نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۱ شهریور ۱۰, جمعه

از یوسف کنعان تا اکبر گنجی

از یوسف کنعان تا اکبر گنجی
فربد رضانیا

حضور دائمی آقای اکبر گنجی در رسانه های ماهواره ای و اینترنتی مانند بی بی سی و صدای آمریکا از ایشان چهره ای آشنا برای مردم ایران ساخته است. آوازه شهرت ایشان ازایران فراتر رفته و بسیاری از سیاستمداران غربی هم با ایشان حشر و نشر دارند و از محضر ایشان سود میبرند.  رسالت آقای گنجی امروز دیگر تنها رستگاری مردم ایران نیست بلکه ایشان در پی خوشبختی و سعادت همه مردم دنیا هستند و برای مردم همه کشورها از سوریه و لبنان گرفته تا برمه وچین تا ایالات متحده و اسرائیل پیام حقوق بشر و نفی خشونت میفرستند. آوازه آقای گنجی و موقعیت پیامبرگونه ایشان موجب شده است که  گروهی به شک و تردید به موقعیت امروز ایشان و سوابق دیروز ایشان نگاه کنند. در این نوشته سعی خواهد شد که با مقایسه ای اجمالی  بین شخصیتهای شناخته شده تاریخی و آقای گنجی جایگاه ویژه ایشان را به کسانی که در شک و تردید بسر میبرند نشان دهیم   
یکم، شباهت با حضرت ابراهیم
بگذارید از اعتصاب غذای نامحدود آقای گنجی که هفتاد روز طول کشید شروع کنیم، گروهی از هموطنان باور نمی کردند و نمی کنند که ایشان اعتصاب غذا کرده باشد آن هم هفتاد روز. این دسته از هموطنان میگویند که اصلا شدنی نیست که کسی ٧٠ روز اعتصاب غذا بکند و کتاب و مانیفست هم بنویسد ، مصاحبه هم بکند و درنهایت هم فقط چند کیلو وزن کم کند. این هموطنان آقای گنجی را با  بابی ساندز  و سایراعضای  ارتش آزادیبخش ایرلند که سال ١٩٨١ اعتصاب غذا کردند مقایسه میکنند و می گویند که  بابی ساندز بعد از ٦٦ روز از دنیا رفت. فرانسیس هیوز  بعد از ٥٩ روز مرد. ریموند مک کریش و پتسی اوهارا هردو بعد از ٦١ روز از دنیا رفتند. جو مک دانل بعد از ٦١ روز اعتصاب غذا از دنیا رفت و  مارتین هرسون  بعد از ٤٦ روز  مرد. تازه مسئولین و مامورین زندان با هیچ کدام از این مرحومان بد رفتاری نمی کردند، زنجیر هم به دست و پایشان نمی بستند، از بازجویی و سلول انفرادی و شکنجه هم خبری نبود و تازه همه اعتصابیون قبل از اعتصاب غذا توسط دکتر معاینه شده بودند و سالم و سر حال بودند. در جواب این گروه باید گفت که این مقایسه از اساس اشتباه بوده و بندگان خاص خدا را نمیشود با چند تا ایرلندی تروریست مقایسه کرد. مقایسه آقای گنجی با  حضرت ابراهیم بسیار گویاتر خواهد بود. حضرت ابراهیم در آتش نسوخت و آتش حتی به گلستان تبدیل شد در حالیکه همه کسانی که چه قبل و چه بعد از ابراهیم در آتش افتاده اند سوخته اند.، پس همانطور که ابراهیم سالم از آتش در میاید اکبر گنجی هم از هفتاد روز اعتصاب غذا سالم در میاید.
دوم شباهت به اصحاب کهف
ێک دسته دیگر از هموطنان ایراد میگیرند که چرا آقای گنجی و دوستان به سرکوب مردم و کشتار زندانیان در دهه شصت اعتراض نکردند و هنوز هم حاضر نیستند که برای روشن شدن حقایق آن دوران همکاری کنند.  این دسته از هموطنان می توانند داستان اصحاب کهف را به خاطر بیاورند، همانطور که اصحاب کهف رفتند در یک غاری و سالهای سال خوابیدند آقای گنجی و اصحاب اصلاحات هم حدود سال ١٣٦٣ رفتند و خوابیدند و سالها بعد، حدود سال ٧٢ بیدار شدند و چون خواب بودند طبیعتا از سرکوب مردم و کشتار زندانیان خبر نداشتند و نه میتوانستند اعتراض بکنند و نه امروز اطلاعاتی دارند که افشا بکنند
سوم، شباهت به حضرت یوسف
گروه دیگری از هموطنان در مورد خروج آقای گنجی از ایران و دریافت جوایز متعدد مادی و معنوی سوالاتی مطرح میکنند. دسته ای دیگر میپرسند چگونه ممکن است یک نفر بدون تحصیلات عالی در طی چند سال به آنچنان مرتبه ای برسد که در مورد همه علوم از فلسفه و تاریخ و جغرافی و اقتصاد و جامعه شناسی و غیره صاحب مقالات و کمالات بشود. برای رفع شک و تردید این دسته از هموطنان نگاهی تطبیقی به داستان حضرت یوسف مفید خواهد بود. برادران یوسف او را در سر راه کاروانهایی که به مصر میرفت گذاشتند و پیراهن پاره یوسف را به خون آغشته کردند (البته نه به خون خود یوسف) و گفتند که یوسف را گرگ خورد و پدر یوسف آنقدر گریه کرد که کور شد. اما بعد به خواست خدا کاروانی از راه رسید ویوسف سالم و سرحال به مصر رفت و مورد استقبال بزرگان مصر و علی الخصوص  زلیخا قرار گرفت و به ثروت زیادی هم رسید .  مدتی بعد هم برادران یوسف که او را در چاه انداخته بودند به مصر رفتند و به یوسف ملحق شدند. از خبر بدرفتاری با آقای گنجی در زندان و اعتصاب غذای ایشان هم همه، حتی جرج بوش و تونی بلر، اینقدر گریه کردند که نزدیک بود کور بشوند ولی به خواست خدا آقای گنجی از زندان درآمد و به آمریکا و مقابل سازمان ملل رفت و مورد استقبال خانم گوگوش هم قرار گرفت و جایزه پانصد هزار دلاری هم گرفت و مدتی بعد سایر برادران پاسدارسابق هم از ایران آمدند و در آمریکا به آقای گنجی ملحق شدند.
در ضمن حضرت یوسف هم تا قبل از رفتن به مصر تنها در بیابان به دنبال گوسفند دویده بود و تحصیلات عالی نداشت. ولی مدت کوتاهی بعد از رسیدن به مصر از آنجایی که معلومات فراوانی در هواشناسی، روانشناسی، اقتصاد کشاورزی، مهندسی ساختن سیلو وغیرو کسب کرده بود توانست خواب فرعون را تعبیر کند و کشور و مردم مصر را نجات دهد و حتی مازاد تولید گندم مصر را به کشورهای همسایه صادر کند و مردم آن کشورها را هم نجات بدهد
این تنها مقایسه کوتاهی بود بین سرگذشت آقای گنجی و پیامبران قبل از ایشان. علاقمندان می توانند برای اطلاعات تطبیقی بیشتر و رفع شک و تردیدهای احتمالی به تاریخ پیامبران از جلد ١ تا ١٢٤٠٠٠مراجعه کنند
تنها یک نکته در سرگذشت آقای گنجی هست که قابل مقایسه و تطبیق با احوال پیشینیان نیست.
نکته از این قرار هست که همه پیامبران پیشین برای گرفتن پیام از غیب و رساندنش به مردم سختی زیادی میکشیدند. یکی باید سر کوه میرفت و پیغام را میگرفت، یکی باید در بیابان بالا و پائین میدوید، یکی در شکم نهنگ میرفت، یکی باید با قوم لوط همسفره میشد و بعد که پیام را میگرفتند تازه باید سالها زحمت میکشیدند تا با هزار بدبختی پیام غیب را به مردم برسانند، ولی الان به شکرانه وجود اینترنت از رسیدن پیام غیبی به آقای گنجی تا پخش پیام از بی بی سی و رادیو فردا چند لحظه ای پیشتر طول نمی کشد
 
 

سوء استفاده از بیت المال در حد المپیک تثبیت ریاست بر شرکت هوایی با 62 میلیون تومان آگهی تبریک دولتی در روزنامه ها! + سند کامبیز بابایی

سوء استفاده از بیت المال در حد المپیک تثبیت ریاست بر شرکت هوایی با 62 میلیون تومان آگهی تبریک دولتی در روزنامه ها! + سند کامبیز بابایی، رییس جدید که انتصاب وی با مقاومت و تجمع تعدادی از پرسنل شرکت آسمان مواجه شده است، در اقدامی عجیب و بی سابقه، اقدام به چاپ 65 میلیون تومان آگهی در صفحه اول روزنامه های پرتیراژ امروز صبح کشور کرده و مبلغ 20 میلیون تومان برای روزنامه همشهری، 19 میلیون تومان روزنامه جام جم، و 18میلیون تومان برای روزنامه ایران صرف کرده است در حالی که انتصاب یکی از مدیران خوشنام! منتسب به مشایی که بدون هیچ سابقه ای به مدیر عاملی اولین سرویس دهنده خدمات هوایی ایران منصوب شده، موجی از نارضایتی را در شرکت آسمان، رسانه ها و کارشناسان این صنعت به دنبال داشت، وی از بودجه دولتی مبلغ 65 میلیون تومان را صرف چاپ آگهی تبریک برای خود کرد تا مشت محکمی بر دهان منتقدین زده و خدای نا کرده در انتصابش تجدید نظر نشود. به گزارش خبرنگار «بازتاب»، کامبیز بابایی از نیروهای اسفندیار رحیم مشایی که چندی قبل با اعمال نفوذ وی به سمت مدیر عاملی شرکت توریستی پرشین گلف، وابسته به صندوق بازنشستگی کشوری منصوب شده بود و عملکرد وی در این شرکت توسط نهادهای نظارتی مورد پیگرد می باشد، در اقدامی عجیب و بی سابقه و بدون سابقه در صنعت هوایی به مدیر عاملی شرکت آسمان که بیشترین بار پروازهای داخلی کشور بر دوش آن است، منصوب شده است. این اقدام که با مخالفت پرسنل شرکت و کارشناسان صنعت هوایی مواجه شده و ممکن است به دلیل بی تجربه و تخصص بودن فرد مذکور، پیامدهایی برای شرکت آسمان در ای کا ئو نیز به همراه داشته باشد، در حالی انجام شده است که کشور در شرایط سخت تحریم هوایی به سر می برد و مدیر فعلی آسمان با اتکا به تجربه بیست ساله خود توانسته است قطعات یدکی و مورد نیاز هواپیماهای موجود را تامین کرده و در 80 درصد مسیرهای پروازی آسمان بدون حضور سایر ایرلاین های داخلی، امکانات حمل و نقل مسافر و بار را تامین کرده است. آگهی و چک روزنامه جام جم جالب تر آن که کامبیز بابایی، رییس جدید که انتصاب وی با مقاومت و تجمع تعدادی از پرسنل شرکت آسمان مواجه شده است، در اقدامی عجیب و بی سابقه، اقدام به چاپ 65 میلیون تومان آگهی در صفحه اول روزنامه های پرتیراژ امروز صبح کشور کرده و مبلغ 20 میلیون تومان برای روزنامه همشهری، 19 میلیون

سوء استفاده از بیت المال در حد المپیک

تثبیت ریاست بر شرکت هوایی با 62 میلیون تومان آگهی تبریک دولتی در روزنامه ها! + سند

کامبیز بابایی، رییس جدید که انتصاب وی با مقاومت و تجمع تعدادی از پرسنل شرکت آسمان مواجه شده است، در اقدامی عجیب و بی سابقه، اقدام به چاپ 65 میلیون تومان آگهی در صفحه اول روزنامه های پرتیراژ امروز صبح کشور کرده و مبلغ 20 میلیون تومان برای روزنامه همشهری، 19 میلیون تومان روزنامه جام جم، و 18میلیون تومان برای روزنامه ایران صرف کرده است
در حالی که انتصاب یکی از مدیران خوشنام! منتسب به مشایی که بدون هیچ سابقه ای به مدیر عاملی اولین سرویس دهنده خدمات هوایی ایران منصوب شده، موجی از نارضایتی را در شرکت آسمان، رسانه ها و کارشناسان این صنعت به دنبال داشت، وی از بودجه دولتی مبلغ 65 میلیون تومان را صرف چاپ آگهی تبریک برای خود کرد تا مشت محکمی بر دهان منتقدین زده و خدای نا کرده در انتصابش تجدید نظر نشود.
به گزارش خبرنگار «بازتاب»، کامبیز بابایی از نیروهای اسفندیار رحیم مشایی که چندی قبل با اعمال نفوذ وی به سمت مدیر عاملی شرکت توریستی پرشین گلف، وابسته به صندوق بازنشستگی کشوری منصوب شده بود و عملکرد وی در این شرکت توسط نهادهای نظارتی مورد پیگرد می باشد، در اقدامی عجیب و بی سابقه و بدون سابقه در صنعت هوایی به مدیر عاملی شرکت آسمان که بیشترین بار پروازهای داخلی کشور بر دوش آن است، منصوب شده است.
این اقدام که با مخالفت پرسنل شرکت و کارشناسان صنعت هوایی مواجه شده و ممکن است به دلیل بی تجربه و تخصص بودن فرد مذکور، پیامدهایی برای شرکت آسمان در ای کا ئو نیز به همراه داشته باشد، در حالی انجام شده است که کشور در شرایط سخت تحریم هوایی به سر می برد و مدیر فعلی آسمان با اتکا به تجربه بیست ساله خود توانسته است قطعات یدکی و مورد نیاز هواپیماهای موجود را تامین کرده و در 80 درصد مسیرهای پروازی آسمان بدون حضور سایر ایرلاین های داخلی، امکانات حمل و نقل مسافر و بار را تامین کرده است.
 
 آگهی و چک روزنامه جام جم
جالب تر آن که کامبیز بابایی، رییس جدید که انتصاب وی با مقاومت و تجمع تعدادی از پرسنل شرکت آسمان مواجه شده است، در اقدامی عجیب و بی سابقه، اقدام به چاپ 65 میلیون تومان آگهی در صفحه اول روزنامه های پرتیراژ امروز صبح کشور کرده و مبلغ 20 میلیون تومان برای روزنامه همشهری، 19 میلیون تومان روزنامه جام جم، و 18میلیون تومان برای روزنامه ایران صرف کرده است که تصاویر چک های پرداخت شده از بیت المال و آگهی های چاپ شده، توسط «بازتاب» منتشر می گردد.
آگهی و چک روزنامه ایران
آگهی و چک روزنامه همشهری

مادران ميدان مايو

مادران ميدان مايو


   سی سال پیش، در آوریل ١٩٧٧زناني كه سربندي سفيد بسر داشتند و عكسهاي فرزندان خود را به سينه نصب كرده بودند، اولین راهپیمائی خود را دور ميدان مایو آغاز ‌كردند. اينان مادران ناپديد شدگان بودند و ميدان مايو را که مركز سياسي شهر بوئنوس آيرس و مشرف به مقر روساي جمهور آرژانتين است، برای تجمع خود انتخاب کردند. در همين ميدان بود كه در مه سال ١٨١٠ مردم آرژانتين استقلال خود را از اسپانيا جشن گرفتند.
 نخستين گردهمائي علني آنها در آوريل ١٩٧٧،  يك سال پس از كودتاي نظامي صورت گرفت. پيش از آن، در كليسائي در مركز شهر جمع مي شدند ميدان مايو مركز سياسي شهر بوئنوس آيرس و مشرف به مقر روساي جمهور آرژانتين است. در همين ميدان بود كه در مه سال ١٨١٠ مردم آرژانتين استقلال خود را از اسپانيا جشن گرفتند.
    سالهاي زيادي، روزهاي پنجشنبه هر هفته، ساعت پانزده و سي دقيقه زناني كه سربندي سفيد بسر داشتند و عكسهاي فرزندان خود را به سينه نصب كرده بودند، دور اين ميدان راه پيمائي مي‌كردند. اينان مادران ناپديد شدگان بودند. نخستين گرد همائي علني آنها در آوريل ١٩٧٧،  يك سال پس از كودتاي نظامي صورت گرفت. پيش از آن، در كليسائي در مركز شهر جمع مي شدند. بنا به پيشنهاد خانم آزوسنا ويلافلور، كه خود نيز بعدها به جرگه ”ناپديد شدگان“ پيوست، مادران محل تجمع شان را به ميدان مايو، ميدان اصلي شهر انتقال دادند. در نخستين راهپيمائي تنها ١٤ مادر شركت داشتند. پس از مدت كوتاهي بر تعداد آنها افزوده شد.
    در شرايطي كه ارعاب ناشي از كودتا همه جا حكمفرما بود و هيچ مطبوعات آزادي وجود نداشت كه مفقودالاثر شدن آدمها را انعكاس دهد، حركت مادران در ملا عام، كه در نفس خود اعتراض و فرياد دادخواهي بود، اقدامي بسيار شجاعانه بود. خشم و درد ناشي از دست دادن فرزند چنان سنگين بود كه آنها در حركت خود درنگ و پروا نكردند. بيشتر اين مادران، زنان خانه دار و عامي بودند كه پيشترها علاقه چنداني به سياست نداشتند. اما همين مادران ”غير سياسي“ ها يكي از بزرگترين حركات سياسي آمريكاي لاتين را در دو دهه آخر قرن بيستم به راه انداختند.
    آنها در ادارات دولتي و مقر هاي پليس همديگر را شناخته‌ و از سرگذشت مشترك يكديگر آگاه شده‌بودند. در راهپيمائي‌ها سربند سفيد را براي خود برگزيدند كه ابتدا چيزي نبود جز مانده هائي از قنداق كودكي فرزندان گمشده. بعدها اين سربندهاي سفيد سمبل صلح، زندگي، رابطه مادرانه و ضديت با خشونت شد.
    بزودي بر تعداد آنها افزوده شد و آوازه‌شان به مطبوعات خارجي هم كشيد. اما در روزنامه هاي آرژانتين در باره آنها همچنان سكوت حاكم بود. تجمع منظم آنها در مركز شهر، خود براي جلب توجه ديگران كفايت مي كرد. حركت آنها ضمنا مقابله با سكوتي بود كه حاكمان نظامي بر همه جا حاكم كرده بودند.
    در اواخر سال ١٩٧٧ حدود ١٥٠ تن از مادران در محلي خارج شهر بوئنوس آيرس نشستي برگزار كردند تا بر سر گامهاي بعدي تصميم‌گيري كنند. آنها نياز به يك تشكل را براي گسترش حركتشان احساس مي‌كردند و مي‌خواستند موجوديت‌شان را رسما اعلام كنند. پس بيانيه اي نوشتند كه با اين عنوان شروع مي شد ”ما چيزي نمي خواهيم جز حقيقت“، و آن را به يكي از روزنامه هاي پرتيراژ آرژانتين فرستادند.
    عكس العمل نظاميان در مقابل اين حركت جسورانه به شيوه هميشگي بود. سه تن از بنيادگزاران مادران ميدان مايو، آزوسنا ويلا فلورا، يك راهبه فرانسوي الاصل و يك زن هنرمند جوان ناپديد شدند و هيچگاه اثري از آنها بدست نيامد. قتل اين سه نفر ضربه بزرگي بر پيكر ”مادران“ بود. تعدادي خود را كنار كشيدند و ادامه دهندگان بايد خود را براي خطرهاي بزرگ آماده مي ساختند. خوش خيالي بود اين فرض، كه تيغ نظاميان گلوي مادران سالخورده و دردمند را نگيرد. بعدها خانم هبه بونافيني، جانشين ويلا فلورا در باره ادامه حركتشان چنين نوشت:
    ”نيروئي كه به ما توان داد تا حركتمان را همچنان ادامه دهيم، بچه هايمان بودند. ما نخستين مادراني بوديم كه از فرزندانمان زاده شديم. ما نمي‌خواستيم خون آنها بيهوده هدر رود.“
    در سال ١٩٧٨ كه مسابقات جهاني فوتبال در آرژانتين برگزار مي‌شد، اين كشور ميزبان هزاران ميهمان خارجي و در بين آنها صدها خبرنگار از چهار گوشه جهان بود. به رغم تدابير امنيتي كه در سراسر كشور پديد آمده بود، مادران كوشيدند از موقعيتي كه پيش آمده بود، بهره جسته و صداي خود را به گوش جهانيان برسانند. آنها صدها كارت و نامه به سياستمداران و خبرنگاران خارجي فرستادند. اين تلاشها ثمر زيادي بهمراه نداشت. اين بار علاقه ها به تمامي متوجه فوتبال بود. آرژانتين عنوان قهرماني را از آن خود ساخته‌بود و اين پيروزي براي مدتي هر چند كوتاه بيشتر مردم را در رويائي شيرين فروبرد.
    به زودي اما صداي مادران را گوشهاي شنوا در كشور دوردست هلند شنيدند. با حمايت خانم دن اويل، همسر نخست وزير هلند، گروه حمايت از مادران مايو تشكيل گرديد و به دنبال آن سفرهاي تبليغاتي خانم هبه بنافيني، نماينده مادران، به كشورهاي خارج آغاز شد. او در نخستين سفر خود به آمريكاي شمالي و اروپا با سياستمداران و خبرنگاران ملاقات كرد و از آدم‌ربائي‌ها توسط نظاميان كشورش سخن گفت. در سال ١٩٧٩ بنافيني موفق به ديدار پاپ و همچنين رئيس جمهور ايتاليا گرديد. اين توجه و حمايت بين‌المللي، مادران را در حركتشان اميدوارتر و مصمم تر ساخت و نيز باعث شد تا حاكمان نظامي آرژانتين ديگر نتوانند به راحتي آنها را سر به نيست كنند. آنها ”انجمن مادران ميدان مايو“ را به ثبت رساندند و يك كميسيون يازده نفره  از بين خود به رياست انجمن برگزيدند. شدت يافتن حركت مادران تشديد فشار نظاميان را به همراه داشت. نظاميان مي خواستند با ايجاد موانع مختلف مانع راهپيمائي هفتگي در ميدان مايو شوند.
    در سال ١٩٨٠ جايزه صلح نوبل به آدولفو پرز، فعال و مبارز در راه احقاق حقوق بشر، تعلق گرفت. اين حادثه توجه جهانيان را متوجه آرژانتين ساخت. مادران به همراه آدولفو پرز راهي اسلو شدند تا دنيا را متوجه ناپديدشدگان در آرژانتين قرار دهند. در همين سال آنها نخستين بولتن خود را با عنوان ”عدالت، عشق و صلح“ منتشر كردند. اولين بولتن نه در چاپخانه، بلكه در منزل هبه بنافيني به چاپ رسيد و توزيع آن حتي به خيابانهاي كشور همسايه، اروگوئه، هم كشيده شد. در تمام اين كارها مادران از پشتيباني گروه هلندي ”حمايت از مادران ميدان مايو“ برخوردار بودند.
    در سال ١٩٨١ مادران حركت خود را تشديد كردند. در دسامبر آن سال ٨٠ تن از مادران يك راهپيمائي ٢٤ ساعته را در ميدان مايو ترتيب دادند و آن را ”راهپيمائي مقاومت“ ناميدند و آن را در دسامبر هر سال تكرار كردند. آنها شعار مي دادند:
    ناپديدشدگان به زندگي باز گردانده شوند/ عاملان و مقصران مجازات گردند/ قاتلان مردم زنداني شوند/ مقاومت ادامه دارد/ عقب نشيني نمي كنيم/ نه فراموشي و نه عفو/ پايدار باد مبارزه، عقب نشيني هرگز/ اتحاد و مبارزه يا گرسنگي و سركوب/ فكر روشن، قلب متحد، مشت مبارز/ مقاومت و مبارزه براي پيروزي فردا/ پرچم ما برافراشته خواهد ماند در دستان فرزندان امروز.
    با شروع جنگ مالويناس در مارس  ١٩٨٢ موجي از ناسيوناليسم كشور را فراگرفت. مادران از شركت در تظاهرات ”وحدت ملي“ خودداري كردند. هبه بنافيني در اين باره به صراحت اعلام داشت: ”جزيره مالويناس متعلق به آرژانتين است، همينطور هم ناپديدشدگان“
    تسليم بي قيد وشرط نظاميان در مقابل دولت انگليس زنگ خطري براي نظاميان بود.  موجي از حركتهاي مخالف دولت، كشور را فراگرفت. نظاميان از ترس محاكمه و مجازات كه قابل پيش بيني بود، پيشاپيش براي خود قانون عفو گذراندند. دهها هزار نفر به دعوت مادران در اعتراض به اين قانون راهپيمائي كردند. نظاميان ناچار شدند به انتخابات آزاد تن دهند.
    يك سال بعد، شب پيش از واگذاري قدرت به رائول آلفونسين، اولين رئيس جمهور منتخب بعد از حكومت نظاميان، مادران آخرين راهپيمائي خود را در حيات نظاميان با حمل اسامي ٣٠٠٠٠ زن و مرد ”ناپديد شده“ برگذار كردند. آلفونسين رسما از مادران ميدان مايو براي شركت در مراسم توديع رياست جمهوري دعوت به عمل آورد. موجوديت آنها به خاطر شجاعت و پايداري‌شان چه در سطح كشور و چه در سطح بين المللي قابل انكار نبود.
    آلفونسين كميسيوني را مامور روشن كردن سرنوشت ناپديدشدگان كرد. از آنجا كه اين كميسيون مجوز و اختياراتي براي وادار ساختن مسئولين جنايتهاي گذشته به اعتراف نداشت، مادران مايو از آن استقبال نكرده و آن را تحريم كردند و نوشتند: ”ما كميسيون را به رسميت نمي‌شناسيم زيرا منتخب مردم نيست بلكه انتصاب حكومت است.“
    آنها انتخاب ارنستو ساباتو را به رياست كميسيون يك سازشكاري خواندند و يادآور شدند كه او همان كسي است كه در سال ١٩٧٦ بعد از ميهماني ناهار با ژنرال ويدلا از او تمجيد كرده بود. مادران رئيس‌جمهور آلفونسين را هم مورد انتقاد قرار داده و وي را به دوگانگي در گفتار و كردار متهم كردند.
    نظرات در باره اقدامات دولت آلفونسين در راه تحقق دموكراسي و تضمين حقوق بشر متفاوت بود. عده اي آن را در مجموع مثبت ارزيابي مي كردند اما معتقد بودند كه اقداماتي كه در آغاز راه است، بايد تعميق و گسترش يابد. بخشي از انجمن مادران ميدان مايو هم همين نظر را داشتند و حمايت از حكومت جديد را ضروري مي‌دانستند. اين اختلاف نظرها باعث شكاف در انجمن مادران شد. در سال ١٩٨٦ مادران طرفدار اين نظر از بقيه جدا شده و شاخه”مادران ميدان مايو- خط پايه“ را تشكيل دادند. تلاش آنها اين بود كه اهداف خود را در چارچوب سيستم سياسي موجود پيش برند و از اينكه به عنوان اپوزيسيون راديكال شناخته شوند، ابا داشتند. ديگر مورد اختلاف اين بخش از مادران، در روش رهبري بود. اما به رغم اختلاف نظرها و موضع گيري‌هاي متفاوت همگي مشتركا در راهپيمائي روزهاي پنجشنبه در ميدان مايو شركت مي كردند.
    درگيري هاي نظري زماني به اوج خود رسيد كه مادران با شعار ”فرزندان ما را زنده به ما بازگردانيد“ دومين دور راهپيمائي مقاومت را سازمان دادند. عده‌اي طرح اين شعار را ديوانگي خواندند. اما اين شعار، كه به نظر غيرمنطقي مي‌آمد، عكس‌العملي بود در مقابل گزارش كميسيون، كه مسئله ناپديدشدگان را موضوعي تمام شده ارزيابي كرده‌ بود. مادران ناپديدشدگان نمي‌خواستند با پذيرش مرگ فرزندانشان مقاومت را پايان يافته اعلام كنند. آنها در يكي از بيانيه هاشان، زماني كه تعدادي از اجساد ناپديدشدگان شناسائي شد، چنين نوشتند: ”چرا بايد اجساد را بپذيريم در حاليكه قاتلها بدون ترس از مجازات در كشور آزادانه زندگي مي كنند.“
    پيشترها هم نظاميان، زماني كه هنوز بر سر كار بودند، اعلام كرده بودند كه مفقودشدگان در مبارزه كشته شده اند و براي اثبات مدعاي خود اجسادي را براي شناسائي خانواده هاشان از گورهاي دسته جمعي بيرون كشيده بودند.[1]  چه در آن وقت و چه بعدها مادران با اعلاميه هاي خشك و خالي و نيز نبش قبرها به مقابله برخاستند و حتي از پذيرش غرامت مالي براي وابستگان خودداري ورزيدند و همچنان بر خواست بازگرداندن فرزندان‌شان به زندگي پاي فشردند. از نگاه بسياري، اين كار خارج از منطق و يك لجاجت تلقي مي شد. از جنبه روانشناسانه مي‌توان گفت كه شايد تب و تاب هاي ناشي از ابهام و ناروشن بودن سرنوشت فرزندانشان و نيز عدم قبول از دست دادن آنها به مادران نيروي تحرك مي‌بخشيد و آنها براي حفظ موجوديت خود به اين باورها نياز داشتند. برخلاف تعدادي از خانواده ها كه اميدشان را از دست دادند و مرگ فرزندشان را پذيرفتند، مادران مايو هيچوقت مرگ فرزندانشان را به رسميت نشناختند و همچنان بر خواست خويش پاي فشردند. آنها نمي‌خواستند كه مسئله تنها در اشكال جنائي و آدم كشي خلاصه شود. مي‌خواستند كه ريشه هاي سياسي ناپديد كردن انسانها روشن شود و مسئولان آن محاكمه و مجازات شوند. آنها با هر نوع مصالحه اي در اين راه مخالف بودند و به حركت خود ادامه دادند. آنها حتي از برگزاري مراسم يادبود و بزرگداشت براي عزيزان ناپديدشده خودداري مي‌كردند. آنها با اقدام دانشجوياني كه مي‌خواستند به احترام دختر هم دانشكده‌شان، كه توسط نظامي ها سر به نيست شده بود، سالني را به اسم او نام گذاري كنند، مخالفت كردند. به نظر مادران اين گونه مراسم و يادبودها بي ارزش و به معناي پذيرش مرگ عزيزانشان بود. مي گفتند ”هيچ دردي وجود ندارد كه بي ثمر بماند.“  به بيان ديگر درد اجتماعي بايد ثمري براي تغيير حال و آينده داشته باشد.
    در سال ١٩٨٧، دهمين سالگرد شروع حركتشان، مادران بار ديگر موجوديت و حضور خود را به نمايش گذاشتند و شديدا به سياست هاي كارلوس منم در آزاد كردن جنايتكاران نظامي اعتراض كردند.
    امروز مادران ميدان مايو حركت خود را از مسئله ناپديدشدگان و قربانيان ديكتاتوري نظاميان فراتر برده اند. آنها در موضع اپوزيسيون سياسي- البته نه در چارچوب يك حزب سياسي- خود را درگير مسائل اجتماعي و سياسي روز مي‌كنند. در مارس ٢٠٠٤ خانم هبه بنافيني اقدامات كيرشنر را ستود. كيرشنر اولين رئيس‌جمهوري بود كه مورد ستايش محبوبترين سخنگوي انجمن مادران مايو قرار مي گرفت. در دوره رياست جمهوري او بود كه قانون مصونيت نظاميان را مجالس قانونگذاري كشور براي هميشه لغو كردند. اين حادثه با شادي مردم آرژانتين روبرو شد. مادران در حاليكه بار ديگر عكسهاي رنگ و رو رفته فرزاندانشان را بدست گرفته بودند، به تظاهرات رفته و شعار دادند: مصونيت پايان مي يابد/ عدالت حكمفرما خواهد شد.
    كيرشنر در اقدامي بي سابقه تمام كادر رهبري ارتش را، كه از بازماندگان ديكتاتوري ارتش بودند، به بازنشستگي فرستاد و سران پليس را از كار بركنار كرد. و باز كيرشنر، اولين رئيس جمهوري بود كه در مارس ٢٠٠٤ از اسما بازديد كرد. در اين مراسم كه با حضور بازماندگان اين زندان بدنام برگذار مي‌شد، رئيس جمهور رسما از بازماندگان و از كساني كه ديگر نبودند كه سخنان او را بشوند، پوزش خواست و خواستار آن شد كه حداقل بخشي از اين پادگان بزرگ به موزه تبديل شود.
    انتقاد از وضع زندانها، شكنجه، بدرفتاري توسط پليس و سانسور مطبوعات هميشه موضوعات مجله مادران واقع مي شوند. آنها در تظاهرات شان خواستار رعايت تمامي جنبه هاي حقوق بشر و اجراي عدالت اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي مي شوند. به حقوق كودكان و به سياست هاي آموزشي توجه ويژه‌اي دارند. صلح جهاني نيز يكي ديگر از محورهاي مهم توجه مادران بوده و هست.
    امروز مادران مايو حضور خود را در تركيب گسترده تري به نمايش مي‌گذارند. مادراني هم كه فرزندانشان در حوادث خشونت بار به قتل رسيده اند مثلا در برگزاري بازي هاي فوتبال، در ديسكوتكها و يا در خدمت سربازي، خود را در حركت مادران سهيم مي دانند. آرژانتين در زمره جوامعي قرار دارد كه در آن آمار جنايت و خشونت بسيار بالاست. تجربه نشان داده است كه در كنار فقر و بيكاري اين مسئله  يكي از عوارض و ميراث ديكتاتوري‌ها است. در سال ١٩٩٧ انجمن مادران مايو حدود ٢٥٠٠ نفر عضو داشت. انجمن با چندين ”زيرگروه“ و گروه هاي موازي در سراسر آرژانتين نماينده دارد از جمله آنها:
-        گروه ”مادربزرگها“ كه در تلاشهاي مشتركشان براي جستجوي نوه هاي گم شده، كه پدر و مادرشان بدست نظاميان به قتل رسيده اند، دور هم جمع شده‌اند. نظاميان كودكاني را كه در زندان به دنيا آمده بودند يا هنگام دستگيري والدين شان، خردسال بودند، پنهاني به خانواده هائي از بين خود مي‌سپردند. ”مادربزرگها“ خواستار باز گرداندن اين افراد- البته در صورت تمايل خويش- به خانواده هاي واقعي شان هستند.
-        سازمان خودياري وابستگان قربانيان ديكتاتوري نظاميان.
    مادران از پشتيباني گروه هاي مختلفي برخوردارند. مثلا در مجله مادران مايو گروه هائي از پزشكان، روانشناسان، وكلا، هنرمندان و غيره هر كدام در حوزه تخصص خود مقاله و مطلب مي نويسند.
تاثير حركت مادران مايو از مرزهاي آرژانتين فراتر رفته ‌است. حركت آنها الگوئي شد براي مادراني از ديگر كشورهاي آمريكاي لاتين مثل شيلي و اروگوئه و غيره، كه سرنوشتي مشابه داشتند. بعدها تاثير اقدامات آنها از مرزهاي آمريكاي لاتين هم فراتر رفت. بيست سال بعد از شروع تجمع مادران آرژانتيني در ميدان مايو، مادران مفقود شدگان تركيه حركت مشابهي را آغاز كردند. آنها هر شنبه در زمان و مكاني معين در استانبول بر روي سنگفرش خيابان مي نشستند و عكس فرزاندان‌شان را به دست مي‌گرفتند. روي پلاكاردي كه معرف آنها براي رهگذران بود، نوشته شده بود: ما اينجا هستيم براي انسانهاي مفقود شده/ ما فرزندان خود را مي خواهيم.
    دريافت مدال كارل فون اوسيتسكي از طرف جامعه حقوق بشر آلمان به مادران شنبه استانبول در سال ١٩٩٧ فرصتي براي آنها فراهم آورد تا صداي خود را به گوش مردم اروپا برسانند. در چين هم مادران كشته‌شدگان ميدان تيان آن من گردهم آمده‌اند و تلاش مي‌كنند كه دولت چين به آمار رسمي قربانيان اعتراف كند و جاي دفن آنها را به خانواده‌ها اطلاع دهد. حركت ديگر كه در زمان خود تاثير گذار بود، تجمع مادران سياهپوش صرب بود عليه جنگ.
    انجمن مادران ناپديدشدگان از كشورهاي مختلف با هم ارتباط دارند و شبكه‌اي را تشكيل مي‌دهند. اين انجمنها همراه با سازمان‌هاي بين‌المللي حقوق بشر خواستار تصويب كنوانسيوني از طرف سازمان ملل عليه سربه ‌نيست كردن انسانها هستند و خواستار آنند كه عاملان اين جنايتها  در هر گوشه جهان، كه باشند، محاكمه و ‌مجازات شوند. اين انجمن‌ها گردهم‌آئي‌هاي سالانه دارند. در يكي از اين گردهم‌آئي‌ها، كه در نوامبر ٢٠٠٤ در برلين برگذار شد، آنها از دولت آلمان خواستند كه از تصويب كنوانسيون عليه ناپديد كردن انسانها حمايت كند. 
 [1]گورهاي دسته جمعي اجساد همه ناپديدشدگان را دربرنمي گرفت. همانطور كه پيشتر اشاره شد نظاميان بسياري از مخالفان خود را پس از بازجوئي ها و شكنجه بيهوش كرده و به دريا ريخته بودند.

مادران پارک لاله ایران

خواهان لغو مجازات اعدام و کشتار انسانها به هر شکلی هستیم. خواهان آزادی فوری و بی قید و شرط تمامی زندانیان سیاسی و عقیدتی هستیم. خواهان محاکمه عادلانه و علنی آمران و عاملان تمامی جنایت های صورت گرفته توسط حکومت جمهوری اسلامی از ابتدای تشکیل آن هستیم.

۱۳۹۱ شهریور ۹, پنجشنبه

با تاریکی نمیشه سراغ تاریکی رفت. گزارشهای دروغ در مورد زندان

با تاریکی نمیشه سراغ تاریکی رفت. گزارشهای دروغ در مورد زندان

با تاریکی نمیشه سراغ تاریکی رفت.
گزارشهای دروغ در مورد زندان
همنشين بهار
مردم رنجدیده ایران از دو رژیم شاه و شیخ خاطرات تلخ دارند.
عمله ستم پیش و بعد از انقلاب، آنان را به معنی واقعی کلمه آزار داده اند.
چه خانواده ها که پاشیده شد و چه گلها که پرپر گشت…
کند و کاو آن بیداد، نماز و نیاز زمانه ما است، مبارزه با فراموشی است و مبارزه با فراموشی یک وظیفه تاریخی. امّا در این رویارویی، دام و دَد، فراوان است و روایت‌های غیرواقعی در کمین.
………………………
 
سخن نگفتی و چون گفتی سنگ منجنیق بود که در «آبگینه‌خانه» انداختی
درست است که هرگاه حکومت و جباریت باهم در می‌آمیزند و ستم را به اوج می‌رسانند، کسانی‌که در برابر آن می‌ایستند نیز، به اوج می‌روند و سر از عرش در می‌آورند اما بزرگنمایی، (چه در مورد دوست و چه در مورد دشمن) ما را به بیراهه می‌کشاند. نه کسانیکه در برابر پستی و سیاهی قدعلم کرده‌اند و ما دوستشان داریم، گل بی عیب هستند، و نه طرف مقابل ما شّر مطلق و سیاهی محض.
چه بسا کسانیکه از آنان اسطوره ساخته و سمبل دلیری و فرزانگی می‌دانیم آنچنان نباشند که می‌پنداریم.از سوی دیگر ممکن است شناخت ما از رقیب یا دشمن (دشمنان آزادی) واقعی نباشد.
………………………
ساواکی ها هرشب با یک سربریده به خانه می‌رفتند!
در رژیم پیشین، ساواک سّد راه نیروهای ترقی‌خواه شد و بگیر و ببند راه انداخت. از تک و توک افرادی که در ساواک خدمت می‌کردند و با آزادی کشی و اختناق و شکنجه زندانیان میانه نداشتند که بگذریم، ساواک (و بطور خاص اداره کل سوم موسوم به امنیت داخلی) در مجموع بازدارنده بود. بازدارنده بود حتی اگر زندانیان سیاسی را سر به نیست نمی‌کرد و زیر شکنجه نمی‌کشت.
اگر صمد بهرنگی در رودخانه غرق گشته، جلال آل احمد خودش در شهر «اسالم»، غزل خداحافظی خوانده و دکتر علی شریعتی با سکته، درگذشته است،
اگر آیت الله سعیدی با مرگ طبیعی جان داده و سر آیت الله غفاری با مته سوراخ نشده و داستان تجاوز افسر زندان قصر، سروان «قاسم ژیان پناه» به زندانیان سیاسی دروغ باشد (که بود، هرچند به همین دلیل تیرباران شد)، از دافعه ساواک و ظلم شکنجه گران نمی‌کاهد اما ذهنیت و بزرگنمایی ما را هم نشانه می‌گیرد.
با همین ذهنیت و بزرگنمایی بود که از خانه سرهنگ زیبایی چند گونی ناخن (ناخن زندانیان شکنجه شده!) کشف شد و تعداد زندانیان سیاسی دوران شاه که رقم واقعی اش حدود ۳ هزار نفر بود به صدهزار رسید و امثال حنیف نژاد و جزنی و فاطمه امینی و مرضیه اسکویی، که در مصاف با ستم دوران جان باختند نه ۳۱۴ نفر، بلکه هزاران نفر تبلیغ شد و همه چا پیچید هفدهم شهریور سال ۵۷ در میدان‌ ژاله‌ تهران‌ (میدان‌ شهدا) صدها نفر به خاک و خون غلطیدند در حالیکه فقط ۶۳ نفر جان باختند.
زنده یاد اسدالله مبُشّری (اولین وزیر دادگستری جمهوری اسلامی) اوائل انقلاب در تلویزیون ایران می‌گفت ساواکی ها هرشب با یک سربریده به خانه می‌رفتند و سر را وسط سفره شام می‌گذاشتند…
خون پاکترین فرزندان ایران به گردن شکنجه گران اداره کل سوم ساواک موسوم به امنّیت داخلی است اما بزرگنمایی و گزارش های غیرواقعی ما هم زشت و جفا است.
………………………….
وان حمّام که در آن اسید می‌ریختند و زندانیان را در آن می‌انداختند.
اوایل انقلاب خبر حمله به خانه سرهنگ زیبایی بر سر زبانها افتاد و گفته شد آنجا شکنجه گاه ساواک بوده است.
سرهنگ زیبایی در شمار افسران امنیتی بود. درفرمانداری نظامی با تیمور بختیار همکاری می‌کرد و ازسال ۱۳۳۹ چندسالی دبیر اول سفارت ایران در وین بود، ولی خانه اش جزو خانه های امن ساواک نبود. (ساواک ۸ خانه امن داشت.)
روایت زیر بخشی از مطلبی است که روزنامه اعتماد درتاریخ ۲۸ دیماه ۱۳۸۷ بازپخش نمود.
….(…) وقتی وارد خانۀ سرهنگ زیبایی شدیم، وحشت سراسر وجودم را گرفت. اسباب و وسایل شکنجه به وفور به چشم می‌خورد. ناخن‌های کشیده شده در گوشه و کنار پخش بودند. موهای کنده شده، خون فردی بر در و دیوار، همه و همه حکایت از وحشیانه بودن اعمال ساواکی‌ها داشت.
یک قطعه از پای انسانی را میان خاک و خُل‌ها پیدا کردم که هنوز گوشتش تازه بود. وارد زیرزمین که شدیم، راهرو خیلی تاریک و تنگ بود. داخل راهرو، اتاق‌های کوچکی در سمت چپ بود که هرکدام برای خود لوازمی ‌خاص داشتند.
داخل یکی از اتاق‌ها وانی بود که می‌گفتند در آن اسید می‌ریختند و زندانی‌ها را داخل آن خوابانده و نابود می‌کردند. داخل اتاق دیگر، تختخواب دوطبقه‌ای بود که مثل شوفاژ لوله کشی شده بود و هنگامی ‌که داغ می‌شده، زندانی را لخت روی آن می‌خواباندند…
سوراخی روی دیوار یکی از اتاق‌ها بود که خیلی حساس شدم. جلو که رفتم، ازپشت آن متوجه شدم انگشت را که داخل آن می‌کردند، گیوتین کوچکی آن را قطع می‌کرده…
***
خانه یک سرهنگ ساواک در جریان زد و خورد های خیابانی تهران به آتش کشیده شد و هنگامی که مردم به داخل خانه رفتند، موفق به کشف یک تونل زیر زمینی شدند که در آن، سلول های متعدد و وسایل شکنجه و مقداری استخوان های پوسیده دیده می‌شد.
سایت مرکز اسناد انقلاب اسلامی هنوز دست از این گزارش مخدوش برنمی‌دارد.
***
شمس آل احمد با اشاره به سرهنگ زیبایی گفته بود:
«جلال را کشتند. بردندش به شهر اسالم و آن جا او را کشتند…سرهنگ زیبایی این کار را کرد… با ضربه به سرش زدند. از بینی اش خون آمده بود و تا روی سبیل ها و لبش هم آمده بود.»
………………………….
اسدالله لاجوردی زندانیان را در تنور نانوایی انداخت !
گزارش های غیرواقعی بعد از انقلاب هم ادامه داشت.
پخش شایعاتی چون:
محمدی گیلانی خودش فرزندانش را محاکمه کرد و آن دو در اوین اعدام شدند،
به دستور لاجوردی زندانیان در تنور نانوایی انداخته شدند، به سر و روی آنان بنزین ریختند و آتششان زدند و، در تپه های اوین روی مین (که از قبل کار گذاشته بودند) زندانیان را به قصد کشت، هُل دادند…و…
(این گزارشات غیرواقعی)، نه تنها جنایتکاران را حق به‌جانب کرد، جفنگ گویی را هم رواج داد و بالاتر از همه ما را به امتناع انصاف و خرد، دچار نمود و دیدمان را نسبت به واقعیت لوچ و قیچ کرد.
بزرگنمایی و روایتهای دروغ، جفا به مردم است و صحّت رویدادهای واقعی را نیز زیر سئوال می‌برَد.
عکس تقی محمدی را (که خودش زیر شکنجه جان داد)، احمدی نژاد جازدن و سوارکردن دروغ روی دروغ که او، هم تیرخلاص می‌زند و هم بازجو است، در خاطر همه ما هست.
………………………….
تجاوز بازجویان به کودکی هشت نه ساله در زندان!
حدود دودهه پیش، «نفوذی کذاّب»ی به نام «سرمست اخلاق تابنده» گذرش به یکی از قرارگاههای مخالفین رژیم می‌افتد و آنجا لو می‌رود. متأسفانه آنچه به نام وی منتشر شده، (خاطرات یک پاسدار، انواع شکنجه و…) پر از لاف و گزاف است.
 اظهارات یکی از مأمورین پیشین رژیم جمهوری اسلامی که گویا در شکنجه گاه ها و زندان ها، شاهد تجاوز به دختران و زنان زندانی و شکنجه و اعدام زندانیان سیاسی بوده، نیز از این دست است. بخشی از سخنان وی اینجا است:
» احکام دهگانه ی شاهرودی- خمینی در باره تجاوز، شکنجه و کشتار «
***
«تجاوز بازجویان به کودکی هشت نه ساله»،
«گذاشتن وزنه های ۱۰ تا ۱۵ کیلوئی روی شکم زندانی که حامله بود»،
«دستگاه بیضه کشی که از روسیه خریداری شده و شکنجه گران برای یاد گیری کار با آن در کره شمالی دوره دیدند»،
«تحصیلکرده دانشگاه سوربن پاریس که متخصص و مدرّس شکنجه های ساده و سفید و سیاه بود»، و در سال ۶۰ به بازجویان و شکنجه گران امر و نهی می‌کرد (سال ۶۰ که روابط صمیمی پس از انقلاب بین زندانبانان هنوز جاری بود.)
هیچ زندانی دردمندی گزارش های غیرواقعی از زندان را نمی‌پذیرد.
………………………….
شاهروذی به جای «تحریرالوسیله»، به «المجروحین» دخیل می‌بندد.
مأمور پیشن رژیم به رساله احکام دهگانه (ده فرمانی که گویا آیت الله شاهرودی بر مبنای احکام جزای اسلامی تنظیم و تدوین کرده و آیت الله خمینی و محمدی گیلانی هم به آن باور داشتند)، اشاره می‌کند و می‌گوید:
مبانی این رساله از کتاب ها و رساله های مختلف، به ویژه کتاب ها ی زیر برداشته شده اند:
- الیفین، نوشته سید ابن طاووس
- المجروحین، ابن حبان
- التنبیه الاشراف علی ابن حسین مسعودی
- تاریخ یعقوبی، احمدبن ابی یعقوب
- تاریخ طبری، محمد ابن الجریر طبری
- الامامت و الاسیاست، ( امامت و سیاست) ابن قتیبه دینوری
و کتاب «المکافات الجنایات» که در بمبئی توسط «المنصوربن کاتب لنک هوری» تدوین و تنظیم شده است.
از دیکته غلط نام کتابها بگذریم، منظور ایشان این است که ده فرمان شکنجه و قتل زندانیان را امثال آیت الله شاهرودی از کتب فوق گرفته اند.
بیآئیم به قول بیهقی، سنگ منجنیق در «آبگینه‌خانه» اندازیم و کتب یاد شده را از نظر بگذرانیم.
………………………
کتاب الیقین
موضوع کتاب الیقین اثر سید بن موسی بن طاووس حلّی، علی بن ابیطالب و القاب گوناگون او است. اینکه چرا وی امیرالمومنین نام گرفته و یا به امام المتّقین شهره است و…
الیقین سید ابن طاووس ربطی به احکامی که شکنجه و کشتار به آن چسبانده می‌شود، ندارد.
………………………
المجروحین
موضوع کتاب المجروحین (المجروحین، من المحدثین والضعفاء والمتروکین) اثر محمد بن حبان بن أحمد أبو حاتم التمیمی البستی (ابن حیان)، احادیث مغشوش و مجروح است، ضمناً نویسنده کتاب (ابن حبّان)، سنی مذهب است و در «کتاب المجروحین» جلد ۲، ص۱۰۶ به امام رضا، بد و بیراه گفته است و در جلد ۱، ص ۲۶۸، از زبان حریز بن عثمان، علی بن ابیطالب لعن می‌شود و در جلد ۱، ص ۱۴۵ ـ ابابکر صدیق را به عرش اعلا برده، کلید بهشت را به وی می‌سپارد.
آخوندهای ضد اهل تسنن و تنگ نظر و مرتجع، و کسانیکه همه نسخه ها را با «تحریرالوسیله» و «جواهر الکلام» شیخ محمد حسن نجفی (شرح شرایع محقق)، می‌پیچند، چه نیازی به کتاب المجروحین دارند تا فرمان قتل و شکنجه صادر کنند؟
……………………………..
التنبیه و الاشراف
کتاب التنبیه و الاِشراف، خلاصه ای است از نوشته های ابوالحسن علی بن حسین مسعودی که وی حاصل مطالعات و سفرهای خودش را همراه با جمعبندی که در شیوه تفکر و زندگی اقوام نموده، به رشته تحریر در آورده است.
مسعودی مثل «مُرُوج الذهب» در این کتاب هم به تأثیر جغرافیا و عوامل محیطی در زندگی انسان پرداخته و تأثیر نجوم، ترکیب عناصر، ویژگیهای فصول سال، شکل و مساحت و قسمتهای گوناگون زمین، و تأثیرات آب و هوا…را شرح داده و به محل دریاچه ارومیه و آتشفشانهای فارس هم اشاره نموده است.
مسعودی در این کتاب به دودمانهای پادشاهی قدیم ایران و یونان و روم، تاریخ پیغمبران و ملوک و به تاریخ اسلام تا رویدادهای سال ۳۵۴…، گریز زده است.
التنبیه و الاِشراف مسعودی، به کار جرم و جنایت آخوندی نمی‌آید و شاهردوی و غیر شاهرودی از طرق و منابع دیگر می‌توانستند ستم‌ها و جنایات خودشان را به خدا و دین نسبت دهند.
………………………
تاریخ یعقوبی
تاریخ یعقوبی، نوشته احمدبن ابی یعقوب بن جعفربن وَهْب بن واضح یعقوبی، خلاصه‌ای است از تاریخ جهان از آغاز تا میانه‌های سده سوم قمری که به سازمان اداری و تشکیلاتی حکومت‌ها و سرگذشت امامان شیعه اشاره دارد و توضیح المسائل شکنجه و کشتار نیست.
………………………
تاریخ طبری
تاریخ طبری (تاریخ الرسل و الملوک = الامم والملوک)، از زمان خلقت شروع کرده و پس از نقل داستان پیامبران و پادشاهان، وقایع تاریخ اسلام را به ترتیب سال تنظیم نموده و تا سال ۲۹۳ هجری شمسی شرح داده است.
اشارات طبری به واقعه بنی قریظه نیز که آیت الله خمینی در اسیرکشی سال ۶۷ گوشه چشمی به آن داشت، تازه نیست. قدیمی ترین سندی که به حادثه بنی قریظه اشاره کرده، «سیره ابن اسحاق» است.
………………………
 «الامامه و السیاسه» (تاریخ الخلفاء)
کتاب «الامامه و السیاسه» تألیف ابن قتیبه دینوری سنی مذهب است که یکی دو جا جانب شیعیان را هم گرفته و مجموعه‏اى نامنظم از آثار مورخان قرون نخست هجرى است.
کتاب با ذکر فضایل دو خلیفه نخست آغاز مى‏شود، سپس به مسأله سقیفه مى‏پردازد و از دوره خلافت على بن ابیطالب روایات زیادی می‌آورد، رویدادهاى ادوار گوناگون سده‏هاى نخستین هجرى، حوادث مربوط به زمانه خلفاى بنى امیه و ظهور عباسیان… در این کتاب اشاره شده و در یک کلام مطلب ویژه ای در مورد شکنجه و قتل زندانیان که به کار ده فرمان فقهای حیلت آموز بخورد، ندارد. بگذریم که اصلاً انتساب کتاب به ابن قتیبه محل تردید است.
از کتاب موسوم به «المکافات الجنایات» نیز که گویا در بمبئی توسط «المنصوربن کاتب لنک هوری» تدوین و نتظیم شده، و البته در دکان هیچ عطّاری یافت نمی‌شود، فقط جناب سعید محسنی نائینی (تحصیلکرده دانشگاه سوربن) اطلاع کافی دارند. به «تحصیلکرده دانشگاه سوربن» در پانویس اشاره نموده ام.
 ………………………
روح الله حسینیان و ده فرمان شاهرودی
مأمور پیشین رژیم با اشاره به «احکام دهگانه یا ده فرمانی که آیت الله شاهرودی بر مبنای احکام جزای اسلامی تنظیم و تدوین کرده»، می‌گوید:
«شاهرودی در سال ۶۰ این فرمان ها را، که خمینی و گیلانی هم باور داشتند و به کار بسته بودند، تنظیم و صادر کرد و اصل این سند در اختیار روح الله حسینیان در مرکز اسناد انقلاب اسلامی نگهداری می‌شد.»
***
مرکز اسناد انقلاب اسلامی را از سال ۱۳۵۹ سید حمید روحانی اداره می‌کرد و در سال ۱۳۷۴ بود که روح‌الله حسینیان بر آن سوار شد. ضمناً سید محمود هاشمی شاهرودی سال‌ها از اعضای شورای نگهبان بود و ۲۳ مرداد ۱۳۷۸ به ریاست قوه قضائیه جمهوری اسلامی منصوب شد. در دهه ۶۰ امثال موسوی اردبیلی عملاً به شاهرودی و غیر شاهرودی مجال نمی‌دادند تا از بالای سر آنها ده فرمان بنویسند.

پانویس
تحصیلکرده دانشگاه سوربن و آنهمه ادا
شخص به اصطلاح تحصیلکرده و از خارج آمده ای که مأمور پیشین رژیم مدّعی است به بازجویان و کارکنان زندان و… امر و نهی می‌کرده و چنین و چنان می‌گفته، اصلاً وجود خارجی ندارد.
در سال های آغازین دهه ۶۰ روابط بین پاسداران (در زندان ها هم) امر و نهی متکبرانه و نوع ناصرالدین شاهی را برنمی‌تافت و همه (از بالا تا پائین) باهم ندار و نزدیک بودند.
در زندان دستگرد اصفهان مسئول اول بازداشتگاه «حاج اخروی» و دیگر مسئولین مثل «حسین توتیان» و «زنجیره ای» با امثال «دانش» و «دادخواه» و «جان‌نثاری» و «بوذری» و… روابط گرم و صمیمی داشتند.
در زندان سپاه و «هتل اموات» هم همینگونه بود.
«قربانی» (از مسئولین زندان هتل) یا «شریعت» (از بازجویان) و رحمانی و دایی و صمد… و کمیل (که در تصادف کشته شد)، هیچکدام اهل امر و نهی کردن (یا پذیرفتن امر و نهی از دیگران) نبودند. پاسداران و نگهبانان زندان هم همینطور.
 البته، بعدها (بعد از سال ۶۷) که در زندان اصفهان بیشتر هواداران آیت الله منتظری جای خودشان را به دیگران دادند، اینگونه روابط کمی رسمی شد.
» تحصیلکرده ای از جنس جنایت»
………………………….
واقعیت ها چیستند و این واقعیت ها بر چه حقیقتی دلالت دارند.
دوستی می‌گفت: مگرنه اینکه از این رژیم هر جنایتی برمی‌آید؟ خب، حالا در مورد عملکرد آن اغراق هم بشود، چه اشکالی دارد؟
مگر آسمان به زمین می‌آید؟
من با اشاره به رهنمود برتراند راسل پاسخ دادم:
در اینگونه مواقع تنها پرسشی که باید از خودتان بپرسیم این است: واقعیت ها چیستند و این واقعیت ها بر چه حقیقتی دلالت دارند. نباید با آنچه دوست داریم حقیقت داشته باشد، یا فکر می‌کنیم حقیقت بودنش برای جامعه مفید است، از راه به در روبم.
When you are studying any matter, or considering any philosophy, ask yourself only what are the facts and what is the truth that the facts bear out. Never let yourself be diverted either by what you wish to believe, or by what you think would have beneficent social effects if it were believed.
………………………….

خانه سرهنگ زیبایی و جند گونی ناخن
برگردیم به خانه سرهنگ که در آن از جمله جند گونی ناخن (ناحن کشیده شده زندانیان سیاسی) پنهان شده بود!
ناخنهای دست وپای یک فرد بالغ (اگر کمی هم بلند باشند) حدود ۷ گرم وزن دارد و طول و عرض گونی معمولی تقریباً ۶۰ در ۱۲۰ سانتی متر است.
اگر ناخنهای دست و پای تمام زندانیان سیاسی ایران را در زمان شاه می‌کشیدند و در گونی می‌ریختند، حدود ۲۰ کیلو می‌شد و چند گونی ناخن که سایت اسناد ملی و روزنامه اعتماد ذکر نموده، آنرا کفاف می‌دهد!!
…………………………

 اثبات شئی نفی ماعَدا نمی‌کند.
اشتباه نشود. فاصله گرفتن از بزرگنمایی و واکنش به روایتهای دروغ در مورد ستمگران، عملکرد غیرانسانی آنان را ابدا توجیه نمی‌کند.
اصالت نه با کینه، با گذشت و بردباری است اما اگر از صبوری و دانایی، و مرزبندی با دشمنان مروّت و آزادی غافل شویم، از خود، «بی خود» و بیگانه شده، کیش و مات می‌شویم.
باقی این گفته آید بی زبان
در دل آنکس که دارد نور جان
***
همنشین بهار

عکسی از زلزله آذربایجان که جهانی شد




 

زلزله برای لبخندت می نویسم....

لبخندی که حتی برای لحظه ای شیرین کرد خاطر ما را....

خاطر آشفته و دل پر درد ما را....

گلم....

نفس مادر.....
باغچه احساس پدر....
برای لبخندت می نویسم....

نمی دانم در ان قوطی جادویی چه داری ؟

شاید از تمام خاطرات زندگی 5 ، 6 ساله ات همین برایت مانده باشد
که اینچنین محکم در آغوشت گرفته ای آن را

شاید هم بوی مادرت را بدهد ..

که ظهر ها در کنار پختن غذای گرم برای تو
به نوایی آرامش بخش گوش می داد.......

فدای لبخندت........

شاید یادگار پدرت می باشد........ ..
و شاید .......!
هم جای پدرت باشد...و هم مادرت!!

فدای لبخندت.......

دلم را آب کرده ای با آن حس شیرینی که با گرفتن آن جعبه کوچک گرفتی......
برای لحظه ای یادم رفت صدای ناله های شبانه را.........
برای لحظه ای یادم رفت صدای زوزه گرگان گرسنه را.........

فدای لبخندت.....

خواهری داری که شبها برایت لالایی بخواند؟!

عزیز دلبندم...

برادرت هست برایت عروسک پارچه ای بخرد؟!!!

آخ... کودک آذربایجان.....

بگو پدرت زنده است تا شبها از شوق دیدارش تو بیدار بمانی
و او هم زودتر به خانه برگردد؟!!!! بگو که زنده است!!!!!

آخ.... کودک آذربایجان.....

خدا کند که جوابت آری باشد........
بگو که مادرت زنده است تا برایت از آن ماکارانی های خوشمزه بپزد...
از همانهایی که بعد از خوردنش تمام دور لبت قرمز می شد
و مادرت با گوشه چادرش لبان قرمزت را پاک می کرد
و می گفت:
مادر فدایت شود!!!!

کودکم...

بگو که دعای مادر اجابت نشده است.....
بگو!
بگو که مادر فدایت نشده است!!!!!!!!!!!!!!

کودک آذربایجان........

برای لبخندت می نویسم.....

سرت سلامت باد

و لبخندت همیشه شیرین
که بی تاب کرده است دل هر انسانی را ، آن لبخند معصومانه ات......
آخ ....کودک آذربایجان
!

اینجا خاوران است؛با من به خاوران بیا

اینجا خاوران است؛با من به خاوران بیا
نه هرگز فراموش شدنی ست؛
و نه هرگز بخشیدنی
دهه خونین شصت
نگارش : فریبا مرزبان

سی و یک سال از روزی که خمینی گفت: بگیرید و بکشیدشان می گذرد. او دستور داده بود فعالان و هواداران جریانهای مخالف جمهوری اسلامی را بگیرند و درجا بکشند. با این فرمان، پاسداران حکومتی و مأ موران وزارت اطلاعا ت

(ساواما) از دستگیری، شکنجه، اعدام، تیراندازی، درگیری خیابانی و کشتار در ملأ عام ابائی نداشتند. آنها وحشیانه به اینگونه اعمال ادامه می دادند، چون خمینی دستور داده بود هرجا که از ما نشانه ای به دست می آوردند، در خانه، مدرسه، کارگاه و هرجای دیگر، دستگیرمان کنند و درجا بکشند. پیرو این دستور، پاسداران انقلاب از هیچگونه کشتار و آزار که مایل به انجامش بودند کوتاهی نمی کردند.

دستور مرگبار خمینی در دهه شصت، جان بسیاری از جوانان و نوجوانان را، در کشور گرفت. جوانان و نوجوانانی که باور به انقلاب، آنها را انقلابی کرده بود. یک دهه سرکوب نتیجه چنین فرمان مرگباری است. بسیاری از خانوادهها به داغ فرزندان خویش نشستند و کودکان بسیاری، پدران و مادرانشان را از دست دادند. در خیابانها، به مرده هایشان رحم نکردند آنها
را منهدم کردند. در زندانها به زیر شکنجه ها کشتند و سرهایشان به بالای چوبه دار بردند و نام و نشانی از آنها در گورستان ها باقی نگذاشتند.

پس از فرمان خمینی، تابستان شصت خونین شد و من که در آن هنگام در زندان بودم جز شمارش گلوله ها که انعکاس صدایشان گاه به تخته پاره های آهن بی شباهت نبود؛ کار دیگری در شب نمی کردم. اجرای این فرمان، کشتار و سرکوب مخالفین نبود؛ بلکه کشتار و سرکوبِ تحول خونینِ پدید آمده از تغییر نظام سلطنت پهلوی به سوی دمکراسی بود. فرمان خمینی شکست انقلاب را در پی داشت و آغازگر دوره جدیدی از استبداد در بعد از انقلاب 1357 بود.
استبداد حکومت مذهبیِ که جمهوری اسلامی به رهبری خمینی، در ایران پایه گذاری کرد، حکومت مطلقه فقیه را در پی داشت. ما، سرگردان در مطالب و نشریاتمان برای تعاریف و تفسیر از واژ ها، انواع حکومتها و طبقات به دنبال شیوه های سرکوب غیر متحجرانه هستیم، بدون آنکه به وسعت جنایات، عمق فاجعه و سرکوب یک دهه (دهه شصت) اندیشیده باشیم. جنایاتی که در رأس آنها وقایع خونین و ددمنشانه سال یکهزار و سیصد و شصت و یکهزار و سیصد و شصت و هفت شمسی است.
سرکوب شدگان دهه شصت شامل دو نسل و دو گروه می باشند. گروه اول، آنها که جان باختند و گروهی دیگر، فرزندانِ جانباخته گان و آنها که جانِ سالم از دست مامورین نظام به در برده اند. ضرورت اعلام این نکته و عمق فجایع در این است که" فراموشمان نشود با ما چه کردند و چه بر سرِ ما رفت". مبارزه با فراموشی، در مفهوم برپایی مراسمِ یادبود، بزرگداشت ها و مصاحبه ها میسر نمی شود. این راهها، جزئی از ابزارهای مبارزه با فراموشی هستند و در این برهه، وظایف ما دشوارتر و به مراتب سخت تر خواهد بود. از راههای پیشبرد مبارزاتمان، اتحاد عمل، مستند سازی، دفاعیات حقوقی و محکومیت های سیاسی و مبارزات فرهنگی است و قبل از هر حرکت می بایست، تکلیفمان را با خود، و مرزِمان را با انقلاب و جامعه روشن کرده باشیم و بدانیم، تا مادام که جمهوری اسلامی باقی است نه آمار دقیق کشتار و قتل عام در زندانهای جمهوری اسلامی ایران معین خواهد شد و نه به عدالت، آزادی و برابری دست خواهیم یافت.
لندن
شهریور ماه 1391
خاک خوب
شاعر: فریبا مرزبان

با من بیا 
بیا و این خاک را بنگر؛
بیا و مگوی
که این خاک مرده است 
با چشم درون
بر آن بنگر
و با صدای بلند بگو
خاکِ خوب « خاوران »
خاکِ خوب سرزمین من است
با من بیا
تا شهری از عشق را در آن پیدا کنی
با من بیا و ببین
کاین دستهای سرد
کآن سینه های سرخ
وآن قلبهای خفته در خاک
روزگاری،
گرم ترین دستها
و سرخ ترین سینه ها بودند
روزگاری،
پر طپش ترین قلبها بودند،
با من بیا و بگذار
که نهال اندیشه هایمان را
که روزگاری چه نو بودند؟
در آنجا جستجو کنیم
با من بیا
با من به خاوران بیا
بیا جنایتی نیست
جرمی نیست
سرها همه افراشته اند آنجا                                                                          
بیا تا ببینی که آسمان
بر زمین نشسته است
و ستارگان بر چوبه دارند
بیا تا ببینی
دشتی از شقایق، ستاره،
از سپیده، از سحر، و نسترن را
با من بیا
با من به خاوران بیا
آنجا،
بیشمارانند سینه های سرخ،
که چشم به راه تو اند
و
آن گردن های افراشته از سیلاب خون
در انتظار گام های توانای تواند
با من بیا
بیا و به یادشان،
خاکستری را که اکنون
در صندوقچه هایمان اندوخته داریم
در آبهای روان خلیج فارس و دریای خزر
رها کنیم  
با من بیا
با من به خاوران بیا !

من اینجا ایستاده ام و جز این کاری از من ساخته نیست، همنشین بهار

دوشنبه 6 شهريور 1391

من اینجا ایستاده ام و جز این کاری از من ساخته نیست، همنشین بهار


«آه اخوی ! آنقدر بدمان می‌آید از این آدم‌های سالم!»
بلوتوس کبیر (سریال قهوه تلخ)
اگرچه بسیاری از ما یک سینه سخن داریم اما گاه باید دور نوشتن خط کشید. وقتی «سیاسی کاری» جای کارسیاسی را می‌گیرد، ننوشتن با وقارتر و سنگین تر است.
ـــــــــــــــــــــــــــ
یادی از بزرگ علوی
«بزرگ علوی» در رابطه با شخصی که جَل‌جَل و دم به دقیقه کاغذ سیاه می‌کرد و انتشار می‌داد ولی نوشته هایش بسیار سطحی بود از سر مهر و دوستی گفته بود: «قلم روش»...
***
قلم روش مثل «شکم روش» که با آلو و زردآلو... تشدید می‌شود، یک نوع اسهال و بیماری است.
«اسهال قلمی» هم داریم.
اسهال قلمی با شهرت طلبی و مریدبازی تشدید می‌شود و با شلخته نویسی و یبوست فکری همراه است.
درِ دیزی اینترنت باز است اما... اما هر چیزی را نباید در آن ریخت.
این اواخر پرت و پلاگویی در مورد زندانهای جمهوری اسلامی باب شده بود و مدعیان از:
- «دستگاه بیضه کشی که از روسیه خریداری شده و شکنجه گران برای یاد گیری کار با آن در کره شمالی دوره دیدند»،
- «ده فرمان و رساله احکام دهگانه که گویا بر مبنای احکام جزای اسلامی تنظیم و تدوین شده»،
- «تجاوز بازجویان به کودکی هشت نه ساله»، و...و...
کوتاه نمی‌آمدند و برای به کرسی نشاندن این دروغهای زشت، ری و روم و بغداد را بهم می‌بافتند. هرچه هم با دلیل و برهان و از سر خیرخواهی، نادرستی ادعاها و بزرگنمایی ها نشان داده می‌شد به خود نمی‌آمدند.
وقتی شوری به کوری رسید و داد زندانیان سیاسی درآمد، طلبکارانه «استعفا نامه» نوشتن و از زبان راوی گوشه زدن و قلمهای مقدس دیکته ناپذیر را زیر سئوال بردن و حتی حالا که گزارش‌های غیرواقعی «حاج رضا» رو شده، همچنان به عنوان منبع (آن هم راجع به اسیرکشی سال ۶۷) به او اعتبار دادن، جفا اندر جفا است.
اگر هیبت الله معینی و قادر جراّر و اسفندیار قاسمی و چنگیز احمدی و یوسف کشی زاده زنده بودند، اگر سید فخر طاهری و علی اتراک (فرخزاد) و سیامک طوبایی و رمضان گرامی و سعید مظاهری و عباس حجری و مجتبی محسنی و سعید سعیدپور سر به نیست نشده بودند. اگر مریم فیروز و آذر سلیمانی و زهرا خسروی و پریچهر عصاره و غنچه حسینی برزی و فرشته نوربخش و دها فرشته دیگر که چون شمع شبانه سوختند تا روشنی بخش محفل دیگران باشند، زنده بودند، با این جفا کنار می آمدند؟ بگذریم که از زاویه دیگر آنان حاضرترین حضارند.
آیا براستی از شأن یک انسان آزادیخواه کاسته می‌شود به خاطر بازتکثیر گزارش های غیرواقعی و توهین به شعور زندانیان سیاسی، فروتنانه از مردم ستمدیده میهنش پوزش بخواهد؟ آیا نباید قلم و تایپ و ماوسش را بشکند و خرد و خمیر کند؟ تا کی در چشم عقل، خار مغیلان زدن؟
وقتی پیش و بعد از انقلاب حتی یک دقیقه (حتی یک دقیقه) با دستبند و چشم بند روبرو نشده ایم، آیا حق داریم وقت و بیوقت در مورد زندان و اسیرکشی سال ۶۷ نوشته های غیرمستند و بی محتوا ارائه دهیم؟
آیا می‌شود دم از تحقیق زد اما به منابع اصلی آن واقعه مهیب عملاً بی‌محلی نمود؟
فرض کنیم ما که اواخر دوران قاجار در قید حیات نبودیم، می‌خواهیم در مورد انقلاب مشروطه، کند و کاو نمائیم. آیا می‌توانیم به منابع اصلی آن مثل «واقعات اتفاقیه در روزگار» (محمد مهدی شریف کاشانی)، تاریخ بیداری ایرانیان (ناظم الاسلام کرمانی) و تاریخ مشروطه ایران (احمد کسروی) و... بی‌اعتنا باشیم؟
چگونه می‌توان از قتلعام سال ۶۷ نوشت و منابعی چون «نه زیستن نه مرگ» و «کلاغ و گل سرخ» و... را پشت گوش انداخت و در عوض پای منبر امثال «حاج رضا» نشست؟
چرا در باره موضوعی که اشراف کافی نداریم می‌نویسیم؟ چرا سخنانی را که از سر مهر و دوستی (بله از سر مهر و دوستی) گفته می‌شود به دل می‌گیریم؟

برگردیم به سخن «آقا بزرگ»
بزرگ علوی دردمندانه می‌گفت قلم روش نباشیم و بخصوص مرید مریدان خود نشویم.
واقعش این است که بسیاری از ما مرید مریدان خود هستیم.
باقی این گفته آید بی زبان
در دل آنکس که دارد نور جان
ــــــــــــــــــــــــــــ
هر ادّعایی باید مستند به دلائل اثباتی باشد.
گاه لازم است قلم و کاغذ و ماوس و تایپ را ببوسیم و کنار بگذاریم.
من بیش و پیش از همه به خودم نهیب می‌زنم و به همین دلیل ادامه ویدیوهای تقویم تاریخ را که (که ۸ ماه آن آماده شده و در یوتیوب موجود است) وسط کار متوقف کردم.
چرا؟ چون نمی‌خواهم چرت و پرت بنویسم. شماری از رویدادهای تاریخ معاصر به مطالعه و دقت بیشتر نیاز داشت و دیدم گزارش های جاافتاده و رسمی که ظاهراً مو درزش نمی‌رود، در موارد بسیار تردید برمی‌دارد. اگر روی آنها مکث نکنم، قلم روش می‌شوم. نه تنها «جبر جّو» مرا می‌گیرد و به غضب بارک الله دچار می‌شوم، به قضاوتهای آلوده هم درمی‌غلطم...
اگرچه کوشیده ام حتی در مورد دشمنان آزادی، انصاف را زیر پا نگذارم و آنچه می‌نویسم عاری از بزرگنمایی باشد، اگرچه برای مقاله کاتین و یان هوس و آشویتس Auschwitz و چائوشسکو و Srebrenica سربرنیتسا و نوترینو Neutrino... به روسیه و لهستان و پراگ و کراکو و بخارست و بلگراد و سارایوو و حول و حوش «سرن» رفتم تا دقیقتر بنویسم.
با اینهمه، به خاطر لحن نوشته ام که گاه با یاد شهیدان می‌گریم و می‌نویسم... و به خاطر خطاها و اشتباهاتی که از آن بی خبرم و در نوشته های من موجود است از اهل دانش و فضل (و همچنین از آقای حاج رضا و راوی محترم ایشان) صمیمانه پوزش می‌خواهم. من خود سراپا اشتباهم.
ـــــــــــــــــــــــــ
عاقبت از ما غبار ماند.
از «حاج رضا» که برایشان سلامتی و طول عمر و اخلاص عمل و نیت خیر آرزومندم، خواهش می‌کنم
- به جای تکرار گزارشهای غیرواقعی،
- به جای پرونده بازی و تائید جعلیات کتاب مصلوب که نویسنده اش خود را به دروغ زندانی سیاسی جا می‌زند،
- به جای سرهم بندی کردن وصیتنامه های زندانیان سیاسی و... (که معلوم است واقعی نیست)
- به جای داستانسرایی و عَلم کردن کتاب موهوم «المکافات الجنایات» (که البته در دکان هیچ عطاری یافت نمی‌شود) و گویا در بمبئی توسط «المنصوربن کاتب لنک هوری» تدوین و نتظیم شده و فقط جناب سعید محسنی نائینی (تحصیلکرده دانشگاه سوربن) اطلاع کافی دارند، (به جای اینها)، به «عمل صالح» دست بزنند.
خوبی گم نمی‌شود. فَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْرًا يَرَهُ
فردا پس فردا همه به به خاک می‌افتیم و عاقبت از ما غبار ماند.
از ایشان خواهش می کنم به کمک «حاج رضا» های دیگر در ایران،
- عکس امثال ناصریان (محمد مقیسه‌ای) از مسئولین قتلعام سال ۶۷ را که هم اکنون نیز در مسند کار است، تهیه نمایند،
- آمار دقیق همه زندانیانی را که با فتوای هولناک آیت الله خمینی به دار کشیده شدند، بپرسند،
- از متن دومین فتوای آیت‌الله خمینی در سال ۶۷ که بر مبنای آن حدود ۴۰۰ زندانی سیاسی غیرمذهبی به دار کشیده شد، رازگشایی نمایند.
- ناگفته های زندان موسوم به هتل (هتل اموات) در اصفهان را که پیشتر هم وعده داده بودند شرح دهند...
نیازی هم به یک کلاغ، چهل کلاغ کردن نیست.
در میهن ستمدیده ما، استبداد زیر پرده دین به اندازه کافی به اعتماد مردم ایران ترکش زده و جفا کرده است.
ـــــــــــــــــــ
«احکام دهگانه ی شاهرودی- خمینی در باره تجاوز، شکنجه و کشتار»
http://asre-nou.net/php/view.php?objnr=20114
ادّعا شده شماری از زندانیان سیاسی که دهه ۶۰ در زندان هتل اصفهان (هتل اموات) بوده اند، گفته های مرا که نشان می‌دهد گزارشهای حاج رضا واقعی نیست زیر سئوال برده اند.
راوی محترم قصه های «حاج رضا» در تلویزیون میهن به جناب آقای سعید بهبهانی فرموده اند:
«بنده ایمیلهایی دریافت کردم و کسانی بودند در زندان آنجا (هتل اموات) که می گویند نخیر، (مطالبی که جاج رضا از هتل اموات گفته) صحت داره... »
اگر ادعای فوق واقعی است، از آن زندانیان دعوت می‌کنم بی معطلی دلائل خودشان را همین امروز (و نه فردا) منتشر کنند.
منتظر می‌مانم. هاتوا برهانکم ان کنتم صادقین.
من آنچه را نوشته ام یقین دارم و به قول مارتین لوتر:
Hier stehe ich, ich kann nicht anders
اینجا ایستاده ام و جز این کاری از من ساخته نیست.
با تاریکی نمیشه سراغ تاریکی رفت. گزارشهای دروغ در مورد زندان
http://www.didgah.net/maghalehMatnKamel.php?id=27068
همنشین بهار
hamneshine_bahar@yahoo.com