نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۲ اسفند ۲۷, سه‌شنبه

اشرف علیخانی: درخواست ملاقات حضوری با دادستان تهران




آقای دادستان تهران! جناب جعفری دولت آبادی گرامی ! سلام
 
بدینوسیله از شما درخواست ملاقات حضوری دارم. من یکسال و نیم است خارج از زندانم ولی هنوز دلواپس عزیزانم هستم. همانگونه که خودتان گفتید من حق ندارم درمورد پرونده ها و افرادی که نمیشناسم نظر بدهم ، خب. من نیز چنین کاری نکرده ام اما  تا قبل از پایان سال باید در خصوص تنی چند از زندانیان که کاملا" میشناسمشان و 15 ماه با آنها زندگی کرده ام و حتی خانواده هایشان را نیز میشناسم و از چند و چون پرونده هایشان مطلع هستم، با شما از نزدیک صحبت کنم. گرچه دیگر داخل زندان نیستم اما واقعا" بایستی شما را ببینم و حرف بزنم. کاش در زندان بودم چون در آنجا دیدار شما سهلتر بود. من نه وکیلم و نه مدعی العموم و نه فعال سیاسی اما نگران دوستان و یاران دوران زندانم هستم، لطفا" به هر طریق ممکن درخواستم را بپذیرید و بگویید به اینجانب اجازه دهند تا بتوانم به اوین یا دادستانی آمده و بدون جار و جنجال با مسئولین که هیچکسی را تحویل نمیگیرند و با همه دعوا دارند، شما را ببینم. درضمن  لطفا" این نامه را بخوانید.
آیا دلتان می آید صاحب این قلم و نویسندهء این اثر را باز به زندان برگردانید؟
خواهش میکنم حتما" بخوانید!
راستش میخواستم دوباره برایتان نامه ای بنویسم ولی از دیشب که شنیده ام ایشان به زندان احضار شده و درغیر اینصورت وثیقه اش به حراج خواهدرفت، از بس حالم بد شده  که قادر نیستم با تمرکز بنویسم. بهمین دلیل ترجیح میدهم این نامه را از سوی این آقایی که زندانی سیاسی است و سال 1391 خطاب به همسرش که ایشان هم زندانی بود ، نوشته را برایتان بفرستم و خواهش کنم بخوانید و صاحب این اثر را به زندان برنگردانید و حکم شش سال زندان و تبعیدش را لغو نمایید.
من بهیچوجه باور نمیکنم که ممکنست شما دلتان بیاید شب عید که همگی شما مسئولین در کنار همسر و خانواده و بچه ها و عروسها و دامادهایتان هستید، این زندانیان سیاسی رنجکشیده و بیمار که اغلب از ناراحتی قلبی و اعصاب بشدت رنج میبرند و سن و سال بالا و تنی شکسته و رنجور دارند را همچنان در زندان نگهدارید و یا از مرخصی به زندان احضار کنید و یا منزلشان را به حراج بگذارید. خواهش میکنم شب سال نو ایشان را ، همگیشان را آزاد کنید. لطفا" بدون در نظر گرفتن مسائل سیاسی و با دید یک آدم معمولی این نامه را بخوانید. سپاسگزارم.
امیدوارم ظرف همین چندروز که تا پایان سال باقی مانده اجازه داشته باشم به اوین یا دادستانی به دفترتان بیایم و گفتگو کنم.

با امید و سپاس

اشرف علیخانی
( ستاره.تهران)

نامه ی طنز و خواندنی از یک زندانی سیاسی بند 350 به همسرش در بند نسوان سیاسی اوین
چون اجازهء انتشار نام نویسنده را ندارم از ذکر نام کامل ایشان خودداری میکنم ولی خود مسئولین میدانند چون این نامه ها همه از دست خود مقامات و بعد از کنترل آنها به زندانیان تحویل داده شده است. بنابراین هیچ موضوع پنهانی نیست بخصوص که نامه کاملا" طنز و بسیار زیبا و دلنشین است.

اسیر تب عشق ناهید

نامه ای بمناسبت روز آزادی زن از آزادی !

اسیر تب عشق ناهید عنوان نامه ایست که برای ناهید نوشتم. در مورد نامه نظرات مختلفی ارائه شد ولی در مجموع ٬ نظرات مثبت بود. امیدوارم ناهید و دوستانش دلخور نشوند. نظر من مثبت است ولی در طنز ٬ اغراق و یا فرهنگ غلط گذشته یا اکنون مطرح میشود اما دلیل بر باور به این مطالب نیست.

همسر عزیزم! همسایه ء تخت بالای سر من از شدت ناخن خشکی و خساست تا بحال یک حب قند هم به من نداده ولی از وقتی سرماخورده است  دست و دل باز شده ، محبتش گل کرده و به جای هرچه به من نداده ٬ سیل ویروس را روانه ء زاغه ء من کرده و بالاخره موفق شده و من هم سرمای سختی خوردم ٬ الهی مسلمان نشنود کافر نبیند. آنچنان تبی کردم که تب عشق باید جلویش لنگ و کیسه و لیف بیاندازد.

من از فرصت حداکثر استفاده را کرده به خود تلقین کردم که این تب عشق است نه تب ویروسی ٬ آنقدر با خودم کلنجار رفتم که باورم شد تب ٬ تب عشق همسر دلبندم است.

همسایه ام وقتی فهمید به او رکب زده ام و تهدید تبدیل به فرصت کردم ٬ نه تنها همه جایش سوخت بلکه مثل سگ پشیمان شد. شروع کرد به جمع کردن دارو برای بهبودم. خیالش را راحت کردم حتی یک حب هم نخوردم تا به حال و هوای آن ٬ نامه ای عاشقانه برای ناهیدم بنویسم. او هم قطع امید کرد. حالم اصلاً خوب نیست ٬ تب دارم و هذیان میگویم به یاد حالت تب عشق ناب ناهیدم و چه کیفی میکنم. همش تو رویا و سفرهای خیالی به گذشته. همسایه ام که زورش نرسید مرا فریب دهد و دارو دوا به من بدهد ٬ عده ای را فرستاد ولی کارگر نشد. حالا با همان احساسات پاک عاشقانه ولی هذیانی نامه را شروع میکنم :
 
محبوبم ! دلبرکم ! والنتینای من ! تو که با بزرگواری بر من منت نهادی و افسار و دهنه ء مهرت را با ناز و کرشمه بر دهن و گردنم افکندی و به بردگی و غلامی مفتخرم نمودی تا روزی ۱۸ ساعت فقط به دنبال یک لقمه نان بدوم آنهم تلاشی مذبوحانه نه افتخارآفرین.

همدم خوبم! بخاطر داری هنگامی که از جور و ستم فمنیستی مادر شوهر و خواهر شوهر و جاری ها به ستوه آمدی و با خود کم بینی « خود اصلا" نبینی » آواره و سرگردان و بی پناه ٬ رنجور و شکست خورده به دامن پر محبت پدرسالارانه و مقتدر مردسالارانه ام پناه می بردی و از شر انس و جن آسوده می شدی، با لحن سحرآمیزت می گفتی: « عزیزم! گرچه سگ زرد یکی از بستگان نزدیک شغال است ولی یک سگ بهتر از چندین قلاده شغال است» و آرام و معصومانه به خواب میرفتی. یادت می آید زمانی دور برداشته بودی خواب دیده بودی که زن و مرد برابر هستند و در تست فرقون کشی متوجه شدی هرگز برابری زن و مرد واقعی نیست ٬ صمیمانه و خاضعانه فرمایش فرمودی: « عزیزم! تو خدای دوم من هستی و من ضعیفه ای بیش نیستم اما کمی تا قسمتی لطیفه هم هستم».

یادش بخیر سر ِ شمارش دنده های عالیجناب مخدره به توافق نرسیدم با مهربانی به تو حقنه فرمودیم که « کم دنده ای و حداکثر با تخفیف جنابعالی نصف من بیشتر نیستی » سرکار هم با صداقتی سرشار ازشهامت  برای جلوگیری از بلوا و آشوب براحتی پذیرفتی . واقعاً واقع گرایی ِ تو منو کشته ! چقدر بزرگواری ٬ چه روز زیبا و بیاد ماندنی بود ٬ تنها با کمی توپ و تشر و تهدید و بلوف و یکدستی زدن و مقداری خط و نشان کشیدن ٬ هم رسید نفقه ء نگرفته و هم مهرت را امضا و انگشت کردی و اعلام رضایت که مهرم حلال و جونم در بند عشق همسرم اسیر.

خوب! ننه ی احسان ! شنیده ام ادعای بیگناهی کرده ای و معتقدی بر تو ظلم شده و طلبکار هم هستی.
…………..

حتماً یکی زیر پایت نشسته . عزیزم! تو که از این حرفها بلد نبودی. سعی کن رئال باشی. نه رئال مادرید ٬ رئال خودمان ٬ رئال با عظمت و برده وار.

ما تو را به زندان آوردیم. از کنج خانه به محلی که حداقل روزانه دو ساعت هواخوری داری و آسمان را میبینی. حتماً تیپ میزنی و تاپ می پوشی. با اساتید و اعاظم و نوابغ همکلام میشوی. ما را بگو شما را اجتماعی کردیم و به سر ِ کار فرستادیم و حقوقت را بی منت دریافت میکردیم. معنی اینهمه محبت ٬ فداکاری ٬ آزادی عمل ٬ ملاقات رفتن بی حضور شوهر ٬ بهداری و بیمارستان  در غیاب من ٬ ادعای بیگناهی ٬ ورود به زندان در آزادی کامل٬ همه ء اینها یعنی دمکراتیزاسیون. هدیه ای از شوهر به تو.

اما.... اما حواستو جمع کن. فکر نکنی اینهمه دستاوردهای بیان و زبان ِ آزاد ٬ دمکراسی همه جانبه به همراه سُم کراسی، الله بختکی ٬ شانسی ٬ مرغانه ای یا با تلاش خودت بدست آمده!؟ نه نه نه ! ما برایت به ارمغان  و به پاداش صداقت و وفاداری و عشقمان تقدیمت کردیم. و حالا  ای زن ! ای شیر بیشه ء تدبیر ! ما قمپوزی در کردیم و گفتیم تا همسرمان در زندان است پایمان بشکند که زودتر از او آزاد شویم ٬ خوب عزیزم! انسان ممکن الخطاست ٬ داغ بودیم و حرفی زدیم و آنها هم اینرا بهانه کرده اند که تا زنت آزاد نشود تو همین جا هستی !

دستم به دامنت. دست بوسم. رحمی کن! فریب دانشگاه ِ مهد کودک دمکراسی را نخور. حالا اگر تو نمی آیی یک کاری بکن من برم ٬ خانه را آب و جارو کنم و هر روز دم در ِ خانه منتظر تو مردم را دید بزنم تا تو بیایی. حالا خود دانی. آزادی که هر کاری بکنی که من بروم تو بمانی.

جسارتأ عزیزم! وقتی با مرد نامحرم صحبت میکنی ریگی را که از مکه سوغات برایت آوردم فراموش نکنی. حتماً زیر زبانت بگذاری. حفظ حجاب هم که میدانی از اوجب واجبات است. غسل صبح جمعه را فراموش نکن و خلاصه: ای زن ! ای رب النوع ملاحت ٬ لطافت ٬ ظرافت ٬ ضعافت ( ضعیفه گری) ٬ ای ثابت قدم استوار لجوج یک دنده... کم.

 ای تو زاغ و من زغن! ای شاخص زرع و پیمان! ای سدّ راه آزادی این حقیر ! ای آفرینندهء من در زندان! ای آفریننده ء من در زندان ! ای گرفتار به دست توانمند مهربان من به انفرادی ٬ زندان و دریافت حکم زنانه ای که مردان در رکاب تو جوانمردی می آموزند. ای پایدار مقاوم در دوزخ بهشت آسای اسارت و بند زندان! ای فراری از خانه ء مادر شوهر و پناهنده  به زندان همچون آهوی امام رضا فراری از دست صیاد ظالم ! ای شریف قدیس! ای الهه ء محبت و نیکنامی!  ای فرشته ء گمنام تاریخ در جهنم خوشنامان و معروفان و مشهوران و عالمان و ادیبان و شاعران و روزنامه نگاران و حقوق بشریان و و سبزان و رنگهای دیگر.

ای زن ! ای پشتیبان در سختیها و دشواریها! ای که برایت پلو ماهی ٬ چلو مرغ ٬ سبزی خشک ٬ حلوا شکری ٬  لاک غلط گیر برای آرایش ناخن هایت برای تو میفرستم ! ای دست نیافتنی ! ای همسر سابق و دوست دختر و خواهر آینده! ای معنی واقعی جدایی و دوری از تو! ای که آزادی ام گیر توست! اکنون ما اسیریم. ای شیر! ای شمشیر!  ای نیزه! ای قاشق! ای چنگال! ضربی دیگر و تقاضای اولین و آخرین. ای لجباز که اثبات نمودی حرف زن یکی است نه حرف مرد یا نامردان.

عجالتاً ما آویزان توایم. ما را رها نکن و به ما رحمی کن و ما را به کویر سمنان ارسال نکن.
ای زن ! نزن !
دستبوس ٬ چاکر درگاه ٬ غلام خانه زاد ٬ خاکپای جانسپار قبله ء عالم ٬ خورشید روز و ماه شب تاریکم ٬ جانم فدای خاک پای مبارک همایونی باد خواهر ناهید
برادرت ا - م
همچنان در عشق و تب عاشقانه ات میسوزم

تابستان 91 تهران- اوین - بند350

هیچ نظری موجود نیست: