نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۸۸ بهمن ۲۰, سه‌شنبه

برای کار ، نان و آزادی

عباس منصوران


نخستین گام برای تضمین پیروزی خیزش کنونی، سرنگونی حکومت اسلامی و انحلال بی‌چون و چرای تمامی دستگاه‌‌های سرکوب حاکمیت سرمایه‌داری آن است. «سبز‌» به رهبری موسوی- خاتمی این را نمی‌خواهد. کاربرد نام «جنبش» از همین منظر به گرایش زیر رهبری و پیرو این جناح، اشتباهی ژرف است؛ زیرا که جنبش، از سرشت دیالکتکی پدیده‌ها بر می‌خیزد و شاخص آنتی‌تزی‌است که در برابر تز تثبیت گرا، پیوسته در جنبندگی و پویایی و دینامیسم ذاتی، از پتانسیل نیروی مادی و معنوی یعنی طبقاتی – فلسفی خود ْ‌نیرو می‌گیرد. این وجه تضاد، از همین روی پیشرو، است. ماندن در وضعیت سازش و همسازی طبقاتی و بازتولید اسارت و مناسبات حاکم را بر نمی‌‌تابد. ‌از همین زاویه، رفرم در چارچوب قانون اساسی در دستور کار نیروهای تثبیت‌گرا قرار گرفته است. رفرم روی دیگر سرکوب طبقاتی است برای مهار مبارزه طبقاتی دگرگون گرا. پیش‌گیری در برابر ‌قانون دیالکتیک مبارزه طبقاتی، واکسیناسیون رفرم، یعنی ویرایش و ترمیم همین نظام و مناسبات پوسیده و ضد انسانی، در همین نظام و مناسبات و دستیابی این جناح به مدیریت سیاسی و سیادت سرمایه، تمامی آن‌چیزی است که لیبرالیسم بورژوایی ایرانی به رهبری خاتمی‌ و موسوی و کروبی خواهان آن است. خیزش سراسری غیر طبقاتی، سرانجام یا سکوی پرش قدرت‌یابی نیروی سیاسی مناسبات حاکم خواهد شد و اعتراض علیه استبداد حاکم را به پشتوانه خیابان‌ها به استبدادی تازه فرا می‌رویاند؛ یا به جنبش طبقاتی دگرگون‌ساز، تکامل می‌یابد. از این دیدگاه، کاربرد مفهوم «جنبش» تنها در این فرآیند دگرگون‌‌ساز و بینادین معنا می‌دهد و جز این، همه تثبیت گرا و سرانجام، ارتجاعی خواهد بود. یگانه تضمین پیروزی اعتراض‌های خیابانی حکومت شوندگان، حضور و رهبری طبقاتی سازمانیافته کارگران خودآگاه و تهی‌دستان و زحمتکشان متحد طبقاتی کارگران است- همراهی و کارازار متحدانه‌‌ی طبقه و لایه‌های اجتماعی که آزادی‌اشان در گروی انقلاب سیاسی پیروزمند و تداوم انقلاب اجتماعی است. در غیر اینصورت، همه شعارها و وعده‌‌ها، بیهوده و با خوشبینانه‌ترین برداشت، خودفریبی خواهد بود. بهمن ۵۷ ، و سرنگونی حکومت شاه و برپایی حکومت اسلامی گواه زنده‌ی چنین بی‌‌مسئولیتی فاجعه‌بار سیاسی‌است. گستره و ابعاد فاجعه‌‌ی این فریب وخودفریبی را سی سال خونبار بر دوش داریم. ابعاد این فاجعه را نه تنها در ایران و منطقه، که به سراسر جهان سایه افکند و جهانیان را به آسیب کشانید.

سبز، رنگی است برای پوشاندن تضاد طبقاتی بهره‌کشان و طبقه و لایه‌های زیر ستم. تلاش لیبرالیسم در ذات خودْ مستبدِ ایرانی، به سبب خاستگاه و پایگاه طبقاتی‌اش، به چنگ گرفتن قدرت سیاسی یعنی دولت‌است. دمکراسی این جناح،‌یعنی تسخیر دولت و برقراری نهادهای حاکمیت‌«عقلایی» سرمایه. مدیریت سیاسی مناسبات مبتنی بر استثمار انسان از انسان، در دمکراتیک ترین شکل و شمایل (به پرتاب میلیون‌ها کارگر به خیابان‌ها در غرب بنگرید)، به شدت ضد انسانی‌است به ویژه با فرماسیون سرمایه‌داری و محکوم به واپس ماندگی تاریخی ایران، هیچ مجالی برای اجرای کوچکترین رفرم‌های ادعایی را نخواهد داد.

نیروی سوم در این مبارزه‌ی سه جانبه- باند نظامی حاکم، جناح رقیب، حکومت شوندگان- با تجربه‌گیری از بهمن سال ۵۷، و هزینه‌‌های پرداختی این خبط تاریخیِ تسلیم در برابر حکم جنایتکارانه «حکومت اسلامی، نه یک کلمه بیش، نه یک کلمه کم» خمینی و همدستانش، با هویت یابی خود،‌ تن به بی هویتی زیر رنگ و نیرنگ‌ها نخواهد سپرد. بازتولید و بازسازی دولت پوسیده‌ی مناسبات حاکم، هدف سرمایه‌‌ی جهانی به یاری اتحادیه اروپا و دولت اوباما و دیگر مدیران اجرایی و لابی‌های سرمایه‌های چندجانبه و گلوبال هستند.

رادیکالیسم خیزش هرآینه تکامل یابنده کنونی، اکنون دو نیروی رقیب غالب و مغلوب را به عقب نشینی واداشته است. حکومت باندها، از سویی با تمایم توپ و تشرها و جنایت‌ها، صدای قیام و خرد شدن ستون‌مهره‌های خود را می‌شنود و اقرار می‌کند. باند سپاه و خامنه‌ای در بن بست کامل قرار گرفته است، بدون هیچ چاره‌ای. آنان، با قربانی کردن کارگزارانی حتا تا سطح احمدی نژاد، به امید جلوگیری از فروپاشی و جناح رقیب، به درخواست حذف «نظارت استصوابی» شورای نگهبان، و همه پرسی و دستکاری قانون اساسی رسیده است. این البته،‌ پی آمد پتانسیل و تکامل خیزش همه‌گانی است که با سازمانیابی شتابنده کارگران در ماه‌‌های اخیر نیرو می‌گیرد.

آزادی حکومت شوندگان،‌کارگران و زحمتکشان، به همراه کارگران و زحمتکشان خلق‌های زیر ستم در سراسر ایران، به عنوان «رکن اصلی» این مبارزه طبقاتی، در گرو آن است که معادله را نه به خواست دو نیروی رقیب بورژوایی، که به سود برهم زدن و درهم شکستن این ساختار اسارتبار به پیش‌برند.

اعتراض توده‌های به‌پا‌خاسته آنگونه که تا کنون از سوی میرحسین موسوی با عبارت پردازی، تبلیغ و ترویج شده، مهار نمی‌پذیرد و ساختار شکن است. شعار انحرافی و اسارتبار «رای مرا پس بده» عمری چند روزه داشت. وانمود کردن اعتراض‌‌های خونین ۸ ماه گذشته تاکنون به «تقلب»‌ در انتخابات، در نخستین گام خود، جز سرنگونی جمهوری اسلامی به هیچ چیز دیگری رضایت نمی‌دهد.

سلف لیبرالیسم ایرانی در اعتراض به حکومت شاه در سال ۳۲، به رهبری محمد مصدق و سپس در سال ۵۷ به رهبری مهدی بارزگان، و نامه سرگشاده دکترکريم سنجابی، دکتر شاپور بختيار، داريوش فروهر به محمد رضا شاه پهلوی در ٢٢ خرداد ١٣٥٦ بسا «فراتر» از تن سپاری رفرمیست‌های کنونی، خواهان رفرم در مطلقیت حکومت شاه بود که «شاه بایستی سلطنت کند، ‌نه حکومت». آنان، خواهان اجرای قوانین مشروطه بودند؛ اما خلف آنان،‌کوچکترین اشاره‌ای به مشروطه حتا آلوده به مشروعه نمی‌‌کند، و نیز کوچکترین اشاره‌ای به دستاوردهای جنبش بورژوایی یک سده پیش و دفاع از آن نمی‌کند. و به حاکمیت مطلقه ولایت چوپان/گله‌ای مذهب تشیع سرمایه، هیچ سخنی نمی‌گوید. لیبرال‌رفرمیست‌های «سبز» به قبای جنایتکارترین تبه‌کار تاریخ آویزان شده و یا امام و پیشوا گویان، در محور اسارت می‌چرخد و حکومت شوندگان را چشم بسته، به پیرامون این چرخش عصاره‌ای اسارت آور می‌چرخاند تا طبقات حاکم، همچنان به روغن‌کشی خویش از گرده‌ی تولید کنندگان، با شلاق طبقاتی تداوم دهند.

شگفتی و طنز است که بورژوازی لیبرال برون افتاده از حاکمیت سیاسی و کارگزاران سیاسی ریز و درشت پیرامونی گستره توده ای- اکثریتی و جمهوری خواه ملی و مذهبی و ناسیونالیست‌و مشروطه خواه ووو همه همه، رهبری خود از جناح بیرون افتاده از حاکمیت جمهوری اسلامی می‌جوید و زیر سایه‌ی علم سبز پناه می‌آورد. این گرایش در بهمن سال پنجاه و هفت، مدیریت سیاسی حکومت اسلامی را سازمان داد و به تثبیت‌آن کوشید و کمتر از دو سال به کارگزاری همین رهبری سبز و حزب جمهوری اسلامی به بیرون پرتاب شد. اما ضرورت منافع طبقاتی در ذات خود، عقلانیتی این چنین می‌طلبد. جای شگفتی نیست؛ زیرا گره خوردن منافع طبقاتی در طیف بورژوایی به هم، منطق و عقلانیتی تاریخی دارد. کمون پاریس، آنگاه که بیسمارک صدراعظم آهنین پروس و آلمان، خطر حکومت کارگری را در برابر دید، ناپلئون اسیر و چندین سپاه تسلیم شده‌اش را در پاریس نیمه اشغال، آزاد کرد تا کمون را به خاک خون نشانند.

اکنون بهمن آمده است، بهمنی برای دفن حاکمیت سیاسی باندهای حکومت اسلامی.

مردم باید بیاموزدند تا به وعده‌هایی که هیچ ضمانت اجرایی ندارد، فریب نخورند. تنها به نیروی خود، به ساختارهای سیاسی و اتحادهای طبقاتی خود، به راهبری‌های شورایی خویش و به نیروی مادی اعتماد و باور داشته باشند.

سرنوشت خود را باید خود دست گیریم، و گرنه سوم شخص‌ها از راه رسیده و خمینی وار برگرده‌ها می‌نشیند و بر گردن‌ها زنجیر خواهند بست. لیرالیسم ایرانی به رهبری خاتمی‌ها / موسوی‌ها نه نان خواهد داد، نه آزادی و انسانیت. پس کارگران و زحمتکشان و آزادیخواهان برابری طلب، خود برای کار ، نان، آزادی و خودگردانی شورایی سازمان یابیم.

سایت دیدگاه

عباس منصوران

۸ فوریه ۲۰۱۰

۱۹ بهمن ۱۳۸۸



منبع: سايت ديدگاه

هیچ نظری موجود نیست: