نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۲ آذر ۲۶, سه‌شنبه


سالروز بازگشت آذربايجان به ايران
نخستین ارتش مدرن و مرکزی ایران در پی حملات گسترده و ناگهانی ارتش های دو ابرقدرت زمان يعنی اتحاد جماهیر شوروی و بریتانیا (متفقین جنگ جهانی دوم) در بامداد سوم شهریور ۱۳۲۰ به آسانی فروپاشید.
نیروهای انگلیسی از جنوب، و روس ها از شمال، راه تهران را در پیش گرفتند. حکومت ایران که در جنگ جهانی، همانند جنگ جهانی پیش از آن، اعلان بیطرفی داده بود، مات و مبهوت بر جای ماند، و ايران بزودی در بیم جدایی آذربایجان از پیکر خود فرو رفت.

ایرانیان از همان روز حمله بریتانیا و شوروی به میهنشان، از سوم شهریور با صفت شوم یاد کردند. یکی از پی آمدهای همین روز شوم، استعفای ناگزیر رضاشاه، تبعید و بازداشت نیمه محترمانه او، و نیز بر تخت طاووس تکیه زدن پسر ارشدش محمدرضای جوان بود.

با هوشمندی محمدعلی فروغی، آخرین نخست وزیر رضا شاه، ایران اشغال شده به جمع متفقین جنگ جهانی دوم پیوست و راه هایش را برای رساندن جنگ افزار و آذوقه به شوروی در اختیار متفقین گذاشت. سران متفقین، ژوزف استالین، رهبر اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی، وینستن چرچیل، نخست وزیر بریتانیا، و فرانکلین روزولت، رئیس جمهوری ایالات متحده آمریکا، در تهران گرد آمدند و ایران بزودی، «پل پیروزی» متفقین خوانده شد. رئیس جمهوری آمریکا، بپاس پیوستن ایران به متفقین، لندن و مسکو را مجاب کرد که نیروهای خود را تا حداکثر شش ماه پس از پایان جنگ جهانی دوم از خاک ایران بیرون ببرند.

جنگ جهانی پایان گرفت. نیروهای بریتانیایی به عهد خود وفا کردند اما ارتش سرخ شوروی سر بیرون رفتن از ایران نداشت. بر پایه اسناد، استالین، تزار سرخ روسیه، فرمان تشکیل فرقه دموکرات آذربایجان را صادر کرد. بر پایه این اسناد که ترجمه شماری از آنها در بخش «تاریخ جنگ سرد» در مرکز «وودرو ویلسون» در آمریکا نگاهداری می شود، قرار بود نه تنها آذربایجان، که گستره یی پهناور از بخشهای شمالی ایران زیر سیطره کمونیستها در آید.

دکتر عباس جوادی پژوهشگر، نویسنده، و کارشناس مسائل آذربایجان، در اين باره گفت، «این اسناد مربوط به حزب کمونیست اتحاد جاهیر شوروی است که اصل آنها همچنان در مسکو نگاهداری می شود. این اسناد فوق العاده سری و محرمانه درباره حکومت کمونیستی مسکو تا فروپاشی آن است. آقای «جمیل حسنلی» از باکو، که اتفاقاً بتازگی در انتخابات ریاست جمهوری آذربایجان نامزد «اپوزیسیون» یا مخالفان الهام علی اف بود، فتوکپی این اسناد را در مسکو به دست می آورد و در مدتی که در مرکز پژوهشی «وودرو ویلسون» در آمریکا بسر می برده  آنها را در اختیار «طرح تاریخ جنگ سرد» در آن مرکز می گذارد تا به انگلیسی ترجمه شود. تا کنون هم شماری از این اسناد به انگلیسی ترجمه شده است. سندی که ما درباره آن سخن می گوییم، فرمانی از دفتر سیاسی کمیته مرکزی حزب کمونیست اتحاد جماهیر شورویست که امضاء شخص ژوزف استالین رهبر کرملین در پای آن است.»

«این سند فرمانی است به میرجعفر باقروف رهبر حزب کمونیست جمهوری سوسیالیستی شوروی آذربایجان که در آن مشخصاً از طرز حرکت و عمل نیروهای ارتش سرخ، و بخصوص نیروهای امنیتی و سازمانهای مخفی شوروی در شمال ایران، نه فقط در آذربایجان که در سراسر شمال ایران، از جمله در گیلان و کردستان و خراسان، رهنمودهایی داده شده است. در این فرمان گفته شده که شوروی باید هم از حرکتهای در راه خودمختاری و هم از حرکتهای جدایی خواهانه در ایران مستقیماً حمایت کند اما این پشتیانی ها باید سری و محرمانه بماند.» 

«پایگاه اصلی کمونیستها در ایران قرار بود تبریز، مرکز آذربایجان ایران باشد، جایی که سیدجعفر پیشه وری، کمونیست پیشینه دار و جان بدر برده از زندان های دوران رضاشاه، با راهنمایی های میرجعفر باقروف، یکی از بلندپایه ترین سران شوروی، و رهبر بلامنازع جمهوری آذربایجان، فرقه موسوم به دموکرات را بر آذربایجان مسلط ساخت. تبلیغات کمونیستی از همان آغاز قدرتمداری فرقه دموکرات در آذربایجان آغاز شد، با سخنرانی، با رقص و آواز...»

جعفر پیشه وری و یارانش، دست کم در آغاز سلطه شان بر آذربایجان، پی در پی یادآوری می کردند که تنها خواستار خودمختاری اند و در پی جدایی از ایران نیستند اما نکته هایی، در اینجا، و آنجا، مانند هماهنگ ساختن ساعت تبریز با مسکو، و نه با تهران، از سوداهای دیگری خبر می داد. دکتر عباس جوادی این سودا را در اندیشه سران شوروی بی پایه نمی داند.

او می گويد، «من شخصاً مطمئن نیستم که خود جعفر پیشه وری از وجود چنین فرمانی آگاه بوده، حتی بگمان من تنها یکی دو نفر در فرقه دموکرات حاکم بر آذربایجان ایران از این سند اطلاع داشته اند. آگاهان به مضمون این سند حتی در خود حزب کمونیست باکو هم معدود بودند... به هر روی، میرجعفر باقروف، رهبر جمهوری سوسیالیستی شوروی آذربایجان از این سند دقیقاً خبر داشته است. نه تنها در سند مورد بحث، که در ده ها سند دیگر، که فتوکپی آنها را جمیل حسنلی به مرکز وودرو ویلسون عرضه کرده اما بسیاری از آنها هنوز به انگلیسی ترجمه نشده، می خوانیم که میرجعفر باقروف هیاتی را با عضویت از جمله آقای میرزا ابراهیم اف، آقای آتاکشیف، و آقایان یعقوب اف و حسن اف را از باکو به تبریز می فرستد و مامور اداره حکومت فرقه دموکرات در آذربایجان ایران می کند، و همزمان، دستور می دهد که احدی حق ندارد ارتباط فرقه با اتحاد شوروی و حزب کمونیست آن را افشاء کند یا درباره اهداف مسکو و ارتش سرخ آن در ایران اشغال شده سخنی بر زبان آورد.. از همین رو، تنها چند تن بیشتر از این فرمان خبر داشتند.»

دکتر جوادی ادامه می دهد، «به نظر من، خود پیشه وری و حتی اشخاصی نزدیکتر از او به مسکو احتمالاً از این موضوع بی خبر بوده اند. باید اضافه کنم که تا پیش از افشاء این اسناد، هر گاه از وابستگی حکومت پیشه وری در آذربایجان سخنی به میان می آمد، جنبش باصطلاح چپ ایران، مانند فرقه دموکرات و حزب توده، و حتی شماری از گروههای غیر چپ، حالت دفاعی به خود می گرفتند و این واقعیت را در شمار "جعلیات" سازمانهای اطلاعاتی – امنیتی جهان غرب، از جمله آمریکا و امپریالیسم می دانستند، و می گفتند که وابستگی فرقه دموکرات آذربایجان به مسکو صحت ندارد، ولی پس از افشاء اسنادی که درباره آن صحبت می کنیم، معلوم شد که واقعیت چیست.»   

«در واقع، فرقه دموکرات با چاپ اسکناس های ویژه خود راهش را با راه حکومت مرکزی ایران جدا ساخته بود و تاکید می کرد که در این راه آیریلیق یا جدایی، «مرگ هست اما بازگشت نیست!»

اما خود مردم آذربایجان در برابر حکومت فرقه چه واکنشی داشتند؟ دکتر عباس جوادی، با اشاره به هرج و مرج ناشی از کناره گیری رضاشاه، جنگ و دشواری های پی آمد آن، از نکته هایی روشنگر یاد می کند. «برای پاسخ به این پرسش باید گذشته از اسنادی که جمیل حسنلی ارائه داده، به بهترین آثار درباره این موضوع مراجعه کنیم، از جمله اثری از دکتر تورج اتابکی درباره فرقه دموکرات آذربایجان که به فارسی هم ترجمه، و در ایران منتشر شده است، و البته بنظر من، این ترجمه فارسی کاستی هایی دارد. اثر دیگر در این زمینه که بازتاب آنرا در «چشم انداز» سایت اینترنتی شخصی خودم می توان دید، پایان نامه دکترای خانم «هرناندس شاد راین» در دانشگاه «ییل» آمریکاست. در این پایان نامه قضیه فرقه دموکرات در آذربایجان ایران، مشخصاً از دیدگاه های مسکو، و از نظر بین المللی بررسی شده بی آن که به فعل و انفعالات در درون خود ایران چندان پرداخته شده باشد. در هر حال این اثر بسیار ارزشمند است، و ترجمه آن را در سایت «چشم انداز» می توان دید.» 

«...و اما برای پاسخ به این پرسش که خود مردم آذربایجان به فرقه دموکرات چه واکنشی نشان دادند، باید بیاد داشته باشیم که ایران، در آن زمان، در اشغال نیروهای شوروی در شمال، و نیروهای بریتانیایی در جنوب بود. شرائط و اوضاع ایران در آن زمان جنگی است. نیروهای شوروی از شهریور ۱۳۲۰ شمال ایران را اشغال کرده و نیروهای وابسته به مسکو فعال شده بودند. در این اوضاع و احوال، همه چیز درهم و برهم و جنگ زده است. هرج و مرج فرمان میراند. از طرف دیگر حکومت مرکزی ایران حکومتی است که پس از کناره گیری رضاشاه، متزلزل و بی ثبات است؛ دستگاه امنیتیش درست کار نمی کند، ارتش آن نیم بند و روحیه باخته است، رشوه گیری بیداد می کند. مالکین هم ظلم می کنند، همچنان که ژاندارمری و ادارت دولتی آذربایجان، بخصوص در روستاها. از این که مردم آذربایجان حق تحصیل به زبان مادری خود را ندارند، سوء استفاده های تبلیغاتی می شود.»

«همه اینها شرایطی را برای بارور شده اندیشه جدایی خواهی، یا باصطلاح فرقه دموکرات در آغاز کارش، برای خودمختاری گسترده، آماده می سازد. پس تردیدی نیست که در شماری از دهات، دست کم بعضی از روستاییان به هواداری از فرقه دموکرات، و در مخالفت با مالکین، و احتمالاً حکومت مرکزی، برخاستند. این هواداری ها و مخالفت ها چه اندازه گسترش داشته یا نداشته، درست روشن نیست؛ هر کس به سود خود در این زمین داد سخن می دهد. بگمان من مراجعه به کتاب دکتر تورج اتابکی راهگشاست چون در آن از اوضاع آذربایجان در آن روزگار با روشن بینی یاد شده است.»

«مراجعه به این کتاب نشان می دهد که حرکت هایی به سود فرقه وجود داشته که البته خود فرقه محرک آنها بوده است. به هر حال، بودند کسانی در قشرهای پایین و متوسط آذربایجان که به فرقه تا حدی علاقه داشتند. اما آنچنان که هم دکتر اتابکی و دیگران یادآور شده اند، و هم دست کم بر پایه شنیده های خود من از بزرگترهایمان که دیگر در قید حیات نیستند، درجه پشتیبانی مردم از فرقه دموکرات در طول یک سال حکومت آن بر آذربایجان؛ بسیار کمتر از آن مقداریست که خود فرقه درباره محبوبیتش در میان مردم مدعی شده است. از سوی دیگر، بر سر این که میزان مقاومت مردم در برابر ورود ارتش مرکزی به آذربایجان چه قدر بوده نیز بسیار بحث شده که در آنها به مبالغه و اغراق بسیار زیاد بر می خوریم. در این حال، بگمان من، گزارش یکی از بلندپایگان کنسولگری بریتانیا در تبریز، بلافاصله پس از سقوط حکومت فرقه و گریختن بیشتر سران آن به شوروی، به لندن فرستاده، گویاست.»

«گزارش این مامور بریتانیایی درباره تبریز و خوی و مرند و رضائیه (اورمیه امروز) و یکی دو شهر دیگر آذربایجان، دال بر این است که خود مردم آذربایجان، اگر تعبیرش جایز باشد، حساب و کتابشان را با فرقه یی ها، یا آنچنان که در خود آذربایجان می گفتند با «مهاجرین»، پیش از ورود ارتش مرکزی ایران به تبریز، یکسره کرده بودند. به نظر من؛ درباره کشته شدگان حوادث همزمان با فروپاشی حکومت فرقه دموکرات هم هر دو طرف مبالغه بسیار کرده اند. این عده در دوران محمدرضا شاه ای بسا کمتر از آنچه واقعاٌ بود، گزارش می شد. از طرف دیگر، خود فرقه یی ها و دیگر چپگرایان ایران درباره شمار این کشته شدگان بسیار اغراق، و تا شش هزار تن برآورد کرده و آن را حتی «نسل کشی» خوانده اند که بی گمان مبالغه است. در گزارش مامور بلند پایه کنسولگری بریتانیا در تبریز می خوانیم که در گیر و دار رویدادهای مربوط به فروپاشی حکومت فرقه و آمدن ارتش مرکزی به آذربایجان مجموعاً چهارصد تا چهارصد پنجاه تن کشته شدند؛ که احتمال دارد شمار کشته شدگان درگیری های پیش از ورود ارتش مرکزی به تبریز نیز در این رقم گنجانده شده باشد.»
 
«آذربایجان از دیرباز سر یا تاج ِ سر ایران نام گرفته بود و تهران نمی توانست تحولات آن را تا ابد نادیده بگیرد. سیاستمداران ایران با خود می گفتند «برای رفع این بحران باید گامی برداشت.» نخستین گام را احمد قوام، معروف به قوام السلطنه، سیاستمدار سرد و گرم روزگار چشیده با سفری به مسکو، و دیدار و گفت و گو با ژوزف استالین، رهبر اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی برداشت. احمد قوام در این سفر این واقعیت مهم را بیاد داشت که مسکو از سالها پیش در پی سهم بردن از منابع نفتی شمال ایران بوده است تا هم به ذخایر ارزشمند انرژی دست یابد، و هم به موازنه ای با قدرت بریتانیای مسلط بر نفت جنوب ایران. با در یاد داشتن همین نکته، احمد قوام با زیرکی، وعده دادن امتیار بهره برداری نفت شمال به روسیه را برای استالین به کرملین به ارمغان برد تا در برابر این ره آورد، خبر بیرون رفتن ارتش سرخ از آذربایجان را به ایران سوغات ببرد.»

«همزمان، دکتر محمد مصدق سیاستمدار خوشنام و محبوب در مجلس شورای ملی، بروایتی با ابتکار شخصی، و بروایتی دیگر با پیشنهاد خود احمد قوام، طرحی را به مجلس تقدیم کرد که بر پایه آن، تا زمانی که نیروهای خارجی در ایران حضور داشته باشند، دولت تهران مجاز نخواهد بود که هیچ گونه امتیازی به خارجیان بدهد.»

به گفته ای، همین وعده دادن امتیاز نفت شمال به روسیه، استالین را به بازپس کشیدن نیروهای ارتش سرخ از ایران راضی کرد. بگفته ای دیگر، اما، این هری ترومن، رئیس جمهوری آمریکا، و فرمان دهنده دو حمله اتمی کمرشکن به ژاپن بود که با اتمام حجت یا دادن اولتیماتوم به استالین، کرملین را وادار ساخت که از ایران بار ببندد و برود. در آن زمان، مسکو، بر خلاف واشینگتن، هنوز به سلاح هسته ای دست نیافته بود. به هر روی، از این اولتیماتوم یا هشدارگویی پرزیدنت ترومن جز اشاراتی به آن، در دو کتابی که خود او چندی پس از رویداد آذربایجان منتشر کرد، نشان و سندی در دست نیست.

به هر روی، چه با اتمام حجت یا تذکر پرزیدنت هری ترومن، و چه در پی بندبازی های سیاسی احمد قوام، نیروهای شوروی از خاک ایران بیرون رفتند، و درست یک سال پس از سلطه کامل فرقه دموکرات بر آذربایجان، روز بیست و یکم آذر ماه ۱۳۲۵ با عملیات ارتش ایران، در حالی که محمدرضا شاه با هواپیمایی که خود او خلبانیش را بر عهده داشت، و این عملیات را پی گیری می کرد، سر ایران به پیکر آن بازگشت. سران و هواداران فرقه بسیار سریعتر از آنچه گمان می رفت، فرو پاشیدند و از هم گسستند. شماری از آنان حتی پیش از ورود ارتش ایران به تبریز، یا در حمله مردم خشمگین کشته شدند یا به شوروی گریختند. به پناهگاهی که برای بسیاری از آنان مرگ یا کار اجباری در اردوگاه های سیبری را همراه داشت. سید جعفر پیشه وری، رهبر فرقه نیز، بزودی در تصادفی که هنوز بسیاری درباره آن تردیدها و پرسشها دارند، جان سپرد، و مرشدش، میرجعفر باقروف نیز، در پی مرگ استالین، در دادگاهی نظامی، در سال ۱۹۵۶ به جرم خیانت به آرمانهای مارکسیستی، محکوم به مرگ، و تیرباران شد.

سر ایران به پیکر ایران بازگشت. احمد قوام و هوادارانش این بازگشت را به پای زیرکی های او گذاشتند. هری ترومن این حاثه تاریخی را نتیجه هشدار گویی هایش به استالین می داند. خود استالین نیز در نامه ای به سید جعفر پیشه وری صرفاٌ کوشیده است که علت بیرون بردن ارتش سرخ از آذربایجان، و در نتیجه شکست و فروپاشی فرقه دموکرات را ناشی از این نگرانی مسکو بداند که اگر نیروهای شوروی در آذربایجان می ماندند، جهان غرب، یعنی آمریکا و بریتانیا بهانه ای می یافتند تا نیروهایشان را در گوشه و کنار جهان مستقر نگاه دارند. از سوی دیگر، محمدرضاشاه نیز، برای خود سهمی از بازگشت آذربایجان به پیکر ایران قائل بود، همچنان که نزدیک به دو دهه پس از آن در همین زمینه داد سخن داد.

و البته، تا انتشار اسناد همچنان محرمانه مانده مسکو درباره جنگ جهانی دوم، احتمال سهم داشتن هری ترومن رئیس جمهوری آمریکا در بازگشت آذربایجان به پیکر ایران را نمی توان نادیده گرفت. هر چه بود، بنوشته نجفقلی پسیان، گزارشگر و فرستاده روزنامه اطلاعات به آذربایجان ِ پس از فروپاشی فرقه دموکرات، بر خلاف این گفته سید جعفر پیشه وری و یارانش که مرگ هست و بازگشت نیست، یعنی تا دم مرگ ایستادگی خواهند کرد، و اجازه بازگشت آذربایجان به اوضاع گذشته را نخواهند داد، هم مرگ بود و هم بازگشت...دوران گذرای «آیریلیق» یا جدایی آذربایجان از ایران روز ۲۱ آذرماه ۱۳۲۵ بسر آمد، و جدایی در ترانه ای سوزناک بر جای ماند..

هیچ نظری موجود نیست: