نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۲ اردیبهشت ۴, چهارشنبه


م ساقی گفتگو با اسماعیل وفا یغمائی مجموعه بیست و دو گفتگو.گفتگوی سوم


گفتگو م. ساقی.  اسماعیل وفا یغمایی
بخش سوم
--  چه انگیزه ای باعث شد تا نوشتن را  واقعاجدی بگیرید؟
- من فکر نمی کردم روزگاری برسد که تمام زندگی ام را صرف نوشتن بکنم. در تلاطمات اول زندگی آدم بیقراری بودم.مثل اکثر جوانها خیالات و آرزوهای دور و درازی داشتم ،میخواستم جهانگرد شوم، مثل «برادران امیدوار» که دو جهانگرد ایرانی بودند و خاطراتشان را می خواندم،کتابهای «ژول ورن» و «جک لندن« و «منوچهر مطیعی»و«استیونسن» و نظایر آنها در قفسه کتابهایم ردیف بودند، بسیار عاشق طبیعت بودم هنوز هم هستم وطبیعت تقریبا تنها جائی است که حتی با خشونتهایش هم متناقض نمیشوم. بعدها میخواستم خلبان نیروی هوائی، باستانشناس،دبیر و سرانجام کشاورز بشوم که هم در آزمون خلبانی نیروی هوائی شرکت کردم و هم در رشته باستانشناسی دانشگاه تهران قبول شدم ولی تمام اینها گذشت. در زندان شاه کار جدی شد . بسیار خواندم و تجربه اندوختم . از زندانیان سیاسی و حتی زندانیان عادی،وقتی از زندان شاه بیرون آمدم دیگر کارم تقریبا نوشتن و سرودن بود. از سال 1357تا سال 1371 یا 1372 که باسازمان مجاهدین بودم کارم نویسندگی و سرایندگی و گویندگی بود. بیشتر اوقات من از صبح تا شب در رادیو و نشریه  وپس از آن در اتاقکی کوچک در گوشه ای از قرارگاه به نوشتن می گذشت.طبعا در قرارگاههای ارتش آزادیبخش و مجاهدین  من هم مثل همه، کوله پشتی و مسلسل کلاشینکف خود را داشتم که همه هفته تمیزش می کردم و صبح ها برای مراسم صبحگاه تحویلش می گرفتم و وقتی که مجبور می شدیم به دلیل خطرات به کوه و کمر بزنیم ان را با سایر مخلفات رزمی مثل فشنگ و نارنجک و کارد جنگی باخودم حمل می کردم .ولی همیشه در کوله پشتی من ساز دهنی و دفتر و قلم هم بود و در اولین فرصتی که پیدا می کردم شروع به نوشتن می کردم. کتاب «ماه و ساز دهنی کوچک» را در دوران حمله عمومی اول غربی ها به عراق در کوه وکمر سرودم،


 در منطقه ای بنام «نوژول» و در شکاف دره هائی که پاسداران آخوندها در کنار اصحاب جناب طالبانی با تفنگهای دوربین دار در کمین مجاهدین بودند و در آسمانش بمب افکنها رژه می رفتند.در این دوران در کوله پشتی خودم پنج دفتر از خاطرات خود را نیز که حدود هزار و پانصد صفحه به صورت فشرده و با خط ریز نوشته بودم حمل می کردم. این دفترها حاوی خاطرات من از سال 1340 تا سال 1363 بود ومیخواستم انها را ادامه بدهم، که بعدها  این دفترها را به رفیقی سپردم و قرار بود برای من به خارج بفرستد که متاسفانه در کشاکشها گم شد.  در تیر و مرداد سال 1360حتی در تهران در دوره ای که در خانه ای   در شمال شهر در خانه شادروان مهندس اشراقی  همراه با  مهدی تقوائی از مجاهدین دوران شاه مخفی بودم گاهی بدون اجازه مسئول خانه به تجریش می رفتم و از کتابفروشی ای که آنجا بود کتاب می خریدم و خیلی از شبها بعد از پایان نگهبانی شبانه شروع به خواندن می کردم. «پائیز پدر سالار مارکز» را آنجا خواندم و چند سرود را در همان شبها نوشتم. در هر حال سالها و سالها نوشتن،  سر انجام مرا به جائی رساند که دیدم کارم و زندگیم نوشتن است و نمی توانم از آن جدا شوم نوشتن برای من خیلی چیزهاست، احساس آزادی در جهانی که آزادی محصور شده است، ثبت حقایق و جلوگیری از زوال آنها،باز سازی جهانی که وجود ندارد برای رسیدن به آن، یاری رساندن به چیزی  که نامش حقیقت است و یا من فکر می کنم حقیقت است، این کارها بسیار مشکل است ، اگر در نوشتن جدی باشیم میبینیم که بسیار مشکل است و در هر قدم خاکریزی و مانعی وجود دارد ، در این رابطه ممکن است خیلی وقتها نتوانم  به احساس وظیفه ای که از درونم می جوشد پاسخ بدهم ولی تلاش خودم را می کنم.


-- حقیقت یک مفهوم کلی و بزرگ است ، مفهوم مادی و اجتماعی این کمک کردن به حقیقیت چی هست؟.
- کمک کردن به زندگی ، به حقیقت زندگی، زندگی اجتماعی، مردم، آزادی،دموکراسی و امثال اینها، توضیحش برایم ساده نیست ولی اینها را حس می کنم، بعضی وقتها حس میکنم کار زیادی نمی توانم انجام بدهم ولی همانقدر که می توانم انجام میدهم، در حد خودم .
-- با توجه به تجربه گذشته رابطه قلم و تفنگ را چطور می بینید؟
- نمی دانم این جمله از کیست، شاید از سعید سلطانپور که می گوید درود بر دستی که سلاح را بر روی کتاب گذاشت. من این را می فهمم که سلاحی که قبل از شناخت و شعور و ادراک و دانش کافی برکشیده شود ، ارزشی ندارد و خطرناک است و حاملش میشود تفنگچی! سرگردنه بگیرها و ماموران جمهوری اسلامی هم تفنگ دارند! تفنگهای سربازان آمریکائی و انگلیسی و امثالهم از بهترین تفنگهاست و خیلی خوب می کشد! سلاح های اعضای القاعده نیز، ولی فاصله انها با سلاحی که مثلا چه گوارا با خود حمل می کرد یا ستارخان یا مثلا اینجه ممد در رمان «شاهین آناورزا» نوشته یاشار کمال نویسنده ترک چقدر است؟ تفنگ به خودی خود دهشاهی نمی ارزد که به نظر من از آنجا که ابزار کشتن است و نابود کننده حیات دارای ارزش منفی است . من سالهاست دیگر حتی از تفنگ شکارچیان حیوانات نیز نفرت دارم چه برسد به شکارچیان انسانها ،اما تفنگ اگر به ضرورتی گریز ناپذیر و پس از گذر از ادراک درست و در راستای منافع مردم و به دستور مردم و در کنار و در میان مردم و ملت و علیه رزیمی که از هر خانواده ایرانی چندین شهید و اسیر و کشته گرفته منجمله خانواده خود من، برکشیده شود  قابل احترام است و حاملش میشود رزمنده برای آزادی و شعور.
من ادراکم را از تفنگ در در بسیاری از شعرهایم و سرود زیبائی که آهنگش راموسیقیدان برجسته محمد شمس ساخته نوشته ام.
«تفنگ لرزه در افکن به جان دژخیمان،
تفنگ صاعقه افکن به ظلمت ایران
تفنگ تندر فریاد خلق را سرکن
زآبهای خزر تا به ساحل عمان»
در باره مسلسل و توپ و نارنجک هم  چنانکه در باره درختان و رودها و زیبائی زنان بسیار سروده ام:
میدرخشد
برق مسلسل
چون آذرخشان
در دل کوه و در شهر و جنگل و...
-- در باره این نوع سرودنها الان چگونه فکر می کنید، حالا که در شرایط دیگر گون هست.
- این سرودها را دوست دارم.من در زندگیم بخصوص در دنیای شعر با اعتقاد و اطمینان سروده ام، در شرایط مشخص ، الان هم در شرایطی دیگر چیزهای دیگری میسرایم و مینویسم ،با اعتقاد ، ما و ایده ها و شرایط و افراد مورد نظر و سازمانهای سیاسی و انقلابی مورد نظرمان در حال تغییرند ودر حال تغییریم، پس چرا نگران گذشته یا حال باشیم، اما در کل ایکاش شرایط جهان طوری بود که در همه جا میشد با قلم و نوشتن مبارزه کرد و تفنگها را ذوب کرد و از آنها ساز دهنی درست کرد یا رکاب برای اسب و الاغ، ولی وقتی هنوز با عظمتهای چرکین و خونین این جهان روبروئیم ،  وقتی با این همه فاجعه و بی عدالتی و ارتجاع و کشتار، وقتی که به قول مضمون شعر کمال رفعت صفائی(ک. صبحگاهان) َشاعر توانا و متاسفانه جوانمرگ:
این زمین نیست که به دور خورشید می چرخد
این جنایت است

وقتی در میهنی مثل ایران درندگان حاکمند وتیرگی عبا و عمامه موجب خسوف و کسوف همزمان شده است و جواب اندک اعتراض قتلهای زنجیره ای است و ضربات کارد بر گرده زال زاده و تزریق الکل در رگ میر علائی و شیاف زهر اگین برای سعیدی سیرجانی و سلاخی پوینده و فروهرها  و امثالهم، در نهایت کشاکشها، و بعد از تمام راهها لاجرم سر و کله سلاح پیدا می شود، اگر نه مثلا در دست من و شما ولی در دستهائی که راه چاره دیگری نجسته اند.
-- آیا شعر با ورود به دنیای سلاح به ادبیات لطمه نمیزند؟
- اگر لازم باشد نه. کتاب «اسپانیا در قلب ما» اثر نرودا شاهکاری در این زمینه است و فراوانند ادیبانی که روزگاری دراز یا کوتاه را در این وادی و یا حتی در میدان جنگ سپری کرد اند از بایرون بگیرید تا مالرو و همینگوی و نرودا و استفن کرین و دهها نفر دیگر از بزرگان.
-- برویم سر سئوالی دیگر،آقای یغمایی  تا حالا چند مجموعه شعر منتشر کرده اید؟
- با مجموعه «چهار فصل در طبیعت سوم»   که حاوی چهار کتاب شعر جداگانه است ، تا کنون بیست و یک مجموعه شعر و دو مجموعه سرود به صورت کتاب منتشر شده است که آخرین آن به صورت دو مجموعه در یک کتاب با نام «نیایش نهانی مرتدان و در ستایش کبوتر و سیب» تابستان گذشته منتشر شد.
-- کدام مجموعه شعرتان را ترجیح می دهید؟
- انتخاب سخت است ولی بعد از مجموعه «مزمورهای زمینی» من وارد دنیای جدی شعر شدم و از میان مجموعه ها منظومه «بر اقیانوس سرد باد» را بیشتر میپسندم.
- ازآخرین  کتاب  در دست انتشارتان برای خوانندگان بگویید.
در حقیقت من الان دارم روی سه مجموعه در کنار هم کار می کنم.مجموعه اول و دوم، انتخابی از دو گروه شعر است از کتابهای مختلف که به زبان آلمانی و زبان فرانسوی ترجمه شده اند. مجموعه آلمانی را رفیق شفیقی که خودش نخواسته است نامش برده شود و انسان عزیز و ادیبی در زبان آلمانی است به همراه خانم ملیحه رهبری ترجمه کرده اند و مجموعه فرانسوی را هم دو رفیق ادیب دیگر، در فرانسه، که من دارم آخرین تنظیمات را می کنم و قصد دارم به دلیل مشکلات مالی هر دو مجموعه را در یک مجلد سه زبانه یعنی فارسی ، آلمانی و فرانسوی انتشار دهم و در کنار این در تلاشم تا نیز مجموعه ای با نام «تائودا، ببر مهربان و پرنده کوچک» را که شانزده سال قبل نوشته ام منتشر کنم. طبعا تا تابستان آینده مجموعه شعرهائی را که از تابستان 2007 تا تابستان 2008 سروده ام منتشر خواهم کرد.
-- کتابهای جدید شما با کتابهای  قبلی چه تفاوتی دارد؟



- ترجمه ها انتخابی از شعرهای آثار منتشر شده و منتشر نشده است ولی «تائودا ، ببر مهربان و پرنده کوچک»، یک کشف و شهود فلسفی است.در حقیقت من در سال 1370 در سن سی و هشت سالگی در آستانه یک تحول فکری و جدا شدن از مذهب «معمول» و «مخصوص» که دیگر هیچکدامشان راضیم نمی کردند و رنگ و بویشان را برایم از دست داده بودند، و در جستجوی معنویتی برتر و فهمی که بوی کهنگی ونا ندهداین مجموعه را برای خودم نوشتم. به قول رفیقی خودم به اجبار رسول خودم شدم ! بعدها تعدادی از دوستانی که آن را خواندند اصرار به انتشارش کردند که می خواهم ان را منتشر کنم. این مجموعه ، در  مدت سی روز و در ظرف سی ادراک و کشف و شهود و در رابطه با سی مقوله فلسفی و اجتماعی نوشته شد.
-- به مذهب اشاره کردید. نظرتان در باره مذهب چیست؟
- این بحث مفصلی می خواهد! من شخصا مذهب را، بهتر است بگویم عالم معنی را مساله ای کاملا شخصی و اخلاقی می دانم و در شخصی بودنش راز و رمزها و زیبائی های فراوانی می یابم. مذهب برای من همیشه زمینه ای گسترده برای اندیشیدن و کشف بوده است و هنوز هم هست، کمتر اتفاق می افد کهدر جائی کتابی در باره مذهب پیدا کنم و آنرا نخوانم. من اعتقاد دارم مذهب اگر مسئله ای شخصی و فرهنگی باشد چیز بدی نیست و نباید سر به سرش گذاشت و با آن در افتاد که این مقوله در زندگی انسانها نقش خودش را داشته و دارد، ولی تبدیل شدن مذهب از فرهنگ به ایدئولوزی  و به کار گرفتن این ایدئولوزی درسیاست

 بسیار خطرناک و گول زننده و فلج کننده است و فاجعه به بار می آورد . خیلی ها از موضع خیر خواهی این کار را کردند و به نظر من اشتباه کردند و بدون دانش درست و عمیق و فقط به سائقه احساس و عاطفه وارد قضیه شدند. من فکر می کنم این کار یعنی تبدیل مذهب از فرهنگ به ایدئولوژی و سیاسیزه کردن مذهب، معنویت را و مفهوم والای فلسفی خدا راآلت دست و سلطه جوئی و اقتدار طلبی سیاستبازان می کند ودر نهایت چنان اختناق عطر آگین و مقدسی ایجاد می کند که قابل توضیح نیست. طبعا آدمها می توانند سیاسی باشند و مذهبی باشند یا نباشند اما از درون مذهب ایدئولوزی نجاتبخش بیرون کشیدن و قوانین قرنها قبل را تطبیق دادن بر زندگی کنونی و در قرن بیست و یکم حل و فصل مسائل جامعه را از قدیسان مقدس طلبیدن ادعائی است که دردسرش فراوان است وتجربه اش را هم داریم،هم تجربه هزار و دویست سیصد ساله اش را به عنوان تجربه تاریخی و هم تجربه حکومت شیعی  ارتجاعی جمهوری اسلامی را به عنوان تجربه شخصی و حضوری.تبدیل دین و مذهب از فرهنگ عمومی به صورت ایدئولوزی و راهنمای عمل سیاسی، بدون تعارف و بخصوص در رابطه با اسلام و کم دانشی و در بسیاری مواد بی دانشی وحشتناکی که در رابطه با شناخت سیر اسلام در ایران و نشو نمای آن حتی در میان روشنفکران مسلمان  وحتی انقلابیون مذهبی وجود دارد، و تلقی عاطفی و نه علمی  و تاریخی و واقعی از آن، بسیار بسیار خطرناک است. دین و دولت باید جدا باشند و مذهب باید برود و در حیطه فرهنگ و اخلاق وامکانات و ضرورتهای مربوط به خودش و البته تحت نظارت دولتی دموکراتیک و بهره مند از کمکهای دولتی مثل یک نهاد اجتماعی مورد حمایت دولت ولی جدا از دولت  جلو برود یعنی همان شیوه ای که در کشورهای اروپائی معمول است.



-- چرا می گوئید بخصوص در رابطه با اسلام خطرناکتر است؟
- چون اسلام دینی است که بدون تعارف سراپایش با تلاش برای حکومتگری ودولتسالاری آمیخته است. هر کس میخواهد رو ترش کند بکند ! به قول معروف به جهنم، تعارف و رودرواسی کافی است و بالاخره باید فارغ از تعارفات بدانیم حقیقت چیست. خودمان را فریب ندهیم و من برای اینکه از دایره فریب دادن خود خارج شوم و درست ببینم بیش از بیست سال است دارم کار و تحقیق می کنم ودیگر خیلی روشن و خوب می دانم که از چه چیزی صحبت می کنم.اسلام اساسا به صورت یک دین برای حکومت کردن و با شمشیر برکشیده وارد تاریخ شد و این را رسما اعلام نمود. این دین وقتی برای همه چیز دستور العمل صادر می کند و دستور العملهایش از مرزهای معمول مذهبی اخلاقی و انسانی می گذرد و وارد مجازاتها می شود، می گوید باید دست دزد را برید، باید مشروبخور را شلاق زد، باید زن و مردی را که رابطه جنسی آزاد دارند شلاق زد یا حبسشان کرد تا بمیرند، باید به زنان نصف مردان ارث داد، باید گردن کفار را زد و حکم مرتد مرگ است، باید اینطور جنگ و جهاد کرد و اسیر گرفت و اموال و زنان و مردان اسیر را تقسیم کرد و صدها دستور دیگر درباره مسائل اجتماعی و سیاسی وخصوصی ، معنی اش به روشنی این است که یعنی نماینده این دین،چه پیغمبر و چه خلیفه و امام و چه ولی فقیه و رهبر، حاکم و رئیس دولت هم هست و حاکم و دولتی دیگر را برسمیت نمی شناسد. یعنی اسلام هم باید وظایف شهرداری را بر عهده داشته باشد و هم شهربانی و هم دادگستری و هم تمام نهادهای دیگر حکومتی را ، آنهم نهایتا با تمرکز قدرتی وحشتناک در دست یک امام، یک  ولی فقیه یا حاکم یا رهبر اسلامی که نمیشود به او گفت بالای چشمت ابروست. این مسئله ای است که نه باید با آن شوخی کرد و نه ان را زیر سبیلی در کرد و گفت انشالله بز است! نخیر بز نیست و این از ذات و درون مایه و حقیقت موجود مقابلمان دارد می جوشد و اگر متوجه نباشیم یقه ما را دوباره خواهد گرفت و مکتب عزیز حتی لیبرال ترین مسلمان را هم کیش و مات خواهد کرد و به او خواهد گفت اگر مسلمانی باید با من حکومت کنی و گرنه خود تو هم بیدین و نامسلمانی. .
-- راه چاره چی هست؟
- نخست فهم درست مساله و آنالیز و شناخت درست آن است. باید با این مساله شوخی نکنیم ! و دائم شعار جدائی دین از دولت ندهیم ولی حتی این جدائی دین از دولت را هم در فرهنگی مذهبی و اسلامی دائما محصور و کفن پیچ کنیم و بخواهیم واقعیات درون مذهب را از زیر تیغ انتقاد در ببریم،باید باید و باید بعد از این فاجعه سی ساله از ابر و دود و شعارها و هارت و پورتهای صد من یک قاز و موهوم و مبهم خارج شویم،باید شعارهای تو خالی و رنگین و معطر ندهیم،باید هراس نداشته باشیم که معنویت و خدایمان را از دست خواهیم داد که خدا و معنویت اسیر شریعت نیست بلکه وجودی فراتر و مستقل و عام دارند. باید توجه کنیم که سند مکتوب اصلی در مقابلمان است و در آن همه چیز روشن است، سپس و بعد از شناخت درست برای راه حل، به طور جدی به طرف جدائی دین از دولت رفتن و برای بر پائی حکومتی  رژیمی دموکراتیک و لائیک تلاش کردن است، حکومتی که البته با رای آزاد مردم رئیس جمهور یا هر مسئول آن می تواند مسلمان یا مسیحی یا سوسیالیست ویاکلیمی و زرتشتی ودارای هر اعتقاد دیگر باشد ، ریش داشته باشد یا دارای سبیل باشد! با حجاب باشد یا بی حجاب، نماز شب بخواند یا شراب بنوشد که اینها مسئله شخصی اوست ولی در حکومت کردن باید منتخب واقعی مردم باشد و نه بر اساس قوانین تورات یا انجیل یا قرآن یا اوستا بلکه بر اساس قوانینی که نمایندگان مردم در پارلمان تصویب کرده اند باید حکومت کند و حق ندارد از کاریسما یا اتوریته مذهبی و شخصی خودش برای پیشبرد مقاصد و اعمال نفوذ استفاده کند.میدانم این البته در مملکتی مثل ایران ساده نیست  و فعلا باید آنرا جزو خیالات گذاشت !ولی مقصدی است که باید به روشنی توضیحش داد و به طرف ان حرکت کرد. و بخصوص در حیطه ادبیات و بخصوص شعر باید صریح و روشن و بی تعارف از ان صحبت کرد. من از این پس بسیار روشن تر از گذشته با این مساله برخورد خواهم کرد و تبعات آن را هم هر چه باشد و از هر جانبی خواهم پذیرفت.
--  برویم با زهم بر سر کتابها !کتابهای تازه  چه زمان  وارد بازار خواهد شد؟
- فکر می کنم اگر مشکل خاصی پیش نیاید ومجبور نشوم اوقاتم را صرف کار گل بکنم آخر بهار آینده این کتابها منتشر شود.
-- چه چیزی باعث شد تا این سبک نویسندگی را آغاز و دنبال کنید؟
- این سبک نویسندگی حاصل تجربه یک زندگی است.من از یک رمانتیزم لامارتینی و عاشقانه شروع کردم و به یک رئالیسم ساده رسیدم واین رئالیسم را در سالهای جوانی تبدیل به یک رئالیسم سیاسی و اجتماعی که بانیان ان بزرگانی چون گورکی و شولوخوف و بیشتر نویسندگان روسی و چپ بودند کردم و سالها در این وادی پر بار نوشتم وسرودم و مثلا حدود صد ترانه و سرود نوشتم که اجرا شده اند. از سالهای 1366 با آموزش از نویسندگان اروپائی و بیشتر امریکای لاتین وهند پا به قلمرو سورئالیزم وکششهای رئالیزم جادوئی گذاشتم وتمام اینها تلاشی بود که بتوانم حرفهایم را درست بیان کنم. الان دیگر چیزی راضیم نمی کند بیشتر از خود زندگی و واقعیت یاد می گیرم و بعضی وقتها هم در زیر سنگینی و وسعت ایده ها عاجز و خسته و خاموش می مانم، در هر حال چیزی که می توانم بگویم اینست انچه که سبک من به معنای عام کلمه حاصل یک زندگی پرکشاکش است که در ان تقریبا آنچه مربوط به شخص من بود با بادها و بر بادها رفت، عمر و جوانی و زندگی شخصی و زن و فرزند و خانواده و دوستان، و نیز ایده ها و آرمانهای جوانی و میانسالی و انچه که برای من ماند تجربه ای است که در رنگ و تاریک روشن نوشته های من خودش را نشان می دهد.
-- این ترانه ها و سرودها که گفتید با همکاری چه کسانی اجرا شده اند؟
- با همکاری خیلی ها، با همکاری و آهنگهای شماری از برجستگان موسیقی ایرانی، استادانی مثل،تجویدی، حنانه، کیانی، شهردار،ناصری ، روشن روان و بخصوص محمد شمس و حمید رضا طاهر زاده که این دو تن در تبعید روزگار می گذرانند و هر دو از استادان موسیقی مدرن و سنتی هستند و کارهای بسیاری با هم انجام داده ایم.
--  در نوشته های سالهای اخیرتان روحیه اعتراضی پر قدرتی دیده می شود، بخصوص در رابطه با دین و مذهب. چرا اینقدر از دین و خدا خرده گیری می کنید؟
- چه سئوال خوبی، درست است ،قبلا هم گفتم و بارها نوشته ام من نه ضد دین هستم و نه ضد معنویت و نه ضد خدا،من معترضم و به قول اپیکور نمی خواهم خدای ابلهان را قبول کنم، من به دنبال اندیشه و راه ادیبانی چون اونانومو و کازانتزاکیس و بسیاری دیگر دارم راه میسپارم و به عنوان یک انسان که برای معنویت وجهان معنویت ارزش واقعی و فراوان قائل است،به عنوان انسانی که سالیان دراز در پی معنویت راهها طی کرده است، که در پی معنویتی شایسته انسان امروز است، به عنوان یک شاعر و نویسنده که به قول اخوان باید یک سر و گردن بالاتر از بقال محله اقلا اطرافش را ببیند، از کهنگی و ارتجاع در هر شکل و هر رنگ حتی رنگهای به ظاهر دلاویزش متنفرم. قضیه کاملا جدی است و ارتجاع فقط نما د ش بسیجی و پاسدار که نیست، ارتجاع و محافظه کاری در اندیشه نهایتا به کجا راه می برد؟ به ساختن بسیجی و پاسدار بخصوص که پایه های این اندیشه در مملکت ما بسیار قطور است ، بسیاری ازجوانانی که در دوران شاه جزو نیروهای مبارزی بودند که برای آزادی میجنگیدند و خیابانها را پر می کردند بعدها و به مدد مذهب ارتجاعی مگر تبدیل به بسیجی و پاسدار و کمیته چی نشدند؟ خیلی روشن بگویم ، شریعت معمول برای من دارای ارزش منفی است ، من آردش را بیخته ام و الکش را آویخته ام و مطمئنم در آینده خیلی از مومنان امروز از راههائی نظیر آنچه که من گذشته ام می گذرند  و حقیقت را میبینند ،ولی من مقوله خدا را به عنوان یک مقوله فلسفی  و رها از بندها و زنجیرهای شریعت دارای ارزش وقابل فکر میدانم. من به جهانی که در گوشه ای از کهکشانش زمین زنده وکوچک ما با هماهنگی میلیاردی و سرگیجه آورش، نوعی شعور را در مثلا بهار به نمایش می گذارد و اینهمه رنگ و آهنگ و طعم، فکر می کنم و خجالت نمی کشم که بگویم من انسانی هستم که به معنویت احترام میگذارم وبه مقوله خدا می اندیشم و حتی در این زمینه مرگ را نه پایان وحشت آور زندگی و همراه با ضربات گرز نکیر و منکر و فشار قبر و نیمسوزاسلامی و فش فش مار غاشیه و غرشهای مالک دوزخ، بلکه یک امکان منطقی برای پویشی دیگر میبینم،به قول مولانا میروم تا«آنچه اندر وهم ناید آن شوم» ولی من شرمنده و خشمگین میشوم که ببینم جامه خدائی را بر قامت وجودی راست می کنند که شایسته خدائی بر این جهان نیست ،
 شایسته جهانبانی و انسانبانی نیست! ، و به مراتب از نمایندگان زمینی اش خشن تر و بویناکتر است. خدائی که همیشه آلت دست دیکتاتورهای مذهبی و شاهان و شیخان و سیاستبازان بوده است. شوخی وتعارف که نداریم که: بازهم خدای دست و پا بر، خدای مرتجع زن ستیز که برغم تمام شعر و شعارهایش چه از نوع ارتجاعی و چه از نوع انقلابی اش، نه مغز و اندیشه زن آزاد و آگاه  که باز هم دستگاه تولید مثل و اندامهای جنسی و پوست و کاکل او را مد نظر دارد و خطرناک می شناسد و بعد از چهارده قرن به زنان دستور می دهد کاکلتان را بپوشانید واز دست دادن به نامحرم، یعنی نوعی تماس جنسی پرهیز کنید! واتوبوسها و سالن غذا خوری و صفوف زن و مرد را از هم جدا می کند! و عشق را به رسمیت نمیشناسد و فقط با عرض معذرت جماع خام و بدون احساس و عاطفه زن و مرد را با اجازه شرع و ولی فقیه مشروع می داند و آشکارا این شعار را می دهد که همسر گرفتن فقط برای حل مسئله جنسی است و فاصله مثلا بنده و شما را را با همسر و محبوب و معشوق مان، به فاصله فلان مشتری متفنن و مبتذل زنان خیابانی که به دنبال حل مسئله جنسی خود هستند کاهش میدهد، خدا و شریعت و اندیشه ای که تفاوت جنسیت خام و تراش نخورده را از اروتیزم گرم و پر عاطفه انسانی و آنچه را که ادبیات عاشقانه ما از آن دفاع می کند تشخیص نمی دهد و مانند نره گاوی زنجیر گسیخته به مدد مذهب، قلبها را لگد مال شریعتش می کند ! من بر علیه اینهاست که می شورم. شوخی که نداریم که خدائی را وخالقی را و شریعتی را برسمیت بشناسم که آشکارا در دوزخش انسان می سوزاند و دائما به مخلوق و آفریده خودش فرمان میدهد از من بترسید! و نمایندگان رنگارنگش چه بر منبر و چه بر مسند از چنین جانوری دفاع بکنند و در پی هیچ نوع رفرم و تحول و تبیین و تفسیر تازه ای نباشند. آیا این است رابطه خالق و مخلوق و عاشق و معشوق وخدا و انسان؟ چندی قبل با رفیقی صحبت می کردم و ایشان می گفتند خداوند رحمان و رحیم البته گناهکاران را می سوزاند ، امثال خمینی و لاجوردی و خامنه ای و سعید امامی را، نه انسانهای معمولی را، به او جواب دادم امیدوارم اشکال نگیری و مرا متهم به دفاع از جمهوری اسلامی و لاس زدن با ملاها نکنی!، من انسانی زمینی هستم و مجبورم با مثالهای زمینی قضایا را بفهمم، شما فرض کنید در آینده حکومتی دموکراتیک در ایران بر سر کار آمد ودرهای بهشتی زمینی را بر روی مردم گشودولی به قول شما بنا بر سنت الهی تصمیم گرفت در مجازاتگاهش از صبح تا شب امثال لاجوردی و خامنه ای و جنایتکارانی را که سالها جنایت کرده اند، با انواع و اقسام شکنجه های هولناک و الگو گرفته از شکنجه هائی که در دوزخ اعمال میشودمجازات کند.ما چه خواهیم کرد؟ آیا به این وحشیگری اعتراض نخواهیم کرد؟ آیا از چنین دولت و حکومت و رهبری که چنین شکنجه هائی را اعمال می کند وحشت نباید داشت.آنچه اهمیت دارد این است که نفس عذاب دادن و شکنجه کردن محکوم است. شکنجه یعنی این که جامعه و حکومتش بیمار روانی اند و سالها ما دچار این بلیه بوده ایم.توجه کنید که در فرهنگ کوچه و بازاری و آخوندی شیعی و نقالی ها و پرده های نقاشی قهوه خانه ای و ما جرای مجازات قتله کربلا و آن شکنجه ها و اره کردنها و در روغن بریان کردن شمر و خولی و حرمله نشان بیماری روانی اجتماعی است و نشان تاثیر گذاری مکتب و مرامی است که خدایش قرنهاست آدم می سوزاند و ما در برابرش سر سجده بر زمین می گذاریم در حالیکه با دیکتاتورهائی به مراتب قابل تحمل تر از او مبارزه مسلحانه می کنیم ! به این تراژدی کمیک باید پایان داد و زمان شروعش رسیده است. ادامه دارد

توضیح عکسها

** 1 نیمی از اعضای خانواده من در سال 1353،هفت سال بعد در سال 1360 نفر اول ردیف عقب به دهسال زندان محکوم شد، دومین نفر در بیست سالگی در مقابل چشمان پدر و مادر بر دار کشیده شد،سومین نفر ( خود من) به تبعید و غربتی بیست و شش ساله روانه شد و در ردیف جلو دودختر نوجوان در سن دوازده و چهارده سالگی طعم زندان و سلول و ضرب و شتم جمهوری اسلامی را بدون هیچ فعالیت سیاسی چشیدند و این سرگذشت هزاران بار در ایران تکرار شده و می شود.
 2 علی امیر کبیر در هفده سالگی . قهرمان کونگفو وداشآموز برجسته رشته ریاضی در دبیرستان رسولیان یزد
3 علی امیر کبیر یغمائی بر فراز دار در مقابل حرم در مشهد هفت تیر سال 1361
4-در جلسه ای از گردهمائی شورایملی مقاومت ایران . ردیف سوم. نفر پنجم از راست
3 و 4 برخی از کتابهای منشر شده
5- شادروان استاد افسر یغمائی شاعری از خاندان یغما و مردی که به صلح و مهربانی و انسانیت معروف بود

6- استاد حکمت یغمائی ادیب و پژوهشگر پر کار ، فرزند شاد روان استاد طغری یغمائی از شاعران و ادیبان نامدار

هیچ نظری موجود نیست: