من پزشکی هستم که خوشبختانه یا متأسفانه شاهد عینی فجایع تکاندهنده و وحشتناک شنبهی خونین 30 خرداد از نزدیک بودهام.
تاکنون به دلایل مختلف نخواستهام یا نتوانستهام گوشهای از حقیقت فجایعی را که به چشم خود دیدهام، نقل کنم. ولی اینک تصمیم گرفتهام، ولو به هر قیمت، پس از گذشت چند هفته، گوشهای از فجایع تلخی را که خود شاهد آن بودهام، برای همهی هموطنانی که زخم آن روز بر روحشان جاری است، حکایت کنم. باشد که گفتن حقیقت از بار فشاری که این روزها بر من وارد شده، بکاهد و نیز ادای دینی باشد بر آن مظلومان حقخواهی که در آخرین لحظات حیات دنیوی آنان، اینجانب تک و تنها بر بالینشان بوده ام و در حالی که چشمانم در نگاهشان گره خورده بود، جان به جانآفرین تسلیم کردند. باشد که در تاریخ این دیار مظلوم ثبت گردد، و اگر فرصتی بود و عمری، همه را با ذکر جزئیات در دفتری گرد خواهم آورد تا آیندگان بخوانند و عبرت بگیرند. ولی هماینک در این فرصت به همین مقدار یادآوری آن روز خونین بسنده میکنم.
من هم مانند بسیاری از شما شاهد جنایات فجیع و جاهلانه برادران بسیجی بودهام. من یک پزشک هستم و شخصا از داخل آمبولانس شاهد بودم که در مقابل ایستگاه متروی نواب، از پشتبام مسجد لولاگر چند نفر بسیجی با اسلحه کلاشینکف و ژ3 بصورت مستقیم به مردم تیراندازی میکردند و خود شخصا دیدم مغز پسری جوان را که روی سکوهای سیاهرنگ مقابل مترو پخش شده بود. آیا باز هم از جنایات بسیجیان بگویم؟
من خود شخصا از داخل بیمارستان امام خمینی و از پشت نردهها دیدم که - در حالی که در همهجای دنیا گلولههای گاز اشکآور هوایی یا منحنی زده میشود - در اینجا در میدان توحید و در فاصله چند متری من، جوانی در اثر اصابت مستقیم و هدفگیری شدهی گلوله بزرگ و داغ گاز اشکآور و اصابت آن به گردنش، خون از گلویش فواره زد و درجا بر روی زمین افتاد و کشته شد.
من خود در خیابان جمالزاده از داخل یک آمبولانس شاهد بودم که بسیجیهای موتورسوار چگونه با زنجیرهایی که در دست داشتند، از پشت بر کمر پسران و دختران میزدند، و دیدم که چگونه دختری پس از ضربهی شدید و وحشیانهی زنجیر یک بسیجی موتورسوار بر کمرش، از شدت درد نالهای سر داد و با صورت بر روی آسفالت افتاد.
من شخصا شاهد بودم که در تقاطع خیابان کارگر شمالی و بلوار کشاورز، مقابل کیوسک نیروی انتظامی، ونهای سفیدرنگ سپاه با پلاک شخصی توقف میکردند و دستگیرشدگان را یک به یک بیهیچ دلیلی از آنها پایین میآوردند و در اختیار 50 نفر بسیجی که در آنجا تونل وحشت! تشکیل داده بودند، میگذاشتند تا از تونل باتوم، چماق، زنجیر و فحشهای برادران عبور کند، و سپس پیکر خونآلود و نیمهجان وی را دوباره به داخل ماشین میانداختند و سپس نفر بعدی... و فردا که از آنجا عبور میکردم، هنوز سنگفرش آنجا خونآلود بود.
من خود یک بسیجی را دیدم که لابد به علت خوردن موتورش به مردم! مجروح شده بود و او را به بیمارستان آورده بودند. وقتی به چفیهی دور کمر وی دقت کردم، متوجه شدم که در زیر این چفیه یک قمهی بزرگ پنهان شده است! خدایا چه میبینم، چفیه و قمه؟! قمه و بسیجی؟! و وقتی از او پرسیدم بچهی کجایی، گفت که ما از طرف سپاه شهری (سپاه جنوب تهران) اعزام شدهایم! خدایا اعزام برای کدام نبرد و مقابله با چه کسی؟!
شاید هیچ کس دیگر نداند که کشتگان این روز و یا شهدای خونینبدن این روز خدا، نه [آنطور که فرماندهی نیروی انتظامی گفته است] 20 نفر، بلکه حداقل چندین برابر این تعداد بودهاند. به گونهای که فقط در بیمارستان امام خمینی 22 نفر از مجروحین ورودی در 24 ساعت اولیه به سردخانه منتقل شدند؛ یا در بیمارستان رسول اکرم (ستارخان) 16 نفر از جمله دو کودک 4 و 9 ساله! (میتوانید صحتش را از دانشجویان پزشکی این بیمارستان سؤال کنید) و یا در بیمارستان شریعتی 9 نفر. این در حالی است که حداقل نیمی از کشتهها و مجروحین به بیمارستان بقیةالله سپاه و ولیعصر ناجا منتقل شدهاند.
و دست آخر اینکه بنابر اطلاع یک دوست معتبر در پزشکی قانونی، تا این زمان، حداقل 140 نفر در شنبه خونین 30 خرداد تاوان آزادیخواهی خود و ملت خود را پس دادهاند. تازه این در شرایطی است که بسیاری از آنها روزهای بعد به خیل شهدا پیوستند؛ از جمله زن جوان باردار سه ماههای که باتوم برقی آنچنان با شدت بر سرش خورده بود که دچار ضربه مغزی شده بود و پس از یک هفته در کما بودن، در نهایت به همراه جنین خود به حق پیوست. ظاهرا ضارب بسیجی وی از روی موتور، به جای فرد دیگری، وی را مضروب ساخته بود، و تازه بعضی از مردم فکر میکنند که کشتهشدگان فقط ندا و چند نفری هستند که از پشت دوربینها دیده شدهاند و جنایتها فقط همانها بوده است که در صفحههای تلویزیونها و اینترنت دیدهاند!
هرگز، هرگز! جنایات آن چند هزار متأسفانه برادر غافل بسیجی که از روز جمعه از شهرستانهای مختلف با اتوبوس به تهران آمده بودند و پس از تحریک احساسی و بیمنطق در نماز جمعه، آنچنان شدند که در روز شنبه آنگونه با خواهران و برادران خود رفتار کردند. نکته جالب اینکه گروهی از مضروبین، خود بسیجیهایی بودند که تنها جرمشان برای باتوم خوردن از گروهی دیگر از بسیج، داشتن چفیه و دستار سبزشان بوده است! و هرگز از یاد نمیبرم صحنهای که یکی از همین بسیجیهای سبز در روی تخت اورژانس، کارت بسیجی فعال خود را درآورد و در برابر دیدگان ما و دیگران پاره پاره کرد و بر بسیجی بودن خود لعنت فرستاد!
آری، این است عاقبت حکمرانی جهالت و بیخردی و تعصب کور بر یک مملکت: برادر علیه برادر، بسیجی علیه ملت، بسیجی علیه بسیجی! و هرگز و تا آخر عمر از یاد نمیبرم آن لحظهای را که در نیمههای شب بر سر بالین جوان خوشسیمایی که محاسن کوتاهی داشت و دستبند سبز به دست گره زده بود و در اثر شلیک مستقیم گلوله، کبد و طحالش از بین رفته بود و در حالی که بر روی یک برانکارد در محوطه اورژانس بیمارستان امام قرار گرفته بود (چون نه تختی وجود داشت و نه حتی فضایی خالی) و قبل از آنکه من و دوست دیگری CPR (احیاء) بیحاصلی برای او انجام دادیم، در آخرین لحظات با لبخند و در حالی که به نقطهای خیره شده بود، آرام سه بار گفت : یا حسین، یا حسین، یا حسین ... و سپس جان به جانآفرین تسلیم کرد.
عمق جنایتی که من دیدم، آنقدر فجیع بوده که هیچگاه به ذهن شما نیز خطور نخواهد کرد، و اینکه چگونه تعدادی از دستگیرشدگان را آنچنان در زیر شکنجه مورد مهرورزی قرار داده بودند که دو روز بعد جنازهی آنها را به سردخانه بیمارستان امام آوردند و از آنجا به پزشکی قانونی و از آنجا به سردخانهی میوه و ترهبار جنوب تهران! و هرگز هیچکس جز ما عمق این فاجعه را نفهمیده است و نخواهد فهمید، چرا که هرگز آنها را به سردخانه متروک میدان بهمن تهران و یکی دو سردخانه دیگر در همان حوالی راه نخواهند داد ...
الملک یبقی مع الکفر ولایبقی مع الظلم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر