نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۲ آبان ۱۲, یکشنبه


این بحث در مورد آسیمیلاسیون یا همگون‌خواهی و همگون‌سازی است. واژه مزبور در حوزه‌های گوناگون به کار می‌رود. در رابطه با سوخت و ساز گیاهان (آسیمیلاسیون نیتروژن در گیاه)، در رابطه با فیزیولوژی (گوارش و جذب)، در رابطه با آواشناسی و زبان، همچنین در حوزه علوم انسانی و سیاسی…
در برخی جوامع، اکثریت حاکم تلاش می‌کند تا گروههای انسانی کوچکتر را از فرهنگ و زبان مادری محروم کرده و با یکسان سازی در داخل جامعه بزرگتر حل کند. این هم نوعی  آسیمیله کردن است. ولی به بحث ما مربوط نمی‌شود.
آسیمیلاسیون و دوزخیان روی زمین
«ژان پل سارتر» در مقدمه کتاب «دوزخیان روی زمین» اثر «فرانتز فانون» آنجا که به روشنفکر سازی غرب برای کشورهای شرقی گوشه می‌زند واژه آسیمیلاسیون را به‌کار برده است.
«عده ای از جوانان آسیایی و آفریقایی را چند ماهی به آمستردام، پاریس، لندن، بروکسل و… می‌آوریم و در شهر می‌گردانیم، پس از چند روز لباس اروپایی تنشان می‌کنیم و اصطلاحات اروپایی را به آنها یاد می‌دهیم و محتویات فرهنگی‌شان را ازشان خالی می‌کنیم، آنگاه شکل بلندگوهای پوک و پوچی می‌گیرند که باید آنها را به کشورشان بازگردانیم. آن وقت ما هرچه بگوییم، آنها مانند دره ای که صدا را منعکس می‌کند حرفهایمان را بی آنکه معنایش را بفهمند، تکرار می‌کنند و نچه ما عمل کنیم، در حد ادا در آوردن انجام می‌دهند و خیال می‌کنند که خودشان هستند که می‌گویند و انجام می‌دهند.اینها آسیمیله هستند.»
معمولاً افرادی که از پیشینه و تاریخ و فرهنگ و تمدن ماقبل خود بیزارند پناهنده نیروها و الگوهایی می‌شوند تا خلاء درونی آنان را پر نماید.
آنچه در این بحث اشاره می‌کنم آسیمیلاسیون به معنای «تشبه به غیر» است و نمونه های زیادی می توان بر آن یافت.
فریدون هویدا (برادر امیر عباس هویدا) در کتاب «قرنطینه» Les Quarantaines داستان بیگانگی و بی‌ریشگی‌ یک نفر مصری را شرح می‌دهد که به معنی واقعی کلمه آسیمیله شده و خود را گم کرده است. در فرانسه تحصیل می‌کند امّا آنجا او را فرانسوی به حساب نمی‌آورند و در مصر هم، مصری محسوب نمی‌شود. دائم در قرنطینه است. البتّه خودش به قرنطینه نرفته، او را به‌ ضرب دگنگ در قرنطینه نشانده‌اند. نه فرانسوی است و نه‌ عرب. آسیمیله و مجنون است.
مجنون همان مجنون بود. لیلی عوض شده بود
بعد از انقلاب شماری از کسانیکه با عقاید و آرمان خویش وداع گفته و نام خودشان را تواب می‌گذاشتند، گاه به معنی واقعی کلمه به بازجویان شبیه می‌شدند. نه فقط در شلاق زدن و توپ و تشر به زندانیان، بلکه در شکل لباس پوشیدن و در ادا و اطوار ظاهری هم.
در بند زنان اینگونه افراد گاه اسم خودشان را از مثلاً شهناز و مهناز به فاطمه و زینب تغییر داده، بیشتر اوقات روزه می‌گرفتند و سر سجاده ذکر می‌گفتند و تمام و کمال در چادر سیاه می‌رفتند و کلماتی چون معصیت و عذاب و کافر و منافق از زبانشان و مفاتیح الجنان از دستشان نمی‌افتاد.
در بند مردان هم همینطور، برخی خودشان را نه کامبیز و بیژن، بلکه مصطفی و روح الله خطاب می‌کردند. تحت الحنک می‌بستند (ریش می‌گذاشتند) و سرهایشان را می‌تراشیدند. یقه آخوندی داشتند و به جای مرسی و متشکرم، می‌گفتند صبحکم الله بالخیر
نه اینکه همه شان فیلم بازی کنند. نه، واقعاً آسیمیله و خُل و چِل شده و از خود بی خود بودند. به جای مسئول تشکیلاتی دیروز، برادر بازجو و حاج آقا لاجوردی بت می‌شد و نظرات گهربارشان حرف نداشت. هر که را آنها قرار بود بکوبند و برایش پاپوش بدوزند، اینها هم می‌کوبیدند و توی نخش می‌رفتند و گاه کاسه گرم تر از آش هم می‌شدند.
تا از بالا خط می‌آمد بس کنید غائله ختم می شد و اگر گرا می دادند پرونده سازی و افترا و تهمت از نو کلید می‌خورد.  
مجنون همان مجنون بود. لیلی عوض شده بود. همه در جلد بازجو رفته و از جنس او شده بودند. من آنجا به وضوح آسیمیله شدن را می‌دیدم و به عمق این کلام پیامبر پی می‌بردم که:
مَنٌ تَشَبَّهَ بِقَوٌمٍ فَهُوَ مِنٌهُمٌ 
هرکه به قومی شبیه شد پس خود او از آنها است.
با «جبر جو»ی که ایجاد می‌شد همه در «بندگی خودخواسته» به مسابقه پرداخته، از هم جلو می‌زدند و خودشیرنی بیشتری می‌کردند. آسیملاسیون اینجا و همه جا، بیانگر رابطه و عمل یک جانبه‌ای است که ازمابهتران بر مریدان خویش اجرا می‌کنند. 
از آنجا که کلمات مثل موجودات زنده نشو و نما دارند، می‌توان به هر کنش و واکنشی که به دگردیسی بی بنیاد در رفتار انسانی می‌انجامد آسیمیلاسیون نامید.
اینکه شخصی به هر دلیل خودش را به آقابالاسر و معبود خودش شبیه سازد و در دستگاه و گفتمان او برود و اصالت و شخصیت خودش را گم کند و اگر هم پیدا کرد از آن نفرت داشته باشد نمونه بارز آسیمیلاسیون است.
زاغ راه رفتن خودش را هم از یاد برد
کسیکه به بندگی خودخواسته می‌افتد کم‌کم به احساس شرم از خویش دچار می‌شود. و چاره ای جز کتمان خویش یا تشبه به غیر (به آقا بالاسر) ندارد. جنین موجود تهی از فردیت (فردیت فرابرنده) از رخت خودش بیرون رفته، توخالی و الینه می‌شود و بر این مجنون صفتی کور، نام عشق می‌گذارد و واله و شیدا می‌شود.
مثل «زاغ»ی که شیفته «کبک» شد و می‌خواست همانند او راه برود اما از هوش و حواس رفت و راه رفتن خودش را هم از یاد برد.
این قصه پر غصه را جامی در شعر «زاغ وکبک» به تصویر کشیده است.
زاغی از آنجا که فراغی گزید /  رخــت خـود از بــاغ بــه راغـی کـشـید
دید یـکی عرصه به دامان کوه /  عــرضــه ده مــخـزن پــنــهــان کـــــوه 
نـادره کـبکی بـه جمال تمام /  شــاهـــد آن روضــه ی فــیـروزه فـــــام 
تــیــزرو تــیــزدو تــیـزگـام /  خوش روش و خوش پرش و خوش خرام
هم حرکاتش متناسب به هم/  هــم خُــطُــواطــش مـتـقارب بــه هـم
خُطُوات : جمع خطوه به معنی گام، قدم، فاصله میان دو پا در راه رفتن 
زاغ چو دید آن ره و رفتار را /  وان روش وجـــنــبـــش هـــمـــوار را 
بــادلــی از درد گــرفتار او /  رفــت بـــه شـــاگــــردی رفــتــار او
بازکشید از روش خویش پای /  در پــی او کــــرد بـــه تــقــلـید جای 
بـر قــدم او قــدمی می‌کشید /  وز قــلـــم او رقـــمـــی می‌کـشـید 
درپی اش القصه درآن مرغزار /  رفـت بـراین قـاعـده روزی سه چهار 
عــاقبت از خامی خود سوخته /  رهــروی کـبـک نــیـــامــــوخـــتـه 
کرد فراموش ره و رفتارخویش /  مــانـد غـرامـت زده از کــار خـویش
بالای چشم لیلی، ابرو نیست
خلاصه کلام، زاغ خودش را گم کرد و شَل و فشل (آسیمیله) شد. آسیمیلاسیون را در داستان لیلی و مجنون هم به خوبی می‌توان دید. از کند و کاو در نام مجنون که با جن و جنون قوم و خویش است می‌گذریم. می‌دانیم که شخصیت واقعی مجنون در زیر شخصیت ثانویه او پنهان می‌شود و او جز خوبی لیلی هیچ چیز دیگری نمی‌بیند. خدا نکند کسی بگوید بالای چشم لیلی ابروست. چشم و چار طرف را کور می‌کند تا حساب کار دستش بیاید و دیگران هم عبرت گیرند.
شاید عشق مجنون در آن داستان نمادین با ازخودگذشتگی و یگانگی همراه بود و نه با دهنه زدن بر خرد و خودسپاری کور.
عقل از مرتبه عشق ندارد خبری / چون از این مرحله دور است خیابانی چند 
عشق سینه مردمان را از کینه تهی می‌کند و به محبت می‌آمیزد آنجا که او فرمانرواست. ادب هست و بی آدبی نیست. مهر هست و کین نیست.
عشق پاک و زیباست و عاشقی کردن اصالتاً کاری خدایی است. اما هر  عشقه و کنش و واکنشی عشق نیست.
عشق جوشد بحر را مانند دیگ
عشق ساید کوه را مانند ریگ
عشق بشکافد فلک را صد شکاف
عشق لرزاند زمین را از گزاف
به خیال خود عشق می‌ورزیم اما در واقع آسیمیله شده و به معنی منفی کلمه از خود بی خود می‌شویم.
چرا؟ چون از مجنون تنها این را آموخته‌ایم که به لیلی کسی نگاه چپ نکند و جز خوبی او را نبیند. لیلی را (منظور از لیلی مراد ما ست، هر که و هر چه که هست) مطلق نموده در هاله های نور می‌بریم و آن دوردستها می‌نشانیم…
گویی بین خودمان با او یک فاصله کیفی بی نهایت است! غافل از اینکه فاصله، فاصله ای کمی و محدود است و پیامبرش هم می‌گفت: إِنَّمَآ أَنَاْ بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ (من هم آدمی مثل شما هستم)
فاصله کمی و محدود است اما هیچکس باور نمی‌کند و تا این ابهام و آن پرسش پیش می‌آید گفته می‌شود:
«ببین، یه چیزایی هست که ما نمی‌دونیم.»
چرا فلان مسئله اینطور شد؟
آخه یه چیزایی هست که ما نمی‌دونیم….
چرا اوضاع به اینجا رسید؟
یه چیزایی هست که ما نمی‌دونیم. یه چیزایی هست که ما نمی‌دونیم. یه چیزایی هست که ما نمی‌دونیم. 
… 
از شما دعوت می‌کنم ویدیوی ضمیمه را (در آدرس زیر) ببینید
… 
سایت همنشین بهار
ایمیل
آسیمیلاسیون Assimilation
یه چیزایی هست که ما نمی‌دونیم 
این بحث در مورد آسیمیلاسیون یا همگون‌خواهی و همگون‌سازی است. واژه مزبور در حوزه‌های گوناگون به کار می‌رود. در رابطه با سوخت و ساز گیاهان (آسیمیلاسیون نیتروژن در گیاه)، در رابطه با فیزیولوژی (گوارش و جذب)، در رابطه با آواشناسی و زبان، همچنین در حوزه علوم انسانی و سیاسی...
در برخی جوامع، اکثریت حاکم تلاش می‌کند تا گروههای انسانی کوچکتر را از فرهنگ و زبان مادری محروم کرده و با یکسان سازی در داخل جامعه بزرگتر حل کند. این هم نوعی  آسیمیله کردن است. ولی به بحث ما مربوط نمی‌شود.
آسیمیلاسیون و دوزخیان روی زمین
«ژان پل سارتر» در مقدمه کتاب «دوزخیان روی زمین» اثر «فرانتز فانون» آنجا که به روشنفکر سازی غرب برای کشورهای شرقی گوشه می‌زند واژه آسیمیلاسیون را به‌کار برده است.
«عده ای از جوانان آسیایی و آفریقایی را چند ماهی به آمستردام، پاریس، لندن، بروکسل و... می‌آوریم و در شهر می‌گردانیم، پس از چند روز لباس اروپایی تنشان می‌کنیم و اصطلاحات اروپایی را به آنها یاد می‌دهیم و محتویات فرهنگی‌شان را ازشان خالی می‌کنیم، آنگاه شکل بلندگوهای پوک و پوچی می‌گیرند که باید آنها را به کشورشان بازگردانیم. آن وقت ما هرچه بگوییم، آنها مانند دره ای که صدا را منعکس می‌کند حرفهایمان را بی آنکه معنایش را بفهمند، تکرار می‌کنند و نچه ما عمل کنیم، در حد ادا در آوردن انجام می‌دهند و خیال می‌کنند که خودشان هستند که می‌گویند و انجام می‌دهند.اینها آسیمیله هستند.»
معمولاً افرادی که از پیشینه و تاریخ و فرهنگ و تمدن ماقبل خود بیزارند پناهنده نیروها و الگوهایی می‌شوند تا خلاء درونی آنان را پر نماید.
...
آنچه در این بحث اشاره می‌کنم آسیمیلاسیون به معنای «تشبه به غیر» است و نمونه های زیادی می توان بر آن یافت.
فریدون هویدا (برادر امیر عباس هویدا) در کتاب «قرنطینه» Les Quarantaines داستان بیگانگی و بی‌ریشگی‌ یک نفر مصری را شرح می‌دهد که به معنی واقعی کلمه آسیمیله شده و خود را گم کرده است. در فرانسه تحصیل می‌کند امّا آنجا او را فرانسوی به حساب نمی‌آورند و در مصر هم، مصری محسوب نمی‌شود. دائم در قرنطینه است. البتّه خودش به قرنطینه نرفته، او را به‌ ضرب دگنگ در قرنطینه نشانده‌اند. نه فرانسوی است و نه‌ عرب. آسیمیله و مجنون است.
مجنون همان مجنون بود. لیلی عوض شده بود
بعد از انقلاب شماری از کسانیکه با عقاید و آرمان خویش وداع گفته و نام خودشان را تواب می‌گذاشتند، گاه به معنی واقعی کلمه به بازجویان شبیه می‌شدند. نه فقط در شلاق زدن و توپ و تشر به زندانیان، بلکه در شکل لباس پوشیدن و در ادا و اطوار ظاهری هم.
در بند زنان اینگونه افراد گاه اسم خودشان را از مثلاً شهناز و مهناز به فاطمه و زینب تغییر داده، بیشتر اوقات روزه می‌گرفتند و سر سجاده ذکر می‌گفتند و تمام و کمال در چادر سیاه می‌رفتند و کلماتی چون معصیت و عذاب و کافر و منافق از زبانشان و مفاتیح الجنان از دستشان نمی‌افتاد.
در بند مردان هم همینطور، برخی خودشان را نه کامبیز و بیژن، بلکه مصطفی و روح الله خطاب می‌کردند. تحت الحنک می‌بستند (ریش می‌گذاشتند) و سرهایشان را می‌تراشیدند. یقه آخوندی داشتند و به جای مرسی و متشکرم، می‌گفتند صبحکم الله بالخیر
نه اینکه همه شان فیلم بازی کنند. نه، واقعاً آسیمیله و خُل و چِل شده و از خود بی خود بودند. به جای مسئول تشکیلاتی دیروز، برادر بازجو و حاج آقا لاجوردی بت می‌شد و نظرات گهربارشان حرف نداشت. هر که را آنها قرار بود بکوبند و برایش پاپوش بدوزند، اینها هم می‌کوبیدند و توی نخش می‌رفتند و گاه کاسه گرم تر از آش هم می‌شدند.
تا از بالا خط می‌آمد بس کنید غائله ختم می شد و اگر گرا می دادند پرونده سازی و افترا و تهمت از نو کلید می‌خورد.  
مجنون همان مجنون بود. لیلی عوض شده بود. همه در جلد بازجو رفته و از جنس او شده بودند. من آنجا به وضوح آسیمیله شدن را می‌دیدم و به عمق این کلام پیامبر پی می‌بردم که:
مَنٌ تَشَبَّهَ بِقَوٌمٍ فَهُوَ مِنٌهُمٌ 
هرکه به قومی شبیه شد پس خود او از آنها است.
...
با «جبر جو»ی که ایجاد می‌شد همه در «بندگی خودخواسته» به مسابقه پرداخته، از هم جلو می‌زدند و خودشیرنی بیشتری می‌کردند. آسیملاسیون اینجا و همه جا، بیانگر رابطه و عمل یک جانبه‌ای است که ازمابهتران بر مریدان خویش اجرا می‌کنند. 
از آنجا که کلمات مثل موجودات زنده نشو و نما دارند، می‌توان به هر کنش و واکنشی که به دگردیسی بی بنیاد در رفتار انسانی می‌انجامد آسیمیلاسیون نامید.
اینکه شخصی به هر دلیل خودش را به آقابالاسر و معبود خودش شبیه سازد و در دستگاه و گفتمان او برود و اصالت و شخصیت خودش را گم کند و اگر هم پیدا کرد از آن نفرت داشته باشد نمونه بارز آسیمیلاسیون است.
زاغ راه رفتن خودش را هم از یاد برد
کسیکه به بندگی خودخواسته می‌افتد کم‌کم به احساس شرم از خویش دچار می‌شود. و چاره ای جز کتمان خویش یا تشبه به غیر (به آقا بالاسر) ندارد. جنین موجود تهی از فردیت (فردیت فرابرنده) از رخت خودش بیرون رفته، توخالی و الینه می‌شود و بر این مجنون صفتی کور، نام عشق می‌گذارد و واله و شیدا می‌شود.
مثل «زاغ»ی که شیفته «کبک» شد و می‌خواست همانند او راه برود اما از هوش و حواس رفت و راه رفتن خودش را هم از یاد برد.
این قصه پر غصه را جامی در شعر «زاغ وکبک» به تصویر کشیده است.
زاغی از آنجا که فراغی گزید /  رخــت خـود از بــاغ بــه راغـی کـشـید
دید یـکی عرصه به دامان کوه /  عــرضــه ده مــخـزن پــنــهــان کـــــوه 
نـادره کـبکی بـه جمال تمام /  شــاهـــد آن روضــه ی فــیـروزه فـــــام 
تــیــزرو تــیــزدو تــیـزگـام /  خوش روش و خوش پرش و خوش خرام
هم حرکاتش متناسب به هم/  هــم خُــطُــواطــش مـتـقارب بــه هـم
خُطُوات : جمع خطوه به معنی گام، قدم، فاصله میان دو پا در راه رفتن 
زاغ چو دید آن ره و رفتار را /  وان روش وجـــنــبـــش هـــمـــوار را 
بــادلــی از درد گــرفتار او /  رفــت بـــه شـــاگــــردی رفــتــار او
بازکشید از روش خویش پای /  در پــی او کــــرد بـــه تــقــلـید جای 
بـر قــدم او قــدمی می‌کشید /  وز قــلـــم او رقـــمـــی می‌کـشـید 
درپی اش القصه درآن مرغزار /  رفـت بـراین قـاعـده روزی سه چهار 
عــاقبت از خامی خود سوخته /  رهــروی کـبـک نــیـــامــــوخـــتـه 
کرد فراموش ره و رفتارخویش /  مــانـد غـرامـت زده از کــار خـویش
بالای چشم لیلی، ابرو نیست
خلاصه کلام، زاغ خودش را گم کرد و شَل و فشل (آسیمیله) شد. آسیمیلاسیون را در داستان لیلی و مجنون هم به خوبی می‌توان دید. از کند و کاو در نام مجنون که با جن و جنون قوم و خویش است می‌گذریم. می‌دانیم که شخصیت واقعی مجنون در زیر شخصیت ثانویه او پنهان می‌شود و او جز خوبی لیلی هیچ چیز دیگری نمی‌بیند. خدا نکند کسی بگوید بالای چشم لیلی ابروست. چشم و چار طرف را کور می‌کند تا حساب کار دستش بیاید و دیگران هم عبرت گیرند.
...
شاید عشق مجنون در آن داستان نمادین با ازخودگذشتگی و یگانگی همراه بود و نه با دهنه زدن بر خرد و خودسپاری کور.
عقل از مرتبه عشق ندارد خبری / چون از این مرحله دور است خیابانی چند 
عشق سینه مردمان را از کینه تهی می‌کند و به محبت می‌آمیزد آنجا که او فرمانرواست. ادب هست و بی آدبی نیست. مهر هست و کین نیست.
عشق پاک و زیباست و عاشقی کردن اصالتاً کاری خدایی است. اما هر  عشقه و کنش و واکنشی عشق نیست.
عشق جوشد بحر را مانند دیگ 
عشق ساید کوه را مانند ریگ 
عشق بشکافد فلک را صد شکاف 
عشق لرزاند زمین را از گزاف
به خیال خود عشق می‌ورزیم اما در واقع آسیمیله شده و به معنی منفی کلمه از خود بی خود می‌شویم.
چرا؟ چون از مجنون تنها این را آموخته‌ایم که به لیلی کسی نگاه چپ نکند و جز خوبی او را نبیند. لیلی را (منظور از لیلی مراد ما ست، هر که و هر چه که هست) مطلق نموده در هاله های نور می‌بریم و آن دوردستها می‌نشانیم...
گویی بین خودمان با او یک فاصله کیفی بی نهایت است! غافل از اینکه فاصله، فاصله ای کمی و محدود است و پیامبرش هم می‌گفت: إِنَّمَآ أَنَاْ بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ (من هم آدمی مثل شما هستم)
فاصله کمی و محدود است اما هیچکس باور نمی‌کند و تا این ابهام و آن پرسش پیش می‌آید گفته می‌شود:
«ببین، یه چیزایی هست که ما نمی‌دونیم.»
چرا فلان مسئله اینطور شد؟
آخه یه چیزایی هست که ما نمی‌دونیم....
چرا اوضاع به اینجا رسید؟
یه چیزایی هست که ما نمی‌دونیم. یه چیزایی هست که ما نمی‌دونیم. یه چیزایی هست که ما نمی‌دونیم. 
... 
از شما دعوت می‌کنم ویدیوی ضمیمه را (در آدرس زیر) ببینید
... 
سایت همنشین بهار
ایمیل
Mis à jour : il y a plus d’un an
Mis à jour : il y a plus d’un an

هیچ نظری موجود نیست: