۱۳۸۹ تیر ۹, چهارشنبه
گفتگو با مادر بهکيش، مادر ۵ شهيد سرفراز خلق
yak94100@yahoo.fr |
|
۱۳۸۹ تیر ۸, سهشنبه
گزارش تصویری تظاهرات مخالفان سرمایه داری در کانادا
مهدی حویزی - رادیو کوچه: دهها هزار نفر از معترضان به سیاستهای دولتهای برتر دنیا، همزمان با برگزاری نشست گروه ۸ و ۲۰ در کانادا، شنبه ۲۶ ژوئن در مرکز شهر تورنتو تظاهرات کردند که پس از مدتی به خشونت گرایید.
تظاهرات معترضات در حالی به درگیری و خشونت کشیده شد که شهر از چند روز قبل تحت تدابیر شدید امنیتی قرار دارد و دولت کانادا بیش از ۱۳ هزار پلیس را مامور حفاظت از محل برگزاری نشستها و مناطق اطراف آنها کرده است.
۱۳۸۹ تیر ۷, دوشنبه
عابد توانچه: دانشجويان چپگرا و جنبش سبز
يكشنبه 6 تير 1389
دانشجويان چپگرا و جنبش سبز در گفتوگوی دانشجونيوز با عابد توانچه
جريانات دانشجويی چپگرا در دانشگاههای ايران اوايل سال ۱۳۸۰ و پس از قريب به بيستسال رکود، مجددا به تحرک و فعاليت در سطح دانشگاهها پرداختند. هرچند که پس از مدتی بهشدت از جانب دستگاههای امنيتی سرکوب، و دهها تن از فعالين آن بازداشت شدند. از آن پس فعاليتهای آنان تا حدی به رکود کشيدهشد. با توجه به نقش ويژه جريانات چپگرا در جذب طبقات فرودست اقتصادی جامعه به جنبش سراسری دموکراسیخواهانه مردم ايران، گفتوگويی انتقادی با عابد توانچه ترتيب دادهايم
عابد توانچه عضو سابق انجمن اسلامی دانشگاه صنعتی اميرکبير و از فعالين سرشناس چپ گرا است که به صراحت لهجه و نقد بی پروا در ميان فعالين دانشجويی اشتهار دارد. توانچه پيش از اين دو بار بازداشت شده و به اتهام توهين به مقامات جمهوری اسلامی مدت يک سال را در زندان اراک گذرانيده است. وی همچنين در دی ماه سال گذشته مجددا به يک سال حبس تعزيری محکوم شد. اما در اعتراض به روند غيرقانونی صدور حکم تا کنون از پذيرش اين حکم سر باز زده است.
توانچه در بخشی از سخنان خود می گويد:" فعالين چپ گرای جنبش دانشجويی در فضای روشنفکری سير می کردند. آنها هرگز نتوانستند با طبقات پايين جامعه ارتباط برقرار کنند. اگر کسی جز اين ادعا کرد من او را به مناظره دعوت می کنم و ريزترين آمار و اطلاعات را در اين زمينه بيان می کنم. عده ای نخواستند، عده ای ترسيدند، آن عده هم که می خواستند بلد نبودند اين کار را چگونه انجام دهند".
وی در ادامه می افزايد:" روشنفکر کسی است که قدرت را می شناسد و به ايجاد يک رابطه با آن دست می زند. درون آن، کنار آن -يا در مقابل آن. روشنفکران ايران اگر قدرت را بشناسند و اين رابطه را برقرار کنند خود ارتباط ارگانيک با کارگران و نيز طبقات پايين دست جامعه را بی هيچ نسخه ی بيرونی يا از بالا، ايجاد خواهند کرد".
متن گفتگوی دانشجونيوز با اين فعال دانشجويی در زير می آيد:
- با سلام آقای توانچه. لطفا به صورت مختصر خود را معرفی کنيد.
عابد توانچه هستم. درگير با هستی از درون هستی
-آقای توانچه بسياری از دانشجويان شما را به عنوان يکی از چهره های دانشجويی چپ گرا می شناسند. مسلما شما تا حد زيادی بر وضعيت پيشين(دهه اخير) و نيز کنونی شاخه چپ گرای جنبش دانشجويی آشنايی داريد. می توانيد سير تکاملی اين جريان را تا کنون بيان کنيد؟
يک زنجيره ضربات مهلک در طی بيش از چهار دهه بر پيکر جنبش چپ ايران وارد شد. بعد از سال ۱۳۵۷ هم که "چپ" ها با لبه ی تيغ تيز قدرت مسلط در جريانِ انقلاب فرهنگی و دهه شصت مواجه شدند. در دهه ی هشتاد دانشجويان چپگرا از ميان خاکستر دوباره برخواستند. با يک گسست از گذشته، بی بهره از تجربيات، تاريخ و هويت تاريخی خود.
بعد از زندانها، شکنجه ها، تيرباران ها، طنابهای دار، تيرهای خلاص، آن سالهای سياه، کشتارها ، جان به در بردن ها، پناهندگی ها و در يک کلام "مرگ مبارزان" و فرار بازماندگان حتی برای خوشبين ترين افراد، ديگر کوچکترين احتمالی برای بازگشت دوباره ی چپ به عرصه ی جامعه و دانشگاه باقی نمی گذاشت.
اما چپ در سال ۷۹ به طور « علنی » در فاز فرهنگی و اجتماعی مجددا وارد فضای دانشگاه شد و شروع به انتشار نشرياتی در همين زمينه کرد. اين عده به شدت چشم ترسيده بودند از ميزان خشونت اعمال شده در گذشته و به همين دليل به شدت از ورود به عرصه سياست خودداری می کردند. آنرا نکوهش و "رد" می کردند.
در سال ۸۱ نسل ديگری از فعالان چپ شروع به فعاليت علنی کردند که معتقد به موضعگيری سياسی در راستای ايدئولوژی فکری خود بودند. نسل اول با دلايل گوناگونی که بيشتر رنگ و بوی ملاحظات امنيتی داشت با حرکت جدی سياسی چپ دانشجوئی مخالفت می کردند. متاسفانه دعواهای شخصی و مشکلات فردی هم اضافه شد و اين اختلاف طبيعی و ساده را بسيار پيچيده کرد که من تمايلی به ورود به اين بحث ندارم.
کم کم چپها در دانشگاه های تهران و چند دانشگاه شهرستان به انواع و اقسام روشها از انتشار بيانيه و نشريه گرفته تا برگذاری جلسات سخنرانی و نمايشگاه کتب چپ و ... اعلام حضور کردند. دانشگاه تهران، پلی تکنينک، سهند، رجايی، شريف، بابلسر، مشهد، اصفهان، کردستان، کرمانشاه و ... شاهد فعاليت دانشجويان چپها بودند.
گرچه عده ای از فعالان جديد چپ دانشجويی از خانوده هايی بودند که با درجات کم و زياد نقشی در فعاليت گذشته ی چپ داشتند اما بيشتر اعضای چپی که دوباره در دانشگاه جوانه زده بود کسانی بودند که با مطالعات شخصی خود و بدون تاثير خانوده و يا گذشتگان گرايشات مارکسيستی پيدا کرده بودند.
در عرصه سياسی حرکت چپ در دانشگاه مديون انجمنها و تحکيم بود. هسته ی اول سوسياليستهای دانشگاه در دور جديد فعاليت سياسی _بعد از دو دهه_ کسانی بودند که به عنوان تنها تشکل موجود در دانشگاه وارد انجمنها و تحکيم شده بودند. واقعيت اين است که ما يکديگر را در جلسات بين دانشگاهی انجمنها و تحکيم پيدا کرديم. يک هسته ی اوليه شش نفره تشکيل شد و رسما و به طور هدفدار با انتشار بيانيه هسته ای "موسوم به بيانيه شش نفر" اعلام آغاز يک حرکت گروهی کردند.
سعيد حبيبی (دبير تشکيلات دفتر تحکيم وحدت)، مرتضی اصلاح چی (دبير انجمن دانشگاه علامه)، ياشار قاجار (دبير انجمن پلی تکنيک)،مجيد اشرف نژاد (دبير انجمن دانشگاه رجايی)، بهروز کريمی زاده (سردبير نشريه خاک دانشگاه تهران) و بنده (به عنوان عضو شورای مرکزی انجمن پلی تکنيک) بيانيه را تهيه و انتشار داديم. زمان گذشت و فضا مدام در حال عوض شدن بود. درگيری بين دانشجويان راستگرا و چپگرا، درگيری بين دانشجويان مذهبی و غير مذهبی، اصلاحات، درگيری بين معتقدين به انقلاب و معتقدين به اصلاح، و ... نيروهای چپ و راست را در تحکيم از هم جدا کرد. البته اکنون و از بيرون ماجرا که نگاه می کنم می بينم بسياری از اين جدائی ها و تنشها از بيرون دانشگاه به فعالان دانشجويی تحميل شد. "خدا-شاه" ها ساخته شده در ذهن چپها و راستها مثل عروسکهای خيمه شب بازی حرکات مزحکی را به فعالان دانشجويی تحميل کردند.
بعد از آن هم چپهای دانشگاه با آفتی به نام "وابستگی" مواجه شدند که يک دو قطبی خيالی را به چپ تحميل کرد. آن ماجرا هم به قيمت پناهندگی عده ای به خارج و خودفروشی عده ای ديگر – و البته سرخوردگی عده ای بزرگتر از اشتباه آنان، به پايان رسيد. اما "انفعال چپ دانشجويی" بعد از انحراف کودکانه ای که به وجود آمده بود و هزينه ی سنگين و بی دليلی بابت آن پرداخته شد، "همچنان ادامه دارد."
-همانطور که خود می دانيد گفتمان حقوق بشر و يا حقوق شهروندی به منظور جذب طبقات پايين جامعه موثر نيست و برحسب تجربه گفتمان های چپ گرايانه(و تا حدودی عدالت محورانه) در اين زمينه موفق تر عمل کرده اند. آيا با اين موضوع موافق هستيد؟ و اينکه اصولا گفتمان فعالين چپ گرای جنبش دانشجويی برای ارتباط با طبقات پايين دست جامعه تا کنون موفق بوده است يا نه؟
فعالين چپ گرای جنبش دانشجويی در فضای روشنفکری سير می کردند. آنها هرگز نتوانستند با طبقات پايين جامعه ارتباط برقرار کنند. اگر کسی جز اين ادعا کرد من او را به مناظره دعوت می کنم و ريزترين آمار و اطلاعات را در اين زمينه بيان می کنم. عده ای نخواستند، عده ای ترسيدند، آن عده هم که می خواستند بلد نبودند اين کار را چگونه انجام دهند.
در رابطه با مساله حقوق بشر هم با حرف شما کاملا موافق هستم. گفتمان حقوق بشر و يا حقوق شهروندی به منظور جذب طبقات پايين جامعه نه تنها موثر نيست که برخورد آنها با اين مقولات مانند برخورد آنها در برابر يک جوکِ بی معنی يا در بهترين حالت يک جوکِ تکراری بی اهميت است. "آزادی" برای شکمهای "گرسنه" چه معنی ای می تواند داشته باشد؟ اگر معنی داشته باشد چقدر می تواند مهم باشد؟ آزادی را پوشيدن مانتوهای تنگ، خوردن مشروبات گران قيمت، خريد کتابها و روزنامه و ...می دانيد اما توجه نمی کنيد برای آنکه هر چه در می آورد حتی کفاف سير کردن شکمش را هم نمی دهد بی معنی است. اينها را ندارد که برای استفاده کردن از آنها با نيروی مقابل و مخالف مواجه شود. وقتی پولی برای خريد کتاب نيست چه فرقی می کند که آثار بزرگ انديشمندان در ايران باشد يا نباشد، چاپ بشود يا نشود، سانسور بشود يا نشود. آنها اصلا به اين فکر نمی کنند آنکس که دارد هم نمی تواند آنها را درک کند. دارا دارد و ندارد ندارد و شکاف بين اين دو از يک طرف قابل درک و فهم است.
انتخابات باشد يا نباشد، تقلب بشود يا نشود، ديکتاتوری حاکم باشد يا دموکراسی و ... برای اين عده حاکم، حاکم است. دقيقا به همين علت هم در خطر بسيار بسيار جدی افتادن در دامان پوپوليسم هستند. برای آنها برگه ی حتی به اندازه ی نصف چهل هزار تومانِ سهام عدالت هم ارزش ندارد. آنرا به ارزان تر از اين قيمت هم می فروشند.
آن کسی برای جذب آنها موفق تر است که نانی در سفره ی آنها بگذارد و البته پيروز نهايی در اين مبارزه کسی که است به آنها بفهماند نانشان را کجا برده اند. در انقلاب فرانسه موفق شدند به توده ها بفهمانند که : "چه کسی کار می کند؟" و "چه کسی حاصل کار و زحمت آنان را به چنگ می آورد؟" اين دو سوال را به آنها فهماندند و _جواب آنها را هم البته. آنها هم جواب کليسا را با گيوتين دادند.
نظريه داروين شايد در مورد حيوانات قابل قبول باشد- و حتی برای انسان به عنوان يک حيوان در ميان حيوانات ديگر. اما در ميان خود انسانها چه؟ داروين نفهميد که ضعيف ها در انسان ها پر شمارند، انبوه اند. اين توده ی انبوه با يک سيمانم به هم مکی چسبد و قوی تر از هر قوی ای می شود. اين سيمان می تواند مذهب باشد، می تواند ايدئولوژی باشد، می تواند هر نوع هويت ديگری باشد. شکی نيست که ميزان مقاومت اين سيمانها با هم متفاوت است –و البته تعداد تکه هايی که می توانند به هم بچسبانند.
کسی مثل دکتر ناصر زرافشان در مقابل تمام چپهای وطنی ما می ايستد و از تضاد "طبقه ی حکومت کننده" و "طبقه ی حکومت شونده" صحبت می کند. چپهای ايران هم همه برايش شمشير می کشند. همه خود را نماينده ی "سوسياليسم علمی" می پندارند و نظريات مخالف را به عنوان " سوسياليسم تخيلی" می کوبند. مارکسيستهايی مثل دکتر ناصر زرافشان بر روی دو عامل تمرکز می کنند: "زمان" و "مکان". آنها اول با موضوع درگير می شوند و بعد نسخه می پيچند و اين دليل تقابل آنان است که اول نسخه را در دست گرفته اند و بعد به سراغ موضوع می روند.
"چپهای وطنی" ما دو دستی چسبيده اند به "اقتصاد" و نمی فهمند که عامل زير بنايی از طريق يک ميانجی عمل می کند. اين عامل روبنايی است. ديالکتيک چپهای وطنی ما يک ديالکتيک اخته است. بسياری از آنها مارکسيسم را کاملا مکانيکی فهميده اند. از ارتباط روبنا و زير بنا صحبت می کنند اما به ذهنشان هم خطور نمی کند که اين رابطه يک رابطه ديالکتيکی است. کسانی از آنها هم که اين رابطه را ديالکتيکی معرفی می کنند نمی فهمند چه می گويند. آنها می گويند: "تز، آنتی تز، سنتز" اما متوقف می شوند. نمی فهمند که سنتز در لحظه ی شکل گيری خودش يک "تز" است. ديالکتيک چپهای وطنی ما يک ديالکتيک اخته است. چپهای وطنی ما از "حق" صحبت می کنند. حق به چه معنايی؟ با چه ملاکی؟ تز حق است يا آنتی تز؟ حق با کيست؟ اين حق اصلا چيست؟ خودِ حق چيست؟ آنها حتی راجع به جامعه ی سوسياليستی حرفی نمی زنند. زيرک ترينشان اينقدر احمق نيستند که در رابطه با "کمون" صحبت کنند. اگر از آنها راجع به "پسا کمون" صحبت شود کبود می شوند و نفسشان می گيرد. خود کمون چيست؟ تز يا آنتی تز؟
" تز" و "آنتی تز". سنتزی در اين ميان وجود ندارد. نقش زمان در اين نامگذاری کدام است؟ کدام يک به واقع تز است و کداميک آنتی تز؟ کداميک مقدم است؟
از چپهای وطنی سوال کنيد که مارکس در فضای فلسفه ی قاره ای سير می کرد يا فضای فلسفه ی تحليلی؟ ديالکتيک است که مارکسيسم را به وجود می آورد -و مارکسيسم يک مرحله از آن است و از مارکسيسم هم عبور خواهد کرد يا مارکسيسم است که ديالکتيکی جهان را تفسير می کند. ما نقشی در اين"حرکت" داريم يا نداريم؟ آيا ما می توانيم ديالکتيک را متوقف کنيم؟...؟
مانند مذهبيون فرار می کنند به "کتاب"، به "حديث" –به اينجا که " مساله ی اصلی تغيير اين جهان است". و تازه اينجا گير می کنند و مچشان گرفته می شود. تازه واردی از آنان می پرسد که: "چگونه؟" و آنها می گويند: "با تزريق آگاهی"!!! تزريق کدام آگاهی؟ آگاهی ای که در بيرون انسان، در بيرون طبقه وجود دارد؟يا درون انسان و درون طبقه؟ اگر آگاهی را انسان می سازد چطور آگاهی مد نظر آنکس که "من نيست" می تواند آگاهی "برای من" شود؟ ...؟
همه ی اينها به کنار، طرحی نمی بينم؟ نه استراتژی و نه تاکتيکی برای اين "تغيير". مارکس، انگلس را برای چه چيزی اين ور و آن ور می فرستاد؟ دنبال نخود سياه يا برای انجام "تحقيقات ميدانی"؟ اين يعنی "مکان" – از آن مهمتر اين يعنی "زمان". انقلاب بدون "تحليل طبقاتی"؟ انقلاب که نه، - کنش بدون " تحليل طبقاتی"؟ ...
من زخمه می زنم به اين هر دویِ در دو سو! به آنان که در کافه ها فرو رفته اند و به آنها که از کافه ها فراری اند. -و البته اين تنها سری است از يک کلافِ بی شکلِ بد شکل...
-جنبش سبز تاکنون در ارتباط گيری با طبقات متوسط شهری عملکرد قابل قبولی داشته است. اما طبقات پايين دست جامعه هنوز درگير گفتمان "حقوق شهروندی" جنبش سبز نشده اند. دانشجويان و فعالين چپ گرا در جنبش فراگير اخير مردم ايران بر عليه استبداد حکومتی چه جايگاهی دارند؟
دانشجويان "چپگرا" جدای از "چپها نيستند. ... هوم. به دنبال يک عبارت محترمانه برای آنچه که می خواهم بگويم، می گردم...
... واقعيت اين است که "چپها" در کشمکشهای بعد از انتخابات رياست جمهوری "گند زدند" و البته تاکيد می کنم که اين جمله حامل تمام معنايی که می خواهم انتقال دهم نيست.(برای چپها به مشکل زبان، مشکل فرهنگ هم اضافه شده است. چپهای جوانی که در سالهای اخير از ايران فرار کرده اند و در اروپا و آمريکا ساکن شدند بسيار "اخلاقگرا" شده اند.)
-عده ای جنبش سبز را به شدت می کوبيدند.
-عده ای در جنبش سبز حل شدند.
-عده ای در کلام جنبش سبز را می کوبيدند اما در عمل به آنان پيوسته بودند.
-و اتفاقا آنان که نقد می کردند و به دنبال "تغيير" بودند مورد هجوم همه جانبه ی اکثريت چپها قرار می گرفتند.
گرايش فکری و عملکردی که چپها از آنان به عنوان سبک برخورد "توده ای –اکثريتی" نام می برند در هر آغوش بازی که ديدند، پريدند و هر دری که باز بود واردش شدند. از موسوی همان ساختند که از آيت الله خمينی. آزموده را دوباره آزمودند و اينبار بوی گند "خود محوری" و "طلبکاری" و "خود حق بينی" کلامشان با بوی گندِ "کهنگی" و "تکرار" به هم آميخته بود. دست و پا زدنی از جنسِ "مشروعه" جلوه دادنِ "مشروطه در صد سال قبل.
بازی با رنگها، بازی با کلمات، بازی با احدايث نقل شده از مارکس و لنين، بازی با ... و نداشتن جسارت بيان واقعيتی که در دل به آن معتقد بودند. چه مخالف و چه موافق، به پشت نقاب ها خزيدند.
گرايش فکری و عملکردی که من نام آنرا سبک برخورد "کافه ای" می گذارم به "جلبک" ناميدن سبزها، به "کلوروفيل" خواندن آنان که در خيابان بودند قناعت کردند و بی نقاب از بی مقداری خود گفتند.
کسانی که چيزی گفتند که عمل نکردند، يا چيزی گفتند و چيز ديگری عمل کردند و من اسمشان را می گذارم "خجالت زده گان از آنچه هستند" گم شدند و بيشتر در سرگيجه ی يک بی هويتی فرو رفتند.
آنان که "نقد" می کردند و در پی "تغيير" بودند تبديل به نا بهنگامانِ زمان خود شدند. فهميده نشدند و کينه توزانه مورد حمله ی نفرت آميز قرار گرفتند. اين عده سيمانی را نديدند که توانايی به هم چسباندن تکه های فرو دست برای ساخت گلدان تزئينی "حقوق شهروندی" را داشته باشد. اينان هيچ سيمانی برای "چسباندن به هر منظوری" نمی ديدند. اينان به دنبال "ساختن" خودِ اين "سيمان بودند. – و هستند.
مارکس می گويد "طبقه ی کارگر" نه برای آنکه می دانند، برای آنکه "می توانند". دسته ی آخر به دنبال "ساختن" اين سيمان هستند چون معتقد اند غير از طبقه ی کارگر کسی "نمی تواند". چيزی که يک سال "سران موج سبز" تلاش کردند تا ناديده گرفته شود و در پايان به آن اعتراف شد.
به نظر شما فعالين دانشجويی چپ گرا چگونه می توانند اين ارتباط ارگانيک ما بين روشنفکران و نخبگان سياسی جامعه را با کارگران و نيز طبقات پايين دست جامعه برقرار کنند؟
برقراری رايطه ی ارگانيک مد نظر شما نه کار جنبش دانشجويی است و نه کار روشنفکران. اين کار حزب است و فعلا چنين حزبی در ايران وجود ندارد.
در کنار تمرکز نيرو برای ايجاد چنين حزبی، سوسياليستها بايد با محوريت " اتحادِ نيروهای راديکال، هم استراتژی و هم تاکتيک" برای هدايت "روند تغييرات" به سمت "جامعه ی دموکراتيک" گام بر دارند. برای فتح کوهای بلند کوه نوردانی که به قله حمله می کنند انگشت شماری هستند از آنان که از پائين، کمپ ها را يک به يک بر پا می کنند و به سمت کمپ بعدی حرکت می کنند. نيروهای راديکال در ايران چنانچه وارد يک اتحاد فوری با يکديگر نشوند چنان در ميانه ی اين بازار مکاره قلع و قمع خواهند شد که فرصت يک "آه کشيدن" را هم پيدا نکنند.
آنچه که بايد بر شانه ی نيروهای سوسياليستِ راديکل حمل شود در حال انجان شدن است. آنچه را که بايد، نبايد در پيش چشم کينه توزان گفتن.
و اما روشنفکران. بدون ارائه ی تعريفی از روشنفکران در مورد روشنفکران حرف زدن تنها حرف زدن است. روشنفکر کسی است که قدرت را می شناسد و به ايجاد يک رابطه با آن دست می زند. درون آن، کنار آن -يا در مقابل آن. روشنفکران ايران اگر قدرت را بشناسند و اين رابطه را برقرار کنند خود ارتباط ارگانيک با کارگران و نيز طبقات پايين دست جامعه را بی هيچ نسخه ی بيرونی يا از بالا، ايجاد خواهند کرد.
برگرفته از گویا نیوز
ايلنا به بهانه سالروز بمباران شيميايي روزگار مصدومان را روايت ميكند/
جانبازي كه دست ندارد كسي برايش قاشق ميگيرد، جانباري كه پا ندارد چرخهاي ويلچر پايش ميشوند، جانباز قطع نخاعي را كسي اين دست و آن دست ميكند و لباس تنش ميكند، اما هيچكس نميتواند بهجاي جانباز شيميايي نفس بكشد. ليلا هفتم تير 1366 سيزده ساله بود، بمب كه به خانههاي شهر فرود آمد با خواهرش به پشتبام ميدويد تا ببيند چند خانه خراب شده و بمب چقدر خسارت زده است، هميشه همين كار را ميكنند از سال 1359، نوزده روز بعد از شروع جنگ كه براي اولينبار سردشت بمباران ميشود، همين كار را ميكنند، پس از هر بمباران براي تخمين خسارت به پشت بام ميروند، اين بار اما ميبيند ابري زمين را فرا گرفته، فكر ميكنند كه چه خوب اين بار خيلي خسارت نداشته، نيم ساعتي آن بالا ميمانند تا كساني را ميبينند با ماسكهايي كه تنها توي فيلمهاي جنگي ديدهاند پايين ميدوند مادرشان ميگويد همه دارند به زيرزمين ميروند آنها زيرزمين ندارند به زيرزمين همسايه ميروند خانوادههاي ديگري هم آن جا هستند همه از بوي سير حرف ميزنند و اينكه اين يك بمب معمولي نبوده است همه از چيزي صحبت ميكنند به نام بمب شيميايي، ليلا نميداند بمب شيميايي چيست، مادرش هم نميداند، در جمع مردم تنها در اين حد ميدانند كه چيز خطرناكي است و ممكن است آدم بميرد همانطور كه به بمب شيميايي و مردم و آن ابر روي زمين فكر ميكند پدر سراسيمه وارد ميشود آنها را پشت يك وانت آبي سوار ميكند و از وسط ابر سفيد و درميان خانهها و سرفهها و زجهها از شهر خارج ميكند. شب پدر با مردي قوي هيكل كه چشمانش كاسه خون است و هي سرفه ميكند به آنها ميپيوندد . تشت بزرگي ميآورند مرد آنقدر سرفه ميكند و خون بالا ميآورد كه ميميرد، ليلا ميبيند كه مرد ميميرد. فرداي آن روز به سردشت باز ميگردند كودك خواهرش لباس ميخواهد غذا ميخواهد در حياط خانه ميوههاي درخت چشمك ميزند، ليلا ميوه اي ميچيند تا ترس و استرس 24 ساعت قبل را با آن ببلعد، ميوه را آب ميزندو ميخورد از همان شب خارش گلويش آغاز ميشود، هيچكس به او نگفته بود كه از حالا به بعد، همه چيز سردشت آلوده است. *** از يك طرف آگاهي نداشتن مردم از نحوه روبهرو شدن با بمب شيميايي و عدم اطلاعرساني براي اين مردم خسارات جبرانناپذيري به بار آورد، جانباز 41 درصدي كه دست چپش بالش آخرين ساعت زندگي برادرش بود و حالا 23 سال است كه شدت عارضه پوستي كه در اثر برخورد با بدن برادري كه گاز خردل مستقيم به پوستش نشسته بوده از كار افتاده است شاهدي به اين است كه كاهلي در آگاهي دادن چه بر سر مردم اين شهر آورد. از طرف ديگر عدم اطلاعرساني عمومي و كمكاري وسايل ارتباط جمعي از ابتدا باعث مظلوم واقع شدن سردشت شده تا جايي كه هنوز كساني هستند اين شهر را كه ميتواند نمادي باشد به ظلمي كه برايران توسط دولت صدام حسين واقع شد، نشناسند. نماينده انجمن حمايت از حقوق مصدومان شيميايي سردشت در تهران در اين باره به خبرنگار ايلنا ميگويد: بمباران شيميايي سردشت همچون بمباران هستهاي هيروشيما بود گرچه هيروشيما بزرگتر است و حجم بمباران وسيعتر بود اما بايد به اين نكته توجه كرد كه هيروشيما در دهه 40 بمباران شد كه كسي در دنيا مدعي حقوق بشر نبود، اما در دهه 80 كه سردشت بمباران شد «حقوق بشر» صحبت داغ مجامع بينالمللي بود. رحيم كريميواحد ميافزايد: با اين همه وقتي روزنامهها را در آن دوره ورق ميزنيم در فاصله ده تا بيست روز پس از هفتم تير رسانهها به موضوع سردشت ميپردازند. اما بعد با حادثه قرباني شدن حجاج ايراني در مكه، مثل هميشه كه وقتي در ايران موضوعي پيش ميآيد موضوع گذشته فراموش ميشود، رسانهها سردشت را فراموش كردند تا صدمين سالروز آن كه فقط در كيهان يا اطلاعات يك مقاله كوچك درباره آن نوشته شد. در پي اينگونه كاهليها، بي توجهيها و تبعيضها مردم سردشت سالهاست دنبال پاسخ اين سوال هستند كه چرا مسوولين مملكت فاجعه سردشت را دنبال نكردند؟ آيا واقعا مسوولان دركي از مسايل جانبازان شيميايي دارند؟ بيتوجهي به سردشت ادامه داشت، هزينههاي زياد درمان عوارض گاز خردل كمر مردم را شكسته بود، در هر كوچهاي كه ميرفتي صداي سرفه خشك را ميشنيدي، وقتي كنار چند نفر از مردم سردشت بودي، حتما نفس كشيدن يكي از آنها با خسخس بود، پدر سرفه ميكرد، ميمرد، مادر آنقدر خودش را خاراند تا مرد، خواهر با چشم كورش به عزاي پدر و مادر نشست اما كسي به داد اين مردم نرسيد تا خودشان دست به كار شدند، تا سال 1380 كه انجمن دفاع از حقوق مصدمان شيميايي سردشت تاسيس شد، حدود 90 نفر تحت پوشش بنياد شهيد قرار گرفتند. نايبرئيس انجمن دفاع از حقوق مصدمان شيميايي سردشت ميگويد: اگر ما روي سردشت تاكيد داريم به اين خاطر نيست كه خود ما اهل آنجاييم، تنها به اين دليل است كه عكسها و فيلمهاي بسياري فاجعه سردشت را تاييد ميكند و از آن جايي كه اين اتفاق در فضايي غير نظامي افتاده است ميتواند به عنوان سمبل تاثيرگذاري به افكار عمومي معرفي شود. رحيم كريميواحد ميگويد: در هر صورتي و در هر جاي دنيا چنين اتفاقي جنايت است اما سوال ما اين است كه از سال 1361 كه براي اولينبار ايران مورد حمله بمبهاي شيميايي قرار گرفت تا كنون مسوولان چه كردهاند؟ جز اين است كه اكنون با گذشت سالها تازه قانوني در مجلس به تصويب رسيده براي حمايت از جانبازان شيميايي. او به مصاحبه يك جانباز شيميايي با خبرنگار خارجي اشاره ميكند و از قول آن جانباز ميگويد: جانبازي كه دست ندارد كسي برايش قاشق ميگيرد و غذا دهنش ميگذارد، جانباري كه پا ندارد روي ويلچر مينشيند و چرخهاي ويلچر پايش ميشوند، جانباز قطع نخاعي را كسي اين دست و آن دست ميكند و لباس تنش ميكند، اما هيچكس نميتواند بهجاي جانباز شيمياي نفس بكشد. كريميواحد ميافزايد: اما آيا واقعا كسي هست كه به مصدومان شيميايي اين گونه نگاه كند؟ ما مصدوم شيميايي داريم كه چون بايد خلطش را مرتب از دهان خارج كند در اجتماع حاضر نميشود ومي گويد، خجالت ميكشم كسي بود كه تنها در خانه چون نتوانسته بود خود را به دستگاه اكسيژن برساند شهيد شده بود گرچه هيچ وقت از طرف بنياد شهيد، «شهيد» شناخته نشد آيا واقعا مسوولان دركي از مسايل جانبازان شيميايي دارند؟ كلينيكي بدون پزشك متخصص، شهري بدون دارو اين بيتوجهي زندگي بسياري از مصدومان شيميايي سردشت را تحت تاثير قرار ميدهد گاهي حتي در اين تاثير پاي مرگ و زندگي در ميان است از جمله ميتوان به وضعيت درمان اشاره كرد. بيش از 15 سال پيش مقاممعظم رهبري طرح ميدهند مبني بر احداث و تجهيز كلينك تخصصي مصدمان شيميايي، قرار ميشود اين كلينيك مجهزترين و تخصصيترين كلينك در خاورميانه باشد. نزديك به 3 سال است ساختمان اين مركز تمام شده اما هيچ كارايي براي مصدومان شيميايي سردشت ندارد زيرا نه پزشك متخصص دارد و نه داروهاي مورد نياز مصدومان شيميايي، تاجايي كه حتي از طبقه دوم كلينيك به عنوان ساختمان اداري استفاده ميشود. صالح عزيزپور، رئيس هيات مديره انجمن دفاع از حقوق مصدومان شيميايي سردشت در اينباره ميگويد: براي كشوري كه ميليارد، ميليارد پول خرج ميكند، دست كم 1600 جانبازي كه خودشان شناسايي كردهاند آنقدر ارزش ندارند كه برايشان يك پزشك متخصص در بيمارستان مستقر كنند، نه تنها اين ساختمان را براي رفاه مصدومان شيميايي تجهيز نكردهاند بلكه كار هم سخت تر شده است زيرا بيمارستان داخل شهر را هم به بيرون از شهر منتقل كردهاند. او ميافزايد: مشكل تامين دارو صددرصد است داروهاي لازم مصدومان شيميايي را معمولا داروخانههاي داخل شهر ندارند و مردم بايد از اروميه آن را تهيه كنند و وقتي ما پيگيري ميكنيم وزارت بهداشت ميگويد مسووليت آن با بنياد شهيد است و بنياد شهيد، وزارت بهداشت را مسوول آن ميداند. عليرغم آنچه مردم و نماينده انجمن درباره نبود امكانات درماني، مخصوصا درمانهاي تخصصي در سردشت ميگويند وخاطراتي تلخي كه به خاطر اين كمبودها تعريف ميكنند. سيدمحمد ميرهاشمي رئيس مركز مصدوميت شيميايي بنياد شهيد ميگويد: براي اين مركز درماني تجهيزات فرستاده شده و زير نظر بنياد شهيد شهرستان عمل ميكند همچنين تامين دارو توسط كارشناس دارويي انجام ميشود . او ميافزايد: پيشنهاد اين بود كه اين كلينيك تخصصي حفظ شود، اما مشكلاتي بوجود آمد بنياد شهيد در حالحاضر به سيستم خريد خدمتي پزشك متخصص ميآورد اما هرگز بدين معنا نيست كه كلينيك تعطيل شود. وي همچنين ميافرايد: عمدهترين دلايلي كه مصدومان به خاطر آن به پزشك مراجعه ميكنند اول ريه، بعد چشم و بعد پوست است. رئيس مركز مصدوميت شيميايي بنياد شهيد، قصه مرگ يك مصدوم را در بيمارستاني در اروميه بهدليل دير رسيدن در شرايطي كه از سردشت با بيمارستان اروميه هماهنگ شده بود، اما مسوولان بيمارستان بهجاي انتقال او به بخش ريه، او را چهارساعت در بخش اورژانس متوقف ميكنند،را در حاليكه سر زبانهاي بسياري از مردم سردشت نقل ميشود تكذيب ميكند و ميگويد : در چند سال گذشته تنها يك مورد مرگ اينچنيني داشتيم كه آن هم با درصد كم جانبازي بود و علت مرگ سكته قلبي اعلام شده بود. در سردشت بايد دنبال آنهايي بگردي كه شيميايي نيستند در سردشت از هر كسي سراغ بگيري اگر خودش مصدوم شيميايي نباشد، دستكم ميتواند چند مصدوم شيميايي معرفي كرده و از چندين شهيد نام ببرد. بمب شيميايي كه با آن سردشت بمباران شد، «گاز خردل كثيف» ناميده ميشود،گازي كه مخلوطي است از خردل و گاز ارسنيك،مخلوط مسمومي كه ماندگاري بيشتري در فضا دارد، به همين دليل افرادي كه توسط آن آلوده ميشونداين يعني، كساني كه در آن دو-سه روز اول در شهر بودهاند حتما آلوده شدهاند و كساني كه در همان روزها به مردم كمك كردهاند، حتما آلوده شدهاند. فرداي بمباران شيميايي سردشت وزارت كشور وقت، آماري را به سازمان ملل اعلام ميكند كه طي آن تعداد مصدومان شيميايي سردشت 4 هزار و پانصد نفر خوانده شده است و آيتالله هاشميرفسنجاني خطيب جمعه تهران آمار مصدومان شيميايي سردشت را 8 هزار و 25 نفر خوانده است. با تمام اين تفاسير به گفته ، اسعد اردلان، مشاور بينالملل انجمن، هنوز مهمترين نقطه اختلاف بين اين انجمن به عنوان نماينده مردم سردشت و بنياد شهيد به عنوان نماينده دولت، ميزان پوشش قربانيان و مصدومان بمباران شيميايي سردشت توسط بنياد شهيد است كه آمار آن با اختلاف فاحشي با واقعيت هزار و 600 نفر است. كه تنها 450 نفرشان جانباز 25 درصد به بالا شناخته شدهاند كه از بنياد شهيد حقوق هم ميگيرند. مردم هم از كميسيونهاي پزشكي كه تاكنون برگزار شده شكايت دارند، ليلا ميگويد: در اولين دورهاي كه كميسيون پزشكي بنياد شهيد تشكيل شد و دكتر تاعبي رئيس آن بود، مرا جانباز 25 درصد تشخيص دادند، اما دقيقا سال بعد پس از شركت در يك كميسيون پزشكي ديگر، گفتند: سالمي و سال بعد از آن باز با من تماس گرفتند كه به بقيتهالله تهران مراجعه كنم و از آنها يك اسكن بگيرم، براي گرفتن اين اسكن يك هفته دويدم و بعد از دريافت آن را اروميه تحويل دادم، گفتند: برو زنگ ميزنيم، ديگر نزديك 5 سال ميگذرد اما هنوز زنگ نزدند. رحيم كريميواحد، نايبرئيس انجمن حمايت از حقوق مصدومان شيميايي سردشت، معتقد است، نحوه شناسايي مصدومان در سردشت به طور كل غلط است، وي ميگويد: در شهري مثل سردشت نبايد دنبال جانباز گشت، بايد فرض را بر اين گرفت كه همه جانباز هستند و دنبال انسان سالم گشت. وي با اشاره به اينكه در دور اول كميسيون پزشكي كه با گذشت 17 سال از فاجعه براي تشخيص ميزان جانبازي آثار آن بر روي چشم، ريه و پوست مطالعه ميشد، پزشكان در 2 روز نزديك 1600 نفر را معاينه كردند در حالت طبيعي اين معاينه پس از 17 سال احتمال خطاي بالايي دارد چه رسد با سرعت اين پزشكان كه مردم سردشت به طنز ميگويند، اسمشان بايد در كتاب گينس ثبت شود. كريميواحد همچنين با بيان اينكه عوارض گاز خردل هرگز كمتر نميشود، گفت: با اين حال با تغيير دادن نرم كسي كه سال 1382 20 درصد جانباز شناخته ميشد سال 1383 سالم شناخته شد. وي در پاسخ به خبرنگار ايلنا درباره توجيه بنياد شهيد براي سختگيريهايش كه دوري جستن از سوءاستفادهگريهاست گفت: اين درست نيست به اين دليل كه امكان دارد كسي سوءاستفاده كند حق من را بگيرند.. نماينده انجمن حمايت از حقوق مصدومان شيميايي در سردشت گفت: وقتي انتهاي تاريخ ثبتنام را به بهانه مستضعفين باز گذاشتند، اعضاي انجمن مخالفت كردند و وقتي در اولين دوره برگزاري كميسيون كسي بود با مدرك باليني و صورتسانحه كه مورد تاييد قرار نگرفت و كساني هم بودند كه اصلا توي سردشت نبودند و گواهي جانبازي گرفتند (من اسم 5 نفرشان را به مسوولين گفتهام) اما اين موضوع كه در ميان مردم دهان به دهان شد، سبب شد، سيلي از مردم به ثبتنامكنندگان بپيوندد، پس مسوولان خودشان سبب اين اتفاق شدند. سروش، رئيس پژوهشكده جانبازان بنياد شهيد و رئيس انجمن حمايت از قربانيان شيميايي نيز در اينباره به خبرنگار ايلنا گفت: سيستمهاي كميسيون پزشكي آدمهاي دقيق و باسوادي هستند و اگر موردي باشد، حاصل خلاءهاي قانوني و مشكلات مدارك پزشكي است كه بايد براساس آن تصميمگيري شود. ايران بايد در دادگاه عراق طرح دعوا ميكرد مردم سردشت فكر ميكنند، اين شهر ميتوانست نمادي باشد براي ظلمهايي كه به مردم ايران رفت و نمايانگر هشت سال بمباران بر شهرهاي ايران باشد، اين شهر در عرصه بينالمللي هم به خاطر كمكاري دولت ايران مورد بيمهري قرار ميگرفت. اسعد اردلان، مشاور امور بينالملل انجمن دفاع از حقوق مصدومان شيميايي سردشت در اينباره ميگويد: سازمان منع استفاده از سلاحهاي شيميايي 12 سال پيش در هلند تاسيس شده است كه انجمن به عنوان اولين قدم توانست دو كرسي از آن را به عنوان عضو ناظر بگيرد، در سالهاي اخير كه فعاليت تشكلهاي مردمي تقويت شده، اعتلافي از سازمانهاي بينالمللي براي منع سلاحهاي شيميايي تشكيل شده است كه در آن ايران يكي از هشت نفر كميته اجرايي است. وي درباره هدف اين اعتلافها ميگويد: اين انجمنها ميخواهند تلاش كنند اگر جنگي اتفاق بيفتد، هيچ ترسي از كاربرد سلاحهاي شيميايي وجود نداشته باشد. وي همچنين از طرف انجمن و مردم سردشت گله ميكند و ميگويد: دولت ايران براي تقويت رواني شهروندان سردشت هم كه بود بايد در اين دادگاه طرح دعوا ميكرد، ضمن اينكه تا پيش از سال 2005 هر كشوري كه عراق عليه آن اقدام كرده بود ميتوانست طرح دعوا كند. اما پس از سال 2005 و با تغيير قانون تنها كشورهاي عربي ميتوانند از عراق غرامت بگيرند و اين به ضرر ايران شد. رحيم كريميواحد، نايبرئيس انجمن حمايت از حقوق مصدومان شيميايي نيز در اينباره ميگويد: اعضاي انجمن سردشت همانطور كه توانستند در دادگاه فروشنده سلاحهاي شيميايي به عراق، نام ايران و سردشت را مطرح كنند و اولين گروه حقوقي را به ايران و سردشت بياورند و اولين حكم دادگاههاي اروپايي را به نفع ايران بگيرند، اگر وزارت كشور همكاري كرده بود، ميتوانست در دادگاه عراق هم به نفع ايران حكم بگيرد. وي ادامه داد: اگر دليل ايران براي گذشتن از حق شهروندانش تغيير دولت عراق بوده بايد بگوييم دولتهاي جنگ جهاني دوم هم تغيير كرده اما ما اكنون دنبال خسارتيم، ضمن اينكه ما ميتوانستيم براي دلخوشي مردم دادگاه را تا آخر پيگيري كنيم و وقتي عليه عراق حكم گرفتيم، آن را به دولت مربوط ببخشيم. وي تاكيد كرد: قانوني وجود دارد مبني بر اينكه وقتي دولتي جابهجا ميشود دولت جايگزين بايد تعهدهاي دولت پيش را انجام دهد. وي افزود: سردشت اكنون مثل يك موزه زنده است و ما هرچه مسائل آن را به تعويق بياندازيم، اين سندهاي زنده يكييكي شهيد ميشوند. وي همچنين تصريح كرد: در دادگاه عراق انجمن تمام مراحل را با موفقيت طي كرد اما در دادگاه نهايي معرفي وزارت امور خارجه لازم بود كه ما آن را نداشتيم و هنوز هم به ما شدهاند. كريمي واحد گفت: ما تنها از مسوولين ميخواهيم ما را شناسايي كنند و به ما معرفينامه بدهند، بقيه راه را خودمان بلديم. خانهاي كه براي ثبت در سازمانها دست به دست ميشود ليلا از خانهاي ميگويد كه در ميان شهر مانده، خانه ابراهيمي، خانهاي كه بمب روي آن افتاده و حالا هر كسي وارد خانه ميشود با سرفه از آن خارج ميشود، خانهاي كه هفتم تير 1366 را ياد مردم سردشت مياندازد و مردم با تمام وجود دوست دارند، آن خانه به همان صورت بماند. رئيس هياتمديره انجمن دفاع از حقوق جانبازان شيميايي، عزيزپور، درباره اين خانه ميگويد: مردم دوست دارند اين خانه به عنوان سند جنايتي كه عليهشان روا شد بماند، در اروپا حتي اگر تيري به ديواري خورده باشد اجازه نميدهند به ديوار دست بزنند و صاحب آن تنها ميتواند داخل منزل را تغيير دهد، اما در ايران ما همچنان براي نگهداشتن خانه در حال رايزني هستيم. نايبرئيس انجمن، رحيم كريميواحد با اشاره به اينكه اين خانه تنها خانهاي است كه از آن زمان عكس و فيلم هم دارد ميگويد: متولي اصلي اينچنين موضوعاتي بنياد حفظ و انتشار ارزشهاي دفاع مقدس است كه ما در نامهاي به سردار باقرزاده رئيس بنياد، خريد آن را پيشنهاد كرديم، سردار باقرزاده استقبال كرد و نامهاي براي دفتر بنياد در اروميه فرستاد، از آنجا نامهاي به استانداري برديم و استانداري نامهاي به فرمانداري نوشت و فرماندار هم به شهردار سردشت نوشت، كه خانه را بخرد، اما شهرداري حتي حقوق كارمندان خود را نميپردازد، چگونه ميتواند اين خانه را بخرد؟ *** ليلا حالا 36 سال دارد، دختر 6 سالهاش چند سال پيش در ناحيه پا تومور ميگيرد وقتي دكترها از ليلا سابقه خانوادگي اين بيماري را ميپرسند، ليلا ميگويد: نه تا جايي كه من ميدانم همه سالم بودند بعد به ذهنش ميرسد بگويد ساكن سردشت است؛ دكتر ميگويد: قطعا اثرات شيميايي در دختر بيتاثير نيست. ليلا ميگويد: تمام مشكلاتي كه وجود دارد يك طرف قضيه است و مشكل رواني كه تمام مردم سردشت با آن دست به گريبان هستند. طرف ديگر قضيه، ترسي كه صداي هواپيما در ما به وجود ميآورد، آستانه تحملمان كه چقدر پايين آمده و پرخاشگري و افسردگي، چيزهايي است كه حتي اگر عوارض جسمي شيميايي شدن روزي خوب شود، در ميان مردم سردشت پايان نمييابد. گزارش: تارا بنياد |
ماجرای محمد کتابچی
عبدالله شهبازیماجرای محمد کتابچیدانشجوی پلیتکنیک که از زندان به «ساویون» رسیدچهار شنبه ۲ تير ۱۳۸۹ - ۲۳ ژوين ۲۰۱۰
خبرآنلاین: محمد کتابچی اهل آستارا و اردبیلیتبار بود. دانشجوی پلیتکنیک بود. دستگیر شد و دو سال و چند ماه زندان کشید. به شدت شکنجه شد. دوستانش او را «باشخصیت، محکم و قوی» توصیف میکنند. او را نابغه نیز میدانند. امروزه، محمد کتابچی رئیس کمپانی بزرگ «ساویون» در آمریکا، از بنیانگذاران سیستم مولتی مدیا و دانشمندی سرشناس در سطح جهانی در حوزه نرمافزار و بسیار متمول است. به گزارش خبرآنلاین، روزهای زوج هر هفته کتاب منتشر نشده عبدالله شهبازی، مورخ و پژوهشگر کشور به صورت پاورقی و اختصاصی در خبرآنلاین منتشر میشود. این مطالب که با عنوان «ساواک، موساد و ایران» منتشر میشود، بخشی از کتاب «سرویسهای اطلاعاتی و انقلاب اسلامی ایران» آخرین کتاب شهبازی است که از ابتدای اردیبهشت 1389 در حال نگارش این کتاب بوده و قصد دارد پس از اتمام، آن را به صورت آنلاین در سایت شخصیاش منتشر کند. *** در اوائل سال 1387 کتابی منتشر شد در 984 صفحه با عنوان چریکهای فدائی خلق، از نخستین کنشها تا بهمن 1357. کتاب فوق حاصل کاوش آقای محمود نادری است در پروندههای سازمان چریکهای فدائی خلق در بایگانی ساواک. پیشتر یادداشتی کوتاه منتشر کردم و نظر اجمالی خود را درباره این کتاب و اهمیت آن بیان نمودم. 1اینک میخواهم از بخشی از مندرجات کتاب فوق درس یا پیامی استخراج کنم: انتشار کتاب چریکهای فدائی خلق بسیاری از دانشجویان سالهای 1345-1350 دانشکده پلیتکنیک را در بهت فرو برد. در این کتاب نام محمد کتابچی به عنوان منبع ساواک، با شماره رمز 10028، درج 2و شرحی از اقدامات او بیان شده که به کشف خانه تیمی و قتل حمید اشرف، 3رهبر نامدار سازمان چریکهای فدائی خلق از نیمه سال 1350 تا تیر 1355، انجامید. اشرف در این زمان سی ساله بود. محمد کتابچی اهل آستارا و اردبیلیتبار بود. دانشجوی پلیتکنیک بود. دستگیر شد و دو سال و چند ماه زندان کشید. به شدت شکنجه شد. دوستانش او را «باشخصیت، محکم و قوی» توصیف میکنند. او را نابغه نیز میدانند. امروزه، محمد کتابچی رئیس کمپانی بزرگ «ساویون» در آمریکا، از بنیانگذاران سیستم مولتی مدیا و دانشمندی سرشناس در سطح جهانی در حوزه نرمافزار و بسیار متمول است. 4دوستان قدیمش، که تا دیروز به سابقه دوستی با او مفتخر بودند، اینک با انتشار کتاب چریکهای فدائی خلق حیران ماندهاند. بسیاری برایش ایمیل زده و توضیح خواستهاند. برخی شخصاً در آمریکا به دفترش مراجعه کردهاند. به ایمیلها پاسخ نداده و با مراجعین برخورد از سر قدرت کرده و بدانان اعتنا ننموده. رفتارش به سان کسی است که وجدانش او را آزار نمیدهد و به آنچه کرده عمیقاً اعتقاد داشته. یکی از صمیمیترین دوستانش، که خود دارای پیشینه مفصل فعالیت سیاسی و زندان در زمان شاه است، به من گفت: «مدتهاست حیران ماندهام. یکی دو هفته پس از انتشار کتاب نادری خوابم نمیبرد. شاید در زندان در زیر شکنجه شدید، که خود شاهد بودم و در سلول از او پرستاری میکردم، از ترس مرگ حاضر به همکاری شده. ولی اسناد کتاب نشان میدهد که با جان و دل همکاری میکرده. گویی اعتقاد داشته به آنچه میکند. گزارشهایش متعلق به یک فرد وازده و بریده نیست. بعدها هم در رفتارش هیچ نشانی از عذاب وجدان دیده نمیشد. کاملاً اعتماد به نفس داشت. هیچ کس نمیتوانست حتی این فرض را به مخیلهاش راه دهد که مأمور ساواک بوده. 5همکاری کتابچی با ساواک برایم علامت سئوال بزرگی است...» 6 یوسف قانع خشک بیجاری، ورودی سال 1345 دانشکده پلیتکنیک در رشته برق، پس از اتمام دوره سه سالش زندانش (تیر 1354) به سازمان چریکهای فدائی خلق میپیوندند و مخفی میشود. 7 به دلیل ضربات وارده، ارتباط او با سازمان مختل میشود و بهناچار به سراغ یکی از سمپاتهایش بهنام منوچهر گلپور، دانشجوی پلیتکنیک، میرود. گلپور او را به «م. ک.» (محمد کتابچی)، منبع ساواک با شماره رمز 10028، وصل میکند. «اوّلین سندی که مربوط به خبرچینی فرد مزبور میباشد و در پرونده یوسف قانع خشکبیجاری ضبط شده، مربوط است به ملاقات گلپور با وی در 12/ 10/ 54...» 8 پیرو آگاهی ساواک از این ارتباط مهم، کارشناس مربوطه مینویسد: «از دستگیری گلپور تا حصول نتیجه قطعی خودداری و از مراقبت بهوسیله منبع 4120 فعلاً استفاده نشود. زیرا امکان دارد در جریان مراقبت از موضوع مطلع و دست به اقدامات غیرقابل پیشبینی و احتمالاً قطع ارتباط با شنبه [منبع] نماید.» پرویز ثابتی، مدیرکل اداره سوّم ساواک، ذیل خبر و نظریه کارشناس مینویسد: «با پیشنهادات موافقت میشود. منبع باید از این طریق خود را در داخل چریکهای فدائی خلق رخنه دهد.» 9 30 دی 1354 یوسف قانع با محمد کتابچی ملاقات میکند. کتابچی گزارش کامل را به ساواک میدهد. کارشناس مربوطه چنین پینوشت میکند: «آموزش لازم به شنبه [منبع] داده شده است. با توجه به گزارشات قبلی که تقدیم گردیده، اصلح است از هر گونه اقدام مستقیم خودداری تا نفوذ بهطور کامل انجام گیرد.» 10 دیدارهای کتابچی با قانع و گلپور ادامه مییابد. رابطه قانع با سازمان قطع شده. کتابچی این را به ساواک اطلاع میدهد: «مدتی است ارتباط وی با سازمان محدود شده و این به علت حوادثی است که اخیراً پیش آمده و همین امر تا حدودی موجب کندی ارتباط دوستش و گلپور با سازمان میگردد و اگر در طی مدتی که باید بگذرد تا ارتباط قانع و گلپور با سازمان بهطور کامل برقرار شود و برای او پیشامدی رخ ندهد توسط خود او و در غیر این صورت از کانالهای دیگر ارتباط دوستش و گلپور با سازمان برقرار خواهد شد و آنگاه بهتر و سریعتر خواهند توانست کار کنند.» 6 اسفند 1354 ثابتی ذیل گزارش فوق دستور میدهد: «دستورالعملهای لازم جهت نفوذ هر چه سریعتر به منبع در هدف داده شود بهوسیله منبع میتوانید یکی دو نفر دیگر به گروه معرفی نمائید.» 11 ملاقات بعدی قانع با کتابچی در 16 بهمن 1354 در خانه کتابچی است.12 به موازات قانع، منوچهر گلپور نیز با کتابچی در ارتباط است.13 جمعه 27 فروردین 1355 گلپور به کتابچی اطلاع میدهد که قانع تماس تلفنی گرفته و اطلاع داده که به سازمان وصل شده. 14 در ساعت 2:30 صبح 8 تیر 1355 خانه تیمی حمید اشرف در منطقه مهرآباد جنوبی محاصره، در ساعت 4:30 با بلندگو اخطار و سپس حمله آغاز میشود. نتیجه چهار ساعت تیراندازی متقابل چریکها و تیمهای کمیته مشترک ضد خرابکاری ده کشته از چریکها است. 15 حمید اشرف و یوسف قانع خشک بیجاری از کشتهشدگان بودند. روشن است که ساواک از طریق تعقیب رضا یثربی 16یا قانع 17به خانه تیمی حمید اشرف دست یافت و دنبال کردن قانع و یافتن مخفیگاه رهبر سازمان چریکهای فدائی از طریق قرارهای او با کتابچی ممکن بود. ساواک در گزارش «گردش کار» خود به رئیس دادرسی نیروهای مسلح درباره ضربه مهرآباد جنوبی و قتل حمید اشرف به صراحت این موفقیت را ناشی از «نفوذ اطلاعاتی ساواک» 18 عنوان میکند: «بر اساس نفوذ اطلاعاتی ساواک در گروه چریکهای بهاصطلاح فدائی خلق، یکی از مخفیگاههای قابل اهمیت گروه در منطقه مهرآباد جنوبی، بیست متری ولیعهد، خیابان پارس، کوچه رضا شاه کبیر، کشف و مدتی تحت مراقبت واقع و پس از کسب اطلاعات مورد نیاز به کمیته مشترک ضد خرابکاری مأموریت داده شد تا عملیات لازم را... به عمل آورد...» 19 برخلاف ربیعزادگان، نام محمد کتابچی در فهرستهای منابع ساواک، که در اوائل پیروزی انقلاب منتشر شد، مندرج نیست. نام مسعود بطحایی نیز نیست. داستان بطحایی را بعداً میخوانید. یعنی ساواک منابع مهمی داشت که نامشان با حفاظت بالا ثبت میشد و کتابچی و بطحایی دو نمونه آنند. آیا افرادی مانند بطحایی و کتابچی، حتی یکی دو مورد، در میان گروهها و محافل فراوان مذهبی- سیاسی دوران متأخر پهلوی وجود نداشتند؟ آیا در زمان انقلاب این افراد نمیتوانستند به حلقه مدیران حکومت جدید وارد شوند و با برخورداری از چتر حمایتی و پوشش همهجانبه شبکههای داخلی و سرویسهای خارجی ارتقاء یابند و به مقامات عالی رسند؟ ................................................ 1. ایراندخت، شماره 49، شنبه 8 اسفند 1387، ص 111؛ http://www.shahbazi.org/blog/Archive/8827.htm#Naderi_Book 2. نادری، همان مأخذ، ص 681. 3. حمید اشرف (متولد 1325) برادر دکتر احمد اشرف، محقق سرشناس ایرانی مقیم ایالات متحده آمریکا و معاون دکتر احسان یارشاطر در دانشنامه ایرانیکا، است. (این امر را از دو منبع تحقیق کردم. اوّل، گفتگو با یکی از زندانیان سیاسی سرشناس دوران پهلوی، دوّم گفتگو با آقای محمود نادری نویسنده کتاب چریکهای فدائی خلق.) 4. بنگرید به فهرست اسامی ایرانیانی که در ایالات متحده آمریکا رئیس شرکتهای بزرگاند در این آدرس: http://soheil-ghaffari.de/raeiss/ و این آدرسها: http://www.siliconiran.com/events/itf2002/panelists/panelists02.shtml#Ketabchi http://www.savvion.com/executives 5. ظاهراً در اوائل پیروزی انقلاب شایعاتی درباره محمد کتابچی وجود داشت ولی در حدی نبوده که بدگمانی جدّی علیه او را سبب شود. ملیحه زهتاب در گفتگو با اصغر جیلو میگوید: «قرارهایی را با محمد کتابچی، از دوستان مسرور فرهنگ [همسر ملیحه زهتاب]، اجرا کردهام. بعد از انقلاب خواهر مسرور به من مراجعه کرده و گفت شایعاتی علیه محمد کتابچی وجود دارد ولی او که در امریکا است در تماس با خواهرش آن را رد کرده و گفته است میتوانید از خانم مسرور بپرسید آیا این طور نبود که من در زمان قطع ارتباطش به او کمک نمودهام. و من اظهار کردم این حرف او که به من کمک کرده درست است اما من قضاوت صد در صد در باره او نمیتوانم داشته باشم. برداشت من هم این بود که در صورت همکاری او با ساواک بایستی من دستگیر میشدم. بعد از انتشار این کتاب من موضوع آن زمان را مجدداً از خواهر مسرور پرسیدم و او این بار توضیح بیشتری داده و گفت موضوع شایعات آن بوده که در جریان انقلاب حین جابجایی اسناد ساواک در گیلان برخی از اسناد به دست هواداران سازمان میافتد که همکاری محمد کتابچی را با ساواک رشت نشان میداده است و در این رابطه هواداران سازمان در آستارا خشم خود را علیه خانواده و بستگان محمد کتابچی ابراز داشتهاند.» (اصغر جیلو، «افسانه نفوذ، کنکاشی در یک رویداد از تاریخ فدائی») http://asre-nou.net/php/view.php?objnr=8234 6. گفتگوی تلفنی با یکی از دوستان سابق محمد کتابچی، جمعه، 10 اردیبهشت 1389/ 30 آوریل 2010، ساعت 11 صبح. 7. نادری، همان مأخذ، ص 679. 8. نادری، همان مأخذ، ص 681. 9. نادری، همان مأخذ، ص 682. 10. نادری، همان مأخذ، صص 682-684. 11. نادری، همان مأخذ، ص 686. 12. نادری، همان مأخذ، صص686-688. 13. نادری، همان مأخذ، ص 689. 14. نادری، همان مأخذ، ص 690. 15. گزارش ساواک به ریاست دادرسی نیروهای مسلح. نادری، همان مأخذ، ص 668. 16. نادری، همان مأخذ، ص 667. 17. نادری، همان مأخذ، ص 691. 18. ذکر نمونه محمد کتابچی، که البته نمونه بسیار بااهمیتی است ولی عضو سازمان چریکها نبود، برای اثبات نوشته آقای نادری دال بر نفوذ گسترده ساواک در درون سازمان چریکهای فدائی و مقایسه فرجام آن با «تشکیلات تهران» حزب توده کفایت نمیکند. مینویسد: «شاید بتوان با قطعیت ادعا کرد با نفوذی که ساواک در چریکهای فدائی ایجاد کرده بود در صورتی که انقلاب اسلامی به پیروزی نمیرسید سرنوشت تشکیلات تهران حزب توده سرنوشت محتوم چریکهای فدائی بود.» (نادری، همان مأخذ، صص 691) و در جای دیگر: «ساواک و کمیته مشترک در حالیکه منابع متعددی در میان اعضای گروه نفوذ داده بودند و بخشی از هزینههای گروه را از طریق منابع میپرداختند و یا محیط را برای ملاقات منبع با عضو مخفی کاملاً سفید میساختند در حال تدوین طرحهای دیگری برای نفوذ هر چه بیشتر بودند. با آنکه تعدادی از اعضا و سمپاتهای گروه زیر چتر حمایتی ساواک بودند و گزندی به آنها وارد نمیشد، سایر اعضا و سمپاتها بهطور اتفاقی یا در نتیجه تعقیب و مراقبت به دام مأموران کمیته مشترک و ساواک میافتادند و آخرین رمقهای گروه ستانده میشد.» (همان مأخذ، ص 771) توجه کنیم که «تشکیلات تهران» مستقیماً توسط ساواک هدایت میشد. (خاطرات کیانوری، صص 443-460) علاوه بر آن ساواک و سرویسهای غربی از طریق حسین و فریدون یزدی به زندگی و اسناد خصوصی دبیر اوّل حزب توده، دکتر رضا رادمنش، در آلمان شرقی دسترسی داشتند. (همان مأخذ، صص 391-394) در مقابل، آقای نادری حتی یک نمونه دال بر عضویت یک نفوذی ساواک در سازمان چریکهای فدائی، و نه حتی در مرکزیت سازمان، به دست نداده است. ضمن تأکید مجدد بر اهمیت و ارزش انکارناپذیر تلاش آقای محمود نادری، از نظر من، ایشان از سر تعجیل، و یا شاید به دلیل برخی ملاحظات و الزامات برای نشر تحقیق خود، اینگونه داوری کردهاند. از اینرو، نظر آقای اصغر جیلو را درست میدانم که: «اسناد مربوط به ساواک در کتاب آقای نادری جمعاً بر تعبیه سه شخص خبرچین در اطراف خانواده اعضای مخفی و سه مورد دیگر اقدام مشخص برای فرستادن افرادی به درون تشکیلات سازمان دلالت میکنند. دو مورد از این سه اقدام اخیر با عدم توفیق کامل ساواک خاتمه مییابند. اما اقدام سوّم منجر به جلب همکاری شخصی به نام محمد کتابچی، از دوستان مشترک مسرور فرهنگ و یوسف قانع خشک بیجاری، که هر دو از اعضای مخفی سازمان بودهاند، میشود. موقعیت محمد کتابچی را میتوان به عنوان یک امکان بالقوه در پیرامون سازمان تعیین کرد که ممکن بود روزی بعد از طی پروسهای به عنوان عضو علنی برگزیده شود. اما سیر حوادث تحقق چنین پروسه احتمالی را قطع و به تداوم رابطه او با سازمان نقطه پایان گذاشت.» (اصغر جیلو، «افسانه نفوذ، کنکاشی در یک رویداد از تاریخ فدائی»، همان آدرس) 19. نادری، همان مأخذ، ص 668. | ||
|
بيانيه 18ونقد ونسيه های آن(قسمت اول)
تقی روزبه
گرچه اين بيانيه حاوی نکته مهم وجديدی که تاکنون ازسوی موسوی وکروبی ونيز سايرهمراهان مطرح نشده باشدنيست،اما طرح آنها دريک بيانيه وانتشاروبازتاب کمابيش وسيع آن دراين شرايط سياسی ونيزطرح صريح تربرخی ازمفادآن نسبت به بيانيه های پيشين، اهميت وضرورت نقدآن را مطرح می سازد.برخی سايت ها وازجمله کلمه آن را به عنوان منشور جنبش سبزمعرفی کرده اند. گرچه برحسب ظاهر موسوی آن رابه عنوان منشورپيشنهادی که گويا می تواند دربوته نقدقرارگرفته و تکميل شودارائه کرده است؛اما بدورازتعارف های معمول همه می دانند که باتوجه به نفوذ وجايگاه موسوي،عملا دارای نقشی بيش از مواضع پيشنهادی يک فرد بوده ودرحکم منشوريک جريان سياسی و اجتماعی معين ودارای نفوذدرجنبش ضداستبدادی محسوب می شود.علاوه برآن گفتمان و منشورِيک جريان سياسی واجتماعی معينی است که سودا و ادعای هژمونی برجنبش را دارد وازهمين رو آن را به مثابه چتری برای همه گرايشات موجود درجنبش ارائه کرده است. طبعا تاآنجاکه به خواست ودامنه نفوذ آنها برمی گردد، حک واصلاحات نيزمی تواند تنها درهمان راستا وچهارچوب های ارائه شده ودرمتن هويت وراهبردهای مورد نظر بيانيه صورت گيرد. تناقض(پارادوکس) اصلی نيزدرهمين جاست:درحالی که منشور بازتاب دهنده يک گفتمان سياسی واجتماعی معين است، درهمانحال داعيه هژمونی ورهبری برجنبش را دارد(ونفس ارائه چنين منشوری خود جلوه ای است ازهمين داعيه) وخواهان پذيرش آن به چتری فراگيربرای همه گرايشات وگفتمان های موجود درجنبش است.آنگونه که برخی تصورمی کنند،بيانيه فصل مشترک و اشتراکات حداقل برآمده ازگفتمان ها نيست،بلکه اساسا بيانگرخودهويتی يک جريان وتلاش برای مسنجم کردن آن است که باانکار تکثرهويتی سايرگفتمان های موجود درجنبش مردم،آنها را به قرارگرفتن درزيرهژمونی خويش فرامی خواند. اما ازجانب ديگر،هيچ جريانی که مدعی هژمونی باشد،بويژه دردوره قبل از کسب قدرت،نمی تواند نسبت به مطالبات عمومی وفراگير مردم وموازين پايه ای دموکراسی که سرکوب آنها منشأ اعتراض ها و خيزش ها بشمارمی رود، وطبعا بدون طرح آن ها و جلب حمايت فعال مردم تسخيرقدرت ناممکن است، بی اعتناباشد. هيچ "طاووسی" پاهای خود را درمعرض ديد مستقيم همگانی قرارنمی دهد.گرچه اين پرنده زيبا بطورواقعی ازتعمت زيبائی مسحورکننده گشودن چتروار پرهای رنگين واهورائی برخورداراست ،تا پاهای خود را ازگزند نگاه ها درامان نگه دارد. امادرمورد جريان های اجتماعی وبخصوص آن جرياناتی که هويت نابهنگامی را با خوديدک می کشند البته قضيه پيچيده تراست. ازشناخته شده ترين شگردها دراين رابطه کادوپيچ کردن ورنگ ولعاب زدن به گفتمانی است که دورانش سپری شده وواجد هيچ عنصرمترقی ورهائی بخش نيست.آنها ازطريق آميختن خود با مطالبات دست پاشکسته عمومی تلاش می کند که هويت نابهنگام خود را مردمی و به روزجلوه دهند.مطالباتی که بصورت مشروط وهمراه اگرومگرهای متعدد،درلفافه عباراتی عرفانی و گاه "متواضعانه" ودرعين حال بی محتواومسخ شده پيچيده می شوند.درقسمت ديگر بازهم باين نوع شگردهای شناخته شده بيشتر خواهيم پرداخت.آنچه که دراين بخش نوشته مورد تأکيد است اولا وجود نوعی دوگانگی و نابهنگامی تاريخی دربيانيه است وتلاشی که برای روزآمدنشان دادن آن صورت می گيرد وثانيا درجستجوی معياری راستين برای نشان دادن عيارواقعی ادعا ها وباصطلاح جداکردن سره ازناسره هستيم.
بديهی است که هر نقدبسنده براين منشوربايد قاعدتا هم ناظربر شيوه ارائه آن باشد وهم ناظربر محتوای آن و هم البته به شرايطی که اين منشورازدرون آن سربرآورده وپاسخی است به نيازها والزامات آن ازمنظرجايگاه اجتماعی وگفتمانی که خود را متعلق به آن می داند. البته پرداختن تفصيلی وهمه جانبه به همه وجوه خارج ازحوصله اين نوشته است .بااين وجود تلاش می کنم که بطورفشرده درچند نوشته کوتاه به مهمترين نکات اشاره کنم.
شيوه باندازه خودهدف مهم است
شيوه تهيه منشور:ازديربازرسم براين بوده است که مراجع بزرگ فتواهای خويش را که غالبا متضمن تعيين تکليف برای خيل مقلدان وامت مسلمان است،با امضاء "الحقر" بيارايند.دراين نوع فتواها همواره تناقض آشکاری بين ماهيت تکلف آميزوآزاردهنده محتوا باتواضع ظاهری نهفته درپای فتواها مشهود است.گوئی همين ميراث به تنظيم کنندگان بيانيه 18 نيزسرايت کرده است:صدورمنشوری متضمن تعيين هويت وراهبردها به نيابت ازجنبش وبدون مشارکت آن،با امضای "همراه کوچک شما".بامشاهده اين دوگانگی خواننده ازخود می پرسد آيا بهترنبودکه چنين"تواضعی"قبل ازهرچيزدرنحوه تهيه وتنظيم منشور بکارگرفته می شد تا خردجمعی وهمراه بودن با مردم معنای واقعی پيدامی کرد؟.وآيا بهترنبود که بجای مدح وستايش بی بووبی خاصيت خرد جمعی( والبته ازنوع توحيدی اش)واقعيت وجودی اين خردجمعی برسميت شناخته می شد؛ازطريق مداخله فعال جنبش درتدوين منشوری که قراراست بازتاب دهنده هويت، مطالبات واهداف وشيو های مبارزاتی باشد.البته دوعامل مهم همواره مانع ازتکيه برابتکارات مردمی وشکل گيری مشارکت ودموکراسی فعال ازپائين است :نخست نابهنگامی تاريخی که ازجمله خود را درنظام مذهبی نشان می هد.بديهی است حفظ چنين هويتی وآموزه های آن درتضاد کامل با رشد آگاهی وخود سازمان يابی مردم حول منافع واقعی وسوژه شدن آن ها قراردارد وديگری تصميم گيری ازبالای سيستم سلسه مراتبی وعمودی است که بورژوازی بدون آن قادربه حفظ هژمونی وکنترل نظم جامعه نخواهد بود.
چگونگی تهيه منشوريک جنبش می تواند بخوبی تمايزدورويکرد را نشان دهد: آيا به مردم به مثابه توده های منفعل وهم چون ابژه نگاه می کنيم ويا هم چون کنشگران و سوژه هائی که دارای پتانسيل خودرهان هستند؟.وعده های نسيه وتوخالی را البته همواره شنيده ايم وگوش هايمان پرازآنهاست. يک نمونه تاريخی اش فريب بزرگ خمينی بود(وبه تعبيربيانيه پيرجماران) و وعده ووعيدهای وی درپاريس و اوائل انقلاب؛آن موقع که هنوزخرمرادش ازپل قدرت نگذشته بود*1.
درجستجوی معيار
آيا همه چيزغبارآلوداست وتارسيدن به مقصد نهائی نمی توان ازسرشت وسرانجام تحولات و رويدادهاسردرآورد؟ وآن هنگام هم که می توان فهميد چه برسرمان آمده است، ديگرآب ازآسياب افتاده وجزکلاه گشاد برسر وهيولای قدرت جديد و مستقردربرابرخود و جزفقروفلاکت واختناق ويک زندگی نباتی غيرانسانی چيزديگری برايمان نمانده است!. بنابراين دوره های بحران وتغييرات بزرگ،آن هنگام که مردم آستين های خود را بالازده اند وآماده اند که مشت برآسمان بکوبند،لحظات بسيارمهمی هستند و بازخوانی تجارب گذشته نيزدرهمين رابطه دارای اهميت هشداردهنده ای است.اگر بپذيريم که اين تک تک مائيم که تاريخ را با گام های امروزخودمی سازيم و اگرتجربه های گذشته را فراروی خود قراردهيم وحافظه تاريخی کرخت شده خود را فعال کنيم ؛بنظرمی رسد که دراين ميان شاخص روشنی وجود داشته باشد که با آن می توان عيارنقد ونسيه و شوخی وجدی بودن اين گونه ادعاها را محک زد.وآن چيزی غيرازجنبه کاربردی دادن به اهداف والايمان درپراتيک وعملکردهم اکنون جاری وشيوه را تبلوری ازهدف دانستن نيست. پيوند تنگاتنک وازنوع اين همانی شيوه وهدف البته با رويکرد ماکياوليستی که معتقداست نيل به هدف توجيه کننده هرشيوه ای است درتضاد کامل قراردارد.البته شيوه رايج فوق اساسا درخدمت منطق دست يابی به قدرت-قدرت جداشده ازتوده های مولد آن- است وحال آنکه درشيوه نخست هدف های متعالی هم چون دموکراسی مشارکتی و آزادی وبرابری اجتماعي،نه فقط بايد درشيوهای بکارگرفته شده ودرلحظه لحظه های آن حضورداشته باشد،بلکه اهداف نيزدرمتن آن ازغنای بيشتری برخوردار شده وخويستن را اثبات نمايند. مثلا اگراطلاعيه 18 مدعی است که به خردجمعی ورأی ونظرومشارکت مردم اهميت قائل است و خواهان ارتقاء شعار"هرايرانی به يک ستاد" به "هرايرانی يک جنبش" است، می توان به مدداين شاخص به ميزان شوخی و جدی بودن آنها پی برد وديگرهم چون ابژه ای کنش پذيربانتظار آينده نه نشست.اگرهرآينه نقش جنبش هم اکنون موجود درتدوين هويت ومطالبات و راهبردهای خود دورزده شود واگربجای دامن زدن به ابتکارات وخلاقيت های خودجوش، باتعيين چهارچوب ها ومحدوده های حرکت ازبالا به آن لگام زده شود، و خردجمعی درعمل بدين گونه مورد انکار وبی اعتنائی قرارگيرد؛آنگاه بروشنی می توان به ميزان جدی وشوخی بودن اين نوع ادعاها پی برد.آنگاه ديگرهم چون برخی نيروها وگرايش های اپوزيسيون يا شبه اپوزيسيون که باهرعطسه ای باين سووآن سورانده می شوند وبا خوردن هر مويزو غوره ای دچار تب ولرزمی شوند، مسحورجادوی کلمات و عبارات توخالی يک بيانيه �هربيانيه وازسوی هرکسی که باشد-نشد.*2 بکارگيری چنين محکی البته به معنی آن است که شيوه را جدا ازهدف ندانيم.دراين معنا شيوه خود بخشی ازهدف است وبرشی است زنده دربرابرمان ازآنچه که ادعامی شود بدان پای بنديم. انگارکه مستوره ای ازآن ادعاها ووعده و وعيده ها را هم امروز دربوته ای سوزان مورد آزمون قرارداده باشيم.
2010-06-25 � 04-04-89 تقی روزبه
http://www.taghi-roozbeh.blogspot.com
taghi_roozbeh@yahoo.com
*1-ليستی ازوعده های خمينی که عمدتا دردوره قبل ازکسب قدرت وتثبيت قدرت صورت گرفت:
"-1 بشر در اظهار نظر خودش آزاد است. اولين چيزی که برای انسان هست آزادی بيان است."
2- " مطبوعات در نشر همهی حقايق و واقعيات آزادند"
3- " در جمهوری اسلامی کمونيستها نيز در بيان عقايد خود آزادند."
4- "يکی از بنيانهای اسلام آزادی است... بنياد ديگر اسلام اصل استقلال ملی است"
5- "برنامه ما تحصيل استقلال و آزادی است."
6-"حکومت اسلامی يک حکومت مبتنی بر عدل و دموکراسی است"
7-" دولت اسلامی يک دولت دمکراتيک به معنای واقعی است. و اما من هيچ فعاليت در داخل دولت ندارم و به همين نحو که الآن هستم، وقتی دولت اسلامی تشکيل شود، نقش هدايت را دارم."
8- "اسلام يک دين مترقی و دموکراسی به معنای واقعی است."
9- " ولايت با جمهور مردم است". "نظام حکومتی ايران جمهوری اسلامی است که حافظ استقلال و دموکراسی است."
10- "اما شكل حكومت ما جمهورى است، جمهورى به معناى اينكه متكى به آراى اكثريت است."
11-"حکومت جمهوری است مثل ساير جمهوريها و احکام اسلام هم احکام مترقی و مبتنی بر دموکراسی و پيشرفته و باهمه مظاهر تمدن موافق."
12- "شکل حکومت جمهوری است. جمهوری به همان معنا که در همه جا جمهوری است. جمهوری اسلامي، جمهوری است مثل همه جمهوريها."
13-"در اين جمهورى يك مجلس ملى مركب از منتخبين واقعى مردم امور مملكت را اداره خواهند كرد."
14 - "عزل مقامات جمهورى اسلامى به دست مردم است. برخلاف نظام سلطنتى مقامات مادامالعمر نيست، طول مسئوليت هر يك از مقامات محدود و موقت است. يعنى مقامات ادوارى است، هر چند سال عوض ميشود. اگر هم هر مقامى يكى از شرايطش را از دست داد، ساقط ميشود."
15- "رژيم ايران به يک نظام دمکراسيای تبديل خواهد شد که موجب ثبات منطقه ميگردد."
16 - "اختيارات شاه را نخواهم داشت."
17 - "من هيچ سمت دولتی را نخواهم پذيرفت."
18- "من در آينده [پس از پيروزی انقلاب] همين نقشی که الان دارم خواهم داشت. نقش هدايت و راهنمايي، و در صورتی که مصلحتی در کار باشد اعلام می کنم... لکن من در خود دولت نقشی ندارم"
19 -"ما به خواست خداى تعالى در اولين زمان ممكن و لازم برنامههاى خود را اعلام خواهيم نمود، ولى اين بدان معنى نيست كه من زمام امور كشور را به دست بگيرم و هر روز نظير دوران ديكتاتورى شاه، اصلى بسازم و عليرغم خواست ملت به آنها تحميل كنم. به عهدة دولت و نمايندگان ملت است كه در اين امور تصميم بگيرند، ولى من هميشه به وظيفة ارشاد و هدايتم عمل ميكنم."
20- "علما خود حكومت نخواهند كرد. آنان ناظر و هادی مجريان امور ميباشند.اين حكومت در همهمراتب خود متكی به آرای مردم و تحتِ نظارت و ارزيابی و انتقاد عمومی خواهد بود."
21- "من نميخواهم رياست دولت را داشته باشم. طرز حكومت، حكومت جمهوری است و تكيه بر آرای ملت."
22- "مردم هستند که بايد افراد کاردان و قابل اعتماد خود را انتخاب کنند وليکن من شخصاً نميتوانم در اين تشکيلات مسئوليت خاصی را بپذيرم ودر عين حال هميشه در کنار مردم ناظر بر اوضاع هستم و وظيفه ارشادی خود را انجام می دهم."
23 - "من چنين چيزى نگفتهام كه روحانيون متكفل حكومت خواهند شد. روحانيون شغلشان چيز ديگرى است."
24 - "من و ساير روحانيون در حكومت پستى را اشغال نميكنيم، وظيفه روحانيون ارشاد دولتها است. من در حكومت آينده نقش هدايت را دارم."
25 - "حکومت اسلامی ما اساس کار خود را بر بحث و مبارزه با هر نوع سانسور ميگذارد."
26 - "قانون اين است. عقل اين است. حقوق بشر اين است که سرنوشت هرآدمی بايد به دست خودش باشد."
27 -"بايد اختيارات دست مردم باشد، اين يك مسئله عقلى است. هر عاقلى اين مطلب را قبول دارد كه مقدرات هركسى بايد دست خودش باشد."
28 -"حكومت اسلامی بر حقوقِ بشر و ملاحظهی آن است. هيچ سازمانی و حكومتی بهاندازهی اسلام ملاحظهی حقوق بشر را نكرده است. آزادی و دموكراسی بهتمام معنا در حكومت اسلامی است، شخص اول حكومت اسلامی با آخرين فرد مساوى است در امور ."
29- "اسلام، هم حقوق بشر را محترم مىشمارد و هم عمل مىكند.حقى را از هيچ كس نمىگيرد. حق آزادى را از هيچ كس نمىگيرد.اجازه نمىدهد كه كسانى بر او سلطه پيدا كنند كه حق آزادى را به اسم آزادى از آنها سلب كند."
30- "بايد اختيارات دست مردم باشد.هر آدم عاقلی اين را قبول دارد که مقدرات هر کس بايد در دست خودش باشد."
31- "ما که ميگوييم حکومت اسلامی ميخواهيم جلوی اين هرزهها گرفته شود، نه اينکه برگرديم به 1400 سال پيش. ما ميخواهيم به عدالت 1400 سال پيشش برگرديم. همهی مظاهر تمدن را هم با آغوش باز قبول داريم."
32 -"ما وقتی از اسلام صحبت ميكنيم به معنی پشت كردن به ترقی و پيشرفت نيست. ما قبل از هر چيز فكر ميكنيم كه فشار و اختناق وسيلهی پيشرفت نيست."
33 -"دولت استبدادی را نميتوان حکومت اسلامی خواند...رژيم اسلامی با استبداد جمع نميشود."
34- "در حکومت اسلامی اگر کسی از شخص اول مملکت شکايتی داشته باشد، پيش قاضی ميرود و قاضی او را احضار ميکند و او هم حاضر می شود."
35 -"ما حکومتی را ميخواهيم که برای اينکه يکدسته ميگويند مرگ بر فلان کس، آنها را نکشند."
36 - "حکومتی که ما ميخواهيم مصداقش يکی حکومت پيغمبر است که حاکم بود. يکی علی و يکی هم عمر"
37- "حكومت اسلامي، حكومت ملى است.حكومت مستند به قانون الهى و به آراء ملت است. اين طور نيست كه با قلدرى آمده باشد كه بخواهد حفظ كند خودش را، با آراء ملت مى آيد و ملت او را حفظ مى كند و هر روز هم كه برخلاف آراء ملت عمل بكند قهراً ساقط است."
38- تمام اقليتهای مذهبی در حکومت اسلامی ميتوانند به کليه فرائض مذهبی خود آزادانه عمل نمايند و حکومت اسلامی موظف است از حقوق آنها به بهترين وجه دفاع کند."
39- "اقليتهای مذهبی به بهترين وجه از تمام حقوق خود برخوردار خواهند بود."
40 -"تمام اقليتهای مذهبی در ايران برای اجرای آداب دينی و اجتماعی خود آزادند." 41- "از يهوديانی که به اسرائيل رفته اند دعوت ميکنيم به وطن خود بازگردند. با آنها کمال خوشرفتاری خواهد شد."
42 -"اسلام جواب همه عقايد را بعهده دارد و دولت اسلامی تمام منطق ها را با منطق جواب خواهد داد."
43- "در حکومت اسلامی همه افراد دارای آزادی در بيان هرگونه عقيدهای هستند."
44- "جامعه آينده ما جامعه آزادی خواهد بود. همه نهادهای فشار و اختناق و همچنين استثمار از ميان خواهد رفت."
45 - "ما يک حاکمی می خواهيم که توی مسجد وقتی آمد نشست بيايند دورش بنشينند و با او صحبت کنند و اشکالهايشان را بگويند. نه اينکه از سايه او هم بترسند."
46-"اين که می گويند اگر اسلام پيدا شد زنان بايد توی خانه بنشينند و قفلی بر آن زده" ديگر بيرون نيايند تبليغات است. زن و مرد همه آزادند که به دانشگاه بروند. رای بدهند. رای بگيرند. ما با ملعبه بودن زن و به قول شاه"زن خوب است زيبا باشد" مخالفيم."
47- "اسلام با آزادی زن نه تنها موافق است بلکه خود پايه گذار آزادی زن در تمام ابعاد وجودی زن است."
48- "زنان در انتخاب، فعاليت و سرنوشت و همچنين پوشش خود با رعايت موازين اسلامی آزادند."
49- "زنها در حكومتِ اسلامی آزادند حقوق آنان مثل حقوق مردها. اسلام زن را از اسارت مردها بيرون آورد و آنها را هم رديف مردها قرار داده است، تبليغاتی كه عليه ما ميشود برای انحراف مردم است.
اسلام همهی حقوق و امور بشر را تضمين كرده است."50-
منابع:
1 - گفتگو با خبرنگاران،11 آبان 57، پاريس
2- سخنرانی 5 آبان 57، پاريس، امام و ...، گردآورندگان منصور دوستکام، هايده جلالي، انتشارات پيام آزادي،چاپ سوم، زمستان 58،ص168
3- مصاحبه با پائزهسرا ايتاليايي،11 آبان 57، پاريس، صحيفه نور ،ج4ص266
4- مصاحبه با روزنامه هلندی دی ولکرانت، 7 نوامبر 1978،صحيفه نور، ج4ص364
5- مصاحبه با خبرنگار روزنامه لاکروا، 10 آبان 57، پاريس، صحيفه نور،ج4،ص242
6- مصاحبه با خبرنگار راديو و تلويزيون لوکزامبورگ، 11 آبان 57، پاريس، صحيفه نور،ج4،ص263
7- مصاحبه با خبرنگار تلويزيون تايمز انگليس، 16 آذر 57، صحيفه نور،ج5،ص132
8- مصاحبه با راديو و تلويزيون اطريش، 10 آبان 1357، امام و ...، گردآورندگان منصور دوستکام، هايده جلالي، انتشارات پيام آزادي،چاپ سوم، زمستان 58،ص120
9- مصاحبه با خبرنگار تلويزيون آلمان،16 دی 57، صحيفه نور، ج5،ص 353
10- صحيفه نور،ج3،ص16
11- صحيفه نور،ج2، ص517
12- مصاحبه با تلويزيون ايتاليا،23 دی 57، صحيفه نور،ج2،ص107
13- مصاحبه با لوموند،22 آبان 57، پاريس، صحيفه نور،ج2،ص351
14 صحيفه نور،ج 2، ص160
15- صحيفه نور، ج 2، ص357.
16- مصاحبه با تلويزيون آلمانی زبان سوئيس، 14 آبان 1357
17- گفتگو با خبرنگاران،24/10/57، پاريس، صحيفه نور،ج3،ص115
18- گفتگو با خبرنگاران، 12 آبان 57، پاريس
19- صحيفه نور،جلد 4 ، ص 206
20- صحيفه نور جلد 3، ص77. سخنرانی 18 دی 57
21- مصاحبه با رويترز، 14 آبان 57، پاريس؛ صحيفهی نور، جلد 4، صفحهی 160
22- مصاحبه با مجلهی اُسترن، 26 دی 57، پاريس؛ صحيفهی نور، جلد 5، ص 483
23 - مصاحبه با لوژورنال منطقه آلپ فرانسه، 7 آذر 1357
24- سخنرانی 26 دی 57، صحيفه نور ، ج3 ،ص140
25- سخنرانی 18 دی 57، صحيفه نور ، ج3،ص 75
26- مصاحبه با رويترز، ۴ آبان ۱۳۵۷، پاريس
27- مصاحبه با خبرنگاران،1 بهمن 57، پاريس
28- 22/8/57، صحيفه نور، ج3،ص 75
29- مصاحبه با راسلگر، آبان 57، پاريس، صحيفهی نور، جلد 5، ص 70
30 - مصاحبه با مجله اكسپرس،20/10/ 57؛ صحيفه نور، ج 4، ص 199
31- مصاحبه 12 آبانماه 1357، پاريس
32- مصاحبه با خبرنگاران، 19 مهر 57 ، پاريس، امام و ...، گردآورندگان منصور دوستکام، هايده جلالي، انتشارات پيام آزادي،چاپ سوم، زمستان 58،ص122
33- مصاحبه با خبرنگار فيگارو، 22 مهر 57، پاريس
34- مصاحبه با خبرنگار خبرگزاری فرانسه،13 آبان 57،پاريس، صحيفه نور،ج4،ص147
35- " مصاحبه با خبرنگاران، 17 آبان 57 ،پاريس، امام و ...، گردآورندگان منصور دوستکام، هايده جلالي، انتشارات پيام آزادي،چاپ سوم، زمستان 58، ص123
-36 مصاحبه با خبرنگاران، ۱۲ آبان ۱۳۵۷، پاريس
37- مصاحبه با خبرنگاران، 8 آبان 57، پاريس
38- صحيفه نور، ج4،ص58
39- مصاحبه با خبرنگاران، 17 آبان 57، پاريس
40- مصاحبه با اشپيگل،16 آبان 57، پاريس، صحيفه نور،ج4،ص359
41- مصاحبه با القومی العربي،20 آبان 57،11 نوامبر 78، امام و ...، گردآورندگان منصور دوستکام، هايده جلالي، انتشارات پيام آزادي،چاپ سوم، زمستان 58،ص214
42- سخنرانی 1 دی 57 ، پاريس
43- مصاحبه با روزنامه آلمانی دنيای سوم، 15 نوامبر 78
44- مصاحبه با سازمان عفو بينالملل، 19 آبان 57، پاريس
45- مصاحبه با اشپيگل، 7 نوامبر 1977
46- مصاحبه با خبرنگاران، 1 بهمن 57، پاريس
47- سخنرانی ظهر عاشورا، 20 آذر 57 ،پاريس
48- مصاحبه با خبرنگار راديو و تلويزيون لوکزامبورگ،20 دی 57 ، صحيفه نور، ج5،ص 417 49- مصاحبه با گاردين، 10 آبانماه 57
50- مصاحبه با راسلگر، آبان 57، پاريس، صحيفهی نور، جلد 5، ص 70
به نقل ازپانويس های يکی ازمقالات درج شده در سايت روشنگری
*2-
نمونه اش سرمقاله اخبارروزاست که آن را گام مهم ومثبتی به روبجلو ودرجهت انسجام جنبش سبزکه بايد ازسوی نيروهای راديکال نيزمورد حمايت قرارگيرد ارزيابی می کند .نمونه ديگرش گفتگوی محمدرضا شالگونی با راديوسپهرحول همين بيانيه است که البته درادامه مواضع قبلی وچرخش به راست اين جريان نسبت به سبزها واين بارباصراحت وتأکيد بيشتراست.دراين نوع موضعگيری ها آنها اين بيانيه را ازنظرمحتوائی گامی روبجلوودرجهت دموکراسی وآزادی می دانند ولاجرم به حمايت ازآن برمی خيزند.وحال آنکه درشوری آش همين يس که بيژن حکمت فردی که بطورپپگير 30 سال تمام بدنبال اصلاح واستحاله نظام جمهوری اسلامی به جمهوری لائيک ودموکراتيک تلاش کرده است ودراين مورد الحق ازپيش کسوتان محسوب می شود، ودريک سال اخيرنيزحامی پروپاقرص سياست ها ومواضع موسوی واصلاح طلبان بوده است، بيانيه اخيرموسوی را نه بيانيه فصل مشترک ها وحداقلی جنبش بلکه گامی به عقب درجهت شکل بخشيدن به هويت مذهبی وسياسی يک گرايش می داند.
۱۳۸۹ تیر ۶, یکشنبه
"اگر دكتر ميخواهيد تروريست ها را به ما معرفى كنيد"
نویسنده: دونالد ماسینتایر چهارشنبه ، ۲۶ خرداد ۱۳۸۹؛ ۱۶ ژوئن ۲۰۱۰
ايندپندنت، دوشنبه ۴ آگوست ۲۰۰۸
ترجمه: فريبا صالح زاده
انجمن پزشكان مدافع حقوق بشر اسرائيل (Physicians for Human Rights in Israel- PHR) معتقد است كه سازمان امنيت داخلى معروف به «شين بت» نقش هرچه مهم ترى در تصميم گيرى براى تعيين موعد ديدار با پزشك و معالجه در بيمارستان هاى اسرائيل يا در ساحل غربى [كه به اصطلاح زير نظر تشكيلات خودمختار فلسطين است ـ م.] بازى مى كند.
پى اچ آر اظهارات بيش از ۳۰ بيمار با مريضى حاد، منجمله سرطان را جمع آورى نموده است كه معتقدند در پاسگاه توقف اصلى "ارتز" (Eretz) بين اسرائيل و غزه، توسط بازجويان تحت فشار قرار گرفته اند. در بين كسانى كه شهادت داده اند مرد ۳۸ ساله يى هست كه قرار ملاقات با پزشك و مداوا در بيمارستان آچيلوو تل آويو را داشته و به او گفته شده است "تو سرطان دارى و به مغزت سرايت خواهد كرد. تا وقتى به ما كمك نكنى منتظر عبور از رَفَح بمان" [يعنى از مرز اسرائيل نمى توانى عبور كنى بلكه بايد از شهر رفح، راه عبور به مصر، بگذرى كه به ندرت باز است].
در اين گزارش كه شين بت را به "مجبور كردن" بيماران و" اخّاذى" از آنان متهم مى كند آمده است كه اين امر به رغم شرايطى ست كه در آن، شمار بيماران محروم از كسب اجازه براى معالجه در اسرائيل، پس از قدرت گيرى حماس در ژوئن ۲۰۰۷، ناگهان افزايش يافته است.
خوددارى از دادن مجوّز خروج كه در سال ۲۰۰۷ شامل ده درصد از متقاضيان مى شد، در سال ۲۰۰۸ شامل ۳۵ درصد شده و اين همراه است با تشديد محدوديت ورود قطعات يدكى مربوط به تداركات پزشكى، و نيز ممنوعيت ورود سوخت و برق كه خود بخشى ست از بايكوتى كه اسرائيل عليه ورود كمك هاى انسانى مورد نياز غزه اعمال مى كند. فقدان وسايل لازم در غزه به نوبهء خود، بر شمار متقاضيان خروج از غزه براى معالجه افزوده است.
گزارش ادامه ميدهد كه طبق نظر شين بت، هدف اين بازجوئى ها "ارزيابى ميزان خطرى است كه متقاضى ممكن است باعث شود" و اضافه ميكند كه "اين نهاد (شين بت)، عملاً از اين طريق، اطلاعاتى را كه امنيتى تشخيص مى دهد گردآورى ميكند."
بيشتر كسانى كه شهادت داده اند ازترس اينكه مبادا شانس معالجه شان را در خارج ازغزه از دست بدهند حاضر به دادن نام خود نشده اند. ولى كسى كه اسمش را گفته، روزنامه نگارى ست ۲۸ ساله به نام بسام الوحيدى. وى اظهار داشت كه در اواخر آگوست ۲۰۰۷ او را در «مرز ارتز Eretz» بيش از شش ساعت بازداشت و بازجوئى كرده اند. در نتيجه، او به قرار پزشكى اش در بيمارستان سنت جان [يوحنّاى قديس] در بيت المقدس شرقى جهت نجات چشم راستش از ضايع شدن قرنيه نرسيد. وى گفت كه پس از ورود به اسرائيل، او را به اتاق بازجوئى فراخواندند. در آنجا مردى كه بخوبى عربى صحبت ميكرده و خودش را به نام موشه معرفى نموده به او گفته بود: "ميخواهم كارى برايم انجام دهى. من با افسران عاليرتبه در نيروى دفاعى اسرائيل صحبت خواهم كرد و ميگويم كه تو فرد خوبى هستى و ما بايد به تو كمك كنيم."
او گفت موشه از او خواست كه با استفاده از شغل روزنامه نگارى اش به نواحى مرزى برود و ببيند چه كسى و كجا موشك پرتاب مى كند، و همچنين در كنفرانس هاى مطبوعاتى جناح هاى نظامى سازمانهاى فلسطينى حضور يابد. به او يك چيپ موبايل اسرائيلى داده شده و از او خواسته ميشود كه براى دادن اطلاعات خود با شماره معينى تماس بگيرد. اگر در طى ۱۰ روز كارايى خود را نشان دهد، وى ميتواند بدون مجوز از «مرز ارتز» عبور كند و به بيمارستان آچيلوو تل آويو برود. موشه همچنين غيرمستقيم به او وعده كمك مالى و غيره داد. آقاى الوحيدى- كه قبلا مجوز خروج گرفته بود- مى گويد كه وى به پيشنهاد همكارى جواب رد داده، و افزوده است كه سازمانهاى حقوق بشر، صليب سرخ و مطبوعات را درجريان قرار خواهد داد. آقاى الوحيدى تصريح ميكند كه موشه، كه پيش از آن براى قبول همكارى با آنها اصرار مى ورزيد و مى گفت ديگر صبرش بسر آمده، خنديد و گفت:" چنين حرفهايى كه تو مى زنى در قاموس ارتش دفاعى اسرائيل وجود ندارد."
آقاى الوحيدى ميگويد كه وقتى از موشه خواستم كه يا دستگيرم كند يا بگذارد براى مداواى پزشكى بيرون بروم، پاسخ داد: " تو را به غزه برميگردانم تا بقيه عمرت را كور زندگى كنى چون احمق هستى."
عملاً هم آقاى الوحيدى را به غزه برگرداندند و از آن پس، به وى اجازه خروج براى معالجه داده نشده است. او ميگويد كه وى حالا ديد چشم راستش را از دست داده و به معالجه فورى نياز دارد تا بتواند چشم چپش را نجات دهد و اينكه پزشكان يكماه پيش به او گفته اند كه براى كمتر كردن فشار بر چشم چپش، از خواندن يا نوشتن خوددارى كند.
شين بت به «پى اچ آر» گفته است كه از سال ۲۰۰۵ سه نفر كه احتمالا بمبگذار بودند خود را بعنوان بيمار معرفى كرده بودند، و منكر اين امر شد كه مجوز عبور براى رفتن به بيمارستان، مشروط به دادن اطلاعات توسط بيمار باشد، "مگر اطلاعات موثق درمورد وضعيت پزشكى اش". يك منبع نظامى ميگويد كه در سال ۲۰۰۷ شمار افرادى كه از نوار غزه جهت معالجات پزشكى خارج شدند از ۵۲۳ ۸ به ۸۴۱، ۱۵ تن افزايش پيدا كرد. راى دادگاه عالى اين است كه " اين از حق حاكميت دولت است كه تصميم بگيرد چه كسى از دروازه هايش وارد شود و اينكه اختيار و صلاحيت تعيين شده براى مقامات مقياسى بسيار وسيع دارد." (پايان)
منبع:
http://www.independent.co.uk/news/world/middle-east/tell-us-who-the-terrorists-are-if-you-want-the-doctor-884245.html
يادداشت ويراستار:
شمار گفتارهايى از اين نوع و افشاگرى هايى كه ملاحظه كرديد از سوى اشخاص و انجمن هاى دموكرات اسرائيلى كه با رفتار تبعيض آميز دولت اسرائيل مخالف اند خوشبختانه كم نيست ولى سركوب مبارزان و اهالى فلسطين در عرصه هاى مختلف سياسى و اجتماعى و غيره به قدرى گسترده و فراوان است كه اين گونه سخنان به گوش كسى نمى رسد.
تلاش اسرائيل براى سوء استفاده از نيازهاى مبرم مردم به دارو و معالجه و هزار مشكل ديگر، به منظور كشاندن آنها به دام جاسوسى براى اسرائيل خشونت نژادپرستانهء فاحشى ست كه عليه فلسطينى ها به كار مى رود.
انديشه و پيكار
ه دروغ بزرگ رسانه هاى گروهى راجع به اسرائيل
نویسنده: ميشل كولون دوشنبه ، ۳۱ خرداد ۱۳۸۹؛ ۲۱ ژوئن ۲۰۱۰
نويسندهء كتاب «اسرائيل، درباره اش حرف بزنيم» (۱)
ترجمهء تراب حق شناس
دركار نگارش اين كتاب كه بودم، از همكارانم خواستارم از مردم كوچه و بازار در بروكسل، برحسب اتفاق، بپرسند كه آنها دربارهء تاريخ و موقعيت اسرائيل چه مى دانند. پاسخ ها فاجعه بار بود. همه حاكى از جهل و عدم اطلاع. اما اين جهل عمومى ناشى از تصادف نيست، بلكه نتيجهء ۶۰ سال تبليغات رسانه هاى گوناگون اروپايى ست كه خود را بهترين ميانجى هاى اطلاع رسانى دنيا مى دانند و كارشان در اين باره چيزى جز بازتاب سياست هاى تبليغاتى و پروپاگاند اسرائيل نيست، امرى كه خود نشان مى دهد كه آنها براى مردم و آگاهى آنان هيچ اهميتى قائل نيستند
۱ـ دروغ نخست اينكه مى گويند اسرائيل در واكنش به كشتارعام يهوديان در جنگ جهانى دوم ۴۵ـ۱۹۴۰ به وجود آمده است:
اين كاملاً غلط است. اسرائيل در حقيقت يك پروژهء استعمارى ست كه در كنگرهء يهود در شهر بال (سويس) منعقد در ۱۸۹۷ تصويب شد و ناسيوناليست هاى يهودتصميم گرفتند فلسطين را به استعمار خويش درآورند. در آن زمان واژهء استعمار و كولونياليسم شرم آور نبود. آنها به قدرت هاى استعمارى آن زمان روى آوردند تا از اين پروژه پشتيبانى كنند. امپراتورى عثمانى چندان علاقه اى به اين پروژه نداشت و بدان اهميتى نمى داد، اما بر عكس، امپراتورى انگليس بسيار به اين طرح علاقمند بود، چون مى خواست در قلب جهان عرب يعنى درست بين دو شرق و غرب اين منطقه، يعنى در فلسطين، كولون ها (مهاجرينى) مستقر شوند تا مصر را كه قدرتى بود تضعيف كنند و كنترل كانال سوئز را خود در دست داشته باشند تا بتوانند به مستعمرات ديگر خود اسلحه بفرستند. بعدها، ايالات متحده حمايت از پروژهء استعمار فلسطين را به عهده گرفت چون هدفش دسترسى به نفت خاورميانه بود. بنا بر اين برپايى دولت اسرائيل نه ناشى از جنگ جهانى دوم، بلكه مربوط به يك پروژهء استعمارى ست كه از مدتها پيش طرح ريزى شده بود. بايد يادآورى كرد كه در همان زمان دورهء تاريخى، قدرت هاى استعمارى اروپا سراسر آفريقا را مثل يك كيك معمولى بين خود تقسيم كرده بودند. در سال ۱۸۸۵ كنفرانسى از قدرت هاى استعمارى در برلين، بر سر آفريقا برپا شد با شركت بريتانيا، فرانسه، بلزيك، پرتقال، آلمان كه البته از هيچ آفريقايى براى شركت در كنفرانس دعوتى به عمل نيامده بود. آن دوره دوره اى استعمارى ست و اسرائيل يك پروژهء استعمارى. اين را به روشنى بايد گفت.
۲ـ دومين توجيه براى جا انداختنِ اسرائيل و مشروع جلوه دادنِ آن اين است كه مى گويند يهوديان به سرزمين نياكان خود كه در سال ۷۰ ميلادى از آن طرد شدند بازميگردند. اين هم يك افسانه است، زيرا من با مورخ معروف اسرائيلى شلومو ساند و مورخين ديگرى گفتگو كردم. آنها تأكيد مى كنند كه Exode يا خروج در كار نبوده و بنا بر اين retour يا بازگشت بى معنا ست. تحولات سياسى و اجتماعى و نيز حمله هاى دشمنانى وجود داشته اما جمعيت ساكن در فلسطين در زمان باستان از منطقه بيرون نرفته است (۲). در واقع، نواده هاى جمعيت يهودى عهد باستان در فلسطين همين فلسطينى هاى امروزند. آنانى كه گفته مى شود به سرزمين خود باز مى گردند كسانى هستند از اروپاى غربى و شرقى و از مغرب (شمال آفريقا) كه به دين يهود درآمده اند و همان طور كه شلومو ساند مى گويد: ملت يهود وجود ندارد. نه تاريخ مشترك، نه زبان و فرهنگ مشترك كه دين آنها مشترك بوده كه با دين ملت درست نمى شود. وقتى ملت مسلمان و ملت مسيحى وجود ندارد، ملت يهودى هم وجود ندارد.
۳ـ سومين دروغ بزرگ اينكه گفته مى شود اگر مهاجران يهودى رفته اند و آنجا را مستعمره كرده اند مهم نيست زيرا فلسطين سرزمينى خالى و غير مسكونى بوده است. اين هم دروغ بزرگى ست. اسناد و شاهدانى تأكيد مى كنند كه در اوايل قرن ۱۹ فلسطين درياى گندم بوده، محصولات كشاورزى آن از جمله به فرانسه صادر مى شده: روغن، صابون و پرتقال معروف جافا. وقتى كولون هاى يهودى و نيروهاى انگليسى مى خواستند در آنجا مستقر شوند دهقانان فلسطينى حاضر نمى شدند زمين هاى خود را رها كنند و به آنان تسليم شوند. بين آنان و تازه واردان درگيرى هاى متعدد رخ داد، تظاهرات، شورش، اعتصاب عمومى، مبارزات چريكى پيش آمد و بسيارى كشته شدند. آرى فلسطين هرچيزى بوده جز بيابان. مقاومت اهالى را تنها با سركوب بسيار سختى در هم شكسته اند كه اشغالگران انگليسى و سپس صهيونيست ها مرتكب شده اند.
۴ـ چهارم اينكه كسانى مى گويند اينكه گفتيد قبول، اما فلسطينى ها به ميل خود آنجا را ترك كرده اند. اين هم دروغ بزرگى ست و غلط. من خود زمانى اينطور فكر مى كردم. كسان زيادى چنين باورى داشتند كه خود ناشى از تبليغات اسرائيلى بود، تا زمانى كه «مورخين جديد اسرائيلى» مانند بنى موريس، ايلان پاپه و ديگران پيدا شدند كه مى گويند ابداً چنين نيست، بلكه فلسطينى ها را با اعمال خشونت تمام و ترور و عمليات منظم و پيوسته از سرزمين خويش طرد و اخراج كرده اند تا سرزمين از سكنه اش خالى شود. آرى اين افسانه اى ست كه تحريف تاريخ است و اسرائيل آن را همواره از انظار پنهان نگاه داشته است.
۵ـ دربارهء وضع امروز مى گويند كه اسرائيل تنها دموكراسى در خاورميانه است و بنابر اين بايد از آن دفاع كرد زيرا«دولت قانون» است. به نظر من اسرائيل دولت قانون نيست، بلكه تنها دولتى ست در جهان كه هيچ قانونى محدودهء مرزهاى آن را مشخص نمى كند. در تمام كشورهاى دنيا قانون اساسى يى وجود دارد كه معلوم مى كند قلمرو كشور تا كجا ست و فراتر از آن در قلمرو آن نيست. اما اسرائيل چنين وضعى ندارد زيرا پروژه اى ست توسعه طلبانه كه مرز و محدوده اى ندارد و قانونش كاملاً نژادپرستانه است مبنى بر اينكه اسرائيل دولت (يا كشور) يهود است و غير يهوديان شهروندان مادون انسان اند. چنين قانونى خود نفى و نقض دموكراسى ست. پس، اسرائيل را به هيچ رو نمى توان دموكراسى ناميد، بلكه همان استعمار است و دزدى اراضى ديگران؛ پاكسازى قومى اهالى فلسطين است و نبايد آن را به عنوان دموكراسى پذيرفت. البته خواهند گفت پارلمان دارد، رسانه هاى گروهى دارد و امكان انتقاد از دولت وجود دارد. اينها درست، اما يك دولت كه برپايهء غصب و دزدى سرزمين ديگران استوار باشد درواقع، دموكراسى بين دزدان و غاصبان است تا ببينند چطور مى توانند به دزدى ادامه دهند. اين را نمى توان دموكراسى ناميد. استعمار است. ديكتاتورى ست.
۶ـ مى گويند هدفى كه آمريكا در حمايت از اسرائيل دارد همانا حمايت از دموكراسى در خاورميانه است. مى دانيم كه آمريكا سالانه ۳ ميليارد دلار به اسرائيل كمك نظامى مى دهد تا همسايگانش را بمباران كند. اگر آمريكا خواستار حمايت از دموكراسى ست، پس كيست جز آمريكا كه ديكتاتورى هاى عربستان سعودى، كويت و ديكتاتورى حسنى مبارك را در مصر، كه همه دستشان به خون مردم آغشته است، حفظ و نگهدارى مى كند؟ درواقع، آنچه آمريكا در منطقه مى خواهد نه دموكراسى، بلكه جريان يافتن بى دردسرِ نفت است. از بين كسانى كه در كتاب با آنها مصاحبه كرده ام، نائوم چامسكى و سمير امين اين نكته را به روشنى بيان مى كنند. آمريكا خواهان كنترل جريان نفت است و با سركوب مى خواهد هر مانعى را از سر راه آن بردارد و كسانى را كه نمى خواهند نفت خود ر ا به رايگان در اختيار آمريكا قرار دهند درهم بكوبد. اين را در جنگ عراق و ديگر تجاوزهاى آمريكا ديده ايم. اما اين را هم بايد گفت كه آمريكا نمى تواند هرجا هم خواست حمله كند و هركسى را كه از او خوشش نمى آيد به راحتى حذف كند. چامسكى در مصاحبه اش آمريكا را ژاندارم منطقه (Flic du quartier) ناميده است. آمريكا با كودتا عليه مصدق كه منتخب مردم بود ديكتاتورى شاه را بر ايران تحميل كرد اما سرانجام نفوذ خود در ايران را از دست داد. آمريكا تنها اسرائيل را در منطقه دارد و لذا از آن دائماً حمايت مى كند. هر زمان كه اسرائيل قوانين بين المللى را زيرپا مى گذارد، مقررات ملل متحد و برابرى بين افراد انسانى را نقض مى كند آمريكا از آن دفاع مى كند. روشن است كه اين يك جنگ اقتصادى ست كه آمريكا ادامه مى دهد.
۷ـ وانمود مى كنند كه آمريكا در جست و جوى توافقى بين اسرائيلى ها و فلسطينى ها ست. اين هم صد در صد غلط است و دروغ. خاوير سولانا كه وزير خارجهء اتحاديهء اروپا بود چندى پيش خطاب به اسرائيل اعلام كرد كه «شما دولت بيست و يكم اتحاديهء اروپا هستيد» صنايع تسليحاتى اروپا با صنايع تسليحاتى اسرائيل همكارى مى كنند و آن را تأمين مالى مى نمايند. كارفرماهاى فرانسوى مانند لاگاردر (Lagardère) و داسو (Dassaut) كه بسيار نزديك به سركوزى هستند با اسرائيل همكارى تسليحاتى دارند. برعكس، وقتى فلسطينى ها دولت خود را در انتخابات برگزيدند اروپا حاضر نشد آن را به رسميت بشناسد و به اسرائيل بارها چراغ سبز دادند كه غزه را بمباران كند. بنا بر اين بايد بر همه روشن باشد كه وقتى رهبران اسرائيل، مانند اولمرت، باراك و غيره، غزه و كلاً فلسطينى ها را بمباران مى كنند سركوزى و آنجلا مركل و ديگران نيز در جنايت شريك اند.
۸ـ وقتى شما اين حرفها را مى زنيد و تاريخ و سرگذشت اسرائيل و فلسطينى ها را مى گوييد، وقتى منافع آمريكا را به خوبى در اين ماجرا نشان مى دهيد مى گويند شما يهودى ستيز (آنتى سميت) هستيد تا دهانتان را ببندند. بايد به وضوح گفت كه وقتى از دولت اسرائيل انتقاد مى كنيم نه تنها نژادپرست و يهودى ستيز نيستيم، بلكه بر عكس از دولتى انتقاد مى كنيم كه برابرى انسانى بين يهودى و مسيحى و مسلمان را زير پا مى گذارد و در نتيجه، صلح و آرامش را بين موجودات انسانى يهودى و مسيحى و مسلمان نقض مى كند و به اين دليل است كه بايد دولت اسرائيل را از ارتكاب اين جنايت بازداشت، زيرا استراتژى او چيزى جز اشاعهء كينه و نفرت نيست.
۹ـ رسانه هاى گروهى پاسخ مى دهند كه اما فلسطينى ها عامل خشونت و تروريسم اند. حرف ما اين است كه خشونت يعنى همان استعمار، يعنى اشغالگرى ارتش اسرائيل، و سياستى كه از فلسطينى ها زمين شان، خانه شان و هرآنچه را كه داشته اند دزديده اند. اين ارتش اسرائيل است كه با ممانعت از اينكه فلسطينى ها يك زندگى عادى داشته باشند به خشونت دست مى زنند. در سرِ راه به خانه، مزرعه، كارخانه، بيمارستان و اداره، با چك پوينت (checkpoint) يا پست بازرسى روبرو هستى كه گاه چند ساعت يا يك روز تمام معطل مى شويد. هستند زنانى باردار كه در نتيجهء همين معطلى ها به بيمارستان نرسيده و خود با بچه شان جان خويش را از دست داده اند. بنابراين، خشونت يعنى اشغالگرى. توجه كنيم كه ملل متحد در متون اساسى خود براى كليهء خلق هاى تحت ستم و استعمارزده اين حق را به رسميت مى شناسد كه به هر طريقى كه خود آن را درست تشخيص مى دهند دربرابر اشغالگر مقاومت كنند. بنابراين، مقاومت امرى ست مشروع، و خشونت كه همان اشغالگرى ست غيرقانونى و نامشروع.
۱۰ـ مسأله اى كه غالباً مطرح مى شود اين است كه دربرابر اينهمه كينه و و نفرت كه توسط اسرائيل و همدستان او اشاعه داده مى شود گويا ديگر راهى جز ادامهء همين وضع نيست زيرا هيچ راه حلى وجود ندارد. بايد دانست كه راه حل وجود دارد. سازمان هاى بزرگ فلسطينى از همان دههء ۱۹۶۰ [منظور سازمان الفتح است در سال ۱۹۶۸] پيشنهادى دادند بسيار دموكراتيك و ساده، يعنى يك دولت بدون تبعيض، يعنى حقوق مساوى بين يهوديان، مسيحيان و مسلمانان و لائيك ها.اين همان تعريف درست دموكراسى ست: يك نفر (مرد يا زن)، يك رأى. اسرائيل همواره اين راه حل ها را رد كرده و برعكس، اقدام به زندانى كردن يا قتل و ترور نه تنها رهبران حماس، بلكه رهبران الفتح، جبههء خلق فلسطين و نيز جبههء دموكراتيك و غيره كرده است. اسرائيل حاضر به مذاكره نيست و اگر دليلش را جستجو كنيم پى مى بريم كه تنها دليل اين است كه اسرائيل در خدمت جريان يافتن نفت به آمريكا ست. اين جنگى ست اقتصادى، جنگى به خاطر نفت و منافع چند مليتى ها.
تنها چيزى كه مى تواند اين روند را متوقف كند همانا فشار مردمى و شهروندى بر دولت هايى ست كه همدست اسرائيل هستند در آمريكا، اروپا و هرجاى ديگر. فشار روى رسانه هاى گروهى كه از بيان حقيقت و فاشگويى سرباز مى زنند و علاوه بر آن، به كارگيرى اينترنت يا هر وسيلهء ديگرى مانند آنچه ما انجام مى دهيم يعنى انتشار خبرنامه دربارهء فلسطين و... هركسى بايد دست به روشنگرى بزند، دروغزنى هاى رسانه ها را افشا كند تا بتوان به وضعيتى رسيد كه راه حلى جهت استقرار صلح در خاور ميانه به دست آيد و پياده شود.
يادداشت ها:
۱- Michel Collon, Israel, parlons-en ! Ed. Investig’action-couleur livres, ۲۰۱۰.
۲ـ رك. مقالهء «ملت يهود چگونه اختراع شد» از شلومو ساند.
http://www.peykarandeesh.org/felestin/170-melate-yahood.html
منبع: همين متن به صورت ويدئو به زبان فرانسوى در سايت:
http://www.europalestine.com//spip.php?article5181