نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۸۹ دی ۱۹, یکشنبه


اگرچه تشریح جزئیات و دلایلی که بارها توسط رسانه‏های مختلف پیرامون علت مردود بودن شایعه خودکشی تختی، طرح می‏شود، سخن را به درازا می‏کشاند اما بر هیچ‏کس پوشیده نیست، این قهرمان که از ثبات شخصیتی و اعتقادات فوق‏العاده بالای مذهبی به حدی برخوردار بود که حتی حاضر به تبلیغ تیغ ریش‏تراشی در برابر مبلغی گزاف نشد و همچنین روحیه مبارزه‏طلبی و انگیزه‏های فراوانی همچون وابستگی به کانون خانواده برخوردار بود، چگونه برابر اوضاع نابسامان رژیم وقت موضع‏گیری‏های علنی انجام داده و حتی در هنگامه‏ای که او خواست محمدرضا پهلوی را مبنی بر خداحافظی با دنیای قهرمانی در برابر عموم رد کرد تا کار به جایی بکشد که همچون برخی قهرمانان وقت، به منظور تطمیع تختی، پیشنهاد مدیریت شهرداری تهران را به او بدهند و تختی بدون درنگ این پیشنهاد را رد می کندو در پاسخ بگوید:من و خانواده‏ام از زورگویی های خاندان پهلوی خاطرات تلخی داریم.

در ادامه این سناریو نیز روزنامه کیهان با درج خبری آمادگی تختی را به عنوان کاندیداتوری مجلس اعلام داشت چند روز بعد تختی ضمن تشکر از مردم، این خبر را تکذیب نمود و در واقع تختی با این کار اعلام می کند که رژیم را به رسمیت نمی شناسد و بدین شکل رفتارهای وی از این پس در نزد عوام با گرایشات سیاسی گره می‏خورد.
یک سال قبل از مرگ تختی، هنگام درگذشت دکتر مصدق، کشتی گیر اسطوره ای ایران با اخطار ماموران نظامی و امنیتی هم حاضر نشد از رفتن به احمدآباد منصرف شود و به افسران می گفت دستگیرم کنید.

از همین جا روند حذفی تختی آغاز می‏شود و در پروسه‏ای چند ساله، زمینه آسیب رساندن به تختی فراهم شد. در این چهارچوب، ابتداً تلاش شد، منابع مالی و حقوق تختی تا حد ممکن محدود شود و با راهکارهایی که با توجه به سکوت همسر پهلوان در سال‏های اخیر کیفیتش نامشخص مانده، اختلافاتی را میان وی و همسرش بوجود آورده و به ان دامن بزنند.

دست آخر نیز تختی که برای دوری از خانواده و عدم آوردن دلمشغولی‏هایی که رژیم برایش بوجود آورده بود، به نحوی مشکوک به هتل آتلانتیک که در کنار آن دفتر ساواک بود، رفت و احتمالاً مسموم شد تا به دستور مستقیم دربار با جلوه بخشیدن خودکشی به این قتل، علاوه بر آنکه ننگ این قتل از دامن شاه مخلوع پاک شود و هم جایگاه مقدسی که برای این پهلوان با حرکت‏هایی همچون جمع‏آوری کمک در جریان زلزله بوئین‏زهرا نزد مردم علی‏الخصوص مذهبیون شکل گرفته بود، فرو بریزد اما این دروغ بزرگ نتوانست جمله معروف گوبلز وزیر تبلیغات هیتلر که "دروغ هر چه بزرگ تر، تأثیرش بیشتر" را تحقق بخشد چرا که عموم مردم نپذیرفتند چنین اتفاقی قابل تحقق باشد.

بر این اساس مقرر شد، اختلافات خانوادگی و مسائلی همچون سرخوردگی علل خودکشی یا همان قتل جلوه داده شود، فاکتورهای چند هزار تومانی (به اعتبار آن دوران) کنار جسد قرارداد شود و او بابت وسایلی که یا زمان خرید آنها به طور کامل پرداخت کرده و حتی بعضاً اصلاً خرید نکرده و در آن زمان برایش خریده شده (!) مقروض جلوه داده شود و دست آخر نیز وصیت‏نامه‏ای که هنوز مشخص نیست آیا شخص غلامرضا تختی آن را به رشته تحریر درآورده و یا در اجبار و تحت فشار ان را با دست خود نوشته است تا به عنوان سند خودکشی مورد بهره‏برداری ساواک قرار گیرد اما به راستی چرا باید او به هتل آتلانتیک و کنار ماموران ساواک می آمد و دست به خودکشی می زد؟!

این تهمت در آن زمان ابتداً توسط ساواک و به صورت شایعه میان عوام مردم در هنگامه قتل این پهلوان معترض به سیاست‏های نظام منتشر شد که پس از آن اطلاعات و کیهان روزنامه‏های کاملاً وابسته به رژیم، لفظ "خودکشی" را کنار نام "قهرمان" قرار دادند تا ضربه نهایی را به او بزنند و یک شهید تحویل مردم ندهند.

در کنار این شایعات که در آن زمان تبدیل به خبر شد، مقالاتی نیز در جهت توجیه خودکشی تختی و طبیعی جلوه دادن چنین اقدام خامی توسط قهرمانی پخته، منتشر شد که یکی از آنها همین مقاله بازنشریافته توسط داریوش آشوری است که با صغرا و کبری کردن و بدون ارائه سندی قابل اتکاء، به صراحت تختی را متهم به خودکشی کرده است. "مردی که محکوم به شکست بود" عنوانی شد برای مطلبی که محتوای آن مضحک به نظر می رسید.

در بخش‏هایی از این مطلب آمده بود: "او هرگز نتوانست تصویری چنانکه باید از واقعیت وجود خویش بدهد مگر با خودکشی و هرگز نتوانست تضاد این واقعیت خارجی را حل کند مگر با خودکشی ... حتی کارمند اداره هم که همه فکر و ذکرش اضافه حقوق و رتبه است، از این مقایسه لذت می برد که حتی جهان پهلوان هم نتوانست با زندگی مبارزه کند، ولی او همچنان با غرور و افتخار پرچم مبارزه را با گرفتن اضافه کار و پاداش در انگشتان نحیفش می‏فشرد... تختی آخرین نماینده یک کردار اخلاقی، یک سنت و جدولی از ارزش‏ها بود که ریشه‏هایی عمیق و عتیق داشت و با وضع موجود (وضع سال 1342) در تضاد شدید بود!... او می‏بایست این تضاد را از نزدیک‏تر تجربه می کرد و زیر بار آن خرد می شد. {...} او و ارزش‏هایش در دنیایی که همه چیزش به رغم او حرکت می کرد، جایی نداشتند!"

البته پیش از این نیز برخی روزنامه‏های ورزشی و سیاسی به صورت خفیف با اشاره به وصیت‏نامه‏ای که عوامل رژیم برجای گذاشته بودند، تلاش کرده بودند، این جریان را مرتبط با خودکشی بخوانند و حتی در برخی مطالب دیگر این فصلنامه نیز به بحث خودکشی پرداخته شد اما در هیچ‏کدام بوی نگارش فرمایشی مشهود نبود و بدین سبب مشخص نیست چگونه‎ای عده‏ای به خود اجازه می‏دهند بدون در اختیار داشتن مستنداتی محکمه پسند مبنی بر اثبات قطعی خودکشی تختی، این گونه الفاظی را کنار هم بچینند و به روح این پهلوان بزرگ اهانت کنند؛ اهانتی که می‏بایست گران تمام شود و بدین شکل نباشد که درج چنین مطالبی به حساب آزادی بیان گذاشته شود و جایگاه پهلوانی همچون تختی بدین شکل با ادبیاتی که امروزه در رسانه‏های
 بیگانه، سلطنت طلبان با آن سخن می‏گویند، لگدمال شود.
ذکر این نکته نیز در حسن ختام ضروری است که کیهان به عنوان روزنامه حکومتی آن دوران، پس از این سال‏ها، بیوگرافی نویسنده مطلب مورد اشاره را اسفندماه سال گذشته، اینچنین تشریح کرد که با توجه به تفاسیر فوق، خود بسیاری از مسائل را مشخص می کند: "داريوش آشوري كه پس از بازگشت از اسراييل، شروع به نگارش مطالبي در دفاع از رژيم صهيونيستي كرده بود، از كتاب «سفر به ولايت عزراييل» آل احمد (كه در افشاي رژيم اشغالگر قدس به رشته تحرير درآمد) و بعد «غربزدگي» او، چنان برآشفت كه سلسله مطالبي در مخالفت با آن نوشت و آل احمد را «عربزده» خواند.

پس از جنگ شش روزه ژوئن 1967 هم كه اسراييل بخش هاي ديگري را از خاك فلسطين را ضميمه خود كرد، مجموعه مقالاتي با عنوان «هشياري تاريخي» نوشت و به نكوهش فلسطينيان در جنگ با اسراييل پرداخت.

براساس اسناد منتشره ساواك در كتاب «جلال آل احمد به روايت اسناد ساواك»، پدر داريوش آشوري به نام جعفر آشوري، رييس دفترخانه ساواك بود و بعدا به دستور شاه به دفتر مخصوص شاهنشاهي متصل گرديد.

يكي از خواهرانش به نام هما آشوري در اداره سوخنوت اسراييل ترك تابعيت ايران كرد و با نام «هماغان داداش» تابعيت اسراييل را پذيرفت. متاسفانه داريوش آشوري پس از انقلاب فرهنگي و عليرغم تصفيه دانشگاهها در سال 1361 به عنوان عضو هيئت علمي دانشگاه تهران به تدريس پرداخت ولي با اين حال اندكي بعد به خارج از كشور رفت و به عنوان معاون احسان يارشاطر بهايي و فراماسون، در عرصه تدوين دايره المعارف ايرانيكا (كه براي تحريف فرهنگ و تاريخ ايران توسط محافل صهيونيستي نوشته مي شود) فعال گرديد."
اخبار منتخ

هیچ نظری موجود نیست: