نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۰ آبان ۴, چهارشنبه

99 درصدی ها باید فتح کنند!

خیابان های نیویورک را


هفته نامه شپیگل  43 ــ گزینش و ترجمه رضا نافعی

آمریکا در آستانه یک آزمون نو قرار گرفته است: با پیدایش جنبش ” وال استریت را اشغال کنید “  اختلاف طبقاتی میان آنها که دارند  و آنها که  ندارند،    شتابان یکه تاز میدان می شود. در جامعه آمریکا رفاه در دست قشر ممتاز و اندک شمار قله نشینان تمرکز یافته است.

 

جنبش خشمناکان ، با شعار “وال استریت را اشغال کنید”، در آغاز، بیش از آن که جدی تلقی شود،  مورد تمسخر قرار می گرفت و بنظر می رسید که خشمناکان، چه در میدان روشنفکری و چه در عرصه اقتصادی، حریف هماوردان خود، یعنی بانکداران و مدیران مالی نخواهند شد.  اما آنها هنوز  در خیابانهای ” مانهتان” راه می پیمایند، پیگیر و بی خستگی و  هم آهنگ بانگ بر می آورند که ” ما آن نود و نه در صد هستیم “. اینک هفت هفته است که در میدان ایستاده اند. شگفت آنکه با همین یک جمله در خال سیاه زده اند. مسئله اساسی در جامعه آمریکا درست همین است. جان کلام را ، که  از دهها سال پیش دانشمندان وکارشناسانی پر شمار، می کوشند با نوشتن کتابهای مفصل و تحلیل ها فراوان روشن  کنند، اینها با همین یک جمله گفته اند. وضع کنونی آمریکا حاصل  روندی است که از دهها سال پیش آغاز شده است. این روند چنان درژرفای جامعه ریشه دوانده که می تواند  توانمند ترین ملت جهان را از بنیاد به لرزه در آورد.

 نابرابری در آمریکا چنان شدید است که تقریبا در یکصد سال گذشته مانند نداشته است: در یک سو آن یک در صد کلان سرمایه داران قرار دارند و در سوی دیگر 99  صد باقی مانده.

ثرو ت آن 400  کلان سرمایه دار قله نشین در آمریکا برابر است با مجموعه دار وندار آن 150 میلیون آمریکائی  که در آن پائین قرار دارند.

دوسوم از کل ثروت خالص خصوصی موجود  در جامعه آمریکا متعلق به 5 درصد از آمریکائی هاست …

حتی  سازمان اطلاعاتی ” سیا “ در گزارش رسمی و علنی خود که در دسترس همه کشورهای جهان قرار دارد به این نتیجه رسیده که شکاف موجود در جامعه آمریکا از شکاف موجود در تونس و مصر عمیق تر است.

چنین تمرکز بی حد و مرز ثروت در دست قله نشینان آخرین بار در اوائل قرن بیستم در آمریکا روی داد. در آن زمان کارخانه دارانی چون راکفلر و اندرو کارنگی و جی.پی. مورگان آمریکا را محکم در چنگ داشتند.

“مارک تواین” نویسنده آمریکائی، آن دوران را ” عصر آب طلائی ” نام نهاد. عصری که  صورت ظاهر آن پر  زرق و برق و درخشان است ولی آنچه در زیر آنست عبارتست از بیکاری عمومی، فقر و جامعه ای  از هم گسیخته.

امروز کارشناسان اقتصاد و سیاست شناسان آمریکائی معتقدند که آمریکا باز در “عصر آب طلائی ” تازه ای  بسر می برد. در عصری که نابرابری حساب شده بوسیله طبقه جدیدی از کلان سرمایه داران بر جامعه استیلا  یافته است با این تفاوت که سرمایه داران امروز مدیران هج فوندها و بورس بازان هستند نه صاحبان صنایع و راه آهن و چاههای نفت مانند سالهای بیست. اقتصاد دانان و سیاست شناسان از آن می ترسند که عواقب این روند زیان های سخت برای روند اقتصاد آمریکا ببار آورد.

از سالهای دهه هشتاد وضع در آمریکا بکلی تغییر کرد. اقتصاد بازهم رشد می کرد ولی سود آن تقریبا بطور کامل نصیب آنها می شد که درآمدهای کلان داشتند.  سود  رونق اقتصادی، در دوران رونالد ریگان، نصیب تعداد کمی شد. از آن بد تر دوران جورج بوش بود….

امروز این حزب یک درصدی نیمی از تمام اوراق سهام و اوراق بهادار آمریکا را در اختیار دارد.

فقط در آمد دلالان بورس به 360 هزار دلار در سال رسیده است. ولی این مبلغ در قیاس با حقوق  مدیران مبلغی ناچیز است. در سال 1980 حقوق یک مدیر بطور متوسط 42 برابر بیش از حقوق یک کارگر بود. اما امروز به 300 برابر افزایش یافته است…

بنظر سیاست شناس معتبری چون “لاری برتلس” که کتابی نیز در همین زمینه نوشته است دلیل این تقسیم نادرست در آمد ” تصمیمات سیاسی است “.

غول های اقتصادی امروز نیز چون ” عصر آب طلائی ” به چنان قدرتی دست یافته اند که بر قدرت سیاسی مسلط گشته اند و شرایط دلخواه و قوانین مطلوب خود را به دولت دیکته می کنند. امروز هم مدیران وال استریت وکنسرن ها  تا حدود زیادی قوانین دست و پاگیر را از سر راه خود برداشته اند. به این صورت بود که مدیران “هج فوند” ها ناگهان  توانستند هر سال میلیارد ها سود ببرند. “استانفورد وایل” رئیس سابق “سیتی گروپ” قلمی را قاب کرده و در اتاق خود به دیوار  آویخته بود. زیرا بیل کلینتون، رئیس جمهور اسبق آمریکا، تحت تاثیر و نفود  ”استانفورد  وایل”  لغو قانون جدائی بانک های سرمایه گذاری را از بانکهای ویژه داد و سند های  قانونی را با این قلم امضاء کرده بود.

برتلس می نویسد افزون بر این میلیارد ها دلار هم به صاحبان ثروت های کلان هدیه مالیاتی داده شد. هنوز تا سالهای هفتاد هم مالیات بر سود های کلان 40 در صد بود که حتی تا 70 درصد هم افزایش می یافت. در زمان حکومت جورج بوش این مالیات به 15 در صد کاهش یافت و در موارد استثنائی تا حداکثر 35 افزایش می یافت.

 چند هفته پیش آشکار شد که  “وارن بافِت ”  که در میان سرمایه گذاران شهرتی افسانه ای دارد، سال گذشته 63 میلیارد دلار سود برده ولی فقط 17 در صد مالیات پرداخته است.

با توجه به این شرائط ،  “رابرت فرانک” که اقتصاد دان است، اخیرا کتابی منتشر کرده بنام “اقتصاد داروینی” که بعنوان کتابی “بسیار مهم” مورد ستایش روزنامه ” نیویورک تایمز “  قرار گرفت. او می نویسد مدل اقتصادی آدام اسمیت  بهترین معرف واقعیت اقتصادی نیست، اندیشه های چارلز داروین در بارۀ رقابت،  وضعیت کنونی نظام لگام گسیخته مالی و اقتصادی را  بهتر توصیف می کند. آدام اسمیت تصور می کرد که خود خواهی فرد و رقابت او با دیگران به پیدایش رفاه اجتماعی می انجامد در حالی که این رقابت سبب می گردد آن کس که از همه زرنگ تر است زنده بماند و اکثریت جامعه از پای درآید.

اینک پرسش این است که : آمریکا تا کی می تواند این تضاد درونی را تحمل کند؟ طبق پژوهش های صورت گرفته، گسترش اختلاف میان دارا و ندار و تسلط قله نشینان اقتصاد بر سیاست و هدایت آن بسوی  خواست های خود سبب افت شدید اقتصادی شده و آمریکا مدتهاست که از اروپا عقب مانده است.

مورخ آمریکائی ” گری گرستل ” می نویسد : فرق اساسی میان ” عصر آب طلائی جدید “  و نمونه تاریخی قبلی، در این است که امروز مقاومت در برابر این وضع دیده نمی شود، در حالی که در  آن زمان خیابان ها مملو از توده های معترض بود”.  مانهتان امروز هنوز مانهتان آنروز نیست.

هیچ نظری موجود نیست: