نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۲ شهریور ۱۳, چهارشنبه

سخنان جلاد دهه شصت پس از برکناری اش:ما نميتوانيم تا زماني كه من دادستان هستم موافقت بكنم اين آقاي سگ منافق، سگ كمونيست برود دانشگاه...

سخنان جلاد دهه شصت پس از برکناری اش:ما نميتوانيم تا زماني كه من دادستان هستم موافقت بكنم اين آقاي سگ منافق، سگ كمونيست برود دانشگاه...


LajevardiAssadolaBeheshti 130903۱۳۹۲/۰۶/۱۲- سایت انقلاب اسلامی: سخنان اسدالله لاجوردی در 63/10/29 در جمع همکارانش در دادستانی تهران پس از اطلاع از تصمیم شورای عالی قضایی بر برکناری اش را سایت رجانیوز برای اولین بار در تاریخ 31 مرداد 1392 منتشر کرده است. یادآوری می شود که براثر فشارهای آیت آلله منتظری، خمینی تن به عزل لاجوردی داد.
خدمت برادران عرض كنم لابد در جريانات تغيير و تحولات قرار گرفتيم ولي بگویم متأسفانه يا خوشبختانه آنجور كه واقعيت نه شايد برادران در جريانش نيستند. به همين دليل هم خب اخبار متضاد متناقض گاهاً نظير شايعه پراكني ضميمه‏اش مي‏شد؛ من روز پنج شنبه تصميم داشتم كه ماوقع را براي برادران بگویم تا روز پنج شنبه كه مسائلي پيش آمده بود كه حالا ميگویم چون يك كاري براي خودم انتخاب كردم دنبال تهيه وسائل آن كار بودم. نشد روز پنجشنبه در آن جلسه برسم اين بود كه زنگ زدم صبح به روابط عمومي و گفتم به برادران بگویيد فعلاً منتفي است تا بعد. اين جلسه الان به اين منظور تشكيل شده كه من يك مقدار برادران را در واقعيت آنچه كه گذشته بگویم و برادران اگر يك وقت چيزي به گوششان ميرسد بدانند خلاف واقع مثلاً چه مقدار شد و چه مقدارش مطابق واقعيت.
خب لابد برادران، شايد حدود يك سال، يك سال و نيم پيش در جريان هستند كه من خودم با شورا مطرح كرده بودم يا به بعضي از برادران دیگر مي‏گفتم كه من می دانم كه برنامه حذف گام به گام و تدريجي براي ماها وجود دارد. اين را خودم مي‏فهمم احساس ميكنم ولي يك نكته كنارش هست، چون من خودم خيلي اعتقاد يعني علاقه به اين ندارم كه من به عنوان دادستان باقي بمانم خيلي چيزهایش را مطابق ميلم هم ميپذيرم؛ مثلاً خب در مسئله گرفتن دادستاني امور صنفي مي‏دانيد معمولاً دادستاني‏هاي انقلاب همه بايد زير نظر من باشد؛ در تهران دیگر. يعني زير نظر دادستان وقت باشد اما دادستان صنفي بايد زير نظر دادستان انقلاب باشد. قبلش هم اينجوري بود سرپرست آنجا را من ميگذاشتم. بعد به من گفتند كه آقا فلاني را تو سرپرستي بگذار يعني يك نفر معرفي كردند من تو حكمش گفتم، حالا حكمم را بياورند بعداً شايد بعداً بياورم بيرون، تو حكمش اينجوري نوشتم كه مثلاً با معرفي آقایان اين چنين منصوب است كه از نظر قانوني مسئلهاش مثلاً درست باشد. اما خب عملاً زير نظر من نباشد كه من خودم واقعاً پذيرا بودم.
مواد مخدر خب عملاً بايد زير نظر دادستاني انقلاب تهران باشد، يعني قانوناً بايد اينجوري باشد. دادسراي شهيد قدوسي بايد اينجوري بشود، هر كجا هست، هر چي دادسراي انقلاب در تهران ميخواهد باشد، عملاً يعني قانونا بايد زير نظردادستان انقلاب تهران باشد. خب اينها را به هر صورت به هر شكلي بود يك جوري درستش كردن و از دادستاني مركز جدایش كردند تا مسئله آن اطلاعيه حزب توده پيش آمد. يك اطلاعيه ما داديم كه اين يكي از پاسخ‏هاي كوچكي است كه به شورا مثلاً داشت كه من الان متن اعلاميه را يادم نيست، اينجا هست، متن اعلاميه را داريم؟ بله؟ متن اعلاميه هست كه يك چيزي بود مشابه اين مثلا كه ما يك پاسخ كوچولو به آن تيرها و خمپاره‏هايي كه از شوروي بسوي مردم ايران توسط عراق شليك مي‏شود، پاسخ اش را مردم ايران دادند و چند نفر اعدام شدند و چون اين را نپسنديدند جلوي اعلاميه را گرفتند. گرچه روی تلكس رفت و خبرنگارهاي خارجي اين را مخابره‏اش كردند اما در داخل ايران منعكس نشد و جلویش گرفته شد. فردا صبحش هم جلسه تشكيل دادند و گفتند كه از حالا به بعد هر گاه دادستانها دادگاههاي انقلاب، دادگستري، يعني هدفمان همين يكي بود، دیگر بخواهند اطلاعيه بدهند بايد زير نظر شورا [عالی قضایی] باشد كه بعد از آن اطلاعيه، ما دیگر هر وقت هم [اطلاعیه] مي‏داديم معمولا خوانده نمي‏شد و آنها مي‏گفتند كه بايد شورا اجازه بدهد.
باز هم با چنين حرفه‏ایی گام به گام اذيت پيش مي‏آمد، تا مسئله مجتمع. خيلي از برادران ميدانند ما بايد با يك نيروي 30-40 نفره يك كار به آن عظمت را در آنجا ترتيب داديم كه آن برادرهايي كه آمدند قبلش و ديدند و بعدش هم ديدند كه اسنادش موجود است. يعني عكسبرداري كرديم آنجا، ما اسلايد تهيه كرديم؛ اينها مشخصه كه آنجا چه بود و چه شد. ما با يك پرسنل خيلي كم مثل خود شما كه اينجا بسيار اندك بوديد و بحمدالله بزرگترين كارها را كردند آنجا.
مجتمع را ديديد چند ماشين است، يعني هم ماشين ميساختيم هم ابزار تحويل داديم به همان هایی كه صدها اره نوساني، صد تا دریل دست گرفته بوديم كه 30 روز دیگر كارشان مانده بود، تحويل داديم و همچنان ماند و جزء ضايعات بايد برود مثلاً در كالاهاي متروكه يا بايد برود در قراضه‏ها حالا دیگر همه هر چي ساخته بوديم آنجا نيمه كاره ماند. دیگر به كلي از بين رفته است و من يقين دارم كه بعد هم نمي‏توانند درستش كنند. خُب آنجا را ما داديم. گفتند، تقديم كرديم. قزل حصار را گفتند، گفتيم چشم. رجائي شهر را هم گفتند، گفتيم چشم. همه را داديم بعد به همين جا بسنده نشد ما را روز يكشنبه گذشته، 7 روز پيش خواستند و من رفتم خدمت برادران شوراي عالي قضايي جناب آقاي اردبيلي ضمن ابزار تشكر و قدرداني از همه دادستانهاي انقلاب و دادگاههاي انقلاب كه خدمات زيادي كردند به انقلاب گفتند که به هر صورت با مسئله ضد انقلاب برخورد كردند و توانستند كه امنيت را به ايران باز گردانند و در رأسشان هم فرمودند مسئله دادستاني مركز است.
ما تشكر مي‏كنيم و اما شرايط حالا مثل شرايط گذشته نيست. آن موقع ايجاب مي‏كرد كه آن طور رفتار بشود، حالا ايجاب مي‏كند جور دیگري، مثلاً يك خرده نرم برخورد بشود. تهران هم نميتواند جداي از جاهاي دیگر باشد به اين منظور ما تصميم گرفتيم تو را بر داريم و فرد دیگري را جاي شما بگذاريم. خب از قبل هم من خودم هم مي‏دانستم تلفني هم صحبت كرده بوديم با برادرمان آقاي رازيني و من گفتم اتفاقا چند نفر دیگر هم كانديدا بودند، من به شورا گفتم و به خود آقاي رازيني هم عرض كردم بهترين كسي كه ممكن است واقعاً انقلاب را حفظ کند میان این هایی كه كانديدا هستند از ديد من برادرمان جناب آقاي رازيني هستند؛ چون كار كردند هم فرد بسيار متقي و خوبي هستند و دیگر همه برادران، شايد اكثر برادران مي‏شناسند چون اينجا هم بودند و با روحياتشان شماها آشنايي داريد كه من خودم بسيار اين مسئله را پسنديدم، چون باب ميل من هم بود يعني مي‏دانيد يک خرده هم راحت طلبند. منم خودم واقعا دوست ميداشتم كه هر چه زودتر اين بار سنگين كه واقعا سنگين است [از دوشم برداشته شود]. من يك دفعه خدمت حكام شرع عرض كردم كه ببينيد كار دادسرا واقعا وحشتناك است، اگر آدم يک خرده باريك بشود مي‏بيند كه چقدر دشوار است، آن چهار دسته‏اي كه مولا (ع) براي قضاوت معين مي‏كند آن چهارمي كه سالم سالم است تازه لب پرتگاه است، حالا ماها كه دیگر عذرمان خواسته است.
ما متهم را با يك گزارش با يك تحقيق جزئي ميرويم مي آوريم. زن، بچه، ناموس، مال، حيثيت و آبرو همه چيز این بابا در مخاطره است؛ بعد ما 5 ماه 6 ماه تحقيق مي‏كنيم يک خرده شسته رفته كه مي‏شود، تحويل دادگاه مي‏دهيم. به عقيده من كار دادسرا از نظر مسئوليت شرعي واقعاً سنگين‏تر از دادگاه است. چون تقريبا براي دادگاه شسته رفته شده‏اش ميرود لذا شما مي‏بينيد خيلي‏ها را می‏آورید شما قرار آزادي‏اش را مي‏نويسيد؛ پيداست كه خيلي مسئله ندارد. خُب اينها آن دنيا پاسخگويي دارد، كار سبكي نيست كه واقعا پنج قدم بخواهد پاسخ اينها را آن دنيا بدهد پدرش در مي‏آید! ببين شما يك ربع به شما بگويند آقا به عنوان مطلع تشريف بياوريد دادسراي انتظامي قضات، از دو ماه پيش اخم‏هایتان مي‏رود در همديگر! بله! اين دیگر حالا چي است که بايد برويم آنجا، سين جين و پاسخ. يعني به عنوان مطلع هم بخواهد! حالا شما حساب بكنيد روز قيامت آدم آنجا بایستد، چند هزار انسان و چند هزار خانواده شروع كنند عليه آدم آنجا سؤال جواب كردن!
 ZendanEvinDahe60 130903
به هر صورت چون مطابق ميلم هم بود كه الان هم واقعاً اينجوري است مطابق ميلم هم هست، پذيرفتيم كه اين چنين باشد. بعد در خلالش هم فرمودند كه خُب حالا اين مسئله تعويض است ولي مسئله اين است كه تو هم بايد يك شغلي بپذيري. دو تا شغل برایت ما در نظر گرفتيم يكي از اين مشاغل ارتقاء كه بايد هم ارتقاء باشد به دليل خدماتي كه شده و يكي دیگرش نه ارتقاء در آن نيست اما خُب يك شغل است كه اين هم خوب است كه انجام بشود. آن شغلي كه در ان ارتقاء است، تو معاونت بر حسن اجراي قانون يا احكام نمی دانم الان تعبير از من است اين را در دادستاني كل بپذيري. شغل دوم هم اين تعاون زندانيها سرپرست ندارد، سرپرستي اينجا را، تعاون زندانيها را سرپرستي‏اش را به عهده بگير. يك كدام از اين دو تا را انتخاب كن. حرف برادر عزيزمان جناب آقاي اردبيلي كه تمام شد، منم عرض كردم كه خُب آن قسمت اولش صد در صد مورد رضايت من است و خودم به آقاي رازيني گفتم بهترين آدم شمايي و خوب هم هست، حالا يك خرده فعاليتشان جور دیگر هم مطرح بود؛ اما قسمت دوم اش را من عرض كنم خدمتتان كه اگر قرار باشد من بشوم معاون دادستان كل براي نظارت بر حسن اجراي احكام يعني با توجه به همين خود و با همين رويه يعني همين جوري خُب اين طبيعي يک نقض غرض براي شما است. من اگر باشم از همان ابتدا چون من يك سري چيزها را قبول ندارم دیگر مگر نه از همان ابتدا با همه حكام شرع من درگير ميشوم و هم با دادستاني. بنابر اين، اين معنا ندارد، اصلا نقض غرض است براي شما.
مسئله دومي هم كه پيشنهاد مي‏كنيد خُب ما يك كارگاه كوچك اينجا تو اوين درست كرديم. 60 ميليون تومان سود داد كه اين كارگاه كوچك ما يك هزارم كارگاه تعاوني زنداني ها نيست براي اين كه يكي صد برابر اينجا در قزل حصار هست؛ واحد دو اش در همه زندانها هست. در اين زندان قصر مثلاً اين حالا صد برابر كه ميگویم معناش نيست واقعاً صد برابر است، براي اغراق ميگویم صد برابر اين در زندان قصر است. اينها من نمیدانم سود ميدهد يا ضرر. من اگر بروم خب چون می دانم اين طبيعي است كه از همان روز اول كساني كه تخلف بكنند يا بخواهند در آن سودجويي بكنند همه اينها را بايد تصفيه بكنم، بريزمشون دور! گفتند خُب بكن گفتم عجب واقعاً ميگوييد بكن! الان درگيري واسه همين چيز هاست كه چرا قوه قضایيه برخورد محكم و قاطع نمي‏كند.
اين از نظر اين كه حالا اگر بخواهم بپذيرم در عمل موفق نيستيم براي اينكه خُب نقض غرض است من با اين روحيه اگر بروم كه خُب طبيعي است جلوي اين چيزها را ميگيرم. همين طور كه در دادستاني جلوي خيلي چيزها را گرفتم آنجا هم ميگيرم؛ بعد با آن مشي خاصي كه تا الان وجود داشته عملاً نمي‏گذارند اما نكته قابل اهميت تر اين كه من مهره نظام جمهوري اسلامي مي‏توانم باشم اما مهره بي اراده كسي نميشوم، اينجوري نيست هر كسي به من بگوید اين كار را انجام بده بگویم چشم، آن كار بگویم چشم! اينجوري بگویم چشم! نه، من اينجوري نيستم. من خودم براي خودم مي‏توانم تصميم بگيرم و يك سري كارها را انجام بدهم. گفتند كه خُب استخاره كن! گفتم من مشورت‏هایم را كردم و تصميم هم گرفتم. گفتند نه! با خدا نميخواهي مشورت كني؟ من عرض كردم كه مشورت با خدا اين است كه از خدا طلب خير كردن و استخاره كردن و از خدا نظر خواستن، برای موقعي كه انسان در مشورت با اونهايي كه اهل فن‏اند به جايي نرسد، آنجا ميشود استخاره كرد. مضافاً كه من خودم برایم چيزي مبهم نيست. من اگر برام مبهم بود، مردّد بودم بكنم يا نكنم، الان مي‏رفتم استخاره ميكردم. براي من مثل روز روشن است و وظيفه‏ام را هم كاملا تشخيص دادم. بنابر اين دیگر من ابهامي برایم وجود نداره تا بروم استخاره بكنم، بنابراين استخاره اصلاً موضوعيت ندارد. 
بعد بعضي از برادران دیگر خب اعتراض داشتند و وقتي گفتم، چرا اينها را ميگویم مثلاً "نوشين نفيسي" را مطرح كردم. گفتم اگر قراره آزاد كنيد امثال نوشين نفيسي ها را؛ نوشين نفيسي جزء يكي از سه نفر مركزيت جناح انقلابي راه كارگر بود، پيكار، خُب اين را ببينيد شما، طرف را از اعدام بياورند آزاد بكنند! گفتم اگر اينجوري بشود، من گفتم به آنها، من وقتي آزادي [نوشین نفیسی] را ديدم، از خدا مرگم را خواستم و در پرونده ام هم نوشتم، نوشتم خدايا تو شاهدي وقتي كه اين تبعيض را من در جمهوري اسلامي ديدم از تو مرگم را خواستم و واقعا اينجوري است. همان لحظه احساس مي‏كردم اين زمين دهان باز ميكرد من مي‏رفتم توش و من اين تبعيض را در جمهوري اسلامي نميديدم. چون آدم از خيلي نظام ها اين توقع را دارد ولي از نظام جمهوري اسلامي اين توقع را ندارد. گفتم مگر قرار است نوشين نفيسي را آزاد کنید باباش خوشش بیاید؟! خُب چرا فرد زيرش [تحت مسئولیت] را اعدام كردي؟ پنج رديف زيرش چرا اعدام بشود؟! مركزيت آزاد بشود پنج نفر زيرش اعدام؟! اين ظلم است و به آنان گفتم اگر قرار است يك وقت خداي نكرده اين نظام جمهوري اسلامي لطمه بخورد از ناحيه اين ظلمهاست و اين تبعيض‏هاست. اينها ظلم است ولي ظلم قابل تحمل نيست براي امثال من. من مثلاً عليرضا تشيُد را باز مطرح كردم. گفتم عليرضا تشيد در زندان 150 تا را كمونيست كرده. برج چهار پرونده‏اش رفته، حكم اعدامش تأييد شده، شما تا حالا نمي‏گذاريد اعدام بشود دنبال كار او هستید. اين را هم از مرگ نجات‏اش بدهيد و اينها قابل تحمل نيست براي ما. من به آنها گفتم، گفتم در اين رابطه بچه‏هاي شعبه 6 يكجا همه استعفا دادند كه گفتم نمي‏پذيرم، از شما قبول نكردم. از من نمي‏توانيد اين را بپذيريد كه اين جوري تبعيض بشود در جمهوري اسلامي. اين بچه‏ها همان‏هايي هستند كه از خود شما اين مسائل مذهبي را ياد گرفتند، خلافش هست بگوييد. خلاف يك سري اينها را گفتم. بعد آقایان دو مرتبه، يكي از آقایان گفت ما به همين دليل با لاجوردي تا حالا من بحث نكردم چون می دانم از موضعش دست بر نمي‏دارد. گفتم بله من اين مواضع را دارم و محال است از اين مواضع دست بردارم. ناحق است بگوييد ناحق است و آقای اردبيلي فرمودند هنوز مسئله به اين روشني نیست، به او مي‏گويم استخاره بكن ميگوید نه قبول نمي‏كنم. گفتم اين روشن است براي من. دیگر يك چيزي براي من بديهي است مجال استخاره وجود ندارد و با اين عرض كردم كه خُب پس برادرمان آقاي رازيني را زودتر معرفي كنيد، بيایند من تحويلشان بدهم كه گفتند باشد معرفي مي‏كنيم. بعد در خلال اين يعني قبل از اينكه من بروم حكام شرع را خواسته بودند براي حكام شرع هم يك سري از اين قبيل مسائل را گفته بودند و بعد مجدداً بعد از اين جلسه هم مجدداً برادران حكام شرع را خواسته بودند كه يك مقدار بگويند مسائل را برایشان. باز به خدمت برادران حكام شرع من رسيدم يك سري مسائل را آنجا آن آقایان مطرح كرده بودند و خُب نظراتي هم برادران حكام شرعمان داشتند كه اگر صلاح دانستند خودشان خواهند گفت براي شما. به هر صورت مسئله تا به اينجا رسيد و بعدش هم دیگر خود آقاي رازيني و نديدم آقاي رازيني برایشان از حالا مسئله شده بود؛ مي‏فرمودند كه خُب امام به من فرمودند، من ميخواستم از مشهد بيام، به من گفتند آقا از مشهد نيا آنجا مهم است بمان. لاجوردي هم كه رفته پیش امام، امام گفتند دادستان باش حرف شورا را بپذير و حالا لاجوردي برود و منم از مشهد بيایم اين دوتا تضاد دارد با فرموده امام و تكليف شرعي‏مان بايد روشن بكنند؛ البته مي‏گویم اين چيزي نيست كه من از آقاي رازيني شنيده باشم. همينجوري اخباري شنيدم بعد حالا خودشان باشند سئوال بكنيم بهتر مي‏شود و گويا وقتي رفتند آنجا با حاج احمد آقا در ميان گذاشتند و بعد حالا چي گفتند دیگر بايد خودشان باشند چون نمی‏دانم موقعيت قضيه چه جوري بوده، آن را بعد خودشون مطرح بكنند.
به هر صورت مسئله حداقلش اين بوده كه خيلي در جريان نبودند و قرار شده كه برادرمان جناب آقاي رازيني تشريف بياورند و ما دادستاني را تحويلشان بدهيم. حالا اينها را من گفتم براي جلوگيري از شايعات كه زياد خلاف واقع به گوشتان نرسد اما من خواهشم از كليه برادرانمان اين است که شما ميدانيد اگر ماها در برابر ضد انقلاب كوتاه بياييم ضد انقلاب كوتاه نمي‏آید! همين اطلاعي‏هاي كه امروز شعبه 6 آورده بودند، نوشته را ديديد كه ما بالاخره تحميل كرديم بر اينها، ديديد كه وادار كرديم و اين تعويض‏ها به وجود بياید و از اين سري مزخرفات و اين خلاصه توان زياد ماست كه توانستيم بر جمهوري اسلامي اين جوري خودمان را تحميل بكنيم و كرديم كه البته كور خواندند اينها! پیش خودشان فكر ميكنند كه اين وري است و اميدواريم كه با آن تلاش پيگير شما و من اين را به برادرم عرض كردم که به جان همه شما سوگند كه خودتان، بعضيهای‏تان ميدانيد چقدر من به شما علاقه دارم؛ به جان همه شما سوگند مي‏خورم كه بهترين وظيفه براي شما يعني مهمترين و اهم واجبات برای شما این است که همچنان مستحكم، استوار، با هر چه در توان داريد، واقعاً اين خطتان و راهتان را ادامه بدهید و با ضد انقلاب برخورد كنيد. مأيوس هم نشويد چون ما از خدا همين را ميخواهيم كه برادرهايي كه در برابر اينها تا حالا قاطعانه ايستادند، آنها يک خرده مأيوس بشوند و كوچكترين يأسي به خودتان راه ندهيد و همچنان كارتان را قاطعانه دنبال بكنيد و بگذاريد كه مشت محكمي به دهن اين ابله‏ها و اين خبيثها و اين ضد انقلاب كوبيده بشود و احساس نكنند پیش خودشان كه توانستند يك غلطي را انجام بدهند. با تشكر از همه شما كه به حرفهایم گوش كرديد اميدوارم كه خدا به شما توفيق بيش از پيش بدهد و در راهي كه ميروید قاطعانه‏تر و پرتلاش‏تر انشاءالله حركت بكنيد. من اين را فقط براي نقل اين داستان بود كه خدمتتان عرض كردم. انشاءالله در جلسه توديع آن وقت يك مقداري بيشتر صحبت خواهيم كرد. با تشكر از همه برادران.
من يك نكته را اضافه بكنم چون جلسه جمع‏تره بعضي از برادران حكام شرعمان به آقایان گفتند كه خُب اشكال حرف را بگوید قضايا چیست، اگر در مسئله عفو كه شما عفو مي‏كنيد و لاجوردي هم آزاد ميكند، نگه نميدارد؛ البته با همان شرايط كه مي‏بينيد من مرتب كنارش مي‏نويسم با نظرخواهي اين دادستاني نبوده كه مسئوليت‏ها مستقيم و غيرمستقيم همه‏اش به عهده خود آقایان باشد. مي‏دانيد كه امروز ساعت 10 صبح بود شاگرد یک خشكبار فروش حزب‏اللهي بدبخت را ترور كردند. اي كاش اين مسؤول جمهوري اسلامي، كه آنها هم خونشان، بيچاره‏ها، ارزشمند است؛ آنها هستند كه اصلا انقلاب را نگه مي‏دارند. من اين را به شما بگویم، به پيغمبر(ص)، وقتي يك حزب‏اللهي را مي‏زنند من جگرم آنقدر آتش مي‏گيرد كه دل مرگم، حالا درونم اينجوري است، يعني اگر يک نفر از حزب الهي‏ها را بزنند، مثلاً اگر فرض كنيم خود من را، من را ترور بكنند، زنده بمانم. به عنوان يك مسئول كه بيشتر را مثال نزنم به خدا آن قدر كه براي اين حزب‏الهي دارم ميسوزم براي اين مسئول دلم نمي‏سوزد. چون اينها واقعا مظلومند، واقعاً مظلومند. خب من حالا ميروم،[...] خيلي هم به خدا وقتي اينها دنبال من می‏آیند، به پيغمبر(ص) خجالت مي‏كشم. هنوز براي من بعد از سه چهار سال به پيغمبر(ص) عادي نشده و همين كه اينا دنبال من مي‏آیند و خيال مي‏كني اين نيشِ نمی‏دانم چي را تو قلبم فرو ميكنند. آخر اين كار شد که دو تا مثلاً چهار پنج تا آدم را ما معطل خودمان بكنيم از همه كار بيندازيم‏شان. خب دیگر اگر من را ترور بكند من مسئول نيستم.
EvinDahe60 ZendanMardan 130903خب ما هم يك مسئوليت براي جمهوري اسلامي داريم؛ مي‏جنگيم، ما را بزنند اشكالي ندارد. اما آن بدبخت حزب‏اللهي بي پناه كه آدم دیگر جرأت نمي‏كند برای نماز بیرون بياید. الان آقاي پيشوا صبح نقل مي‏كرد مي‏گفت يك برادر روحاني كنار خيابان ايستاده بود، یک موتور آمده زده زير عمامه‏اش انداخته توي جوي آب و لجني كرده. مردم آنجا ایستاده و بِر و بِر نگاه كردند. اينم قسم خورده كه دیگر [لباس روحانیت] نمي‏پوشم. خب ببينيد اينها بي پناهند. زمان شاه جرأت نمي‏كردند چنين غلطي را بكنند و چون زمان شاه شنيده بوديد. خدا توفيق بدهد برادرهايي كه هنوز هستند از جريان محمد كچوئي آنهاييشان كه سالمندند؛ خب محمد كچوئي يك دانه از اين روحانيون درباري را اين جرأت كرده بود رفته بود زده بود مثلا ماشين‏اش را يك خرده چنين و چنان كرده و خودش را زده بود. فقط همين يك جريان در زمان شاه پیش می اید كه آن هم چی کسی ميزند يك آخوند درباري را و مردم زمان شاه جرأت نمي‏كردند به روحانيون اين جوري توهين بكنند. يا پسر من پريروز می‏گفت ايستاده بودم كنار خيابون يارو ميگفت ميدان ژاله. خانه ما را كه مي‏دانيد خب همان ميدان شهداست. پسر من ميگه بهش گفتم ژاله يا شهدا؟ ميگفت فحش خواهر و مادر و ناموس و هر چي از دهانش درآمد بلند بلند جلو مردم گفت كه بروید نمی‏دانم فلان فلان شده‏ها ببينيد اين جوري شده! آن حزب‏الله اين جوري مظلومه بقول يک برادري بهم ميگفت وقتي ميروم كلاهم را ميكشم تا روي ابروهایم كه من را نشناسند. اين حزب‏الله دیگر از دلش رفته. خب اينها ترور مي‏شوند، بي پناه بي پناه! آن ضد انقلاب هم اين جوري حمايت مي شود به دانشگاه برود، سر كارش هم برگردد.
اختلافات ما لابد خب ميدانيد اختلاف ما هم اش همين است. ما ميگویيم آقا! گروهك‏ها دانشگاه نبايد بروند! اين حزب الله كه نمرده حزب الله برود دانشگاه. گروهكها در دوائر دولتي ما نبايد بروند، حزب الله برود. آقایان ميگویند چرا اينجوري فكر ميكني و بعد هم وقتي بهشان گفته بودم كه خب شما هم هر چي ميگویید كه داره عمل مي شود، چيزي كاستي وجود ندارد، اين جور نيست كه مخالفت عملي بشود؛ گفتند نه با فكر آدم مخالف هم نمي‏تواند باشد. گفتم تو عمل چي؟ شما ميگویيد آزاد كن آزاد ميكنيم. ميگویيد زندان برود ميرود، در عمل كه طوري نشده كه گفتند نه چون فكرش مخالف فكر ماست اين نميتواند بماند. دیگر منم گفتم به خدا اگر اين برادري كه اين حرف را ميزند اگر همه جا اينجوري عمل بكنند، بگويند كه آره چون فكرش مخالف فكر ماست در دواير دولتي نباشد به خدا دستش را ميبوسم پاهایش را ميبوسم. هر چي به من بگویند ميكنم. من ميگویم چون مخالف اينهاست آخر آن پشتش منافق است. شما ببينيد خيلي خب كمونيستها نروند در دوائر دولتي، دانشگاه هم نروند چون نه فكرش با شما موافق است نه عملش با شما موافق است. حالا من كه عملم حداقل موافق بوده، منافق ها دانشگاه نروند، در دوائر دولتي هم نروند به من ميگوید چون فكرش مخالف است نكنيم. همين را حل كنيم دعواها حله. دعواي ما چيست؟ دعواي ما اين است که ما ميگويم آقا ما نميتوانيم تا زماني كه من دادستان هستم موافقت بكنم اين آقاي سگ منافق، سگ كمونيست برود دانشگاه! نمي‏توانم موافقت كنم برود در يكي از دوائر دولتي. من اعتقادم اين است هنوز هم كه هنوزه، همين الان هم، همين امروزهام كه بياورند، همين آخرين لحظات، بزنيدش بزنيد كه از نظر ما تلافي است خب همه تان ميدانيد دیگر اينجوري روالمان اينها را مي‏بينيم. 
حرف آقایان هم اين است كه نه چون فكرش موافق نيست بايد برود كه ما ناموافق قابل تحمل نيست...
ببينيد برادران! اجازه بفرمائيد خدمتتان عرض كنم. ببينيد برادران، واقعيت قضيه اين است كه خب من يك نوع طرز تفكري داشتم خاص خودم و شايد از اين طرز تفكر خيلي از برادرهایم رنج بردند كه می دانم هم رنج ميبرند. من معمولاً يك آدمي هستم مثل اين چوب‏هاي خشك ميمانم، نمی‏دانم يک جوري، اين جوري‏ام دیگر! تحت تأثير قرار نمي‏گيرم. شايد يك سري آن حالات طبيعي آدمهاي معمولي را من از دست داده باشم. من اگر مثلاً فلاني زنگ ميزد براي توصيه راجع به يك پرونده، خب شما واكنشهاي من را خوب مي‏ديديد كه چه جوري واكنش دارم، پرخاش مي‏كردم. الان يك كسي زنگ زد، پدر خانمم زنگ زد كه فلاني باباش مريض است، من آن چنان از كوره در رفتم كه نزديك بود با اينكه خوب مي‏دانيد پدر خانم انسان جاي پدر آدم است دیگر و من هم به او بسيار علاقه‏مندم اما همين قدر كه زنگ زد گفت فلاني باباش مريضه يك فكري..، اصلاً نگذاشتم دیگر دنبال حرفش را بگيرد. آنچنان پرخاش كردم كه بيچاره ترسيد گوشي را گذاشت زمين؛ يعني حال من اينجوري است و اين ها هم به طور طبيعي اين جور نيست كه نخواهند با ضد انقلاب مبارزه بشود. می‏آیند يك مقداري آن جور كه سياست ما هست عمل بشود و منم خب چون گفته بودم كه آن سياستي كه شما ميگویید من قبول ندارم، به اين دليل درگير بوديم والا برادرانمان سخت علاقه مندند به اين مسئله كه مبارزه بكنند با گروهكها، منتهي با شيوهاي كه خودشان ميگویند و شماها هم بايد واقعاً بالاخره تجربياتي داريد، شما سرمايه‏هاي انقلابيد.
پولهاي گزاف پول كه ميگویم اسم پول اصلا بيخود آوردم، شهداي فراواني ما داديم كه شما اين تجربيات را بدست آوريد. شما فقط شهداي بچه‏هاي دادستاني را همين و همين و اگر شما ببينيد اين مقدار خرج شما شده، شما شهيد طباطبايي را ياد بياريد! شهيد كاردان را به ياد بياريد! بچه‏هاي [گروه] ضرب، اين چند بچه  ضربت كه اين چنين شدند اينها را ياد بياريد! اين بها را شما پرداختيد، اين تجربه را آموختيد و شما نميتوانيد اين تجربه‏ها را برداريد ببريد. شماها بايد براي انقلابتان اين تجربياتي كه داريد بكار بگيريد و عليه ضد انقلاب بزنيد كمرشان را بشكنيد. منتها حالا آنها من را نمي‏پسندند، اينجور نيست كه شما را نپسندند. قطعاً به شماها نيازمندند و بايد شماها كارتان را انجام بدهید.
ببينيد برادران من چند تا نكته را اينجا يادداشت كردم كه به سمع برادران برسانم. برادران به من در ماشين مي‏گفتند لاجوردي بماند هم كاري نميتواند بكند. من به شما بگویم شما هم مي‏دانيد كه من آدمي نيستم كه اينجا كوتاه بيام، فقط يك جا كوتاه مي آیم كه اين را من بارها گفتم و به جان همه شما سوگند اينجوري است، امام اگر به من بگویند برو تو آتش، من دلم ميخواهد يك دفعه امام اين را امتحان كنند، اگر آتشي روشن بكنند اين وسط، به من بگویند برو در آتش، من بدون پروا ميروم در آتش. قبول هم ندارم آن آتش به قول شما ممكن است، [آتش] ابراهيم باشد. من در واقع اينجوري هستم. اگر امام اين را به من بگویند، من ميروم در آتش. اما اگر شما ميبينيد اينجا آن را ميگيرند این را ميگيرند، من هيچي نميگویم، علت دارد؛ براي اينكه امام به من گفتند كه باش! دادستاني باش! حرف شورا را هم گوش كن! اينجوري نيست كه من نتوانم خوب هم ميتوانم. همين! اينجوري ميگویم علتش اين است. واقعاً و براي من آنهایی كه يعني همه‏شان همه اين چيزها سهل است.
واقعاً اصلاً مسئله‏اي نيست. آره اينجوري شده. به امام گفتم من خودم كه آنجا به حاج احمد آقا گفتم چون به امام هم عرض ميكردم كه بابا شما به من بگویید برو چون غير از اين نیست. ببينيد من به اينها گفته بودم كه من استعفا بده نيستم آن ها فكر می کردند من ميروم استعفا ميدهم. شما هر كاري بكنيد من شماها را وادار ميكنم به اينكه من را كنار بگذاريد. من استعفا نميدهم، براي اينكه گفتم به آنها در خيلي از مسائل من يقين دارم. حالا يك چيزايي نگفتيم. گفتم بگویم كه در خيلي از چيزها من نميتوانم مثلا گفتند بيا معاون فلان بشو، معاون اداري مالي آقاي صانعي. گفتم به خدا من الان اگر بخواهم صد تومني را ببينم صد تومني يا نه بايد بخوانم اگر نخوانم نميفهمم صد تومنيه! حالا شايد شما هم باور نكنيد براي اينكه من از تقريباً 20 سال پيش به اين اين طرف دیگر با پول سر و كار ندارم، همه خرجها را داداش بدبخت داده! واقعاً الان اينجوريه اسكناس 500 تومني را تا نخوانم نميفهمم 500 تومني است. پريروز نمی دانم دفتر حاج احمد آقا بود، كجا بود، از اين سكه‏ها گذاشته بودند بيرون. گفتم اينا چي است؟ گفتند 5 تومني است! من حالا نمی دانم الان كي اين 5 توماني ها ضرب شده! نمی‏دانم واقعاً ولي در مسائل عملياش در عنصر تئوريك‏اش هم من از حسابداري واقعاً سردر نمي‏آورم. آخر حالا آنها در جلسه توديع يک خردهاي بيشتر حرف ها را آنجا ميزنم. اين اينجوري است. چون امام فرمودند من به روي چشمم قبول كردم و هي چيز نميگویم.
 شما را بخدا ببينيد ميگویند خلاف قانون بوده، نمی دانم چنين و چنان. اول يك دانه خلاف قانون ما را بگویید. گفت اين زنداني ها حكمشون تمام شده آزاد نكردي. گفتم برادر ما رفتيم خدمت امام در حضور همه حكام شرع ودادستان كل آقاي موسوي تبريزي. خود امام گفتند كه توبه نكرده آزادش نكن، دادستان كل هم بخشنامه كرد. خب يك دفعه ميخواستي بخشنامه اش را باطل كني. كدام كاري خلاف قانون بوده؟ شماها دو سالم هست بعد از اين خلاف قانون نكرديم ولي من خلاف قانون و ميگویم آقاي اشراقي اين خلاف قانون هست يا نه؟ كار زير نظر داديار، زير نظر دادستان كار نكند، مستقل كار كند ميشود الان ؟ اين برادرمان كه از رئيس كل كشور آقاي ربيعي الان يك مشت پرونده برداشته آورده از شوراي قضايي ميخواسته بیاورد داخل گفتم اين پرونده‏ها [...] توليت ميخواهم بدهم دفتر زندان به آنها رسيدگي كنند. اِهه! گفتيم آقا نميشود. اينجا هنوز دادستان دارد! پرونده آورده، پرونده زنداني بايد بره دست دادستان، بدهد به شعبه و رسيدگي كند و هر چيز هم شوراي قضایی گفته در آنجا دستور نوشته آنها را اقدام كند. نه نميشود! پرونده را از دادستاني نميدهيم. پرونده را ميخواهيم دست زندان، دقت كنيد شما را به خدا، بعد پرونده را برداشت رفت برد گفت پرونده به شما نميدهم! خب اين خلاف قانون است يا نه؟ اگر تو خلاف قانون است، بايد بروي؛ كي بايد برود؟ يا همين 520 عفوييها كه 280 تایش آزادي است، باقي هم تقليل [مجازات] است. بعد در قانون اين است که داديار زندان ،مسئولين زندان، دادسرا، حكام شرع، نظرشان را بگويند، تقاضا بكنند از ديوان عالي كشور، ديوان عالي كشور برود خدمت امام اگر موافقت كردند عفو بشود؛ مگر قانوني نيست؟ ابلاغ هم كردند، چيزي را كه خودشان ابلاغ كردند، حالا اين 520 تا را آقاي [مجید] انصاری نوشته اين 520 تا عفو شوند. آنها هم گفتند باشد. می گویی آقا چرا اينجوري؟ ميگویند ما مي رويم پيش شوراي عالي قضايي. آخر هيات عفو را امام منصوب كردند، خب حالا قانوني است اما انصاري كه نميتواند. ميگویند آقا راه قانونی اش اين بود اگر ديوان عالي كشور هم بخواهد يكي را مشمول عفو قرار بدهد، راه قانوني اش اين است. اتفاقا يكي از كانديداها [دادستانی] ايشان است.
به هر صورت ببينيد خلاف قانون هم است، اگر از ناحيه ما نيست [...]. يك نكته ديگر هم من بگویم كه جواب برادرمان آقاي حداد بشود. البته تا آنجا كه من از روحيه برادران خبر دارم واقعاً انگيزه برادران اين نيست، يعني من 99 درصد انگيزه ها را می دانم اما در عين حال چون يك مثلي هست معروف كه ميگویند كه خربزه ميخورد پای لرزش هم مينشیند، چون برادران واقعاً تخلف مطلقا نداشتند و هر چه بوده زير نظر حكام شرع بوده و با نظارت من، بنابر اين مسئول مستقيم اگر خدايي نكرده يه وقت سئوالي از شما خواستند بكنند مسئول مستقيم همه اين جريانات من بودم. احدالناسي از برادران اينجا، كوچكترين مسئوليتي اين جوري مربوط به اين معنا ندارد. همه اش زير نظر من بوده و هر سئوالي، كوچكترين سئوالي از شما كردند ميگوييد به دستور لاجوردي بوده و او ناظر بوده، دادستان بوده، ميگفته بكنيد ما هم كرديم. به غير از اين اصلا شما چيزي هم نداريد.
بنابراين از اين نظر هم واقعاً مسئله در عين اين كه اصلا مسئله‏اي نيست، واقعاً من می‏دانم انگيزه بچه‏ها را مي‏شناسم. همه‏شان با يك انگيزه دیگري آمده‏اند اينجا كار كردند. شما حالا اگر انشاءالله مقدار بيشتري باشيد ميبينيد كه بچه‏ها انگيزه‏شان واقعاً انگيزه صد در صد بوده است. حالا بهر صورت اگر يه وقت خدايي نكرده يك گوشه اي از اين چيزها پيدا شد مسئول مستقيمش منم و گناهها به گردن من.

هیچ نظری موجود نیست: