نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۲ فروردین ۲۷, سه‌شنبه



چند و چون چهار سال به هدر رفته
اسماعيل نوری‌علا
چهار سال پيش، با ناباوری از اين همه بخت بد، به سی سالگی ِ حکومت اسلامی و ضد ايرانی ِ مسلط بر کشورمان رسيديم؛ ناباور از اينکه چنين حکومت نابهنگام و قرون وسطائی توانسته است، با سه دهه حکومت، تقريباً سه نسل از مردم کشورمان را به بند تحقير و سرکوب و فقر و فحشا بکشد و هنوز سرپا مانده باشد. و با همان ناباوری نيز بود که به مقطع بيست و دوم خرداد چهار سال پيش رسيديم که در آن آتشفشان خاموش مردم شعله کشيد و گوهر مذاب اش در خيابان ها جاری شد، از ميان خون و گلوله گذشت، جان های جوانی را به مرگ نابهنگام سپرد، ارواح نوشکفته ای را به شکنجه و تجاوز؛ و آنچه از پس خود باقی نهاد طنين رسای فريادی بود که خواستار «جمهوری ايرانی» بود و از «جانم فدای ايران» حماسه می ساخت و، غوطه خورده در رنگ سبزی که نشان از خرمی های جوانی داشت، در سالگرد انقلاب شوم اسلامی همان سال به سکسکه افتاد و خاموش شد.
خرداد 1388 می توانست نقطهء عطفی باشد و جنبش سبز همچون شهابی ثاقب وجدان های آدميان را سوخته و خط انداخته باشد؛ با اين گوشزد مؤکد که شما چهار سالی ديگر وقت داريد تا آتش پنهان شده در زير خاکستر را شعله ور کنيد، جوانی را به خيابان بازگردانيد و، در مهلت انتخابات خرداد سال 1392، نهادی را ساخته باشيد که بتواند در برابر کل رژيم بايستد و به جهانيان نشان دهد که ايرانيان گزينه های امروزی و متمدن و صلح جو و خردمدار نيز در آستين دارند.
و اينک آن مهلت چهار ساله، که سرآمده و قاضی تاريخ، از راه نيامده، به تلخی می پرسد که آيا ما از دقايق اين سال های دلشکن استفاده کرده و به ساختن آن نهاد آرزوئی نائل شده ايم؟؛ همان نهادی که بتواند صرفاً در سکوت و بی حرکتی به تماشای انتخابات سال 92 ننشيند، گلوی بلند آواز ملت جوانی باشد که چهار سال پيشتر سخنگوی قابل اعتمادی نداشت و، در بی جرأتی و سازشکاری رهبرانی قلابی، به سرکوب شدن تن داد؟
باور کنيد که من، در عمر هفتاد سالهء خود، هيچ مهلتی را همچون اين چهار ساله «هدر رفته» نديده ام و بابت اين اتلاف وقت کاهلانه هيچگاه چنين غمزده نبوده ام. هرچه به خرداد ماه سال کنونی نزديک می شويم بيشتر از خود می پرسم که چرا نشد؟ چه کس مقصر بود؟ چه کاری می توانستيم بکنيم که نکرديم؟ و سرچشمهء اين زهرآبهء بی تصميمی و به تماشا نشستن وضع موجود در کجا است؟ چهار سال مهلت کمی نيست، مهلتی که با صدور فرمان ملتی جوان و سبز و رزمنده آغاز شده بود: «ما که در زير آسمان بلند کشورمان اسير تير و شلاق و قپان و شکنجه ايم از شما نشستگان بر ساحل امن خارج کشور توقع داريم که بجای ما به سخن و حرکت درآئيد و قصهء پر غصهء زندگی عسرت بارمان را برای جهانيان بازگو کنيد و به ما نيز اين اعتماد و جرأت را بازگردانيد که پشت مان را خالی نخواهيد کرد و ما را بفريب به خانه هامان بر نخواهيد گرداند و، در برابر اين اوباش رنگارنگ ايدئولوژی زده، بديل و جايگزينی را خواهيد ساخت که چون عفو عمومی دهد، يا به تحريم انتخابات حکم کند، و يا هدايت مقاومت های مدنی را بر عهده گيرد، راهپيمائی بی بازگشت نسل نو نيز، به سوی برپاداشتن ايرانی سکولار دموکرات و بی تبعيض، آغاز شودد».
و پاسخ ما به آنان چه بود؟ هر يک از ما يا خود را به تنهائی رهبر دانستيم و خواستيم تا نهاد جايگزين بر حول محور «ما» ساخته شود، و چون ديگران از اين «فردمحوری» تن زدند آنان را به شکستن امکانات و خيانت به «مأموريت» متهم کرديم؛ و يا بر اختلافات کهنه ای که هرگز در فضای خارج کشور قابل حل و فصل نبودند پرداختيم و پای فشرديم، و تن به اتحاد بر اساس اصول و باورهای مشترک نداديم. اگر جمهوری خواه بوديم از پادشاهی خواه گريختيم، اگر پادشاهی خواه بوديم کوشيديم تا طرفداران جمهوری را تحقير کنيم، اگر عضو احزاب به اصطلاح «مليتی» بوديم از هم اکنون، اگر راه تجزيه را در پيش نگرفتيم، به زبان عهد استالين، خواستار استقلال و خودمختاری و حق تعيين سرنوشت خود شديم و به پژواک صداهای راه حل جوينده بی اعتنائی کرديم و يا، اگر به گوناگونی فرهنگی و زبانی و مذهبی و قومی ساکنان ايران بی اعتقاد بوده و همه را فقط در زير سقف «ايرانيت متمرکز» خواستيم، جق طلبانه تبعيض زده را به تجزيه طلبی متهم ساختيم؛ هر يک بصورتی بر طبل تفرقه و خودمداری ملال انگيز و تن زدن از خرد سياسی کوبيديم؛ چندانکه چون مهلت چهار ساله به سرآمد، ما از هميشه پريشان تر و متفرق تر بوديم، با اردوگاه های از همه جدا و پرچم های مندرس بازمانده از نبردهای نيم قرنی پيش.
حريف اما دست ما را خوب خوانده بود؛ از همان آغاز؛ و حتی بسا پيش از آن.
مگر دومين رهبر اين حکومت خونريز نبود که هم از آغاز دوران حکومت خويش ، و در تحليل آنچه در شکست جوامع استبدادی گذشته رخ داده بود، اظهار داشت که «هر حکومت را آلترناتيو اش می شکند و برنامهء ما جلوگيری از پيدايش آلترناتيوی در برابر حکومت ايدئولوژيک خويش است»؟
مگر دستگاه امنيتی و اطلاعاتی همين رژيم نبود که در هر گوشه ای نفوذ کرد، در داخل قهرمان ساخت و به خارج تحويل داد، هدايت کار اتحاد اپوزيسيون را خود بر عهده گرفت، مبارزان را در درگيری های لفظی و فکری خرده پا گرفتار کرد و کوشيد تا در مهلت چهار ساله ای که دارند چيزی در خور آينده بسازند؟
آری، او بود که مردگان پنجاه ساله مان را زنده کرد و دعواهايشان را به اختلافات امروز ما مبدل ساخت.
او بود که روند اتحاد و ائتلاف و شورا سازی را خود اداره کرد، هر کجا که توانست دل ها را از هم دور ساخت، قرارها را به تأخير کشاند، همدلی ها را از درون تهی کرد، و همهء ما را از هم ترساند.
هم او بود که از يکسو، فريبکارانه و ترساننده، از حضور و نفوذ لشگر سی هزار نفری خود در ميان اپوزيسيون خارج کشور دم زد و، از ديگر سو، از زبان خودمان به يکديگر تهمت و افترا بست آنگونه که ما هر يک ديگری را وابسته و جاسوس ديديم و در پس هر سخن و قدمی توطئه ای را عليه کشورمان يافتيم و، زرع نکرده، به افشايش قيام کرديم..
و اينگونه است که اکنون، در پايان آن مهلت چهار ساله برای تجمع سکولار دموکرات ها در زير پرچمی واحد، و کوشش برای برپا داشتن يک آلترناتيو قابل اعتماد، در جغرافيای گستردهء اپوزيسيون تنها چادرهای ژنده و پاره پورهء گروه هائی سياسی به چشم می خورند که ترجيح داده اند حکومت اسلامی بماند مبادا که حريفان عقيدتی شان به قدرتی دست يابند.
اکنون انتخابات 92 هم ديگر چندان دور نيست و اپوزيسيون حکومت اسلامی، متأسفانه، يک سانتيمتر هم از آنجا که چهار سال پيش بود بجلو نخزيده است. صحنه همچنان برای جولان حکومت و برگزاری انتخاباتی به دلخواه اش آماده است بی آنکه عاملی با نام «خارج کشور» بتواند در آن تأثيری بگذارد.
اما اگر ما از آنچه در چهار سالهء گذشته درسی در خور روزگار نگرفته ايم، رژيمی که از آن بیزاريم از حوادثی که بر آن گذشته است راهکارهای فراوان به دست آورده که چند تائی از آنها را در اينجا بر می شمارم:
1. جنبش سبز به رژيم فهماند که قبل از هرچيز بايد از پيدايش حريفی تازه نفس در کار انتخابات جلوگيری کند. در اين مورد، مطالبی را به اشاره در بالا گفتم و معتقدم که رژيم موفق هم شده است تا، با استفاده از ساده لوحی، خودمحور بينی، و وسوسه های قدرت در شخصيت آدمیان، در خارج کشور به اعتبار سرمايه های ملی سياسی اپوزيسيون لطمهء جدی وارد کند و نگذارد که در اين فرصت چهار ساله در اردوگاه اپوزيسيون اجماع نظری بوجود آيد. در اين مورد، آينده ای نه چندان دور به من اجازه خواهد داد که صريح تر از اينها بگويم و بنويسم.
2. رژيم ديد که اگرچه می تواند مردم را با سرکوب به خانه هاشان برگرداند اما در انتخابات آينده قادر نخواهد بود همان ها را ديگرباره و به آسانی از خانه بيرون کشد. قيمت بيرون آوردن موسوی و کروبی از حصر خانگی نيز زياد بود و بخصوص مردم را جری می کرد. در اين چهار سال، عليرغم همهء اختلافات داخلی که همچون خوره به جان حکومت افتاده بود، و نيز برخلاف اين واقعيت که رژيم در جريان جنبش سبز با اصلاح طلبان ِ معتقد به قانون اساسی بد تا کرده بود، رفته رفته اين فهم بر تصميم گيران غالب شد که اين دو جناح، همچون هميشه، بهم وابسته اند و سرنوشت شان بهم گره خورده است. اصلاح طلبان قادر به خروج از چهارچوب حکومت اسلامی نيستند و اصلاحات شان نمی تواند شامل نهادها و روندهائی همچون ولايت فقيه و نظارت استصوابی شورای نگهبان باشد و بنياد گرايان نيز چنين تشخيص دادند که اگر اصلاح طلبان به اين دو نهاد کاری نداشته باشند می توان با ميدان دادن و حتی ميدان سپردن به آنها از مخمصه خارج شد.
3. اصلاح طلبان نيز در جريان جنبش سبز خطرات «ساختار شکنی» را به چشم خود ديدند و بيش از پيش دريافتند که در ايران ِ بدون حکومت اسلامی جای چندانی برای قدرت گرفتن و امتيازات داشتن ندارند. پس، ادبيات آنان نيز رفته رفته تغيير کرد و جمع شان کوشيد تا در چهارچوب همين حکومت اسلامی جائی برای خود بيابد. بخصوص که مسئله اصلاح طلبان هيچوقت و واقعاً «اصلاح رژيم» نبود بلکه کوششی محسوب می شد برای زدودن خطر سقوط رژيم به چالهء بی کله گی و حماقت ها و افراط های بنيادگرايان.
4. پس از جنبش سبز، عامل احمدی نژاد نيز ماهيتی ديگر بخود گرفت. تمايل به بازگشت به عوالم انقلابی ِ مورد انزجار مردم جای خود را به کوشش برای دور شدن از آن عوالم داد. «ايرانيت» در مقابل «اسلاميت» ظهور کرد، و جا گرفتن چفیه و عگال فلسطينی بر گردن سربازی که نقش کورش بزرگ را بازی می کرد نشان از زاده شدن پديدهء حرامزاده ای داشت که می خواهد از آنچه بر زبان جوانان جنبش سبز جاری شده بود نتيجه ای به سود نوعی حکومت اسلامی جديد بگيرد؛ حتی اگر اين اقدام موجب سلب اختيارات روحانيت و جانشين کردن حکومتی نظامی مدار بر جامعه باشد.
5. اين نکته را روحانيت و قشر آقازاده ها و وابستگان اش نيز دريافتند و در پی يافتن راه حلی در اين مورد شدند. از ديگر سو، همين «عامل احمد نژادی» به بنيادگرايان و اصلاح طلبان کمک کرد تا قدر همديگر را بيشتر بدانند و خطر مشترک از دست دادن امتيازاتی سی ساله را حس کنند. يعنی همين عامل بود، که سالی از فروکش جنبش سبز نگذشته، راه را بر نزديکی های عملی و سياسی دو قشر بنيادگرا و اصلاح طلب گشود. اصلاح طلبان در دامن ولی فقيه مأمن امنی، به دور از خطر احمدی نژادی شدن رژيم، يافتند و ولی فقيه نيز ديد که کليد گشودن قفل آشتی با مردم و با قدرت های جهانی در دست اصلاح طلبان است. بخصوص که اصلاح طلبان می توانند، بخاطر ظاهر مخالف خوان خود، چنين وانمود سازند که برخلاف ارادهء ولی فقيه نيز عمل می کنند، اما و در واقع، بار آبروريزی انصراف از «حق مسلم هسته ای» را خود بدوش یکشند و بدينوسيله از فشار انزوا و تحريم بين المللی بکاهند.
6. از ميان مجموعهء عوامل بالا است که يکباره چهرهء سيد محمد خاتمی اهميتی بسيار بيش از آنچه که پنداشته می شد پيدا می کند. در ميان نامزدهای انتخاباتی بنيادگرايان کسی نيست که بتواند، در ميان مردم ايران و جهان، خاطره ای نوستالژيک بيافريند. خاتمی بهر حال رئيس جمهور «دورهء اصلاحات» و «گفتگوی تمدن ها» و «عذرخواهی آلبرايت» و آزادی های محدود اجتماعی است. مردم ايران هميشه عادت کرده اند که از فردا بهراسند و امروز را با ديروز مقايسه کنند. فردا برايشان غافلگير کننده و غير قابل پيش بينی و، در نتيجه، اضطراب آور است. ديروز اما در ذهن هاشان همواره راه افراط و تفريط را بازی می کند. «ديروز ِ خوب» از بدی هايش پاک می شود و «ديروز بد» صد چندان هراسناک می شود. در واقع همين عامل موجب شده که مردم ما دوران پس از انقلاب را با پيش از آن مقايسه کنند و حکومت پادشاهی را بسا بهتر از آنکه واقعاً بود به ياد آورند. روزگار خاتمی نيز اکنون شبيه روزگار شاه شده است. مهم نيست که قتل های زنجيره ای در زمان او رخ داد، يا بسته شدن فله ای مطبوعات، يا حصر خانگی آيت الله منتظری، يا وجود «دولت موازی» يا اقرار به اينکه رئيس جمهور در ايران تدارکچی ولی فقيه است. خاتمی اکنون معرف روزگاری خوش است، همانگونه که رضا پهلوی نيز بيشتر ايستاده بر سکوی همين نگاه نوستالژيک به گذشتهء پيش از انقلاب است که مطرح می شود؛ با اين تفاوت که بازگشت به روزگار خاتمی آسان و ممکن است حال آنکه برای بازگشت به روزگار پهلوی کل رژيم بايد فرو بپاشد و اين امر ـ بخاطر اهمال چهار سالهء اپوزيسيون ـ اکنون ديگر به آسانی ممکن نيست.
7. بنظر من، در انتخابات آينده، سيد محمد خاتمی بهترين و مهمترين شانس رژيم است و انتخابات با نامزدی او می تواند با کمترين خطرات و صدمات برای رژيم برگزار شود. اين را منطق روزمره و ساده به من می گويد؛ هرچند که اين رژيم نشان داده است که در اغلب مواقع از همين نوع منطق نيز عاری است. و اگر چنين نبود چه داعی داشت که نگذارد مهندس موسوی رئيس جمهور ايران شود و کشور را به «دوران طلائی امام» برگرداند؟ می دانم که البته در اين ميان مسائل روانشاختی «رهبر» نيز در کار بوده اند. خامنه ای هرگز دل خوشی از قوم و خويش نسبی اش نداشت و شايد اندکی هم از او می ترسيد، حال آنکه خاتمی همواره گربهء ملوس ولی فقيه بوده و هرگز خيال سرکشی نداشته است. اينکه اخيراً انتشار عکس های بدون عبا و عمامهء خاتمی هم رايج شده امری اتفاقی نيست و حکم همان کورش با چفيه و عگال را دارد که احمدی نژاديون به ميان آورده اند.
باری، می خواهم بگويم که ديگر مرا اميدی به دوران پيش از برگزاری انتخابات نيست. حتی فکر می کنم دست زدن به ايجاد نهادهای آبکی اپوزيسيون در فاصلهء امروز و انتخابات تنها به نااميد کردن هرچه بيشتر مردم داخل کشور تمام می شود. نهادهای سرتاسری بايد زمانی بوجود آيند که بتوانند خود را شناسانده، اعتماد مردم را جلب کرده، و توان دخالت در جريانات سياست داخلی کشور را دارا باشند. نهادهای ائتلافی بی رمق و فرمايشی، که نيامده رهسپار شکست و فراموشی می شوند، کارکردی اگر داشته باشند صرفاً ندا دادن به داخل کشور است که «اميدتان را به ما نبنديد، از اين امامزاده معجزی بر نمی خيزد». و آيا يکی از کارکردهای عوامل نفوذی رژيم در اپوزيسيون در راستای همين مقصود نبوده است؟
اما آيا می توان گفت که مهلت چهار سالهء ديگری در راه است؟ آيا می توان اميدوار بود که اپوزيسيون قادر خواهد بود که در آيندهء پس از انتخابات داخل کشور تکانی بخود دهد و، با درس آموزی از آنچه در چهار سال گذشته نکرده است، جبران مافات نمايد؟ من پاسخ روشنی به اين پرسش ندارم اما می دانم که خيلی ها بايد خود را برای بازنشسته شدن در فردای انتخابات ايران آماده کنند؛ چرا که با اين انتخابات «تاريخ مصرف» آنها و تئوری های ورشکسته ای همچون «وادار کردن رژيم به انجام انتخابات آزاد» نيز به سر خواهد آمد؛ بخصوص اگر رژيم بتواند خاتمی را از صندوق ها بيرون آورد و ثابت کند که انتخاباتی آزاد و شورای نگهبان پسند انجام داده است.
محمدرضاشاه سی و پنج سال سلطنت کرد؛ اما فقط پنج سالی قبل از سقوط اش بود که دست به تشکيل حزب رستاخيز زد و، به خيال خود، مبانی ديکتاتوری خاندان اش را تحکيم بخشيد. نتيجه را هم ديديم. يعنی، بايد پذيرفت که در طول پنج سال هم می توان از اوج رفعت به حضيض ذلت فرو افتاد. حکومت اسلامی هم اين چهار سال گذشته را با دلهره گذرانده و شبح پيدايش يک آلترناتيو گسترده، که در آن جمهوريخواه و پادشاهی خواه، فدراليست و اهل عدم تمرکز، چپ و راست و ميانه، در راستای اضمحلال حکومت اسلامی و استقرار حاکميت ملی و حکومتی سکولار دموکرات و ضد تبعيض، دست به دست هم داده و خلاء هدايت مبارزات را پر کنند خواب از چشم اش ربوده بود. اما اينک خود را برای نمايشی، بی موی دماغ آلترناتيو، آماده می کند.
در اين ميان، «داستان شکست ما» در راستای «آلترناتيوسازی ِ بهنگام و پيش از فرا رسيدن موعد انتخابات» می تواند برای نسل جوان تر درس های مهمی را با خود داشته باشد. ما به جنبش سبز پاسخی درخور نداديم و در آزمايش تاريخ رفوزه شديم. اما رفوزگی راه و رسم مبارزه نيست. جنگاوران می دانند که هر جنگ شامل نبردهای بسيار است و شکست در يک نبرد ربطی به پيروزی در کل جنگ ندارد. ما نيز حکومت اسلامی را ذات تاريکی و وحش می دانيم و با آن سر جنگ داريم. باخت در اين نبرد چهار ساله فقط کار ما را سخت تر می سازد اما می توان يقين کرد که احمدی نژاد اگر آخرين رئيس جمهور اين رژيم نباشد ما می توانيم و بايد که اين افتخار را به خاتمی ببخشيم، يا به هرکس که دو ماه ديگر دست ولی فقيه او را از صندوق شعبدهء انتخابان استصوابی اش بيرون کشد.
من احساس می کنم که در فردای انتخابات روزگار تازه ای برای انديشه های سکولار دموکراسی آغاز می شود که در آن از عنصر مخرب اصلاح طلبی خبری نيست؛ چرا که آنها به «مشروطه»ی خود رسيده اند و حتی جرأت دم زدن از خواستاری انتخابات آزاد را هم نخواهند داشت.

هیچ نظری موجود نیست: