زنجیره قتل‌ها
 محمود رفیع

پانزده سال از قتل‌ فعالان سیاسی و مدنی و نویسندگان و شاعران که به «قتل‌های زنجیره‌ای» معروف شد، گذشت. جامعۀ دفاع ازحقوق بشر در ایران مخالف اعدام است و علیه دستگیری‌های خودسرانه، شکنجه، قتل و ترور مبارزه می کند. کوشش جامعۀ دفاع از حقوق بشر در ایران برای آزادی احزاب و سازمان‌ها، اتحادیه و کانون های مدنی، فرهنگی و هنری است. جامعه علیه  نقض حقوق زنان، اقلیت‌های قومی و مذهبی تلاش می‌نماید.
جامعۀ دفاع ازحقوق بشر در ایران خواهان جدایی دین از دولت است. در مجموع، فعالیت‌های جامعه در راستای حقوق و حیثیت همه افراد بدون در نظر گرفتن زبان، مذهب، جنسیت و عقیده سیاسی آنها است. جامعه به جهانشمولی حقوق بشر باور دارد. جامعه در روند فعالیت‌هایش بدین باور رسید که حاکمان نطام اسلامی ایران از همان آغاز با مفاهیم رایج حقوق بشر در مقیاس جهانی با دشواری‌های مختلف مواجه شدند. تفکر مطلق دینی در این نطام مذهبی و سیاسی به گونه ای بدیهی بر این دشواری‌ها افزود. می بینیم با آن که سی و چهار سال از عمر این رژیم خاص مذهبی – سیاسی می‌گُذرد، روز به روز دشواری های این رژیم با موازین حقوق بشر بیشتر شده است.     
تمایل روزافزون و پایان ناپذیر رژیم کنونی ایران به یکسان سازی اندیشه و فرهنگ، کار را به جایی رسانده است که هرگونه تفکر و اندیشه ای که با نگرش و فرهنگ حاکم متفاوت باشد، بی چون و چرا محکوم است.
از آنجا که تفکر حاکم و رسمی از پاسخگوئی به مسائل پیچیده دوران کنونی و معضلات داخلی ایران باز مانده است، به طور طبیعی متفکران و اندیشمندان و سیاستمدارانِ دگراندیش که مسئولیت در حل مشکلات جامعه احساس می کنند، می کوشند راه ها و وسائلی پیدا کنند تا از بروز فاجعه‌های بیشتر در ایران جلوگیری شود. این گونه کوشش‌های فکری البته در تضاد با سیاست‌های فرهنگی حاکم قرار می گیرد و عناد و خصومت سیاست گزاران خشونت گرا وانحصارطلب را بر می انگیزد.
نگرش انحصارطلبانه ملایان با پوشش عقیدتی و حتی گاه با جلوه‌ای فرهنگی پا به میدان گذاشت و مخالفینِ اندیشه انحصارطلبی را از صحنه اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی در ابتدا حذف و بعد چه در داخل و چه در خارج کشور قصدِ جانِ‌شان را کرد و عده زیادی را از زندگی محروم نمود.
گروهی کوچک در نظام اسلامی ایران به خود حق داد، برای بقاء و تثبیت قدرت خویش، به مدد سیاست‌های انحصارطلبانه از راه خشونت، ترور و قتل، مقابل رشد جامعه بایستد و حقوق فردی و اجتماعی افراد را از آنها سلب کند تا بدین وسیله نیروهایِ آزادی خواه در مبارزه برای دمکراسی و اسقلال کشور و علیه ارتجاع را بی بهره نماید.
چنانچه دیدیم و می بینیم اینها جان هزاران انسان را گرفته و هنوز می گیرند. ولی سخت است اندیشه را نابود کردن. تاریخ نشان داده و ثابت کرده که اندیشه باقی ماندنی است. و این اندیشه است که از نسلی به نسل دیگر منتقل می‌شود. این بهره‌وری و عبرت آموزی از تجارب مبارزات گذشتگان است که  می تواند کمک سزاواری به زندگی نسل های آینده باشد.
"آندرهِ مالرُو" نویسنده و وزیر فرهنگ ژنرال " دُوگل " گفته است: «زندگی ارزشی ندارد، ولی هیچ چیز ارزش زندگی را ندارد». تمام تلاش ها و مبارزات اندیشمندان و آزادی خواهان از دوران‌های دور تا به امروز برای ارزش دادن به زندگی است ، چه بسا کسانی که جانِ شان را دراین راه گُذاشتند و گُذشتند.
- وقتی وقتی علمای قشری یونان، سقراط را موجودی خطرناک شمردند و بر هلاکت اش پای فشردند، سقراط با نوشیدن شُوکران، زندگی اش را فدای عقایدش کرد.
- وقتی گالیله را مجبور کردند به روم نزد پاپ رود و به زانو درآید و از عقیده اش استغفار کند، او استغفار کرد، ولی دیدند  که با انگشت روی زمین نوشت، با این همه زمین حرکت می کند.
- وقتی حسین ابن منصور ملقب به حلاج را به فتوای ملایان وقت، به خاطراندیشه‌اش هزار تازیانه زدند و دست و پایش را بریدند، او باز فریاد برآورد "اَناالحق"! سرش را بریدند و روی پُل شهر بغداد آویختند.
- قلب گاندیِ قهرمان مقاومت منفی، مظهر اخلاق، طرفدارصلح، مخالف خشونت و مبارز یکتا پیراهن، برای استقلال کشورش هند و بهتر زندگی کردن همنوعان‌اش با سه تیر از کار انداختند.
- بیست و هفت سال زندان نتوانست ماندلایِ آرمان خواه را از عشق به آزادی و امید به زندگی دلسرد نماید.
اکثر اینها و هزاران انسان دیگر، زندگی را پس از مرگ آغاز کردند و تجارب زیست را برای بعدی‌ها به جای گُذاشتند.
یاد داری که وقت زادن تو همه خندان بُدند و تو گریان
تو چنان زی که وقت مردنِ تو همه گریان شوند و تو خندان
بیچارگانِ کوته فکر که با تردستی و سبک رویی، مخالفان پُردل  خویش را از پای در آوردند و به قتل رساندند، نا آگاه از این‌اند که: 
ز توفان حوادث، عاشقان را نیست پروایی
نیندیشد نهنگ پُر دل از آشفتن دریا (صائب)
قتل های دارندگان اندیشه و فکر، قتل های بیان کنندگان و نویسندگان این فکر و اندیشه که در ایران پانزده سال پیش به قتل های زنجیره ای معروف شد، فقط به خاطر کوتاهی فاصله زمانی این جنایات بود، وگرنه حلقه های این زنجیره خشونت، ترور و قتل در جامعه "فقها" بس طولانی است. در این سی و چهار سال، همه ساله/  تا بود/ خون ریز بود/  سبک رو/ و بد گوهر و تیز بود.
-  قتل دکتر سامی  را فراموش نکتیم .
- مرگ مشکوک سعید سیرجانی ، میرعلایی ، غفار حسینی که در خانه اش او را خفه کردند، را از یاد نبریم.
- به خاطر بسپاریم مرگ تفضلی را که قبل از قتل به دخترش زنگ می زند و  می گوید، می آیم خانه، ولی نمی آید و جسدش را دور از خانه در حالی که دیلم به سرش خورده و پایش زیر ماشین رفته بود پیدا می شود.
- مرگ زال زاده که گُم شد و چهار روز بعد جسدش را در "یافت آباد" تهران پیدا می کنند را در حافظه نگاه داریم.  
اینها نمونه های کمی از حلقه هایِ زنجیرهِ  قتل‌ها هستند که بیش از  صدها ترور و قتل مخالفان در خارج و داخل ایران را نیز باید به حلقه‌های زنجیرهِ قتل‌ها افزود.
داریوش فروهر را می شناختم، او مرد نوشتاری نبود، او اهل کلام و قیام بود. یکی از ویژگی های او در عمل، پیش افتادن‌اش در مبارزه بود. از آنجائی که این تقدم را برای خود قائل شده بود، در مرگ هم، پیشمرگ شد.
روز  اول آذر، قبل از قتل های آذر ماه، پیکر داریوش فروهر را در طبقه پائین خانه‌اش که محل کارش بود و پیکر همسرش پروانه فروهر (اسکندری) را درطبقه بالای خانه که قاتلین با چندین ضربه چاقو آنها را از پای در آورده بودند، پیدا می کنند. شگفتا، زوجی در زندگی، در عشق و در مبارزه با خون‌شان عجین شدند.
یازده روز بعد یعنی 12 آذرماه 1377 محمد مختاری بعداز ظهر برای خرید از خانه خارج شد و دیگر باز نگشت. همان روز مختاری را بعد از شکنجه کشتند. پیکر او را فردای آن روز، روز سیزدهم آذر به پزشکی قانونی بردند و تا هیجده آذر در آنجا بود. بعد از پنج روز به پسرش سیاوش اطلاع می دهند که برای شناسایی به پزشکی قانونی مراجعه کند. روزی که پسر مختاری به  پزشکی قانونی مراجعه می کند  - درهمان روز -  ساعت دو بعد از ظهر هیجده آذرماه، محمد جعفر پوینده برای شرکت در نشست اتحادیه ناشران از خانه‌اش خارج می شود و دیگر باز نمی‌گردد. فردای آن روز یعنی نوزدهم آذر جسدش را در روستایِ "بادمکِ شهریار" می یابند. این دو نویسنده، محمد مختاری و محمد جعفر پوینده از اعضای کانون نویسندگان و کوشش کنندگان به ثبت  رساندن این کانون  بودند.
نُه روز بعد در بیست و هشتم آذر 77، مجید شریف که برای ورزش صبحگاهی به خارج از منزل رفته بود، جسدش را نیروی انتظامی در حاشیه خیابان می یابد. پیروز دوانی در سوم شهریورهمان سال مفقود شده بود. وی از قرار معلوم در پایان شهریور به قتل رسید.
اشاره شد که حلقه‌های زنجیرهِ قتل‌ها بس طولانی است. قصدم شرح مصیبت نیست، می دانیم که از زمان استواری سنت گرایان بر قدرت، گروهی انحصار طلب، با در دست گرفتن اقتدار و مقام و ادامه تحمیل نظرات و مقاصد خود به جامعه، دست به کارِ ساختن اولین حلقه های زنجیرِ خشونت شدند. با "پاکسازی"، تصفیه و اخراج آغاز کردند و با دستگیری، شکنجه ، ترور و فتوایِ قتل دگراندیشان، ادامه دادند.
وضعیت در جامعه ایران نشان می دهد، آنچه برای گروه هایِ انحصارطلب  می بایستی والا و محترم شمرده شود همانا شریعت، ولایت مطلقه و حکومت روحانیت  است نَه جان و زندگی انسان‌ها. به گفته رهبر حزب الله، علی خامنه ای، درست دو ماه قبل از قتل های زنجیره ای توجه کنیم. او می گوید: «... اگر کسانی قرار شد بنشینند، توطئه کنند و این توطئه را به شکلی در یک نوشته منعکس کنند، این آزادی توطئه است، این آزادی مردود است، بنده منتظر می مانم، ببینم دستگاه های مسئول چه می‌کنند.  والا جلوگیری از این حرکات موذیانه کار دشواری نیست. هیچ وقت هم ما فکر این که دنیا چه می گویند، روزنامه های دنیا چه می گویند، سازمان‌های دنیا چه می گویند ،نکرده‌ایم و نباید بکنیم.» 
وی چهار ماه بعد از قتل‌ها می‌گوید: «... جنجال آفرینی نقشه دشمن است، کسانی نیایند چیزی را بهانه قرار بدهند. مثلاً یک نفر در فلان دستگاه امنیتی، یا اقتصادی، یا سیاسی حرکتی انجام داده است، این جنجال‌ها به ضرر کشور است، چرا؟ چون دل‌های مردم را از هم دور می کند.»!! (روزنامه رسالت ، 22 فروردین 1378)
قضاوت در مورد این دو دستور – قبل و بعد از قتل‌ها – مربوط به دادگاه صالح است. ولی فقط دو جمله از این دو گفنه، او را متهم به فتوای قتل ها می کند. 
جمله اول: "بنده منتظر می مانم، ببینم دستگاه های مسئول چه می کنند."   
جمله دوم: "مثلاً یک نفر در فلان دستگاه  امنیتی حرکتی انجام داده است، کسانی نیایند چیزی را بهانه قرار بدهند. جنجال آفرینی نقشه دشمن است."
بر مبنای گفته‌های خامنه‌ای یک دادگاه صالح می‌تواند او را به عنوان متهم قتل‌ها احضارکند. اما برعکس، فیروز اصلانی حقوقدان(!) وکیل حسین شریعتمداری بازجو وتواب‌ساز و مدیر مسئول روزنامه کیهان، با استفاده از واژه‌های «رهبر» با اشاره به «جنجال آفرینی» برخی از روزنامه ها درمورد قتل های مشکوک، می گوید: «هدف از این «جنجال آفرینی‌»ها صرفاً موضوع قتل چند عنصر غیر مطرح و کم اهمیت نیست ، بلکه آنها موضوع را فراتر از این دیده و صریحاً در مطالب‌شان کل انقلاب و مسئولین و نظام اطلاعاتی کشوررا هدف قرار داده‌اند – ماده 226 قانون مجازات اسلامی  تصریح دارد اگرشخصی به قتل برسد و در دادگاه اثبات شود مهدورالدم است، قاتل مورد قصاص قرار نمی‌گیرد.»(کیهان- بهمن 1378)  
بعد ازقتل‌های زنجیره‌ای، از نظر تباین منطق، متهمان به تناقض گویی افتادند. به دو مطلب از دو روزنامه در زمینه این تناقض و تباین اشاره کرده و قضاوت‌اش را به عهده خواننده و دادگاه وا می گُذارم. صدقِ هر کدام کِذب دیگری است.   
دوم تیرماه 1378، روزنامه رسالت وابسته به باند مؤتلفه نوشت: «...  قتل‌ها محصول نفوذ سرویس‌های اطلاعاتی دشمن در دستگاه امنیتی کشور بوده و وقتی که سر نخ‌ها در مورد ارتباط با بیگانگان مشخص شد، یکی از عاملین اصلی قتل ها (سعید امامی) دست یه خودکشی زد... دستور مستقیم قتل‌ها در میز ایران در "موساد" و "سیا" صادر شده است. عاملین اصلی اجرای این دستور طبیعی است که سرویس‌های نفوذی آنها در دستگاه امنیتی کشور باشد... نظام از کشتن افرادی چون فروهر[ها]، مختاری و پوینده هیچ سودی نمی توانست ببرد. اگر در این کشتن‌ها برای نظام سودی بود، قطعاً باید افراد دیگری کشته می‌شدند... اکنون با بالا رفتن قسمتی از پرده این حادثه، می‌توان تا آخر حادثه را حدس زد. چند نعش روی دست آنها مانده است که نمی‌دانند چطور آنها را دفن کنند.»
شش روز بعد، در هشتم تیر همان سال، روزنامه سلام نوشت: «حسینیان را از برنامه معروف "چراغ " و مصاحبه‌اش با کیهان در مورد قتل‌های زنجیره‌ای می شناسیم. او در مصاحبه با کیهان و برنامه تلویزیونی‌اش، مقتولین را مرتد خواند و در مجلس ترحیم سعید امامی (اسلامی) مهره اصلی قتل‌های زنجیره ای، او را حاج سعید که مظلومانه در راه اسلام رفت، نامید.   زمانی که یک چهره "روحانی" مسئول، در موضع توجیه‌گر شرعی و سیاسی چنین  جنایتی بر می‌آید، آیا ریشه‌یابی خاستگاه اعتقادی و دستیابی به هسته‌های فکری این جریان، ممکن است یا غیر ممکن؟ و آیا یافتن حلقه‌های بعدی این زنجیره تا رسیدن به مبداً آن، مقدور است یا غیر مقدور؟ این سئوال باقی است  که: "چه کسی این قتل‌ها را طراحی کرد؟ چه کسانی اجرا کردند؟ چه کسانی بعداً علیه هر روزنامه و شخص که می‌خواست صدایش در آید جنجال به پا کرد؟"
در پاسخ به این پرسش، نشریه پیام امروز در اسفند ماه 1378 نوشت: «اکبر گنجی که وقتی پروژه افشای رفسنجانی را پیش کشید، تا جائی رفت که پیوندی بین آن و پروژه قتل‌های زنجیره‌ای پیدا کرد. او با دادن لقب "عالیجناب سرخ پوش" به رئیس جمهور سابق، دیگران را کم رنگ کرد. رفسنجانی در مقابل اتهامات گنجی به خروش آمد.»  
مبنای تحقق جامعه مدنی و بنای حکومت مردمی، قانون است. قانونی که در یک محیط آزاد، از طرف مردم، و نمایندگان این مردم تدوین شده باشد، نه از طرف جناح، عشیره، قوم و طبقه ای خاص که خود را " تافته جدا بافته " و یا معصوم و مبرا از هر گناه می دانند. عده ای از مخالفان حکومت اسلامی معتقدند که اعمال و رفتار جناح انحصارطلب و قدرتمدار در نظام اسلامی ایران بر زمینه خشونت، بازداشت‌ها، شکنجه، ترور و قتل، مغایر قانون است. پرسش این است: کدام قانون؟ در این نوشته باکمال صراحت اعلام می کنم که این اعمال و رفتار و کشتار و جنایات عین قانون رژیم اسلامی است. قوانین مجازات اسلامی که در قوانین این نظام آمده، با تمام موازین اعلامیه جهانی حقوق بشر و میثاق‌های  ضمیمه آن مغایرت دارد و تا زمانی که چنین قوانینی از جامعه ولایت فقیه و – ولی فقیه که خود به تنهایی قانونگذار است – رخت بر نبسته باشد، چونان این سی و چهار سال، غیرخودی‌های محکوم، در گرداب  جهل و خشونتِ خردستیزان  و کین ورزان اندیشه غوطه‌ور خواهند بود. در این مورد اشاره‌ای به سخنان حسین شریعتمداری بازجوی زندانیان سیاسی و تواب‌ساز و نماینده ولی "فقیه" درروزنامه مصادره شده کیهان، که در جلسه مؤتلفه بیان داشت می نمایم. او خطاب به مخالفان و منتقدان نظام ولایت فقیه گفت: «... شما جربزه این را ندارید که طرفدار ولی فقیه باشید، شما از صدقهِ سر پیروان ولی "فقه" از اسارت بیرون آمدید، نفس می کشید و زندگی می کنید، زندگی شما اَنگلی است. طرفداری از ولی "فقیه" یعنی سختی کشیدن، ترور شدن، محاصره بیرونی و درونی را تحمل کردن، نان و حلوا را برای شماها خیرات نمی‌کنند. سفره که پهن شد، آفتابی شدید، دو قورت و نیم‌تان هم باقی است... می‌گویند ما نمی‌خواهیم زیر ولایت یک فرد باشیم، پُز نده آقا، این حرف‌ها مال قهوه خانه است، هر که در ولایت علی نیست، در ولایت معاویه است.»  
روایت دیگری از این بی آزرمی را، رسالت، ارگان مؤتلفه چنین بیان می کند: «... مخالفان هر نظام دو دسته‌اند، یکی مخالفان خاموش که تن به اکثریت داده‌اند، با آنکه اساس نظام را قبول ندارند. این مخالفان خاموش در منطق نظام‌های الهی، یک شهروند مانند دیگر شهروندان محسوب می‌شوند. اما مخالفانی که نظام، امام و انقلاب را به رسمیت نمی‌شناسند، خودی نیستند.»
شاه بیت این نظریه، دادن صدقهِ شهروندی به مخالفان خاموش است.
مرور بازداشت‌ها، زندان، شکنجه، اعدام، ترور و قتل مخالفان و دگراندیشان در سی و چهار سال گذشته، و بازگشایی پرونده این جنایات، فرصت زیادی می‌خواهد. برای بزرگداشت و قدر و منزلتِ اندیشه ومبارزه قربانیان  قتل‌های زنجیره‌ای اما یک پرسش هنوز و همچنان بی پاسخ مانده است، اینکه چرا، چرا بعد از پانزده سال هنوز مسببان واقعی این قتل‌ها به مردم معرفی نمی‌شوند، و با توطئه‌های مختلف و جوّسازی‌هایِ گوناگون، هم چون مصاحبه حسینیان، واجبی خوردن یکی از متهمان، حمله به خوابگاه دانشجویان، به محاکمه  کشاندن مسئولین و نویسندگان روزنامه ها، قتل زهرا کاظمی و صدها وقایع بحران‌ساز دیگر، در صدد انحراف افکار عمومی از آمران واقعی این جنایات هستند.
با وجود این بحران‌ها، دراین چند سال اخیر حرکت‌ها و تحولاتی در زمینه فرهنگی و اجتماعی در جامعه به وجود آمده است. نسل‌های جوانِ عاصی  که اکثریت جامعه را تشکیل می‌دهند، دیگر پذیرای الگوهای سنتی نیستند و فرهنگ خشونت را تاب ندارند. واضح است که نقش  دگراندیشان، خردگرایان و اندیشمندان تنها برای برخورداری از حق آزادی و امنیت نیست بلکه یادآوری این نکته به خشونت‌گرایان و گروه‌های فشار و جنایتکار و انحصار طلب نیز هست که به وجدان و سرنوشت خویش بیاندیشند و هشداری را که در مقدمه اعلامیه جهانی حقوق بشر آمده، آویزه گوش نمایند:
«اساساً حقوق انسانی را باید با اجرای قانون حمایت کرد، تا بشر به عنوان آخرین علاج به قیام بر ضد ظلم و فشار مجبور نگردد.»
آذر 1392 / نوامبر 2013
*محمود رفیع دبیر جامعه دفاع از حقوق بشر در ایران