نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۳ خرداد ۳۰, جمعه

• از آخرین نامه های دکتر که همراه مثنوي مولوي به آدرس پسرش احسان پست شد

مولوي دو بار مرا از مردن باز داشت، نخستين سالهاي بلوغ بود، بحران روحي همراه با بحران فلسفي. چه، اساسا من خواندن را با آثار مترلينگ آغار كردم و آن انديشه هاي بي سرانجام شك آلود كه نابغه اي چون او را ديوانه كرد پيداست كه با مغز يك طفل دوازده ساله ي كلاس ششم دبستان چه مي كند؟

بر داشتم لقمه هاي فكري بزرگتر از حلقوم شعور و هاضمه ي ادراك مسير صادق هدايت را كه آن ايام خيلي وسوسه انگيز بود پيش پايم نهاد و من براي پيمودن آن مسير ساعاتي پس از نيمه شب آهسته از خانه بيرون آمدم.

 زینبیه / 1356
جاده تاريك و خلوت كوه سنگي آن سالها را طي كردم، استخر كوه سنگي نزديك مي شد و من ساعتي ديگر خود را در آن آرام يافته مي ديدم، ناگهان دلبستگي، تنها دلبستگيم، به اين دنيا مرا مردد كرد، مثنوي!

واين جمله نزديكهاي استخر در درونم كامل شده بود، و صريح: ((زندگي؟هيچ. اما فايده را دارد كه درآن با مثنوي خوش بود و با دنيا را گشت و رشد كرد...)) برگشتم.

مرگ و زمدگي دو كفه ي هم سطح بودند اما مثنوي كفه ي زندگي را سنگين تر كرد. زنده ماندم.

بار دوم وقت ورود به اروپا بود.در اوج جواني ،عظم اين هيولاي پولاد ، كه بر روي طلا و شهوت خوابيده است مرا بر خود لرزاند. كيست كه در اين تنهايي و غربت،در اين ميدان گلادياتور بازي ،من اسير را نيرويي مي تواند بدهد كه با اين غول ها و آدمخوار ها مقابله كنم؟ براي مشهد نامه نوشتم كه مثنوي را بفرستيد.

با مثنوي شده بودم مثل كودك ضعيفي كه در كنار پهلواني از اهل محل خود حركت مي كند و از هيچ آجاني ،سگ هاري،دزدي،قلدر قداره بندي نمي هراسد.

من كه شب را با مولاناي كبير سر مي كردم،صبح كه بر ماركس و هگل و نيچه و سارتر و سوربون و استادان محترم و فرهنگ معتبر و تمدن طلايي گذر مي كردم نگاهي عاقلانه و لبخندي بزرگوارانه و رفتاري اشرافي و احساسي شاهزاده مآب داشتم.

احسان جان
چون اكنون در برابر تو غرب با تمامي محبتها، سفسطه هاي و اسناد و مداركش تنها به قاضي آمده است و شرق، زوج ايران، ارزش ها و اصالت و زيبايي ها و سرمايه هاي اسلام همه غايبند و وكيل مدافع ما حضور ندارد، كتاب مولانا را مي فرستم تا به نمايندگي همه در برابر مدعي، از ما دفاع كند.

مولوي غيبت همه را جبران مي كند و يك تنه همه را حريف است و تو را در ماندن ياري مي كند.

* قربانت علي

• از آخرین نامه های دکتر که همراه مثنوي مولوي به آدرس پسرش احسان پست شد
 زینبیه / 1356

هیچ نظری موجود نیست: