نگاهي به...

هر آنچه منتشر ميشود به قصد و هدف آگاهی رسانی و روشنگری است۰ ما حق "آزاد ی بيان" و" قلم" را جزء لاينفک مبارزه خود ميدانيم! ما را از بر چسب و افترا زدن باکی نيست! سلام به شهدای خلق! سلام به آزادی!

۱۳۹۱ مهر ۳, دوشنبه

مترجم پيام پرتوى: امپرياليسم و اخوان المسلمين اخوان المسلمين بعنوان سازمانى مذهبى و حزبى سياسى مواضع خود را در جهان عرب٬ پس از آغاز بهار عربى٬ بشدت تقويت نموده و در بسيارى از کشورها قدرت را به تصاحب خود درآورده است. آگوست الياسون٬ دبير امور بين المللى در RKU٬ سازمان جوانان حزب کمونيست سوئد (م.ل)٬ در مورد پيشينه اين سازمان و ارتباطات نيرومند آن با امپرياليسم مينويسد. امپرياليسم و اخوان المسلمين نويسنده: آگوست الياسون منبع: کارگر (شماره ٣۸)٬ ارگان رسمى حزب کمونيست سوئد (م.ل) وضعيت کاملا متعادل فعلى ادامه کوشش رو به افزايش امپرياليسم جهت کنترل٬ قبل از هر چيز٬ خاور ميانه است. در خلال بهار عربى زمين تا حدودى زير پاى امپرياليسم٬ زمانيکه متحدان نزديکش٬ مبارک در مصر و بن على در تونس سرنگون شدند و اوضاع ابدا قابل اطمينان به نظر نميامد٬ لرزيد. بهار عربى با اينحال انقلاب و يا حتى جنبش آگاهانه سياسى هم نبود. به همين دليل کنترل امور در منطقه براى امپرياليستها آسان بود٬ اگر چه ناچار شد که برخى از متحدان و سياستمداران خود را٬ مانند آقايانى که نامشان ذکر شد٬ قربانى نمايد. يکى از گروههايى که بيشترين نفوذ را در بسيارى از کشورهاى عربى بدست آورد اخوان المسلمين است. آنها انتخابات را در مصر پيروز شدند٬ در٬ از جمله ليبى و تونس٬ وجود دارند و يکى از بزرگترين احزاب مخالف در سوريه هستند. اخوان المسلمين در سال ١۹٢۸ در مصر بعنوان يک سازمان اسلامى سياسى و اجتماعى بين المللى تشکيل شد. ميتوان گفت که آنها بخش محافظه کار يا ارتجاعى طبقات فئودالى و خرده بورژوازى کشورهاى مسلمان را نمايندگى مينمودند. البته بسيارى از کشورهاى عربى در آنزمان تحت سلطه سيستم فئودالى٬ که در آنجا مذهب از اهميت عظيمى برخوردار بود٬ قرار داشتند. در آنجا آنها اغلب در تضاد با بخشهايى از طبقه سرمايه دار اين کشورها که خواهان مدرنيزه نمودن٬ سکولاريسم و توسعه بيشتر بودند قرار ميگرفتند. اخوان المسلمين٬ همزمان٬ در مبارزه بر عليه استعمار خالص نيز شرکت ميکرد. اين حزب و متحدانش خود را در سراسر جهان اسلام منتشر نمودند. شاخه مصرى اين سازمان بزرگترين بود و در آغاز از انقلاب پيشرو٬ بورژوازى ملى سال ١۹٥٢ در مصر٬ که استعمار را متوقف و جمال عبدالناصر را بر مسند قدرت نشاند٬ حمايت نمود. به عبارت ديگر آنها از شورش عليرغم اينکه آن انقلابى سکولار٬ ملى و الهام گرفته از سوسياليسم بود حمايت کردند. در اين دوران موجى از انقلابات ضد استعمارى٬ ضد امپرياليستى٬ بورژواى ملى در خاور ميانه و ساير نقاط جهان رخ داد. در ضمن بسيارى از آنها تحت تاٽير و پشتيبانى اتحاد جماهير شوروى قرار داشتند. آمريکا و امپرياليستها با نگرانى بسيار روند اين توسعه را دنبال مينمودند. به همين دليل آمريکا به يافتن يک نيروى مخالف در اين کشورها نياز داشت٬ نيرويى که ميتوانست از آنها جهت متوقف نمودن "کمونيسم" حمايت نمايد. البته در اين دوران نگرانى از انتشار کمونيسم بيش از هر زمان ديگر بود و در ضمن آمريکا و CIA بيشترين مبالغ و زمان را صرف مبارزه با کمونيسم مينمودند. آمريکا دوستان بالقوه خود را در ميان اسلامگرايان پيدا کرد. يقينا آنها نيز با استعمار مبارزه نموده بودند و يقينا از حاميان سياستها و سيستم آمريکا نبودند٬ اما همزمان منافع مشترکى را دنبال مينمودند. اسلامگرايان دشمن سکولارها٬ ناسيوناليستهاى "بى کفايت" و سوسياليستها بودند. آنها بطور کامل منافع طبقات مخلتف٬ يا دستکم اقشار مختلف در ميان طبقه سرمايه دار٬ را نمايندگى مينمودند. زمانيکه بورژوازى ملى پيشرو ميخواست دولتى نيرومند٬ مدرن٬ سکولارى - ملى را با سيستم رفاهى الهام گرفته از سوسياليسم بسازد اسلامگرايان اساسا نه وطن پرست٬ بلکه خليفه نشينان اسلامى در سراسر منطقه بودند. ١۹٥٣ ٬ تنها يکسال پس از بدست گيرى قدرت توسط ناصر در مصر و در ميانه معرکه مک کارتيسم و بدترين دوران ضد کمونيسم آمريکا خواستار برگزارى کنفرانسى در دانشگاه پرينستون نيوجرسى شد. چند ده رهبر برجسته از ميان اسلام شناسان٬ کشيشان و معلمان٬ از جلمه نماينده اى از جانب اخوان المسلمين٬ سعيد رمضان٬ برادرزاده بنيانگذار و "مسئول امور بين المللى آنها" به اين کنفرانس دعوت شده بودند. کنفرانس در ظاهر يک کنفرانس علمى بود٬ اما برنامه مهم پنهان در دستور کار ياقتن جايگزينى ضد کمونيستى در خاور ميانه بود. آنها اميدوار بودند که بتوانند مسلمانان معتقد را بر عليه اتحاد جماهير شوروى و ديدگاه سکولارى سوسياليسم ترغيب نمايند. آمريکا و CIA بخوبى ميدانستند که چه کسانى را دعوت کنند. CIA در سند محرمانه اى سعيد رمضان را بعنوان "فالانژيست و فاشيست" با علائق شخصى جهت کسب قدرت توصيف مينمايد. اما بعنوان متحد در مبارزه بر عليه کمونيسم اينچنين خصوصياتى چندان اهميتى نداشت. بدين ترتيب همکارى ميان آمريکا با اسلامگرايان و اخوان المسلمين جهت مبارزه بر عليه دشمن مشترک٬ کمونيسم٬ آغاز شد. اين يک دوستى صميمانه نبود و بسيارى معتقدند که بر عکس اين اخوان المسلمين و٬ نه آمريکا٬ بود که از اين ائتلاف بهره ميبرد. و همانطور که شما ميدانيد اتحاد آمريکا با اسلامگرايان٬ از جمله طالبانها و القاعده٬ با ناسپاسى اسلامگرايان بپايان ميرسد. يکسال بعد٬ ١۹٥٤ ٬ ناصر در مصر مورد حمله قرار گرفت. کسى که بجرم اين عمل دستگير شد يکى از اعضاى اخوان المسلمين بود که البته متهم به طرح اين ترور شد. به دنبال آن اين حزب ممنوع اعلام شد. همکارى ميان آمريکا و اخوان المسلمين٬ و بخصوص با سعيد رمضان٬ ادامه يافت٬ رمضان در تبعيد جهت سازماندهى شبکه اى براى اخوان المسلمين کمک و پشتيبانى دريافت مينمود. در ضمن همکارى ميان آمريکا و اسلامگرايان بصورتى آشکار در همنيشنى نزديک با عربستان سعودى و ديگر کشورهاى سلطنتى عربى ديده ميشد و ميشود. جنبشهاى وهابى و سلفيستها٬ ايدئولوژيهايى که اخوان المسلمين نيز به آن نزديکند٬ بر ژريمهاى اين کشورها مسلط هستند. آمريکا اگر چه ميگويد که با تروريسم اسلامى مبارزه نموده است٬ اما همواره از مرتعجعترين شاخه هاى اسلامگرايان حمايت مالى نموده و مينمايد. يک رياکارى که با تمام روشنى نشان ميدهد که مسئله نه بر سر تروريسم٬ بلکه بر سر منافع اقتصادى٬ نفت و سياست بوده است. البته اين ائتلاف بى درد سر نبود و براى مٽال درخلال جنگ ويتنام آمريکا براى مبارزه با کمونيسم جبهه هاى به مراتب مهمترى را٬ در جمع٬ در مقايسه با اسلامگرايان داشت. اما اين ائتلاف آمريکا تا جنگ افغانستان ٬ زمانيکه آنها از طالبانها بر عليه شرکت اتحاد جماهير شوروى در مناقشات حمايت نمودند٬ دوام آورد. حقيقت اينست که در واقع ابتدا با جرج بوش و حمله به World Trade Center در ١١ سپتامبر ٢٠٠١ بود که منقش نمودن اسلامگرايان بعنوان دشمن اصلى آغاز شد. امرى که چندان عجيب نيست٬ البته وقتى به اين مسئله فکر ميکنيم که سوسياليسم براى ده سال قبل از آن "سرنگون" شده بود. گروههاى مسلمان٬ بنابراين٬ فضاى بيشترى را٬ براى ايفاى نقش و هر چه بيشتر عمل نمودن بر اساس برنامه هاى کشورهاى خودشان٬ پيدا کردند. اگر چه ١۹٥٣ مدتها پيش بود٬ اما با اينحال٬ به باور من٬ نشان ميدهد که آمريکا چگونه از اينچنين تجمعاتى استفاده ميکند. براى امپراطورى البته و بصورتى کامل اهميتى ندارد که يک گروه به چه مذهب و يا ايدئولوژى٬ تا زمانيکه بتوان از آن در جهت منافع امپرياليسم استفاده کرد٬ اعتقاد دارد. سوريه کشورى بود که اخوان المسلمين در آنجا پايگاهى مستحکم داشت. حتى در اينجا نيز يک رژيم سرمايه دارى – ملى گراى پيشرو – ه الهام گرفته از سوسياليسم٬ تحت رهبرى خاندان اسد٬ وجود داشت. اخوان المسلمين در سوريه٬ در مقايسه با مصر٬ از نظر اسلامى در واقع بود و همچنان راديکالتر است و آنها طى مدت زمانى طولانى جنگى مسلحانه را بر عليه رژيم ادامه دادند٬ امرى که در خلال دهه هاى ١۹۸٠ منجر به اين شد که رژيم سازمان را٬ در چيزى که قتل عام در حمس و حما ناميده ميشود٬ بشدت سرکوب نمود. بنابراين ارتباطى ميان اخوان المسلمين٬ اسلام ارتجاعى و آمريکا وجود دارد. ارتباطى که توسط آمريکا مورد استفاده قرار ميگيرد. البته ميتواند اينگونه باشد که اسلامگرايانى که در سوريه بر عليه رژيم ميجنگند به آمريکا و براى مٽال اسراييل بعنوان دشمنانى به بزرگى رژيم اسد نگاه ميکنند. اما براى آنها اينکه پول و اسلحه از کجا ميايد ابدا اهميتى ندارد. عقد ائتلافهاى مهم و سياسى بندرت نه دليل عشق و علاقه حقيقى بلکه بر اساس استراتژى پيوند ميخورد. همانطور که گفته شد اخوان المسلمين سازمانيست که در گذشته مورد استفاده آمريکا قرار گرفته است٬ و در حال حاضر ما ميبينيم که پس از اين٬ احتمالا٬ چگونه مورد استفاده هر چه بيشتر قرار خواهد گرفت. اينکه آيا آنها ميتوانند به طالبانهاى جديدى مبدل شوند٬ و بنابراين بر عليه متحدان خود٬ آمريکا٬ عمل نمايند٬ امريست که بايد در انتظار ماند و ديد. خطر باقى ماندن افکار ضد آمريکايى در اين کشورها وجود دارد. من در گذشته نام عربستان سعودى را ذکر کرده ام. همراه با قطر٬ امارات متحده عربى٬ بحرين و کويت اين کشورهاى پادشاهى به شبه جزيره عربستان تعلق دارند. آنها همگى کم و بيش متحدان نزديک آمريکا محسوب شده و نقش مهمى را در حمله ها به عراق در گذشته ايفا نموده و در حال حاضر در دخالت بر عليه سوريه ايفا مينمايند. اين کشورها در نزديکى ايران قرار دارند و آمريکا تعداد زيادى پايگاه نظامى در منطقه دارد. در آخر٬ البته و بخصوص٬ آنها داراى مخازن نفت فراوانى نيز هستند. بيان چند کلامى در اين مورد ارزش دارد. اين کشورها به شنيعترين ديکتاتورهاى جهان٬ قبل از هر چيز٬ از ديدگاهى کارگرى٬ تعلق دارند. به عبارت ديگر بسيار ديکتاتورتر از رژيمهاى سوريه و ليبى. در قطر٬ امارات متحده عربى و کويت بيش از نيمى از جمعيت کشور حتى داراى حقوق شهروندى٬ به اين دليل ساده که آنها کارگران مهمان هستند٬ نيستند. سيستم کارگران مهمان را يقينا ميتوان کٽيفترين نوع سيستم سرمايه دارى بشمار آورد. سرمايه دارى در بى رحمترين و وحشيترين سطح خود. در اينجا٬ در اساس٬ از حقوقى انسانى خبرى نيست. آن کارگرى که شکايت و اعتراض ميکند به راحتى به کشورش بازگردانده ميشود. وضعيت کارگران خارجى٬ مانند٬ براى مٽال قطر که ۹۸ درصد از نيروى کار را تشکيل ميدهند٬ البته بسيار دشوار است٬ امرى که ميتوان از طريق مطالعه بسيارى از گزارشات ارائه شده از جانب سازمانهاى حقوق بشر بدان آگاه شد. بر خلاف٬ براى مٽال٬ سوريه عربستان سعودى داراى حتى يک دمکراسى ظاهرى٬ هيچ نماينده انتخاب شده مردمى يا احزاب سياسى٬ هم نيست. در آنجا آزادى مذاهب مجاز نيستند و همجنس بازان تهديد به سنگباران ميشوند. به زنان فقط زمانى اجازه کار داده ميشود که از قيم خود٬ به عبارت ديگر شوهر خود٬ اجازه انجام کار را داشته باشد. تا همين اواخر آنها حتى اجازه نداشتند که رانندگى کنند. بر اين اساس عربستان سعودى يک ديکتاتورى مذهبى و پادشاهى و پايگاهى براى به اصطلاح وهابيون است. نقاب و يا برقع ازاينجا آمد٬ سنتى که براى مٽال نه به اسلاميسم ايران و يا طالبانها بلکه به اسلاميسم عربستان سعودى تعلق دارد. تکرار برخى مسائل جايزند. در حاليکه بسيارى ميدانند که ديکتاتورها يا رئيس جمهورهاى کشورهايى مانند سوريه٬ ايران و يا در گذشته ليبى – کشورهايى که از جانب آمريکا به عنوان کشورهايى سرکش محکوم شده اند - چه کسانى هستند٬ شمار اندکى ديکتاتورها و پادشاهان عربستان سعودى٬ قطر٬ بحرين و امارات متحده عربى را ميشناسند. وزير دفاع سوئد کارين انستروم تا همين اواخر مايل نبود که حتى اعتراف کند که عربستان سعودى يک ديکتاتورى است. همزمان سوريه با بى شرمى به عنوان يک رژيم تروريستى ديکتاتور محکوم ميشود. نام پادشاه عربستان سعودى چيست؟ پادشاه عبدالله٬ و چند سال پيش از شخص پادشاه جايزه پيشاهنگى دريافت کرد. آگوست الياسون

مترجم پيام پرتوى: امپرياليسم و اخوان المسلمين


اخوان المسلمين بعنوان سازمانى مذهبى و حزبى سياسى مواضع خود را در جهان عرب٬ پس از آغاز بهار عربى٬ بشدت تقويت نموده و در بسيارى از کشورها قدرت را به تصاحب خود درآورده است.
آگوست الياسون٬ دبير امور بين المللى در RKU٬ سازمان جوانان حزب کمونيست سوئد (م.ل)٬ در مورد پيشينه اين سازمان و ارتباطات نيرومند آن با امپرياليسم مينويسد.
 
امپرياليسم و اخوان المسلمين
نويسنده: آگوست الياسون
منبع: کارگر (شماره ٣۸)٬ ارگان رسمى حزب کمونيست سوئد (م.ل)
 
وضعيت کاملا متعادل فعلى ادامه کوشش رو به افزايش امپرياليسم جهت کنترل٬ قبل از هر چيز٬ خاور ميانه است. در خلال بهار عربى زمين تا حدودى زير پاى امپرياليسم٬ زمانيکه متحدان نزديکش٬ مبارک در مصر و بن على در تونس سرنگون شدند و اوضاع ابدا قابل اطمينان به نظر نميامد٬ لرزيد. بهار عربى با اينحال انقلاب و يا حتى جنبش آگاهانه سياسى هم نبود. به همين دليل کنترل امور در منطقه براى امپرياليستها آسان بود٬ اگر چه ناچار شد که برخى از متحدان و سياستمداران خود را٬ مانند آقايانى که نامشان ذکر شد٬ قربانى نمايد.
يکى از گروههايى که بيشترين نفوذ را در بسيارى از کشورهاى عربى بدست آورد اخوان المسلمين است. آنها انتخابات را در مصر پيروز شدند٬ در٬ از جمله ليبى و تونس٬ وجود دارند و يکى از بزرگترين احزاب مخالف در سوريه هستند.
اخوان المسلمين در سال ١۹٢۸ در مصر بعنوان يک سازمان اسلامى سياسى و اجتماعى بين المللى تشکيل شد. ميتوان گفت که آنها بخش محافظه کار يا ارتجاعى  طبقات فئودالى و خرده بورژوازى کشورهاى مسلمان را نمايندگى مينمودند. البته بسيارى از کشورهاى عربى در آنزمان تحت سلطه سيستم فئودالى٬ که در آنجا مذهب از اهميت عظيمى برخوردار بود٬ قرار داشتند. در آنجا آنها اغلب در تضاد با بخشهايى از طبقه سرمايه دار اين کشورها که خواهان مدرنيزه نمودن٬ سکولاريسم و توسعه بيشتر بودند قرار ميگرفتند. اخوان المسلمين٬ همزمان٬ در مبارزه بر عليه استعمار خالص نيز شرکت ميکرد. اين حزب و متحدانش خود را در سراسر جهان اسلام منتشر نمودند. شاخه مصرى اين سازمان بزرگترين بود و در آغاز از انقلاب پيشرو٬ بورژوازى ملى سال ١۹٥٢ در مصر٬ که استعمار را متوقف و جمال عبدالناصر را بر مسند قدرت نشاند٬ حمايت نمود. به عبارت ديگر آنها از شورش عليرغم اينکه آن انقلابى سکولار٬ ملى و الهام گرفته از سوسياليسم بود حمايت کردند.
در اين دوران موجى از انقلابات ضد استعمارى٬ ضد امپرياليستى٬ بورژواى ملى در خاور ميانه و ساير نقاط جهان رخ داد. در ضمن بسيارى از آنها تحت تاٽير و پشتيبانى اتحاد جماهير شوروى قرار داشتند. آمريکا و امپرياليستها با نگرانى بسيار روند اين توسعه را دنبال مينمودند.
به همين دليل آمريکا به يافتن يک نيروى مخالف در اين کشورها نياز داشت٬ نيرويى که ميتوانست از آنها جهت متوقف نمودن "کمونيسم" حمايت نمايد. البته در اين دوران نگرانى از انتشار کمونيسم بيش از هر زمان ديگر بود و در ضمن آمريکا و CIA بيشترين مبالغ و زمان را صرف مبارزه با کمونيسم مينمودند.
آمريکا دوستان بالقوه خود را در ميان اسلامگرايان پيدا کرد. يقينا آنها نيز با استعمار مبارزه نموده بودند و يقينا از حاميان سياستها و سيستم آمريکا نبودند٬ اما همزمان منافع مشترکى را دنبال مينمودند. اسلامگرايان دشمن سکولارها٬ ناسيوناليستهاى "بى کفايت" و سوسياليستها بودند. آنها بطور کامل منافع طبقات مخلتف٬ يا دستکم اقشار مختلف در ميان طبقه سرمايه دار٬ را نمايندگى مينمودند. زمانيکه بورژوازى ملى پيشرو ميخواست دولتى نيرومند٬ مدرن٬ سکولارى - ملى را با سيستم رفاهى الهام گرفته از سوسياليسم بسازد اسلامگرايان اساسا نه وطن پرست٬ بلکه خليفه نشينان اسلامى در سراسر منطقه بودند.
١۹٥٣ ٬ تنها يکسال پس از بدست گيرى قدرت توسط ناصر در مصر و در ميانه معرکه مک کارتيسم و بدترين دوران ضد کمونيسم آمريکا خواستار برگزارى کنفرانسى در دانشگاه پرينستون نيوجرسى شد. چند ده رهبر برجسته از ميان اسلام شناسان٬ کشيشان و معلمان٬ از جلمه نماينده اى از جانب اخوان المسلمين٬ سعيد رمضان٬ برادرزاده بنيانگذار و "مسئول امور بين المللى آنها" به اين کنفرانس دعوت شده بودند. کنفرانس در ظاهر يک کنفرانس علمى بود٬ اما برنامه مهم پنهان در دستور کار ياقتن جايگزينى ضد کمونيستى در خاور ميانه بود. آنها اميدوار بودند که بتوانند مسلمانان معتقد را بر عليه اتحاد جماهير شوروى و ديدگاه سکولارى سوسياليسم ترغيب نمايند. آمريکا و CIA بخوبى ميدانستند که چه کسانى را دعوت کنند. CIA در سند محرمانه اى سعيد رمضان را بعنوان "فالانژيست و فاشيست" با علائق شخصى جهت کسب قدرت توصيف مينمايد. اما بعنوان متحد در مبارزه بر عليه کمونيسم اينچنين خصوصياتى چندان اهميتى نداشت.
بدين ترتيب همکارى ميان آمريکا با اسلامگرايان و اخوان المسلمين جهت مبارزه بر عليه دشمن مشترک٬ کمونيسم٬ آغاز شد. اين يک دوستى صميمانه نبود و بسيارى معتقدند که بر عکس اين اخوان المسلمين و٬ نه آمريکا٬ بود که از اين ائتلاف بهره ميبرد. و همانطور که شما ميدانيد اتحاد آمريکا با اسلامگرايان٬ از جمله طالبانها و القاعده٬ با ناسپاسى اسلامگرايان بپايان ميرسد.
يکسال بعد٬ ١۹٥٤ ٬ ناصر در مصر مورد حمله قرار گرفت. کسى که بجرم اين عمل دستگير شد يکى از اعضاى اخوان المسلمين بود که البته متهم به طرح اين ترور شد. به دنبال آن اين حزب ممنوع اعلام شد.
همکارى ميان آمريکا و اخوان المسلمين٬ و بخصوص با سعيد رمضان٬ ادامه يافت٬ رمضان در تبعيد جهت سازماندهى شبکه اى براى اخوان المسلمين کمک و پشتيبانى دريافت مينمود.
در ضمن همکارى ميان آمريکا و اسلامگرايان بصورتى آشکار در همنيشنى نزديک با عربستان سعودى  و ديگر کشورهاى سلطنتى عربى ديده ميشد و ميشود. جنبشهاى وهابى و سلفيستها٬ ايدئولوژيهايى که اخوان المسلمين نيز به آن نزديکند٬ بر ژريمهاى اين کشورها مسلط هستند. آمريکا اگر چه ميگويد که با تروريسم اسلامى مبارزه نموده است٬ اما همواره از مرتعجعترين شاخه هاى اسلامگرايان حمايت مالى نموده و مينمايد. يک رياکارى که با تمام روشنى نشان ميدهد که مسئله نه بر سر تروريسم٬ بلکه بر سر منافع اقتصادى٬ نفت و سياست بوده است.
البته اين ائتلاف بى درد سر نبود و براى مٽال درخلال جنگ ويتنام آمريکا براى مبارزه با کمونيسم جبهه هاى به مراتب مهمترى را٬ در جمع٬ در مقايسه  با اسلامگرايان داشت. اما اين ائتلاف آمريکا تا جنگ افغانستان ٬ زمانيکه آنها از طالبانها بر عليه شرکت اتحاد جماهير شوروى در مناقشات حمايت نمودند٬ دوام آورد.
حقيقت اينست که در واقع ابتدا با جرج بوش و حمله به World Trade Center در ١١ سپتامبر ٢٠٠١ بود که منقش نمودن اسلامگرايان بعنوان دشمن اصلى آغاز شد. امرى که چندان عجيب نيست٬ البته وقتى به اين مسئله فکر ميکنيم که سوسياليسم براى ده سال قبل از آن "سرنگون" شده بود. گروههاى مسلمان٬ بنابراين٬ فضاى بيشترى را٬ براى ايفاى نقش و هر چه بيشتر عمل نمودن بر اساس برنامه هاى کشورهاى خودشان٬ پيدا کردند.
اگر چه ١۹٥٣ مدتها پيش بود٬ اما با اينحال٬ به باور من٬ نشان ميدهد که آمريکا چگونه از اينچنين تجمعاتى استفاده ميکند. براى امپراطورى البته و بصورتى کامل اهميتى ندارد که يک گروه به چه مذهب و يا ايدئولوژى٬ تا زمانيکه بتوان از آن در جهت منافع امپرياليسم استفاده کرد٬ اعتقاد دارد.
سوريه کشورى بود که اخوان المسلمين در آنجا پايگاهى مستحکم داشت. حتى در اينجا نيز يک رژيم سرمايه دارى – ملى گراى پيشرو – ه الهام گرفته از سوسياليسم٬ تحت رهبرى خاندان اسد٬ وجود داشت. اخوان المسلمين در سوريه٬ در مقايسه با مصر٬ از نظر اسلامى در واقع بود و همچنان راديکالتر است و آنها طى مدت زمانى طولانى جنگى مسلحانه را بر عليه رژيم ادامه دادند٬ امرى که در خلال دهه هاى ١۹۸٠ منجر به اين شد که رژيم سازمان را٬ در چيزى که قتل عام در حمس و حما ناميده ميشود٬ بشدت سرکوب نمود.
بنابراين ارتباطى ميان اخوان المسلمين٬ اسلام ارتجاعى و آمريکا وجود دارد. ارتباطى که توسط آمريکا مورد استفاده قرار ميگيرد. البته ميتواند اينگونه باشد که اسلامگرايانى که در سوريه بر عليه رژيم ميجنگند به آمريکا و براى مٽال اسراييل بعنوان دشمنانى به بزرگى رژيم اسد نگاه ميکنند. اما براى آنها اينکه پول و اسلحه از کجا ميايد ابدا اهميتى ندارد. عقد ائتلافهاى مهم و سياسى بندرت نه دليل عشق و علاقه حقيقى بلکه بر اساس استراتژى پيوند ميخورد.
همانطور که گفته شد اخوان المسلمين سازمانيست که در گذشته مورد استفاده آمريکا قرار گرفته است٬ و در حال حاضر ما ميبينيم که  پس از اين٬ احتمالا٬ چگونه مورد استفاده هر چه بيشتر قرار خواهد گرفت. اينکه آيا آنها ميتوانند به طالبانهاى جديدى مبدل شوند٬ و بنابراين بر عليه متحدان خود٬ آمريکا٬ عمل نمايند٬ امريست که بايد در انتظار ماند و ديد. خطر باقى ماندن افکار ضد آمريکايى در اين کشورها وجود دارد.
من در گذشته نام عربستان سعودى را ذکر کرده ام. همراه با قطر٬ امارات متحده عربى٬ بحرين و کويت اين کشورهاى پادشاهى به شبه جزيره عربستان تعلق دارند. آنها همگى کم و بيش متحدان نزديک آمريکا محسوب شده و نقش مهمى را در حمله ها به عراق در گذشته ايفا نموده و در حال حاضر در دخالت بر عليه سوريه ايفا مينمايند.  اين کشورها در نزديکى ايران قرار دارند و آمريکا تعداد زيادى پايگاه نظامى در منطقه دارد. در آخر٬ البته و بخصوص٬ آنها داراى مخازن نفت فراوانى نيز هستند.
بيان چند کلامى در اين مورد ارزش دارد. اين کشورها به شنيعترين ديکتاتورهاى جهان٬ قبل از هر چيز٬ از ديدگاهى کارگرى٬ تعلق دارند. به عبارت ديگر بسيار ديکتاتورتر از رژيمهاى سوريه و ليبى.
در قطر٬ امارات متحده عربى و کويت بيش از نيمى از جمعيت کشور حتى داراى حقوق شهروندى٬ به اين دليل ساده که آنها کارگران مهمان هستند٬ نيستند.
سيستم کارگران مهمان را يقينا ميتوان کٽيفترين نوع سيستم سرمايه دارى بشمار آورد. سرمايه دارى در  بى رحمترين و وحشيترين سطح خود. در اينجا٬ در اساس٬ از حقوقى انسانى خبرى نيست. آن کارگرى که شکايت و اعتراض ميکند به راحتى به کشورش بازگردانده ميشود. وضعيت کارگران خارجى٬ مانند٬ براى مٽال قطر که ۹۸ درصد از نيروى کار را تشکيل ميدهند٬ البته بسيار دشوار است٬ امرى که ميتوان از طريق مطالعه بسيارى از گزارشات ارائه شده از جانب سازمانهاى حقوق بشر بدان آگاه شد.
بر خلاف٬ براى مٽال٬ سوريه عربستان سعودى داراى حتى يک دمکراسى ظاهرى٬ هيچ نماينده انتخاب شده مردمى يا احزاب سياسى٬ هم نيست. در آنجا آزادى مذاهب مجاز نيستند و همجنس بازان تهديد به سنگباران ميشوند. به زنان فقط زمانى اجازه کار داده ميشود که از قيم خود٬ به عبارت ديگر شوهر خود٬ اجازه انجام کار را داشته باشد. تا همين اواخر آنها حتى اجازه نداشتند که رانندگى کنند.
بر اين اساس عربستان سعودى يک ديکتاتورى مذهبى و پادشاهى و پايگاهى براى به اصطلاح وهابيون است. نقاب و يا برقع ازاينجا آمد٬ سنتى که براى مٽال نه به اسلاميسم ايران و يا طالبانها بلکه به اسلاميسم عربستان سعودى تعلق دارد.
تکرار برخى مسائل جايزند. در حاليکه بسيارى ميدانند که ديکتاتورها يا رئيس جمهورهاى کشورهايى مانند سوريه٬ ايران و يا در گذشته ليبى – کشورهايى که از جانب آمريکا به عنوان کشورهايى سرکش محکوم شده اند - چه کسانى هستند٬ شمار اندکى ديکتاتورها و پادشاهان عربستان سعودى٬ قطر٬ بحرين و امارات متحده عربى را ميشناسند. وزير دفاع سوئد کارين انستروم تا همين اواخر مايل نبود که حتى اعتراف کند که عربستان سعودى يک ديکتاتورى است. همزمان سوريه با بى شرمى به عنوان يک رژيم تروريستى ديکتاتور محکوم ميشود. نام پادشاه عربستان سعودى چيست؟ پادشاه عبدالله٬ و چند سال پيش از شخص پادشاه جايزه پيشاهنگى دريافت کرد.
آگوست الياسون                           

هیچ نظری موجود نیست: