نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۱ شهریور ۱۴, سه‌شنبه

محمود خادمی: شکنجه ؛ موضوع و مقوله ای تاریخی

محمود خادمی: شکنجه ؛ موضوع و مقوله ای تاریخی



این مقاله مربوط بدیده ها ؛ شنیده ها و تجربیات شخصی من در باره شکنجه های جسمی و روحی در جریان بازجوئی ها در زمان  اسارت در زندانها و شکنجه گاههای نظامِ سلطنتیِ گذشته میباشد ــ البته با اذعان و یقین به اینکه در این نوشته ؛ فقط بخش جزئی و بسیار ناچیزی از آزار و شکنجه وارده بر جوانان انقلابی و آزادیخواهان کشورمان در زندانها و شکنجه گاههای رژیم سلطنتی مورد اشاره قرار گرفته است ــ که بعد از اظهار بی اطلاعی و انکار شکنجه در زندانهای شاه توسط " مقام امنیتی " معروف ؛ یعنی آقای پرویز ثابتی ــ رئیس اداره ی سوم ساواک شاه ـ در جریان مصاحبه قانعی فرد با وی ــ که از تلویزیون امریکا پخش شد ــ و  بدنبال درخواست آقای پرویز قلیچ خانی سر دبیر محترم نشریه " آرش " از من ؛ برای نوشتن " شکنجه در زندانهای شاه " در تاریخ 05.03.2012 برای این مجله نوشته شده است .
این مقاله با عنوان " شکنجه ؛ موضوع و مقوله ای تاریخی " در مجله " آرش " شماره 108 در ژوئیه 2012 چاپ گردیده است . و اکنون با تصحیحاتی جزئی در متن و نگارش و اضافه کردن پاراگراف ها به آن در اختیار بعضی سایت های اینترنتی قرار می گیرد .
موضوع شکنجه و زندانی سیاسی مسئله و موضوع تازه ای نیست که دیروز یا امروز و یا تنها در زندانهای شاه و یا جمهوری اسلامی رایج بوده باشد . موضوع زندانی سیاسی ؛ شکنجه و اعدام موضوع و مقوله ای تاریخی است که در همه جوامع طبقاتی ؛ به شیوه های گوناگون و با درجاتی متفاوت رواج داشته است . هدف از شکنجه هم در همه دوره ها یکسان بوده و ایجاد رعب و وحشت برای باز داشتن مردم از اعتراض و ابراز مخالفت با رژیم حاکم  و همچنین جلوگیری از پیوستن مردم به مبارزه علیه قدرت های حاکم بوده است .
شدت و ضعف و ابعاد شکنجه در زندانها و شکنجه گاههای رژیم سلطنتی در گذشته و اکنون در رژیم جمهوری اسلامی ــ کما اینکه ترویج خشونت و سرکوب اعتراضات در جامعه ــ هم ؛ همیشه به مقاومت و پایداری زندانیان و ابعاد اعتراضات اجتماعی و اوضاع سیاسی کشور بستگی داشته است . جمهوری اسلامی در زمینه سرکوب و شکنجه هم چون دیگر فجایع و تباهی هائی که  بر مردم و کشور ایران وارد کرده است ؛ رکورد دار است .
نظام جمهوری اسلامی که با مصادره انحصاری انقلاب ــ انقلابی که حاصل درد و رنج انقلابیون و آزادیخواهان میهن بود ــ  بر کشور حاکم شده بود ؛ بعد از پیروزی انقلاب دو راه بیشتر در مقابل خود نمی دید . یا همراهی با مردم و انقلابیون ــ صاحبان اصلی کشور و انقلاب ــ و پاسخ به خواستها و مطالبات آزادیخواهانه و  دموکراتیک آنان و گسترش آزادیها و اجرای عدالت در جامعه و یا سرکوب قهر آمیز ؛ شکنجه و اعدام آنها در جامعه و در زندان ها . آخوند های فاسد و جانیِ حاکم بر کشور به دلیل ماهیت عقب مانده و قرون وسطائی خود و ناتوانی از حل تضادهای اجتماعی  و پاسخگوئی به مطالبات مردم و نسل جوان جامعه ــ بعد از پیروزی انقلاب ــ راه دوم را بر گزیدند .
ابعاد شقاوت و بی رحمی در زندانها و بازداشتگاه های این رژیم و شکنجه روحی و جسمی مستمر حتی بر مردم عادی در سطح جامعه در این 33 سال به حدی وسیع و گسترده است که گفتن و نوشتن در باره شکنجه ها و وقایعی که در زندانهای شاه بر زندانیان سیاسی گذشته است را به امر مشکلی تبدیل کرده است ــ بطوریکه که انسان برای بیان آن وقایع اسفبار به سختی می تواند زبان بگشاید ــ . اما مشکل دیگر برای بیان کردن و نوشتن وقایعی که در زندانها و شکنجه گاههای دوران سلطنتِ شاه بر زندانیان سیاسی گذشته است ؛ گذشت زمانیِ طولانی از آن وقایع است . این امر  باعث شده است ؛ بسیاری از وقایع تلخ و رنجبار آن دوران و یا جزئیات هر یک از آن وقایع فراموش شود . با اینحال سعی و تلاش می کنم تا آنچه که از وقایع آن دوران  ؛ بیادم مانده است را بنویسم .

1 ــ دستگیری اول : اولین تجربهِ زندان  به سال 1349 بر می گردد ؛ زمانی که محصّل دبیرستان و بسیار جوان بودم و سرشار از شوق و آرزوی ادامه تحصیلات در دانشگاهها و ... و اخذ مدارک بالای تحصیلی بودم . هنوز هیچ آشنائی با مسائل سیاسی نداشته و در واقع تمایل درونی چندانی هم به مسائل سیاسی نداشتم . بعبارتی من اول " زندانی سیاسی " بودن را تجربه کردم و بعد به مبارزه سیاسی روی آوردم . بدون تردید این تجربه کوتاه که در زیر به آن اشاره می کنم در انتخاب مسیر پر فراز و نشیبی که هنوز ادامه دارد ؛ بسیار مؤثر بوده است . ماجرا از این قرار بود .
در آن سالها ؛ در دبیرستان های اندیمشک رشته ریاضی وجود نداشت من بناچار در دبیرستان " قطب " دز فول ثبت نام کرده و درس می خواندم . سال 1349 من سال آخر تحصیلی را در این دبیرستان سپری می کردم . تعدادی از دبیر های ما در این دبیرستان ؛ کسانی بودند که به دلیل فعالیت های سیاسی علیه رژیم شاه ؛ از تهران و مشهد به این شهر بد آب و هوا تبعید شده بودند .
در میان معلمان تبعیدی ؛ " حسین تاجمیر ریاحی " ــ که بعدا" مشخص شد عضو گروه " فلسطین " بوده است  ــ به لحاظ سیاسی فعال تر بوده  و با دانش آموزان بیشتری ارتباط بر قرار کرده بود . . وی دبیر ادبیات و زبان انگلیسی ما بود و بیشتر ساعت کلاس را به زبانی ساده در مورد فقر و نابرابری و کمبود های دیگر در کشور صحبت می کرد.
اعضای گروه فلسطین و از جمله " حسین ریاحی " ؛ در اواخر سال 48 ؛ تصمیم به خروج از کشور ــ با هدف آموزش های نظامی در یکی از کشورهای منطقه ــ از مرز شلمچه عراق را داشتند . هنگام عبور از مرز ــ به دلیل لو رفته بودن عملیات عبور از مرز ــ اکثر افراد این گروه دستگیر می شوند ؛ حسین تاجمیر ریاحی1 علیرغم دستگیری اکثر افراد ؛ موفق می شود از مرز عبور کند . مدتی بعد از رفتن وی به عراق ؛ تعداد زیادی از دانش آموزان دبیرستان ــ از جمله من ــ که ارتباط بیشتری با حسین ریاحی داشته بودند ؛ دستگیر میشوند .
بعد از دستگیری ؛ 6 روز در ساواک شهر دزفول و ساختمان معروف یونسکو2 ــ که در جمهوری اسلامی به زندان یونسکو معروف است ــ در سلول انفرادی زندانی بودم . در این چند روز با مشت و لگد و سیلی همراه با فحش های رکیک و توهین پذیرائی شدم . این اعمال ؛ عمدتا" توسط فردی صورت می گرفت که سالها بعد فهمیدم ؛ نام وی " رباطی " ــ که احتمالا" بعد از انقلاب اعدام شد ــ بوده است . در موقع دستگیری ؛ من هیچ جرم مشخصی نداشتم و در واقع جزء مطالعه چند کتاب که برای کودکان نوشته شده بود و ریاحی به من داده بود ؛ هیچ کار دیگری بعنوان فعالیت سیاسی انجام نداده بودم و فقط به خاطر ارتباط بیشتری با حسین ریاحی دستگیر شده بودم . هدف ساواک از دستگیری من ؛ بیشتر هم زهرِ چشم گرفتن و ترساندن و پیشگیری از ادامه راه بود .

2 ــ دستگیری دوم :  بعد از آزادی از ساواک بدون مشکلی به تحصیل ادامه دادم . بعد از اخذ دیپلم ؛ در رشته فیزیکِ دانشگاه جندی شاپور قبول شدم . در سال دوم دانشجوئی و در بهمن ماه سال 1351 به جرم فعالیت های دانشجوئی یعنی شرکت در تظاهرات و پخش اعلامیه دستگیر و مدت 9 ماه ــ که بیشتر آن ــ در زندان قدیم اهواز3 ــ که قبلا" ساختمان طویله شیخ خزعل بود و از هیچیک از استاندارد های برسمیت شناخته شده بین المللی یک زندان برخوردار نبود ــ و بعد زندان جدید ــ معروف به زندان کارون ــ  ؛ زندانی بودم . یک ماه اول این مدت را در ساواک اهواز ( واقع در منطقه امانیه ) در سلول انفرادی تحت بازجوئی و شکنجه گذراندم .
بعد از دستگیری در محوطه دانشگاه ــ توسط گارد دانشگاه ــ مرا به ساختمان مخصوصِ گارد دانشگاه منتقل نمودند . بعد از 2 ساعت انتظار در این ساختمان ؛ مأموران ساواک به آنجا آمده و بعد از بازرسی اولیه بدنی و مقداری توهین ؛ سیلی و لگد ــ در حالیکه سرم را داخل کیسه نایلون سیاهی فرو کرده بودند ــ مرا سوار ماشین نموده و به ساختمان ساواک انتقال دادند . بعد از چند ساعت توقف در ساواک ؛ به قصد بازرسی خانه ام سوار ماشین شده با اسکورت توسط یک ماشین دیگر ؛ به خانه ام در منطقه لشگر آبادِ اهواز رفتیم . بعد از تفتیش و بازرسی تمام وسایل خانه و بر داشتن تعدادی کتاب و دفتر به ساواک بر گشتیم . چند ساعت بعد از برگشت ؛ بازجوئی از من شروع شد .
قبل از شروع اولین بازجوئی در حالیکه سرم در کیسه برزنتی سیاهی فرو شده بود ــ و جائی را نمی دیدم ــ  بازجو دستم را گرفته و بعد از مقداری چرخش در مسیر های مختلف ؛ مرا باتاقی در زیر زمین ساختمان بردند ــ هنگام بردن چون جائی را نمیدیدم چند بار سر و صورت من به دیوار و دیگر موانع مسیر برخورد کرده ؛  زخمی و خونی شدم  ــ در این اتاق که همزمان شکنجه و بازجوئی صورت می گرفت و تخت مخصوص شکنجه با کابل هم در آن قرار داشت ــ و در یکماهی که در ساواک اهواز بودم به دفعات ؛ به آن رفت و آمد داشتم ــ مرا روی تخت خوابانده و مچ دست ها و ساق های پاهای من در حلقه هائی از طناب  وارد شده و با طناب هائی به آن تخت محکم بسته شد و در حالیکه بازجو با داد فریادهای بلند ؛ فحش های رکیک و متلک های زشت و زننده را نثارم میکرد ؛ زدن ضربات کابل به کف پاهای من را شروع کرد. با اولین ضربه کابل ؛ ارتعاشی سوزنده در تمام وجودم ام جاری شد . و با ضربه های بعدی انگار پاهایم را در آتش  مذاب فرو کرده اند دردی کشنده سراسر وجودم را فرا گرفت . در حالیکه ضربات کابل یکی پس از دیگری به کف پاهای من زده می شد ؛ بازجو گفت هر وقت خواستی حرف بزنی یکی از انگشتان ات را تکان بده تا شکنجه را قطع کنم .
بعد از تعدادی ضربات کابل4  ؛ پاهای سِر و باد کرده مرا باز کردند و مرا از تخت پائین آوردند و در حالیکه با شلاق به کمرم می زدند از من می خواستند که راه بروم5. بعد از آن به من قلم و کاغذ داده ؛ و از من می خواستند تا دوستان خود و کسانی که در اعتراضات و دیگر فعالیت های سیاسی شرکت داشته اند را معرفی کنم . در یک ماهی که دوران بازجوئی من در ساواک اهواز طول کشید به جزء روزهای تعطیل و چند روز خاص دیگر همه روزه ؛ معمولا" توسط فردی به نام یعقوب ( یعقوب آذر دشتی ) که قد بلند و هیکل نسبتا" درشتی داشت بازجوئی و شکنجه می شدم . البته در مواقعی که یعقوب نبود و یا به مأموریت می رفت ؛ بازجوئی و شکنجه من توسط فردی به نام " معبر " ــ روح الله معبر ــ که همه کاره ساواک اهواز بود و احتمالا" بعد از انقلاب بهمن 57 اعدام شد ــ صورت می گرفت
شکنجه های رایج در ساواک اهواز که من و بیشتر افراد در آنجا متحمل می شدیم عبارت بودند از :
ــ شکنجه با انواع کابل که عمدتا" به کف پاها زده می شد و بعد از پایان ضربات کابل و پائین آمدن از تخت ؛ با کابل به قسمت های مختلف بدن می زدند و فرد را  وادار می کردند که با پاهای پر درد و ورم کرده راه برود .
ــ دست بند قپانی ؛ دستها به صورت صلیب یا بعلاوه از پشت بدن بهم دست بند زده می شدند . این امر علاوه بر اینکه باعث دردهای طاقت فرسا در کتف و آرنج های دست میشد بعضا" باعث زخم شدن مچ دستها و یا در رفتن کتف می گردید . گاهی در حالیکه دست بند قپانی شده بودم ؛ با دست بند دیگری به شوفاژ سلول بسته می شدم .
ــ یکدست را با دست بند به دستگیره درب و یا شوفاژ سلول می بستند . بطوریکه امکان نشستن و دراز شدن برای فرد و جود نداشت . فرد در این حالت می بایست ساعت ها سرپا بماند و بی خوابی را تحمل کند زیرا در صورتی که فرد به  خواب می رفت ؛ بدن او به پائین سقوط کرده و فشار وارده باعث می شد که مچ دست شکسته ؛ زخم و  آسیب ببیند .
ــ تبدیل متهم به کیسه بوکس ؛ در این حالت چند بازجو به سردمداری یعقوب ــ که دست های خشن و بسیار سنگینی داشت ــ بصورت دایره در اطراف زندانی حلقه میزدند و وی را با ضربات مشت و لگد بطرف همدیگر پرتاب می کردند .
ــ تحقیر و مسخره کردن فرد زندانی و فحش دادن و بکارگیری الفاظ رکیک در تمام مراحل بازجوئی ؛ بسیار رایج و متداول بود .

3 ــ دستگیری سوم : بعد از آزادی از زندان در سال 1352 من به گروهی وابسته به سازمان مجاهدین خلق به نام " مهاجرین خلق " ملحق شده و با آنها به فعالیت خود ادامه دادم . در اسفند 1353 بعضی از افراد این گروه دستگیر شدند ؛ این دستگیری ها تا عید 54 ادامه پیدا کرد و من نیز بعد از 2 بار فرار از تور مأموران گارد دانشگاه ؛ نهایتا" در اواخر فروردین 1354 توسط ساواک اهواز در محوطه دانشگاه دستگیر شدم . بعد از دستگیری بیش از 3 سال ــ تا آبان 1357 ــ در سلول های کمیته مشترک ضد خرابکاری و بعد در زندان اوین تهران و زندان کارون اهواز زندانی بودم .
بعد از دستگیری و چند روز بازجوئی و شکنجه در ساواک اهواز ؛ تیمی از بازجویان " کمیته مشترک ضد خرابکاری " از تهران به سر پرستی یکی از سر بازجویان معروف کمیته بنام " رسولی " ( ناصر نوذری ) که به ساواک اهواز آمده بودند ــ بعد از 3 روز بازجوئی و شکنجه در ساواک اهواز ــ به تهران ( ساختمان کمیته مشترک) انتقال داده شدم  .
سالهای 1353 و 1354در زمان شاه همانند سالهای 60 و 61 در استبداد دینی سال بیشترین شقاوت ؛ درنده خوئی ؛ دستگیری ؛ شکنجه و اعدام نیروهای سیاسی مبارز در زندانها و شکنجه گاههای رژیم شاه بود . من مدت 13 ماه از زندان خود را ــ که بیش از 6 ماه آن در سلولهای انفرادی گذشت ــ در کمیته ؛ بازجوئی و شکنجه شدم . بازجوی اصلی من سر بازجوی معروف کمیته ؛ رسولی6 بود ــ همان کسی که در کشتار 9 زندانی فدائی و مجاهد در تپه های اوین در فروردین سال 54 شرکت داشت ــ و در صورت نبودن و یا مأموریت بودن وی ؛ توسط افراد دیگر تیمِ بازجوئیِ وی و بیشتر توسط " ریاحی " ( احمد نیک خو ) بازجویی میشدم .
در کمیته مشترک ضد خرابکاری اگر چه اغلب بازجویان خود ؛ مستقیما" ــ در جریان بازجوئی و مواجه با مقاومت متهم ــ در همان اتاق بازجوئی و یا در اتاق شکنجه ؛ شخصا" متهم را شکنجه میکردند ؛ ولی شکنجه فرد دستگیر شده ؛ وظیفه اصلی شکنجه گر معروف " حسینی " 7 بود که در این زمینه آموزش دیده و تخصص لازم را دارا بود . موقع رفتن به بازجوئی فرد می بایست فرنچ ( پیراهنی که از طرف زندان به زندانی داده می شد که بپوشد ) خود را که همیشه کثیف و بد بو بود ــ و به نظر نمیرسید که هیچ وقت شسته شود ــ  را به سر می کشید و با هدایت نگهبان و یا بازجو به اتاق بازجویی میرفت .
در اتاق بازجوئی متهم ؛ در صورت نیاز و تشخیص بازجو ؛ فرد برای شکنجه به اتاق حسینی ــ اتاق شکنجه ــ فرستاده میشد ؛ میزان و نوع شکنجه در ابتدا ؛ بر اساس نوع اتهام ؛ اطلاعات لو رفته ؛ مدارک کشف شده و تشخیص بازجو و ....تعیین می شد ؛  ولی ادامه و کم و زیاد شدن مقدار شکنجه به مقاومت متهم بستگی داشت . شکنجه هائی که خود شخصا" ــ در 13 ماهی که در کمیته بودم ــ تجربه کرده ام از این قرار میباشد :
ــ واقعیت این است که صرف بودن در اتمسفر و فضای این مؤسسه بخصوص  ــ کمیته مشترک ضد خرابکاری ــ  که رعب و وحشت آفرین بود  ؛ خود به تنهائی شکنجه ای کشنده و  درد آور بود . سلول های کثیف ؛ کوچک و در همیشه بسته ــ بدون حتی کوچکترین منفذی با بیرون ــ و بعضا دیوارهای خونی ؛ بوی عفونت زخم های هم زنجیران که در فضای سلول ها و راهرو بند ها آکنده بود ؛ مشاهده هر روزه ــ یواشکی و با ترس و لرز از زیر چشم بند کثیف و بد بوی که به چشم داشتی ــ  افرادی با پاهای مجروح و پانسمان شده که مجبور بودند چهار دست و پا و یا با باسن جا به جا شوند ؛ در راهرو بندها هنگام رفتن به دستشوئی یا اتاق های بازجوئی ؛ ناله ها و فریاد افراد زیر شکنجه ــ که صدای آنها بعضا" در سلول ها هم بگوش می رسید و مرتب وضعیت خودت در زیر شکنجه را برایت تداعی میکرد ــ ؛ انتظار سرنوشتی مبهم ــ در مورد روند بازجوئی ؛ پایان شکنجه و فرجام آن ــ ؛ انتظاری دردناک در مقابل اتاق شکنجه برای نوبت شکنجه و .... بسیار طاقت فرسا بود .
ــ مشت ؛ لگد و سیلی زدن آسانترین شکنجه ای بود که  متحمل میشدی و بشدت رواج داشت . مشت و لگد زدن به زندانی برای بازجویان بیک عادت تبدیل شده بود8 ؛ اپیدمی که بدون استثنا همه بازجویان به آن مبتلا بودند .
ــ بیماریِ رایج دیگر در ساواک و کمیته ؛ فحش و بکارگیری الفاظ رکیک و گفتن متلک های بسیار زشت از طرف بازجویان و سایر افراد شاغل ؛ در رابطه با فرد زندانی بود . و الحق که " رسولی " که بازجوی من هم بود ؛ بد دهن ترین ؛ بی اخلاق ترین در این زمینه و سر آمد همه بازجویان بود .
ــ بستن به تخت و زدن کابل ــ با قطر های مختلف ــ به کف پا : بعد از چند روز بازجوئی و شکنجه مستمر ؛ بازجو به مدت یک ماه برای من " جیره روزانه "9 کابل تعیین کرد . یعنی تقریبا" به مدت یک ماه بدون آنکه مستقیما با بازجو مواجه شوم و یا مورد بازجوئی قرار بگیرم ؛ روزانه از سلول توسط نگهبان و یا شکنجه گر به اتاق شکنجه برده می شدم و بعد از تحمل 15 تا 20 ضربه کابل ــ به کف پاها ــ به سلول بر می گشتم .
ــ خاموش کردن شمع روی شکم همزمان با ضربات کابل به کف پا ؛ که معمولا" درد سوختگی در مقابل درد ضربات کابل ناچیز بود و در جا احساس نمی شد ؛ ولی بعد از پایان شکنجه با کابل و موقعی که به سلول بر می گشتی درد سوختگی شکم هم همراه با  درد های ناشی از کابل ؛ تمام روز متهم را بشدت آزار می داد .
ــ دست بند قپانی ؛ در اینجا هم مانند ساواک اهواز از شکنجه های رایج بود که شرح آن در بالا داده شده است . تنها تفاوتی که وجود داشت در کمیته ؛ بعصا" هنگامی که دست ها صلیب وار به پشت با دست بند بسته شده بود ؛ برای اینکه درد وارده را افزایش دهند با گذاشتن وسیله قطوری ( مثلا" کتابی ) بین دستها و کمر فاصله بین دستها و کمر را زیاد می کردند . که در این صورت درد مضاعفی به کتف ها وارد می شد . بعد از پایان این شکنجه و باز کردن دست ؛ مدتی طول می کشید که دست ها به پائین بر گشته و به حالت عادی خود بر گردند .
ــ بی خوابی های طولانی و سر پا نگهداشتن های طولانی در محوطه ورودی به بند ها که معمولا" با آزار و اذیت و لگد زدن بازجویان و نگهبانان عبوری توأم بود .
ــ درد آورتر از همه شکنجه ها : در حالیکه صورت تو پوشیده بود و جائی را نمی دیدی ؛ می بایست ساعت های  طولانی در جلوی اتاق شکنجه ؛ انتظار نوبت شکنجه خود را بکشی و همزمان صدای آه و ناله دیگر شکنجه شدگان را بشنوی . در چنین مواقعی گذشت سریع زمان و خاتمه صدای شکنجه هم زنجیران زیر شکنجه ــ که تنها با زودتر رسیدن نوبت شکنجه خود فرد محقق می شد ــ به تنها آرزوی رویائی  آدمی تبدیل می گردید .
اما شکنجه های رایج در کمیته ضد خرابکاری به همین مواردی که گفته شد و در مورد من اعمال گردید خلاصه نمی شد . در مدت 13 ماهی که من در کمیته تحت بازجوئی بودم ؛ به خصوص 7 ماه آخر این مدت که در سلول های عمومی بودم و با متهمین زیادی برخورد داشتم ؛  در صحبت با هم سلولی ها ؛ مشاهدات از زیر چشم بندها ــ موقع  رفت و آمدها به اتاق های بازجوئی ؛ راهرو بند ها ؛ رفتن به دستشوئی ؛ حمام و بهداری ــ در صف انتظار در جلوی اتاق شکنجه ؛ و .... با ابعاد دهشتناک و باور نکردنی دیگری از شکنجه در کمیته آشنا شدم که شکنجه هائی که من متحمل شده بودم در مقایسه با آنها رقمی بسیار ناچیز بود .
شکنجه هائی وصف نشدنی مانند " آپولو " ؛ " آویزان کردن های طولانی نفر بوسیله دست از سقف " ؛ " شوک الکتریکی " ؛ ناخن کشیدن ــ اگر چه ناخن های پای بسیاری از افراد ؛ همان روزهای اول در اثر ضربات کابل و عفونت های پا ها میریخت ــ و ......
از تاریخِ آن روزهای تلخ و پر درد ؛ نزدیک به 35 سال گذشته و بسیاری از دیده ها و شنیدنیهای مربوط به آن دوران فراموش شده است ؛ ضمن آنکه شقاوت و بی رحمی وارثین استبداد سلطنتی ــ آخوندها ــ  ؛ طرفداران رژیم گذشته را طلبکار و رو سفید کرده است و در چنین شرایطی فکر کردن و گفتن از شکنجه ها و جنایات رژیم گذشته مقداری مشکل می شود .
امّا با تمام این احوال دو مورد از شقاوت و سنگدلی بازجویان و شکنجه گران کمیته که هیچوقت فراموش نشده و به جزئی جدائی ناپذیر از ذهن و اندیشه من تبدیل شده است ؛ شکنجه های وصف ناشدنی دو هم پرونده شهید من " محمود رحیم خانی " و " محمود جلیل زاده شبستری " است که خود در صحبت با آنها شنیده و یا در اتاق های بازجوئی از نزدیک شاهد بوده ام . شدت شکنجه های محمود رحیم خانی به حدی بود که عفونت زخم ها ی پا ــ ناشی از ضربات کابل ــ به قسمت های دیگر بدن وی سرایت می کند و بهداری کمیته مجبور می شود برای زنده ماندن محمود و ادامه بازجوئیها و شکنجه ؛ قسمتی از خون او را عوض کند . محمود جلیل زاده شبستری هم ؛ در دوران بازجوئی در کمیته به حدی شکنجه شده بود که مجبور می شوند به خاطر شدت جراحات و عفونت ها او را چند بار در بهداری کمیته بستری و جراحی نمایند .

4 ــ دستگیری چهارم : اما از بد روزگار مدتی هم در نظام جمهوری اسلامی ؛ زندانی بوده ام . من در شهریور 1359 در شهر اندیمشک ــ که در آن زمان یکی از شهرهایِ حوزه های فعالیت سیاسی من بود ــ دستگیر شده و به زندان یونسکو ( که در زمان شاه از آن بعنوان مهمانسرا برای مأموران ساواک استفاده می کردند و من 2 روز از 6 روز دستگیری اول خود را در آن زندانی بوده ام ) منتقل شدم . 5 ماه را در سلول انفرادی این زندان گذراندم . طی مدتی که در این زندان بودم  ؛ بار ها با مشت و لگد مورد آزار و اذیت قرار گرفتم و نهایتا در دادگاهی چند دقیقه ای ــ که در اتاقی در همین زندان تشکیل شده بود ــ محاکمه و به جرم هواداری از سازمان مجاهدین و کاندیداتوری مجلس از طرف سازمان به 5 سال زندان محکوم شدم .
 بعد از دادگاه و در گیریهای زیاد با زندانبان ها در زندان دزفول ؛ به زندان جدید اهواز یعنی زندان کارون که اتفاقا" در زمان شاه هم مدتی در آن زندانی بوده ام ؛ منتقل شدم . بعدا از چند ماه ــ 23 خرداد 1360 ــ از زندان اهواز ؛ مجددا" به دادگاه برده شدم و این بار مرا به اتهام رهبری تحریک و اغتشاش در زندان به اعدام محکوم کردند که ؛ قبل از اینکه رژیم بتواند مرا اعدام کند از زندان فرار کردم .  با فرار من از زندان در 27 خرداد 1360 ؛ رژیم فرصت نیافت یک اعدامی دیگر به لیست بی انتهای اعدامی های خود بیافزاید .
زمان دستگیری و دوران زندان من در این رژیم در زمانی سپری شد که هنوز مبارزه مسلحانهِ مجاهدین با رژیم شروع نشده بود و هنوز فصل اعدام و شکنجه های طاقت فرسا و قرون وسطائی در زندان های رژیم ؛ آغاز نگشته بود . با این حال در مدت 5 ماهی که در زندان یونسکوی دزفول زندانی بودم علاوه بر مشت ؛ لگد ؛ فحش و توهین ؛ 2 بار در حالیکه چشم هایم با پارچه ضخیمی بسته شده بودند و جائی را نمی دیدم ؛ ظاهرا" برای اعدام مرا به درختی بستند ؛ و بعد از قرائت حکم باصطلاح الهی ؛ بعد از سر دادن چند تکبیر و سر دادن شعار " مرگ بر منافق " و بعد از شلیک چند تیر به سمت قسمت بالای درخت ؛ با گفتن این مطلب که شانس آوردی ؛ زیرا حاکم شرع بی سیم زده و گفته است فعلا" او را اعدام نکنید و یک فرصت دیگر به وی ( یعنی من ) بدهید تا فکر هایش را بکند ؛ مرا به سلول بر می گرداندند .
در این دورهِ زندان ؛ اگر چه من شکنجه جسمی چندانی نشدم  و یا خودم شاهد شکنجه و اعدام دیگر زندانیان در زندانهای نظام حمهوری اسلامی نبودم . ولی حوادث بعد از 30 خرداد 60 و جنایاتی که در زندانها و شکنجه گاههای این رژیم و به خصوص کشتار زندانیان سیاسی در زندان که در سال 67 صورت گرفت و دیگر شقاوت ها ؛ ددمنشی و بی رحمی ها در زندانهای رژیم جمهوری اسلامی ؛ نشان می دهد که ابعاد شکنجه و شقاوت در زندانها ؛ در زمان شاه اساسا" با نظام جمهوری اسلامی قابل مقایسه نمیباشد . شقاوت و دد منشی بی حد و حصر در زندانهای رژیم به حدی بود که صدای اعتراض آقای منتظری هم بلند شد . وی که خود از معماران اصلی و پایه گذاران نظام ولایت فقیه بود ؛ در باره شکنجه و جنایات رژیم در زندانها می گوید : زندانهای جمهوری اسلامی به مراتب بد تر از زندانهای شاه است .
اگر چه در زمان شاه ؛ دست بازجویان و شکنجه گران در زندانها و شکنجه گاها ؛ در شکنجه زندانیان باز بود امّا ملاحظه تبلیغات خارجی و فشار مجامع حقوق بشری بین المللی ــ در رابطه با اعتراض به شکنجه و تیرباران زندانیان سیاسی ــ از طرف رژیم شاه باعث شده بود که کار شکنجه در آن زمان حساب و کتاب داشته باشد و تا حدودی مراعات های لازمه در این باره بعمل آید . ولی این رژیم ؛ برای فشار های خارجی و نهادهای بین المللی حقوق بشری اهمیت چندانی قائل نمی باشد و اصلا" برایشان مهم نیست که روزانه چند نفر زیر شکنجه کشته و یا ناقص می شوند و یا چند نفر اعدام و تیرباران می شوند .
از طرف دیگر ؛ بازجوئی و شکنجه گری در زمان شاه برای بازجویان و شکنجه گران یک شغل بود ؛ که ما بازاء آن حقوق و پاداش دریافت می کردند . در حالیکه در این رژیم ؛ شکنجه به یک وظیفه و رسالت دینی و شرعی برای شکنجه گران تبدیل می شود و شکنجه و شقاوت بیشتر بهشت و سعادت آخروی ــ برای عاملین آن ــ بدنبال دارد . بعبارتی در استبداد دینی آخوندی ؛ شکنجه گران علاوه بر حقوق و پاداشهای بالای مادی در این دنیا ؛ در آن دنیا هم از سهمیه بهشت برخوردارند . بنابراین در این رژیم شکنجه و کشتار زندانیان سیاسی به عنوان یک امر الهی و تکلیف شرعی تلقی می شود و از آن بعنوان دستوری دینی نام برده می شود . آیت الله محمد محمدی گیلانی ؛ جلادی که در سال 60 حکم اعدام پسر خود را به اتهام مجاهد بودن صادر کرد و نشان درجه یک عدالت ــ در واقع نشان درجه یک شقاوت و درنده خوئی ــ از نظام دریافت نمود و در آن سالها ریاست دادگاه انقلاب را بر عهده داشت ؛ گفته بود : تعزیر ( همان اسم دینی شکنجه ) باید پوست را بدرد و از گوشت عبور کند و استخوان را در هم بشکند .

محمود خادمی ــ 02.09.2012
      arezo1953@yahoo.de


پاورقی ها :

1 ــ حسین ریاحی مدتی بعد از رفتن به عراق ؛ گوینده رادیوی " میهن پرستان " می شود . رادیوئی که در زمان شاه ؛ از عراق برای مبارزین و مخالفین استبداد سلطنتی در ایران برنامه پخش می نمود . حسین ریاحی با پیروزی انقلاب به کشور بر می گردد و در بهمن ماه 1360 درگیری های مردم آمل با رژیم ؛ معروف به " قیام سربداران " را بهمراه همرزم خود " سیامک زعیم "  رهبری میکند . وی در جریان این قیام که چند روز طول کشید دستگیر و سرانجام در سال بعد تیر باران شد .

2 ــ در زمان حکومت سلطنتی از ساختمان یونسکو ــ که یک مرکز فرهنگی وابسته به یونسکو بود ــ به عنوان مهمانسرا برای استراحت و پذیرائی از افراد ساواک که از شهرهای دیگر برای مأموریت به دزفول می آمدند استفاده می شد . در این نظام با تغییراتی در این ساختمان ــ درست کردن سلولهای انفرادی و بند عمومی و اتاق های بازجوئی در محوطه وسیع این ساختمان ــ آن را بیکی از مخوف ترین زندانهای کشور تبدیل کردند .
3 ــ شهربانی اهواز در آن زمان از ساختمانی قدیمی و کهنه ای که در دوران اقتدار " شیخ خزعل " بعنوان طویله احشام وی استفاده می شد به عنوان زندان استفاده می کرد . در اواخر اسفند ماه 1361 زندانیان به زندان جدیدی ــ بنام زندان کارون ــ که بتازگی کار ساخت آن به پایان رسیده بود نقل مکان داده شدند .
4 ــ کابل نوعی شلاق بود که از سیم های خشک و قطور برقی درست شده بود و در قطرهای مختلف مورد استفاده شکنجه گران قرار میگرفت و از شکنجه های متداول در همه شکنجه گاهها و مراکز ساواک در شهرهای ایران بود  .
5 ــ بعد از ضربات کابل به کف پاها و کبود شدن  آنها ؛ با وادار کردن نفر به راه رفتن با پاهای ورم کرده ــ که بسیار دردناک بود ــ باعث گردش خون در رگها و  مانع خون مردگی ؛ عفونت و زخم شدن پا می شدند تا بتواند به شکنجه با کابل ادامه دهند و دفعات بیشتری به کف پاها  کابل بزنند . 
6 ــ ناصر نوذری معروف به رسولی از بازجویانی بود که بیشتر وقت خود ــ حتی شبها ؛ برای ادامه بازجوئی و شکنجه افراد ــ مست و شنگول در کمیته میماند و صدای نکره او مدام در سلول ها طنین افکن بود . باز جو های دیگر ــ جزء در موارد دستگیری های خاص ــ معمولا" در پایان وقت اداری ساعت 4 بعدازظهر به خانه های خود میرفتند .
7 ــ بعد از پیروزی انقلاب ؛ شکنجه گر معروفِ کمیته مشترک ــ حسینی ــ دستگیر و زندانی میشود . حسینی بعد از تحمل شکنجه های طاقت فرسا و شقاوت و بیرحمی های شکنجه گران جدید در نظام جمهوری اسلامی ؛ ناچار شد برای فرار از این دد منشی ها بطرز فجیعی دست به خود کشی بزند  .
8 ــ زدن مشت و لگد به افراد زندانی در ساواک و شکنجه گاهای رژیم شاه ؛ روش جاری کار بازجویان بود . هر بازجوئی در صورت مواجه با فردی که در پشت درب اتاق شکنجه منتظر نوبت شکنجه شدن بود یا در کنار درب اتاق بازجو ؛ منتظر بازجوئی  و یا در هر جای دیگری که بهر دلیلی فرد متهمی ایستاده بود ؛ بازجو بدون توجه باینکه فرد ایستاده از متهممین تحت بازجوئی وی میباشد یا نه ؛ حتما" به او مشت و یا لگدی حواله میداد .
 9 ــ در میان افراد زندانی کسانی نیز بودند که " جیره " و یا بعبارتی سهمیه روزانه شکنجه داشتند . این افراد بدون دیدن بازجو و یا بدون رفتن به اتاق بازجوئی ؛ هر روز ــ تا مدتی نا معلوم ــ مستقیما" از سلول خود به اتاق شکنجه برده می شدند و بعد از تحمل میزان مشخصی شکنجه به سلول برگردانده می شدند .

هیچ نظری موجود نیست: