شان يونسکوی رضا داوری: ننگ و آه
مجید محمدی
اعطای نشان يونسکو به رضا داوری اگر صحت داشته باشد خبری تکان دهنده است. يونسکو با اين کار خود را به حد يکی از نهادهای ذيل ولی فقيه تنزل داده است. اين نشان ننگ يونسکو و ننگ کشورهايی است که هزينهی يونسکو را سالانه می پردازند. و اما چرا اين خبر تکان دهنده و اعطای اين نشان ننگ آور است؟
معلم کم سواد
رضا داوری نه يک فيلسوف بلکه يک معلم کم سواد فلسفه است که کمتر کسانی که درس وی را گذراندهاند چيزی از وی آموختهاند. من به شخصه در دوران کارشناسی ارشد با وی درس افلاطون داشتم و از وی حتی يک کلمه در باب افلاطون نياموختم. او حتی يک ساعت برای درس کارشناسی ارشد وقت نگذاشت و در پايان نيز با نمرهی ۱۸ تلاش کرد دانشجو را از خود راضی نگاه دارد. او نه اخلاق کاری دارد و نه سوادی کافی برای تدريس فلسفه. نوشتههای وی نيز همه لفاظیهای بی سر و تهی است که افرادی که آنها را نمی فهمند با تواضع عدم فهم را به حساب پيچيدگی متن و قلت درک خود می گذارند ونه مهمل بافی نويسنده. اگر کسانی بخواهند تراژدی فلسفه و آموزش فلسفی و متون فلسفی در ايران معاصر را مطالعه کنند بايد حتما آثار داوری را بخشی از شواهد کار خود قرار دهند.
در نظامی که معلم مورد ارزيابی هر ترم دانشجويان قرار گيرد و قرار باشد معلم به دانشجويان تکليف داده و تکاليف آنها را مرور کند و در جلسات درس نيز کل ساعت حرفی برای گفتن داشته باشد داوری حتما در ترم اول اخراج می شد. اکثر همکاران داوری در بخش فلسفهی دانشگاه تهران، کسانی مثل غلامعلی حداد عادل و محمد جواد لاريجانی وديگر مقامات حکومتی که در اين بخش درس داده و می دهند، نيز مشمول همين حکم هستند. بخش فلسفهی دانشگاه تهران با نظام رانتی استخدام و نظام هرگز وجود نداشتهی ارزيابی دانشجو و استاد و کيفيت آموزشی خود مايهی ننگ نظام دانشگاهی در ايران است. به قهقرا رفتن دانشگاه و دانش در ايران تحت حکومت جمهوری اسلامی را با بخش فلسفهی دانشگاه تهران که به قدرتمندان دکترا اعطا می کند (مثل دکترای علی لاريجانی) به خوبی می توان متجلی ديد.
نظريه پرداز فاشيسم دينی
داوری از فرصت طلبانی بود که بلافاصله پس از انقلاب متوجه شد باد از کدام سو می وزد و شروع کرد به تقديس قدرت روحانيت و "پيشوا" سازی از ولايت فقيه. او به سکولاريسم، ليبراليسم، دمکراسی و انسانگرايی که همه مورد تهاجم روحانيت شيعه بودند حمله کرد تا در تحکيم مبانی قدرت رژيم نقشی داشته باشد و پاداشی برای آن دريافت کند که دريافت کرد (رياست فرهنگستان علوم). داوری و استاد وی فرديد با فحاشی و هتاکی مخالفان وضع موجود را از دم تيغ می گذراندند و برای آنها پرونده سازی می کردند تا به اشتهای ارادهی معطوف به قدرت خويش پاسخ دهند.
گذاشتن عنوان "فيلسوف فرهنگ و پرسشگر دردها" بر داوری در خبر اعطای نشان از طنز سوگناک دوران سياه جمهوری اسلامی حکايت می کند. کسی که حتی يک بار در عمرش پرسشی از سر درد مطرح نکرده امروز به عنوان پرسشگر دردها مورد تقدير قرار می گيرد. کسی که خود يکی از نظريه پردازان سلاخی فرهنگ است به عنوان فيلسوف فرهنگ معرفی می شود.
در آثار داوری نگاه کنيد تا ببينيد آيا وی در ۳۴ سال گذشته اشکالی در وضعيت فرهنگی جامعهی ايران و رفتار فرهنگی حکومت ديده است يا خير. داوری و امثال وی روزی که به زير خيمهی ولايت آمدند عقل پرسشگر خود را تعطيل کردند و تنها بخشی از ذهن آنها که کار می کند بخشی است که می گويد چگونه به قدرت تقرب بجوييم تا از پلههای آن بالا برويم. مداحی مداحان با فسلفه بافیهای امثال داوری قابل توجيه بوده است. در تخريب فرهنگی و فکری جامعهی ايران سهم امثال داوری بسيار فراتر از مداحانی مثل منصور ارضی و سعيد حداديان است.
دشمنی با دينداران منتقد
داوری و اصحاب حلقهی فاشيست پيرامون وی بيش از همهی گروهها به دينداران منتقد وضع موجود حمله و هتاکی کرده اند. چرا؟ چون آنها می دانستند که اگر قرار باشد در بازار فکر فقط کالای دينی عرضه شود (که متاسفانه روشنفکران دينی اين قاعده را از آغاز پذيرفتند) تنها دينداران تحصيل کرده و منتقد می توانند آرای اهل انديشه را که بويی از آزاديگرايی و دمکراسی و حقوق بشر می دهد عرضه کنند. داوری و همفکرانش آمده بودند که بازار را ابتدا صرفا به روحانيت حاکم تخصيص دهند و بعد ريزه خوار اين سفره قرار گيرند. دادن جايزه به چنين افرادی تحت عنوان "چهرهی ماندگار فلسفه" با مبانی سازمان ملل و سازمان يونسکو نمی خواند. دادن جايزهی فلسفه يونسکو به داوری مثل دادن جايزهی انسان دوستی به قذافی يا جايزهی صداقت به گوبلز و جايزهی حقوق بشر به خامنهای است.
خدمت داوری به ولايت فقيه و نظريههای تهاجم فرهنگی و شبيخون فرهنگی وی (که فراتر از پايه گذاری نظام سانسور و فيلترينگ و ارسال پارازيت بر مبانی دينی و تصفيهی دانشگاهها و مراکز پزوهشی از منتقدان، به قتل چندين وبلاگ نويس در زندان منجر شده است) تا آن حد بوده که همهی دستگاههای فرهنگی جمهوری اسلامی بالاتفاق در بزرگداشت وی مشارکت دارند: از کتابخانه، موزه و مرکز اسناد مجلس شورای اسلامی، فرهنگستان علوم پزشکی ايران، سازمان فرهنگی هنری شهرداری تهران، موسسه حکمت و فلسفه ايران، و پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، تا دفتر تبليغات حوزه علميه قم و موسسه کتاب شهر ايران.
لابی فرهنگی جمهوری اسلامی
شنيدن خبر اعطای جايزه به داوری در عين آن که چندش آور است آه را نيز از دل دانشگاهيان و معلمان ايرانی بر می آورد. بايد تاسف خورد به حال کشوری که يونسکو در همکاری با حکومت ديکتاتوری جمهوری اسلامی نمی تواند معلمی دل سوخته را برای دادن جايزه به وی شناسايی کند. البته اگر در پی آن بودند و نمی خواستند با جمهوری اسلامی لاس بزنند و با لابی آن داد و ستد داشته باشند می توانستند اين جايزه را به معلمی که در بلوچستان در دل کپر يا در فارس در دل يک چادر به کودکان ايرانی سواد می آموزد اعطا کنند.
مجيد محمدی
مجید محمدی
اعطای نشان يونسکو به رضا داوری اگر صحت داشته باشد خبری تکان دهنده است. يونسکو با اين کار خود را به حد يکی از نهادهای ذيل ولی فقيه تنزل داده است. اين نشان ننگ يونسکو و ننگ کشورهايی است که هزينهی يونسکو را سالانه می پردازند. و اما چرا اين خبر تکان دهنده و اعطای اين نشان ننگ آور است؟
معلم کم سواد
رضا داوری نه يک فيلسوف بلکه يک معلم کم سواد فلسفه است که کمتر کسانی که درس وی را گذراندهاند چيزی از وی آموختهاند. من به شخصه در دوران کارشناسی ارشد با وی درس افلاطون داشتم و از وی حتی يک کلمه در باب افلاطون نياموختم. او حتی يک ساعت برای درس کارشناسی ارشد وقت نگذاشت و در پايان نيز با نمرهی ۱۸ تلاش کرد دانشجو را از خود راضی نگاه دارد. او نه اخلاق کاری دارد و نه سوادی کافی برای تدريس فلسفه. نوشتههای وی نيز همه لفاظیهای بی سر و تهی است که افرادی که آنها را نمی فهمند با تواضع عدم فهم را به حساب پيچيدگی متن و قلت درک خود می گذارند ونه مهمل بافی نويسنده. اگر کسانی بخواهند تراژدی فلسفه و آموزش فلسفی و متون فلسفی در ايران معاصر را مطالعه کنند بايد حتما آثار داوری را بخشی از شواهد کار خود قرار دهند.
در نظامی که معلم مورد ارزيابی هر ترم دانشجويان قرار گيرد و قرار باشد معلم به دانشجويان تکليف داده و تکاليف آنها را مرور کند و در جلسات درس نيز کل ساعت حرفی برای گفتن داشته باشد داوری حتما در ترم اول اخراج می شد. اکثر همکاران داوری در بخش فلسفهی دانشگاه تهران، کسانی مثل غلامعلی حداد عادل و محمد جواد لاريجانی وديگر مقامات حکومتی که در اين بخش درس داده و می دهند، نيز مشمول همين حکم هستند. بخش فلسفهی دانشگاه تهران با نظام رانتی استخدام و نظام هرگز وجود نداشتهی ارزيابی دانشجو و استاد و کيفيت آموزشی خود مايهی ننگ نظام دانشگاهی در ايران است. به قهقرا رفتن دانشگاه و دانش در ايران تحت حکومت جمهوری اسلامی را با بخش فلسفهی دانشگاه تهران که به قدرتمندان دکترا اعطا می کند (مثل دکترای علی لاريجانی) به خوبی می توان متجلی ديد.
نظريه پرداز فاشيسم دينی
داوری از فرصت طلبانی بود که بلافاصله پس از انقلاب متوجه شد باد از کدام سو می وزد و شروع کرد به تقديس قدرت روحانيت و "پيشوا" سازی از ولايت فقيه. او به سکولاريسم، ليبراليسم، دمکراسی و انسانگرايی که همه مورد تهاجم روحانيت شيعه بودند حمله کرد تا در تحکيم مبانی قدرت رژيم نقشی داشته باشد و پاداشی برای آن دريافت کند که دريافت کرد (رياست فرهنگستان علوم). داوری و استاد وی فرديد با فحاشی و هتاکی مخالفان وضع موجود را از دم تيغ می گذراندند و برای آنها پرونده سازی می کردند تا به اشتهای ارادهی معطوف به قدرت خويش پاسخ دهند.
گذاشتن عنوان "فيلسوف فرهنگ و پرسشگر دردها" بر داوری در خبر اعطای نشان از طنز سوگناک دوران سياه جمهوری اسلامی حکايت می کند. کسی که حتی يک بار در عمرش پرسشی از سر درد مطرح نکرده امروز به عنوان پرسشگر دردها مورد تقدير قرار می گيرد. کسی که خود يکی از نظريه پردازان سلاخی فرهنگ است به عنوان فيلسوف فرهنگ معرفی می شود.
در آثار داوری نگاه کنيد تا ببينيد آيا وی در ۳۴ سال گذشته اشکالی در وضعيت فرهنگی جامعهی ايران و رفتار فرهنگی حکومت ديده است يا خير. داوری و امثال وی روزی که به زير خيمهی ولايت آمدند عقل پرسشگر خود را تعطيل کردند و تنها بخشی از ذهن آنها که کار می کند بخشی است که می گويد چگونه به قدرت تقرب بجوييم تا از پلههای آن بالا برويم. مداحی مداحان با فسلفه بافیهای امثال داوری قابل توجيه بوده است. در تخريب فرهنگی و فکری جامعهی ايران سهم امثال داوری بسيار فراتر از مداحانی مثل منصور ارضی و سعيد حداديان است.
دشمنی با دينداران منتقد
داوری و اصحاب حلقهی فاشيست پيرامون وی بيش از همهی گروهها به دينداران منتقد وضع موجود حمله و هتاکی کرده اند. چرا؟ چون آنها می دانستند که اگر قرار باشد در بازار فکر فقط کالای دينی عرضه شود (که متاسفانه روشنفکران دينی اين قاعده را از آغاز پذيرفتند) تنها دينداران تحصيل کرده و منتقد می توانند آرای اهل انديشه را که بويی از آزاديگرايی و دمکراسی و حقوق بشر می دهد عرضه کنند. داوری و همفکرانش آمده بودند که بازار را ابتدا صرفا به روحانيت حاکم تخصيص دهند و بعد ريزه خوار اين سفره قرار گيرند. دادن جايزه به چنين افرادی تحت عنوان "چهرهی ماندگار فلسفه" با مبانی سازمان ملل و سازمان يونسکو نمی خواند. دادن جايزهی فلسفه يونسکو به داوری مثل دادن جايزهی انسان دوستی به قذافی يا جايزهی صداقت به گوبلز و جايزهی حقوق بشر به خامنهای است.
خدمت داوری به ولايت فقيه و نظريههای تهاجم فرهنگی و شبيخون فرهنگی وی (که فراتر از پايه گذاری نظام سانسور و فيلترينگ و ارسال پارازيت بر مبانی دينی و تصفيهی دانشگاهها و مراکز پزوهشی از منتقدان، به قتل چندين وبلاگ نويس در زندان منجر شده است) تا آن حد بوده که همهی دستگاههای فرهنگی جمهوری اسلامی بالاتفاق در بزرگداشت وی مشارکت دارند: از کتابخانه، موزه و مرکز اسناد مجلس شورای اسلامی، فرهنگستان علوم پزشکی ايران، سازمان فرهنگی هنری شهرداری تهران، موسسه حکمت و فلسفه ايران، و پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، تا دفتر تبليغات حوزه علميه قم و موسسه کتاب شهر ايران.
لابی فرهنگی جمهوری اسلامی
شنيدن خبر اعطای جايزه به داوری در عين آن که چندش آور است آه را نيز از دل دانشگاهيان و معلمان ايرانی بر می آورد. بايد تاسف خورد به حال کشوری که يونسکو در همکاری با حکومت ديکتاتوری جمهوری اسلامی نمی تواند معلمی دل سوخته را برای دادن جايزه به وی شناسايی کند. البته اگر در پی آن بودند و نمی خواستند با جمهوری اسلامی لاس بزنند و با لابی آن داد و ستد داشته باشند می توانستند اين جايزه را به معلمی که در بلوچستان در دل کپر يا در فارس در دل يک چادر به کودکان ايرانی سواد می آموزد اعطا کنند.
مجيد محمدی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر