هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!
«طرح عظیمِ» استیفن هاوکینگخدا، وِل مُعطل است!
همنشین بهار
آیا او «آفریده»ای بود که «آفریدگار»ش را به بند كشید و شقاوت و اسارت و ازخودبیگانگی را توجیه کرد؟
یا، آن «دوست» که نزدیکتر از من به من است، نه معلول ترس و جهل بشر اولیه در برابر طبیعت اسرارآمیز، نه مخلوق ذهن ساده در برابر جهان پیچیده، نه روح این دنیای بی روح و ماتمزده، بلکه «راز رازها» و قانونمندی قانونمندی ها است؟
(در هر دو حال)، کنج ذهن همه ما (حتی کنج ذهن فیزیکدان ظاهراً کافری چون استیفن هاوکینگ) سایه انداخته است.
نام استیفن هاوکینگ Stephen W. Hawking بزرگترین فیزیکدان جهان بعد از آلبرت انیشتین و مولف کتاب پرارج «آغاز زمان» The Beginning of Time این روزها بیشتر از پیش بر سر زبانها است.
بلکه از اینرو که وی آخر عمری پایش را در کفش کروبیّان کرده و مدعی شده:
God NOT Needed For Creation. God Did Not Create the Universe and Physics Leaves No Room For God...
برای بسیاری از ما حرف استیفن هاوکینگ تازگی ندارد و پیشتر، به زبانهای ساده شنیده ایم.
پرسش هایی چون: جهان چگونه بوجود آمد؟ از کجا آمده ام، آمدنم بهر چه بود و به کجا میروم... برایمان آشنا است و این واقعیت نیز که در این تندباد هستی، منظومه شمسی و کهکشان راه شیری و...برگ کاهی بیش نیست ـ پیشتر گفته شده است.
تاریخ علم نشان میدهد که متفکرین بزرگ همهشان مانند نیوتون و داروین و انیشتین و چارلز تاونز نبودند. برخی زیرآب همه چیز، از جمله خدا را میزدند و مثل ابوالعلی مُعّری سربهسر زهدفروشان هم گذاشته، میگفتند: هرکه دین دارد عقل ندارد و هرکه عقل دارد دین ندارد.
امروز آخرین فرزند استیفن هاوکینگ به دنیا آمد و چشمم به دیدار آن عزیز روشن شد.
کتاب The Grand Design (طرح عظیم (را میگویم که با همکاری لئونارد ملودینو Leonard Mlodinow نوشته و بسیار بحثانگیز است.
استیفن هاوکینگ مینویسد:
ما در دنیایی حیرت انگیز و گیج کننده زندکی میکنیم. میخواهیم معنای آنچه را که در پیرامون خویش مییابیم بدانیم و دوست داریم بپرسیم: سرشت جهان چیست؟ جایگاه ما در آن کجاست؟ از کجا آمدهایم و آمدنمان از بهر چه بوده است؟ منشأ جهان چیست و چرا به صورت کنونیاش در آمده است؟ چهان چگونه به پایان خواهد رسید؟
استیفن هاوکینگ میگوید:
ممكن است روشی كه كیهان بوجود آمده هماهنگ با قوانین دانش باشد كه در این صورت نیازی نیست به خدا متوسل بشویم تا تصمیم بگیریم كه كیهان چگونه آغاز شده است.
بشر، راز خلقت جهان را گشوده است. جهان میتواند بطور خود بخود، خودش را از هیچ بوجود آورَد، بعلاوه میتواند در حالت های متفاوت ایجاد شده باشد و همه مشاهدات و محاسبات براین نظر صحه میگذارد.
کشف منظومه های دیگر نظیر منظومه خورشیدی ثابت کرد که منظومه ما که در برگیرنده یک خورشید و سیاره هایی است که پیرامون آن میچرخند یک پدیده منحصر به فرد نیست. (و خلاصه، ما نوبرش را نیاورده ایم)
در یک کلام، وجود حالت فیزیکی ایده آل بین خورشید و کره زمین و پیدایش انسان روی کره زمین یک پدیده از پیش طراحی شده و دقیق برای موجودیت و رفاه انسان نیست.
اگر ما یک فرضیه همه جانبه و کامل را در مورد پیدایش عالم کشف کنیم این مهمترین پیروزی انسان خواهد بود چون ما قادر خواهیم بود که فکر خدا را بخوانیم...
سال ۱۹۹۹ استیفن هاوکینگ در یک سخنرانی ( Does God Play Dice? ) پس از اشاره به زمان های دور که بشر اولیه برای رویارویی با بیماریهای کشنده و حوادث طبیعی (سیل و زلزله) دست به دامان خدایان میشد ــ به معنی معکوس به نقش خداوند اشاره نمود و گفت:
The future of the universe is not completely determined by the laws of science, and its present state, as Laplace thought.
God still has a few tricks up his sleeve.
God not only plays dice. He sometimes throws the dice where they cannot be seen.
استیفن هاوکینگ پیشتر در کتاب «خلاصه ای از تاریخ زمان» نوشته بود که قوانین فیزیک ثابت میکند که اصلا لزومی ندارد که خدا را در مسئله آفرینش کهکشان دخالت داد. (این دو مقوله جدا از هم هستند.)
حالا میگوید: اگر همه قوانین فیزیک را بدانیم از کار خدا سر در میآوریم... (میفهیم خدا کاره ای نیست و میفرستیمش مرخصی)
البته یکبار گفته بود:
This doesn't prove that there is no God, only that God is not necessary. [Stephen W. Hawking, Der Spiegel, 1989]
این ثابت نمیكند كه خدایی وجود ندارد، بلكه نشان میدهد نیازی به وجود خدا نیست.
قانونمندی ها کار خودشان را میکنند (جاذبه را مثال میزند)
قانونمندی ها کار خودشان را میکنند و کار خلقت بدون خداوند لنگ نمیماند!
یادم میآید در زندان شاه (رمضان سال ۵۳)، یکی از دوستان عزیزم که فکر میکرد هرّآنچه امثال «میخائیل نستورخ» (نویسنده کتاب منشاء حیات) مینویسند، وحیمنزل است، با شوخی ای که جدی مینمود گفت:
شما که خودت تحصیلکرده هستی، با جدول مندلیف و قانون ژول و فتوسنتز و اینجور چیزها آشنایی داری و اهل خرافات و مرافات هم نیستی، چرا قلم پای خدا را خرد نمیکنی؟ به او امکان حضور میدهی و گاه درخود میروی و نیایش میکنی؟
پاسخ دادم قانون ژول یا فتوسنتز به چگونگی ها میپردازد و عاجزتر از آن است که سروقت چرایی ها برود.
علم کارش تشریح و تا حدودی آنالیز است و کارش پرداختن به چرا ها نیست.
من (من نوعی) میتوانم با دستاوردهای دانش بشری آشنا و اُخت باشم و پاسخ بسیاری از چراها (با مسامحه میگوئیم چراها، در اصل چگونگیها) را بدانم اما، لزوماً قادر نیستم از پس همه چراها برآیم و این چراغ اگرچه پُرنور است اما رهگشای همه رازها و تاریکیها نیست.
ما اینک کمَکی از پیدایش کهکشانها و مه بانگ (Big Bang) میدانیم و با چشم علم (علم تشریح کننده) که نگاه کنیم. علمی که به مکانیزمها میپردازد، البته که جز الکترون و پورتون و نوترینو و ملکول و سیاهچاله و ابر اولیه...نمی بینیم. بله، ظاهراً خدا غایب و به قول نیچه مُرده است.
آن دوست که اکنون بیشتر از وقتی زنده بود، هست و حضور دارد «یوسف کشیزاده» زندانی شریف ترک زبان بود که یک دنیا انسانیت و صفا داشت. داستان علی مسیو و شیخ سلیم را هم به من گفت. خیلی چیزها از او یاد گرفتم.
ــ علم نمیتواند زیبایی و عشق یا فداکاری و ازخودگذشتگی را تمام و کمال توضیح دهد.
گفت: خیلی هم میتواند. روانشناسی به این امور میپردازد و اکنون بعد از پاولوف و یانگ، بشر به دستاوردهای تازه در این حوضه هم رسیده است...
گفتم طبق قوانین فیزیک و فرمول حرکتهای تندشونده و... ما میتوانیم سرعت گلوله ای را که به سمت مرضیه شلیک شد و خیلی چیزهای دیگر را (از همین قبیل) بدانیم.
میتوانیم نوع و جنس و ترکیب شیمیایی فشنگ ی را که به قلب او خورد را نیز بدانیم اما قادر نیستیم به کمک آنچه گفتم دلیلی را که مرضیه بر سر آن جان داد دریابیم. اینجا دیگر قوانین فیزیک و... دستهایش را بالا میگیرد و استوپ میکند.
گفت: حرف من این است که باباجان، یا قبول فتوسنتز و علم، و یا، پیاز دعا و خرافاتی چون «بدون اذن خدا هیچ برگی از درخت نمیافتد.»
دست خدا از آستین قانونمندی ها بیرون میآید.
این شهامت و اعتماد به نفس را کمتر کسی دارد.
در آنسوي هر سياهچاله، سپيد چشمه اي وجود دارد.
استيفن هاوكينگ متولد سال ۱۹۴۲ است. او به معنی واقعی کلمه زمینگیر شده و از هر گونه تحرك عاجز است؛ نه مي تواند بنشيند، نه برخيزد، و نه راه برود. حتي نمیتواند دست و پايش را تكان بدهد، يا بدنش را خم و راست كند. از همه بدتر، توانايي سخن گفتن هم ندارد. زيرا عضلات صوتي او كه عامل اصلي تشكيل و ابراز كلمات اند، مثل ۹۹ درصد بقيه عضلات حركتي بدنش، در يك حالت فلج كامل قرار دارند.
مشتي پوست و استخوان است .
بیماری (اسکلروز جانبی آمیوتروفیک) ALS= Amyotrophic lateral sclerosis او را مچاله کرده و امان نمیدهد با اینحال لحظه اي جستجو و پژوهش را رها نمی کند.
چارلز هارد تاونز Charles Hard Townes فیزیکدان بزرگ جهان است که در مورد لیزر و میزر تحقیقات بسیار دارد. چارلز تاونز به عنوان یک فیزیکدان به تنظیمشده بودن جهان باور داشته و بر این مسئله تاکید دارد که از نظر قوانین ریاضی و احتمالات، جهان میتوانستهاست به بی شمار حالت پدید آید، اما فقط نمونه بسیار خاصی از این حالات است که پیدایش و ادامهٔ حیات را برای ما انسانها میسر میسازد.
چارلز تاونز بعد از آنکه همراه با الکساندر پروخورف جایزه نوبل فیزیک را برد، گفت:
(شماری از پرسشهای استیفن هاوکینگ)
Why is there something instead of nothing? Why are we here?
Why is there something instead of nothing?
Why do we exist ?
Why does this particular set of laws govern our universe and not some other set ?
Why are we here? Where did we come from?
(The Origin of the Universe)
شماری از نوشته های استیفن هاوکین:
Godel and the End of Physics (written in 2002)"In this talk, I want to ask how far can we go in our search for understanding and knowledge. Will we ever find a complete form of the laws of nature? By a complete form, I mean a set of rules that in principle at least enable us to predict the future to an arbitrary accuracy, knowing the state of the universe at one time. A qualitative understanding of the laws has been the aim of philosophers and scientists, from Aristotle onwards."
Inflation: An Open and Shut Case (April '98)This talk is based on joint work with Professor Hawking and Professor Turok, at Cambridge. Professor Turok was a proponent of open inflation. This is the idea that the universe is infinitely large, and of low density, despite having been through a period of exponential expansion, in the very early stages. Professor Hawking explains his owns views on this subject and on recent developments in the area.Gravitational Entropy (June '98)In this talk Professor Hawking explains some of the past events that have developed an understanding of gravitational entropy. He goes on to explain the present state of the field.
Quantum Cosmology, M-theory and the Anthropic Principle (January '99).This talk is based on Professor Hawking carried out work with Neil Turok and Harvey Reall. He describes what he sees as the framework for quantum cosmology, on the basis of M theory. He adopts the no boundary proposal, and argues that the Anthropic Principle is essential, if one is to pick out a solution to represent our universe, from the whole zoo of solutions allowed by M theory.
Rotation, Nut Charge and Anti de Sitter Space (February '99).Professor Hawking carried out the work in this lecture in collaboration with Chris Hunter and Marika Taylor Robinson atCambridge, and Don Page at Alberta. He describes what he sees as the problems with previous interpretations of this black hole equilibria and goes on to offer what he sees as a more useful interpretation.
Stability of AdS and phase transitions August '99Black holes are often thought of as completely dead classically. That is they absorb, but do not give out, radiation and energy. In this lecture, first given at the Strings '99 conference, in Potsdam, Germany, Professor Hawking explains that this is not necessarily the case.
علم ریاضیات پیشرفته و «شبکه تصمیم گیری» decision making/network/risk analysis
از دوست فرهیخته دردآشنا و ریاضی آشنایی شنیدم که اگر قوانین فیزیک و... قادر نیست دلیلی را که یک انسان فداکار بر سر آن جان می دهد، دریابد، از منظر «شبکه تصمیم گیری» decision making/network/risk analysis می توان «انتخاب» او را (که در نهایت به جانسپاری و از خودگذشتگی ختم شده) ــ بررسی نمود و می توان به دلائلی که امثال مرضیه اسکویی بر سر آن جان دادند رسید.
اشاره کوتاهی به این موضوع
شبکه زیر را در نظر بگیریم:
مرحله اول زندگانی (نوجوانی)
a-b هزینه 1، زمان 1، احتمال ریسک پذیری 0
a-c هزینه 1، زمان 1، احتمال ریسک پذیری 0
a-d هزینه 1، زمان 1، احتمال ریسک پذیری 0
مرحله دوم:
توجه کنیم که هر کدام از موقعیت های جدید (node b ,c ,d ) خودشان یک شبکه هستند
b-e هزینه کم، زمان متوسط، ریسک پذیری پایین
c-f پذیرفتن ریسکی که در پیش است....... و یا اینکه ریسک پذیری رد شده و عنصر به c-b می رود
c-b پی بردن به آنچه در پیش است، نپذیرفتن ریسک و تغییر مسیر دادن به b ......
b-f عنصر cپس از رسیدن به آنجا دوباره تغییر مسیر به سوی «ریسک پذیری» می دهد
d-g پذیرش ریسک، تحلیل عنصر d از شبکه f و g و انتخاب g
شایان توجه اینکه:
شبکه e کمتر از همه پیچیده بوده و هزینه گذار از آن از همه کمتر است
شبکه f کاملا پیچیده با ریسک پذیری بالا است، اما زمانبندی برای رسیدن به h (هدف) قابل پیش بینی نیست (زندان و شکنجه)
شبکه g به همان پیچیدگی f است، اما زمانبندی کوتاه تر است (عملیات انتحاری)
برای انسان والایی که مسیر f را رفته است. انتخاب و نه جبر، عنصر اصلی است.
کسانی که مسیر b را گزیده اند، (ریسک پذیری پایین، زمانبندی متعادل) نیز همینطور. بدیهی است که این دسته، تعریف متفاوتی از هدف دارند.
«هدف» در هر سه حالت بنا به شکل ظاهری واژه، یکی به نظر می آید، اما در واقع اینگونه نیست.
هدف هر کدام از این سه عنصر بنا به آنچه پایگاه طبقاتی و مراوداتی شان با دیگر عناصر در جامعه بوده، متفاوت شده است.
توجه داشته باشیم که خیلی ها ریسک پذیری را می پذیرند اما در مسیر راه به همانجا ختم می شوند که b شروع کرد ... (...)
عنصر b بهر دلیل نمی خواهد (نمی تواند) مثلا کمپلکس بودن تشکیلات و گرفتن دستور از بالا را بپذیرد.
عنصر c هم به همین شکل، اما با رسیدن به موضع b و درک اینکه باید به e برود ولی e او را ارضا نمی کند راه خود را کج کرده و به سوی f باز می گردد.
خیلی ها ریسک پذیری را می پذیرند اما در مسیر راه به همانجا ختم می شوند که b شروع کرد – سازمانها اصطلاحا به اینها می گویند بریده و یا جداشده و یا مزدور و..... با این تفاوت که آن سازمان هرگز در نظر نمی گیرد که انسانی که راه را انتخاب می کند، صاحب این حق است که مسیر خود را هم عوض کند، البته اگر بهa رجعت کند بی شک عملی «ارتجاعی» کرده است.
از این منظر می توان به دلائلی که امثال مرضیه اسکویی بر سر آن جان دادند رسید. آنان تعریفی از h داشتند که تنها با تحلیل پایگاه طبقاتی b,c,d و تعریف آنها از h میسر می شود.
اگر به مبحث maximum profit, minimum cost توجه کنیم، می بینیم مرضیه اسکویی ها بر این باور بودند که برای سود عالی که رفاه و عدالت اجتماعی و ... است، باید حداقل هزینه را که رفاه و جان و مال شخصی است ، بپردازند - و این تعریف آن «کمپلکس» است.
hamneshine_bahar@yahoo.com
ارسال یک نظر
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر