نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۸۹ تیر ۴, جمعه

روضه‌ی الکترولوکس در کربلای قم

روضه‌ی الکترولوکس در کربلای قم

« .... دهن برادرش خشک شده بود. ميگفت خواهر من تشنه‌ام. نميخوام اشکتونو دربيارم امشب. ولی دلم ميخواد يک دودانگی به نذر اونی که قفلشو گرفتم. الو. الو. آزمايش ميکنيم. اين ميکروفن چرا؟ .... گفت خواهر يک چکه آب. لباش خشک بود. عطش داشت. يک. دو. سه. چار. آزمايش ميکنيم. الو. الو. (همشيره گريه نکن. صبر کن آمپلی فاير راه بيفته) خواهرش بلند شد. ديد برادر ديگه داره از حال ميره. کاسه‌ای جامی ليوانی برداشت. رفت که برای برادر عزيزش آب بياره ...


آقا ... آقا ... آقا .... آقا ديد يخچال افتاده ..... برادر گفت آب. نخواست به برادرش بگه چی شده. برادر حدس ميزد که اتفاق شومی افتاده. خواهر چشماش پر اشک شد. دلش لرزيد. اون صحنه‌رو که ديد، نشست روی موکت. ديد يخچال الکترولوکس وسط آشپزخونه به پهلو افتاده. (هنوز خودتو نزن برادر. آقايان بسيجی نذارن اين برادر خودشو بزنه) گفت يا ابن لوکس، يا بنت الکترو، يا عزيز مطبخ چه کرده‌اند با تو؟ ... دست کشيد روی يخچال. (گريه کنيد ولی خون گريه کنيد!) آقا ديد يک عده ريخته‌اند کليک کليک ميکنند. پرسيد شما کی هستيد؟ برادر من تشنه است. گفتند ما عکاسيم. گفت برادر من تشنه است. ما خبرنگار عکاسيم. هيچکدومتون سقا نيستين؟ گفت برادر من تشنه است. ما عکاسيم خواهر. پرسيد اون يکی کيه که قيژ قيژ ميکنه؟ گفتند اون فيلمبرداره. کمرامنه. کمرامن ديگه چيه؟ بغض کرده بود. پرسيد کمرامن ديگه چيه؟ گفتند فيلم ميگيره. گفتند از اين يخچال فيلم ميگيره. از اين يخچال مظلوم فيلم ميگيره. از اون مکروويو يتيم فيلم ميگيره. آقا گفت امشب در بی.بی.سی و صدای آمريکا شام غريبانه. گفت از امشب هزاردفعه اين يخچالو نشون ميدن.

يک وقت خواهرش، خواهرش که رفته بود برای برادرش آب بياره، خواهرش ديد که از لای شکاف يخچال خون زده بيرون. فرياد کشيد. شيون کرد. گفت ياقبله‌ی حاجات. (اون همشيره غش کرد ببرينش توی ايوون) آقا عکاس‌ها و فيلمبردارها هجوم بردند طرف يخچال. افتاده بود به پهلو. دهنش نيمه‌باز. کشوهای فريزرش زده بيرون. خون غليظ، از همون خون‌هائی که در کربلا ديديم از شکافش زده بود بيرون. يکی از معاندين اونجا بود. يکی از نفوذی‌ها اونجا بود. اينا همه جا هستند. يکهو صدا سر داد که خون نيست، خون نيست، آب اناره، آب اناره که توی يخچال بوده. اقا ريختند سرش کتکش زدند. آی دلم خنک شد.( گريه نکن خواهر. اينو گفتم که دلت باز بشه.) آی ... جاتون خالی. خون زد از سر و صورتش بيرون. بهش گفتند اين که ديگه خونه. ولی آقا از رو نرفت. ولی آقا؛ خفه نشد. مخالف خونی ميکرد. ميگفت خبر حمله به دفتر آقای صانعی يک عبارته. يک جمله است، اينهمه فيلم و عکس و تفصيلات نميخواد. (خواهر دوباره برای گريه آماده باش) گفت اينهمه يخچال نشون دادن نداره. بهش گفتن بيچاره يخچال فقط يک رقمشه. بدبخت يخچال فقط يک موردشه. نامرد يخچال فقط يک فقره‌شه. اون پنکه‌ای که از سقف آويزونه ببين بی‌انصاف. بهش گفتن امشب فيلم اون ليوان شيکسته‌رو توی بی.بی.سی می‌بينی. توی وی.او.ای. می‌بينی. (گريه نکن خواهر. فقط خودتو بزن) توی تلويزيون‌های سبز لس‌آنجلس می‌بينی. بهش گفتن حالا ببين چقدر فيلم و ويديو و سی.دی و عکس‌های همين پنکه‌رو توی تلويزيون‌های دنيا نشون بدن ... آقا ... نگاه خواهره به پنکه افتاد. پنکه پره‌هاش آويزون بود. از چهارتا پره‌اش، اينوريش آويزون بود، اونوريش آويزون بود، سوميش آويزون بود. چهارميش ... چهارميشم آويزون ..... نه. مثل اينکه سه‌تا پره بيشتر نداشت. هرسه‌شو شيکسته بودن. اگه باور نميکنين از امشب توی سی .ان. ان. ببينين. نگاه خواهر به پنکه بود که از بيرون صدای مرگ بر صانعی شنيد. ... آقا ديد از بيرون صدای مرگ بر صانعی مياد .... خدای من. چی ميشنوم؟ زد توی سر خودش .... (خواهر خودتو بزن. بغلدستيتو نزن) ...

صانعی؟ کدام صانعی؟ آيت‌الله صانعی؟ آيت‌الله العظمی صانعی. استغفرالله ربی و اتوب عليه. همون عزيزی که دادستان کل انقلاب بود؟ همون عزيزی که گفت اسم اوين بايد لرزه بر اندام مخالفان بندازه؟ آقا. يک طفل دوماهه اونجا بود زار ميزد. آقا خون گريه ميکرد. فهميده بود. فهميده بود که به دفتر آيت‌الله صانعی حمله شده. تخريب شده. حالا اون احمق ميگه اين خبر فقط يک جمله است. آخه بدبخت تو ميدونی جمله چيه؟ تو ميدونی جمله از چی تشکيل ميشه نامرد؟ جمله فقط اسم داره فعل داره فاعل داره. جمله که ديگه عکس يخچال و فريزر و پنکه و ميز و صندلی نداره. پس اين فقط يک جمله نيست بوزينه. پس اينهمه عکس واسه‌ی چيه بدبخت؟ تو ميدونی خبر چيه؟ بدبخت اگه فقط يک جمله باشه که ده ثانيه بيشتر طول نميکشه الاغ. رسانه خوراک ميخواد. خوراک مقوی ميخواد. خوراک سياسی ميخواد. اعتصاب غذا که نميخواد بکنه بی.بی.سی يا اون يکی يا اون يکی. گاوميش. الاغ. د ِ دهن منو وا نکن بذار روضه‌مو بخونم بی پدر وو مادر..... آقا، آآآآآآقا، آقا يک تخم مرغ شکسته از يخچال افتاده بود بيرون که مثل جوجه جيک جيک ميکرد. رو به قبله افتاده بود يخچال.

حالا معانده پا شده مثل شمر ذلجوشن، عينهو شمر ذلجوشن. با سر و روی خونين و باد کرده، ولی از رو نرفته که. ميگه مگه اين همون آقای صانعی نبود که در جريان خراب کردن مقبره‌ی رضاشاه دست داشت؟ مگه مقبره‌ی رضاشاه جزو ساختمان‌های حراست شده‌ی اين ملت بدبخت نبود؟ حال رضاشاهو دوست نداشتن، ساختمون به اون قشنگی چه گناهی کرده بود؟ مقبره‌ی مادرشاه مگه از ميليون‌ها پول اين ملت ساخته نشده بود؟ حالا چرا واسه‌ی يک يخچال و دوتا صندلی عزای عمومی اعلام کردين؟ ..... آقا بهش حالی کردند که اينجا موضوع هتک حرمت از يک شخصيت روحانی مطرحه. جواب داد، جواب داد ... آقا جواب داد که پس چرا اينقدر از پنکه و يخچال و در و پنجره فيلم و عکس ميگيرند؟ (خواهر گريه‌تو تموم کن دوباره ميخوان بزنندش!)
.... استغفرالله گفت صانعی دستش آلوده بود. آقا بهش جواب دادن، آقا يخه‌شو گرفتن، آقا هيچکی نبود شفاعتشو بکنه. آقا زدندش. به اين سوء چراغ جيگرم حال اومد.

ميرحسين چکار کرد؟ چکار کرد ميرحسين؟ شما بگو. شما که داری ميزنی تو سر خودت، شما بگو! کروبی چکار کرد؟ به کی تلفن زد کروبی؟ رفسنجانی به کی تلفن زد؟ خاتمی چکار کرد؟ همه‌شون زنگ زدن به صانعی. سيدحسن هم زنگ زد به صانعی. همه‌شون ابراز تأسف. ابراز انزجار. همه‌شون عکس يخچالو از صدای آمريکا ديده بودن، همه‌شون پنکه‌ی پرپر شده‌رو در سايت جرس ديده بودن. حالا ميگن حمله که به يک جائی ميشه خب يخچالش دمر ميشه، قابلمه‌اش چپه ميشه. آره ميشه ولی اون يخچال يخچال صانعی نيست، اون آبکش آبکش صانعی نيست. يخچال وآبکش و پنکه‌ی معموليه که ذکر مصيبت نداره. آی .. گفت «گرش ببينی و دست از ترنج بشناسی – روا بود که ملامت کنی زليخا را» (خودمم گريه‌ام گرفت) ... دستاشونو همه با چاقو بريدن يوسف که وارد شد. يوسف که وارد شد چاقو دستشونو بريده بود. تازه اون يوسف صانعی نبود. آيت‌الله صانعی نبود. اين يوسف عزيز نبود. اين همون يوسف گمگشته‌ايه که حافظ ميگه. که بازگشته به کنعان. بازگشته به کنعان سبز. همونی که ميرحسين بهش تلفن ميکنه. تلفن ميکنه چی ميگه؟ بدبخت! بيچاره بفهم! تلفن نميکنه که گذشته‌رو به رخش بکشه. که بگه چه جنايت‌ها که تو نکردی؟ نه بدبخت. تلفن ميکنه واسه‌ی دلجوئی. نميخواد تفرقه بيفته. وگرنه اينم ميتونه جواب بده که تو هم وقتی نخست‌وزير بودی و اون کشتارها .... نه الاغ! الان موقع اين حرفا نيست. الان وقت اتحاد و اتفاقه. وگرنه رهبری جنبش از دستمون درميره. اونوقت بايد عمامه‌مونو بذاريم بالاتر. اونوقت مردم مارو دور ميزنن. اين مردم ديگه شمر هم جلودارشون نيست. شمر که جای خود داره، امامخمينی هم از قبر در بياد حريف نميشه. ملت تصميم خودشو گرفته. ملت علاف ما نميشه. ما وظيفه داريم نظام خودمونو ببريم توی اين جنبش. دير بجنبيم مردم از روی ما رد ميشن ميرن. خيلی شانس بياريم مارو دور ميزنن. اونوقت ما از اونجا رونده از اينجا مونده اين وسط ميمونيم بدون يخچال و فريزر! آقا برادره تشنه‌اش بود (داشت يادم ميرفت‌ها) گفت خواهر من آب ميخوام. (برادر خودتو بزن) از بيرون صدای مرگ بر صانعی ميومد ....»

[اصغرآقا، سايت هادی خرسندی]

هیچ نظری موجود نیست: