نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۰ اسفند ۱, دوشنبه

حیدر مصلحی وزیر اطلاعات رژیم بازجو و شکنجه گر زندان اوین از آب درآمد!

حیدر مصلحی وزیر اطلاعات رژیم بازجو و شکنجه گر زندان اوین از آب درآمد!
نامه روح الله زم (فرزند حجة الاسلام زم مدیرکل سابق حوزۀ هنری) به خامنه ای: بازجوی من در زندان شخص برادر حیدر مصلحی ( وزیر کنونی اطلاعات ) بود!
حمد و سپاس خداوند رحمان و رحیم را که قدرت درک به ما عنایت فرمود، سخن تملق از ما بگرفت و چشم بینایمان داد تا بر علیه ظلم ستم پیشگان و منحرفان از آرمان ها و خواست های تاریخی ملت ایران قیام به زبان نمائیم و آنچه مورد رضایت حق تعالی است را بر گفتار جاری نمائیم که همانا این کار برایمان همان سپاس خداوندگار است برای عطا فرمودن چنین نعمت بزرگی بر ما
آقای خامنه ای
ما همانند سایر اطرافیان شما می توانستیم زبان بر چاپلوسی و تعظیم شما برگیریم، از نعمات سایۀ گستردۀ سلطنت شما! در ایران برخوردار شویم، از خوان گستردۀ بیت المال در اختیار شما استفاده کنیم و به مانند سایر کرکس های حاضر بر بالین محتضر انقلاب اسلامی ارتزاق نمائیم، خود و حساب های دنیائیمان را فربه از حرام نمائیم و در به جا آوردن سپاس شما هفته ای یک بار بگوئیم: ایة الله خامنه ای بهترین فرد برای جانشینی خدا بر روی زمین است! و شما آخرین پیامبر و فرستادۀ خدا بر روی زمین هستید! اما دریغ که گفتار و وجدانمان بر چاپلوسی حضرت شما نچرخید و لحظه ای زبانمان آرام نگرفت و آوارۀ غربت شدیم، چه بسا از ظلم شما و سپاهیان بی خبر از خدایتان در امان بمانیم! کنون که زمان گفتار سوم من با شما گردیده ۲۲ بهمن امسال نیز پایان یافته و جمعی به ضرب و زور بخشنامه های حکومتی و برخورداری از مزایا و مواهب حضور در راهپیمائی ۲۲ بهمن در آن حاضر گردیدند و به گواه حاضران در راهپیمائی، امسال کم رونق ترین راهپیمائی سال های اخیر انقلاب را شاهد بودیم که به مدد حقه های تدوین و تصویر صدا و سیمای میلی! جمهوری اسلامی ایران درهم فشرده و متکثر به نظر می رسید!
خوبست نامۀ مؤسسۀ مالی اعتباری ایرانیان به تمامی کارمندان شعب خود و وعدۀ یک روز پاداش برای شرکت در راهپیمائی ۲۲ بهمن امسال و حضور و غیاب کارمندان در خلال راهپیمائی را حتماً بخوانید، نکات مفیدی عایدتان خواهد شد! دفتر جنابعالی نیز به رویۀ سالیان پیشین روز بعد از راهپیمائی به خاطر حضور پرشور مردم فهیم و انقلابی تشکر نکرد و این سپاس را فردای ۲۵ بهمن ماه به مردم فهیم ایران ابلاغ نمود! به گمان ما شما انتظار حضور مخالفین خود در تظاهرات سالگرد حصر غیر قانونی میرحسین موسوی و مهدی کروبی را می کشیدید و پس از آن که برای هر یک از مخالفین خود در این تظاهرات ۲۰ چماقدار و تفنگدار گماشتید پیام تشکر خود را ارسال کردید! اما به یک نکتۀ مهم توجه نکردید، نکته ای که دو سال است در تمامی تریبون های حکومتی خود بر آن پافشاری می کنید و آن مردن جنبش سبز مردم ایران است! این گسیل عظیم نیرو در خیابان های تهران و شهرستان ها به ما نشان داد که جنبش اعتراضی مردم ایران به شدت زنده است!
و شما بسیار از حضور سبز و اعتراضی مردم ایران بر علیه دیکتاتوری خود هراسناکید و همچنان به قانون اساسی ایران پایبند نیستید و از آن حراست و پاسداری نمی نمائید چرا که بر اساس اصل ۲۷ قانون اساسی که شما ملزم به پاسداری از آن هستید: “تشکیل اجتماعات و راهپیمائی ها بدون حمل سلاح به شرط آن که مخل به مبانی اسلام نباشد آزاد است!” اطمینان کافی و وافی دارم شما نیز به مانند شاه سابق ایران صدای ملت ایران را زمانی خواهید شنید که دیگر دیر شده است! چه آن که او نیز به قانون اساسی مشروطه عمل ننمود و آن قانون را تبدیل به قانون اساسی مطلقه کرد و شما نیز بر صراط او استوار قدم هستید اما یک فرق اساسی میان شاه فقید ایران و شاه فعلی ایران! وجود دارد، آن فرق این است که او برای آرام نمودن آتش خشم مردم ایران و جلوگیری از کشتار بیشتر مردم از ایران خارج شد و آیندۀ سیاسی خود را به دست سرنوشت ملت ایران سپرد اما شما تا ایران را مورد آماج دشمنان قرار ندهید و ایران را ویران نکنید قصد واگذاری حکومت و سپردن سرنوشت به دست ملت ایران را ندارید! اگر تمایل دارید شما بچرخید تا ما نیز بچرخیم حتماً در آینده ای نزدیک صدای ملت ایران را خواهید شنید و ما به زودی انقلابی را که به شما امانت دادیم را از شما پس خواهیم گرفت و سرنوشت خود و شما را تعیین خواهیم کرد!
جناب سید علی خامنه ای
در نماز جمعۀ ۱۴ بهمن ماه گذشته منتظر راهگشائی تازۀ شما برای خروج از انسداد سیاسی حاکم بر ایران و تحریم های کمرشکن بودیم اما پس از آن خطبه به نتیجۀ قطعی رسیدیم که قانون اساسی فعلی با ساختار فاسد حکومتی در ایران تأمین کنندۀ منافع ملی و عزت ایران نیست و یگانه راه نجات ملی ایران از غارت و ویرانی و تجزیۀ احتمالی دشمنان این سرزمین همانا ترک گفتن شما از مسند رهبری بر ایران است، چه این که در حکومت خود چنان دشمن تراشی نموده اید که حکومت هائی که با ملت ایران مشکل حادی نداشتند و در زمان ریاست جمهوری جناب خاتمی برای ایشان فرش قرمز پهن می کردند اکنون کمر به قتل ملت ایران بسته اند و اینها همگی از برکات رهبری فرزانه بنام سیدعلی حسینی خامنه ای است! لطفاً ترتیبی اتخاذ فرمائید تا ملت ایران دیگر از برکات رهبری داهیانۀ شما بهره مند نگردند! قطعاً در صورت انجام این لطف بزرگ سایۀ جنگ و تورم دهشتناک از سر ملت ایران رخت بر بسته و سیستم حکومتی دیگری شایستۀ نام ایران و ایرانی جایگزین شما و حکومتتان می گردد.
ناگفته نگذاریم که اگر رهبری پیامبر گونۀ شما بر ملت ایران ادامه یابد در دهه های فجر آینده شعار مرگ بر جهان! توسط حاضرین داده شده و شرکت ایرانسل که سهامدار عمدۀ آن مجتبی خامنه ای فرزند خلف شماست شارژ صد درصد رایگان را به حاضرین در جمعیت اعطا می نماید! در خبرها خواندم که ایة الله سیستانی در پاسخ به جناب مسیح مهاجری گفته است که “من در قضایای ایران دخالت نکرده و نخواهم کرد، قضایای ایران یک سرمهندس دارد و تمامی امور به روال خود در حال انجام است!” بسیار فکر کردم که این سرمهندس چه کسی می تواند باشد؟ نقش شما را در امور ایران بیشتر از نقش یک مهندس نیافتم و دریافتم سرمهندس اصلی به زعم من انگلستان است تا شما! برای بیان خود دلیل دارم، چه این که به خوبی پروژۀ اندلسی سازی ایران به دست شخص شخیص شما در حال اجراست و قطعاً بسیاری از مردم ایران در حکومت احتمالی بعدی به پیوند دین و سیاست نظر مساعدی نخواهند داشت.
حتماً نامۀ دکتر مهدی خزعلی را که به فرزند ایة الله العظمی منتظری نگاشته خوانده اید، نزدیک به ۴۰ روز است که در اعتصاب غذا به سر می برد و نزدیک است به مانند شهید هدی صابر به دست عمالان دژخیم شما به شهادت برسد، می دانم که او استخوانی است بر لای زخم شما، قصد حتمی آن است که او را به شهادت برسانند تا شما از دست او خلاص شوید، به فضل الهی او زنده خواهد ماند و همچنان خاری خواهد بود در چشم دشمنان عزت و شرف ملت ایران! من قصد دارم همان گونه که وعده نمودم از شکنجه ها و روند اعترافگیری در بند الف زندان پهناور اوین به واسطۀ اعمال شنیع ارتکابی بازجویان شما سخن بگویم، البته بسیاری از افراد همنظر با بنده از روند عبث نامه نگاری با شما سخن می گویند و حکومت شما را غیر قابل اصلاح می دانند اما من بنا دارم تا رسیدن به حصول نتیجه به شما نامه بنویسم تا قطعات پازل پیچیدۀ حکومت تزویر شما بر مردم ایران کامل شود! شاید مورد رضای حق تعالی قرار گیرد.
من به همراه تعداد بسیاری از سیاسیون و افراد سرشناس درست چند روز پس از قرائت خطبۀ خون شما! در نماز جمعۀ تهران در سال ۱۳۸۸ بازداشت شدیم و به بند الف زندان اوین منتقل گردیدیم، دستگیری من در انتهای خیابان پیروزی تهران و طی یک قرار ملاقات تلفنی رخ داد و با کشیدن سلاح و محاصرۀ خیابانی همراه بود، همان طور که بهزاد نبوی دستگیر شد و بسیاری دیگر، در اثنای انتقال به اوین مورد ضرب و شتم قرار گرفتم، در حالی که چشمبند بر چشم و دستبند در دست داشتم مورد انواع توهین ها و فحاشی های ناموسی لایق دستگیر کنندگان و فرماندهانشان قرار گرفتم، ماه ها در سلول انفرادی نگهداری شدم و زیرزمین نمور زندان را از زیر چشمبند خود درک کردم، در حالی که دو دستم با دستبند به میله های فلزی روی زمین بسته شده بود ساعت ها در حالت خمیده در آن مکان نگهداری شدم تا اعترافات مورد نظر بازجویان را علیه پدرم، مهدی هاشمی رفسنجانی، غلامحسین کرباسچی، سیدمحمد خاتمی و مهدی کروبی از من اخذ کنند!
روزهای زیادی از تابستان سال ۸۸ را در سلول یک و نیم متری بند دو الف سپاه ظلم شما گذراندم، در حالی که مداوم روزه داشتم و صدای نماز شب همبندی هایم را از کانال کولر سلول می شنیدم، مناجات های شبانه در آن شرایط تنها امید ما بود برای نظر کردن به وجه الله و گذر از ظلم سنگین شما، همان طور که “علی لعنة الله علی القوم الظالمین” نجوای زیر لبمان بود! سر بازجوی من فردی بود با لهجۀ شیرین اصفهانی که بوسیله ۵ بازجوی زیر دست خود روند کارشناسی پرونده های دستگیر شدگان سیاسی را بر عهده داشت، این فرد بازجوی بسیاری از افراد است که ظلم مضاعفی به آنها رفته است، نام او را در اواسط همین نامه فاش خواهم کرد، این فرد عامل اعترافات دروغ بسیاری از متهمان در دادگاه های فرمایشی برگزار شدۀ آن زمان بود، او بسیار مرا تحت فشار قرار داد تا بر علیه دو شخص مطرح سیاسی اعترافات کذائی را انجام دهم، بازجوئی در آن بند با دلهره و اضطراب و عدم درک گذر سریع زمان همراه است، چنان که بسیاری از روزها از ساعت ۱۲ ظهر تا ۱۲ شب در اتاق بازجوئی بودم و به گذر سریع زمان در روند بازجوئی توجه نمی کردم، تک تک بازجویان من مسئولیتی ناهمگون داشتند.
یکی به شدت کتک می زد، به طوری که بارها از پشت سر با ضربات متعدد لگد به دیوار مقابل پرتاب می شدم، سهولت این کار زمانی بیشتر می شود که من را مقابل دیوار با چشمبند می نشاندند، طبیعتاً در این حالت رو به دیوار بودم و به محض این که جمله ای مطابق نظر بازجویان ادا و نوشته نمی شد از ناحیۀ پشت سر چندین نفر حمله کرده و مرا به زمین و دیوار پرتاب کرده و این کار چندین بار در طول روز انجام می شد، بازجوی دیگر فقط و فقط الفاظ رکیک و ناموسی را به کار می برد، او لاغر بود و دراز، این دو مکمل یکدیگر بودند، بازجوی بعدی مأمور دادن برگه هائی بود که در آنها مطالب مربوطه را به کاغذ نوشته بود و من باید آنها را همان گونه که هست در برگه های بازجوئی می نوشتم و منقوش به اثر انگشت می کردم! اگر کلمه ای کم یا زیاد می شد آن دو نفر دیگر به شدت مرا مورد ضرب و شتم قرار می دادند، بازجوی بعدی که هیکل گنده ای هم داشت مأمور جریحه دار کردن عواطف و احساسات بود، او مدام دلتنگی تنها دخترم به خاطر دوری از من را یادآور می شد! و این که در شنودهای تلفنی دخترم مدام گریه می کند و بهانۀ پدرش را می گیرد، او می گفت آن چه را که باید بگوئی بگو تا ازاین مهلکه رهائی یابی و دخترت را ملاقات کنی! آخر از شما چه پنهان دختر من در زمان دستگیریم هفت سال بیشتر نداشت و مسئولیت او را در نبود مادرش من و خانواده ام بر عهده داشتیم.
بازجوی بعدیم نیز همان فردی بود که پیشتر از او صحبت کردم، همانی که قسم “ناموس زهرا” تکه کلامش بود، همان که بارها شاهد بود مرا با زبان روزه کتک می زدند و له می کردند، همان که با هدایت و نظر او آن بازجوی سیه چردۀ هتاک لاغر اندام زشت سیرت و صورت بارها و بارها کتاب قران را به سمت من پرتاب می کرد و می گفت: در زمان علی نیز خوارج قرآن بر نیزه کردند و تو یکی از آن خوارج هستی! و همان قرآن همراه مرا بارها به سر و صورتم پرتاب کرد و کوبید! آن سربازجوی محترم! که اکثر زندانیان سیاسی را بازجوئی و مورد هتاکی قرار می داد و افراد بسیاری از او یاد می کنند اما او را نمی شناسند را من دیده ام، در روز آخر بازداشت مرا به اتاق او بردند، به صندلی چرخداری نشاندند، چشمبند از چشمان گشودند و من کلۀ طاس او را به همراه جای مهر بر پیشانی و چشمان نیلی رؤیت نمودم، او کسی نبود جز وزیر اطلاعات شما برادر “حیدر مصلحی” که در دولت غاصب فعلی مشغول به کار است! من نام او را نمی دانستم اما توسط یکی از دوستان خود در اطلاعات سپاه پاسداران نامش برایم افشا شد و آن فرد که نام و رسمش محفوظ است او را به من معرفی نمود.
او از من خواست که به محض آزاد شدن در کنار مهدی هاشمی رفسنجانی قرار بگیرم و او را تا لحظۀ دستگیری تنها نگذارم! به عبارت دیگر این که جاسوسی کنم!!! بارها و بارها همین شخص از من خواست که اطلاعات بعضاً دروغی را که از وی داشتند از زبان من منتشر کنند و قرار بود مرا به همان دادگاه کذائی و فرمایشی حکومت به ریاست صلواتی برده و مطالبی را که از زبان حمزه کرمی بیان شد از زبان من منتشر نمایند! همچنین پس از آزادی سه بار مرا به زندان اوین احضار نمود و طی بازجوئی های چندین ساعته مجدداً از من درخواست کرد تا مطلبی قریب به این مضمون بنویسم که غلامحسین کرباسچی را بارها در اماکن مختلف دیده ام که با سلاح تردد می کند! تا او این نوشته و اقرار مرا به همراه امضاء و اثر انگشتم جلوی قاضی محمدزاده (قاضی ویژۀ مستقر در مجتمع مفاسد اقتصادی فعلی) و قاضی مخصوص بند حفاظت و اطلاعات سپاه در اوین در آن دوران بگذارد تا حکم دستگیری کرباسچی را بگیرند و او را به اوین بیاورند! قسم به خدای احد و واحد که در آن لحظه میعادگاه قیامت را در برابر چشمان خود دیدم و از آن اعترافات سنگین و دروغ امتناع نمودم، چه این که تهدید به دستگیری مجدد و نگهداری طولانی مدت در انفرادی بند الف و شکنجه نیز شدم اما شرافت و وجدانم را در آن لحظات هجوم سهمگین بر زیر پای ننهادم.
جناب آقای خامنه ای
بارها در زمان بازجوئی های مکرر و طولانی مدت خود صدای آه و ناله و فغان ناشی از ضرب و شتم زندانیان را شنیدم، در یک مورد که در اتاق جنبی بازجوئی خودم روی داد فرد مضروب را از صدای ناله اش شناختم، سربازجوی من (مصلحی) به همراه دو نفر دیگر مشغول (کارشناسی) بازجوئی از من بود که فردی وارد شد و قضیه ای را زیر گوش او زمزمه نمود، مرا با تعداد زیادی سؤال و یکصد برگۀ بازجوئی تنها گذاردند و به اتاق کناریم رفتند، من صدای پنج نفر را شنیدم که فردی را به شدت کتک زدند که اعتراف کند به داشتن سلاح کمری! آن فرد را شناختم و پس از بازگشت سربازجو و تیم همراه از او تأییدیۀ نامش را گرفتنم و او با اکراه پاسخ داد، او کسی نبود جز عیسی فریدی مدیر عامل صندوق بازنشستگی شرکت نفت در دولت اصلاحات، جهادگر سابق، فعال در دولت های میرحسین موسوی، هاشمی رفسنجانی و سیدمحمد خاتمی، جرمی که منجر به دستگیری او شد در اختیار نهادن دفترش در انتخابات ۸۴ به ستاد هاشمی بود! برای آن کار (جرم) دستگیر شد و زیر فشار سهمگین شکنجه های بازجویان مجبور به اعتراف برای در اختیار داشتن سلاح کمری شد و اکنون در حال گذران دوران طولانی حبس خود است!
حتماً شما در جریان پروژۀ آن روزهای سپاه پاسداران برای دستگیر شدگان بودید، همان طور که برنامه ریزی کرده بودید قرار بود این طور القاء شود که کسانی که جزو نزدیکان میرحسین موسوی، مهدی کروبی و هاشمی رفسنجانی بودند همگی قصد انجام کودتا و قیام مسلحانه بر علیه شما را داشتند و قرار بود هاشمی رفسنجانی و فرزندش “مهدی” در معرض اتهامی قرار گیرند که آن “تجهیز افراد به سلاح برای قیام علیه حکومت و شخص شما” بود! تمامی روند اعترافگیری نیز بر اساس ارتباط دستگیر شدگان با مجاهدین خلق، افراد سلطنت طلب و درنهایت هاشمی رفسنجانی و میرحسین موسوی بود و نام ها نیز برای آنان فرقی نمی کرد، متأسفانه بسیاری به دام این توطئۀ شنیع شما و سپاهیان ظالم شما افتادند، هرگز فراموش نمی کنم که در یکی از اوقات محدود هواخوری(۱۰ دقیقه در صبح) با سعید ملک پور صحبت کردم، به زعم سربازجویم من باهوش ترین فرد و در عین حال زیرکترین و به اصطلاح “شیطون ترین” زندانی حاضر در میان جمع زندانیان آن زمان بودم.
با همان زیرکیم با او سخن گفتم، همان طور که می دانید حکم اعدام او اکنون به اجرای احکام فرستاده شده و در انتظار اعدام است، ریش هایش سفید شده بود، تحت شدیدترین فشارها برای اعتراف به بازجوئی بود، خود را بنام سعید به من معرفی کرد، در مردادماه ۸۸ در گرمای سوزان و روزهای طولانی سال پانزدهمین ماه انفرادی خود را در بند الف سپاه ظالم شما می گذرانید و به من گفت تحت شدیدترین فشارها و انواع شکنجه ها برای اقرار به جاسوسی است! او همچنان پر روحیه در زمان هواخوری به نرمش و ورزش می پرداخت، می دوید و سعی به بازسازی روحیۀ خود داشت اما اکنون عکسش را در سایت های مختلف می بینم که بالاخره به آنچه می خواستند اعتراف کرد و به اعدام محکوم شد! خدا قسمتتان کند که ۲ سال در انفرادی بمانید تا به گناه ناکردۀ خود نیز اعتراف نمائید! فردی را می شناسم که در زمان ورود به زندان بالای ۱۴۰ کیلوگرم وزن داشت، نامش محفوظ است چون اکنون در چنگال شما گرفتار است! پس از آزادی برای پیگیری روند پرونده ام به دادگاه انقلاب رفتم، او را دیدم که با قامتی نحیف در برابرم ایستاده و مرا نظاره می کند!
به او گفتم حاجی چی شد؟ چرا این قدر لاغر شدی؟ چه بر سرت آورده اند؟ گفت روح الله اگر تو را نیز به مانند من روزی یک بار در مقعدت شوک الکتریکی وصل می کردند چیزی جز استخوان از تو نمی ماند! او در دوران شهید رجائی و میرحسین موسوی یکی از معتمدین آن بزرگواران بود، صدای مناجات های شبانه اش گوشم را هنوز نوازش می کند،۱۰ ماه در سال در گرمای بالای ۵۰ درجۀ یکی از شهرهای کشور روزه نگه می داشت، در سلولش مدام روزه بود، او همان کسی بود که بنا به نظر تمامی دوستان نزدیکش مرجع تقلیدی بنام علی خامنه ای داشت! تمامی دوستانش می دانستند که نزد او از علی خامنه ای باید با عبارت “آقا” استفاده کنند! و اگر نمی کردند خشمگین می شد! و آن فرد را به طرز وحشتناکی کتک می زد! او در زندان سپاه فاسد شما شکنجه شد و گوشت تنش روزی یک بار بوسیله تماس شوک الکتریکی با مقعد ریخت و ۸۰ کیلو کاهش وزن پیدا کرد! نیز در این مقال نمی گویم که در دیدار ما سهم شما از بیان این مطالب چه بود که قدما گفته اند: “عاقلان را به اشاره!” وای بر من! وای بر ما! وای بر شما! وای بر همه!
شما همچنان رهبری دولت و حکومتی فاسد، خونریز، جنایتکار را بر عهده دارید، برای تمامی صفات واجد شرایط شما که نام بردم مصداق و نمونه های عینی را بر می شمارم که بر صحت مدعای من اطمینان حاصل کنید، از جنایت های سعید مرتضوی در زندان اوین، تعیین حکم زندانیان توسط بازجوها و ماشین امضاء بودن قضات! از هنگامه شهیدی، از شهیده ندا آقاسلطان، از سیدمصطفی تاج زاده و ….. حرف های ناگفته ای دارم که در مجال خود خواهم گفت، ما را به پاسخگوئی شما امیدی نیست اما این عدم پاسخگوئی استدلالی منطقی و الهی برای بیان ناگفته ها نیست، بسیار خوبست که شما بر پاسخگو نبودنتان اصرار دارید چون ناگفته ها بیشتر و بیشتر بیان خواهد شد و همگان خواهند فهمید چه کلاه گشادی بر سر مردم ایران رفته است با چنین رهبر خردمند و فرزانه ای! (هر آینه من آرزومند لقای خدایم و به پاداش نیک او در انتظار و امید اما تأسفم از این است که حکومت این امت به دست بی خردان و تبهکاران افتد و مال خدا را در بین خود دست به دست کنند و عباد حق را به بردگی گیرند و با شایستگان به جنگ برخیزند و فاسدان را همدست خود نمایند، نهج البلاغه نامۀ ۶۲)

هیچ نظری موجود نیست: