يعنی چنين رهايشی بهجای آن که طبقات اجتماعی را بههم پيوند زند، آنها را از هم جدا ميسازد و در نتيجه چنين رهايشی نميتواند موجب رشد روند دولت- ملت و تحقق دولت ملی گردد. سويه ديگر آن است که طبقات متعلق به يک خلق، در عين خودآگاهی به منافع طبقاتی خود، به منافع مشترک خويش نيز پی برده باشند. در چنين وضعيتی چنين رهايشی ميتواند سبب رشد روند دولت- ملت و سبب پيوند طبقات يک جامعه به هم و تبديل تدريجی آنها به يک ملت گردد.
لنين همچنين يادآور شد که پرولتاريای روسيه برای آن که بتواند به آزادی دست يابد، بايد با «مبارزه انقلابی خود در جهت سرنگونی استبداد تزاری و تحقق جمهوری دمکراتيک» بکوشد، زيرا تا هنگامی که رژيم تزاری سرنگون نشود، «آزادی و برابرحقوقی مليتهای مختلف روسيه» ناممکن خواهد بود. «بنابراين آن بخش از طبقه کارگر که وحدت سياسی با بورژوازی ملت �خودی” را فراسوی اتحاد پايدار با پرولتاريای ملتهای ديگر قرار ميدهد، عليه منافع خود، عليه منافع سوسياليسم و عليه منافع دمکراسی اقدام ميکند.» به عبارت ديگر، لنين در آستانه جنگ يکم جهانی بسيار شفاف عليه جنبشهای ملی تجزيهطلبانه موضع گرفت و حتی شرکت طبقه کارگر در جنبشهای ملی تجزيهطلبانه را مخالف منافع و اهداف سوسياليسم و دمکراسی ارزيابی کرد. لنين همچنين يادآور شد که فقط با تحقق شکل دولت دمکراتيک برابرحقوقی نه فقط افراد، بلکه همچنين مليتهائی که در روسيه ميزيند، ميتواند تحقق يابد.
لنين همچنين در بخش ديگری از همين نوشته يادآورشد که «سوسيال دمکراسی شعار �خودگردانی فرهنگی- ملی” (يا خودگردانی ملی ساده) و همچنين پروژههای تحقق آن را رد ميکند، زيرا نخست آن که اين شعار بهطور کامل و جامع نافی انترناسيوناليسم مبارزه طبقاتی پرولتری است و دوم آن که اين شعار به آسانی سبب کشانده شدن پرولتاريا و ديگر زحمتکشان به حوزه نفوذی ايدههای مليگرائی بورژوائی ميشود و سوم آن که ميتواند قاطعانه مانع از آرايش دمکراتيک دولت گردد، در حالی که همين گونه آراستن (به شرطی که اصولأ در سرمايهداری ممکن باشد،) ميتواند ضامن صلح ملی شود.» او در ادامه همين بحث يادآور شد که «از موضع سوسيال دمکراتی طرح مستقيم و يا غيرمستقيم شعار فرهنگ ملی مجاز نيست. اين شعاری نادرست است، زيرا از زمانی که سرمايهداری بهوجود آمده، تمامی زندگی اقتصادي، سياسی و معنوی بشريت جنبه انترناسيوناليستی يافته است. سوسياليسم يعنی انترناسيوناليسم کمال يافته. فرهنگ انترناسيوناليستی که هم اينک بهطور سيستماتيک توسط پرولتاريای تمامی کشورها آفريده ميشود، نميتواند �فرهنگ ملی” (اين يا آن جامعه ملی) را تمامأ در خود جذب کند و بلکه فقط عناصری از فرهنگهای ملی را در بر ميگيرد که قاطعانه دارای وجه دمکراتيک و سوسياليستياند.» بنا براين سوسيال دمکراتها نبايد برای تحقق دولتهای ملی و بازسازی فرهنگهای ملي، بلکه «برای تحقق دمکراسی کامل و از ميان برداشتن هرگونه امتيازهای ملی مبارزه کنند تا کارگران آلمانی ساکن روسيه با کارگران تمامی ملتهای ديگر از فرهنگ انترناسيوناليستی سوسياليستی دفاع کنند.» در اينجا نيز دوگانگی انديشه لنين نمايان ميشود. او از يکسو خواهان تحقق حق تعيين سرنوشت ملتها [مليتها] در تعيين سرنوشت خويش حتی تا سرحد جداپی است و از سوی ديگر مخالف تحقق هرگونه «فرهنگ ملی» در سرزمينهائی بود که در آنها چندين خلق و مليت با هم ميزيستند، زيرا چنين پروژهای سبب جدائی ملتها و بهويژه طبقه کارگر اين سرزمينها از هم ميگشت و طبقه کارگر را به ابزار سياستهای مليگرايانه و حتی شونيستی بورژوازی بومی اين سرزمينها بدل ميساخت.
لنين در سپتامبر ۱۹۱۳ در نوشته کوتاهی که با عنوان «موضع ليبرالها و دمکراتها درباره بغرنج زبان» انتشار يافت، يادآور شد برنامه ملی سوسيال دمکراتها آن است که «مطلقأ هيچ امتيازی به هيچ ملتی و به هيچ زبانی داده نشود.» بهعبارت ديگر همه مليتها بايد حق آموزش زبان مادری خود در مدارس را داشته باشند.
همچنين در همين سال کميته مرکزی حزب کارگران سوسيال دمکرات روسيه بهرهبری لنين قطعنامهای درباره «مسئله ملی» تصويب کرد و در آن از يکسو «مليگرائی لجامگسيخته» برخی از جناحهای «بورژوازی ليبرال» را که هدف آن سلب حقوق مدنی از مليتهای تحت ستم بود، محکوم نمود و از سوی ديگر «جدائی سيستم آموزش و پرورش مليتها در محدوده مرزهای يک دولت را بهطور عام مغاير دمکراسی و بهطور خاص مضر با منافع مبارزه طبقاتی پرولتاريا» ارزيابی کرد. بهاين ترتيبُ هر چند زبان مادری مليتهای مختلف بايد در مدارس تدريس ميشدُ اما در سراسر روسيه بايد فقط يک برنامه آموزش و پرورش وجود ميداشت.
لنين همچنين در نوامبر ۱۹۱۳ در مقالهای که با عنوان «درباره خودگردانی فرهنگی- ملی» در پراودا انتشار داد، از گرايشهائی که خواهان جدائی سيستمهای آموزش و پرورش مليتهای مختلف در روسيه تزاری بودند، انتقاد کرد. در آن زمان برخی از گرايشهای افراطی مليگرايانه خواهان آن بودند که وابستگی مليتی هر فرد در شناسنامهاش ثبت شود. لنين در اين نوشته نشان داد که چنين خواستی با معيارهای دمکراسی در تضادی آشکار قرار دارد، زيرا تلاش برای جداسازی افراد متعلق به مليتهای مختلف هدفی جز نابودی دولت چند مليتی روسيه ندارد. «تا زمانی که ملتهای مختلف در يک دولت با هم ميزيند، با ميليونها و ميلياردها رشته اقتصادی و خصلتهای حقوقی و همچنين با تمامی شيوه زندگی خويش بههم پيوستهاند.» به باور او جداسازی سيستمهای آموزش و پرورش همگانی تلاشی است برای پاره کردن رشتههائی که مليتها را بههم ميپيوندد. لنين همچنين يادآور شد که انديشه جداسازی سيستمهای آموزش و پرورش مليتها از هم «در هيچيک از سرزمينهای دمکراتيک اروپای غربی که دارای مليتهای رنگارنگاند، يافت نميشود.» در عوض اين انديشه «فقط در شرق اروپا، در اتريش عقبمانده، فئودال، کشيشسالار و ديوانسالار يافت ميشود که در آن بهخاطر مرافعه تنگنظرانه بر سر زبان هر گونه زندگی اجتماعی و سياسی با رکود مواجه شده است.» بهعبارت ديگر، لنين با نفی تجربه اتريش از سيستم آموزش و پرورش همگانی که در کشورهای اروپای غربی وجود داشت، هواداری کرد و مخالف سرسخت پروژه «مليگرائی» افزاطی بود که بهجای يکپارچگی ملی در پی چندپارگی مليتهای روسيه بود.
لنين در ۱۵ دسامبر ۱۹۱۳ نوشتهای درباره «برنامه ملی حزب کارگران سوسيال دمکرات روسيه» انتشار داد و در آن ضمن اشاره به مقالهای که استالين در رابطه با مسئله ملی نوشته بود، يادآور شد که «خودگردانی فرهنگی - ملی به معنی ناسيوناليسم پالوده گشته و بههمين دليل زيانبار است؛ به معنی آن است که کارگران را با طرح شعار فرهنگ ملی دمق کنيم و به معنی تبليغ جدائی بسيار زيانبار و حتی ضد دمکراتيک آموزش و پرورش بنا بر مليتها است. خلاصه آن که اين برنامه نافی انترناسوناليسم پرولتری و فقط منطبق با ايدآلهای مليگرائی عاميانه است.»
در آستانه جنگ جهانی يکم لنين نوشتهای با عنوان «درباره حق تعيين سرنوشت ملتها» انتشار داد که در دوران جنگ سرد از سوی «اداره نشريات بهزبانهای خارجی» روسيه شوروی به فارسی ترجمه و در سال ۱۹۵۲ در مسکو چاپ گشت و در دوران حکومت دکتر مصدق در ايران پخش شد. با آن که رخداد «جمهوری مهاباد» از دسامبر ۱۹۴۵ تا اکتبر ۱۹۴۶ و همچنين پروژه «جمهوری خودمختار آدربايجان» به رهبری «فرقه دمکرات» از دسامبر ۱۹۴۵ تا دسامبر ۱۹۴۶ به درازا کشيد، با اين حال بيشتر «چپ»های ايران پس از خواندن اين نوشته که ۷ سال پس از سقوط آن خيزشهای منطقهای به زبان فارسی انتشار يافت، تحت تأثير انديشههای لنين قرار گرفتند و با استدلالهائی که لنين در اين نوشته در توجيه حق تعيين سرنوشت ملتها عرضه کرد، به توجيه حقانيت آن دو خيزش سياسی پرداختند.
ديديم که لوکزمبورگ و لنين از ۱۹۰۳ بر سر مسئله حق تعيين سرنوشت با هم اختلاف داشتند و طی اين سالها در رد نظرات يکديگر بسيار نوشتند. لنين در آستانه جنگ جهانی يکم «درباره حق تعيين سرنوشت ملتها» را نوشت، زيرا در آن دوران جنبش جدائيطلبانه در لهستان و فنلاند بسيار رشد کرده بود و هدف اين نوشته مهار اين جنبشها توسط جنبش کارگری به رهبری بلشويکها بود.
لنين برای آن که بتواند تعريفی از «حق تعيين سرنوشت» ارائه دهد، يادآور شد که «اين برای اولين بار نيست که جنبشهای ملی در روسيه بهوجود ميآيند و اين پديده تنها مختص اين کشور نيز نيست. دوران پيروزی نهائی سرمايهداری بر فئوداليسم در سراسر جهان با جنبشهای ملی همراه بوده است. شالوده اقتصادی اين جنبشها آن است که بورژوازی برای پيروزی کامل توليد کالائی به تسخير بازار داخلی نيازمند است، همچنين اتحاد دولتی مردم سرزمينهائی که بهيک زبان سخن ميگويند، همراه با از ميان برداشتن تمامی موانع توسعه و انکشاف ادبيات اين زبان، امری ضروری است. زبان مهمترين ابزار مراوده ميان انسانها است؛ وحدت زبان و توسعه بلامانع آن يکی از مهمترين پيششرطهای بازرگانی واقعأ آزاد و همهجانبه و منطبق با سرمايهداری مدرن برای گروهبندی آزاد و همهجانبه توده مردم به طبقات جداگانه و سرانجام يکی از پيششرطها برای ارتباط تنگاتنگ بازار با هر کسی و از آنجمله با شرکتهای کوچک، با فروشندگان و خريداران است.»
بهاين ترتيب آشکار ميشود که مهمترين پيششرط برای تحقق دولت ملی وجود مناسبات سرمايهداری و طبقه سرمايهدار است که ميخواهد با ايجاد دولت ملی بازار معينی را به انحصار خود درآورد. بنابراين جنبشهائی که در دوران پيشاسرمايهداری تحقق يافتهاند، جنبشهائی «ملی» نبودهاند، زيرا در آن دوران هنوز طبقه سرمايهدار پا بهعرصه تاريخ آن سرزمينها نگذاشته بود و مازاد توليد سنتی آن اندازه نبود که موجب شکوفائی و انکشاف بازار ملی گردد.
در هر حال لنين در اين نوشته بر اين باور بود که «حق ملل در تعيين سرنوشت خويش، يعنی حق جدائی دولتی از مجموعهای از ملتهای بيگانه و تشکيل دولت ملی مستقل خود.» لنين به نقل از کائوتسکی يادآور شد که «در سرمايهداری دولت ملی قاعده و �هنجار” است» ، يعنی بدون پيدايش شيوه توليد سرمايهداری در يک کشور و طبقه سرمايهدار، دولت ملی نيز نميتواند متحقق گردد.
روزا بههمين دليل مخالف تحقق دولت ملی بود، زيرا از يکسو با دامن زدن به احساسات ملی مرزهای تضادهای طبقاتی پنهان ميشوند و سرمايهداران بومی ميتوانند قدرت سياسی را در انحصار خود گيرند و از سوی ديگر دولتهای استعمارگر بنا بر نيازهای اقتصادي، نظامی و سياسی خويش «دولتهای ملی» را بهوجود ميآورند و چنين دولتهای «مصنوعی» هيچ ربطی به دولت ملی خودرويش ندارد. نگاهی به دولتهائی که پس از جنگ جهانی دوم در افريقا و حتی در آسيا و آمريکای لاتين به استقلال دست يافتند، آشکار ميسازد که مرزهای اين کشورها با واقعيت حوزه زيست خلقها به ندرت همخوانی دارد و در بسياری از موارد با گونيا و خط کش توسط «کارشناسان» دولتهای امپرياليستی کشيده شدهاند.
لنين در رد نظرات لوکزمبورگ سرمايهداری را به دو دوران تقسيم کرد: «در آغاز دوران فروپاشی جامعه فئودالی و حکومت مطلقه، دوران تشکيل جامعه دمکراتيک بورژوائی و دولت دمکراتيک بورژوائی است، دورانی که در آن جنبشهای ملی برای نخستينبار به جنبشهای تودهای بدل ميگردند و به اين يا به آن گونه همهی طبقات مردمی بهوسيله رسانهها، توسط شرکت در مجالس نمايندگی و غيره، به سياست کشانده ميشوند.» در دوران دوم بنا بر باور لنين «با تشکيل کامل دولتهای سرمايهداری که از مدتها پيش از نظم مشروطه پيروی ميکنند، همراه با تضاد گسترش يافته پرولتاريا و بورژوازی سر و کار داريم، دورانی که ميتوان آن را پيشاغروب سرمايهداری ناميد.» او بر اساس اين تقسيمبندی به اين نتيجه رسيد که «در اروپای خاوری و در آسيا از ۱۹۰۵ به بعد دوران انقلابهای بورژوا- دمکراتيک آغاز گشت. انقلاب در روسيه، ايران، ترکيه، چين، جنگ در بالکان- اين زنجيرهای از رخدادهای جهانی دوران ما در �خاور” است. از آنجا که بنا بر بررسی لنين جنبشهای ملی بورژوا- دمکراتيک روسيه را در آستانه جنگ جهانی يکم فراگرفته بودند، بنابراين حزب سوسيال دمکرات روسيه بايد برای جنبشهای ملی که در اين دوران بهوجود ميآيند، در برنامه خود پاسخی منطبق با نيازهای جنبش بورژوا- دمکراتيک و نه سوسياليستی عرضه ميکرد. با اين حال لنين مدعی است که ميان راهحلهای بورژوائی حق تعيين سرنوشت خلقها و راه حلی که در برنامه حزب سوسيال دمکرات روسيه عرضه شده است، تفاوتی شگرف وجود دارد، زيرا «هر بورژوائی در رابطه با مسئله ملی خواستار امتيازاتی و يا مزايائی ويژه برای ملت خودی است.» در عوض «پرولتاريا مخالف هرگونه امتياز و ضد هرگونه استثنائی است.» بهاين ترتيب با بغرنجی آشکار در گفتههای لنين روبهرو ميشويم. او نيز به اين دوگانگی پی برد و برای برونرفت از آن نوشت: برخلاف بورژوازی «پرولتاريا در مورد شناسائی حق تعيين سرنوشت به اصطلاح به خواست منفی بسنده ميکند، بدون آن که به يک ملت به هزينه ملت ديگری تضمينی دهد.» اين يعني، حزب سوسيال دمکرات روسيه در تئوری حق تعيين سرنوشت خلقها يا ملتها را ميپذيرد، اما در عمل، پس از آن که از پديده مشخص بررسی مشخص کرد، با در نظر داشت مبارزه طبقاتی پرولتاريای جهانی و منافع بلاواسطه پرولتاريای ملتی که برای تحقق خواست تعيين سرنوشت خويش بهپا خاسته است، به اين نتيجه خواهد رسيد از آن جنبش پشتيبانی و يا با آن مخالفت کند.
لنين همچنين با تکيه به نقدی که کائوتسکی درباره مواضع روزا لوکزمبورگ در رابطه با حق تعيين سرنوشت ملتها نوشته بود، يادآور شد که «هرگاه ما شعار حق جدائی را مطرح و تبليغ نکنيم، در آنصورت نه فقط بهسود بورژوازي، بلکه همچنين به نفع فئودالها و حکومت مطلقه ملت ستمگر عمل کردهايم.» نتيجه منطقی اين استدلال آن است که چون جنبش کارگری نبايد بازيچه فئودالها، بورژوازی و حکومت مطلقه ملت ستمگر شود، پس بايد برای تحقق حق تعيين سرنوشت و جدائی با هدف تشکيل دولت مستقل ملتها و مليتها مبارزه کند. اين پشتيبانی و مبارزه البته بی در و پيکر نيست و بلکه بايد در ارتباط با منافع طبقه کارگری که ميخواهد از حق تعيين سرنوشت خود برخوردار شود، ارزيابی شود. اگر اين مبارزه در خدمت منافع طبقه کارگر و رشد مبارزه طبقاتی جامعه قرار داشته باشد، در آن صورت احزاب سوسيال دمکرات بايد از خواست حق تعيين سرنوشت آن ملت پشتيبانی کنند و در غير اين صورت نبايد در آن شرکت کنند. به اين ترتيب در استدلال لنين که تکرار استدلالهای کائوتسکی است، به همان مواضع مارکس و انگلس بازميگرديم. آن دو با بررسی نيروهای دو اردوگاه انقلاب و ضدانقلاب در اروپای غربی در مواردی از جنبشهای ملی که خواهان حق تعيين سرنوشت و تشکيل دولت خويش بودند، پشتيبانی کردند و در مواردی نيز که تشخيص دادند موفقيت چنين جنبشی ميتواند موجب نيرومندتر شدن اردوگاه ارتجاع اروپا گردد، با آن مخالفت کردند. انديشه کائوتسکی در مصوبه ۱۸۹۶ کنگره بينالمللی سوسيال دمکراتها در لندن انعکاس يافته است که بر مبنی آن بينالملل سوسيال دمکراتها از يکسو حق تعيين سرنوشت ملتها را به رسميت شناخت و از سوی ديگر خواستار اتحاد بينالمللی کارگران جهان شد. لنين از همان آغاز پيرو انديشه هدايتشونده اين مصوبه شد و در همين نوشته کوشيد مشکلی را که در اين مصوبه و همچنين در انديشه خود او نهفته است، به گونهای حل کند. او بر اين باور بود که «تئوری مارکسيستی» با «مسئله حق تعيين سرنوشت»، يعنی مبارزه برای «تشکيل دولت ملی مستقل» هيچ مشکلی ندارد، زيرا چنين جنبشهائی بازتاب دهنده نوعی «گرايش شورشهای بورژوا- دمکراتيک است.» پس از اين ارزيابی لنين اما خود يادآور ميشود که «مشکل تا اندازهای از آنجا ناشی ميشود که در روسيه پرولتاريای ملتهای زير ستم و پرولتاريای ملت ستمگر در کنار هم مبارزه ميکنند و بايد اين مبارزه را ادامه دهند. وظيفه آن است که وحدت مبارزه طبقاتی پرولتاريائی برای سوسياليسم را حفظ کنيم.» و اين دو راههای است که لنين در برابر آن قرار گرفته و عبور از آن تقريبأ ناممکن است، زيرا يک راه به ناسيوناليسم و دولت مستقل بدل ميگردد که پيششرط پيروزی آن تحقق آشتی و پيوست طبقاتی ميان بورژوازی و کارگران است و راه ديگر که شالوده آن اتحاد کارگران جهان است، مبارزه، يعنی گسست طبقاتی را فراسوی آشتی طبقاتی قرار ميدهد. او برای گريز از اين تناقض راه حل خود را چنين عرضه ميکند: «برابرحقوقی کامل ملتها؛ حق تعيين سرنوشت ملتها؛ پيوستن کارگران همهی ملتها بههم- اين برنامهی ملی به کارگران مارکسيسم و همچنين تجربه تمامی جهان و تجربه روسيه را ميآموزد.» اگر بسيار خوشبين باشيم، ميتوان گفت که «برنامه ملی» لنينی که پس از دستيابی بلشويکها به قدرت سياسی در روسيه شوروی پياده شد و پس از فروپاشی آن پروژه «سوسياليستی» سبب پيدايش چند دولت ملی گشت، نه مشکلات ملی را در اين دولتها «حل» کرد و نه موجب پيوند کارگران اين سرزمينها به هم گشت.
ادامه دارد
مارس ۲۰۱۳
msalehi@t-online.de
www.manouchehr-salehi.de
پانوشتها:
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر